نظری گذرا  به آثار

آقای عتیق رحیمی  "سنگ صبور"و آقای خالد حسینی "گدی پران باز"

 

 

فرزانه فارانی

 

   زمانیکه در رابطۀ کتاب عتیق رحیمی "سنگ صبور" که مؤفق بدریافت جایزۀ ادبی گانکور سال 2008 در فرانسه  شده بود ، شنیدم  و   ترجمه  المانی آن را بعدا با علاقه خواندم ، متأسفانه تأثیری  را که انتظار داشتم برعکس  آن بود.

داستان سنگ صبور با وجود اسم زیبایی که برایش  انتخاب شده است ،  نتوانسته تمام  اصلیت سنگ صبور  و سنگینی  سنگ را ارایه دهد . .پس این پرسش پیدا می شود که چرا و چطور شد که این  اثر در این مقطع زمانی برندۀ جایزه شد،تا این حد از آن استقبال به عمل آمد  و به چندین زبان  ترجمه گردید ؟

 

اگر به زبان و بیان داستان توجه شود به خوبی روشن می گردد ،  که این اثر به زبان بسیار صریح و برهنه بیان شده  وا ین برهنه گی ها در خدمت  آن است    که زن خشن  روستایی ، سال ها  سکوت سرکوب شده ای را که با خود حمل می کرده، جرئت کرده بشکند تا تمام بنیاد خانه اش را که با دروغ و ریا برایش ساخته و بافته بودند ، فاش سازد و خشن و سرد جلوه دهد . بیشتر از آن حتی در این اثر  آرزوی جنسی یک زن جوان، نیزدر قالب خشن مردانه و با زبان مردانه بیان میشود  ...

 

 قسمی که  آقای رحیمی میگویند: وقتی به نوشتن شروع کردم  این اثر خود به خود به زبان فرانسوی آمد و من نتوانستم به فارسی ادامه بدهم...

 روشن میسازد که  با توجه به رکود فکری مردم ما در دوران اخیر از یک طرف  و وجود سایه ‌وار تفکرطالبیزم از جانب دیگر، این جرئت را نا خود آگاه از نویسنده گرفته است که  اندیشۀ خود را با صراحت به زبان دری بیان نماید. این اثر   خاصتا بر مبنای برداشت های اروپایی و افکار غربی در مورد فرهنگ پیچیده افغانی در قالب یک رومان ترتیب داده شده است.

 اما زنده گی افغانها به این ساده گی  سیاه ویا سفید نیست.

تفکر مسلط بر رومان مذکور در عین حال در تطابق با آن اندیشۀ اروپایی‌ است که مایل هست ما "یاد بگیریم"، چگونه فرهنگ "دیموکراسی امروزی" را استفاده کنیم . فرهنگ دنیای مردانه را،  صریح و برهنه در کشورما رواج دهیم. این فرهنگ بر عکس آن فرهنگ گذشتۀ اروپایی‌ است که زمانی شیلر، گوئته و یا ‌هاینریش هاینه، تولستوی و شکسپیر را به دنیا هدیه کرد.

 

به یاد دارم وقتی در سال ۱۹۹۲  آخرین قسمت های کابل به   اشغال لشکر مجاهدین  در میآمد ،با وجود مساجد متعددیکه تمام شهرکابل  و کشور را پوشانده بود،آنها اعلام نمودند: "ما این مسئولیت را داریم که مردمان شهر را مسلمان سازیم."

 این جملۀ کوتاه تاریخی بدان جهت آورده شد ، تا خاطرات گذشتۀ تلخ بیاد آورده شود. ما هم اسلام را داشتیم و دیموکراسی را میشناختیم نه عمیق، بلکه بسیار سطحی و غیر علمی، با آنهم برای دیموکراسی مبارزه میکردیم .بالاخره همین حامیان اسلامی  (که حال  دیگر قیافه های "دیموکراتها" را به خود گرفته اند) اسلام را با نفرت آغشته ساختند و دیموکراسی را که به صورت آرمان  میشناختیم از ما گرفتند.

دیموکراسی نیم بند موجود را با چهره وحشی معرفی کردند  و  با جمع دوستان غربی و روسی و امریکایی شان  دارند  ارابۀ آن را برپیکر سر زمین ما  میگردانند.

 

 اکنون   فرهنگی های ما میتوانند از ملت ما و ناگفته های ملت و احساسات نهفته در  این ملت را بنویسند و جایزه ها را هم نصیب خود گردانند  ...

 

در این خلای فرهنگی که کشور  نه از شرق شد و نه از غرب،  قلم بدستان با آنکه میدانند چنین جفایی در حق این ملت شده است، از خلای ایجاد شده   بخاطر چه  از نا گفتنی ها و داستان سرایی های  خیالی و بی ریشه ، در قالب درد و بدبختی امروزی، ملت ما را خشن و بدور از دنیای واقعی به معرفی میگیرند؟

ولی سوال در اینجا است چرا باید ما رومان های منفی و از یک زاویه کوچک یک خانواده بنویسیم؟

چرا نباید بدبختی های یک خانواده را به سلسله بدبختی های بزرگ جنگ سرد و ایجاد "کمربند سبز"مقابل شوروی سابق و گسترش فرهنگ و سیاست اسلامی افراطی از طرف محافل غربی را با آن ربط ندهیم ؟ تا باشد هم از ملت بنویسیم و هم از مبنای بدبختی یک خانواده.

 زیرا با درک این موضوع که بیشترین اروپایی های جوان ،تنها رومان میخوانند و این رومان ها در ذهن شان به مثابۀ یک بخش تاریخ باقی میماند، بدینصورت با کار نویسنده برای ملیون ها انسان غربی ، تاریخ دروغین وتصویر مجازی و مخدوشی در اذهان مردم اروپا و جهان غرب ارایه می شود.با توجه به همین وضع، برداشت نادرست مردم غرب علاوه از ذهنیت سازی منفی و با برنامۀ صاحبان رسانه ها ، همچنان بر بنیاد همین رومان ها و کتاب های نویسنده گان   ملت های جهان سوم شکل می گیرد.

 

 اگر متوجه شده باشیم و با هر اروپایی که سر صحبت را آغاز کنی و بمجردی که  بداند شما از افغانستان هستید، میگوید "ها از افغانستان، من کتاب کاغذ پرانباز را خوانده ام" ...

 برای من هرگز این کتاب جالب نیست  و نمیخواهم این کتاب هویت من باشد. چون این یک رومان غیر حقیقی و خیالی و نشانی از واقعیت کشور ما نیست ، بلکه بخشی از جو سازی ذهنی سیاست های ماجراجویانه امریکا برای حضور در منطقه است . ازین جهت  این رومان و امثال آن نباید برای ما وسیله شناخت جامعه ما باشد.

من قبول می کنم که عیب های بزرگی داریم همچنانکه دیگر ملت ها دارند.

ولی این را نیز نباید منکر شد که در کنار این عیب ها محسناتی نیز داریم.

 پس چرا نباید داستان های قوی و نیرومند ازکرامت ،سرسختی ،تحمل وقد راست کردن در بد ترین شرایط، شجاعت، دوستی و بزرگی ملت را به تصویر نکشیم تا باشد  تصویر بهتری از خود به جهانیان  داده باشیم.

 

 پیش شرط یک نویسندۀ خوب و هنرمند، آن است که نویسنده با خودش و با اثریکه خلق میکند صادق باشد  ، هر آنچه را که میداند و احساس میکند، دراثرخود بگنجاند.

باید روشن ساخت ، که فرق یک اثر هنری بلند و بالا و خوب  در همین هست که ناگفته ها را به این صراحت نگوید، بلکه درلابلای نوشته های خود هنرمندانه بیان نماید. این نشان دادن و اشکار ساختن به  قوت بیشتر و ذره بینی های هنرمندانه ، نیاز دارد.

 

نویسنده مردیکه یک جنس با زن فاصله دارد! و یک مرحلهۀ تاریخی از درک این که زن همتراز اوست ،  به دور مانده است، هرگز نمیتواند احساسات درونی زن را  آنگونه که هست و باید باشد ، در اثر خود بگنجاند.

در دنیای مردسالار، زن موجود ناتمامیست که فکر دست یافتن بدان سوال برانگیز نیست.

 

آقای رحیمی  در این اثر خود کوشیده خودش را وارد احساسات یک زن نماید و از زبان او سخن گوید ، مگر در عین حال از ضمیر ناخوداگاه مردانه و دید مردانه  اش نسبت به زن قضاوت میکند .او از زبان زن آن چیزی را می گوید  که ممکن است  در ماتحت شعور خودش ، و یا هر مرد دیگر نسبت به زن وجود  داشته باشد.  او با دید و احساسات مردسالارانه، زن را توضیح میدهد و از زبان او سخن میگوید. او مردانه نسبت به زن قضاوت میکند...

 

نویسنده تنها  یک گوشه از احساسات و ابراز بیان زن را همیشه و همواره در حرف ها و ساعت ها  پر حرفی وسایر موارد خوبتر درک کرده و همین جاست که رحیمی میتواند ازیک قسمت کوچک ولی  مهم احساسات  زن حرف بزند.همین بیان  مجال آن  را برایش می دهد تا او از  یک شاخ  به شاخ دیگر فاجعه بپرد ...

 همین گونه که می اندیشد مینویسد و به خواننده امکان تفکر دیگری را نمی دهد تا  در پی  حادثه  باشد.

 

اما این را باید نیز گفت که رحیمی با دقت توانسته ،شخصیت  مرکزی  مردانه  داستان را که   قومندان سابقه بوده و همچنان آن عده طرف داران و یا حلقه همفکرانش که چندان وفا دارهم نیستند و نبودند را به صورت کاملا  مؤفقانه  و همه جانبه  نشان دهد.

 

راست و صمیمانه بیان کنم اثرآقای رحیمی تحت عنوان " سنگ صبور"  بیشتر از برهنه گویی های رک و راست  خودش، صاحب جایزه شده است نه  از  نظر هنری و ظریفانه هنرمندیکه باید از فورمول  نگو نشان بده استفاده کرده  باشد .

 

اینگونه رک و راست گویی ها در این اواخر در تحت عنوان آثارهنری بیشتر از پیش از کار خانه ها و فابریک های فرهنگی امروزی بیرون داده میشوند و بیشتر مورد قدر دانی بازار فرهنگی اروپای   امروزی  قرارمیگیرند.

 باز هم ضرورت  پرداختن تکرار به اثر آقای خالد حسینی کاغذ پرانباز یا گدی پرانباز را میبینم  که به چه سرعتی تکثیر شد و بعد هم برمبنای آن فلمی تهیه گردیده و ماه ها در سینما های  دنیا به نمایش گذاشته شد.

درین اثر ریشه های نفاقی که می تواند بصورت سالم برکنده شده وبجای آن درخت تنومندی از یگانگی نشانده شود و در بخش کناری قضیه قرار دارد به عنوان اصل و یگانه صورت جامعه شناسانده شده و سعی گردیده تا مداخله همین کشور های غربی را درین رابطه نادیده بگیرد.

نویسنده ممکن نیست نداند که عوامل عقب ماندگی ما نه  تنها درین تصویر سازی خام نمی گنجد ،بلکه این کار سعی بر آن است که چهره عوامل اصلی فاجعه را که ملت های ما را به بدبختی کشانده پنهان نماید.اما نویسنده که بازار فروش و مزاج و مذاق خریداران صاحب رسانه ها را می بیند،بازار را بر واقعیت ترجیح می دهد.

 

او ملتی را که در حال غرق شدن است و باید همچنان با دست ادبیات بکمکش شتافته شود را  به فراموشی می سپارد.

بر عکس نشان میدهد که این فرهنگ وحشی خود ماست که از همان آوان یک دیگر را میدریدیم و پسر بچه کوچک همسایه را که از تبار دیگری از خودما بود این گونه توهین میکردیم.

نویسنده می داند یا نمی داند کتابشرا پیشکش می کند  تا سندی باشد  به جهانیان که این ملت ها این قدر عقب مانده هستند که یکدیگر  خود را نمیتوانند بپذیرند،  پس شما حق دارید با بم و راکت آنها ها را بکوبید و به خاک و خون بکشانید.

 او خواسته یا نا خواسته  می خواهد یکبار دیگر  آدم های جامعه برای گناهی که نکرده اند به جان هم بریزند.  تا بدینصورت پیام تلخی به نسل های آینده داشته باشند که برای همیشه مرداب های نفاق زهراگین این جامعه را در خود ببلعد.

 

  خوشبختانه   یگانه کار مثبتی که وزارت اطلاعات و فرهنگ  افغانستان در همان مقطع زمانی انجام داد، اعلام منع به نمایش کشیدن  این فلم در سینماهای کشور بود.

 

  عیب می جمله  بگفتی هنرش نیز  بگوی ...

قابل  یادآوریست کتاب دیگری از آقای خالد حسینی تحت عنوان  "هزاران آفتاب درخشان" در این اواخرتوجه کتاب دوستان را به خود جلب کرده است.

ناگفته نباید گذاشت نویسنده با در نظر داشت اشتباه قبلی اش ، این بار نقش افراد را که به نوعی نماینده قومیت ها هستند ، بهتربه نمایش کشیده است. همان گونه که افغان ها خود بهتر با همدیگر کنار میایند تا اینکه دیگران و یا سیاست سازان برایشان سرحد بندی های وضع کنند.

ازدواج های از شمال و جنوب و از شرق و غرب همه وهمه بگونه یی نماد یک پارچگی این ملت بوده است .کتاب خالد حسینی واقعیت های تلخ جامعه را نیز همانطوریکه هست و باید باشد انعکاس داده و این  بار مسئولیت  بزرگی را که به دوش داشت ، مدنظر گرفته است.

 من در حالیکه مؤفقیت اخیر وی را تبریک عرض میکنم، مطمئن هستم که این بار داستان به صحنه فلم نخواهد آمد!!!؟؟ولی آینده درخشانی در پیش خواهد داشت.

 آرزوی ستاره باران شدن  راهیکه انتخاب کرده اند را   برایشان  دارم .

به امید پیامد های خوب هنرمندان گرانمایۀ کشور که صفا و صمیمت را  صادقانه بین آدمیان  هر تبارو نژاد و جنس  به نمایش بگذارند تا پلی شوند میان پیوند های انسانی تمام جامعه  و همه بشریت.

 

 

 


بالا
 
بازگشت