ولی احمد شاکر

 

 

نمیخواهم

 

نمیخواهم که دیگر جای کشتن باشی ای میهن

به اشک آلوده چشم و خون به دامن باشی ای میهن

نمیخواهم که دیگر دست آفت برگ و بارت را

به بیرحمی آتش بسپرد باغ و بهارت را

نمیخواهم که دیگر پایمال این و آن باشی

نباید بعد از این بازیچهء بیگانگان باشی

دگر صحن نبرد زورمندانت نمیخواهم

ز بمب انتحاری چره در جانت نمیخواهم

وطن تا کی گل آمال تو پرپر کند دشمن؟

چرا از خون فرزندان تو لب تر کند دشمن؟

مگر بدبخت بودن تا کجا، بیچارگی تا چند؟

به دلدلزار رنج و ترس و ذلت زندگی تا چند؟

زبان و گوش و چشمت بسته با برچسب ترس و زور

اللهی گنگ و کر گردد و تخم چشم ظالم کور

از این پس کسب روزی بایدمان و گدایی بس

نوای همنوایی بایدمان، بی نوایی بس

قسم با رنگ خون هر شهید بیگناه تو

قسم با روشنی صورت خورشید و ماه تو

که از قید خصومت آخرت آزاد خواهم کرد

و بر بنیاد عشق بنیاد تو بنیاد خواهم کرد

 

May 30, 2009

ورجینیا

 

 


بالا
 
بازگشت