میرویس بلخی

 

چهار گفتمان غالب تا 2014 در افغانستان

پس از آنکه ایالات متحده آمریکا درسال 2009 اعلان کرد که تا سال 2014 نیرو هایش از افغانستان بیرون می شود، تمام افکار در درون و بیرون افغانستان متمرکز به افغانستان پس از 2014 است که در آن دولت مرکزی بدون حضور ارتش بین المللی و شورشیان ائدولوژیک چگونه تداوم پیدا می کند و کشور را از بحران و چالش های که در سر راه اش در انتظار است نجات، می دهد. در سال های اخیر خشکسالی پی در پی در زراعت، عدم توانایی در پرداخت معاش کارمندان دولت، مسئله بیکاری، نبود امنیت و مسائل از این شمار دولت افغانستان را از هر طرف در فشار گرفته است که در حال با همکاری های جامعه جهانی قسمت های آن حل می شود اما سوال عمده حال و فردا نیست، مسئله 2014 است که این دولت با این همه مشکلات قرار است به تنهایی مبارزه کند در حالیکه فعلا کسی چنین توانایی را در آن نمی بیند.

در این روز ها چهار گفتمان بسیار غالب و اما پیچیده در افغانستان حاکم است که همه به دنبال رهیافت از معضله آینده هستند.  در اینجا ما به صورت فهرست به ترتیب هم این گفتمان ها را یاد آوری کرده و پس از آن به دیدگاه های غالب در باره آنها می پردازیم:

1- پایگاه دائمی آمریکا در افغانستان

2- سهمگیری طالبان با دولت افغانستان

3- تقسیم قدرت در افغانستان

4- نقش پاکستان در سیاست افغانستان

................................................................

نخست: در مورد پایگاه دائمی آمریکا در افغانستان

به همه روشن است که ایالات متحده آمریکا به دنبال پایگاه دائمی در افغانستان است و برای تحقق پذیرفتن این برنامه مقدمه چینی می کند. اگرچه که عده در بیرون مرز های افغانستان آن را نمی پذیرد و معتقد است که واشنگتن به فکر فرار از بحرانی است که در آن گیر کرده است و مانند شوروی، زمینه سازی خروج را دارد. اما این ها حقیقت ندارد. چهار چالش بسیار عمده فرا راه ایالات متحده است که نمی خواهد پایگاه دائمی در افغانستان داشته باشد.

1- پاکستان ( دنبال منافع ملی یکجانبه و مستقل در افغانستان از پا افتاده است. )

2- ایران ( که حضور آمریکا را در افغانستان همیشه علیه امنیت خود دانسته است. )

3- طالبان ( از لحاظ اعتقادی و ائدولوژی مخالف حضور یک کشور مسیحی است. )

4- مذهبیون سنتی ( این گروه در حالیکه با دولت مرکزی افغانستان هستند اما سنتگرا و مخالف خارجی هستند. )

5- عده نخبگان ( و عده نخبگان افغانستانی مانند وحید مژده، حفیظ منصور، حسینی مدنی و غیره )

خوب در اینجا بدون شک موضوع پاکستان و ایران با طالبان  مورد نظر نوشته ما نیست چون آنها منافع و بقای خود را طالب هستند که با حضور دائمی آمریکا، خدشه دار شده و به مخاطره می افتند. اما مذهبیون سنتی در افغانستان با ایده های قرون وسطایی خود همواره بدون درک و دانش سیاست و اقتصاد جهانی، حضور نیرو های بیگانه را طبق روال تاریخی در برابر غرور ملی خود دانسته و بدون منطق باز، رد می کنند. خاک و سنگ و چوب وطن برای شان با اهمیت تر از شکم گرسنه و بی دانشی و بی امنیتی است. نخبگان افغانستانی نیز در سخنان و تحلیل های متعدد دلیل مخالفت با اسقرار دائمی آمریکا در افغانستان را مخالفت همسایگان افغانستان قلمداد می کنند. وحیده مژده حضور طویل المدت آمریکا را مخالفت ایران و پاکستان می داند، حسینی مدنی آن را مخالفت پاکستان عنوان کرده است، داکتر سپنتا- عدم آمادگی دولت دانسته است که باز هم بهانه ای بیش نیست.

افغانستان در شرائط که زیر انبار قرض گور شده است و مشکلات حل نا شده بسیاری در اینجا باقی مانده است ، نمی تواند بدون همکاری های جهانی موفق بیرون بیاید و جامعه جهانی هم بدون حضور فعال در افغانستان هیچ نوع همکاری نخواهد کرد. بنا بسیار بهتر است که حلوای نقد را به نسیه بدهیم و برای آینده مجهول برنامه ریزی کنیم.

دوم: در مورد سهمگیری طالبان در دولت افغانستان

گفتمان غالب دیگر، پیوستن طالبان با دولت مرکزی افغانستان است. استاد برهان الدین ربانی با همکاری عده دیگر از شخصیت های متنفذ شورایی را تحت عنوان " شورای صلح " دائر کردند به این امید که بتوانند در یک فضای عملی با رهبران طالبان وارد مذاکره شده و آنها را متقاعد به پیوستن به دولت مرکزی سازند. اگر چه که طالبان از همان روز اول آغاز جلسه صلح کابل با حمله انتحاری پاسخ منفی دادند اما استاد ربانی از ادامه این روند باز نیافتاد تا اینکه سر انجام خودش خسته شد و دانست که نمی شود با طالبان کنار آمد. او چندی پیش طالبان را فاجعه و اصلاح ناشدنی خواند که این عمل منجر به شهادت خودش شد.

بهرصورت اگر به فرض طالبان پیوستن به حکومت مرکزی را پس از بیرون رفتن نیرو های آمریکایی بپذیرند باز سوال اینجا خواهد بود که آیا آنها دوباره با همان چهره کهنه به کابل وارد می شوند و یا اینکه این بار با تغیرات اساسی از قبیل گفتمان های اسلام سیاسی. زیرا در شیوه بیانیه های اخیر طالبان نوع قدرت طلبی و سیاست طلبی کاملا دیده می شود و نمایندگان کابلی آنان از جمله متوکل و راکتی سیاست مدرن اشتراکی بازی می کند در مجلس.

 

سوم: در مورد توضیح قدرت

مسئله مهم دیگر تقسیم قدرت در افغانستان است. بسیاری ها به این باور است که با خروج نیرو های خارجی از کشور، چه طالبان به دولت کابل بیاید و یا نیاید، افغانستان تدریجا به سوی جنگ داخلی میرود که به نظر من نظری کاملا غلط هم نیست. برای جلوگیری از چنین شرائط، گروه های مختلف مباحث متفاوت دارد:

1- دولت مرکزی افغانستان با رهبری حامد کرزی هوا خواه تمرکز قدرت در هر حال است

2- اپوزیسون حکومت از جمله داکتر عبد الله یک نظام پارلمانی با والی های انتخابی می خواهد

3- احزاب درجه دوم مانند عبدالطیف پدرام هوا خواه فدرالیسم است

4- و در میان طالبان و اعضای حزب اسلامی گلبدین حکمتیار کسانی هستند که دنبال " کنفدراسیون با پاکستان " است که تعدادی از غیر طالب و غیر حزب اسلامی نیز از آن پیروی می کند. این همان چیزی است که در پاکستان پا گرفته و در خون افغانستانی ها تزریق شده است.

اما به نظر من در شرائط فعلی که دولت تضعیف شده است و از مشکلات بحرانی مانند جنگ داخلی جلوگیری صورت بگیرد، بهتر است تا سیاست عدم تمرکز قدرت اتخاذ شود که برای یک دوره چند ساله و شاید یک دهه دیگر، رهبران محلی دوباره  در زون خود به قدرت برسد تا به این طور از جنگ هم جلوگیری صورت بگیرد و ترقی هم درپی داشته باشد. فعالیت های امیر اسماعیل خان در زون جنوب غرب و بعدا استاد عطا محمد نور در زون شمال کاملا تشویش این را که رهبران محلی از قدرت سو استفاده می کند و یا با حکومت مرکزی هماهنگی نمی کند را از بین برده است. در ضمن آن این دو در مناطق خود خدمات و پیشرفت قابل توجه انجام داده اند. البته این سیستم سیاسی نه فدرالی است و نه خدای نخواسته مفهوم تجزیه دارد اما شاید به نوعی چهره نظام امارت در امارات متحده عربی را در ذهن ترسیم کند.

چهارم : در مورد نقش پاکستان در سیاست افغانستان

در باره نقش پاکستان نیز در افغانستان دو نظر وجود دارد: گروهی فکر می کنند که پاکستان در مسئله افغانستان بسیار دست بالا داشته و از الف تا یا را تحت نظارت دارد و عنکبوت آی اس آی چنان در تار و پود ریشه کرده است که رهایی از آن امر محال است وتا درون خانه ریس جمهوری نفوذ دارد. اما هستند گروه دیگری که نقش پاکستان را زیاد پر اهمیت ندانسته و آن را ساخته و پرداخته شایعات و مطبوعات می دانند.  خوب به نظر من هردو گروه به افراط رفته اند و خوب میدانیم که نه این است و نه آن. پاکستان از همان سال های 1980 و مقاومت مردم در برابر اشغال شوروی از نزدیک با مسئله افغانستان در تماس بوده و در ساختار طالبان نقش محوری داشته است. پاکستان دنبال منافع دراز مدت در افغانستان بوده است که آن عبارت از تصویب هژمونی منطقه ای است زیرا با نفوذ در کابل، می تواند به اسیای مرکزی نیز نفوذ کند و جهان عرب و به ویژه ریاض را قناعت بدهد که می تواند همکار استراتیژیک اسلام آباد بود در بازی منطقه ای. اما پاکستان برای تحقق این اهداف چنان از توانایی های در دست استفاده می کند که چندین بار غلتیده و برخاسته است. بنا سیاست کمی با برنامه می تواند تصامیم اسلام اباد در افغانستان را تغیر بدهد و پاکستان مجبور طرح همکاری با دولت کابل شود. البته که تهدید پاکستان بیشتر از ناحیه از دست دادن خط دیورند است.  برای دولت افغانستان بسیار  خوب است که این خط فرضی را به رسمیت بشناسد. چون نه توان باز پس گیری ان را دارد و نه حوصله زخم شمشیری را که از این ناحیه می خورد.

نتیجه:

بنا تا سال 2014 ما می توانیم از شرائط که تهدید را متوجه ما می کند، جلوگیری کنیم. می توان از پایگاه دائمی در افغانستان حمایت کرد، می توان طالبان را هرگز به حکومت راه نداد، می توان قدرت را تا یک دهه یا زیاد تر در پنج زون کشور به رهبران محلی آن دیار داد که مردم به آنها وفا دار هستند و سرانجام با به رسمیت شناختن دیورند، از تشویش پاکستان کاست و علیه آن بسیج شد. در اینجا قابل یاد آوری است که، نوشته این مقاله هنوز به نیمه نرسیده بود که خبر شهادت استاد برهان الدین ربانی را شنیدم. خداوند روح این رهبر جهاد و مقاومت را شاد کند که عمری در پی خدمت به مردمش بود.

 

میرویس بلخی

 

 


بالا
 
بازگشت