محمدعالم افتخار

 

یاد داشت هایی از یک سفر

 

 

 (بخش 14)

 

از «تولد خدا!» تا باز خوانی ی «گوهر اصیل آدمی»

 

دوشنبه هفته ماقبل (22 اگست) در هند ؛ جشن مذهبی ی چنان شکوهمند و سابقاً برایم نادیده و ناشنیده بر پا بود که هنوز هیجانات منبعث از آن مرتعشم نگه میدارد. اساساً دوماه پیشتر بود ؛ که یک دوست هندوستانی ام - که میدانست من بر مظاهر فرهنگ مذهبی ی این سر زمین عجایب علاقهء خاص دارم ؛ به دیدنم آمده و اطلاع داد که جشن بزرگی پیش روی داریم و جهت شرکت در مراسم نسبتاً بزرگتری که بدین مناسبت برگزار میشود ؛ باید قبلاً تکت ریزرف کرد .

با عرض سپاس به وی ؛ توافق کردم که برای من هم تکت بگیرد ؛ لذا آنقدر ها موضوع برایم غیر منتظره و غافل گیر کننده نیز نبود . اما به دلایلی که دوست متذکره در روز معینه سرگردانی ی غیر مترقبه پیدا کرد و من هم باید متن دیزاین شده کتاب گوهر اصیل آدمی  برای چاپ را بازخوانی میکردم ؛ شرکت در مراسم فوق العاده میسر نگردید . این مراسم در منطقه ای موسوم به «پنجابی باغ» دایر بود .

از 24 ساعت قبل متوجه شده میرفتم که جنب و جوش در حوالی ی معابد نسبتاً بزرگ ؛ زیاد شده می رود ؛ عمارات ؛ محوطه ها و حتی خیلی از شعاع های اطراف آنها آذین بندی و چراغان میگردد ؛ کمپ های بسیار بزرگ درین ساحات ساخته میشود و آوای سرود ها و ترانه های مذهبی بیشتر از هر زمان دیگر هرسو در انتشار است .

سحرگاه روز معینه جهت گردش و ورزش ؛ بر آمده ساحاتی از دهلی جدید را مشاهده کردم و در بعد از ظهر هم ؛ سری به مناطق دیگر زدم . چنان تعطیل عمومی بود که فوق العاده گی ی بسیار بارز داشت ؛ چرا که در سایر تعطیلات بار ها و بیرفروشی ها و مراکز تفریح و تفرج گشاده میباشند ؛ ولی امروز تمامی ی آنها بسته و مهر و موم بودند .

انگار ؛ شدید ترین رقابت میان معابد به راه افتاده بود تا در تزئین و چراغانی و آماده سازی ی کمپ ها و پذیرایی از کمیت هرچه بیشتر شرکت کننده گان در جشن « تولد خدا!» سهیم گردند .

 

نزدیک های شام ؛ که همه آنها به کمال و جمال چراغان گشتند ؛ دهلی ی جدید با همه عظمت و پهنایش ؛ توسط انوار اثیری ی چه بسا ملون و رقصان و موجدار.. پوشش یافت . مقابل  چند معبد رفته  دیدار هایی از مراسم و مناسک که در آنها بر پا بود ؛  و چون و چند و کم و کیف آنها به عمل آوردم . درین هنگام دوستی که خیلی دور از من در ساحهء بسیار متفاوتی از دهلی موقعیت داشت ؛ طی تماس تلیفونی گفت :

 بر آ ؛ و ببین که در شهر و معابد چه ها میگذرد !

گفتم : از خیلی پیش در صحنه ها هستم و همه چیز را می بینم و از همه چیز هم بهره میگیرم ؛ حتی همینک در مندیر برایم بستهء غذای مکلفی لطف نمودند !

گفت : تصور کردم سرگردانی هایت موجب نشده باشد که در خانه بمانی ؛ و با شوخی افزود :

-         مرا که حسرت گرفته ؛ چرا هندو نیستم !؟

پس از این در مقابل یک کمپ بزرگ متوقف گشتم که در آن چند قسم موسیقی اجرا میگردید ؛ اوایل موزیک هایی با ریتم تند جریان داشت که آنها را جمعیت ؛ اکثراً با کف زدن ها و حرکات رقص گونه بدرقه می نمودند و تعداد زیادی دختران وپسران و مردان و زنان میان سال و حتی بزرگسال با آنها یکجا کاملاً و با شور و وجد تمام میرقصیدند .

آهسته آهسته موزیک ها ریتم ملایم پیداکرد و چیز هایی شبیه آنچه ما « موسیقی ی غزل » می نامیم ؛ به اجرا در آمد ؛ اجراکننده این بخش خانم هنرمند پخته سال بود که با استادی تمام می سرود و توسط حرکات فیزیکی به کلمات و تشبیهات و استعاراتی که در غزل ها و تصنیف ها بود ؛ معنا و احساس و گویایی و زیبایی ی بیشتر و بیشتر می بخشید .

جماعت آهسته آهسته وارد فضا های عرفانی و روحانی گردید . درین هنگام توجه مرا حرکات چند تن در کنج سقف یک عمارت بلند به خود معطوف داشت ؛ با اندکی دقت دیدم ؛ چیز هایی بخصوصی را که با ریسمانهایی به سقف کمپ اتصال داشت ؛ پائین و بالا میکنند و از شی ایکه ظرف گونه است ؛ گاه به گاه شیرینی های بر فراز سر جمعیت می بارد ولی شئ بزرگتر همانند مندیر های کوچکی است که معمولا در خانه ها و دکانها و درون وسایط نقلیه وغیره فراوان دیده میشوند و تقریباً همیشه شمع و چوبک معطری در آنها مقابل تمثال یا مجسمه یک یا چند بگوان روشن میباشد .

 

شنیده بودم که لحظهء « تولد خدا!» در ساعت 12 شب است ؛ پنداشتم که این حرکات شاید تا همان موقع دوام کند و بعد ..؟

در حاشیهء کمپ یا در محلات ورودی بساط های دیگری برپا بود ؛ تصویرها ؛ نماد ها و تجسم های عقیدتی ؛ اشیا و لوازم مناسک عبادی و کتاب ها و CD ها و  DVDهای موسیقی های مذهبی و فیلم ها و فوتو راپور های معابد و مناسک متنوع رایج در آنها وغیره در معرض فروش گذاشته بود و بده بستان آنها جریان داشت . متأسفانه نتوانستم تا 12 شب ؛ یعنی موعد مقرر « تولد خدا» پایداری نمایم . هم به دلیل بدبیاری در مورد اشتراک نتوانستن به مراسم فوق العاده اولی در «پنجابی باغ» و هم به دلیل اینکه در تمام این جریانها کسی نبود که ترجمانی کند و من بتوانم از پرسیدنی ها در مورد ؛ سر در آورم ؛ یافته های من از جریانات ؛ همه سطحی و حدسی و حسی باقی ماند  و ناگزیر بیش از اینکه اسباب تفکر شود ؛ موجبات تخیل و توهم و تشدید آنها گردید .

تا جائیکه به وضوح دیده و دریافته میشد ؛ این مراسم جلیل و جمیل بی مانند بائیست به تولد یکی از ثلاث اعظم دین هندویی که در عمل مقام نخست حرمت و عبادت را نزد مردمان هند داراست ؛ یعنی ((بگوان شیوا)) اختصاص داشته باشد ؛ اگر چند که در سرود ها و موعظه ها نام های دیگری یاد می گردید .

چنانکه قبلاً به عزیزان گزارش کرده ام حسب معتقدات هندوئیزم بگوان شیوا ؛ 8 تا 10 بار ظهور کرده است ؛ ولی آیا این جشن به کدامین ظهور او مربوط بود ؛ برای من مجهول میماند ؛ اگر چند که احتمالاً می بایست به نخستین پیدایشش مربوط باشد ؛ ولی میتواند هم نباشد ؛ لذا اینجا یک تحقیق و تفحص دقیق و حوصله مندانه ضرورت است . بر علاوه نزد من پرسش های دیگری هست از قبیل اینکه بگوان شیوا – چنانکه خود زنان و اولادهء زیاد داشت ؛ آیا دارای مادر و پدری هم بود یا چطور ؟

می بینید که به این پرسش ها ساده و سرسری نمی توان پرداخت ؛ از جمله پدر خدا ( و مادرخدا ) ؛ لا اقل نزد ما (مسلمانها) خدا تر میشود ؛ که در مورد بگوان شیوا و ثلاث اعظم چنان نیست ؛ چرا که آنسو ـ حتی در وسعت تعدد 33 کروری ی خدایان هم ؛ دیگر مرجعی محترم و قابل پرستش مشابه وجود ندارد .

غرق همین افکار سوی منزل بر میگشتم که در یکی از محله های اعیان نشین عراده جات بسیار لوکس که با بوغ ترافیکی هم بدرقه میشدند توقف نمودند . به ویژه یکی از موتر ها بیحد لوکس و مفشن و قیمیتی معلوم میشد ؛ احتمالاً از 2 لک دالری ها بود! .

درب این موتر به دست کس دیگر که دستبند سفید و یونیفورم خاص داشت ؛ گشوده شد و از آن شخص با وجاهت و وقار بالا بیرون آمد . کم از کم به نظر میرسید وزیر ، وکیل و سناتور ... یا رهبر حزب و یا هم دانشمند و متخصص طراز اول در مراکز علمی – ساینسی چون مرکز تحقیقات اتمی ، فضایی ... یا هم رهبر یک دانشگاه  و اکادمی وغیره باشد .

شاید هم بود ؛ ولی برای من جالب و جذاب و آموزنده این بود که همین بزرگوار به دست خود مجسمه ای نه چندان بزرگ از خدای فیل سر هندویی ( گن پتی جی – یکی از فرزندان بگوان شیوا ) را به دست داشت و با تمام آن وقار و صولت منتظر ماند تا راننده موتر را به دقت در محل جابجا نماید و آنگاه این شخصیت شخیص مراتب خضوع و خشوع به مجسمه به عمل آورد و آنرا درست مقابل و متصل یکی از تیر(عراده) های موتر گرانبها و شیکش گذاشت و در حالیکه دستانش به رسم تعظیم روی سینه اش قرار داشت ؛ پس پس آمده ؛ از گاراج خارج و به دروازهء بیلدنگ ؛ داخل گردید .

حدس گنهکارانه به من ؛ چنین دست داد که بدینگونه ؛ بگوان « گن پتی جی» در بدل خضوع و خشوعی که حد «صدق دل » هم در آن معین شده نمیتوانست ؛ وظیفه یافت تا از موتر لوکس جناب عالیجاه حفاظت و صیانت نماید . مسلم است که یک موتر دزد مؤمن هندو  نیز با حضور بگوان « گن پتی جی» بر این ثروت گرانبها متعرض گردیده نخواهد توانست ؛ ولی اگر دزد بی بگوان و بیخدا بود ؛ چطور؟؟؟!

تمام آن شب را در این اندیشه ووسواس بودم که آیا ذهن جناب عالی ؛ پیرامون همچو پرسشی میتواند ؛ کار کند یا خیر ؛ بدبختانه تا آخر آخر نومیدانه پاسخ منفی می یافتم .

و اما فردای آن جشن و روز های اخیر فرصت یافتم تا کم کم (( خدا ))یی  را که در جشن تولدش سهیم شده ؛ فیض ها برده و منجمله یک غذای خیرات مخلصانه هم از آن نصیبم شده بود ؛ در یک حدی بشناسم . این است که جرئت کردم در خدمت عزیزان باشم .

***********

دوستان میدانند که ((راجا)) در هند قدیم و جدید  به معنای خان و ملاک میباشد و ملوک الطوایفی در این سرزمین با معجون اجتماعی و فرهنگی و طبیعت ویژه اش ؛ چنان هم بوده که (( راجا)) دارای معناهایی در حد پادشاه و اولی الامر هم شده است . اما کشف کنونی میرساند که از راجا ها به ساده گی ی نسبی ؛ خدایان و بگوانها هم درست گردیده اند .

جشن مبارک و سترگ و سرتاسری در هند و معابد متنوع آن ؛ در واقع سالگرد ولادت یکی از راجا زاده ها بوده است ؛ البته دلیل مداومت و بلکه اعلای مجد و شکوه و گسترش روز افزون آن افسانهء سحر انگیز جذاب همانند افسانهء حضرت موسی در اساطیر ادیان ابراهیمی میباشد .

این جشن که «جان ماشتمی» خوانده میشود ؛ به یکی از بگوان های 33 کروری دیگر هندوان یعنی بگوان کیشن جی مربوط میشده است . اجداد کیشن جی در منطقهء « ماتورا» ؛ راجا بوده اند . یک دختر این فامیل باشکوه و زور و زور آور راجایی یعنی مادر کیشن عاشق جوانی شده و با او ازدواج نموده ؛ در حالیکه پسر غیرتی ی فامیل با این وصلت موافق نبوده است ؛ لذا یک تصمیم  راجایانه  گرفته تا خواهرش و همسر او را جزایی راجایانه بدهد . آنان را در زندانی واقع « ماتورا» ( که حالا تجدید بناشده و موجود میباشد ) ؛ زنجیر پیچ زندانی نموده است  . طوریکه آنان نباید می مرده اند و نیز قادر بوده اند زناشویی کنند . ولی مامای ظالم تمامی نوزادان خواهر و یازنه را به مجرد تولد میکشته و از بین می برده است .

در مورد کیشن جی ؛ معجزه ای اتفاق افتاده . به پدر و مادرش الهام شده است  که این مولود آدمی ؛ عادی و ساده نه بلکه دارای اعجاز است ؛ او را به مجرد تولد یافتن باید ببرید ؛ در دهکدهء دیگر «ورین داون» ؛ انجا در عین زمان دختری از یک مادر متولد میشود ؛ قبل از اینکه پدر و مادر و اقارب آن دختر ببینند و به موضوع پی ببرند ؛ باید کیشن نوزاد را جای آن دختر گذاشته و دخترک را با خود بیاورید .

به مجرد تولد پسر هشتم یعنی کیشن ؛ زنجیر های پدر و مادرش  پاره میشود و آنان قادر میگردند در نیمه شب که لا و لشکر راجای ظالم غرق خوابند ؛ از زندان برآیند ؛ در حالیکه باران شدیدی می بارد ؛ از رودخانه بزرگی هم بگذرند و به محل الهام شده رفته با دختر نوزاد روبه رو گردند ؛ کیشن را بر جا گذاشته دخترک را با خود آورده و نهایتاً منحیث فرزند خود به مامای ظالم عرضه دارند .

اما این بار مامای ظالم که قصد کشتن خواهر زاده هشتم میکند ؛ با واقعیت دیگری روبه رو میشود ؛ دخترک نوزاد که هدف ضربت مرگ قرار گرفته است ؛ اصلاً غیب میگردد !

به هرحال ؛ زن دیگر یعنی مادر آن دخترک ؛ کیشن را بزرگ میکند ولی کیشن که طبق باور؛ ذات خدایی دارد ؛ از همه چیز آگاه است و به مجردی که توانایی می یابد ؛ لابد با انداز هایی که در فیلم های هندی فراوان دیده اید ؛ میرود و مامای ظالم را به سزای اعمالش میرساند .

سپس بگوان کیشن ؛ سایر بساط های ظلم را هم بر می چیند و در پایان به کسی به نام ارجون یا ارجونه تعلیم میدهد که به خاطر حق باید تا اخیر و بی امان جنگید ولو با برادر ، لو با ماما ، ولو با هرکس ...

بگوان کیشن که به یمن تولدش بسیاری از هندوان روزه میگیرند و صرف به هنگام تولد او – 12 بجه شب – افطار میکنند ؛ خانمی میگیرد به نام «روکمنی» ؛ ولی در عین حال معشوقه ای دارد به نام «رادا» . بسیار خوش میشده است که مردم معشوقه او را (( کیشن راداجی )) خطاب نمایند  و لابد از همین منظر یکی از تعالیمش این است که ضرور نیست ؛ عاشق و معشوق حتماً ازدواج کنند !

***********

رویهمرفته من در چنین فضای روانی و در پیوند با چنین حقایق فوق عظیم ؛ ناگزیر از بازخوانی ی کتاب «گوهر اصیل آدمی» بودم که برای چاپ دیزاین گردیده است .

مسأله ای که در نهایت متوجه شدم ؛ این بود که « گوهر اصیل آدمی» چهار سال پیش ؛ نگارش یافته و حالا در انترنیت هم هست ؛ لذا درست و دقیق میباشد و باید همانگونه چاپ شود .اما نمیدانستم که کمپیوتر و انترنیت پیوند ها و التزامات نرم افزاریی سخت جدی و بزرگ متفاوتی  دارند . منجمله آنچه من در 4 سال پیش به وسیله کیبورد و پروگرام وورد 2003 ضبط کرده ام ؛ اینک قابل شناسایی ی کامل توسط سیستم های تازهء ویندوز ووستا  و وورد 2007 و...نمی باشد .

بنابر این ؛ چاره فقط  این است که متن با ویندوز و پروگرام کمپیوتری  و آفیس 2007  هماهنگ گردد .

این مجبوریت مرا بلافاصله به جا هایی دیگری کشاند :

 آیا با نظر داشت آنچه طی این چهار سال و بخصوص طی سفر به هند و آنهمه یافته های نو و بکر و بدیع  که در این مرزوبوم برایم  دست داده است ؛ بازهم کتاب «گوهراصیل آدمی» میتواند ؛ جوابگوی مسایل لحظهء حاضر و عصر کنونی در مقیاس بشریت باشد ؟

با تمامی این ملاحظات ؛ شروع به باز خوانی ی کتاب نمودم . البته مسلم بود که کتاب  «گوهراصیل آدمی» سخت ؛ روانی است ؛ ولی حتی موارد شدیداً اثر گذار در روان هم ؛ نزد طبیب روانی ؛ اثر کاملاً فلج کنندهء اعصاب و مشاعر خودش را ندارد ؛ طبیب آگاهانه و حسب نقشه و طرح خویش بدینوسیله ؛ بر سوژه ؛ اثر وارد میکند و اینکه خودش  دچار عین اثرپذیری و رعشه و اضطراب و تشنج و بالاخره گردش روان گردد ؛ زیاد  علمی و تجربی و عملی و عینی به نظر نمی آید .

الا اینکه مورد ؛ کتا ب «گوهراصیل آدمی» باشد !

به خاطری بنده چنین جسارتی میکنم که وقتی پس از چهار سال ؛ این کتاب را زیر مطالعه دقیق گرفتم ؛ تصورم این بود که تجربه ایست انجام شده و اثری است که متعلق به گذشته میباشد و ممکن است برای آنانکه تازه این اثر را میخوانند  ؛ هیجاناتی تولید نماید ولی برای من که دیگر همه چیز عادی و معمولی و پیش پای افتاده خواهد بود .

ولی نهایت غیرت و توان و مقاومت من منحیث پدید آورندهء اثر ؛ فقط تا ختم زینه دوم رقم خورد . چون وارد زینه سوم شدم ؛ نه تنها دمادم اشک میریختم بلکه اضطرابات ناشناخته نو به نو نیز به سراغم آمده میرفت.

خلاصه در حالیکه یک درجن دستمال ویژه را غرقه در اشک خویش نموده بودم ؛ وارد زینه های 50 به بالا شدم . دیگر اشک ریختن و حتی گهگکاه « بور زدن »ٔ مسأله نبود . اینک مسأله این بود که سطور و صفحات پیش روی را اصلاً چه کسی نوشته است که اینک من برای اولین بار؛ آنها را میخوانم و در جریان آنها قرا ر میگیرم !!؟؟

اینکه نویسنده ای ؛ پس از چهار سال ؛ نتواند به خاطر آورد که اینها نوشته و آفریدهء خود اوست ؛ باید دچار آفتی همانند آلزایمر و نسیان شدید گردیده باشد ؛ ولی در مورد من شق سومی می بایست مطالعه گردد . چرا که لا اقل همین حقیقت مسلم است که الزایمر و نسیانی هنوز بر من مستولی نیست  . لذا گوهر اصیل ادمی همان کودکی است که از بطن من برون آمده ولی به جاهایی رسیده و راه کشیده است ؛ که از حیطهء فهم و احاطهء فکری و احساسی ی من قطعاً به دور میباشد .

اما اینکه بالاخره در مقیاس طرف آرمان ؛ «آدمی» پیدا خواهد شد یا نه که این گوهر اصیل خود را بازشناسد و به حرمت و صیانت بائیسته گیرد ؛ با در نظر داشت حقایق دنیا و اکتشافات نومیدکننده منجمله در بالا ؛ دغدغه و پرسش جانکاه دیگریست که نمیتوان به ساده گی در قبال آن « بلی ؛ یا نه ! » گفت !!!!!

 

++++++++++++++++++++++++++

 

 

بخش 11

 ((روشنفکری)) های تخصصی  و  سؤال های بنیادی ی هستی و اجتماع

 

در نخستین روز هایی که تازه وارد هند شده و به طور اساسی دغدغه ای  جز  رسیده گی  به  صحت پسر و سپس  صحت  خود  نداشتم ؛  تصادفاً (1) در حالت انتظار ؛ نشستی را ناظر بودم  که  در بخش پذیرایی ی انترناسیونال شفاخانه بیل کپور هندوستان وقوع می یافت . در ساحه علاوه  بر تعدادی از افغان ها ؛ تعدادی از اتباع عراق و کشور های افریقایی نیز موجود بودند ؛  یکی از آنان حین ورود  به اینجا توسط  قرائت بلند السلام علیکم و رحمت الله و برکاته و ورد و صلواه  طولانی که  در کشور ما معمولاً در آخرین لحظات فاتحه خوانی ها  ادا می شود ؛  فضا را به لرزه انداخت . او که  بدینگونه  توجه ها را به خود معطوف داشته بود ؛ ادامه سخنانش واکنشی را بر انگیخت و محترمانه دعوت  به آهسته  صحبت کردن گردید ؛ ولی دیگر کس  به کس  کاری نداشت .

همزمان جوانی که گویا زبان ما و رهنمای ما بود ؛ به حساب آمد گپ ؛ حکایت میکرد ؛ که دو سه سال  پیش از این که در همین شفاخانه « ترین = تر ینینگ ( تطبیقات آموخته ها در عمل )» داشت ؛ روزی  شاهد آمدن دختر یکی از پروفیسور های مربوط  در شفاخانه بود .

د ختر به حدی غیر قابل تصور زیبا بود و او و دیگران تا آن زمان چنین آدمیزاد زیبا را  حتی در فیلم ها و در تخیلات خود هم ندیده بودند . زن و مرد و پیر و جوان همه محو شده بودند تا آنکه  دختر در اتاق کار پدرش از نظر ها پنهان شد . ...

کسی که افغان خوش پوش و خوش تیپ معلوم میشد ؛ در هنگام تمامی سخنان ورد خوان عرب و این  هموطن ؛ ظاهراً از تهء دل «الله الله» میکرد و «خدا ؛ خدا» میگفت .

راوی سخنانش را با این جملات به پایان برد :

هند سرزمین عجیبی است و زیبایانی دارد که شاید در کوه قاف هم  پیدا نشود . اما بیشتر  بدوی  و نارس است و از جمله معلوم نیست که همان زیباترین آفریدهء آفریدگار نصیب کدام  کور موش شد !

کسی از همگنان افزود : او دختر یک پروفیسور طب این شفاخانه عالی بود و گر نه ؛ من قبول می کردم که «خربوزهء خوب نصیب شغال است!» . او حتماً جورهء مناسب خود را یافته و حالا اولاد های آنان چه زیبایانی باشند !؟

و آنکه ؛ در حال «تسبیح انداختن» تشریف داشت ؛ بدون «برو و بیا» افزود : ... و چه مسلمانانی شده باشند !!!!!؟؟؟؟؟ ( میدانم باور کردنش سخت است ولی حقیقت قطعی میباشد !)

جوانترین همراه و همنشین ما خطاب به وی اظهار داشت :

داکتر صاحب ! به چه دلیل فکر می کنید که اولادهء آنان ؛ ( که هندوان اند و خواهند بود ) مسلمانانی شده اند و شاید بشوند ؟!

من که تازه متوجه شده بودم ؛ این عالیجناب داکتر و طبیب هم هست ؛ سخت جذب دیالوگ شدم . جناب دکتور فرمودند :

خوب الله تعالی که به کسی چنان حسن عنایت کند ؛ این توفیق را هم میدهد که صاحب بهترین دین یعنی اسلام باشد !؟

به خود گفتم :

چشمت روشن ؛ که تا کنون این قسمت از قرآن و اسلام را نخوانده بودی !؟

با تأسف که از طرف پروفیسور یورولوژی علامت دادند که نوبت شماست و من ناگزیر از ترک صحنهء فلسفه و اشراق بی بدیلی گشتم .

اما حتی زمانی که معالج مربوط  تکالیفم  را می پرسید ؛ من در دنیای دیگری بودم :

 باید آن دختر  و سرگذشتش  را پیدا کنم  و در واقع ببینم ؛ آیا ذاتی که آنهمه زیبایی به او ارزانی داشته بود ؛ لزوما‍ً دین مشخصی هم  به او و اولاده اش تعیین و تکلیف کرده است یا چطور ؟

بعد تر دریافتم که اگر به این جستجو ادامه دهم یا پولیس هند اخراجم میکند ، یا سر و کارم  به زندان خواهد کشید و یا...!

شرح عکس (2)

ولی  در مقابل به جستجوی صاحب این باور و باور ها بر آمدم . خیلی زود معلوم شد که ایشان به واقع هم دکتور طب در کشور خودم افغانستان استند ؛ و کنیهء شان (( بچهء ملا )) است ؛ چرا که قبله گاه  محترم شان شغل ملا امامی داشته است و بالنتیجه استخوان عزیز شان با نان ختم  و زکات  و قربانی ... سخت شده  و تصادفاً به جای اینکه حسب معمول ؛ «شرعیات» بخوانند ؛ دانشگاه طب رفته  و دیپلوم  و  جواز طبابت دریافت  نموده اند . تکیه کلام های « الله الله و خدا خدا » که پدر مغفور شان مدام مذکور می داشته اند ؛ مانند میراث به ایشان منتقل گردیده است .

جالبترش ؛ این بود که بگو مگو پیرامون نظر دکتور ملازادهء مان پسان هم ادامه یافته و جناب شان اصرار فرموده اند که نه تنها اولاد آن زیبا دختر موصوفهء هندی بلکه باید دیگر اولادهء هندوان هم پس از این ؛ مسلمان کلان شوند یا مسلمان به بار آیند ؛ چرا که حالا همه جا ثابت شد که  اسلام  بهترین است !

معلوم است که عشق و شیفته گیی این محترم به دین آبایی اش ؛ از چندین لحاظ  قابل  تقدیر و احترام میباشد . ولی گفتنی است و به خاطر سپردنی ؛ که هر مؤمن ؛ مؤمن بهای خود را « بهترین » میداند و به مجرد اینکه « بهترین » ندانست ؛ دیگر آن ؛ مؤمن بها آناً محو و مضمحل شده است ؛ و چنان دادگاهی درین زمینه  که بر له کسی  و بر علیه جانب یا جانب های مقابل  او رأی دهد و این  رأی پذیرفته شدنی باشد ؛ نیز هنوز در عالم بشری هستی نیافته و احتمالاً هرگز هم موجود نخواهد شد .

اما تقریباً به فحوای « دشمن دانا بلندت میکند = بر  زمینت میزند نادان دوست» چنین شور و شیدایی  عجیب ؛ هرگز به نفع اسلام و هیچ دین و عقیده ای نیست ؛ چرا که حتی بدون بروز دادن گستاخانه هم ؛ به معنای تخطئه و تحقیر و توهین همه عقاید و مذاهب دیگر است . این عمل در هیچ کجای دنیا و در هیچ زمانی برای احدی خوش آیند  نیست و لو به دلایلی تحمل و اغماض هم گردد .

پیرامون اینکه همچو افکار از نظر (( روشنفکری ی تخصصی = دانش های طبی )) ایشان ؛ چگونه ارزیابی می شود پسانتر بر میگردیم ولی ؛ حالا در همین راستا تنها عنصر (( گاو)) را در معتقدات هندوان اندک مرور میکنیم که بخصوص مسلمانان محترم «تقریری» )3) حایز چنین شور و شیدایی ؛ سخت علاقه دارند ؛ از این (( پاشنهء آشیل )) بر هندوئیزم ...متعرض شوند و پیروز گردند !!!

---------------

اینکه گاو ؛ دقیقا‍ در روان مذهبیون هند چه جایگاهی دارد و از کسی تا کسی چه تفاوت هایی به هم می رساند ؛ زیاد معلوم نیست ؛ ولی آنچه مسلم می باشد این است که در شمار« ارابه های خدایان » هند ؛ گاو سفید ارابه ( وسیلهء نقل و انتقال ) بگوان شیوا  دومین بگوان از جملهء ثلاث اعظم آئین ودایی است ؛ و همین خود کفایت میکند که این حیوان نجیب مقام مذهبی بزرگی داشته باشد !

بر علاوه تمثال بگوان «شنی دی» خدا ، رب النوع و یا مؤکل روزشنبه ؛ هم همراه با گاو ؛ است . این بگوان حایز چنان مقام بلندیست که هرهندی مؤمن

که عزم کار و کسب و تلاش معاش و سفر... میکند ؛ از حضور او با احترامات جلیله میگذرد و از او تمنای کامیابی و مراد یابی مینماید .

معهذا گاو ؛ با وصف داشتن چنین مقامی  نزد هندوان ؛ در امور قوش و قلبه  و خرمن کوبی  و انتقالات  در اینگونه  کراچی ها ... دایماً فعال  میباشد . البته  گاو های شیری بیشتر به دلیل  مادر بودن از همچو تکالیف آزاد اند و آزادانه  میان شهر و بازار نیز تردد می نمایند . ( درین روز ها  ؛ گرم شدن بیشتر هوا متناسب است با کم شدن تردد آنان بین بازار ها و جاده ها . )

گاوی معمولاً سفید و جوان  نزدیک یگان یگان مندیر ؛ با حرمت و خدمت گذاری ی قابل توجه  و منجمله شست و شو های منظم نگهداری میشود  و عقیدتمندانی به جانب آن ادای احترام میکنند .

بر علاوه دوره گردانی سوالگر یا اعانه طلب ؛ گاهی گاوی را به طرز عجیب آراسته نزدیک خانه های مردم می برند و غالباً ( برای آن ! ) پول جمع آوری میکنند .

ولی حتی از این حیوان نجیب و عقیدهء عامه نسبت به آن ؛ شیاطین دو پای ؛ بهره برداری های شنیع  و فجیعی نموده اند و حتی الامکان اکنون نیز می نمایند .

یکی از موارد را چنین حکایت میکنند که حین به راه افتادن اقتصاد جدید هندوستان در عرصهء زراعت ؛ دولت یا تصدی های بزرگ عامه  به  دهقانان دهکده های دور دست هند منجمله  تراکتور های سبک دادند تا با بهره برداری کوپراتیفی از آنها و سایر تسهیلات مدرن ؛ سطح تولیدات را بالا برده  زحمت کار بر دوش خود و حیواناتی مانند گاو  را سبک سازند .

مدافعان سیستم تولید فئوالی و فرهنگ منحط مربوط ؛ بیم داشتند که  با ورود ماشین آلات و میتود ها و ابزار های علمی در زراعت ؛ مناسبات کارگر زراعتی ( دهقان مزدور) با کار فرما ( خان و راجا و فئودال ) و شعور و فکر دهاقین تغییر میکند  و این موجب  سست شدن موقف ها  و منفعت های غارتگرانه و بی دغدغهء موجود آنها میگردد .

 لذا در یکی دو مورد یا هم بیشتر طبق تدبیری شیطانی ؛ شبانه  تعدادی گاو  را به طرز مرموز هلاک  و در محلات عبور و مرور عامه  قرار داده ؛ فردا توسط مبلغان مزدور به  شدت  و همزمان  تبلیغ کردند که  بگوان ها در برابر این بدعت عکس العمل نشان داده  و قسم اعتراض خود کشی نموده اند و اگر به این بی دینی پایان داده نشود ؛ ممکن است بلا های عظیم نازل گردد .

راویان این اخبار میگویند : همان بود که مردمان سادهء بیش از یک دهکده  یا منطقه ای از دهکده ها ؛ هراسان شده بر  تراکتور های بیزبان یورش بردند و آنها را توته نمودند .

بنده وقتی این اخبار نسبتاً قدیم را شنیدم سخنان علامه سید جمال الدین افغانی در ذهنم تداعی گردید و مرا غرق تفکر دور و درازی نمود .

میدانیم که علامه ؛ باری در مورد مسلمانان هند که آن وقت پاکستان وجود نداشت ؛ شکوه کنان فرموده بود :

« وقتی از ایشان می پرسید  که از اسلام چه میدانید ؛ جواب میدهند که : الحمد الله گوشت گاو میخوریم !»

درین حد که می بینیم اگر مسلمانی « الحمد الله گوشت گاو میخوریم !» بوده ؛ هندوئیت نیز « شکر گاو را مقدس میداریم !» بوده است و چنین بستر عقیدتی – روانی – فرهنگی ؛ چه ساده به شیاطین زمین و زمان مجال داده است تا محضاً به منافع  و امیال ستراتیژیک خود ؛ هندو و مسلمان را به جان هم انداخته عظیمترین و ننگین ترین فاجعهء بشری را تحت نام « استقلال مسلمانان » و « استقلال پاکستان »  به راه اندازند و فهو المراد به کرسی بنشانند .

متأسفانه هر جا و هر وقت که  معتقدات مذهبی چنین مورد بازی ی مغرضانه  و استعمال سیاسی قرار گیرد ؛ نتایج کما بیش  مشابه  به بار می آورد ؛ به ویژه که سطح فرهنگ و دانش  و سواد مذهبی ؛ توأمان با سواد و معلومات عمومی نازل باشد .

در افغانستان هنوز سلطنت محمد ظاهر شاه  برقرار بود که با یک قاضی آشنا شدم . او که محمد شریف نام داشت در جغتوی غزنی هنگام تصدی قضاوت ؛ با خوانین و عمال مورد حمایت  دربار به خاطر صدور احکام اسلامی و حقانی به نفع مظلومان ؛ ضدیت و تصادم پیدا کرده پس از دسیسه ای طرد مسلک  و محروم وظیفهء قضاوت شده بود ؛ اینک دار الوکاله ای دایر ساخته از مراجعان دفاع  قلمی و یا فراتر می نمود .

همو ؛ روزی در محضر چندین نفر پیشبینی کرد که اگر زمام امور دینی  و قضایی افغانستان چندی دیگر هم به دست نیمچه ملاهای متعصب سلطان پناه  و خان پناه ...باقی بماند و گله های مردم همچنان هدف از مسلمانی  یک  تعداد ظواهر و روایات پخش شده از سوی سلطنت و ملوک طوایف را بدانند و بس ؛ فاجعه ای که به نام « اسلام و آزادی » بر سر هندو و مسلمان ( در هند بزرگ ـ 1946-1947) آمد ؛ بر سر پشتون و تاجیک و شیعه و سنی ... آمدنی است . اگر همین حالا کس صدا کند که « هله بینی ی تان را پشک برد » ؛ نه « عالم ! » حاضر و قادر است به بینی خود دست برده حقیقت را معلوم  و دسیسه را خنثی کند و نه « عامی !» . از این قسم ملک و مردم ؛ دیگر انتظار چه را داشته باشیم !؟

آنروز من و شاید دیگرانی ؛ می پنداشتیم که قاضی اسیر عقده علیه سلطنت و ارباب زور و زر است ؛ لذا هذیان میگوید ؛ مگر روزی که بانگ « هله بینی ی تان را پشک برد... !!!» بلند شد ؛ دیدیم  که چه اتفاق افتاد .

پیشوایان دین که اکثراً رهبران و قوماندانان جهاد شدند ؛ چنان به نوکری ی آی ایس آی  و پنجابی های ملیتاریست پاکستان و ابلیس های عرب و غرب درآمدند که  باور کردنی نبود و نیست  و از اسلام  چیزی بیشتر جز همان « گوشت گاو خوردن » و فراتر « گوشت آدم خوردن » به نمایش نگذاشتند .

من بیش از یکبار با قاطعیت به عرض رسانیده ام که به  گناه  حاکمیت جباران غریزه محور  طی قرون متمادی بر عالم بشری ؛ معتقدات مذهبی ی توده های مردم که به آن در هر حال احتیاج حیاتی – مماتی دارند ؛ اساساً بر مسموعات و شایعات و تلقینات غافلگیرانه  اتکا  دارد نه بر متون منصوص  و مکتوب مقدس و معتبرموجود مذاهب .

لذا طرح و یاد دهانی ی این حقیقت که در هیچ نص قرآنی و سایر کتب معتبر فقه و حدیث (کمتر مشبوه) ؛ حتی به اشاره هم جواز آنچه که تیکه داران اسلام کشور ما در سه چهار دههء اخیر انجام دادند  و کماکان بر آن مصر و مستقر استند ؛ و پیش از آن همچو تیکه داران جنایت پیشه  و مزدور در هندوستان انجام داده بودند ؛ وجود ندارد ؛ کاری زاید و بی فایده است . 

و این کار به مراتب زاید و بی فایده در مورد ملا داکتر محترم یاد شدهء مان میباشد که صرف مانند فرزند خلف ؛ چیزهایی از پدر گرامی شان و نیز افواهات و شایعات محیط  گرفته و باور فرموده اند .

و با تأسف که این باور ها تا جائیکه عمیقاً روانی شده اند ؛ دیگر جز به مدد عالی ترین تکنیک های روانکاوی  و رواندرمانی ؛ تعدیل پذیر و اصلاح پذیر هم نیستند . ولی برای آنانیکه امکانات تعقلی دارند ؛ مشهودات و مستندات یاد شده کافی و شافی است که به استنتاج منطقی ی سازنده و تعیین کننده  دست یابند و جلوی بروز همچو نابخردی های اسف انگیز را در خویشتن بگیرند .

و اما روشنفکری ی تخصصی یعنی دانش طبی  چی !؟

میتوان شک داشت که  تیکه داران اسلام ؛ اصلاً بر قرآن و حقیقت اسلام تماس یافته بوده باشند . چرا که مکاتب و مدارس و دانشگاه های نامنهاد اسلامی تقریباً همه ایدئولوژی های استتار  شدهء حاکمان  وقت  در اسلام ؛ را تدریس و تحمیل می کنند و اساساً استعداد هایی را دشمن می دارند که  پرسشگر و  جستجوگر بوده و پی نصوص کلاسیک اسلامی بگردند ؛ که چه بسا کفری و ممنوعه  در حساب اند .

وقتی اصل و حق در  آن سطح چنین است ؛ دیگر از ملای ده و ملابچه اش اصلاً گله ای نیست ؛ ولی مثلاً شش سال خوانش و دانش در فاکولتهء طب  با تجهیزات و لابراتوار و تطبیقات ؛ چرا نمی تواند ؛ کسی را همین قدر دراک و فهیم سازد که اکسیجن از محیط بلافصل مادی استنشاق میشود و نه از نلکهء تخیل و بالون وهم  و آرزو.

جهت رسیده گی بهتر به این پرسش ؛ اجازه دهید اندکی دامنه را بگسترانیم .

شرح عکس (4)

همین هفته سپری شده بود که باز؛ در همان تالار برایم بخت ملاقات با یک  هموطن  انجنیر میسر آمد . ایشان شخصیتی خیلی حساس و دراک بوده  و نسبت به اشخاص و مقامات افغانی که  به هر دلیلی در هند کار و مسئولیت یا رفت و آمدی دارند ؛ دیدگاه انتقادی داشتنند و حتی مواردی را حکایت کردند که مسئولان را چگونه هنگام تخلفات وظیفوی و اخلاقی تعقیب و ثبت ویدیویی و افشا نموده اند .

معهذا پرسش بزرگی آزارشان میداد و آن اینکه اطبای هندی برای خانم های افغان که مشکل حامله شدن دارند ؛ حین مراجعه ؛ بیشتر « سپرم » تزریق میکنند . ایشان شاهد صحنه ای بوده اند که کدام مرد هندی گفته است :

من ازدواج نکرده ام لیکن اولاد های زیاد دارم ؛ چرا که فلان مرکز صحی سپرم های مرا خریداری و ذخیره مینماید و سپس به خانم های نیازمند زرق میکند ؛ در نتیجه من فرزندان زیادی را به دنیا می آورم !!

این انجنیر جوان و حساس که نه به شکل داکتر ملازادهء ما بلکه به طریق عمقی و تعقلی معتقدات اسلامی ی خویش را عزیز میدارند ؛ از این پیشامد متأثر گردیده و دچار این معما شده اند که آیا یک چنین «سپرم» ؛ بر اسلامیت فرزندانی که به دنیا می آیند ؛ ضرر و خطر ندارد !!؟؟

متوجه استید که این پرسش از  دیدگاه معینه  وزین و قابل تأمل میباشد .

تصور اینکه  تیکه داران اسلام از قماش رهبران معظم !!!!!!!!!!!!! جهادی و طالبی افغانستان  که این دین بزرگ را خواهی نخواهی به « الحمدالله گوشت گاو ( و گوشت آدم ) میخوریم !» خلاصه کرده اند ؛ به این یا سایر پرسش های مشابه یا هم ثقیل تر پاسخ دهند ؛ خود یک بلاهت ننگین است .

اصلاً این پرسش مذهبی نیست ! پرسش علمی است و به دلیل آن موضوع مذهب نیز اینجا و در دیگر موارد نظیر آن ؛ موضوع علمی میشود .

اتفاقاً در یاد داشت (8) این سلسله ؛ زیر عنوان (( بشر باید دوران کودکی بهتری داشته باشد! )) آمده است که :

« نوزاد هر حیوانی ؛ یک حالت کوچک همان حیوان مشخص است ؛ ولی نوزاد بشر مشخص ؛ حالت کوچک همان بشر مشخص نیست . محراق مسئله همین جاست و لاغیر !

هدف از مقولهء « بشر مشخص » یک شخصیت شخیص اجتماعی – فرهنگی میباشد . مانند یک مسلمان با سواد متوسط الحال ؛ یک هندوی فقیر مکتب ندیده ، یک سیکهه ثروتمند با دانش ، یک عیسوی متخصص مرفه ، یک بی مذهب فیلسوف کم درامد ....

 نوزاد یعنی کودکی که از هرکدام اینها به دنیا می آید ؛ برخلاف دیگر جانوران ؛ حالت کوچکی از هیچکدام آنها  نیست .

آیا لازم است این حقیقت ذریعهء تجربه ثابت شود ؟

اگر بلی ؛ پس لطفاً گوسالهء یک گاو مشخص یا نوزادی از هر جانور مشخصی را که مایلید ؛ بلافاصله پس از ولادت ؛ ببرید نزد گاو یا جانور مشخص دیگر در مکانی کاملاً متفاوت ؛ این گوساله با شیر و خلقیات و عادات و ذهنیات گاو مشخص دیگر هم ؛ بالاخره  چیزی است تقریباً از همه جهات مانند مادر ( و پدر) اصلی !

اما نوزاد یک مسلمان با سواد متوسط الحال ؛ را بسپارید مثلاً به یک هندوی مکتب ندیدهء فقیر ؛ حدوداً شش سال پس که  نخستین  و مهمترین مرحلهء  کودکی ی بشر است ؛ شما 100 فیصد با یک چوچه هندوی مکتب ندیدهء فقیر مواجه میباشد که هیچ تشابهی با مسلمان با سواد متوسط الحال ندارد و کذا و کذا و کذا !!

شرح عکس ها – (5)

چرا چنین است ؟

زیرا که بشر فقط  یک موجود بیولوژیکی نیست و حتی آدمیزاد تا زمانیکه در حدود مرز های بیولوژیکی است ؛ بشر نیست !

بشر بودن ؛ اجتماعی – فرهنگی بودن میباشد و ابعاد اجتماعی – فرهنگی ی شخصیت بشر در رحم مادر ساخته نمیشود و ساخته شده نمیتواند . لذا دوران کودکی در بشر به خاطری طولانی است که مغز او ؛ ابعاد اجتماعی – فرهنگی را در پیوند با محیط  بلا فصل ؛ ساخته برود.

بزرگترین نادانی ی نسل های پیشین و قسمت اعظم نسل های موجود ؛ نادانی در قبال خدا یا کائینات نه ؛ بلکه در برابر (( دوران جبری و هدفمند و قانونمند کودکی )) بوده است و میباشد . »

وقتی اصلاً بشر شدن پس از به دنیا آمدن آغاز گردد ؛ مسئاله در مورد مسلمان شدن یا اهل عقیدهء دیگر شدن ؛ علماً حل است ؛ حتی نظر عجیب داکتر ملازادهء ما هم لا اقل از همین جهت به حقیقت نزدیک میشود که نسل های آیندهء بشری احتمالاً متعقدات دینی ی خویش را آگاهانه و با تحقیق و توزین بر خواهند گزید و نظام های کورکورانه و تحمیلی دیروزی و امروزی تا ابد نخواهند پائید !

ولی بازهم برای آنانی که نیاز دارند ؛ از معمای « سپرم یا سپرماتوزئید» سر در آورند ؛ مختصراً  باید گفت :

سلول اولیه و پایه ای موجود زنده غالباً به گونهء دو نیمه در دو بدن - یکی نر و دیگری ماده - پیدایش می یابند . سلول بشری متشکل از 46 کروموزوم است ؛ سپرم  که نیمهء این سلول میباشد حاوی 23 کروموزوم است و 23 کرموزوم دیگر در تخمک وجود دارد . نطفهء آدمی وقتی منعقد میگردد که تحت شرایط الزامی  و در محیطی  کاملاً سالم ؛ این دو تکهء سلولی به هم رسیده ؛ سلول واحد شوند و آنگاه است که تکثر سلولی شروع میشود .

در نظام طبیعت ؛ جنس نر که سپرم در او تولید میگردد با جنس ماده  تفاوت شگرف و حساسی دارد . در بیضهء موجود نر همزمان میلیون ها سپرم تولید میگردد که در بشر طئ یک یونت لابراتواری ؛ متجاوز از 10 میلیون است و بایستی باشد .

اما در جنس ماده یا زن که تخم و تخمک تولید میگردد ؛ تعداد آن چنان قلیل است که حیرت می آفریند . زن بشری ماهوار صرف 1 تا 2 و بسیار بسیار به ندرت تا 5 و 6 و 7 تخمک میتواند تولید نماید . اگر از استثناءات بگذریم قاعده همان 1 تخمک است و اینک فقط  بر اساس حساب احتمالات ؛ از میلیونها سپرم که به سوی تخمک رها میشود یکی قادر میگردد که وارد آن شده و به عملیهء القاح بیانجامد .

لذا علی الرغم فرهنگ جاهلانه و حتی شوم مردسالاری ؛ اصل - تخمک میباشد ؛ نه سپرم ؛ و بر علاوه همراه  با تخمک ؛ همه آنچه برای تکامل تصاعدی ی حیات الزامی است ؛ در بدن زن ساخته میشود .

بدینگونه مولود آدمی طبیعتاً به زن مربوط و منوط است ؛ و پس از تولد هم که دورهء تکوین اجتماعی – فرهنگی اش آغاز میگردد ؛ شروع از زبان  ( زبان مادری !!) که اساس اجتماع و فرهنگ هر دو میباشد ؛ تا دین و اخلاق و سایر ارزش ها و ارزش نماهای کودک – خاصتاً از صفر تا 6 ساله گی – علی القاعده  توسط زن و مادر تعیین و تثبیت می گردد . لذا اسلام و مسلمانی ی نوزاد و کودک بشری هم  به زن و مادر مربوط  میباشد و نه  به لحاظ  مادی و نه  به لحاظ معنوی ؛ مرد (و پدر) در مورد نقش تعیین کننده  ندارد .

اینکه امروزه سپرم از مردان معین و سالم بشری اخذ و ذخیره میشود ؛ به خاطر سهولت وصول و اقتصادی بودن آن است و الا هم از طریق تکثیر (DNA) و هم از طریق تغییر و مهندسی ی ژنتیکی ی سپرم حیوانات دیگر خاصتاً بوزینه ، خوکچهء هندی و سایرجانوران نزدیک به بشر ؛ میسر است که سپرم نیرومند برای لقاح اضطراری مانند واحد های دیگر دوایی ؛ تولید و استفاده شود .

بگذار کنگره های حماقت مرد سالاران به لرزه در آید . حقیقت علمی در همه ساحات همین است و جز این نیست و خوشبختانه همین حقیقت به گونه های صریح و رمزی در قرآن مقدس ما مسلمانان مورد  تائید و تأکید همه جانبه است ؛ که اگر توفیق دست داد به صورت علیحده و با تفصیل به آن نیز خواهم  پرداخت .

اینکه امروزه در اثر ترقیات علمی و تکنولوژیکی ؛ بشر پیشرو قادر گردیده قانونمندی های طبیعت در این عرصه ها را باز شناسد و از خون و هورمون و تخمک  و سپرم و دیگر اجزای مهم  تن و پیکر آدمی « بانک ها » درست نموده و به آنانی که  محتاج  اند و محتاج  می شوند ؛ عندالموقع کمک برساند ؛ همه و همه مسایل علمی اند و فقط  و فقط  و تنها و تنها باید توسط  علم  پاسخ گفته شوند ؛ مخصوصاً ادیان اولیه  و آنیمستی و متولیان کلامی ی آنها حق و صلاحیت ندارند که در زمینه دهل  و ولولهء جاهلانه و کورکورانه  ساز نمایند ؛ و هم  نباید بشر عاقل  به آنها رجوع  و احالهء مسأله نماید.

بدینگونه در پاسخ به پرسش اساسی ی این مبحث باید گفت که تحصیلکرده گی ها و یاد گرفته گی های تخصصی در غیاب اطلاعات عمومی و معرفت شناسانه در بارهء طبیعت و قوانین عمومی و تعیین کنندهء آن ؛ نمیتواند جز در همان عرصهء اختصاصی جوابگوی مسایل باشد . دیپلوم ها و دکتورا ها – اگر حسب استحقاق و لیاقت و نورماتیف های الزامی کسب شده باشد – چیز های با ارزش و با حرمتی  استند ولی نباید مانند « دستار» که بر سر « هفت یک » خوانان و قاری ها ( که نه زیاد تصادفاً معلولیت نابینایی میداشته باشند ) بسته میگردد ؛ موجب خود گم کرده گی شود .

دیپلوم ها و دکتورا های انجنیری ی برق و ساختمان و الکترونیک .. و طب اطفال و داخله و استخوان و پوست و ولادی و نسایی ...؛ اگر چه در کشوری مانند افغانستان نشانهء پیشرفت و تعالی ی علمی و اجتماعی است و نظر به سطوح پایانتر سواد و اصلاً بیسوادی ی بیرحم سرتاسری ارزشمندی های بزرگ دارد ؛ ولی با تأسف که جوابگوی پرسش های متعدد و غامض و غامض شونده که نوع بشر در گسترهء اجتماع گسترده و گسترده تر و فرهنگ و مناسبات سیاسی و دیپلوماتیک و مشکلات در تن و روان و محیط و ایکوسیستم ... با آن دست در گریبان است ؛ نمی باشد و کلانترین پیروزی است اگر بتواند در همان ساحه معینهء خود ثمر دهد و به بار نشیند که به رأی العین می بینیم بدون آبدیت شدن و غنی شدن شبا روزی بار لازم نمیدهد و ثمر مطلوب و غایی ندارد !!!

لذا نه خوب است که ارباب محترم این القاب و عناوین بیش از حد توان و صلاحیت ؛ بالک و نولک بزنند که خرابی و افتضاح می آفرینند و نه دیگران دچار توهم توقعات بیجا و بیمورد از اینان محضاً به حساب « اسناد اصولی » دست داشتهء شان گردند !

و انگهی بنابر گفتهء فورمولوار اینشتاین :

بشر موجودی است محدود شده  در زمان –  مکان !

لا اقل به غریزه باید دریابیم که کجا تشریف داریم ؛ زمانی که ما در آن نفس میکشیم چه برهه ای از تاریخ عمومی ی بشر است ؟

 البته جز بشر موجود حیهء دیگری تاریخ  ندارد و از زمان چیزی نمیداند !

--------------------------------------------

رویکرد ها و شرح عکس ها :

 1 – یکی از دوستان گرانقدر ؛  ذیل بخش نهم این یاد داشت ها چنین نگاشته اند :

محمد اعتمادي

من از منتقدان برخي نظريات جناب آقاي عالم افتخار از جمله همين عنوان نوشته‌ي شان و اعتقاد به اصل ماركسيستي تصادف هستم، وليكن از صداقت، فرهيختگي و تلاش ايشان براي نشر انديشه هاي شان قدرداني مي نمايم.اي كاش رهبران حزب دموكراتيك خلق مانند ايشان به همان انديشه و ايدئولوژي خودشان هم صداقت مي داشتند، شايد ملت افغانستان را به اين روز سيه گرفتار نمي كردند و انسان هاي وارسته چون آقاي افتخار كه به آن حزب و ايدئولوژي خدمت هم كرده اند اين گونه گرفتار ناملايمات و نامردانگي ها نمي شدند.

شاد میشوم اگر ایشان و یا هم عزیزان صاحب نظر دیگر بدیل واژهء «تصادف» را به من ارائه بدارند تا دیگر از این واژهء به قول محترم ایشان « مارکسیستی » بی نیاز گردم . ضمنا‍ً من هنوز نقدی از ایشان جایی پیرامون نوشته های ناقابل خود ندیده ام ؛ اگر چنین نقد یا نقد ها صورت گرفته باشد ؛ تشنهء دیدن و خواندن و مستفید شدن از آنها هستم .

2 -  پل زیبا و مستحکم هوایی  و نمایی از قسمت فضایی ی خط  میتروی دهلی جدید بین شادیپور و موتی نگر

3 – (( مسلمانی تقریری )) واژه و اصطلاحی است که همچون ره آورد فرهنگی – مذهبی ی شکوهمند و غرور آفرینی !!! از « جهاد » و کرامات آی ایس آی و عاملان « بازی ی شیطانی » در سالیان « جنگ سرد » برخاسته و توسط دگروال محمد یوسف کرنیل و امام  و پیشوا و قوماندان بلافصل رهبران معظم !!!!!!((جهاد مردم افغانستان!!!)) در کتاب عجیب و بسیار پر خوانندهء (( تلک خرس )) گویا شهامت و قهرمانی مردم افغانستان  به آن مربوط  و منوط  دانسته شده است !

4 –  نمایی از یک پروژهء بسیار بزرگ جالب در دهلی که به خاطر صرفه جویی  در زمین  ؛ سرک بزرگ و طویل  دو طرفه  و وسیع در فضا  بر بستر  رود خانه ای ساخته  شده  است .

5- این عکس های زیبا که گویایی مطالب را ده چندان کردند ؛ از سایت زیبا  و پرغنای دکتور احمد شاه فرهت متخصص کودکان و فوق تخصص نوزادان کاپی شده است :

http://www.ahmadshahfarhat.com/

یا دداشت :

الف - متأسفانه نتوانستم به محبت ها ؛ پیشنهادات ؛ نظرات  و حتی واکنش های هیجانی دوستان زیادی که نسبت به بخش نهم و دهم این یاد داشت ها نشان داده اند ؛ بپردازم . از همه صمیمانه سپاسگذاری نموده  و در عین زمان به اطلاع ایشان میرسانم که  اگر تسهیلات متوقعه  میسر شود ؛ جلد نخست این  یاد داشت  ها با ویرایش لازمه  و غنای تصویری بیشتر چاپ مطبوع خواهد شد . لذا اگر عزیزانی بر آنها تقریظ یا نظر مفصلتر مینگارند و یا به ترتیب دیگری مایل اند ؛ در این امر شرکت نمایند ؛ فرصتی هست ؛ لطف کنند با ایمیل بنده تماس بگیرند :  

a.eftkhar@yahoo.com alemeftkhar@gmail.com

ب - به پاسخ پرسش بسیار جدی و سنگین و سهمگین خانم سحر عزیز از پونه  ؛ شاید بتوانم در هفته آتی قسماً بپردازم  که اینجا مطرح فرموده اند :

http://www.payam-aftab.com/fa/news/14866/توده‏ها؛-آنقدرها-هم-احمق-نیستند!-(بخش-دهم)-/-محمدعالم-افتخار

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 بخش 10

توده ها ؛ آنقدرها هم احمق نیستند !!!

 

جوان که بودیم جلسات هفته وار حزبی داشتیم . کار با جوانان و مردم  و جلب و جذب ؛ مطالعاتی  که کرده بودیم ؛ خبر ها و اطلاعاتی که شنیده بودیم ؛ انتقاد ها و پیشنهاد های مان برای بهبود امور حزبی و  سازمانی و در اخیر یگان بحث و آموزش تئوریک ... اجندای این نشست ها بود .

مبارزات انتخاباتی برای ریاست جمهوری امریکا شروع شده بود و جز داوطلبان حزب  دموکرات  و جمهوریخواه  یکی دو چهرهء  دیگر هم اعلام کاندیداتوری نموده بودند .

در جلسهء ما  نوجوانی که از نعمت داشتن پدر محروم  بوده  و توسط  مادر باهمتش  بزرگ  و هوشیار و صاحب سواد ... شده بود و به همین لحاظ  اینک من او را « پسر بیوه زن » می خوانم ؛ تازه  از مرحلهء آزمایشی گذشته  و عضو گردیده  بود .

وقتی نوبت  خبر ها رسید این جوان معمولاً خجالتی و محجوب ؛ دست از پا خطا کرد و پیش از نوبتش گفت :

رفیقها ! خبر مهم ؛ گیس هال رهبر حزب کمونیست امریکا ؛ رئیس جمهور امریکا  شد و...

ما پنج تن اعضای دیگر جلسه که اعضای باسابقه و نسبتاً با سواد تر بودیم  یکی پی دیگر همه پوخ  زدیم  و مسؤل جلسه که آدم کلان  و سنگین بود هم  پوزخندی در لب پیدا کرد و احتمالا‍ً هم  به شدت دندانهایش را به هم  می فشرد .

جوان شدیداً بر افروخته شده بر گپ خود ایستاده گی کرد :

-         از 4 – 5 رادیو شنیدم باز شب خود تان بشنوین . صباح گیس هال به کار شروع میکند ... وزیر هایشه هم تعیین کرده ...

-         جوان دیگر که همچنان می خندید ؛ افزود :

وزیر خارجه ایش هم رفیق .... خودمان ( پسر بیوه زن ) است !!

با وصف انظباط  محکم مسؤل با اتوریته ؛ جلسه از هم پاشید ؛ دیگران با عرض معذرت و بی معذرت اتاق را ترک کرده طرف تاکستانها که در نزدیکی بود ؛ رفتند تا خوب دل خود را خالی کنند ؛ ولی مسؤل ما ؛ پسرک را که مانند اسپند دود کرده بود ؛ به نشستن و نوشیدن چای یا شربت دعوت نمود و به من هم اشاره کرد که او را تنها نگذارم ؛ چون که قضا را از "جذبی" های خودم  بود .

بعد که فضا کمی آرام شد ؛ بزرگ ما آرام آرام لب به سخن گشود و گفت :

رفیق ...! همه چیز را خوب و درست شنیده ای و اینکه پیروزی گیس هال به نفع ما و مردم امریکا و دنیا است و ترا شادمان کرده ؛ شعور بالایت را نشان میدهد . آفرین !

فقط  یک غلط فهمی کوچک  داری که هنوز به برگزاری انتخابات امریکا بیشتر از دو ماه مانده ؛ امکان هم دارد ؛ این دوره گیس هال ببرد ؛ ولی هنوز دوماه وقت است ؛ ببین ؛ این کدام اشتباه کلان و کدام گناه نیست . من به  کسانی که جلسه را خراب کردند ؛ جزای حزبی پیشنهاد میکنم . این را به دلت نگیر و دیگر ؛ خوب به هر خبر و مطلب دقت کن که چیزی خالیگاه باقی نماند . بازهم آدم از سهو و خطا خالی نیست با همه کوشش که اشتباه کردیم ؛ کردیم . رفته رفته پخته میشویم . همه بزرگان بشریت هم همین طور بوده اند !....

امروز این سرگذشت واقعی  به  خاطری تداعی شد که  من و شما همه ؛ خواهی نخواهی  میان مفاهیم « روشنفکر »  و « تودهء عوام » نوسان داریم .

پیش از ورود به مطالب اصلی ؛ صریح و پوست کنده خاطر نشان میسازم که روشنفکران – بیش از مردم عوام دچار اشتباهات اینچنانی میشوند . یکی از دلایل اهم این است که آنان بیش از توده عوام « فکر» میکنند و پی افکار و اطلاعات می گردند ؛ ولی اینکه 100 فیصد متقن فکر  کنند و 100 فیصد همیشه اطلاعات و اخبار را درست برداشت نمایند و درست انتقال دهند ؛ تضمین شده نیست و به سبب های عدیده ای تضمین هم شده نمیتواند .

من بیش از یکبار به عرض دوستان رسانیدم که در هندوستان ؛ تا جائیکه من بر میخورم  یک درخت بسیار بسیار مقدس و مورد احترام است و تقریباً در پیوست به اکثریت این نوع درخت  ؛ مندیر ها  و عبادتگاه های خورد و بزرگ ساخته شده و در غیر آن  نیز مسح  و ادای تعظیم عبادی بر آن ها توسط «عام و خاص» صورت میگیرد .

نه تنها به نظر روشنفکران ما بلکه روشنفکران خود هند ؛ این درخت پرستی  و سایر حرکات  بت پرستانهء تودهء عوام « بی معنی » و « دیوانه گی » است  . مخصوصاً بر درخت «بند» بستن ؛ بر آن رنگ ها و روغن ها مالیدن ؛ گل ها آویختن ؛ نذر دادن ؛ شمع و سوختنی های خوشبو به پایش روشن کردن ؛ شیر و دیگر غذا های آدمواره برایش تقدیم داشتن ...

تا جائیکه پرس و پال و مطالعه کرده ام  ؛ هم بیشتر کسانی که این درخت ها را حرمت و تقدیس میکنند ؛ و هم کسانیکه این حرمت و تقدیس را بیهوده و بیعقلی و چه و چه  می « دانند!!!» و می فرمایند ؛ حتی  نام عامیانه  یا کتابی ی درخت  را  بلد  نیستند ؛ تا چه رسد به  بیولوژی  و سوابق تاریخی  و اجتماعی  و فرهنگی  و اساطیری آن ؛ و از ایشان  جز « موجی سمچ نهی » ؛ « میرا پته نهی !» ؛ « ساری ؛ آی ایم نات نوو » و امثالهم  چیزی نمیشنوی .

من ؛ در مورد معتقدان  و تقدیس کننده گان  چندان  حرف  و اعتراضی  ندارم . چرا که برای آنان ؛ که «عقیده » به حرمت و توسل  به این درخت  را در کودکی ها  و غافلانه  از  پدر و مادر و دیگر نیاکان  و کلان های محل  و محیط  گرفته اند ؛ فرهنگ عقیدتی  " اما و اگر و چون و چرا "یی  را  بر  نمی انگیزد . در هر حال این « شئ » یا واقعیت همان است  که نیاکان مان قرن ها مقدس داشته اند  و این امر را طور میراث معنوی به ما گذاشته اند ؛ و اکنون هم جز  « من و ما »  تقریباً همه « مردم » (1) حرمت  و تقدیس آنرا به جا می آورند ؛ لذا جا برای دغدغه باقی نمی ماند !

و اما آنان که مخصوصاً  باوری چنین دیرین را نقد و نفی می کنند و آرزومند هم هستند که سخن شان به کرسی بنشیند ؛ ناگزیر اند نه تنها  نام و مشخصات آن ؛ بلکه  تمامی سوابقی را  که  موجب  گشته است ؛ تا درین رابطه  باوری شکل بگیرد و مداومت یابد ؛ به خود «معلوم» (2) دارند  تا  حرف  و سخن « درست و غیر خطا» یی گفته بتوانند .

البته این حرف و سخن غیر خطا هم ؛ چه زمان اقبالی برای قبول عام می یابد و تحت چه شرایط  و با چه قیمت هایی ؟؟؟؛ اصلاً بحث دیگر میباشد .

*********

همین آغاز هفته بود که حین گشت و گذار صبحانه ؛ به یک وضع غیر عادی میان دهلی نو و کهنه مواجه شدیم . در همه جا یک تصویر جلب توجه میکرد ؛ تردد زیاد بود ؛ صد ها  دستگاه  سیار تلویزیون و جم غفیری پولیس بسیار مجهز تا و بالا میرفتند .

از کسانی که با ما در بس شهری بودند ؛ پرسیدیم : خیریت که هست ؟

گفتند : گپ سر این بابا ست ؟

پرسیدیم : این بابا کیست و چرا گپ سر اوست ؟

از میان چندین نفر یکی دو تایی پیدا شدند که گفتند :

او «بابا رام دیو» است ؛ با حکومت هند مشکل دارد ؟

گفتیم : ایشان که آدم مذهبی معلوم میشوند ؟

کس جواب درست نداشت تا دو جوان خود را به ما نزدیک کردند و گفتند :

شما خبر نویس استید ؛ بروید از خود بابا و طرفدارانش معلومات بگیرید .

گفتیم : ما معلومات شما مردم را ازهمه زیاد تر کار داریم و مخصوصاً از شما جوانان را .

جوانی گفت : ما که معلومات میداشتیم  یا وزیر حکومت بودیم  یا بابا رام دیو . معلومات  و مطلب  و مقصد پیش آنهاست ؛ همانجا بروید .

این صحبت خیلی زود از مسأله روز ؛ آنسو تر رفت و جوانان پس از اینکه با من و کار و یاد داشت ها ... تماس پیدا کردند ؛ لب به اعتراض گشودند :

 چرا به مذخرفات و حماقت ها پرداخته ما را پیش دنیا شرمنده میسازید . ببینید ما ترقیات زیاد داریم ؛ جوانان و دانشمندان ما دیگر خرافاتی نیستند و بعضی مراسم را به خاطر پدر کلان و مادر کلان و یا عام مردم می گیرند و بعضی لباس ها و بعضی ظواهر را از همین خاطر مراعات میکنند و گر نه 70 فیصد جامعهء هند روشنخیال ( روشنفکر) است .

با این جوانان که تعداد خویش را تا مرکز دهلی جدید زیاد هم کردند و خیلی گرمجوش و با محبت بوده در کالج های مشهور درس میخواندند ؛ لحظات نسبتاً طولانی را در سایهء یک پارک هم گذشتاندیم .

آنان معمولاً خیلی تند تند صحبت می کردند که محصل افغانی همراهم  نیز قدرت فهم کامل سخنان شان را نداشت . گاهی با اشاره با نماد ها و عنعنات  مذهبی ( منجمله همین درخت که امروز مطرح  بحث است ! ) و مقایسهء آنها با مبلایل و میترو و هواپیما و سفاین و رادیو و تلویزیون و سینما و طبابت عصری ... چیز هایی می گفتند که اصلاً فهمیده نمیشد . چه بسا در حسرت این مفاهیم و مقاصد ؛ شعر شاعر از مخیله ام میگذشت که :

                             زبان یار من هندی و من هندی نمیدانم ؛  

                            الهی ! کاشکی بودی زبانش در دهان من

ولی با تمام اینها ؛ دریافتم که ایشان «روشنخیال» بودن را در برابر «عوام بودن » و « تودهء عوام بودن » قرار می دهند و لذا همه چیز قریباً در همان سطح بود که در جامعه و آبشخور های اطلاعاتی خود مان  وجود  دارد و مسلط است . من بنابر اینکه تمامی سخنان این جوانان را نفهمیده ام یا آنچه فهمیده ام شاید حاوی غلطی های عمده باشد ؛ نمیتوانم وارد جزئیات آنها شوم .

مگر با احتساب اینکه اگر این جوانان ؛ نمای تمام عیار نسل بالندهء این سرزمین باشند  و در همین سطح بینش و قضاوت ( که من برداشت کرده ام ) باقی بمانند ؛ مقداری نگرانی نیز  نسبت  به  فردای هندوستان  نزدم  پا میگیرد .

تصور میکنم اگر تمام دانستنی ها و تجارب و مشاهدات  چهل سال حیات آگاهانهئ خویش را در یک جمله قصار بگنجانم ؛ آن این خواهد بود که :

با داشتن روان متضاد  با روان بشر  دیگر ؛ نمیتوان  با او  روابط  صمیمانه  و موفقانه  داشت !

شاید قابل گفتن نباشد که این حقیقت ؛ تا که بشر هست در روابط  زوج ها و خانواده ها هم  تجربه و تثبیت گشته است و هم هر آن تجربه و تثبیت میگردد .  

 

روابط  حزبی ؛ سیاسی ؛ سازمانی  ؛ اداری ؛ نظامی ؛ مؤسساتی ؛ فابریکاتی ؛ ؛ پرورشگاهی ؛ آموزشگاهی ؛ کلینیکی ؛ همکوچه ای ؛ همخونی ؛ همشهری ؛ هموطنی ... و خلاصه هرچه  روابط  و مناسبات میان افراد بشری و شخصیت ها و توده ها هست ؛ از این حکم مستثنی شده نمیتواند .

این را هم باید ناگفته نگذاشت که منظور از « روان متضاد» ؛ تفاوت ها و حتی تضاد ها در همه گونه نظرات و قضاوت ها و حتی عقاید و باور ها نیست .

  نظرات و قضاوت ها و عقاید و باور های روانی نشده  یا عمیقاً روانی نشده ؛ مانند آنچه که  در حقوق و آزادیهای بشری طئ نظام ایده آل دموکراسی تبیین و تصنیف گردیده و میگردد ؛ ناگزیر میان بشر مختلف و متضاد هست و حتی سبب نزاع ها و جنگ ها و متأسفانه ضایعات فجیع هم میگردد .

مگر موارد تضاد های عمیقاً روانی ؛ این گرفتاری ها و مصایب را به ضریب های نجومی میرساند . حتمی نیست  که همیشه خوف و خطر و یا واقعیت جنگ و برخورد و کشت و کشتار در میان باشد ؛ حاکم بودن یا حاکم شدن احساس تنفر و بیزاری و خصومت گنگ و بیرون از کنترول  توسط  ابزار های قابل دسترس منطقی ؛ حقوقی ؛ علمی ؛ تجربی ... بین دو طرف – چه افراد باهم ؛ چه اشخاص با مربوطان شان (به هر سبب) ؛ چه اقوام  و قبایل  و ملت ها و مذاهب در برابر یکدیگر –  دقیقاً موردی است که من در نظر دارم .

چنین چیزی ممکن است در روابط روشنفکران و توده هم حادث گردد ؛ حادث گردیده است و نیز حادث میگردد ؛ اگر روشنفکران در تضاد شدید و عمیق روانی با توده تشریف داشته باشند !!!

( باید قید کنم  که این بحث و نتایج آن اصلاً  به  مسألهء بابا رام دیو ؛ مربوط  نبوده و بر آن مترتب نمیشود . صرف نماد ها و تبارزات مربوطه  بود که  موجبات این سخن ها را میان ما و چند جوان هندی تصادفاً  فراهم  کرد .)

 

«روشنخیال» و روشنفکر چه هست و چه میتواند باشد ؟

اینکه برای یکسویه کردن این پرسش ؛ شخصیت ها و متفکران کمی زحمت نکشیده اند ؛ امری اظهر من الشمس است . و ناگفته نماند که هیچ کدام از زحمات آنان بی ارج و هدر و بیهوده  نبوده است  و نخواهد بود . ولی واقعیت 5 – 6 قرن اخیر در زمینه این است که پرابلم  دشوار اندیشی  بر نوابغ  و متفکران بشری غلبه اجتناب ناپذیر داشته است .

تصور من رفته رفته بیشتر بر این قرار میگیرد که اصلاً « روشنفکر» واژهء توانایی نیست . نقطه مقابل  یا معکوس روشنفکر ؛ طبعاً « تیره فکر » میگردد . چرا تیره فکری حادث شده است یا حادث میشود ؛ تا بتوان به رفع و رجوع آن پرداخت ؟!

اگر اندکی به خود و دیگران سهل بگیریم واژه های « تازه فکر» و « کهنه فکر» به مطلوب ما بیشتر خدمت میکند و مردم عادی زیادی از این مقولات رسا و زیبا هم در مجاری غیر کتابی و غیر نوشتاری استفاده مینمایند.

اتفاقاً در ادبیات علمی و بخصوص نرم افزاری ی معاصر ؛ شبه ( همانند) واژهء « تازه فکر» عجب  جا افتاده است ! منظورم واژهء « آپدیت -  Update » میباشد . منجمله Update  كردن برنامه عامل کامپیوتر - فرضاً Windows XP -"حفره ( خایگاه ) هاي امنيتي "را مي بندد و نمي گذارد  هكر ها  به آسانی در آن نفوذ كنند و به تخریب  بپردازند  یا با سوء استفاده از "حفره هاي امنيتي " اطلاعات  شما را  نابود  نمایند  یا به سرقت ببرند .
مجموعه ای به نام « فکر» در بشر ؛ صد البته که بیش از تمامی سیستم های عامل  و برنامه های کمپیوتری است که تا کنون ایجاد گردیده و به کار انداخته شده است ؛ ولی این شباهت ؛ اعلا درجه  کلیدی و مهم  بوده و راه ما را برای ادراک بهتر عملکرد  فکر و اعمال تأثیر برای بهبود آن در فرد و جامعه و سطوح گسترده تر ؛ باز و باز تر میکند و در عین حال به  دشواری ها و حساسیت هایی که واژه های « روشنفکر ، انتیلیکتویل و مشابه ها » در بردارند ؛ مواجه نمی سازد .

این بحثی دراز دامن خواهد بود و من حتی الوسع سعی خواهم نمود تا با تصاویر و تمثیل های محسوس و ملموس و جذاب آن را ادامه داده و به نقطهء مطلوب برسانم .

اما حالا اهمیت فوق درجه دارد که عزیزان را متوجه تفاوت « فکر » - صرف نظر از روشن و تاریک و یا تازه و کهنه – نمایم .

شما اگر برنامه عامل کمپیوتر را یک واحد «فکر» قیاس نمائید  چندان اشتباه  در آن راه ندارد ؛ ولی نمیتوانید آنرا یک واحد « روان » قیاس نمائید . برنامه عامل کمپیوتر اعم از ویندوز وغیره ؛ « نرم افزار » خود آگاه میباشد ؛ ولی هر واحد روح و «روان» ؛ با حفظ خاصیت و ماهیت « نرم افزاری» ؛ ناخود آگاه است .

لذا تا همین جا ما به محض روشنفکر بودن -(( روشنخیال))  بودن - بخش کم یا بیش نفوس ؛ که خود با هزاران اما و اگر و صغرا و کبرا مواجه است ؛ نمیتوانیم ؛ از روشنروان و درست روان  بودن آنان هم سخن بگوئیم  و اطمینان داشته باشیم !

خرافات و مذخرفات ؛ چه به نظر جوانان عزیز یاشدهء هندی – به فرض اینکه  ما منظور آنان  را درست برگردان کرده باشیم – و چه از دید خود ما و جوانان هموطن و همفرهنگ ما ؛ « فکر های تیره و نادرست » نیستند ؛ روانیات ناباب و نادرست ؛ هستند !

بنابر این با تأسف که کمال روشنفکری ها هم ؛ به روشن کردن و درست کردن آنها  توفیقی ندارد ؛ الا به طریق بهداشت همان پروسه های طولانی و پیچ در پیچ زمانگیر ( در عمر نسل ها ) که کار آگاهانه و بزرگ و مدبرانهء حتی جهانی را می طلبد . اثر دراماتیک ، تحلیلی ، تمثیلی و سینمایی « گوهر اصیل آدمی » شاید کوشش ناقابلی در این راستا باشد !!!

به هرحال خوشبختانه امروز یکی از روشن ترین مصداق ها ؛ عامل ها و انگیزه های یک باور و مشغلهء روانی را با شما عزیزان شریک میسازم که مقدمترین پیام آن به نظر من همین است که  توده های گذشتهء بشری در خلق و ایجاد همجو باور ها و تدوام  و تسری ی آنها ؛ به هیچوجه آنقدر ها بیعقل و بی حساب و کتاب و بی استناد و احتجاج ... نبوده اند که بعضاً ما ظالمانه و جاهلانه تصور میکنیم یا مدعی میشویم :

بنده هفته گذشته هم دو تصویر بسیار گویا خدمت عزیزان پیشکش نموده بودم  که  به  وضوح  نشان میداد درختی که توده های مردم هند اینهمه حرمت و تقدیسش میکنند ؛ درخت متعارف نیست . درختی که در فضا و در دوری ی مطلق از خاک و آب ؛ آنچنانکه اشجار دیگر به آن معتاد و محتاج اند ؛ پر و بال میگشاید ؛ در سرزمینی که به باور اغلب محققان ؛ مذاهب عمده اش ریشه  در « آنیمیزم » (3) یعنی قدیمی ترین و از نخستین گونه های باور های بشر اولیه دارد ؛ بسیار طبیعی است که از فرط  بهت انگیزی مقام تقدس یابد .

در تصویر بالا می بینید که همین درخت در پوزهء کانکریتی تخت بام یک عمارت منزل چهارم روئیده و در گرمای حدوداً 45 درجه سانتیگراد و هوای کاملاً خشک این روز ها سبز و خرم پا برجاست !

*****

آنچه  در زیر مشاهده میفرمائید تراس های منازل متعدد از چند بلاک نشیمن میباشد . در 10 – 20  و حتی 30 متری فاصله  که  از سطح زمین وجود  دارد ؛ دیگر هیچگونه خاک و آب و لوازم  برای رویش  و رسش  بوته  و درخت موجود نیست و چنانکه مشهود است نه گلدانی در آنها قرار دارد و نه جای گلدانی موجود میباشد ؛ معهذا درخت های« پیپل » با شاخه ها و برگ های فراوان  وجود  دارند و به رأی العین دیده میشوند ؛ ابداً هم  چیزی منتاژ نشده و مداخلهء رسام  یا ستودی « فتو شاپ » نیز اینجا مطرح نیست . پس منطق و سبب  و دلیل موجودیت این درخت بوته های ء خیلی خیلی بزرگ اینجا ها چیست ؟ تازه تدوام و نتایج موجودیت نیرو یابنده روز افزون آنها به تخربیات در بافت های خشتی و کانکریتی هم منجر شده است !

چندین عمارت مشابه اینها در همین منطقه دهلی جدید اندکی پایانتر از مترواستیشن پتیل نگر و مشرف به شفاخانه مشهور بیل کپور در عین وضع قرار دارد  . کسانیکه خواسته باشند میتوانند به منطقه تشریف برده هرچه از نزیکتر وضع را تماشا و لمس نمایند .

 

در پایانتر ؛

تصویر بغل ساختمان خشت دار ؛ در خت بزرگی است که درست متصل پایهء کانکریتی ی منزل  چهارم این عمارت روئیده و شاخ و پنجهء متعددی کرده است . متأسفانه وقتی تصمیم گرفتم ؛ تصویر آن را بردارم  توفانی به وقوع پیوست . در نتیجه  یک شاخه ستبر درخت شکسته و آویزان شده است . این امر اندکی نمای بسیار جالب تنه  درخت در دل خشت و کانکریت  را مغشوش  ساخته ولی نگاه های تیز بین خواننده و بیننده حتماً آنرا در می یابد .

تصویر پهلویی گویی یک روز آزمایی شگرف و موفقانه همین درخت با آهن میله های کانکریت را ارائه می دارد .

 

 

ناگفته نماند که درخت مقدس و افسونگر ؛ از نظر نژاد نباتی  بیش از یک نوع میباشد . دو گونه یا نژاد آن  عمده است . گونهء یکم را که با برگ های پر آب تر و پهنتر  وطرز ریشه دوانی چندین سویهء متفاوت تر  مشخص میشود ؛ غالباً « برگیت » میخوانند که من نخستین بار درین یاد داشت ها  آنرا معرفی کرده و نشان داده ام ؛ ولی نوع دوم که شوخ تر و وافر تر است  « پیپل »  و حتی  « پیپل گاد » خوانده  میشود . در تصاویر زیرین هردو  را کنار هم می بینید و در نتیجه معلوم میشود که هردو  به یکسان با آهن  و کانکریت درینجا و با قیر و سنگفرش و چیز های دیگر مدنیت  « مدرن » در جاهای آنسوتر در ستیز و مبارزه اند .

اینجا درختی از نژاد یکم با دیوار کانکریتی  ستیزیده و پیروزمندانه بر آن سوار گشته و غلبه یافته است . در تصویر دیگر « پیپل » با افراز ریشهء متراکم هوایی و قرار دادن آن در میان نل فولادی آب و دیوار ؛ اعجاز خود را به نمایش گذاشته است :

 

و در پایان نمونه هایی از ستیز و گلاویزی با کانکریت و سنگفرش و قیر در روی و کنار جاده های شهری را مشاهده می فرمائید ؛ از این نمونه ها در ساحات کرولباغ و پتل نگر و دو طرفه امتداد خط آبی میتروی دهلی نو به حدی زیاد دیدم که سرم گیچ رفت و چنانکه در فیلم های علمی – تخیلی چینل تلوزیونی « من و تو » در ستلایت  مشاهده کرده بودم  تصوری در ذهنم به وجود آمد که این درخت با این درجه تکثیر و تعرض بر مظاهر مدرن شهری در آینده ها چه ها خواهد کرد ؟

و اینهم یک سرکشی ی اعجاز آمیز دیگر نژاد « برگیت » از میانهء  رینگ کانکریت منزل سوم  یک عمارت درون شهری  و نیز از بین سنگفرش :

 

 

 

برای دیر باوران نمونه های گویا تر دیگر :

 

 

 

.... و هنوز اگر باور ندارید به این تصویر دیگر از منزل سوم عمارتی در منطقهء شهری موسوم  به کرولباغ دقت فرموده نظر جنابعالی را  به سایت یا به ایمیل بنده  بفرستید که آیا سرنوست این دیوار که توسط پیپل ها کنار زده شده ؛ در همین حدود ها باقی خواهد ماند ؟؟؟ :

a.eftkhar@yahoo.com  – alemeftkhar@gmail.com                                    

        

 

 

 « پیپل گاد » های کهن سال در روی زمین  نمونه های سخت جالب و عجیب دارند که تقریباً به فرمودهء حافظ :

                      یک حرف بیش نیست حرف عشق و این عجب

                       از هر زبان ؛ که می شنوم  ؛ نامکرر است !!

و در هرکجا که می بینیم سیما و شمایل متفاوت تر و شگفت آورتر و حتی افسونگر تر نامکرر دارند .

بهتر آنکه با طبیعت و هستی هرچه امکان دارد ؛ جدی باشیم !!!

 

------------------------------------------------------------------

 رویکرد ها :

(1)   اگر دقت فرمائید در میان توده ؛ جملهء « مردم میگویند و مردم چنین و چنان میکنند » به مثابهء یک اتمام حجت به کار می رود . وو قتی کسی را از کار و عادت و خلق  و خوی و کردار...ی منع کنند ؛ به دنبال تمامی استدلال ها بالاخره این جمله مجاب کنندهء نهایی است که : از همه گذشته  باز « مردم چه میگویند !؟»

(2)   به خود «معلوم» داشتن نباید یک مفهوم دلبخواه و پیش پا افتاده تلقی شود . « معلوم » در برابر واژهء «مجهول» مرحلهء وصول به کمال «ایقان » اعم از تجربی و شهودی و احیاناً اشراقی است ! نیل به این مرحله سیر و سلوک بسیار کار دارد و چه بسا « بی پیر » هم طئ مراحل مربوط  نامیسر است .

(3)   - آنیمیزم : سیستمی از باور های مردمان اولیه است که به معنی و مصداق ابتدایی روح و روان دسترس یافتند ؛ طوریکه تمام طبیعت و هر پدیده آن را دارای روح دانستند و در عسرت و بیچاره گی ی نخستین خویشتن را ناگزیر از پرستش و حرمت گذاری به همه دیدند . 

 رفته رفته باور هایی با چنین دامنه ها و ابعاد وسیع و دنیا شمول ؛ مداومت نیافت و محدود و محدود تر شد تا اینکه بخصوص پرستش پدیده های عادی و وافر طبیعت رها گردید ؛ ولی پرستش پدیده های راز آلود و معجزه آسا و نادر  باقی ماند که امروزه به پیمانه های متفاوت در همه ادیان و مذاهب وجود دارد و البته هند موزهء رنگین تمامی به یکجایی است ؛ یا آنچه خوبان همه دارند ؛ او تنها دارد !

 

 

+++++++++++++++++++++++

 

بخش 9

 

(( تصادف ها )) انگیزانندهء مذاهب –

           (( قانونمندی ها )) پدید آورندهء علوم 

 

 نمود هایی دیگر از درخت افسونگر در هندوستان که  فقط  پرواز نمیکند !!؛ دومی که مانند جولاگگ به دیوار منزل چهارم چسپیده ساقه های خیلی ستبر نسبت به اولی دارد .

اینکه بنده درین روز ها مقیم دهلی بوده و یاد داشت هایی - نه بسیار ژورنالیستیک و نه بسیار تحقیقی - برای عزیزان  می نویسم و تألیف و تدارک میکنم ؛ حد اقل نزد کسانی  این پرسش و در مقابل حدس و گمان را به وجود آورده که شاید «پروژه» ای در کار است و الا عالم افتخار کجا و این توان و اهلیت و لیاقت کجا ؟!

من به جوانب دیگر آنچه در چنین اذهان متأسفانه بیمار وجود دارد که خوشبختانه  با آن ها آشنایی دقیق سی ساله دارم ؛ ذیعلاقه نیستم وانگهی در ابتدای این سلسله به دوستان خواننده تعهد سپرده ام ؛ که وقت گرانبهایشان را با سیاه کردن مطالبی که در هرحال ؛ « به یک خواندن می ارزد!»؛ نخواهم گرفت ؛ اما صرف دو مورد درین حدس و گمان ها ؛ در خور مکث میباشد و به خواننده گان عزیز این سلسله مساعدت میکند تا بهتر به اهداف ، اسلوب  و بهای این یاد داشت ها متوجه گردند :

1 – چرا هند ؟

2 – چگونه گی تسهیلات و گویا تشویق مادی و سیاسی ؟ (1)

در پاسخ به پرسش « چرا هند؟ » صرف نظر از سوء نیت یا حسن نیت عقب آن ؛ علاوه بر آنچه  در مقدمه و بخش 1 این سلسله وضاحت بخشیده شده ؛ باید قاطعانه عرض کنم که سفر من کاملاً اتفاقی و بنا بر یک جبر خانواده گی آغاز و حادث گردید . حتی پس از ورود به دهلی بود که دریافتم شخصاً هم از جهاتی نیازمند معاینات و تداوی ها میباشم  و منجمله قادر نشدم مصارف یکی از معاینات (و تداوی ی متعاقب آن را) بنابر کمرشکن بودن ؛ پرداخت و به آن اقدام نمایم .

ولی من که کم از کم در دو دههء گذشته محضاً آدمی برای خود و شکم و زیر شکم خود نبوده ام ؛ قادر نشدم فقط  با یکسره شدن امور شخصی ؛ «تکت بوک» کنم و " بدو که نمیدوی "؛ افغانستان بروم . برای اینکه من چه میخواهم بگویم ؛ صمیمانه تمنا میکنم تا این چند سطر حاشیوی را تحمل بفرمائید :

 

یک حاشیهء ضروری :

عنوانی که در بالا از نظر گذشت خیلی صلاحیت و احساس مسئولیت می طلبد . آیا من برای پرداختن به همچو موارد ؛ از این ها (صلاحیت و احساس مسئولیت) کدام  یک  و آنهم  در چه  کمیت و کیفیت  را خواهم  داشت ؟!

آنها که با من کمترین آشنایی را دارند ؛ میدانند که به معیار های جهان امروز از نظر تحصیلات رسمی و اکادمیک ؛ من از صفر هم چیز هایی قرضدار میباشم .

ولی بنده از ابتدای ورود به جامعه ( یا آستانهء بلوغ شرعی )؛ تفاوت هایی با همسالان در خویش احساس می نمودم و به هرحال در جستجوی چیز هایی و پی حل مسایلی می بودم .

در جامعهء آنوقت ؛ بهترین جایی که یافته بودم آغوش حزب دموکراتیک خلق افغانستان – جناح پرچم – بود ؛ هم خیلی خیلی محبت  و شفقت در آن پیدا میکردم  و هم بسیار بسیار از آن می آموختم و البته  دینامیزمی هم در خودم  وجود داشت ؛ چنانکه  کمیتی از همردیفان نازدانه تر از من و دارای امکانات غیر قابل مقایسه با من ؛ در عین آغوش ؛ در مرز های بی سوادی ی علمی  و سیاسی باقی ماندند و یا به عناصر دگماتیک و تحجر کرده در باور ها و موقف ها و در وابسته گی ی رهایی ناپذیر به بت های خود ساخته یا القاء گشته ؛ مبدل شدند و یا هم صاف و ساده بردهء شکم و زیر شکم خود گشتند.

ناگفته نماند که به فرمودهء رسای یک حزبی ی ارتدوکس ؛ اغلب بهترین های این حزب هم ؛  آنانی بودند که اکنون در «تپه های شهدا» خفته اند !!!

مگر بوالعجبی طنزآلود زمان در این بود ؛ که بازهم همین حزب دموکراتیک خلق افغانستان ؛ به طریق وارد آوردن ضربت شلاق عبرتی ؛ مرا به پیش ها هل داد و برایم فهماند :

بشر ، انسان ، جامعه و جهان موجود دوپا ؛ خیلی پرت تر و دور تر از آنچه است که تا آنزمان من خیال کرده بودم دریافته ام و یا نزدیکش شده ام .

روزی ـ شاید هم در یکی از همین روز های فصل سال 1368 شمسی بود که محترم عبدالرحمن  مدیر اداری مؤسسه ارگان نشراتی ی حزب ؛ مکتوبی حاوی مصوبهء بیروی سیاسی کمیتهء مرکزی آن را به منزلم آورد ؛ حسب قرار ها که از جانب  جناب حیدر مسعود مسئول سکتور تبلیغ و ترویج حزب ؛ با من گذاشته شده  بود ؛ این مصوبه باید سند تقرر من به حیث مدیر مسئول  می بود.

مگر مضمون مصوبه قریباً این چنین بود :

محمد عالم افتخار ؛ مریض ( ناروغ) است ؛ از عهدهء معاونت روزنامه حقیقت انقلاب ثور – ارگان کمیتهء مرکزی ح د خ ا سبکدوش گردد ! 

با سوابق و جوانبی که این مصوبه داشت ؛ دیگر من به خیلی از حقایق رسیده  بودم ؛ ولی  بر علاوه ؛ دو سه روز پس وادارم کردند تا « مانند دزد! » یک ماهه مواد کوپونی  پیش اخذ شده را مسترد  و «کتابچه کوپون» را تسلیم بدارم ...

تلاش هایی احساس شد تا آپارتمان سه اتاقه  رهایشی ام به کرایهء امتیازی را ؛ که  به  دست آوردن آن خود حماسه ای داشت ؛ ضبط  نمایند و شاید بنا بر سخت نامعمول بودن این کار در آن زمان ؛ دچار تأنی شد . اما در مقابل ؛ 3-4 ماه پس منزلم با دو جیپ افراد مسلح ؛ محاصره گردید و مانند یک مجرم اعدامی دستگیر و تحت الحفظ  به ناکجایی برده شدم . تا آنکه در آستانهء چهل ساله گی  و بدون مکلفیت قانونی و عرفی ؛ سر از عسکری « در گارد خاص » و «غند کوچی ها»ی آن در آوردم .

گفتنی است که فقط  چند روز پیش از این ؛ « رفیق»ی لطف نموده ؛ آمد و من و خانمم را از دسیسه ایکه برایم چیده شده و قرار است در پوشش « عسکری » بالایم اجرا شود ؛ هوشدار داد و گفت :

بهتر است بدون فوت وقت ؛ با او بروم و در غند ملیشهء « غفار پهلوان » خود را "چهره" نموده ؛ داخل نظام عسکری شوم تا دسیسهء یاد شده خنثی گردد .

من  گرچه  با موصوف نزد غفار پهلوان رفتم و تحت شرایطی قرار لازم گذاشته شد ؛ اما روحاً توانایی ادامهء این کار را نداشتم .

دو سه روز بعد آن «رفیق» مجدداً آمد و گفت :

سخت ساده و بیعقل استی ؛ فقط همین بودن تو در این وضع و در کابل ؛ « ماه عسل » کسانی  را منغض میکند و بر علاوه در سیستم ما ؛ آنکه  رسماً مریض یا نا«روغ» شناخته شد ؛ باید طی دو ، سه ، چهار ماه بمیرد!!!

البته خواندن آنسوی ورق جالب تر ، آموزنده تر و انگیزنده تر است و برای خواننده گان عزیز هم بسیار مفید ؛ ولی دریغ که دنیا هنوز جای آن نیست که همه چیز را بتوان گفت !

معهذا از زبان مبارک بزرگی ؛ در آن وقت شنیده شد که در برابر شله گی  و « فشار» آنانی که هنوز قانع نشده و «دل یخ» نکرده بودند ؛ فرموده بود که : دیگر عالم افتخاری وجود ندارد ؛ ترور معنوی شد و خلاص!

من که از همین زبان ؛ خیلی واژه ها و اصطلاحات سیاسی و ادبی را برای نخستین بار شنوده  و آموخته بودم ؛ واژهء « ترور معنوی» را هم نخستین بار بود که می شنیدم و می آموختم .

با غور در معنای همین واژه بود که با بی باوری متوجه شدم :

چرا من گویا ارزش آنرا دارم که « ترور معنوی » شوم ؟!

این پرسش رفته رفته نزدم چنان بزرگ شد که پنداشتم  برای پاسخ به آن ؛ ضرور است   کارل مارکس  دوباره زنده شود و یک جلد دیگر بر «کاپیتال» بیافزاید !

تازه اینهم ؛ برای آنانی که اصلاً «کاپیتال» را نخوانده انقلاب کرده و به مراد رسیده بودند ؛ اثری نمیگذاشت ؛ کما اینکه همان مارکس جز کاپیتال ؛ آنقدر کتاب ها و دست نوشته های دیگر داشته  که بعد ها در 110 مجلد تنظیم و  چاپ گردیده است . درین آثار غالباً نوشته های دورهء جوانی ی این نابغه و بخصوص بخش هایی از «مانفیست» مورد نقد و جرح و تعدیل واقع شده و میگویند ؛ حتی لنین کبیر عمده ترین آثار دوران پخته گی ی مارکس را ندیده بوده است  تا چه رسد به « رهبر کبیر» و غیر کبیر...!

مگر خوشبختانه یا بدبختانه علی الرغم اینکه بعضی ها آموزه های افواهی ی و مسموع کارل مارکس را ؛ به حکم غرایز خود  و سبب هایی که درین  یاد داشت ها می یابید ؛ خیلی ساده به مذهبگونه ها و حتی مذهب به طاقت های بالا ؛ مبدل ساخته اند و میسازند ؛ خود مارکس وعده و وعید دوباره آمدن خود یا علی البدل شخیص از نطفهء خود را به مؤمنین خویش ؛ نداده است !

از اینجا بنده ناگزیر بودم هرچه بیشتر بر خود فشار آورم . از این لحظات  به بعد  طور طبیعی ؛ قلاب « اسپ گادی » که دور چشمانم  گرفته شده بود ؛ مانند طلسمی  فرو پاشید . رفته رفته  قادر شدم حتی به بیشتر از هشت جهت (2) نگاه کنم . ضمن تلاش معاش ؛ عجیب اهل مطالعه شدم .

تحت شرایط  امر بالمعروف و نهی عت المنکر جهادی ؛ تومار هایی را که از مطالعات و تفکرات خود بر میداشتم  در جاهای غیر معمول پنهان  می نمودم ؛ بدینگونه هم زیاد چیز ها را از دست دادم ؛ به ویِژه در زمان تسلط طالبان که یک عنوان کتاب خودم هم  «کفری» تشخیص و در جمع هزاران عنوان کتاب دیگر به آتش سپرده شده بود ؛ معمولا‍ً در زیر زمینی ها و جویه های باغ  و خلوت  جر و آبراه  مطالعه میکردم ؛ خیلی وقت ؛ کتاب های مخاطره آمیز را زیر خاک  یا به طریق دیگر پنهان می نمودم و مخصوصاً پس از باد و بارش ؛ دوباره نمی یافتم .

بنابرین حجم و عمق مطالعاتم در کتب و آثار غیر ممنوع  و آثار دینی و اساطیری بیشتر گردید و با گذشت زمان به رگه های جلی و جلیل حقایق در آنها - چه نفیاً ، چه اثباتاً و چه در وسط  هر دو - رسیدن گرفتم .

برعلاوه جامعهء افغانی با جریانات پرخون و آتش سردرگم آن ، منطقه – تا جائیکه با این جریانات  در رابطه بود ؛ برایم بیش از پیش حیثیت آزمایشگاه و آموزشگاه  را کسب کرده میرفتند ؛ از جهادی ها و طالبان ؛ از سربازان و افسران ویژهء پاکستان  و عرب  و اوزبک  و چیچین ... از اعضای بی نهایت معتقد و بیقرار«صحیح شهادت» القاعده ؛ از خوش خدمت ها و آستانبوس های آماتور و حرفوی ی اینان و..و.. ، از توده های عادی و معصوم  و مظلوم  مردم ؛ لحظه به لحظه درس های بزرگ  و نامکرر و غالباً  ناگسسته  و مکمل هم می آموختم .

تحولات زیاد و غالباً بزرگ در جهانبینی  و منطق تحلیلی ام  به وجود آمده بود  که  گویا ورق برگشت و عصر دموکراسی و لیبرالیزم  و ملت سازی ی گلوبالیستی و چه و چه آغاز گردید . مدتی  بعد ؛ کسانی از یاران قدیم که مصوبهء مشعشع بیروی سیاسی ح د خ ا و سوابق  و پیامد های آن را در مورد من همه شاهد بودند ؛ و شاید هم از زنده ماندنم بیش از «موعد مقرر !» متعجب ؛ روایت های اغلب متفاوت برایم خواندند و خلاصه  به کار در «مطبوعات آزاد» عصر کرزایی – امریکایی تشویقم  نمودند .

تقریباً علی الحساب عضو نشریه ای شدم که می بایست  به چیز هایی چون تایمز ، اشپیگل ، گاردین ، اکونومیست ، نیویارک تایمز .. مبدل شود و در عین حال در جنب خود  رادیو ها و تلویزیون ها  و تألیف و ترجمه و چاپ کتب و اکادمی  و مراکز  ریسرچ  برای سیاست گذاری های کوچک و بزرگ ... داشته باشد . اصول ؛ فقط قانون اساسی ی امریکا  و اعلامیهء جهانی ی حقوق بشر و مترادف ها بود و می بائیست می بود !!!

هنوز چند ماهی از کار این نشریه نگذشته بود که عملاً به ثبوت رسید : فرهنگ و مدنیت مطروحه به این زودی ها و تنها با «بی 52» و اصدار چند هوتلی و « سگ شوی و پشک شوی » به افغانستان نمی آید .

من که در هیاهوی اولیه به خطوط اساسی ی طرز دید خود مشتبه میشدم ؛ مجدداً به مرز های  یقین  باز گشتن گرفتم .

در همین آوان سیلی از « نقد ها » و بد و بیراه عنوانی «محسن مخملباف» فیلمساز ایرانی ی "سفر قندهار" وغیره ؛ به نشریه مواصلت کردن گرفت .

تصادفاً در غیاب مدیر مسؤل ؛ من مختصر صلاحیتی داشتم . رسالهء مخملباف  را  زیر عنوان « ... و بودا از شرم فرو ریخت !» که هدف « نقد ها» و دشنام ها بود ؛ از جایی  پیدا و مطالعه کردم . به نظرم جالب و حاوی حقایق  زیاد آمد و به هر حال به منظور اینکه خواننده بتواند بداند که در بارهء چی و کی سخن گفته میشود ؛ آنرا توأم  با یاداشتی  دوشادوش  نقد ها و نظر ها  در بارهء آن ؛ در نشریه چاپ نمودم . (3)

و فردا و پس فردا... قیامتی برپا گشت که نپرس .

عصارهء چندین جلسهء محاکماتی ؛ در مورد این جرم مطبوعاتی ی من ؛ این بود که  رسالهء نشر شده « ضدملی» است ! نتیجه اینکه :‌ من مرتکب خیانت ملی شده ام .

گرچه ظاهراً و برای مدتی بزرگواری به خرچ داده شد ؛ ولی در عمل و در خفا  فلاکت این « ضد ملی » بودن مرا رها نکرد تا اینکه ناگزیر از بازگشت به دوران طالبانی یعنی کار و زنده گی و تحقیق  و مطالعه در شرایط  زیر زمینی شدم  با این تفاوت که میزان دسترسی  به کتاب ها و رسانه های تصویری بخصوص ستلایت  و تسهیلات کمپیوتر  و سپس انترنیت خیلی ها بالا رفت و هکذا چگونه گی و کیفیت لابراتوار و آموزشکدهء اجتماعی  و  وطنی و منطقوی برایم  تنوع  و ژرفا و پهنای دیگری یافت .

7 سال آزگار حتی در کوچهء محل زیست که در تغییر هم  بود ؛ چندان کس مرا ندید . خیلی ها سراغم را در اروپا و امریکا.. می گرفتند . اینکه زن و فرزندان قد و نیم قد من  چه  می کشیدند ؛ درین مختصر حتی یاد شده نمیتواند و صرف  من و همه آنانیکه امروز و فردا از دستاورد های معنوی ی این زمان فیض برده و خواهیم برد ؛ باید ممنون  زن کوچک اندام  بزرگ همتی باشیم  که با صبر و بردباری فوق طاقت و غیرمعمول خود امکان داد آنچه فراهم گشته است ؛ به هستی آید . و دیگرانی چند هم درین حماسهء معرفتی مساعدت های بیش و کم ولی با ارج  کرده اند که سرفرصت با ایشان آشنا خواهیم شد.

اما وقتی من از روزن سر بیرون کرده و خواستم چیز هایی از این خرمن ؛ تقدیم اجتماع و افراد  نمایم ؛ خویشتن را در مقام « گنگ خوابدیده » یافتم ؛ حتی ارباب مطالعه و داعیه مرا در حد اقل ها درک نمی کردند .

مصیبت واقعی فقط اینجا بود !

امروزی ها درکت نمی کنند و فردایی ها که اندیشمندان و متفکران خود را خواهند داشت !!

ولی با هر درد و عذاب که بود و هست این مصیبت عظمی هم دست کم تا لحظه نگارش این سطور ؛ من ، خانم و فامیلم را از پای در نیاورده است .

من پس از یک غش و اغما ؛ به این نتیجه رسیدم که برای همدردی و همدرکی ی عامه  با آثار من ؛ مقدمات  و زمینه ها و « زینه هایی » ضرورت است .

بنابر همین درک ؛ کوشش مضاعفی نمودم تا اثر میتودیک ، پیداگوژیک ، داستانی ، دراماتیک و سینمایی ی (( فقط به دنبال  یک : گوهر اصیل آدمی – 101 زینه برای تقرب به جهانشناسی ی ساینتفیک )) را پدید آورم .

تجارب و آزمایش های قابل ملاحظه نشان داد که این اثر ؛ کاری را که از آن مطلوب  و مورد نظر است ؛ در سطوح مختلف سواد و اطلاعات آفاقی انجام میدهد .

به همین ایقان و اطمینان ؛ خلق این اثر را از طریق نماینده گی «یونما» در مزار شریف  و امکانات انترنیت ؛ به اطلاع مؤسسهء تعلیمی و تربیتی ی ملل متحد ( یونسکو) رسانیده از ایشان تقاضای محترمانهء بشری و انسانی  به عمل آوردم  که  در پیاده شدن  کمال مطلوب این اثر راهگشای عامه برای درک بینش های علمی ی عصر امروز و شاید فردا و فردا ها ؛ دین خود را ادا نمایند .

این ؛ یک آدم معمول خیابانی نیست ؛ امروز ؛ او شما را غرق شگفتی خواهد کرد !

 

و اما هند :

با اینکه از پیش چیز هایی در مورد این سرزمین و مردمان آن شنیده و قسماً چیز هایی به طریق فیلم های بالیود ؛ دیده بودم ؛ ولی حتی نخستین نگاه ها  از نزدیک  به این کشور ؛ در من  دیگرگونی ی بی سابقه و تجربه نشده ای پدید آورد . با سوابق ذهنی  و مشغولیت های فکری ایکه داشتم  و سعی کردم در مختصر بالا به خواننده تسری یابد ؛ من سرزمین هندوستان را به تمام و کمال تکمیل کنندهء آثار و اندیشه های خود یافتم .

طرح و تلاش و هدف من از اینکه باید کم از کم اثر « گوهر اصیل آدمی » ؛ با قوت تمام  و تکنیک عالی ی معاصر به فیلم مبدل گردد ؛ بدین معناست که من زبان تصویر و رنگ و حرکت هنری در کیفیت و پهنای دیجیتال را ؛ زبان همه بشری و بین المللی و جهانی یافته ام  و سینما ( ویدیو) در حال حاضر؛ دنیا شمول ترین امکانات بیان و القا و انتقال مفاهیم و معانی را به دست میدهد .

ممکن است بتوان امیدی هم به امکانات سینمایی هند داشت ولی چیز های قابل دسترس تر از آن ؛ اکنون تنوع پایان ناپذیر تصاویر از طبیعت ؛ فرهنگ ها ؛ معتقدات ؛ رسوم کهن  و ارزش ها و داشته های نوین درین پهنهء اعجاب آور میباشد .

البته به خصوص با امکانات مادی ایکه من دارم ؛ سیر و گشت در همه اکناف این دیار نامیسر میباشد و لذا من ناگزیرم از ماحول قابل دسترس این کاملترین موزیم بشریت ؛ کمال بهره برداری را نمایم .

چگونه گی تسهیلات و گویا تشویق مادی و سیاسی ؟

مطلقاً هیچگونه انگیزه و یا مساعدت سیاسی در کار من وجود  ندارد . عادی ترین  مسافر در دهلی بوده و مهمان تنی چند از محصلان افغانی استم  و البته در مخارج فقیرانهء ایشان شرکت کوپراتیفی داشته  در پخت و پز و جمع و جارو ... نیز حصه میگیرم .

پس از آنکه پسرم خوشبختانه با صحت یابی به محل کار و زنده گی اش عودت نمود ؛ من تا کنون وجهی را که دوست عزیزی در کابل برایم مساعدت کرده بود و در قسمت نخست این یادداشت ها از آن یاد آور شده ام ؛ هنوز به اتمام نرسانیده ام . اخیراً جهت تأمین تجهیزات بهتر در برابر گرما ؛ عزیزی که اینجا گذرش افتاده بود ؛ کمک مؤثری نمود .

برای ادامه نیز وعده هایی دریافت کرده ام  و رویهمرفته امیدوارم ؛ علاوه بر تکمیل این  یاد داشت ها که به گونهء کتاب کمکی  به اثر « گوهر اصیل آدمی » خواهد پیوست ؛ به مصور شدن و سرشار از نمونه های مثالی گشتن کتاب های ثقیل تر خویش  نیز چیز های بیشتر و بهتر فراچنگ آورم .

در پایان این حاشیه از کامینت های محبت آمیز جناب بابک وطندوست - عزیز ایرانی - و همچنان خواهر گرامی ریحانه اکبر زاده و محترم جلیل پروانی در ویب سایت پیام آفتاب ابراز سپاس ویژه نموده ازایمیل های محبت آمیز ؛ بزرگوارانه و تشویق کنندهء محترمان سراج الدین ادیب ؛ نورالدین نظامی ؛ سلیمان کبیر نوری ؛ انجنیر نجیب یوسفی و هکذا از پیام های دوستانه ای که عزیزان هدایت الله هدایت ؛ صفرمحمد خواریکش ؛ ببرک احساس  و حمید کشوری توسط  فیس بوک فرستاده اند ؛ تشکر فراوان  مینمایم .

با اغتنام از فرصت  یاد آور میشوم  که  دوستی از لندن با قید اینکه از ایشان نام نبرم نوشته اند : «...اینکه رفیق سلطانعلی کشتمند در کتاب یاد داشت های سیاسی خود ؛ شما را چندین بار یاد نموده بودند ؛ دلیل داشته  و در شما ایندهء خوب را دیده بوده اند...»

عرض میدارم اگر منظور شان این باشد که من و جناب کشتمند لا اقل همدیگر را رو در رو دیده ایم ؛ خطا فرموده اند . قبلاً چنین مغالطه ای در مورد جناب جنرال دوستم  هم نسبت به آشنایی با من شده بود . من در تمام زنده گی از دیدار هردو شخصیت تاریخی نصیبی نداشته ام .

اما در مورد اینکه این دوست گله و شاید اعتراض کرده اند که من چرا مقالات و آثار خود را به سایت های حزب خود نمی فرستم تا رفقا از آن بهره مند شوند ؛ ضمن ابراز احترام  به نظر و نیت  شان ؛ عرض میکنم که  من « سایت های حزب خود » را متأسفانه  نمی شناسم ؛ به گمانم حزبی که من در باور و تصور داشتم  و علی الوصف خامی ها و مشکلات و معایب عدیده ؛ روزی که تمام دنیا یکسو بود و آن یکسو ؛ کارنامه های عظیم تاریخی چون حماسهء جلال آباد می آفرید ؛ نه اینکه سایت ندارد بلکه وجود ندارد .

ولی نوشته های ناقابل خود را تقریباً به کلیه سایت های افغانی میفرستم  و حتی از آنها که  نشر نمی کنند هم دلخور نبوده و تا زمانی که مانند سایت افغان پیپر « صرف فرستادن انحصاری» را تقاضا ننموده یا پیام « ایمیل ممنوع!» نداده اند ؛ این سلسله را جاری نگه خواهم داشت .  با سپاس ها و احترامات مجدد به همه .

 

**********************************************************

 

طی دو هفتهء اخیر به سبب اینکه چند تن از دوستانم به دهلی جدید  تشریف آورده و در منطقهء « بوگل » اقامت گزیده بودند ؛ بار ها به بوگل  رفت و آمد می نمودم . شاید در همان نوبت اول ؛ موجودیت جوان تقریباً برهنه در روی جادهء ورودی به بوگل  توجهم را جلب نمود که در گرمای حدوداً 40 درجه سانتیگراد روی ماسه های کنار جادهء قیر دراز کشیده یا نشسته بود . چون پنداشتم برای تگدی و جلب ترحم  بیشتر عابران خود را در آن وضع در آورده است ؛ سکه ای برایش تقدیم نمودم . با سکوت ؛ سکه را رد نمود و برایم فهماند که  به این شی نیاز و علاقه ای ندارد.

در نوبت دیگر ؛ چون خودم در آن نزدیکی آب ناریال نوشیده بودم ؛ یک عدد ناریال برای او نیز گرفتم و با ابزار مخصوص نوشیدن ؛ آورده برایش پیشکش نمودم .  بازهم امتناع کرد . مگر رهگذری مداخله نموده و ازش خواهش نمود که ناریال را رد نکند .  به گوشه ای در پهلویش اشاره نمود ؛ لذا ناریال  را همانجا گذاشتم  و راه خود را گرفته ؛ منطقه را ترک کردم .

حتی در میانهء بس لوکس شهری نفس آدم بند بند می آمد . به مجرد پائین شدن از بس ؛ آب لیمو با مخلوط  نمک  و شکر فرمایش داده و آنرا نوشیدم  تا به اتاق برسم . به مجرد مواصلت به منزل ؛ سردکن آنرا روشن کردم  و تا اینکه کولر به گردش آمد ؛ زیر شاور قرار گرفتم . آب گرم از بالا فرود می آمد ولی بازهم غنیمت بود . تا اینکه مقداری احساس راحت نمودم و آنگاه به اندیشهء این نوجوان خیابانی فرو رفته  تقریباً به وحشت افتادم .

طی 12 روز او فقط  گاه از این طرف جاده  به آن طرفش نقل مکان میکرد . قبلاً تصور میشد که گنگه است ؛ مگر امروز با پسر خیابانی دیگر گرم گفت و گو اش یافتم .

خود را در حالت انتظار تاکسی قرار داده نزدیک ایشان ایستادم و از پشت به مکالمه گوش فرا دادم ؛ علی الرغم اینکه زبان هندی را درست نمیدانم مگر کاملاً دریافتم که پسر نه گنگ است و نه دیوانه ؛ بسیار منطقی و درست صحبت مینمود و آنچه را میخواست با دقت و تکرار و تأکید  از همصحبتش دریافت میکرد .

روز دیگر با ترجمان رفته سعی نمودم  با او سر سخن را باز نمایم . نخست با اشارهء دست برای ما وانمود ساخت که  سخن گفته نمی تواند . اما تصادفاً یک یار و جوره اش که شاید هم برادرش باشد ؛ در محل پیدا شد ؛ او کاغذی در دست داشت تا غذایی را که روی دست خانمی بود ؛ در آن بگیرد.

همزمان خانم دیگری یک خوراک غذای پخته در ظروف ( یک بار مصرف ) برای این پسر آورد . پسر بر خلاف آنچه به ما وانمود کرده بود ؛ سر گپ آمد و آنچه را هردو خانم آورده بودند رد کرد و گفت : همین حالا غذا خورده ؛ زیادی اش اینک در پلاستیک و بوتل قرار دارد . دیگر لازم نیست اغذیه اضافی در اطراف او کوت شود !

ما از خانم دومی پرسیدیم که در بارهء این پسر چه میداند ؟

 پاسخ داد : هیچ . و تا که می بیند و به یاد دارد ؛ او همین جاست و در همین حال است !

پسر ؛ بعداً به پرسش های ما کوتاه کوتاه ولی با هوشیاری کامل  پاسخ داد .

-         پدر و مادر داری ؟

-         نه . هیچگاه !

-         خانه و جا ؟

-         نه !

-         میخواهی ؛ جای بهتری داشته باشی ؟

-         نه !

-         این کاکا ( اشارهء ترجمان به من ) میخواهد برایت کمک کند که از این حالت بدر آیی و درست زنده گی کنی !

-         نمی خواهم . به خود تان کمک کنید!

-         پول نمی خواهی ؟

-          نه ! و با اشاره به نیکرش افاده میکند ؛ برای پول جا ندارد.

-         چرا ؛ به چه دلیل ؛ اینجا اینطور افتاده ای ؟

-         سکوت !

-         از گرمی و سردی و خاک و زمین سخت و حشرات و بلا و بتر خسته  نشده ای ؟

-         سکوت .

-         با همه مردم ؛ با همه دنیا قهر استی ؟

-         سکوت .

-         نام داری ؟ ؛ چه نام داری ؟

-         چتورت !

-         اجازه میدهی عکس هایت را بگیریم ؟

-         با علامت سر اجازه میدهد و درین وقت به خانمی که برایش غذا آورده بود ؛ به گونهء معذرت خواهی میگوید : انتی ؛ ساری ... ( خاله جان ! ببخش که نتوانستم غذایت را بگیرم .)

و دیگر هیچ . سر به پائین می اندازد و لب می دوزد .

از جوره اش که برعکس برای دریافت پول شله است ؛ می پرسیم ؛ از او چه میداند ؟ میگوید :

- این ؛ کس و کوی هیچ ندارد . اینجا جای همیشه گی ی اوست و من هم  شبانه می آیم آنسوترش میخوابم .

-  تو خودت کسی را داری ؟

- نه ! هردوی مان یک قسم هستیم !

- یک قسم نیستید . تو کالا پوشیده ای ؛ او نی ، او پول و چیز اضافی نمی گیرد و تو ؛ تا از کس پول نکنی رهایش نمیکنی !!؟ ؛ میدانی ؛ او چرا اینطور است ؟

- نه ! او دنیا و زنده گی و خودش را خوش ندارد.

- چه را خوش دارد؟

- نمیدانم . دیوانه است !!

***********************************

دانشمندان و متفکران بشری از سقراط گرفته تا ولتر و مارکس  و اینشتاین ؛ و تا استیفان هاوکینک که  در بخش قبل ؛ ذکر خیرش بود ؛ در بارهء ذات بشری ؛ روان و فرهنگ ؛ و منجمله علم و دین آن صحبت ها و مباحث گوناگونی داشته اند .

اگر امروز آدم  کمسواد و ناقابلی مانند من  جرئت میکند که در  مورد ؛ چیزی بیافزاید و یا جرح  و تعدیلی بیاورد ؛ ثمرهء تواتر و تراکم و تعالی ی اینهمه محصولات خرد بلند و اندیشهء پرتوان است  که آنان برای ما خرمن کرده اند .

هرگونه توهم و بخصوص ادعایی خود ستایانه ؛ درین راستا بلاهت شنیعی بیش نیست .

درین راستا ؛ به نظر بنده ؛ نوابغ عزیز و محترم یاد شده ؛ بیشتر ناگزیر بوده اند و یا خود را ناگزیر می دیده اند که ذات بشر و بخصوص دین و مؤمن به آدمی را در پرتو برترین و نهایی ترین کشفیات علمی عمدتاً در کیهان توضیح دهند .

چنانکه با گام های بزرگی که پیشروان  نوع  بشر توانستند  در اعماق کیهان  بردارند و به  مدد تکنولوژی های عالی در آن به سیر و گشت پردازند  و مخصوصاً به طریق  تصویر برداری های تلسکوپی چیز های قبلاً تصور ناپذیر دریافت کنند ؛ در طرز نگاه اندیشمندان بزرگ اجتماعی در بارهء معتقدات و اندرونی های روانی و فرهنگی  و اساطیری ی بشر نیز تحولات ژرف رونما گشتن گرفت .

البته باید  تصریح نمایم که  من قصد ورود به  تنوع نظریات اکادمیک را ندارم  و حتی اینجا مقدور نیست که مثلاً سیر تحول این نظرات  و اندیشه ها نزد آلبرت اینشتاین را که تصور میکنم بیشتر بر آن اشراف دارم ؛ اجمالا‍ نیز توضیح دهم  ولی از سیر مجموع این اندیشه ها  تا جائی که با آنها  بر خورده ام ؛ یگ رگهء بزرگ و درشت ترسیم می شود ؛ و آن دشوار اندیشی و بیش از اندازه پرابلماتیک اندیشی است .

اینجاست که من به زمین و خاک و خاکدان و چون و چند حیات مورد دسترس ؛ موجودات حیهء کنونی و فوسیلی و بالاخره بشر حی و حاضر و موجود  در تاریخ  و فرهنگ و اسطوره و افسانه ؛  طوری منهمک و متمرکز شده ام که  خود ؛ صحبت مرا برای معتادان  دشوار اندیشی ؛ غریب  و شاید هم غیر قابل فهم  میسازد .

به هر حال ؛ اینجا یک سوژه داریم که به نظر بنده بیش از سوژه های استرونومی  و علم فیزیک  و علوم دیگر ؛ برای اندیشهء معاصر (که باید پشتوانهء همه دانش های مذکور را باخود داشته باشد!) ؛ سزاوار تمرکز و تحقیق میباشد .

به عبارت دیگر ؛ آیا ما بشر و روان او را با تحقیق و تفحص در این  پسر ویژهء  حی  و حاضر می توانیم و باید مطالعه (وکشف) کنیم  یا در مجموعهء تصاویر محیر العقولی که تلسکوپ ها از اعماق کیهان برایمان ارمغان کرده اند !؟

در یک کلام میتوانم بگویم همانگونه که بشر در زمین موجودیت  و هستی دارد و داشته است ؛ همه آنچه او در ابعاد اجتماعی – فرهنگی ی خود ( یعنی به استثنای بعد بیولوژیکی اش ) در درازای موجودیت تاریخی خود  پدید آورده  و دارا شده است ؛ ریشه  در خاک و در زمین دارد  و جستجوی ریشه و اساس اینها در فراسوی زمین همان دشوار اندیشی است و چنین اندیشیدن هم ؛ پس از طی مراحل کوتاه یا دراز باز ناگزیر است به زمین و به موجود حیه و به خود بشر زمینی باز گردد!

اطمینان قطعی  وجود دارد که  تمام آنچه این پسر را ساخته  و به اینجا رسانیده است ؛ در زمین هستی دارد و نه  در آسمان .

اینکه او مشکل  جامعه گریزی دارد ؛ گرفتار نفرت از همنوع  و شهر و مدنیت است  و تصمیم گرفته بدینگونه از همه انتقام بکشد ؛

اینکه او به پرسش ها و گره های روانی ای درهم پیچیده شده که خیال میکند بدینگونه میتواند با آنها کنار آید ؛

و صد ها و هزاران سؤال  مهم و مبرم علمی  و جامعه شناسانه و بشر شناسانه و روانشناسانه ... در مورد او وجود  دارد .

گرچه سن و سالش بین 15 و 16 معلوم میشود و اثری از هیچگونه رابطه پیر مریدی از او دیده نشده ؛ معهذا احتمالش مردود نیست  که ؛ این ؛‌ نوعی ریاضت و مرتاضگری باشد و به نوعی با یکی از هزاران گونهء مذهب و عرفان هندی ربط یابد .

وانگهی فقط  به لحاظ  طبی  و بیولوژیکی هم  که شده می تواند معاینات بیوشیمی  و روانکاوی و چیز های دیگر از او نتایج  با اهمیت علمی به دست دهد ؛ مقایسهء او با سوژهء متقابل همسن  و سال او که در محیط و ماحول کاملا  نورمال زیست و معاشرت و تحصیل و تفریح و کار و بازی میکند ؛ میتواند نتایج تعلیمی – تربیتی و ثمرات قابل تعمیم فراوان دیگری به دست دهد .

آیا میتوان او را به فرد نورمال اجتماعی و با فرهنگ و کلتور و منش متعادل مبدل ساخت  و با چه امکانات و انگیزه ها و تنبیهات  و تکمیلات ... ؟

معلوم گشتن چنین حقایق نه تنها برای دهلی و هند بلکه برای تمام بشریت حایز اهمیت خواهد بود .

این سری را میتوان بسیار و بسیار ادامه داد ؛ ولی اجازه دهید ؛ اکنون به روی یک خط اساسی تر تمرکز نمائیم .

دهلی جدید و بخصوص همین قسمت که منطقه بوگل قرار دارد ؛ پارک ها ، مناطق سبز و سایه دار و سرد و مرطوب  فراوان  دارد و از آن گذشته مندیر ها و عبادتگاه های اصلاً بیشمار را داراست .

چنین فرد که قطعاً بی ضرر و آزار است ؛ تندرست میباشد و علایمی از معتاد بودن نیز ندارد ؛ به فرض قحط بودن مطلق جای بود و باش دیگر میتواند ؛ در هرکدام از آنها جای بهتر از این پیدا کند . اینجا به علت قیر بودن سطح جاده و سنگی و پر فلز بودن  دیوار های بلند  دو طرف ؛ بدترین ، گرمترین ، خشک ترین و نارام ترین جاست که نظیرش را در حوالی کمتر میتوان یافت .

اینجا به دلیل حد اقل بودن جریان هوا تا دم های صبح سرد نمیگردد ؛ در حالیکه چند  قدم آنسوتر پل پیاده رو هوایی  بر فراز جاده عمومی هست و شبانه که خلوت میباشد ؛ ده های نفر به گونهء تخت بامی روی آن میخوابند . با تأسف که عدهء قابل ملاحظه  معتاد اند ولی تا جائیکه میگویند میان شان صلح و صفا بر قرار است !

این پسر چرا کم از کم آنجا نمی رود ؟؟!

 

قانونمندی ها و تصادفات :

مسلماً 14 -15 سال پیش آمیزش مرد و زنی موجب شده که این طفل  نطفه ببندد ؛ قطعاً طی 9 ماه ؛ دورهء جنینی او در رحم آن زن سپری گشته  و سپس  به دنیا آمده است ؛ غالباً همان زن یعنی مادر اصلی تا 4 – 6 ساله گی او را تر و خشک  و تغذیه  و پرورش نموده تا استخوان سخت کرده است .

اینها قوانین اغلب تغییر ناپذیر در مورد رشد و رسش آدمیزاد است . اما این موجود  در بحر ناپیدا کران تصادف ها هم دست و پا میزند . منجمله تصادف های اکثراً شوم  برای این پسر حتماً واقع شده است . شاید از همان زمان نطفه بندی یا در مراحل بعد تر با تصادف محرومیت از پدر مقابل شده که میتواند به معنای محرومیت مطلق از خانواده به مفهوم وسیع کلمه باشد و الا در سرزمینی که به قول معروف « تخم پسر کیمیاست !» او که طفل زیبا و بی عیب و نقصی هم هست ؛ (( دوران کودکی بهتری میداشت !))

به نظر میرسد  که علاوه بر این تصادف  نحس ؛ تصادف از دست دادن مادر هم زود به سراغش آمده ؛ شاید به سان یتیم ؛ زیر دست اقاربی عقب افتاده  و نامهربان یا مریض و فقیر و بد روز واقع شده  و روحاً خورد و خمیر گردیده است .

در همه این مراحل متصوره به نظر نمیرسد که او یک تعلیم و تربیهء متعادل دینی  و مذهبی دیده  و به منبع و مرجعی امید  و ایمان و توکل  کسب نموده باشد .

 اینها به نیروی عقیده و توکل از این مراسم  و مناسک ( به نظر بعضی ها ساده و حتی دیوانه وار) بهره می گیرند و برای ادامهء زنده گی توشه روحی می اندوزند .

ممکن است با تصادفات شومتر گرفتار آمدن  به تجاوزات و ستم ها بر جسم و روح  خویش از ناحیهء زنان و مردان دیگری هم مواجه شده باشد که موجب رم کردن نهایی اش از جامعه و تنظیف و تطهیر تن و بدن و سر و صورتش گردیده است ...

معلوم است که دست یافتن به دانش ها که اصلاً  متأخر و معاصر اند ؛ در حدیکه بتوانند به زنده گی ی بشری معنا و هدف  و دینامیزم  و زیبایی .... بدهند ؛ برای همچو کودکان و اطفالی ؛  پر عنقاست  و « نخود سیاه » ؛ و لذا آنچه بسا خله های روانی را  پر و به بسا  از تشوشات و تروما ها  و آسیب دیده گی های روحی  التیام می بخشد ؛ عقیده و ایمان و امید و توکل و توسل مذهبی است .

کسی گفته است : « آنچه یکی دو نفر باور دارد ؛ دیوانه گی است  ولی عین چیز  در حالیکه  باور عمومی باشد ؛ مذهب است !»

میتوان حدس زد که این سخن نسبت به مذهب خصمانه است و جهت نفی کننده  دارد . اما مسلم است که  گویندهء آن ؛ در مذهب هم  قواعد منطقی و چه بسا علمی  را انتظار دارد . ولی علم و مذهب هرگز و ابداً به هم نمیرسند ؛ چرا که خاستگاه های آنها قطعاً متفاوت است و هر دو در دو خط  موازی حرکت می نمایند که هیچگاه قرار نیست همدیگر را قطع نمایند .

ولی بلافاصله باید قید کرد که هدف از مذهب ؛ فقط  تدابیر و تکیه ها و تسلی ها و بیم ها و امید ها و تبشیرها و تنذیر .. ها و مراسم و مناسک بر پایی و تعمیمی ی آن هاست که  بشر مغروق  در بحر تصادفات بی سر انجام ؛ برای خویش فراهم نموده  یا برگزیده است  و از معصومیت طراز اول  بر خور دار میباشد .

اما بدبختانه ارباب غرایز حاکمانه و غارتگرانه همیشه بر مذاهب و ملجا های ایمانی  و متکا های روانی ی توده ها و مراسم  و مناسک آن ها دستبرد زده و ایدئولوژی ها یا سیستم های نظرات تأمین کنندهء حاکمیت ها و امتیازات ظالمانه و ضد بشری و ضد طبیعی ی خود را در پوشش معتقدات مردمان ساده  در می آورند .

بنده شاید ده هزار صفحه  نوشته های ضد مذهبی خوانده و کم ازکم یکهزار ساعت برنامه های رادیو تلویزیونی ی ضد مذهبی استماع نموده باشم  و نیز در همین حدود آثار کتبی  و دیداری و شنیداری ی مذهبی ی ماهیتاً  ایدئولوژیک و حاکمانه .

درک و برداشت نهایی اساسی ی من از همه ؛ این بوده  و هست  که آنها قریب تماماً  پشت و روی یک سکه اند  و به عین هدف یعنی محکوم  و مرعوب  و مشوش  و مضطرب نگهداشتن  توده ها خدمت می نمایند .

آنچه توده های وسیعی باور میکند ؛ با آنکه نزد فرد و افرادی در سرزمین دیگر و فرهنگ دیگر دیوانه گی هم شمرده شود ؛ به ساده گی و با عدم احساس مسئولیت قابل تخطئه و تحقیر نیست .

این به اصطلاح جنون و دیوانه گی ؛ در کنه و ماهیت و منبع و مقصد اصیل خود ؛ کمال  یک خردمندی است و دلیل قاطع ساینتفیک این مدعا همین است که سوای بشر ؛ هیچ موجو حیه ای دیگری نتوانسته و نمی تواند فرهنگ مذهبی  پدید آورد و با ایمان و توکل  و توسل و بیم  و امید ؛ وحشت « شمشیر داموکلس » تصادف های شوم را که  مداوماً بر سر خود و فرزندانش احساس  و دریافت می نماید ؛ ضعیف و خفیف  و در خور تحمل  بسازد .

یک باور و فرهنگ مذهبی ی با نیرو و جذاب  و یقین آفرین و امید دهنده میتوانست این  پسر  آسیب دیده و از جامعه  و محیط  و ماحول بیزار شده را در مسیری متفاوت استقامت دهد  و هنوز امید اینکه مذهبی بتواند او را تغییر دهد و به جامعه و زنده گی نورمال  بر گرداند ؛ کاملاً از میان نرفته است .

پسرک در ترق گرمی ی ظهر اوج تابستان ؛ در سمت دیگر جادهء مورد نظر ؛ که صرف سایهء مختصر یک درخت بر آن افتاده ؛ خویشتن را فشرده ساخته است .

 

(به آرزوی آنکه این مفاهیم اساسی ی بشری را بتوانم با نمونه ها و تصاویر و موارد استنادی ی محکم تری سره  و صریح  بسازم . تا دیدار دیگر !)

 

-------------------------------------------------

رویکرد ها :

(1)               – آرزومندم هیچگاه ناگزیر نشوم منبع و مأخذ این حرف ها را برملا نمایم .

(2)               - در فرهنگ کهنسال ما سخن از شش جهت می رود که عبارت است از : شرق – غرب – شمال – جنوب – بالا  و پایان . مگر پس از اینکه بعد زمان به شناخت در آمد و مفهوم « فضا – زمان » توسط آینشتاین  وارد علم  فیزیک گردید ؛ باید از هشت جهت سخن گفت که عبارت میشود از : شرق – غرب – شمال – جنوب – بالا - پایان – گذشته – آینده .

(3)               - عجالتاً به دلایلی مأخذ  نمی دهم  ولی علاقه مندان می توانند اصل و منبع آن را توسط ایمیل از بنده مطالبه فرمایند .

 

 

 

++++++++++++++++++++++

 

بخش 8

بشر باید (( دوران کودکی )) بهتری داشته باشد !

 

 درین هفته دوستانی این خبر را با من شریک ساختند که : استيون هاوکينگ ؛ فيزيکدان  و فضا شناس پیشقدم  بريتانيايی در يک مصاحبه اختصاصی با روزنامهء گاردين ؛ ديدگاه های خود را در مورد مرگ ، دلايل وجود انسان و تصادفی بودن موجوديت هستی و بشر تشريح کرده است.

استيون هاوکينگ، از سن
۲۱ ساله گی به بيماری شديد فلج اعصاب مبتلا شد. وی برای دوره ای تحت تاثير اين بيماری به شدت  بد بين بود ؛ ولی در نهايت به اين نتيجه رسيد که  با وجود همه ترديد ها و بی اطمينانی ها از ادامهء زندگی ؛ بايد از تمام لحظات زندگی لذت ببرد.

وی می گويد:
« در ۴۹ سال گذشته من همواره  با احتمال وقوع  يک مرگ زودرس زندگی کرده ام . من از مرگ نمی ترسم ولی عجله ای هم برای مردن ندارم...»

کتاب استيون هاوکينگ ، به نام « تاريخ فشرده ای از زمان» که در سال
۱۹۸۸ انتشار يافت و حدود ۱۰ ميليون نسخه از آن به فروش رفت ؛ وی را به يک چهرهء علمی مشهور بدل ساخت . در آن کتاب وی می گويد: « اگر دانشمندان بتوانند محاسبات و فرضيه های لازم برای توضيح هر پديده و ماده موجود در هستی را کشف و تنظيم کنند ؛ در آن صورت بشر خواهد توانست فکر خدا را بخواند .»

در مصاحبه با روزنامهء گاردين و در پاسخ به سئوال « رسالت انسان چيست و آدمی چگونه بايد زندگی کند؟» استيون هاوکينگ می گويد : « ما بايد به دنبال آن باشيم  که از اعمال خود بزرگترين ارزشها را بيافرينيم .» به عنوان مثال او به موارد مهمی از دستاوردهای علمی مثل کشف و شناخت «دی ان ای» (
DNA) و يا معادلات پايه ای علم فيزيک اشاره کرده و چنين پيشرفت هايی را رسالت و ارزش زنده گی بشری می داند.

وی تاکيد می کند که ارزش علوم و یاد گیری در اين است که جهان هستی فقط  به اين وسيله شناخته می شود . از نظر وی شکل گيری کائینات ، منظومه ها و سياره ها روندی نامنظم و بی مقدمه است و بنابر اين موجوديت انسان روی کره زمين يک امر تصادفی است.

 

***

بنده ؛ نه به جهات ساینسی و اکادیمیک این نظرات  کار دارم  و نه آنها را  لزوماً آخرین کلام در معرفت بشری میدانم ولی با تمام اینها بخصوص از دیدگاه اخیر الذکر « موجوديت انسان روی کره زمين يک امر تصادفی است » به شدت تکان خورده ام .

این تکان نه مثلاً به دلیل این است که در حال حاضر همین انسان (بشر !) با صرف بیلیونها دالر و مغز و انرِژي خیلی از بهترین های بشر و بهترین و بالاترین تکنولوژی های بشری مصروف پروژهء فوق عظیم « سیتی » است که جستجوی حیات  و تمدن های حتی پیشرفته تر از آخرین تمدن بشری را در کرات دیگر کیهان مد نظر دارد . باید صراحت بخشید

که  فرض در این پروژه آن است که  کرات مانند زمین در عالم  فراوان اند و بنابر آن ؛ اینکه آنها مدارج تکامل مانند زمین را پشت سر گذاشته  و حتی به دلایلی  چندین مرتبه از گونهء حیات و بشر در زمین ؛ پیش تر رفته باشند ؛ افزون میباشد .

شاک یا تکانی که من از سخنان دانشمند هاوکینک برداشتم ؛ کاملاً به دلایل زمینی و حتی بیحد غیر علمی در رابطه بود . من از اصل یک تصادف بودن بشر و به تبع آن حیات  در زمین ؛ حتی به ارزش و بهای بیشتر آن ها متمرکز شده و در برابر این نادره های تکامل و آفرینش ؛ به بهت و اعجاب بیان نشدنی و در تصویر نگنجیدنی دچار آمدم .

معلوم است که چنین حالتی به فاکت ها و حقایق و اندیشه ها و خاطره ها و ذهنیت هایی مستقیماً متناسب است که مرا  انباشته اند ؛ از آن جمله ؛ هفتهء گذشته ضمن گذری بر دهلی کهنه این تصویر را برداشته بودم :

 

 

و در باز گشت ؛ به صحنهء تیپیک و اندیشه بر انگیز دیگری بر خورد نمودم .

 

 

 

این ها زوج بسیار جوان و احتمالا‍‍ هم تازه عروس و داماد  اند ؛ و پی  بر آورده شدن حاجتی اینجا در معبد هنومان جی آمده اند . با طی مراحل عبادی ی مفصل در حضور نماد های عقیدتی و نزد پندیت ها و خدام معبد ؛  اینجا در کنارهء چپ آن ؛ مراتب نهایت عقیدت  و استدعای خویش را به جا آورده  و امیل گل خاص مراسم مذهبی را نثار تمثال « لینگا » - نماد باروری و توالد و تناسل - نموده اند تا فرزند یا فرزندان دوست داشتنی  و خواستنی به ایشان عنایت گردد .

معلوم است که هرگاه «تصادف» کدام نارسایی و ناتوانی ی جنسی و ولادی موجود نباشد ؛ ایشان به این مراد میرسند و به زودی صاحب فرزندان دلخواه میگردند . همچنان میتوان خوشبین بود که « تصادف » اینکه آن فرزندان پس از به دنیا آمدن ؛ مانند کودکان تصویر بالاتر در گرمای حدوداً 40 درجه یا ... روی خیابان رها شوند و آنگونه خواب یا غش کنند ؛ پیش نخواهد آمد .

معنای سخن من این نیست که برای کودکان بالا عندالموقع دعا و استدعای درست  نشده  و بالنتیجه گرفتار آن سرنوشت گردیده اند . اگر ما از این مقایسه چنین معانی استخراج کنیم ؛ سلامت عقلانی ی مان مورد شک است !

فقط مشاهدهء سر و وضع این عروس و داماد ؛ کفایت میکند تا موقعیت آنان در جامعه و سلسله مراتب مادی و اقتصادی را دریابیم  و در نتیجه وضع فرزندان ایشان در آینده را متفاوت از وضع آن دیگران ؛ استنتاج نمائیم .

ولی مسألهء به غایت مهمتر این است که آیا متفاوت بودن وضع کودکان این زوج و زوج های مماثل ؛  به معنای داشتن بهترین (( دوران کودکی )) برای آنان خواهد بود؟

باید بلافاصله قید شود که (( بهترین دوران کودکی)) به معنای سیر و معمور و در ناز و نعمت بودن نیست . این حالت برای آنچه بشریت میخوانیم ؛ هیچ ارزشی ندارد . لذا (( بهترین دوران کودکی )) آن است که (( بشر کمال مطلوب شدن )) کودک را تأمین و تضمین کند ؛ بشریکه به فرمودهء استیفن هافکینگ  « از اعمال خود بزرگترين ارزش ها را بيافريند !»

در مورد کودکان خیابانی ی بالا سخنان بخصوص عاطفه بر انگیز زیاد است و اتفاقاً  آن سخنان ؛ فراوان هم گفته  و شنیده  و سروده  و سرائیده  شده  و کماکان میشود . صرف باید  یاد آوری کنم  که دست کم  مادران این کودکان هم وضع همان ها را داشته  و کمی اینسو تر از آنان دراز کشیده یا افتاده بودند که  بنابر نزاکت هایی نتوانستم و نخواستم عکس شان را بردارم .

ولی غایهء این یاد داشت هرگز مسایل عاطفی و سیاسی و مذهبی .. نیست .  عاطفی تر و سیاسی تر و مذهبی تر... از این نماد ها و حقایق در جهان کنونی یعنی بیرون از هند و دهلی بیحد زیاد  است و همین طور مندرجات تصویر کاملاً تصادفی ی پایانتر آن هم  به جهت اینگونه ملاحظات حقیر انتخاب نشده است !

 

کودکان بشری در افریقا و جاهای دیگر

 

این یک انگیزش و نیاز غریزی است که موجود زنده باید تولید مثل کند و میکند . حیات  به معنای یک « تداوم » همین است ؛ ولی مورد بشر ؛ از سایر موجودات حیه ؛ تفاوتی بنیانی پیدا کرده است .

اولا‍ً سعی میکنیم  این  تفاوت  را  با حساسیت  ضروری  و احساس  مسئولیت لازم  دریابیم  و درک کنیم ! چرا که بدون این درک و دریافت ؛ قادر به هیچ کار و اثر و تأثیری نخواهیم بود.

نوزاد هر حیوانی ؛ یک حالت کوچک همان حیوان مشخص است ؛ ولی نوزاد بشر مشخص ؛ حالت کوچک همان بشر مشخص نیست . محراق مسئله همین جاست و لاغیر !

هدف از مقولهء « بشر مشخص » یک شخصیت شخیص اجتماعی – فرهنگی میباشد . مانند یک مسلمان با سواد متوسط الحال ؛ یک هندوی فقیر مکتب ندیده ، یک سیکهه ثروتمند با دانش ، یک عیسوی متخصص مرفه ، یک بی مذهب فیلسوف کم درامد ....

نوزاد یعنی کودکی که از هرکدام اینها به دنیا می آید ؛ برخلاف دیگر جانوران ؛ حالت کوچکی از هیچکدام آنها نیست .

آیا لازم است این حقیقت ذریعهء تجربه ثابت شود ؟

 اگر بلی ؛ پس لطفاً  گوسالهء یک گاو مشخص یا نوزادی از هر جانور مشخصی را که مایلید ؛ بلافاصله پس از ولادت ؛ ببرید نزد گاو یا جانور مشخص دیگر در مکانی کاملاً متفاوت ؛ این گوساله  با شیر و خلقیات و عادات و ذهنیات گاو مشخص دیگر هم ؛ بالاخره چیزی است تقریباً از همه جهات مانند مادر ( و پدر) اصلی !

اما نوزاد  یک مسلمان با سواد متوسط الحال ؛ را بسپارید مثلاً به یک هندوی مکتب ندیدهء فقیر ؛ حدوداً شش سال پس که نخستین و مهمترین مرحله کودکی ی بشر است ؛ شما 100 فیصد با یک چوچه هندوی مکتب ندیدهء فقیر مواجه میباشد که هیچ تشابهی با مسلمان با سواد متوسط الحال ندارد و کذا و کذا و کذا !!!

چرا چنین است ؟

زیرا که بشر فقط  یک موجود بیولوژیکی نیست و حتی آدمیزاد  تا زمانیکه  در حدود مرز های بیولوژیکی است ؛ بشر نیست !

بشر بودن ؛ اجتماعی – فرهنگی بودن میباشد و ابعاد اجتماعی – فرهنگی ی شخصیت بشر در رحم مادر ساخته  نمیشود و ساخته شده نمیتواند . لذا دوران کودکی در بشر به خاطری طولانی است  که مغز او ؛ ابعاد اجتماعی – فرهنگی را در پیوند با محیط  بلا فصل ؛ ساخته برود.

بزرگترین نادانی ی نسل های پیشین و قسمت اعظم  نسل های موجود ؛ نادانی در قبال خدا یا کائینات نه ؛ بلکه در برابر (( دوران جبری و هدفمند و قانونمند کودکی )) بوده است  و میباشد .

حتی تصور میشود که غلظت و پهنای این نادانی و باور های زیانبار در رابطه  نظر به دوران های اولیه  و عصر حجر ؛ در دوران های پسین ؛ پا به پای بغرنجترشدن زنده گانی ی بشری ؛ افزایش یافته است .

انسانشناسان در حوالی ی سالیان 1860 به مطالعات و تحقیقات بیحد مهم در یک تعداد قبایل بیشتر جنگلی که هنوز در شرایط عصر حجر یا نزدیک به آن میزیستند ؛ پرداختند . کلیاتی از همچو تحقیقات در مورد قبایل دیری در آسترلیا ؛ قبایل بیرهور در شوناکتاپور هندوستان و قبیلهء پاوندا در افریقای جنوبی در نخستین بخش کتاب تاریخ جامع ادیان اثر جان بایرناس آمده است .

درین متون دیده میشود که عصرحجری ها ؛ وسواس و توجه خیلی جدی به فصل کودکی ی فرزندان خود داشتند و برای ٱنکه یک پسر یا دختر را بشر بالغ و کامل به حساب آورند ؛ تدابیر و اقدامات شگفت انگیز و سخت و جدی را به منصه عمل میگذاشتند .

منجمله قبیله دیری پسران خود را برای آنکه بتواند چون مرد بالغ و کامل وارد جامعه شود ؛ طی مراسم شاق و طولانی ظاهراً میمیراندند و از نو متولد میساختند و یا هم طی مراسم عجیبتر ولی با معناتر (( ویلیارو)) میکردند و آن اینکه پسر را بی خبر به عمق جنگل می بردند و در آنجا بر بدن او ؛ پیر مردانی از اقاربش ؛ خون خود را می افشاندند و بدن جوان را جرحه جرحه میکردند تا این خون درون بدن وی برود و بدینگونه معنویات و فرهنگ پیران به جوان منتقل گردد . سپس اورا یکه و تنها به جنگل وا می نهادند تا آنکه زخم هایش بسته شده التیام  پیدا کند و آنگاه میتوانست به آغوش خانواده و قبیله بر گردد و در عوض ؛ این برگشت ظفرمندانه موجب جشن و شادی ی بسیار بزرگ در قبیله میگردید که همسایگان هم در این شادمانی شرکت مینمودند و چه بسا منازعات سخت و مزمن در همچو مراسم مبارک ؛  ریشه کن میگردید .   

می بینیم که این درک و احساس و دریافت  که اساس آن همانا حساب باز نکردن  بلافصل  بر نوزاد و کودک  به عنوان بشر کامل ؛ یا بشر کامل ولی کوچک است ؛ در تمدن ها و ادیان و فرهنگ های پسین و پیشرفته ؛ با تکبر آمیخته به جهل ؛ مصادره شده  و حتی این فرهنگ ها ؛ مدعی ی معجزات بزرگ در کودکی ی بعضی اشخاص و افراد گردیده ؛ بالنتیجه مرز های کودکی  و بزرگسالی ی  به جا  و درست  و قانونمند را مغشوش  و آشفته هم ساخته اند .

مشکل بتوان تصور کرد ؛ بشریتی که بر نادانی در برابر (( دوران جبری و هدفمند و قانونمند کودکی )) همه جانبه غلبه یافته است ؛ چگونه بشریتی خواهد بود !؟

بنده با احتساب آنچه بشریت تاکنون درین راستا دریافت کرده است ؛ کمابیش اطمینان دارم که نوع ما به این مرتبهء عالی ی عقلانی ؛ نهایتا‍ً دست خواهد یافت !

نوجوانان ؛ حینیکه در یکی از هزاران مکتب مشابه هند به صنف های درسی می روند .

 

غالباً در چنان مرحله بلند عقلانی ی اجتماعی – فرهنگی ؛ کودک و نوجوان تا حدوداً 18 ساله گی به مراتب بیشتر از آنکه متعلق به خانه و خانواده و قوم و قبیله و ملت و مذهب و نژاد و جغرافیایی ؛ محسوب گردد ؛ مادهء خام اجتماع  واحد بشری و مربوط  به اجتماع واحد بشری ؛ شناخته شده از شیرخوارگاه گرفته  تا کودکستان و دبستان و دبیرستان  و دانشگاه ... یکسره ؛ توسط اجتماع توحید گشتهء بشری ؛ دایه گی و تغذیه و تربیه و آموزش و پرورش خواهد گشت و بیش از هرچیز و هرکس و پیش از هرچیز و هرکس ؛ هر آدمیزاده  فرزند چنان بشریتی خواهد بود !

اگر اجتماعی – فرهنگی بودن ؛ معرف بشر و شناسهء بشر است ؛ این مفهوم از هم اکنون در چوکات های تنگ و تاریک گله ها و قبایل عصر حجری  و حتی سیاهه های  بد تر و وامانده تر و برجامانده تر از آنها نمی گنجد . باید همه احاد  در مفهوم کبیر بشریت  تحلیل بروند ؛ و الا بشریت در اجزای بیمار و معیوب و مفلوک  تحلیل خواهد رفت و سرنوشت  فجیعتر از دیناسور ها را به دست خویش برای خود فراهم خواهد کرد .

از جنگ ها و مسابقات لجام گسیختهء تسلیحاتی ی بزرگ گرفته  تا تجربه های ناشی از انفجار انتحاری کودکان خورد سال ؛ همه و همه سجل رد ناپذیر چنین حقیقت مهیبی  را به دست میدهد .

 فرد و بشریت نمیتواند تا ابد بیرون از دترمینیسم قانون « جزء و کل » پایدار بماند !

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

(بخش 7)

چرا خدایان در ذهن توده ؛ سیمای بشری دارند ؟

درخت مقدس که بیشتر از یک نوع میباشد ؛ به راستی درخت شگفت انگیزی است . در بسیاری از محلات بالای سرتاق ها یا در بر دیوار های بلند تخم یا قلمچهء آنرا قرار داده اند ؛ با ریشهء هوایی ساق و پنجه کرده و سبز و با طراوت جولان دارد. از نوعی که بیشترین حرمت را داراست ؛ چنین نما ها و جلوه های متحیرکننده تشکیل میگردد. اینها همان ریشه های افراز گشته در فضاست که رفته رفته با تنهء درخت مماس گردیده و به آن بافت خورده اند .علت اینکه در پای این درخت مندیر و مندیر ها ساخته نشده شاید این باشد که در ساحت «لال قلا»ی دهلی کهنه موقعیت دارد که محوطه ای مربوط  به مسلمان ها  تلقی میگردد .

 بعضی ها برای بنده گفتند که روح کریشنا در این درخت وجود دارد . به نظرم این کریشنا نام دیگر بگوان شیواست ؛ چرا که همه خصوصیات شیوا در او نیز موجود است.

نخستین سحرگاهی که خواستم در یکی از جاده های شهر دهلی مختصر گردش کنم ؛ به مورد نادر یک نیایش مذهبی برخوردم .

جاده هنوز پر از فضولات و آشغال و کاغذ و پلاستیک .... بود چنانکه نمای کلی آنرا خیلی زننده نشان میداد . مگر کم کم مؤظفان پاک کاری فرا میرسیدند و هرکی ؛ به صفاکاری ی قسمت مربوط خویش آغاز میکرد .

اما تک و توک کسان دیگر که معمولاً پیره مردان و پیره زنان بودند ؛ صراحی های کوچک ؛ نذر هایی چون یک عدد کیله یا مقداری برنج و حلوا یا چند پراتهء خورد... در دست اینسو و آنسو میرفتند و اکثراً در همان کناره های جاده مقابل درخت هایی که خود هم تقدس دارند و بر علاوه مجسمه ها و تمثال های مقدسان کنار شان قرار داده شده است ؛ به نیایش و خضوع قرار گرفته ؛ داشته های خود را نثار می نمودند .

 مسح درخت ها با دست و با پیشانی و کشیدن کفش ها حین نزدیک شدن به آنها و بوسه زدن به دیوارهء محوطهء آنها ضمن دو دست بسته احترام کردن و به حالت رکوع  قرار گرفتن از اجزای مراسم  بود که همان سحرگاه  در مخیلهء من نقش بست . ولی هنوز از کسانیکه درون معبد های کوچک یا بزرگ میرفتند ؛ چیزی نمی دیدم .

درین ضمن خانمی جوان اما گرد فقر آلوده  با دو طفل 6 - 8  ساله ی لاغر اندام خود روی جاده ظاهر گردید ؛ مقابل یکی از درخت ها که دیگران نیز همانجا نیایش کرده بودند ؛ چپلک های خود را در آورد و با اشاره اش کودکان نیز چنان کردند . احترامات خود را به جای آورد و نزدیک تمثال درگا مات ؛ سجده ای نمود و با سر برداشتن از آنجا  به سوی سایر تمثال ها  و مجسمه ها هم علامات احترام فرستاد و مقداری ارزن و پراته جا گذاشته ؛ شمعی روشن کرد و بعد گویی ثمر همه را با دست چیده  بر سر کودکانش پاشید .

من که در کناری میخکوب شده بودم به تصور اینکه نیایش وی پایان یافته راه خود را ادامه دادم ؛ ولی با نگاه دیگر ؛ به چیز های شگفت آور تر برخورده  تسلیم تحیر خود شدم .

زن با هر دو کودک خود پا برهنه به میانهء جادهء اسفالت گذشته ؛ قسمتی را با رنگ های نارنجی و ارغوانی مصور ساخت و بر این تصویر ضمن دیگر حرکات احترام کارانه  و نیایشی بالواسطهء دست ها هم بوسه زد و هم سجده  نمود و بعد  نذر هایی  را  در وسط  تصویر قرار داده  کاسه گک سفالی حاوی شمع پیه سوز را نزدیک آن روشن نمود و ضمن اوراد و اذکار و ادا ها و اطوار  دیگری با کودکان خود ؛ پس پس رفت  .

زمانیکه آنان صحنه را ترک نمودند ؛ من خود را به محل رسانیده همه چیز را از نزدیک ؛ دیگرباره مشاهده کردم . در همان حوالی پرسه میزدم تا دریابم که عاقبت این عبادتکدهء عجیب در وسط جاده چه میشود .

چون جاروکش به منطقه رسید ؛ کنج و کنار تصویر را روبید و سپس بازگشته با احتیاط و تأنی تصویر و چیز های متعلق را با تکه صافی جمع آوری نموده درون خریطه ای جای داد و بعد ندانستم که چه کرد .

بنده از آن به بعد محلات زیادی را دیده ام که مشابه به همین تصویر ؛ رنگ آمیزی شده  و با نذر و شمع و روغن و چیز های خوشبو... همراه گردیده ؛ ولی با فاعلان آنها برنخورده ام  لذا تصور میکنم که چنین مراسم کاملاً سحرگاهان انجام میگیرد . 

آیا میتوان از همچو نیایش ها نتیجه گرفت که مقاصد و مراجع عبادی ؛ مفاهیم  و نماد های انتزاعی قرار گرفته و از تمثال ها و تجسم هایی معلوم  و معمول فرا تر رفته اند ؟

با در نظر داشت مظاهر ذهنی ( با معذرت : ) کودکانه  که در همچو موارد آشکار است ؛ این تصور نمیتواند پایه داشته باشد . ولی اینکه بخش مهمی از مؤمنان عابد اینچنین ؛ احتیاجات روانی و مذهبی ی خود را بیرون از معابد بزرگ  و عمومی رفع میدارند ؛ مسلماً دلایل و عوامل خود را دارد که عجالتاً به آنها کار نداریم .

آنچه باقی می ماند ؛ این است که در عقب همین نمایشات هم ؛ تمثال ها و تجسم هایی قرار دارد که به دلایلی اینجا و ایندم ؛‌ حضور فیزیکی ندارند و لذا مورد نیایش غیابی قرار میگیرند . کی میداند ؛ شاید مقصد و هدف ؛ یکی از نیاکان  و عزیزان پیشین نیایش کننده  است ؛ مثلاً در مورد  زن نخستین ؛ شاید شوهر اوست  که  در همین جا ؛ روی همین جاده آخرین لحظهء عمر ( یا معادش) بوده ؛ یا هم  یک  موجود اساطیری که  به دلایل نامعلوم نزد او گرامی ترین میباشد .

بدینگونه تا جائیکه من می بینم و میتوانم حدس بزنم و تصور نمایم ؛ اینگونه  نیایش ها  و عبادات در هرحال سیما ها و تمثال ها و تجسم هایی را در نصب العین دارند که در آخرین تحلیل یا شماری از آدم های گذشته به شمول نیاکان بلافصل استند یا شماری از نماد های اساطیری میباشند که بازهم در چهره ها و سیما های بشری متجلی و متصور میگردند .

بدینگونه اینکه شمار معتنابهی از بگوان های هندی سیما ها و قیافه های بشری دارند ؛ و حتی شماری چون بگوان اشو و سای بابا کاملاً افراد بشری معاصر اند ؛ عجبی ندارد . ولی  اینکه چرا خدایان در اذهان توده های ملیونی و ملیاردی ی بشر نهایتاً جز سیمایی بشری ندارند ؛ شاید پرسش با اهمیت و جالبی است !

هم از نظر اینکه مخاطبان دست اول بنده توده های مسلمان همکیش اینجانب میباشند و هم به دلیل اینکه مباحث جاری مقدمه ای برای طرح نهایی و جهانی ی اصل « اشد جنایت علیه بشریت » خواهد بود ؛ خاطرنشان می سازم که نقطه نظر من ؛‌ فقط  بر آئین های هندی متمرکز نیست که به باور بسیاری از آگاهان  تداومی از انیمیزم  بوده  بدوی و ابتدایی به شمار می آیند .

تا جائیکه به توده های عادی ی مردم در عصر کنونی رابطه می گیرد ؛ حتی در اسلام  که  به باور ما پیشرفته ترین  و آخرین دین بشری می باشد ؛ معبود و مقصد پرستش و نیایش ؛ سیما و خصایل بشری دارد . صرف نظر از سایر موارد ؛ تمثیلی که مولانا  در مثنوی  به  دست داده است ؛ از نظر بحث کنونی نمونه وی و اتمام حجت است !

بر اساس این تمثیل ؛ چوپانی با خداوند راز و نیاز میکند و او را همانند بشری که شیر می آشامد و در نهایت مانند کسی که از کباب بره و بز شبان احساس بالاترین لذت  و رضا  و شادمانی را میکند و از خدماتی برای درست کردن لباس و رخت خواب و ملزومات دیگرش ممنون میشود ؛ مورد خطاب قرار میدهد .

درین هنگام موسی کلیم الله  که پیامبر اولی العزم  الله تعالی است ؛ شبان مخلص و مؤمن را به مواخذه میگیرد و او را به نادان بودن و خدا نشناس بودن متهم و تنبیه مینماید و برایش می گوید که ای نادان و بی مایه ؛ تو خدای عالمیان را چون «خال و عم » خود ناچیز به حساب آوردی و کفری از تو سر زد که عواقب آن عالم را خواهد سوخت !

شبان بیچاره که همین قدر وسع عقلی و روانی داشت ؛ از این توبیخ سخت هراسان میشود و ناگزیر سر بر ناکجا ها می گذارد تا مگر گوشهء امن و قراری به کف آرد .

ولی ؛ اینجا نه شبان عامی و جاهل و کودن ... بلکه پیامبر اولی العزم حضرت موسی است که  مورد عتاب خداوندی قرار می گیرد که چرا به اخلاص بندهء مخلصی متعرض شدی ؛ او هر آن گونه  که  مقدورش بود ؛ به عبادت می پرداخت و همین مرتبه اعلی ی عبادت است . لذا تو که بر او ستم روا  داشتی ؛  محکومی  و ناگزیر از جبیرهء تقصیرات !

****

علاوتا‍ میدانیم که تورات در «سفر  پیدایش» به صراحت میگوید که : « و آنگاه خداوند خدا ؛ آدم را همانند خود آفرید »

پسر و پدر و روح القدوس که مریم مقدس را به عیسی حامله میکند ؛ و مناظری که در مکاشفهء یوحنای رسول در انجیل از ملکوت ترسیم شده است ؛ همه و همه سیما های بشری را در ذوات علوی  و دارای الوهیت می نمایاند . در مذاهب چین « آدم نخستین» مطرح است که آمد و چکش و قلم به دست گرفته ناخراش و نا تراش عالم را درست کرد و چون مْرد ؛ از اعضای پیکرش ایالات چین درست شدند .

تمام مردمان ؛ خورشید و ماه و ستاره ... را سیمای بشری میدهند و در چهرهء آدمی ترسیم و تجسیم میکنند . موج دریا ؛ ماهی و خلاصه هر پدیدهء طبیعت که نوعی مورد پرستش قرار گیرد باید چیزی از سیما و اندام بشر  داشته باشد . جن ها ( چنانکه سر های آنان  در امیل گردن بگوان کالی دیده میشود ) سیمای بشری دارند و فرشته گان هم باید چهرهء بشر را به خود بگیرند تا قابل درک و دریافت شوند ؛ حتی دیو – چنانکه از چراغ اله دین می جهد - حایز سیمای بشری است .

علت امر شاید همین است که سیما و اندام بشر ؛ خوش ترکیب ترین و کمال یافته ترین میباشد و هزاران حرکت و ادا و اطوار هست که جز به مدد اندام های بشری ممکن نیست ؛ تحقق یابد و علت دیگر و غالباً اساسی تر این خواهد بود که بشر ؛ سیما و تناسب و ترکیب اندامی ی برتر دیگری را  ندیده است و نمی تواند تصور و تخیل کند چنانکه در تصویر آید یا مجسم گردد .

درین حال بخصوص عقل نخستین یا عقل شکلی بشری متقاضی آن است که هر پدیده  و ذاتی باید توسط دماغ – شکلاً - دریافت و احاطه شده بتواند تا احساسات و کنش های لازم را در آدمی موجب گردد .

اینجاست که کودکان و توده های مردمی که همانند دانشمندان مفاهیم انتزاعی را اندیشیده و همانند هنرمندان بزرگ ؛ خیالات مرکب و مغلق را صورت داده نمیتوانند ؛ به  دیدن بلاواسطه و یا تصویر و تجسم آنچه که مطرح میباشد ؛ محتاج اند و در غیر این صورت فقط  در همان حدود میتوانند از جمله خدا و مؤمن به  را تصور و تخیل کنند که امکانات تصویر سازی ی ذهن شان اجازه میدهد و میسر میسازد.

لذا در جا ها و جوامعی که نماد های قدسی و ذوات قابل پرستش مجسم یا تصویر نمیگردند ؛ نیز ناگزیر در اندرون ذهن و مخیلهء افراد بشری شکل ها و تصاویری را حایز میباشند که مسلماً با تخنیک های پولیسی و روانکاوی ...( و شاید هم اسکن های پیشرفتهء دماغی ) میشود ؛ پنهانکارانه ترین و منکرانه ترین آنها را دریافت و برملا کرد.

گرچه بنده هم درین سلسله و هم در سایر مباحث از ورود به مباحث اکادمیک ؛ احتراز دارم و این قبیل چیز ها را مختص به اهل آن در حوزه  و محدودهء ویژه می دانم ؛ معهذا اینجا شاید خیلی روشن کننده و مدد کننده به بحث است که  به  دیالوگی از اینشتاین و مخالفانش اشاره نمایم  .

اینشتاین ؛ چنانکه برای هر نابغه ای طبیعی است ؛ در مورد تصور خدا نزد خود و دیگران ملاحظاتی داشت که ابراز داشته بود . آینشتاین علم را بدون دین و دین را بدون علم  نمی پسندید و در عین حال با اینکه خدایی (( انسانوار)) خالق کائینات باشد ؛ سر آشتی نداشت . لذا دین و خدا از نظر اینشتاین ؛ چیزی فراتر از معمول ها و معقول ها و متعارف ها بود .

خاخام های یهود و کشیش های عیسوی بالاخره تاب نیاورده و به مجادله با اینشتاین پرداختند . البته این بحث دراز دامن و دقیقاً اکادمیک است . ولی انچه به صحبت کنونی ی ما مدد میکند نه دیدگاه های اینشتاین بلکه این نظر مخالفان اوست که گفتند :

 کس حاضر نیست به قانون جاذبهء عمومی عبادت کند و یا برای کهکشان راه شیری ؛ خویشتن  را به خطر اندازد !!

یعنی اینکه بشر فقط میتواند به خدای ((انسانوار)) مؤمن باشد و قربانی دهد !

( ایشان شاید از نظر آینشتاین چنین برداشت کرده بودند که خداوند هستی ؛ قوانین گردانندهء آن است ! )

اینکه اینشتاین بزرگ به کجا ها نظر داشت ؛ سخن جداگانه ایست ولی بشر ؛ تا جائیکه  در روی زمین دیده میشود ؛ در دینداری و اعتقادات خود  در حد اقل 90 فیصد همان است که خاخام ها و کشیش ها می فرمایند و این شاید جبر قوانین تکامل است !

****

اما در نماد های مذهبی و تمثال های مقدس هندی موارد جالب و پر ارزش فراتر از نماد ها و تمثال های (( انسانوار)) نیز وجود  دارد و بنابر همین ملاحظات سزاوار دقت  و اهتمام بیشتری است. یکی از برجسته ترین این موارد همانا شخصیت و سیمای اساطیری « هنومان جی » میباشد.

هندوستان دو منظومه حماسی بزرگ و مشهور دارد که اساساً در زبان سانسگریت نگارش یافته است . یکی «مهابارت» و دومی «رامیانا» نامیده میشود . حماسهء رامیانا بر محور سرگذشت شهزاده ای از ایودهینا می چرخد که بنابر سبب هایی به یک تبعید 14 ساله مجبور میگردد .

این شهزاده که در آستانه تبعید ؛ آمادهء جانشینی پدر تاجدار خود است ؛ رامچندرجی نام دارد و همراه با خانم زیبا و جوان خود «سیتا» در جنگلی اقامت میگزیند . درین اوان پادشاه لینکا ( سریلینکای امروزی ) سیتا خانم رام را اختطاف مینماید .

 رام در جنگل با سلطان بوزینه ها که هنومان خوانده میشود ؛ دوست شده است . هنومان جی طبق حماسه رامیانا ؛ کمالات سترگ و بی نظیری دارد ؛ قادر به خورد کردن و بزرگ کردن خود است ؛ میتواند پرواز کند وغیره . هنومان با رام و سیتا چنان محبت یافته است که وقتی ازش پرسیده اند که چقدر آنان را دوست دارد ؛ سینه خود را پاره کرده و سیما ها ( و به قولی نام ها) ی رام و سیتا را حک شده در آن به تماشا گذاشته است .

اینجا است که رامچندرجی که ضمنا یک برادرش( لکشهمن ) را هم با خود دارد ؛ از همکاری و همرزمی ی هنومان برخوردار میشود و به دلیل توانایی های معجزه ای هنومان جی لشکر و بساط آماده میکند و همه بر راوون نام ؛ پادشاه شیطان صفت لانکا یورش می برند و هنومان جی از سد هایی مانند « هفت خوان رستم » پیروزمندانه گذشته سیتا را از چنگ او آزاد میسازد و خودش را زیر پای خود خورد و خمیر میگرداند.

هنومان جی را چنانکه در تصویر می بینید با پنج سر و ده دست هم نمایش میدهند ؛ در تصاویری بدن او همانند بوزینه ها پر موی است ؛ البته تقریباً در هر حال دم بلندی را داراست .

 

 اینکه هنومان یک میمون میباشد ؛ شکی ندارد ؛ ولی میلان شدید و مداوم آدمی  به  دادن خصوصیات چهرهء بشر ؛ به موجودات دوست داشتنی و پرستیدنی مانند هنومان که سمبول وفا و شجاعت و فداکاری و دوستی و سایر صفات حمیده و جلیله است ؛ باعث گردیده تا در نهایت چندان چیزی از اناتومی ی میمون در آن باقی نماند .

در معبد ويژه ایکه در دهلی نو برایش ساخته اند ؛ مجسمهء بسیار بزرگش را طور پیوست  به معبد اعمار نموده اند . البته این ؛ تنها یکی از معابد مشابه است و این اسوه اسطوره ای از محبوبیت و ارادت و عقیدت بالایی در سراسر هندوستان برخوردار میباشد . مگر درین مجسمه ؛ بخصوص می بینیم که سیمای بشری کاملاً بر سیمای اساطیری او که میمون است غلبه یافته  و جز قسمت پوز و فک ؛ سایر بخش های اندام هنومان جی مکملاً نمای اندام  یک مرد ورزیده و پرتوان بشری را دارد. و اینهم در حالیست که نسبت حقیقی ی اندام هنومان جی مثلا با سیتا خانم که در تصویر و تجسمی درعین معبد  ( و در بالا ) دیده می شود ؛ چندین برابر کوچک میباشد .

البته طبق اسطوره ؛ هنومان از نیروی بزرگ اندام ساختن خود بر خورد دار بوده است و بدینجهت اینکه سر پادشای لینکا را زیر پاهای خود له میکند ؛ عجبی ندارد و اما لباس و ملزومات بسیار زیبا و ظریف بشری که بر تن او میکنند ؛ صرفاً نمایانگر تکریم و تعظیم نیست بلکه بیانگر همان میل و اشتیاق نیرومند روحی ی هرچه بشری ساختن نماد ها و شخصیت ها و منجمله هنومان جی است .

در مجسمه های هندی کرکتر های مرد نیز سیما ها و آرایش ها و ظرافت های زنانه دارند تا جائیکه خیلی مشکل است که بر آنان اطلاق مرد شود . حتی سعی میگردد اندام  مرد ها چون شیوا ؛ ویشنو ؛ برهما ... و همین رام چندر شباهت به اندام زنان داشته باشند تا زیبا و زیبا ترین جلوه نمایند . معنای سخن آن است که بشر میخواهد خدایش کمال زیبایی باشد و این زیبایی بیشتر در اندام زن متبلور است  تا در اندام مرد .

مجسمهء بزرگ متصل به معبد هنومان جی در قلب دهلی جدید

-------------------------------------------------------------------------------------

تا اینجا خوانندگان تیز هوش به یک حقیقت بزرگ دیگر نیز رسیده اند که توده های هندی 33 کرور بگوان و خدا را چگونه و از کدام حساب هایی پیدا نموده اند . آنان تقریباً همه شخصیت های اساطیری و تاریخی خویش را به الوهیت برداشته و در معابد قرار داده اند ؛ ولی هیچگاه پوزیشن و سیما و خصوصیات بشری را به چیز دیگر عوض ننموده اند !

اینکه به کرکتر هایی ده دست و چند سر قایل شده اند ؛ غالباً به معنای تکرر شات ها  و حالات در زمان های مختلف می باشد و این میتواند نوعی شگرد هنری حساب گردد .

البته ملل دیگر که خاصتاً از نظر جغرافیایی با هند نزدیک اند ؛ نیز کم و بیش همچو شگرد هارا به کار گرفته اند .

درسی که ما از این مجموعه و از این گنجینه میگیریم و باید بگیریم ؛ بسیار عظیم  و سرنوشت ساز است ؛ که البته برای تفاهم بهینه ؛ بائیستی مقامات و منزل های دیگری را طئ کنیم !

                                                         ( تا عمری و شانسی دیگر )

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++

 

( بخش 6)

 

 

 چرا ؛ بشر " یک حیوان مذهبی  "است؟

 

اینکه بشر ؛ نوعی از انواع جانوران چندین میلیونی در کرهء زمین میباشد ؛  اینک نزد آنانی که کمترین شعور علمی و آفاقی دارند ؛ مورد شک و تردید و جدال نیست .

بشر ؛ از ردهء آن دسته از جانوران است که توسط علوم زیست شناسی به  حیوانات « فقاریه ء پستاندار» دسته بندی شده است و خود دارای گونه های معتنابهی است .

 

اما در میان همهء جانوران گیتی منحیث المجموع  و در میان حیوانات  پستاندار فقاریه ؛ خاص الخاص ؛ فقط  بشر ؛ حیوان مذهبی است و صرف از همین نظر ؛ گویا تافته جدا بافته در عالم  می باشد !

اینکه بشر پیش از هر چیز « یک حیوان مذهبی » بوده است و میباشد ؛ به مردمان امروز و دیروز هند و چین و افغانستان و ایران و افریقا و استرلیا و اروپا ... منحصر و یا از حالت آنها مستنتج نیست ؛ بلکه این حقیقت اکبر و اعظم را تمامی تحقیقات از گونه های پیش بشری و بشر اولیه و بشر معاصر به یکسان آفتابی ساخته است .

 

حتی موجودات « نئاندرتال» که نیمه بشر شمرده میشوند ؛ ثبوت هایی کافی از خویش به یادگار گذاشته اند که دارای احساسات و مناسک مذهبی و پرستشی بوده اند و در موضوع کلیدی مذهب – یعنی مرگ و پس از مرگ – به معتقدات مستحکمی رسیده بودند !

از عصارهء تاریخ تکامل بشر و تاریخ مذهب بر می آید که اساساً بشر شدن با «کشف مرگ» آغاز می گردد . حیوان ماقبل بشری از مرگ خبر ندارد !

 

 

« جامع مسجد » واقع دهلی قدیم  یکی از آثار مهم تاریخی و عبادتگاه مرکزی مسلمانان هند

------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

مذهب در نئاندر تال ها به شکل تدفین مرده گان انها و بر علاوه همراه با قرار دادن مواد خوراکی  و کار بردی تا سرحد اسلحه ؛ در مقابر اثبات گردیده است . تدفین مردگان مظهر شعور بالای مذهبی است و صرف به معنای تکریم متوفی نیست . بخصوص که در قبر مایحتاج زنده گی قرار داده شود ؛ کاملاً عقیده در بارهء مرگ و پس از مرگ را مبرهن میدارد .

 

حالا به کان و کیف این عقیده کار نداریم ولی نفس این عقیده ؛ در روز و ماه  و سال و قرنی نمیتواند تکوین و قوام یابد .

ثبوت هایی از گونه های ماقبل نئاندرتالی حکایت از آن دارد که ایشان در مراحلی مرده گان خویش را همانند سایر جانوران مرده و شکار شده ؛ می خورده اند .

 

تا اینجا نمی توان عقیده در مورد مرگ و پس از مرگ را به ساده گی در یافت ؛ معهذا ؛ امکان پاگیری بدوی ترین دغدغه ها و وسوسه های مذهبی در همین مراحل هم موجود است . علی الوصف ظاهر یکسان خوردن مرده گان خودی ؛ با مرده گان سایر جانوران ؛ احتمال آن هست که این « آدم خوری » معنای مذهبی داشته باشد چرا که به طور غریزی ؛ جانوران گوشتخوار معمولاً به گوشت همنوع خود راغب نیستند .

 

قبایل دیری یک بخش مردمان بومی استرلیا از سال 1860 در حالی مورد مطالعه دانشمندان قرار گرفتند که در زمانی شبیه میان عصر حجر قدیم و عصر حجر جدید می زیستند .

اینان از جمله رسمی داشتند که پس از گذاشتن مرده در قبر ؛ پیه و چربی بدن او را بریده ؛ بیرون می آوردند و میان مشایعین جنازه قسمت میکردند و تقریباً همه از آن به این تصور میخوردند که « جسم های زنده گان از صفات و نیرو های شخص متوفی بهره ور گردد.»1

 

 

وقتی در چنین گروه بشری و در چنین مقطع زمانی و تکاملی  یک چنین باور و تصوری مرسوم است ؛ به راحتی میتوان احتمال داد که  گونه های ماقبل  بشراولیهء فوق الذکر؛ مرده های خود را فقط  به جهت خوراک و سد جوع نخواهند خورد ؛ مگر آنکه آنرا از نوع خود ندانسته و چون جانور دیگر مورد شکار خویش قرار میداده باشند .

 

همچنان در عصر ما از مسلمات علم وعقل میباشد که موجود زنده  در تمام مراحل زیستی ؛ مشغول پروسه ایست که « تنازع برای بقا » نامیده میشود ؛ « تنازع برای بقا » در همه جانوران هست و نیازی به «یاد گیری» و لذا به « بینش و دانش » ندارد ؛ جانوران و حتی نباتات ابزار ها و مهارت های شگفت انگیز نامحدودی را برای تداوم حیات و دفاع از آن در خود تکامل بخشیده اند ؛ نباتاتی هستند که برای تغذیه یا مدافعه ؛ حشرات و حتی جانوران بزرگتر را اسیر و بلع میکنند و یا مسموم و مفلوج میسازند . 2

 

این پروسهء طبیعی توسط  نظام ژنتیکی - یا اطلاعات و فرمان های ارثی - هدایت و بر انگیزی میشود که در (DNA) های کروموزومومی سلول موجود حیه  کود شده میباشند .

بدینجهت تمامی تلاش ها به جهت بقا و تحفظ  زنده گی استقامت دارد و هیچ موجود حیه هیچگاه مهیا و شایق مردن نیست و هیچ ژنی برای مردن ندارد.

 

کوچکترین ریسک و خطر در شعاع معین ؛ توسط  حاسه های موجود حیه احساس و مورد مدافعه قرار میگیرد . بخصوص خطر به حیات ؛ چنان موجود حیه را مهیای دفاع از خود میکند که نیرو و قدرت مانور و عمل آن به ضریب های هندسی افزایش می یابد . این  حالت دقیقاً همان ترس از مرگ است و به این دلیل هیچ جانور در برابر مرگ بی اعتنا نیست ؛ از مردن می ترسد و زنده گی را عزیز میدارد .

 

آری؛ مرگ و مردن هیچ کود ژنتیکی ندارد و هیچ زنده گی ؛ برای مردن نیست ؛ ولی چون زنده گی ؛ خود جز تنازع و مبارزه بوده نمیتواند ؛ لذا ( بدون اصطکاک ها و ضربات آنی هم ) فشار های تنازع و مبارزه ؛ فرسایش به بار می آورد ؛ و عاقبت این فرسایش ؛ مرگ است !

 

 

یکی از عبادتگاه های زیبای هند که در آن تمثال های یکی از بگوان های عمده با اهل فامیل و یارانش مانند هنومان جی قرار داشته و مورد عبادت میباشد .

-----------------------------------------------------------------------

 

 

اما آنچه در مورد بشر « کشف مرگ » خواندیم ؛ سوای این مفاهیم است .

توانایی « کشف مرگ » به نظام ژنتیکی بخشیده نشده است و الا  دنیای جانوران  در مجموع دنیای مذاهب می بود ؛ اگر موجودات تک سلولی و « بی دماغ» ها را نادیده بگیریم ؛‌ موجودات عالیتر ؛ به مراتب بیشتر از بشر ؛ ناگزیر از چنگ انداختن به  دامان مذاهب و چیز های مشابه بودند  و الا  قالب تهی میکردند و منقرض میگشتند .

  البته داستان تکامل حیات ؛ حدیث درازی است و بخصوص فصل تحول کیفی که  گذار به  بشر را ارمغان آورد ؛ گفتنی ها و شنیدنی های فراوان دارد که  بخش اعظم آن هنوز در  ستر و حجاب میباشد ؛ ولی معمولاً در مورد ؛ چنین داوری هایی میخوانیم :

 

« دوملیون سال پیش ؛ دو اتفاق بسیار مهم باعث ظهور انسانها از جهان جانوران گردید:

 1- ایجاد و استفاده از ابزارهای سنگی.

 2- کشف آتش

پستانداران دیگر نیز از سنگ ها به عنوان ابزار استفاده می کردند. اما استفاده از سنگ برای فرم دادن به سنگی دیگر انقلابی بزرگ و سر آغاز تمام تکنولوژی ها بود. انسانهای اولیه از سنگ ها برای فرم دادن به سنگهای دیگر و یا برای قطعه قطعه کردن آنها استفاده می کردند.


 زمانی بعد از آغاز استفاده از ابزارهای سنگی ؛ آتش کشف گردید. اجداد ما یاد گرفتند که چگونه  با استفاده از وسایل طبیعی آتش به وجود بیاورند. استفاده از آتش ؛ استفاده از گرما و نور آن بود.

انسانهای اولیه از آتش برای پختن غذای خود استفاده می کردند. بدین ترتیب مواد بیشتری قابل خوردن گردیدند.

در نتیجه کشف آتش و استفاده از ابزارهای سنگی و گسترش زنجیره غذایی برای انسان های نخستین ؛ حجم مغز و وزن آن افزایش یافت . و این ؛ به توسعهء انسان اولیه  به انسان امروزی بسیار یاری رسانده است.» 3

 

« اجداد ما وسايل مخصوص تهاجمي و دفاعي نداشتند ؛ نه چنگال‌هاي تيز و نه نيش‌هاي  بران داشتند ؛ سم و شاخ نيز نداشتند. به طور كلي هيچ يك از وسايل دفاعي ساير پستانداران را كه براي دفاع  در مقابل دشمن به كار مي‌بردند ، نداشتند از طرفي به سختي مي‌توانستند دونده‌ هاي خوبي هم باشند. از اين رو ....اجداد ما به طور نسبي حيوانات ضعيفي بودند.

 ( درینحال ) تكامل غريزه گله‌اي عامل مساعدي بود و اهميت زيادي داشت و در تنازع بقا به آن‌ها كمك كرد. غرائز گله‌اي و اجتماعي سهم بسيار زيادي در تكامل بشر از جانور به انسان داشته است ؛ يعني تاثير كيفي خاصي در تشكيل قديم‌ ترين انسان‌ها و انسان‌هاي اوليه  كه عاقبت به صورت كنوني در آمدند.»4

 

نویسنده گان چنین متن ها تعمد زیرکانهء خاصی دارند که از نیمرخ دیگر حقیقت طفره بروند . شاید اسباب و دلایل نیرومندی برای این کار وجود  دارد ؛ اما به هر حال صدیق و وفادار نبودن به حقیقت ؛ زیان جبران ناپذیری به دانش و انکشاف کمال مطلوب فکری وارد مینماید .

اینکه  « در نتیجه کشف آتش و استفاده از ابزارهای سنگی و گسترش زنجیره غذایی  برای انسانهای نخستین ؛‌ حجم مغز و وزن آن افزایش یافت » یعنی که تحول کیفی مورد نظر واقع گردید و یا قبلاً این تحول محقق گشته بود و به برکت آن بشر ابزار ها را متحول ساخت و آتش را در اختیار گرفت ؛ قابل اندیشه است ولی اینجا مجال آنرا نداریم  و اما شواهد کافی وجود دارد که آتش کم از کم یکی از نیرومند ترین و پایدار ترین منبه های تصورات و احساسات و استنتاجات مذهبی در بشر بوده است و هنوز این خاصیت آن با تفاوت هایی متبارز میباشد .

اینکه « ... اجداد ما به طور نسبی حیوانات ضعیفی بودند .» نیز قابل تردید نیست ؛ ولی اینکه « غرایز گله ای و اجتماعی » این ضعف نابود کننده را جبران نموده و بر علاوه بشر  را  به  موجود تسخیر کنندهء نسبی طبیعت مبدل کرده باشد ؛ جداً مسئاله دارد . همان « غرایز گله ای و اجتماعی » ده ها هزار سال است که نزد صد ها گونهء دیگر جانوران هم وجود  دارد ؛ ولی منجر به عوض گشتن چیزی نشده است !

ضعف و ناتوانی ی طبیعی ی بشر حتی فراتر از آنچه میباشد که در بالا گفته آمد .

 

« نوزاد انسان در میان سایر موجودات عالم طولانی‌ترین زمان را نیاز دارد که  قابلیت‌ها و توانائی های خود را پرورش کند و آشکار سازد. در واقع انسان حدود 18 سال اول زندگی خود را در حال رشد و تکامل در ابعاد مختلف است و این زمان طولانی و با‌ اهمیتی در زندگی انسان است.

از طرف دیگر ، نوزاد انسان با کمترین توانایی‌ها و امکانات (نظیر بازتاب ها) به دنیا می‌آید و به مراقبت زیاد و شدیدی  نسبت  به  سایر موجودات  نیاز دارد .

برای مثال در نظر بگیرید که چگونه گوسالهء گاو پس از به دنیا آمدن روی پای خود می‌ایستد ، ولی نوزاد انسان حتی نمی‌تواند سر خود را راست نگه دارد . »5

 

از دیدگاه جهانشناسی ساینتفیک ؛ اینجا تفاوت عظیم در هندسهء ژنتیکی مطرح میباشد . بدون جهش ها و تحولات در مهندسی ی ژنتیکی موجود حیه ؛ کاهش یا افزایش خوراکی ها یا افزایش تنوع غذایی به خودی خود نمیتواند موجب افزایش حجم و وزن مغز و یا کوتاه  و دراز شدن دوران طفولیت وغیره گردد . اینها طی یک فرایند بغرنج که هنوز درک عامیانه از آنها قریباً ناممکن میباشد ؛ منحیث مؤثرات محیطی میتوانند عمل کنند ؛ ولی بشر با حیواناتی چنان دارای نزدیکی های ژنتیکی است که شگفتی آور است و مخصوصاً از نظر بحث کنونی تأمل زیاد می طلبد .

 

« در بین نخستین های رده بالا فقط  انسان و شامپانزه ؛ قادر به شکار و خوردن گوشت به صورت هماهنگ و منظم استند . بسیاری از گروه های تحقیقاتی توضیح داده اند که میمون های بزرگ ؛ قدرت یادگیری زبان نمادین و ارتباط مابین خود ها و مابین خود و انسان ها را دارند .

 این موجودات را نیز می توانیم همخونان خود بنامیم چرا که خون انسان برای میمون های انسان نما بی ضرر بوده و به راحتی می توانند آنرا بپذیرند.
میمون های انسان نما اگرچه اجتماعی زندگی می کنند اما وابسته به آن نیستند  درست برعکس انسان ها . اجتماع انسانی به تشکیل جامعه
( نظام مبتی بر قرار داد های آگاهانه ) وابسته است. اما میمون های انسان نما با آن بیگانه اند . در اجتماع انسانی میان آدم ها تقسیم کار محقق شده است ؛ هر کس کاری انجام می دهد و همه به یکدیگر خدمت می کنند. در واقع انسان ها با کار اجتماعی زنده اند . اما در گلهء ایپ ها  همه « خودکار » بوده و به همدیگر وابسته نیستند.

به گفته راد کایرد، موریس گودمن، کارشناس DNA نشان داده است که «میان شامپانزه و انسان فقط 7/1 درصد تفاوت وجود دارد و تفاوت میان انسان و گوریل، یا میان شامپانزه و گوریل 9/1 درصد است. تفاوت این سه با اورانگوتان حدود 7/3 درصد میباشد ». 6

 

در حالت تفاوت ناچیز کمتر از 2 فیصد یا نزدیک به یک و نیم فیصد در نظام هندسهء ژنتیکی ؛ ظاهراً به ساده گی میتوان انتظار داشت که شباهت ها در اناتومی و هیستولوژی و مورفولوژی ... و کنش ها و واکنش های معنوی و روانی  میان بشر و این جانوران ؛ خیلی باید بیشتر از آنچه باشد که اکنون هست  و از جمله تفاوت وزن و حجم مغز و مراتب تولید مثل ؛ نمی بایست بسیار فاحش بوده بخصوص این جانوران نباید  در برابر واقعیت های جهان پیرامون و مرگ و زنده گی ؛ که  سراپای زنده گانی و تاریخ و فرهنگ بشر را به خود مشغول داشته است ؛ چنین سرد و کرخت و بیروح و بی تفاوت باشند !

می بینیم که اگر در میان کمیت ها سرگردان بمانیم ناگزیریم چیز هایی مانند مذهب و حتی علم را بیماری در بشر محاسبه نمائیم و خامی و اجبار 12- 18 ساله در رشد و رسش نوزاد و کودک بشری را ؛ دلیل « ناقص الخلقه» بودن آن بشماریم .

 

ولی بلا تردید اینجا ؛ اصل جهش ( موتاسیون) و تمایز بنیانی ی کیفی در میان می باشد .

تا جائیکه بنده برخورده ام از متفکران معاصر حایز دسترس به آزمایشگاه و تجربه و تحقیق در سطوح عالی ؛ دکتور الکسس کارل نویسنده کتاب معروف « انسان موجود ناشناخته» ؛ درین گستره نتیجه گیری جسورانه ای نموده و به درستی خاطر نشان ساخته است که بشر به معنای عبور موجود حیه از «اتوماتیسم غریزی» است !

 

 

محل به آتش سپردن جنازهء مهاتما گاندی رهبر فقید معاصر و پیشاهنگ استقلال هند

------------------------------------------------------------------------------

دقت کنید که  نسبت وزن مغز به وزن کل بدن در بشر (2٪) ؛از همه موجودات زنده بیشتر  می باشد . بشر دارای بزرگترین مغز به این تناسب ؛ در میان سایر جانوران است ؛ حتی مقدار و وزن مغز بشر در بیست سی هزار سال پیش ؛ بیشتر از اکنون بوده  و محققان  یک سیر نزولی و کاهش را در مغز بشر طی دورانهای متأخر اندازه گیری نموده اند .

گرچه در مطالعات استثنایی که روی مغز البرت اینشتاین به عمل آمد ثابت شد که نبوغ  او  به بزرگی مغز رابطه  قطعی نداشته و بلکه حاصل ایجاد ارتباط  های درون مغزی جدید و جدید و بیشتر و بیشتر در روند یاد گیری ها و فعالیت های علمی ی او بوده است ؛ معهذا نمیتوان گفت که اصلاً بدون مادهء مغزی هم میشود ؛ هوش و اندیشه و تخیل و نبوغ داشت .

 

لذا اینکه  اندازهء مغز بشر حدوداً سه برابر افزونتر از نزدیکترین جانوران به او ؛ یعنی بوزینه ها ، میمون آدم نما و اروانگوتان میباشد ؛ فقط  و فقط  حاصل « کار» ، « افزار سازی » ، تکامل؟ غرایز « گله ای و جمعی » و پس و پیش شدن فلان یخبندان یا  تنوع رژیم غذایی و دست یافتن به آتش و تسهیلات ناشی از آن نخواهد بود ؛ مسلماً اینجا یک انقلاب زیست شناسی و جهش ژنتیکی هم  مبرهن است که  در اساطیر منجمله در قرآن از آن با رمز « خلقت دیگر » سخن رفته است .

 

ثبوت ( و هکذا رد) این امر که گذار حیات به بشر؛ مرهون یک جهش ژنتیکی میباشد ؛ به هیچ وجه آسان نیست ولی منحیث فرضیه ؛ دلایل و قراین برای آن از همه فراوانتر میباشد . ممکن است عامل این جهش حتی یک پرتو کیهانی باشد و درین صورت ؛ همه آنچه ؛ از رها شدن دست ها  در حمل بدن گرفته  تا راست شدن تیر کمر و تا « کار» تولیدی برای توجیه این انقلاب ردیف شده است و میشود ؛ در مقام معلول ها و یا موارد مدد کننده قرار بگیرد .

 

واضحاً با وقوع این انقلاب  که  پیاده شدن مکمل آن  هزاران و شاید  ملیون ها سال  به  طول انجامیده ؛ موجود تازه یعنی بشر ؛ نگاه و بینش کاملاً متفاوت بر جهان و طبیعت پیدا کرده است ؛ نگاه و بینشی که هرگز او را رها نمی کرده است تا به بی تفاتی جانوری در برابر پرسش های دم افزون برخاسته از شش جهت لم بدهد !

این بینش را میتوان گذار از کور رنگی به توانا شدن بر دریافت  رنگ ها ؛ گذار از  نزدیک بینی ی مفرط  به توانا شدن پرواز نگاه به دور ترین آفاق و حتی - دقیق تر و درست تر-  گذار از نا بینایی  به یک بینایی ی تند ناگهانی  و یا بیرون آمدن از اعماق ظلمتی سنگین به یک روشنایی خیره کننده  تشبیه کرد .

چرا که در مقایسه با کیفیت و پهنا و معنای بینایی بشری ؛ بینایی جانوری یک « کوری» تمام عیار بیش نیست !

 

چنانکه در بینایی جانوری ولو که شامل توانایی های فرابشری چون دریافت  ماورا بنفش  و مادون قرموز و «دور بینی» های سرسام آور هم میگردد ؛ بینش بر گذشته و آینده ؛ بر فردا و فردا ها وجود ندارد . لذا به مجرد اینکه بینایی بشری محقق میشود ؛ درک و دریافت زمان و روزگار و عمر و بقا و فنا ... پیدا شدن میگیرد .

این حقیقت را با دقت در اوضاع کودکان از بدو تولد به بعد با وضوح میتوان دریافت . کودک تا زمان زیادی قادر به درک زمان و فهم دیروز و امروز و فردا و آینده و آینده ها نیست .

(اصلا ً دوران های جنینی و کودکی ی بشر ؛ یک تیاتر تمام عیار تکرار مراحل تکاملی موجودات حیه تا بالاترین ستیج  میباشد که با یک حالت اولیهء لاروایی آغاز میگردد .)

 

مزیداً این بینایی زمانی به سراغ بشر آمده که او گرفتار سهمگین ترین « تنازع برای بقا » بوده ست ؛ در محاصره بیرحمانه ترین  نایملات و آفات و بلیات گوناگون  قرار داشته ؛ خود  هم  یکی از ضعیف ترین و بیدفاعترین  موجودات حیه  بوده است ؛ زبان و علامات مفاهمه  نداشته ؛ یادمان های ثبت شده تجربی و فرهنگی نداشته ؛ پوشش و پناهگاه  در دامان طبیعت نداشته و در یک کلمه تمامی امکاناتش در حد یک جانور معمولی بوده است و بس.

 

بدینجهت بشر جز به گونه هایی که با اوضاع پیرامون ؛ با پرسش ها و احتیاجات نوبه نو ؛ با درد و ترس و اضطراب ؛ با خطر ها و بیم و هول بی پایان و درک نشدنی ... ؛ با مرگ و متعلقات آن ... روبرو شده و نوع و نسل خویش را تا اینجا رسانیده ؛ راه و چارهء دیگر نداشته است .

اینکه تلاش و مبارزه و تنازع بقای بشری با جادو ها و مذاهب  گوناگون آمیخته شده و تا همین اکنون هم  کدام فرهنگ خاص بشری را در مقیاس تمام عالم نمیتوان یافت که سراپا بافت اساطیری و مذهبی نداشته باشد ؛ چیزی طبیعی ؛ دترمینیک و بر علاوه مافوق خردمندانه است .

 

ولی احمقانه ترین برخورد با این گذشته و تاریخ و فرهنگ بشری ؛ باد در غبغب انداختن های مشتی دانشمند نمای مست و لایعقل بیکار و بیمار و شل افتاده در پشت میز و کامپیوتر یا متولیان اندیشه های رسوب کرده و « مذهب شده» است که همه چیز را نتیجه جهل و نادانی و حماقت و حداقل ثمرهء تحمیل و توطئهء چند زور مند و قلدور وانمود میکنند و در کجراه ساختن و گمراه ساختن نسل بالندهء بشری خواه ناخواه مؤثر اند.

 

حکم معروف است : « برای اینکه بتوان چیزی را تغییر داد یا اصلاح کرد باید آنرا شناخت »

هیچ شکی وجود ندارد که فرهنگ و فولکلور و رسوم و باور های گذشته ؛ غلطی ها ؛ زشتی ها ، خرابی ها و تبعات فاجعه انگیز ؛ باز دارنده و ارتجاعی هم دارد و بدون تغییرات  و اصلاحات مدبرانه و به موقع و کارساز در  آنها و ادامهء آنها ؛ حرکت  توده های بشری به جهت  پیشرفت اقتصادی – اجتماعی ؛ شگوفایی ی فرهنگی و کمال و جمال مادی و معنوی نا میسر است ولی چنین مأمولی با نفی و ریشخند و تحقیر فرهنگ ها و مذاهب بشری نه بلکه با مطالعه و درک و شناخت و نقد و بررسی واقعاً علمی و ساینتفیک آنها – آنهم در یک همنوایی و تفاهم گستردهء ملی ، منطقوی و جهانی – میسر میباشد .

 

 

 خانه و خانواده ای از فقرا در دهلی کهنه  و خواب و دوشاب روی جاده

------------------------------------------------------------------

 

هنوز توده های میلیونی بشری بیچاره تر و درمانده تر از آن اند که به خاطر چونی و چرایی باور ها و عادات و عنعنات خویش مورد پرسش یا سرزنش قرار گیرند !!

 

 

 

 

 

رویکرد ها :

 

1-                  تاریخ جامع ادیان – تألیف جان بایر ناس – ترجمه علی اصغر حکمت – بخش دین در قبل از تاریخ – امثال و نوادر - ص 32- چاپ 1384 تهران .

2-                   به گیاهان یا نباتات گوشتخوار در گوگل کلیک کنید !

3-                     http://barobax.org/forum/showthread.php?tid=2825&pid=31414#pid31414

4-                    http://yad-sohrab.blogfa.com/cat-83.aspx

5-                    - سایت رشد –  روانشناسی کودک

6-                      گاهنامه زیست شناسی و ویکی پیدیا

 

·  احتراماً به اطلاع خواننده گان محترم میرسانم که در ترمینولوژی طرف باور من ؛ (( انسان)) مفهوم و محتوای غیر از بشر دارد و لذا این ترم را به جای واژهء (( بشر)) استعمال نمی کنم و اما وقتی نقل قول ها و اقتباس ها آنهم از متون فارسی مطرح است ؛ نمیتوانم این واژه هارا عوض و جابجا نمایم .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 ++++++++++++++++++++++++++

 

(بخش 5) یاد داشت هایی از یک سفر

 

 

"مذهبی بودن بشر" و چالش های فرا راه بشریت!

 

 

   

 

    ویشنو بگوان سوم                                   شیوا بگوان دوم                                  برهما بگوان اول از ثلاث اعظم                        

 -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

اگر بنا باشد که به جای حکم معروف و معقول؟ « بشر یک حیوان سیاسی است » حکم به تعریف آن چون « یک حیوان مذهبی » نمائیم  و حتی کم از کم شاخصهء « مذهبی بودن بشر» را بر شاخصهء « سیاسی بودن » آن مقدم بشماریم ؛ چالش های عظیمی فرا راه  فلسفه ها و جهانبینی های معاصر ؛ عرض اندام مینماید .

بدینجهت بیش از هر پندار مفروض و معین و نامعین دیگر ؛ اهمیت و ارجحیت کسب میکند که به واقعیت های عینی موجود پیرامون ؛ منتها درجه دقت نمائیم  و همه را با آخرین سیستم محاسبات ریاضی در پیوند ارگانیک  با  واقعیت های شناخته شده  در تاریخ  فرهنگ ها و تمدن ها ؛ اندازه گیری و قیمت گذاری نمائیم .

از این دیدگاه نمونهء هندوستان ؛ گنجینهء دارای اهمیت جهانشمول و تاریخ شمول میباشد ؛ ولی به هیچ وجه نباید تصور کرد که از همین رهگذر ؛ هندوستان تافته جدا بافته در جهان است .

 در بخش 4 این یاد داشت ها ؛ متذکر شدیم که حسب ادعای عامهء اهالی ي هند که پیرو مذاهب متکثر ودایی هستند ؛ آنان 33 کرور بگوان دارند که البته همه را معادل خدا و () می پندارند .

آنان آزاد و مایل  و راغب اند که تمثال ها و مجسمه های نامحدود از بگوان های خویش پدید آورده  تکثیر نمایند و علاوه بر معابد ؛ در هر کجا که دلشان خواست آنها را قرار دهند .

آزاد و مایل و راغب بودن هندی ها برای ترسیم  و تجسیم  و تکثیر بگوان ها و نماد های مقدس  شان ؛ البته پیام ها و معنا های زیادی دارد ؛ ولی برای بحث و فحص کنونی ی ما امتیاز کمیاب و ثروتی پر ارج  به  شمار می آید .

هرگاه مردمان سایر ملل و نحل هم چنین آزادی و دست و دل بازی در مورد تجسیم  و ترسیم  صور خیال  مربوط  به  نماد ها  و ذوات  و اشیا و پدیده های طرف باور و عقیدهء خویش میداشتند ؛ احتمالا‍ً هند  درین عرصه  بیحد شگفت انگیز و یا در مقام اول « عجایب » تجسمی و تصویری نبود .

میدانیم که نقاشی های مذهبی به و یژه در مسیحیت هم وجود  دارد و کلیسا ها سرشار از تصاویر و قسماً مجسمه هاست ؛ ولی آنها چه بسا عالیترین  شاهکار ها از نوابغ بشری میباشند .

           « شام آخر» مسیح ؛ شهکار لیونارد داوینچی                                                                   مریم مقدس و مسیح کودک

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

اما چنین کار ویِژهء خواص و روشنفکران ؛ در هندوستان تقریباً وجود  ندارد و هرچه هست توده ای و عامیانه  میباشد . لذا اینجا ساده گی و صفا و صداقت رقت انگیز  و سر شار از اصالت و حقیقت  ناب  موج  میزند . صداقت  و اصالت  و حقیقت  در بیان  صور خیال  و احساس  و عاطفهء مذهبی  و نه  در چیز دیگر .

فلاسفه ، روانشناسان ، بشر شناسان ، جامعه شناسان ... ، آنانکه به طریق هنر های گوناگون ؛ گذشته ، حال  و آیندهء  بشر  را  آماج  قرار داده اند و میدهند ؛ معلمان اخلاق  و شاغلان  تعلیم و تربیت ... همه و همه بائیست این  روند  و  روال  و انگیزه ها  و علل  و اثر ها و مؤثرات دامنه دار آنها را عمیقاً  مد نظر  گیرند .  

چیزی که  در گذشته ها بیرحمانه  مورد اغفال  و اهمال  بوده  و در یک  کلمه ؛ موجبات  معیوبیت  و ناتوانی های  بنیانی در معارف  و فرهنگ های بشری را فراهم آورده است .

بنده  حتی الامکان  درین گستره تحقیق و تفحص نموده و محصولات را خدمت عزیزان خوانندهء کنونی و نسل های  پسین  تقدیم خواهم کرد ؛ ولی باید ما با این نماد ها و سمبول های مذهبی کم از کم به اندازهء آتی آشنا  شویم  تا بعد بتوانیم سخنان همدیگر را بفهمیم  و به معنا های حقیقی این اساطیر و مماثل ها پی ببریم :

در بارهء بگوان دورگا :

« دورگا یک لغت سنسکریت به معنی "دست نیافتنی" و یک خدای مونث است . هندوان عموما به دو دلیل یکی وحشت از او  و دیگری زیبایی اش او را می پرستند. می گویند نامهای زیادی دارد و بیش از ١٠٨ اسم برای او می شمارند که شامل اسم خدایان دیگری مانند "کالی" (خدای مرگ) و " پاروتی "(همسر شیوا )  هم می شود.

او را مادر " گانشا" و " کارتیه کا" و " جیوتی" می دانند که فرزندان شیوا هستند . دورگا از بین برنده جنیان بد طینت  بوده  و به همین دلیل محبوبیت یافته است . ظهور او در حماسه های پورانا و آگاما ذکر شده و غالبا  با ١٠ دست دیده شده که در هر دست شمشیر - ضدف - دیسک- تسبیح- زنگ - کاسه شراب - تیر - کمان - نیزه و خنجر نگه داشته است.  همچنین بیشتر اوقات  سوار بر پشت  شیر یا ببر است . همواره لباسهای بسیار اشرافی و سلطنتی به تن دارد و گرانترین جواهرات را می آویزد . به همین ترتیب همین اقلام  بر تن میلیونها بت دورگا نیز دیده می شود .

اولین باری که دورگا بر زمین ظاهر شد به دلیل ستمهایی بود که جنی به نام "ماهیشاسور" به مردم می کرد . ماهیشاسور جن آب نشین بوفالویی بود بسیار بزرگ و قدرتمند به طوری که سایر جنیان و خدایان از او وحشت داشتند . حتی ویشنو و شیوا هم توان جنگ  با او را نداشتند.  اینجا بود که دورگا سوار بر شیری ظاهر شد و به جنگ ماهیشاسور رفت . او را شکست داد و آسمان ها را به خدایان بازگرداند!!»(1)

 

                                                                      

                            ناگا و لینگا                                                                                             بت لینگا                                                                                      دورگا زیبا ترین بگوان زنانه با 10 دست

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

با توجه بر ابعاد پهناور این صور و نماد ها  و کنش ها و واکنش های  بیحد گونه گون که در مقابل صورت میگیرد و رایج میباشد ؛ تصمیم گرفتم تا مختصری در معرفی کلیات آئین های هند خدمت خوانندگان پیشکش بداریم .

این امر را به  جهتی مبرم یافتم که آنچه به این ارتباط  در انترنیت به دست می آید ؛ در خیلی موارد  با پیشداوری ها  و ذهنیگری ها و اغراض توأم میباشد و یا بدون جدیت و رعایت احساس مسئولیت علمی در برابر واقعیتی اینچنین عظیم  و سرسخت که  تعریف  و شناسهء نوع بشر در گرو آن است ؛ پردازش و انتشار یافته است .

متنی که در زیر می آید تا حدی نقل از تاریخ جامع ادیان بوده و تداوم آن نیز خیلی ها با اسلوب تحقیق علمی سازگار است  و رویهمرفته یک معرفی جزیل را درمورد ارائه میدهد (2):

« آیین هندو در قدیم دین برهمایى خوانده مى شد که به برهما، خداى هندوان اشاره مى کرد. هندوئیسم شکل تکامل یافته آنیمیسم است و به همین دلیل بنیانگذار آن شناخته شده نیست . این آیین گونه اى فرهنگ ، آداب و سنن اجتماعى است که با تهذیب نفس و ریاضت همراه شده و در تمدن و حیات فردى و جمعى مردم هندوستان نقش بزرگى داشته است .

۱. مردم هند پیش از هجوم آریاییها

پیش از مهاجرت آریاییها به ایران و هند، مردم این سرزمینها قومى کوتاه قامت و سیاه چرده بودند که فرهنگ و دین و مراسم مخصوص خود را داشتند و تمدن آنان در سطح تمدن بین النهرین بود. این قوم در ایران تقریبا به طور کامل از میان رفتند، ولى در هندوستان به طرف جنوب آن کشور رانده شدند و اکنون به نام قوم دراویدى (Dravidians) شناخته مى شوند و گروه بزرگى از اینها به نام نجسها(Untouchables) معروفند که درباره ایشان سخن خواهیم گفت .

حفاریهاى باستانشناسان در منطقه اى به نام موهنجودارو (Daro-Mohenjo) در کرانه رود سند(پاکستان)، آثار عظیمى از تمدن آنان را نشان داده است . از این کشفیات بر مى آید که برخى از خدایان آیین هندو قبل از ورود آریاییان در هندوستان وجود داشته اند.

۲. اصول دین هندو

اصول دین هندو عبارت است از اعتقاد و احترام به کتابهاى باستانى و سنتهاى دینى برهمنان و پرستش خدایانى که به ظهور آنها در دوره هاى قدیم عقیده دارند. اعتقاد به تناسخ  و رعایت مقررات طبقات اجتماعى در معاشرت و ازدواج ، همچنین احترام به موجودات زنده ، مخصوصا گاو از اصول آن دین است . لفظ ((ام )) (Om) به معناى آمین براى هندوان بسیار تقدس دارد و از سویى اسم اعظم الهى به شمار مى رود و از این نظر به اسم اعظم یهوه در دین یهود شباهت دارد.

۳ .خدایان ودایی

هندوان به عده بى شمارى از خدایان آسمانى  و زمینى  با اسما و صفات عجیب  و غریب معتقدند و به آنها کرنش مى کنند و براى هر یک بتخانه هاى با شکوهى مى سازند. این خدایان با هم خویشاوندى سببى و نسبى دارند و ویژگیهاى جسمى و روحى هر یک به تفصیل و با ذکر جزئیات در کتب مقدس و فرهنگ دینى هندوان آمده است . اعتقاد به جلوه گرى خدایان به شکل انسان و حیوان در ادوار مختلف ، نیز بسیار جلب نظر مى کند . دسته بندى خدایان در ارتباط با طبقات اجتماعى نیز معهود است . برخى از معروف ترین خدایان هندو عبارتند از:
اگنى (Agni) یعنى آتش ؛
وارونا (Varuna) یعنى آسمان ؛
ایشوار (Isvara) یعنى قادر متعال ؛
رودرا (Rurdra) یعنى وحشتناک ؛
راما (Rama) یعنى دلپذیر؛
کریشنا (Krishna) یعنى آبى پر رنگ ؛
یاما (Yama) یعنى ارابه ران ( معادل جم در آیین زردشت ) که خداى حاکم بر ارواح مردگان است . اشوین (Asvin)  یعنى اسب سوار عنوان دو تن از فرشتگان آیین هندو است . هندوان معتقدند که این پزشکان آسمانى براى انسان تندرستى ، نیکبختى و دارایى به ارمغان مى آورند. پرستندگان بت مؤنث زشت و بد ترکیب کالى (Kali) به معناى سیاه معتقدند هدایاى ویژه این بت را باید از طریق راهزنى  به دست آورد و تقدیم بتخانه کرد. البته باید توجه داشت که معمولا بتان را بسیار زیبا مى سازند تا آنجا که بت در شعر فارسى کنایه از محبوب زیبا است .

۴ . کتابهای مقدس

ادعیه و آیین هاى هندوان در مجموعه اى به نام وداها(Vedas) به معناى دانش ، به زبان سانسکریت گرد آمده است و به آن شروتى (Sruti) یعنى وحى و الهام و علوم مقدس موروثى لقب مى دهند. پژوهشگران تاریخ تصنیف وداها را بین ۱۴۰۰ تا ۱۰۰۰ ق .م . مى دانند، و بر این اساس سالهاى ۱۵۰۰- ۸۰۰ ق .م . را دوره ودایى مى خوانند.
چهار ودا وجود دارد، به این شرح :
۱٫ ریگ ودا(veda-Rig) یعنى وداى ستایش ؛
۲٫ یجور ودا(veda-Yajur) یعنى وداى قربانى ؛
۳٫ سام ودا(veda-Sama) یعنى وداى سرودها؛
۴٫ اتهرو ودا(veda-Atharva)  یعنى وداى اتهروان (نام نویسنده این ودا).
در زمانهاى بعد برهمنان شرح و تفسیرهایى بر وداها نوشتند؛ از این رو هر یک از وداها داراى دو بخش است :
نخست : منترا(Mantaras) که عبارت است از متن اورادى در ستایش آتش ، خورشید و سایر مظاهر طبیعت و دعاهایى براى فراخى روزى ، بارورى ، بخشایش گناهان و غیره .
دوم : براهمناها(Brahmanas) که مناسبتهاى آن اوراد را تعیین مى کند.

پژوهشگران سالهاى ۸۰۰ ق .م . تا ۵۰۰ ق .م . را دوره برهمنى مى نامند.
کتابهاى دینى ، فلسفى ، عرفانى و ادبى بى شمارى در میراث فرهنگى هندوستان وجود دارد که به زبانهاى مختلف ترجمه شده و از جمله آنها معروف کلیله و دمنه است که در سانسکریت پنچاتنتر(tantra -Panca) یعنى پنج بخش خوانده مى شود.
کتابهاى مهابهاراتا(bharata -Maha)  و رامایانا(Ramayana)  با محتواى اساطیرى رزمى و بزمى از احترام ویژه اى برخوردارند. کتب دینى و ادبى یاد شده به همه زبانهاى زنده جهان( و از جمله فارسى ) ترجمه شده اند. کتاب بسیار معروف و جذاب بهگودگیتا (gita -Bhagavad)  یعنى سرود (خداى ) مجید در بخشى از مهابهاراتاست که مستقلا مورد توجه قرار گرفته است . این کتاب گاهى به تخفیف گیتا نامیده مى شود، در باب اخلاص (Bhakti) سخن مى گوید و در اهمیت کتاب یاد شده همین بس که به طور مکرر به هر یک از زبانهاى زنده جهان ترجمه شده و دست کم شش ترجمه فارسى از آن موجود است.

این رساله مکالمات کریشنا با شاهزاده اى به نام آرجونا (Arjuna) یعنى روشن را در بر دارد.  رساله یاد شده ظاهراً در قرن اول میلادى در روزنامه بزرگ مهابهاراتا گنجانیده شده است و نزد هندوان از هر کتاب دینى و عقلى دیگر محبوبتر و محترمتر به شمار مى رود. نظم آن کتاب یک دست نیست ، ولى نیروى ذوق و شوقى که در طى کلمات آن نوشته اعجاب انگیز وجود دارد، هزاران تن را دلباخته و فریفته خود ساخته است .

راز موفقیت گیتا در این است که مى کوشد اثبات کند راه حقیقى نجات و رستگارى در طریقه اخلاص قرار دارد و براى بیان این امر از داستانى کمک مى گیرد. آرجونا سوار بر ارابه سلطنتى براى جنگیدن با عموزادگان خود به سوى میدان مى رود و راننده ارابه که خداى پهلوانى یعنى کریشنا است و در کنار او نشسته است ، وى را به رزم و نبرد تشویق مى کند. شاهزاده دل به جنگ با خویشاوندان خود نمى دهد. در حالى که سرداران سپاه خصم یعنى عموزادگان او در شیپور جنگ مى دمند، به راننده فرمان مى دهد که ارابه او را در وسط رزمگاه در محلى قرار دهد که بتواند کوشش و رزم آورى هر دو سپاه را به درستى مشاهده کند، ولى همین که خویشان و عموزادگان و بزرگان قوم را در حال پیکار و خونریزى مى بیند، دل او از پشیمانى و اندوه لبریز مى گردد. وى درد و رنج خود را با کریشنا راننده ارابه در میان مى گذارد و از گرانى اندوه ، تیر و کمان را از دست بر زمین مى افکند. کریشنا او را بر این کم دلى سرزنش مى کند و دوباره وى را بر جنگ و نبرد برمى انگیزاند.

در این هنگام بین آن دو یک سلسله مکالمات رد و بدل مى شود. در مرحله اول کریشنا او را به انجام وظایفى که در برابر صنف و طبقه خود دارد متوجه مى سازد و به او خاطر نشان مى کند که انجام فرائض اجتماعى بر هر کارى مقدم است و نتایج و عواقب آن هر چه باشد، باید آنها را به عمل آورد و نباید پاداش و سزایى توقع داشت . ارجونا وظیفه خود را به یاد مى آورد که باید به عنوان یک شاهزاده از افراد طبقه کشاتریا جنگجویى و رزم آورى پیشه کند. آنگاه وى پاى به میدان نبرد مى گذارد و اعتراف مى کند که تهاون و سستى در انجام این واجب صنفى و فریضه مذهبى گناهى بزرگ است . از سوى دیگر اگر به جنگ بپردازد و کشته شود روان او رستگارى یافته ، به آسمان صعود خواهد کرد، و اگر پیروز گردد، بر تخت پادشاهى خواهد نشست . علاوه بر این میدان جنگ جاى تاءسف و غم خوردن براى کشتگان و قربانیان نبرد نیست ، زیرا اگر چه جسم آنان هلاک مى شود، ولى روحشان جاویدان ؛ باقى و برقرار است . در یکى از قطعات گیتا سخنان زیر آمده که تعالیم اوپانیشادها را در مساءله وحدت الوهیت بیان مى کند و از این نظر قابل توجه است . کریشنا مى گوید:
من برهما هستم ، همان خداى واحد ازلى
قربانى منم ، دعا و نماز منم .
طعام خیرات مردگان منم .
این جهان بى پایان منم .
پدر و مادر و نیاکان و نگاهبانان و منتهاى معرفت همه منم .
آنچه در زلالى آب و روشنایى آفتاب تصفیه مى شود،
آن کلمه ((ام )) منم .
و منم کتابهاى ریگ ودا، سام ودا، یجور ودا،
طریقت ، شریعت ، مربى ، خداوندگار و قاضى ، شاهد، صومعه و پناهگاه ،
دوست و دشمن ، سرچشمه حیات و دریاى زندگانى .
هر آنچه بر مى آید و هر آنچه فرو مى رود،
بذر و برزگر و فصول و درو همه منم .
مرگ منم و زندگانى منم .
اى ارجونا، حیات این جهان که مى بینى ،
و حیات آن جهان که نمى بینى ، همه منم و بس

۵ . فرهنگ و تربیت ودایی

حدود قرن ۶ ق .م . در اوج اقتدار روحانیان هندو، که برهمن (Brahmana) نامیده مى شوند، نظام طبقاتى شدیدى پذیرفته شد که مدت ۲۵۰۰ سال سایه سهمگین خود را بر کشور پهناور هندوستان افکنده بود و هنوز هم بقایاى آن وجود دارد. پژوهشگران طبقات اجتماعى را کاشت (Caste) مى خوانند که واژه اى پرتغالى و به معناى نژاد است . در این نظام چهار کاشت اصلى وجود داشت :
۱. برهمان (Brahmanas)، طبقه روحانیون ؛
۲. کشاتریاها (Kshatrias)، طبقه شاهان ، شاهزادگان و جنگاوران ؛
۳. ویشیاها (Vaisyas)، طبقه بازرگان و دهقانان ؛
۴. شودراها (Sudras)، طبقه کارگران .
معاشرت افراد یک طبقه با طبقهء دیگر شرعا و عرفا ممنوع بود، به خصوص طبقه اخیر که هر گونه تماس ، حتى نگاه کردن افراد طبقات بالا به این گروه ، گناه کبیره شمرده مى شد. فروتر از این چهار طبقه ، گروهى از بومیان غیرآریایى هندوستان بودند که نجسها (Untouchables) نامیده مى شدند.

        

جنبه های بسیار منفی باور های هندی :                                      کاست نجس ها  و دختری که برای کشته شدن آماده ساخته میشود.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

افراد این طبقه به هیچ وجه حق نداشتند در محله هاى آن طبقات چهارگانه تردد کنند و هر گاه از باب ضرورت براى حمل زباله و کناسى به اماکن آنان مى رفتند، موظف بودند با صداى بلند حضور خود را اعلام کنند که مبادا نگاه افراد طبقات بالا به این گروه بیفتد. در این صورت ، بیننده باید با غسل خود را طاهر کند . داد و ستد نیز از راه دور، با گذاشتن پول در مکانى و تقاضاى متاع با فریاد و اختفاى کامل انجام مى گرفت … گوش دادن به تلاوت کتابهاى مقدس نیز بر آنان حرام بود و اگر فردى از ایشان در این مورد استراق سمع مى کرد، براى مجازات، سرب مذاب در گوش او مى ریختند.

عجیب تر اینکه افراد طبقه نجسها به این وضع خو گرفته ، آن را حق مى پنداشتند و باور داشتند که این تیره بختى زاییده بدکردارى آنان در زندگانى پیشین است که از طریق تناسخ آن را دریافت کرده اند. هر گونه اقدامى براى کم کردن فاصله طبقات چهارگانه (و حدود ۲۰۰۰ طبقه فرعى که به تدریج در ضمن آن چهار طبقه پدید آمده ) و دفاع از نجسها، خلاف شرع و غیرمقبول بود.

البته این سنت اجتماعى در سال ۱۹۵۵ رسما لغو شد و تنها جلوه هایى از آن باقى است .

رود خروشان و پر برکت گنگ (Ganga) به معناى تندرو که در بخش بزرگى از هندوستان جریان دارد، از تقدس بالایى برخوردار است و غسل کردن در آن ، به خصوص درشهر بنارس (Benares)، عبادتى مهم شمرده مى شود.  نیلوفر (Padma) نیز بسیار مقدس است . قربانى و بویژه قربانى اسب (medha – Asva) که قبلا به عنوان یک عمل عبادى میان آنان معمول بود، بعدا به منظور برآورده شدن حاجات انجام مى گرفت . اهیمسا (hinsa – A) به معناى پرهیز از آزار جانداران اصل مهمى است که در زمانهاى بعد، تحت تعالیم مهاویرا مورد توجه قرار گرفت و تاکنون به شدت رعایت مى شود. این آموزه خوردن گوشت حیوانات را عملى غیر اخلاقى مى داند و این مساءله اثر عجیبى بر شیوه زندگى هندوان باقى گذاشته است .

هندوان جسد مردگان خود را مى سوزانند و خاکستر آن را بر روى گنگ بر باد مى دهند. قبلا سنت مذهبى این بود، که هنگام  سوزاندن جسد مرد متوفى ، همسر وى نیز به نشانه وفادارى میان توده هاى هیزم مى خوابید و همراه شوهر مى سوخت و براى تشویق زنان به این امر به وى لقب ستى (Sati) به معناى بانوى وفادار و بافضیلت عطا مى شد. (این واژه سانسکریت در فارسى و عربى براى تجلیل از بانوان بسیار برجسته به کار مى رود.) اگر احیانا زنى تاب و تحمل این فداکارى را در خود نمى یافت پس از مرگ شوهر موى سر خود را مى تراشید و جلاى وطن مى کرد.

زنده سوزاندن زوجه را انگلیسیها پس از استعمار هندوستان در سال ۱۸۲۹ م . ممنوع کردند و از این منع کمتر تخلف شده است .

صائب تبریزى در اشاره به این سنت مى گوید:

        چون زن هندو کسى در عاشقى مردانه نیست * سوختن بر شمع خفته کار هر پروانه نیست

۶. فلسفه اوپانیشادها

در دوره برهمنى (سالهاى ۸۰۰ ق .م . تا ۵۰۰ ق .م .) آیین قربانى به افراط گرایید و با توسعه آن مسائل عمیق دینى به فراموشى سپرده شد. قربانى اسب و چیزهاى دیگر آسیب شدیدى به اقتصاد کشور وارد آورد و خزانه پادشاه را تهى کرد. از این رو، برهمنان چاره کار را در اصلاح دین دیدند و بدین منظور براهمناها را پدید آوردند که مشتمل بر دو بخش است :
الف ) آرنیاکاها (Aranyakas) یعنى جنگل نامه ، مشتمل بر مسائل مورد نیاز اهل ریاضت ؛
ب ) اوپانیشادها (Upanishads) به معناى نزدیک نشستن ، کنایه از آموختن اسرار دین .
اوپانیشادها شهرت زیادى پیدا کرد. این کتاب را براى نخستین بار شاهزاده دانشمند، هنرمند و عارف ، داراشکوه عرفان اسلامى و هندویى ، در ۱۰۶۷ ه .ق . به زبان فارسى ترجمه کرد و آن را سراکبر نامید. (نخستین آشنایى غریبان با اوپانیشاد از طریق همین ترجمه بود.) اوپانیشاد به نام ودانتا (Vedanta) به معناى پایان وداها نیز خوانده مى شود. این کتاب بطون وداها را مى شکافد و توجه مردم را از آداب و رسوم ظاهرى به اسرار درونى و مفاهیم باطنى جلب مى کند. کتاب یاد شده شهرت جهانى دارد، تا آنجا که برخى مطالب توحیدى آن در المیزان نوشته علامه طباطبایى آمده است.(۱)

۷. خدایان سه گانه

آریاییان هندوستان مانند سایر مشرکان به خداى حقیقى جهان نیز معتقد بودند و او را برهما (Brahman) به معناى قائم بالذات و ازلى و ابدى مى نامیدند. آنان در آغاز بت و بتخانه نداشتند و مراسم عبادى خویش را در فضاى باز انجام مى دادند و به خدایانى مذکر که معمولا نماد اجرام آسمانى بودند، عقیده داشتند. در دورانهاى بعد بتهایى بى شمار و بتخانه هایى باشکوه و گوناگون ساختند و خدایانى مانند الهه مادر، الهه زمین ، مار کبرا و غیره را به مجموعه خدایان خود افزودند.
خدایان تثلیث هندو (Trimurti Hindu) عبارتند از:
۱. برهما (Brahman)، خداى ایجاد کننده (که قبلا اشاره شد)؛
۲. شیوا (Siva) خداى فانى کننده که مجسمه چهار دست و در حال رقص او فراوان است . رقص شیوا نقش او را در ایجاد و انهدام نشان مى دهد؛
۳. ویشنو (Vishnu) خداى حفظ کننده . جلوه هاى دهگانه این خدا براى مردم در طول تاریخ عبارت است از: ماهى ، لاک پشت ، گراز، موجود نیمه آدم و نیمه شیر، کوتوله ، راما (Rama)ى تبر به دست ، راما، کریشنا (Krishna)، بودا(Buddha)  و کلکى  (Kalki).
(2)
 

آیین هندو فرقه هاى بى شمارى دارد که با یکدیگر در صلح و صفا به سر مى برند. پیروان هر یک از این فرقه ها بر جنبه خاصى از دین تاءکید مى کنند و معمولا به یکى از خدایان روى مى آورند. طرفداران هر یک از شیوا و ویشنو جمعیت بزرگى را تشکیل مى دهند. شیواپرستان عورت شیوا را نیز مى پرستند و آن را لینگا (Linga) مى نامند. مجسمه هاى لینگا و معابد آن نیز فراوان است . از جمله ۱۲ بتخانه بزرگ و باشکوه که به افتخار لینگا و براى پرستش آن بنا کرده بودند، معبد سومنات (Somanatba) است .

ثروت هنگفت و خیال انگیز آن بتخانه که چهارده گنبد طلا داشت ، سلطان محمود غزنوى را تحریک کرد تا به سال ۴۱۶ هجرى قمرى به سوى آن لشکر کشد و خزائن انباشته از زر و سیم و گوهرهاى گرانبهاى آن را که طى قرنها گرد آمده بود، تاراج کند. هندوان حمله هاى سابق وى به بتخانه هاى دیگر را به علت خشم گرفتن بت معبد سومنات به آن معبد توجیه مى کردند.

سلطان محمود با سپاهى انبوه به عنوان بت شکنى به سومنات حمله کرد و پس از کشتن گروهى بى شمار از هندوان ، گرزگران خود را بر فرق مجسمه لینگا کوبید. وى براى نشان دادن فتح نمایان خود قطعه اى از آن را به مکه معظمه و بغداد و بلاد اسلامى دیگر فرستاد.(۳) افرادى از شیواپرستان ، به نام لینگاوات (vat – Linga) یعنى حاملان لینگا، که مسلکشان در قرن دوازدهم میلادى پایه گذارى شده است ، پیوسته مجسمه اى از لینگا را که داخل کیف کوچکى است به گردن آویخته دارند.

 چیزهایى شگفت آورى مانند قربانى انسان و نوشیدن شراب در کاسه سر مردگان به برخى از فرقه هاى شیوایى نسبت داده مى شود. فرقه هاى شکتى (Sakti) به معناى نیرو، معتقدند قوه الهى در جنس لطیف قرار دارد. از اینجاست که در معابد شکتى زنانى جوان مى رقصند. برخى از این فرقه ها رقصهاى وحشیانه ، آوازهاى گوش خراش و حرکات جنون آمیز را براى تکامل روحى لازم مى دانند.

۸. نظریه تناسخ و تصور کارما

بر اساس قانون کارما (Karman) به معناى کردار، آدمى نتیجه اعمال خود را در دوره هاى بازگشت مجدد خود در این جهان مى بیند. کسانى که کار نیک انجام داده اند، در مرحله بعد زندگى مرفه و خوشى دارند و آنان که کار بد مى کنند، در بازگشت با بینوایى و بدبختى دست به گریبان خواهند بود و چه بسا به شکل حیوان بازگشت کنند. به عقیده برخى تناسخیان ، بازگشت انسانها ممکن است به یکى از چهار صورت زیر باشد که تصادفا به ترتیب الفبا از جمادات تا انسانها را شامل مى شود:
۱. رسخ ، یعنى حلول شخص متوفى در جمادات ؛
۲. فسخ ، یعنى حلول شخص متوفى در نباتات ؛
۳. مسخ ، یعنى حلول شخص متوفى در حیوانات ؛
۴. نسخ ، یعنى حلول شخص متوفى در انسانها (تناسخ ).
سمسارا (Samsara) به معناى تناسخ در بسیارى از ادیان و مذاهب جهان (حتى نزد برخى فرقه هاى انحرافى جهان اسلام ) با عناوین گوناگون وجود داشته و دارد،(۴) اما این عقیده در آیین هندو از اهمیت بیشترى برخوردار است . هندوان معتقدند آدمى همواره در گردونه تناسخ و تولدهاى مکرر در جهان پر رنج گرفتار است . تنها راه رهایى انسان از گردونه تناسخ و تولد هاى مکرر در جهان پر درد و بلا پیوستن به نیروانا (Nirvana) است . این کلمه در لغت به خاموشى و آرامش و در اصطلاح به ((فناى فى الله )) دلالت مى کند. نیروانا مورد توجه بوداییان واقع شده است .

۹. فلسفه وحدت وجود

حکیمان و دانشمندان هندو مى گویند خدایان بى شمار آن دین همه مظاهر یک خداى واحد و بزرگند و تمام موجودات بخشهایى از کالبد عظیم الوهیت به شمار مى روند. از دیدگاه آنان این جهان و همه اجزاى آن در حقیقت خیالى بیش نیست . این خیال را مایا (Maya) یعنى فریب و وهم ، مى نامند. به عقیده آنان تمام این صورتهاى وهمى سرانجام نابود مى شوند و تنها برهما که ثابت و پایدار است ، باقى مى ماند. در قرون اخیر عرفان هندویى غربیان را مسحور کرده است، همان طور که عرفان اسلامى نیز در جلب کردن غربیان به اسلام سهم زیادى دارد. قوانین اخلاقى ، تصوف و اندیشه هاى لطیف آیین هندو از روزگار کهن جذابیت داشته است و تاءثیر تفکرات هندو بر اهل تصوف در مسیحیت و اسلام دیده مى شود.
اصول ایمان هندوان چهار چیز است :
۱. الوهیت روح ؛
۲. وحدت موجودات ؛
۳. وحدت خدایان ؛
۴. وحدت مذاهب و ادیان .
آیین هندو با خود محورى میانه اى ندارد و یک هندو مى تواند علاوه بر آیین خود به هر یک از ادیان جهان بگرود. با این وصف، شدیدترین تعصبها را مى توان میان هندوان یافت . کافى است به یاد بیاوریم که مهاتما گاندى به سبب اعتقاد به برابرى هندوان و مسلمانان ، مورد دشمنى گروهى از هندوان قرار گرفت و یکى از ایشان او را با گلوله کشت .

ملى گرایى هندویى در دوره هاى اخیر بسیار شدت یافته است و یکى از تازه ترین و خشن ترین مظاهر آن تخریب مسجد بابرى و کشته شدن تعداد بى شمارى از مسلمانان و هندوان در این حادثه بود. مستمسک آنان در ارتکاب این عمل این بود که مکان مسجد بابرى زادگاه بت راما بوده است . آنان با این سخن ادعا مى کنند که ویشنو (یکى از خدایان تثلیث هندو) در آنجا به شکل بت راما جلوه کرده و به همین دلیل ، هندوان در آن مکان بتخانه اى ساخته بوده اند که به مسجد تبدیل شده است . آنان به همین بهانه بتهاى خود را بر ویرانه هاى مسجد نصب کردند و آنها را پرستیدند. هندوان تصمیم دارند ساختمان بتخانه را در فرصت مناسب آغاز کنند.

۱۰. فلسفه یوگی یا روش جوکیان

به عقیده هندوان ، دستیابى به حقیقت یا اتحاد با خداى توانا از طریق یوگا (Yoga) یعنى یوغ نهادن حاصل مى شود. یوگا به ریاضتهاى سخت و طاقت فرسا دلالت مى کند و معمولا با نشستن آرام و پیوسته به شکل چهار زانو و همراه با تاءمل انجام مى گیرد، اما شیوه هایى دیگر نیز معمول است ، مانند ایستادن ، وارونه ایستادن ، خم شدن و آویختن دستها و زیستن بر روى تختى که در سراسر آن میخهاى تیزى سر بر آورده است .

این عملیات چه بسا براى ده ها سال ادامه یابد و با مشقت هایى دیگر مانند در پیش رو نهادن آب و تشنه به سر بردن همراه باشد.(۵) با آنکه هدف از ریاضت وصول به حقیقت است ، گاهى کشف و کراماتى را پدید مى آورد. یوگى (Yogin) معمولا آن امور را مانع کمال خود مى داند و بسیار مى شود که به آن خوارق عادت ابدا توجهى نکند و از اظهار آن روى بگرداند.

حبس دم به گونه اى است که بر اثر تمرینهاى سخت تنفس کاهش مى یابد و یوگى در طول سال به چند نفس بسنده مى کند. همچنین ضربان نبض و سایر کارهاى بدن را مى توان با یوگا در اختیار گرفت . در همه این حالات بدن شیوه هاى نوى را بر مى گزیند و زنده مى ماند. چه بسا یک یوگى را به مدت شش ماه دفن کنند و پس از این مدت قبر او را بشکافند و او را بیرون آورند و وى با یک بار تنفس زندگى را از سر گیرد.

تواناییهاى دیگرى نیز براى برخى از آنان میسر مى گردد، مانند رهایى از جاذبه زمین ، متوقف کردن قطار، به جوش آوردن آب با یک نگاه و غیره . (۶)

 دانشمندان مغرب زمین به تکرار، آزمایشهاى علمى گوناگونى روى یوگیان انجام داده و واقعى بودن این حالات را به اثبات رسانده اند. از جمله یک هیاءت علمى فرانسوى به رهبرى دکتر بروس (Brosse) در ۱۹۳۶ تحقیقات و آزمایشهایى در باب یوگیان انجام داد و دستاوردهاى خود را منتشر کرد.(۷)

پی نوشتها:

۱- المیزان ، ج ۱۰، صص ۳۰۱ – ۳۰۲٫
۲-  کلکى موعود آخر الزمان است که براى اصلاح جهان ، شمشیر به دست و سوار بر اسب سفید، ظاهر خواهد شد.
۳-  معبد سومنات بارها ویران شده و شالوده بناى کنونى آن در سال ۱۹۵۱ نهاده شده است .
۴ -  شاعرى از روى طنز، چارپایى را مخاطب قرار داده و این رباعى را گفته است :
اى رفته و باز آمده ((بل هم )) گشته
نامت زمیان مردمان گم گشته
ناخن همه جمع آمده و سم گشته
ریشت زعقب در آمده دم گشته
۵-  آداب و شرایط یوگا در کتاب پاتانجالى آمده است و دانشمند بزرگ مسلمانان ابوریحان بیرونى آن را به عربى ترجمه کرده است .
۶ -  لازم است تاءکید شود که در امثال این امور، شایعات بى اساس و داستان هاى بى پایه به مراتب بیشتر از واقع است .
۷-  مجله Medicale Presse، ش ۸۳، ۱۴ اکتبر ۱۹۳۶

بر گرفته از آشنائی با آئین هندوئیسم از کتاب آشنایی با ادیان بزرگ نوشته استاد توفیقی »

 

با این دو صحنه مراسم جشنی – عبادی برای دور گا مادر ؛ مبحث کنونی را به پایان می برم . صرف قابل تذکار است که سفر در هند به خودی خود مؤجد این استنتاج ها و برداشت های متفاوت و متجدد  نیست . بنده طئ دههء اخیر خویشتن را وقف آن کردم تا داده های ابر لابراتوار جهانی – تاریخی ایرا که در سرزمین بلاخیز ما افغانستان  بر پاست  و در تمام قامت بلیه ای به نام پاکستان هم گسترده میباشد ؛ یعنی ابر لابراتوار « افپاک » را انالیز کنم  و از آنها نتایج  معرفتی استخراج نمایم .

اینک با اعجاب و شگفتی بی اندازه برای خودم در می یابم که استنتاجات از داده های آن لابراتوار عظیم ؛ اهمیت و عظمت قیاس ناپذیر دارد . با هر کشف و پیشرفت ساینتفیک در گسترهء علوم  و با هر دریافت تازه از حقایق باور ها و اساطیر کهن و با هر بروز گردیدن اسرار نهفتهء تاریخ و فرهنگ بشری ؛ فقط همان استنتاجات است که تأکید و تسجیل میگردد .

با اینکه دست بندی ها و دست کوتاهی ها و ملاحظات و مشکلات باعث شده است که هنوز این یافته ها و استنتاجات  به طور کامل انتشار نیابد ؛ معهذا - مشت نمونهء خروار- آنچه هموطنان و علاقمندان همینک میتوانند بر آنها دسترس یابند ؛ همه موئید قانع کنندهء همین حقیقت است .

کتاب « گوهر اصیل آدمی » ، کتاب « جنگ صلیبی یا جهاد فی سبیل الله!» و کتاب نیمه تمام « معنای قرآن » که در سایت های آریایی و نوید روز موجود اند ؛ حتی جزء به جزء بیانگر همین مطالب و مراتب اند یعنی اینکه دریاهای خون و اشک قربانیان لابراتوار دوزخی ی« افپاک » کشتزار اندیشه ای تازه را هم  به رویش و رسش  وا داشته است !!!

 

 

---------------------------------------------------

 

http://hindoostan.persianblog.ir/post/32  - 1

 - 2   http://tarikhema.ir/religions/2327/%D8%A2%D8%B4%D9%86%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%A2%DB%8C%DB%8C%D9%86-%D9%87%D9%86%D8%AF%D9%88/

 

 

+++++++++++++++++++++++++

 

 بخش چهارم

 

 

 

آیا بشر ؛ موجود سیاسی است یا مذهبی ؟

آنچه مشاهده  میکنید یک درخت از درختان سرزمین حاره ای هند میباشد .

این درخت که به ما گفتند ؛ نامش « برگگ » است ؛ گل های زیبایی همانند لاله های باغی دارد ؛ شاخ و پنجهء آن بسیار گسترش می یابد و شعاع وسیعی از فضا را اشغال مینماید ؛  برگ های پهن  و گوشتی و پر آب دارد و تقریباً همیشه بهار یعنی سبز سبز است.

آنچه این درخت را به نظر عامه شگفت انگیز و اسرار آمیز میسازد ؛ افراز کردن ریشه ها توسط آن در فضا میباشد . در تعدادی از نمونه های آن ؛ حتی از بالاترین قسمت شاخه ها ؛ ریشه « افراز» گشته  و به پایان ؛ کشال میشود . طول چنین ریشه ها 7- 8- 10 متر گردیده و قطر ریسمان یا کیبل برق را به خود اختیار مینماید .

ریشه هایی که هنگام رشد اولیهء درخت در طول ساقه  بیرون  میزنند ؛ غالباً به زمین  رسیده و در آن  گور می روند و از آن ریشه ها در دورادور ساقه ءاولیه ؛ ساقه های دیگری تکمیل میگردد و سر انجام همه با پیچ و تاب ها با هم جوش میخورند و چه بسا از این درهم تنیدگی ها مناظر و اشکال جالبی صورت می بندد و در کل از تنهء درخت ؛ نمای چندین درخت به هم اتصال یافته ؛ درست میگردد .

به وضوع معلوم است که بالایی ترین ریشه ها نیز در تلاش رسیدن به زمین و گور رفتن در خاک  میباشند تا به قسم «میانبر- شارت کت!» آب و مواد غذایی را به قسمت مربوط  خود  در درخت برسانند .

اما بخصوص در میان شهر و در کنار یا در میان خیابان های اسفالت ؛ به زمین رسیدن و در خاک فرو رفتن برای آنها نامیسر است . با اینهم ریشه دوانی به طرز خستگی ناپذیر  جریان دارد .

 

میتوان تصور کرد که در همین حال نیز این ریشه ها  « بیکار » نیستند و از هوای نسبتاً مرطوب سایهء درخت ؛ ذرات آب و همین طور دیگر ذرات کار آمد را جذب میکنند و به بالا میفرستند و در نتیجه کار ترانسپورت از طریق  تنه و ریشه های عمقی را تسهیل  و تسریع مینمایند .

 اما برای همین اندازه « تصور» نیز ؛ حتمی است که  بینندهء بشری اناتومی  و فیزیولوژی درخت را بداند ؛ از فتوسنتز در برگ ها و از جریان آب و مواد  حیاتی در ریشه ها ( به مانند  رگ ها در حیوانات ) به دقت آگاه باشد و الا پرسش های بزرگی مقابلش  قد  می افرازد و  ناگزیر  برای پاسخ یافتن  به آن ها  در  دامان  وهم  و خیال  رها می شود .

بشر ماقبل معاصر و بشر عوام معاصر ( یعنی حداقل 98 فیصد بشر امروزی ) نه تنها در برابر این درخت ؛ بلکه در برابر مجموعهء عالم هستی و پدیده ها و حوادث و سوانح گوناگون آن ؛ دارای عین موقف بوده اند و دارای عین موقف هستند !

به هرحال ؛ یکی از همین درختان  که  در وسط  پارک نسبتاً  کلان تپه دار ؛  در حومهء دهلی جدید ؛ قرار دارد و از زیر آن یکی از راهرو های پارک میگذرد ؛ زیارتگاه خاص و عام میباشد .

درین پارک که اکثریت غالب  گشت و گذار کننده گان در آن را اهالی طبقهء متوسط  دهلی اعم از زن و مرد و پیر و جوان تشکیل میدهند ؛ مخصوصاً صبحانه  تردد های ورزشی زیاد است و منجمله انواع  تمرینات یوگا و مدیوتیت  را میتوان در آن شاهد بود .

احتمالاً یک جزء هرکدام از ورزش ها ؛ ادای احترام ویژه به این درخت  و مسح کردن ریشه های فضایی آن است . حصصی از برجسته گی این ریشه ها از بس که با  دست عابران مسح شده ؛ رنگ  متفاوت  و جلایش مخصوص کسب نموده است و بر علاوه  در فرو رفته گی میان تنه و در پای آن  نذر ها  تقدیم  و عطر ها و رنگ های دارای معانی و پیام های عبادتی قرار داده میشود و شمع ها روشن میگردد .

تقریباً عین مراتب و مراسم در پای درخت های مشابه که در سایر نقاط همین پارک ؛ سایر پارک ها و دیگر نقاط  شهر و بیرون از شهر قرار دارند  ؛  معمول است و علاوتاً  تمثال ها و مجسمه های مذهبی نیز متصل تنهء درخت ها قرار داده میشود و بعضا‍ً یک «مندیر» کامل اعم از بزرگ و کوچک در پیوند به درخت وجود  دارد و مراسم عبادی خاصتاً  صبح  و شام  در آن ها جاری میباشد .

 کمرگاه بعضی از این درخت ها پر از تار ها و ریسمان های دوره داده شده است که به نیت ها و استدعا هایی « بند بسته شده اند » .

البته در سرزمین بزرگ و پهناور هند ممکن نیست ؛ « سهم تقدس » فقط  نصیب همین درخت و مماثل های آن باشد ؛ درخت ها و بته ها و گیاه های بیشمار به درجاتی ؛ قدسیت و حتی الوهیت  دارند .

چنانکه در این تصویر مشاهده میگردد ؛ نماد درخت بالذات از مقدسات بوده و همراه با « بگوان » آدمچهره ( یا حتی بدون آن ) سمبول  باور و عقیدتی است .

درختان و جنگل ها منجمله به جهت اینکه خیلی از بزرگان مذهبی هند در پای یا در میان آنها به اشراق رسیده ، « بودا» شده و الهاماتی  بزرگ کسب کرده اند ؛ و نیز شخصیت های بی نهایت جالب  ریاضت  و عرفان  در واپسین مراحل طئ طریق ؛ در اعماق آنها فرو می روند ؛ ارجمند میباشند .

دریا ها که تقدس شان شهرهء آفاق و انفس است و دریای گنگ در صدر آنهاست و قبلهء آمال و توکل و تیمن و تبرک قریب تمام 1000 ملیون مردم این « سرزمین عجایب »!....

بنده در این گزارش تحلیلی هدف معرفی مقدسات  مردمان قدیم یا جدید هند را ندارم  و چنین کاری شدنی هم نیست .

تازه « تاریخ جامع ادیان » تحقیق و تألیف ارزشمند جناب جان بایر ناس ( صفحات  127 تا 315 به اعتبار ترجمهء فارسی جناب علی اصغر حکمت – چاپ 1384 تهران ) درین راستا گویایی شور انگیز و ژرف و چندین جانبه دارد .

در همین تاریخ وزین و جمیل انسانی میخوانیم : عامهء هندیان باور دارند که آنان صاحب

33 کرور )یا 330 ملیون( بگوان میباشند .

با اینکه این  بگوانان اغلب قهرمانان اساطیری و حتی قهرمانان ملی خیلی متأخر هم میباشند ؛ معهذا آنان خوشتر دارند که همه را بگوان یعنی خدا و god بنامند و بدانند . مثلاً از همین جمله است سایی بابا شخصیت واقعی تاریخی که برای هندوان و مسلمانان هند به یکسان مهربان بوده و مسلمانان هم او را به عنوان «پیر بابا» بزرگ میدارند .

لیکن عامه هندوان به کمتر از مقام بگوان  برای سایی بابا راضی نیستند و احترامات خویش به او را طی مراسم عبادتی ابراز داشته و مانند سایر بگوان ها از او نیز امداد های خارق العاده برای خویش استدعا میدارند .

سایی بگوان یا پیربابا

------------------------------------------

هکذا در این جا هدف ؛ نقد مذاهب و چیستی و چرایی آنها نیست . فقط آنچه منحیث واقعیت های سرسخت و همه گانی  و دیرنده پا موجود است ؛ باز تاب خواهد یافت  تا برای مان فرصت آنرا فراهم نماید که بر باور ها و پیش داوری های خویش ؛ باز اندیشی نمائیم  و اگر شد ؛‌ حلقه ای مفقوده  در بینش  و دانش خود را باز یابیم  و تدبیر بدیع  و نوین و یا هم  تصحیح  شده  و غنایافته  در روش ها و منش های اجتماعی -  فرهنگی -  روانی  فراچنگ آوریم .

در هند بیشتر از «مندیر» و عبادتگاه اصلاً  بنا و دستگاهی وجود  ندارد  و بر علاوه هر خانه و دکان و فروشگاه و کار گاه  و سایر  محلات تجمع  ؛ با مندیر های هایی ثابت  و سیار و زمینی و رو دیواری ... مجهز میباشد .  با اینهم به ویژه  در روز های مخصوص مذهبی اینگونه  کمپ های عبادی کنار جاده های عمومی ؛ در پارک ها  و  دیگر محلات تدویر می یابد و در آنها مراسم گوناگون مذهبی اجرا میشود و علاوه  بر ساز و سرود عبادی ؛ خوردنی و نوشیدنی های متنوع سرویس میگردد .

ممکن است تصور شود که این بساط ها تصنعی است و حتی به اهداف تجارتی و سیاسی بر پا میگردد .

اما عبادت و نیایش در هند ؛ مقید به همچو زرق و برق ها و حتی مقید به  «مندیر» های عمومی که در آنها پیشوایان دینی ( برهمن ها و پاندیت ها) سر رشتهء امور را به دست دارند ؛ نیست . تصویر و تصور اینکه تودهء مردم عادی هند  چقدر معتقد به  نماد ها  و تمثال های مقدس بوده و به اجرای سنن مذهبی در برابر آنها پابند هستند ؛ خیلی دشوار میباشد و در هر حال ؛ اینجا ضرب المثل « شنیده کی بود مانند دیده؟!» مصداق شگرفی دارد .

میدانیم که در یک فراز درخشان از غلیان اندیشهء منطقی در یونان باستان ؛ بزرگان این فراز خرد ؛ تعریفی از نوع خود به دست داده گفتند که « بشر یک حیوان سیاسی است »

با اینکه خود درک و دریافت از واژهء "سیاسی" از آن زمان تا روزگار ما تفاوت های جدی پیدا کرده است ؛ معهذا بازهم نظر به آنچه بعداً توسط تحقیقات  و  اکتشافات تاریخی و باستانشناسی حاصل گردید ؛ بشر بسیار بسیار پیش از آنکه به سیاست ؛  کنش ها  و واکنش های اجتماعی وارد گردد ؛ به غم پیدا کردن پاسخ ها در برابر انبوهی از  مسایل تهدید کننده و رعب آور بود که با جرقه زدن نخستین تبارزات عقلی در گیرش شده و دیگر نمی توانست با فراغت بال حیوانی از کنار آنها بی تفاوت بگذرد .

این پروسه به پیدایش نخستین باور ها و منابع تکیه و توکل منجر گردید . لهذا نه تنها در آن گذشته ها بلکه هم اکنون هم ؛ بشر ؛ آنقدر ها موجود سیاسی نیست که موجود مذهبی است .

مذهب ( در مفهوم عام کلمه ) ناگزیر بر کار تولیدی و پیامد ها و مناسبات و فرهنگ ناشی از آن نیز مقدم میباشد.

یک برهان قاطع ساینتفیک این حکم همانا موجودیت «ژن ایمان» روی کروموزوم های بشر است که حسب قوانین ژنتیک می بائیست ؛ پس از "بشر شدن" نوع ما ؛ منحیث ضرورت تطابق بر محیط  زیستی و ایجابات مجبرهء  آن در پروسه تنازع بقا ؛ پیدایش یافته باشد .

معهذا از جمله به گفتهء داکتر الکسیس کارل ؛ بشر تا قرن 20 نیز «موجود ناشناخته» باقی ماند و هنوز « ناشناخته » و تعریف نشده میباشد .

ولی دریافت هایی دارای اهمیت  بنیانی ؛ در قرن 18 دست داد ؛ به موازات پاگرفتن  و بالنده گی دانش های کودک شناسی ؛ یک حادثهء مهم درین قرن پیدایش یک طفل بشری 7– 8 ساله از جنگل بود .

این کودک حسب تصادف نادر همراه با حیوانات جنگلی به این سن رسیده  و از تربیت و پرورش بشری مطلقاً محروم مانده بود . روانشناسان زبدهء اروپا سعی فراوان نمودند تا او را باز پروری کرده ؛ چونان فرد بشری به بار آورند ولی سالیان سال تلاش و کوشش خردمندانه و هدفمندانه ایشان نهایتاً هدر ثابت گردید .

نتیجه فوق العاده بزرگ و تاریخی ی این تجربه نشان داد که شخصیت در نوزاد بشری تا 6-7 ساله گی تقریباً به گونه برگشت ناپذیر شالوده ریزی میشود و افراد بشری آینده غالباً همانهایی اند که در همین سنین تهدابی « ساخته » شده اند .

بدین ترتیب ؛ غفلت فوق العاده زیانبار و مهلک بشری نسبت به دوران کودکی اش که تمامی فرهنگ ها و تمدن های ماقبل را معیوب کرده بود ؛ کشف گردید .

مسلماً یکی از  دو یا سه ؛ یا به هر حال  یکی از  محدود علت های اینکه  بشر  هنوز « موجود ناشناخته » میباشد ؛ این غفلت عظیم و وخیم است !

فرهنگ های بشری که در غیاب دانش ها و اهتمامات کودک شناسی تکوین و تکامل یافته اند ؛ هنوز در برابر این حقیقت سترگ ؛ محافظه کاری شدیدی نشان میدهند  و لذا  راه نمیدهند که «دوران کودکی» ؛ وارد محاسبات و ارزیابی های جهانبینی ها و تئوری های اجتماعی ؛ اقتصادی ، سیاسی ، مذهبی ، ملی و بین المللی گردد .

منجمله باور ها و عادت ها و تعلقات خاطر مذهبی و ایمانی ؛ قسم اساسی در همین دوران اولیهء کودکی است که در فرد نهادینه و روانی میگردد و غالب افراد تودهء عوام  سپس در تمام عمر ؛ فقط همان اخذ کرده های دوران کودکی را تکرار کرده می روند .

لذا اگر ما در باور ها و عادات و مناسک و تبارزات مذهبی افراد بزرگسال غالباً چیز های کودکانه می بینیم ؛ به همین علت است که آنها در کودکی نهادینه شده و دیگر کمتر شانس بازبینی و تجدید نظر پیدا نموده اند .

نیاز و میل و رغبت به اینکه نماد های مذهبی ؛ تصویر و مجسم  شوند ؛ و این صور و پیکره ها هم به وفور سرسام آور تکثیر و در هرکوی و برزن و بیخ و کنج  و کنار و هر اتاق و دکه و مغازه و هجره و گاراج ... جابجا گردند ؛ نیاز و میل و رغبت حاکی از بلوغ  و پخته سالی در مقیاس های عصر حاضر نیست . معهذا ما با همین واقعیت در هند امروز مواجه هستیم .

این در حالی است که کم از کم به شهادت کتاب جزیل و جمیل « تاریخ جامع ادیان» فلسفه ها و معنویاتی که در اثار مکتوب دینی و معنوی ی هند از «ودا ها» در سپیده دم تاریخ گرفته تا «اپاناشید ها» و تا منابع متأخر تر وجود  دارد از پخته گی و غنا و ژرفا و پهنای معنوی و مفهومی و تصویری شکوهمند و شگفت انگیزی بر خور دار میباشد .

اما این فقط هند نیست که در آن به دلایل  و عوامل معلوم و نامعلوم ؛ متون و نصوص دینی و مذهبی و معنوی در جایی می ماند و فهم  و برداشت و عملکرد بر آنها توسط  توده های عام در جایی !

ولی مورد هند سخت عبرت ناک و آموزنده است و برای بزرگترین استنتاجات و دریافت های علمی و کاربردی اساسات استنادی و بنیانی را به دست میدهد .

لذا سیری شتابان به تصاویر و نماد ها و مجسمه های عوام پسند هندوستان به عمل می آوریم .

این درگا مات یا درگا مادر ؛ یکی از مهمترین بگوان های مادینهء هندوستان است .

درگاه مات حسب توضیحاتی که محترم جان ناس در کتاب جامع ادیان داده ؛ خانم دوم بگوان شیوا یکی از سه خدای اعظم در دیانت ودایی و اوپاناشیدی هندوستان میباشد . درگاه مات با اینکه در نزد عوام وصف های متفاوتی نیز دارد ؛ معهذا چنانکه در فیلم های هندی هم دیده میشود ؛ برای زنان و خانواده های هند مقام و مرتبت نخستین را داراست  و حاجات و استدعا های آنان بیشترینه به سوی درگا مادر جاری است !

 

و این ؛ کالی مات = سیاه مادر ؛ سومین خانم بگوان شیوا می باشد .

عوام هند باور دارند و این تصویر بیانگر همین باور میباشد که کالی مات ؛ بگوان جنگندهء کمنظیر بوده و زمانی که مجبور شده با جنیان مصاف دهد ؛ چنان کشتاری از آنان به عمل اورده که حتی به دلیل خون گرفتگی چشمانش نابینا شده است . در همین زمان بوده که شوهرش که اینجا « ویش شنکر» خوانده میشود ؛ به او خود را رسانیده تا ازش بخواهد که از کشتار دست بردارد .

ولی کالی مات در حال غضب و کوری شوهر عزیز و عظیم خود را نمی شناسد ؛ بر او می تازد و چنانکه در تصویر دیده میشود ؛ وی  را زیر پا گرفته  و به باور بسیاری ها جابجا هلاک میسازد .

 

                                                ( تا هفتهء دیگر ؛ بدرود!)

 

 

 

++++++++++++++++++++++

 

بخش سوم

 

شور و شعور یک ملت 1000 ملیونی !

 

 

چهارشنبه 10 حمل 1390 – 30 مارچ 2011 :

در جریان هفته پچپچه هایی شنیده میشد که چند هزار پاکستانی وارد هند شده است .

از اینکه "مار گزیده از ریسمان ابلق می ترسد" ؛ چنین شایعه هایی برای ما افغان ها که اغلب صحتمند هم نیستیم ؛ بیش از همه نگران کننده و اضطراب آور است ؛ لذا طور غریزی تلاش میکنیم تا کنه موضوع را بدانیم .

میگویند : میان تیم های ملی هند و پاکستان مسابقهء کریکت برگزار میشود و از این رو ؛ این تعداد پاکستانی همراه با تیم ورزشی و هیأت دولتی آنکشور با ویزا و دعوت رسمی وارد هند شده اند .

دوستان افغانی مطلع که من با ایشان برخورد میکنم ؛ همه میگویند : تدابیر امنیتی در سطحی است که برای کاور کردن حدوداً 5000 تن پاکستانی کم از کم 05000 تن از نیروهای نخبهء امنیتی هند توظیف اند .

البته مسابقه در شهر موهالی واقع ایالت راجستان در شمال هند است و ما در دهلی جدید .

من که  صبحانه  یک تا یک ونیم ساعت در شهر پیاده گردش میکنم و عمداً هرصبح مسیری تازه  را انتخاب می نمایم و بر علاوه  ده ها کیلومتر تردد  های کاری ی روزانه ام میشود ؛ در تمامی مسیر ها و مکان ها چیزی غیر عادی از قماش تدابیر امنیتی حس نمی کنم و به این نتیجه می رسم که هرچه هست و نیست در موهالی و راجستان است !

اما واضحاً در می یابم که مانند روز ها و هفته های پیش نه من احساس امنیت روحی تام دارم و نه اطرافیان افغانی ام بی تفاوتی پیشین را دارا میباشند .

 برای کنجکاوی طور انتخابی با چند تن اتباع هند و مهمانان از کشور های دیگر وارد مصاحبه های محتاطانه می شویم  و پیش از طرح دغدغهء امنیتی ؛ نظر و آرزوی شان را در مورد نتیجهء این مسابقهء بین المللی جویا میگردیم . ولی تقریباً همه میگویند : آرزوی اول همین است که به خیر و خوبی بگذرد !!

امروز از حدود ساعت 3 بعد از ظهر اوضاع ترافیکی و تردد های مردم در دهلی جدید واضحاً دگرگون شده میرود ؛ حوالی ساعت 4 که از مسیر پر ازدحامی عبور میکنیم ؛ دهم حصه تردد روز های قبل به نظر نمی خورد . دوستی هم از حومهء شهر که با ریل یک ساعت از مرکز دهلی فاصله دارد ؛ به ما می پیوندد ؛ میگوید : واگون ها تقریباً خالی آمدند و در ایستگاه ها بسیار کم نفر پائین و بالا می شد .

تا که به محل بودو باش خود می رسیم ؛ ساعت بالای 5 عصر است . من به پشت بام هوتل یا منزل ششم  بالا می شوم که  از آن وضعیت در چندین جادهء معمولا‍ً پر از دحام ارزیابی شده میتواند . چیز زیادی  جز وسایط  پارک شده  به نظر نمی رسد ؛ اکثریت غالب مغازه ها و دکاکین در همه جا بسته شده اند .

این حالت حتی در روز های تعطیل کاملاً غیر عادی است . دهلی جدید بخصوص در روز های رسمی از ساعت 10 صبح تا 10 شب ؛ به شمول حومه ها ؛ شهری بسیار پر ازدحام و شلوغ میباشد . حتی  جریان ترافیک در آن آلوده گی ی صوتی بالایی ایجاد میکند . از آنجا که هارن وسایط هنوز تحت ضابطه و انتظام خاص نیامده صدا های ناشی از هارن های چه بسا بی دلیل و بی ملاحظه و ممتد ؛ خیلی اوقات فوق تحمل آدم های نورمال بوده مسلما‍ برای مغز و اعصاب اثرات زبانبار بر جا میگذارد !

بین ساعت 6 و7 تا جائیکه می بینیم و تا جائیکه اطلاع به دست می آوریم شهر عظیم دهلی جدید و امتداد های آن یک پارچه خلوت شده است . در جاده هایی که ساعاتی پیش «جای سوزن انداختن »‌ نبود ؛ اینک دو یا سه نفری بیشتر به چشم نمی آید .

به دلایلی عزم حومهء دیگر شهر می کنیم . به مشکل ریکشایی می یابیم ؛ در وقتی 3 مرتبه کمتر از معمول ما را به مقصد میرساند . هیچ کجا ازدحام نیست و فقط  چراغ های ترافیکی ی بیخبر! ؛ ما را دو سه باری توقف میدهند !

هرفرد بشری ؛ وقتی با واقعیتی این چنین عجیب و پرسش بر انگیز ؛ مواجه میشود ؛ به مشکل میتواند خود را با آن تطبیق دهد ؛ چرا که این واقعیت با مجموعهء تصاویر ذهنی ؛ خاطرات و تجربیات روانی شدهء او به ارتباط  قرار گرفته ؛‌ واکنش های شرطی و غیر شرطی نامحدودی را با درجات متفاوتی از قوت و ضعف بر می انگیزد .

از آنجا که این وضع از پیش با «پاکستانی ها!» مشروط و مربوط است ؛ برای یک افغان که  از سی وسه سال ؛ درساختار روانی اش این نام و نشانه  با عالمی از فجایع و سوانح  پیچ و تاب خورده ؛ به ساده گی هراس انگیز میباشد و موجب واکنش های شیمیایی در بدن او میگردد که افراز ادرینالین اضافی و برخی هورمون های دیگر را به بار آورده بالنتیجه نوعی روشن یا گنگ انگزایتی را ایجاد میکند .

تازه ؛ وضعی که تعریف میکنیم فقط در خلوت و تخلیه و تعطیل شهر و جاده هایش خلاصه نمیشود . هر از چند گاهی صدا های انفجار فشینگ ها و شلیک مرمی ها هم از هر سو به گوش میرسد . بنده شخصا‍ سعی میکنم فراموش ننمایم که مسابقهء مهم ورزشی میان دو کشور هند و پاکستان مطرح است . اما این مسابقه در چند صد کیلومتر دور تر از ما جریان دارد و  شایقان ورزش و علاقه مندان مسابقه  در همه جا به مدد امواج تلویزیونی میتوانند ؛ جریان زندهء آنرا مشاهده کرده عطش خود را فرو نشانند .

لذا میسر نیست تعطیل و تخلیه این چنین همه جانبه و دامنه دار یک شهر 8-10 ملیون نفری را فقط  به یک مسابقه ربط داد و دیگر بی خیال بود . بیشتر وسواس پیدا میشود که نکند تهدید های مرموز ولی بزرگ امنیتی در میان است ؛ نکند اتفاقاتی مانند حوادث دوسال پیش در مومبای ؛ تکرار گردیده ...

 تنها مایهء تسلی ی واقعی ؛ جریان مسابقات کریکت است که از تلویزیون ها پخش میگردد . ولی در سرزمین بزرگی چون هند که برابر با ده ها کشور اروپایی گسترده میباشد ؛ ممکن است هم  در یک زمان ؛ جایی مسابقهء بین المللی دایر باشد و هم در جای های دیگر رویداد های غیر آن .

به برکت سرویس های مبلایل و خدمات ویژهء انترنیتی ؛ تا جائیکه میتوانیم از سایر شهر ها و مناطق هندوستان جویای اطلاعات شویم ؛ همه جا عین حالت دهلی جدید ؛ گزارش میشود .

******

بنده ؛ زمانی ژورنالیست آماتوری بوده ام  و اما ؛ اینک سر خبر نویسی  و راپور تاژ درست کردن ندارم .  همین سان منجمله به دلیل کتابگونه ها و مقالاتی که در سایت های بزرگ و پرخوانندهء انترنیتی افغانی با امضای من وجود  دارد ؛ ممکن است  نویسنده  به حساب آیم ؛ ولی اینک کار و تلاشی برای نویسنده گی مطرح نیست . چیزی از اشراق و الهام و فلسفه ...هم در بین نمی تواند باشد ؛ عمدتاً بدین سبب که من فقط از واضحترین واضحات سخن میگویم .

آیا در آنچه همه با چشم غیر مسلح خیلی خیلی بهتر و روشنتر و شفاف تر از من می بینند ؛ من به مدد عینک بالنسبه قطور ذره بینی و با محدودیت های عدیده در شعاع دید ؛ چه ها میتوانم برداشت و تصویر کنم و از پردازش آنها کدام حادثه غیر معمول و غیر مترقبهء تجربی رخ خواهد نمود و به چه دردی خواهد خورد؟؟؟؟

******

اگر بگویم که مردم هند نه تنها مردم  یکدست و علی السویه نیستند بلکه همه کاست ها(طبقات) ، اقشار ، گونه ها و نمایندگان تمامی مراحل تکاملی ی بشری درین سرزمین همزمان و در کنار هم بود و باش دارند ؛ بازهم چیز روشنی ابراز نداشته ام . «همه کاست ها ، اقشار ، گونه ها و نماینده های همه مراحل تکامل بشری» ؛ مگر برای چقدر آدم کشور های جهان دارای مفاهیم  و مصداق های همسان و هموزن و هم اندازه میباشد !؟

اگر بگویم در سرزمین هند زمان ( و تاریخ ) از گذشته به آینده در یک خط بالنسبه مستقیم عمودی حرکت نکرده است  و حرکت نمیکند بلکه بیشتر سیر منحنی و دورانی ی عمودی دارد ؛ لذا همه مراحل و پویه های تاریخ را میتوان همزمان در این سرزمین یافت و دید و خواند ؛ چقدر کار مرا تسهیل خواهد کرد ؟ مگر در مورد این مقولات چه مقدار تفاهم  مشترک و مشابه  در دنیای امروز هست ؟ به ویِژه در کشور خودم آیا میسر است مثلاً فهم من از « تاریخ » و «زمان» عین فهم «احمد و محمود و کلبی و مقصود»... باشد ؟!

به هرحال ؛ طئ روز های سپری شده درین سرزمین تقریباً برایم مسلم شده است که افاده و حکم محترم جان ناس مؤلف کتاب ارجمند «تاریخ جامع ادیان – از ابتدا تا امروز» در مورد تکثر کرور در کرور مذهب ها و خدایان در هند ؛ زیاد دقیق افاده و ترجمه نشده است .

 مظاهر و نماد های عدیده ایکه مردمان عادی ی هند مورد حرمت و راز و نیاز خود قرار میدهند ؛ غالباً قهرمانان و «شاهد» های روحی اند که از دل اساطیر گسترش یافته کهن بیرون آمده اند ؛‌ کنش ها با آنها و «تصور و باور» دریافت واکنش ها از آنها ؛ همه یک سلسله  فعل و انفعالات روانی استند که اثراتی چون یوگا و مدیوتیشن بر اجراکننده ارادتمند بر جا میگذارند و انرژی ناشی  از آنها واضحاً برای آرامش روانی و ادامهء زنده گی و تحمل مصایب و ناملایمات ....صرف میشود .

همین سطح کنش ها و واکنش های روانی را مثلاً در افغانستان ؛ ما در سنن و عنعنات فرا دینی ی زیارت های قبور ؛ مرقد های پیشوایان ، قهرمانان و شهیدان ، مکان های طبیعی ؛ درخت ها و تپه ها و کوه ها و آبشار ها و ستاره ها و ماه ها و روزها و غذا ها و گیاه ها و گل ها ...می بینیم که مسلماً دارای تقاوت ها ست ولی در جاهایی به همسانی میرسد .

شاید هنوز برای قضاوت  وقت باشد ؛ ولی عجالتاً من اسباب آنرا که بیشتر اهالی ی هند شخصیت ها و نماد های مورد احترام خویش را مصور و مجسم شده  در مکان های متعدد قرار میدهند و مرتباً سعی میدارند مستقیماً و با تقدیم نذر ها و عطر ها ... و روشن کردن شمع ها و چوب های خوشبو... با ایشان ملاقات نمایند ؛ این است که اکثریت غالب باشنده گان این سرزمین بنا بر باور های اهم مذهبی ؛ اجساد فوت شده گان را همیشه میسوختانده اند و در نتیجه قبور و بنا های یادگار از آنها بر جا نمی مانده است تا عطش ابراز ارادت و حرمت و ستایش و توسل و توکل بر آنها  با توصل بر یادگار هایشان رفع شود .

البته دنبال گرفتن این بحث ؛ تا پدیده های طبیعی و ماوراء الطبیعی ؛‌ اینجا هدف نیست ؛ معهذا ولو تمام اینها را به مفهوم اعم  کلمه ؛‌ تبارزات مذهبی هم بدانیم باید جداً به خاطر داشته باشیم همچنانکه در کشوری خورد مانند افغانستان میسر نبوده و نیست که  توده های انبوه مردم سواد عمومی و سواد مذهبی داشته و تمام معتقدات و باور های خویش را به متون و نصوص مذهبی یکسان سازند ؛ در کشور  پهناوری چون هند و اصولاً در هرجا به شمول اورشلیم و واتیکان و مکه  و مدینه هم میسر نبوده است که دین به سان دانش فرا گرفته شود .

 لذا عقاید و باور ها و مناسک و تظاهرات دینی و مذهبی قاعدتاً به طریق افواهات و شایعات و تقلیدات در کودکان و نوجوانان نهادینه میشود و توسط «واسطه ها» تحت کنترول و سانسورو تحریک و تنبیه باقی می ماند .

همینجاست که رفته رفته عقاید و باور ها از متون اصیل و کهن  فاصله میگیرد و حتی متون جدید  بر وفق افواهات و شایعات و حسب منافع و موقعیت های زورمندان و حاکمان تدوین گردیده تکثیر و تدریس و تلقین و تبلیغ چه بسا مؤکد و مشدد شده میرود .

بدینگونه هیچ جای تعجب ندارد که در مدعیان یک دیانت عام و مذهب بزر گ ؛ باور ها و مناسک  و مراسم و کنش ها و واکنش هایی را ببینیم که درست به تعداد افراد ؛ گوناگون و اختصاصی و متکثر باشد . این حقیقت هم بیشترین ثبوت و حقانیت خود را در «سرزمین عجایب» می یابد .

سمبول ها و نماد های طرف ارادت و ستایش درین سرزمین ؛ بیشترینه ؛ سیماهای زنانه دارند و بر علاوه حرمتگذاری به پدیده های طبیعی چون دریا نیز به دلیل حمل صفات و خصوصیات مادرانه به آنها می باشد ؛ منجمله رود گنگا برترین تقدس را میان رود ها ؛ نزد هندوان دارد تا جائیکه طبق نوشتهء جواهر لعل نهرو در کتاب «نگاهی به تاریخ جهان»؛ مراسم سالانه ایکه مردمان مخلص هند طئ گردهم آیی از سراسر هندوستان و دنیا در محل معینی از سواحل آن اجرا میکنند ؛ از لحاظ حجم و کمیت به مراسم حج مسلمانان در مکه شباهت هایی به هم میرساند . در تمام این مراسم سترگ سخن و ورد زایران «گنگا مایی» است یعنی گنگا ؛ مادر ما !

علاوه بر گنگا مایی ، درگا مایی  ، ویشنو ماتی و سایر سمبول های زنانه که همچنان « مایی ، ماتی = مادر» خوانده میشوند ؛ دلیل اصلی تقدس گاو و بعضی جانوران دیگر؛ نیز به طرز تعیین کننده مادر بودن آنها  افاده میگردد .

در عین حال باید به خاطر داشت که در مبانی ی بنیانی مذاهب کلاسیک هند حرمتگذاری به حیات  و موجودات زنده اعم از خورد و بزرگ مقام شامخی دارد و به نظر میرسد این مقام را باور به معاد چنان استحکام می بخشد که دیگر یکسره در بعضی فرقه ها موجب تحریم ذبح و شکار جانوران و خوردن گوشت آنها میگردد. ( ویجی تیرین ها و گیاهخواران )

به اساس فلسفه معاد ؛ روان آدمی ممکن است در تسلسل رفت و برگشت ؛ در کالبد موجودات حیه دیگر هم عودت نماید !

سزاوار است اینجا یاد آور شوم که نوابغ بزرگ معاصر بشریت و از جمله آلبرت اینشتاین نیز به لحاظ  داده های علم و ساینس گوشتخواری در نوع بشر را مضر یافته  و توصیه هایی مبنی بر گذار تدریجی آدمی به رژیم ویجی تیرین نموده اند .

به هرحال ؛ وجود عنصر مادر در سراپای باور های هندویی برجسته گیی دارد و از آنجا که بسیاری از باور های آدمیان ؛ بازتاب واقعیت های تاریخ گذشته بشر میباشد ؛ واضحاً ما بازتاب های دوران طولانی تاریخی ی مادر سالاری - مادر شاهی () را در عقاید و باور های سرزمین هند شاهد می باشیم .

اینکه بر عکس کشور های دیگر چون افغانستان ؛ دختر و خانوادهء دختر برای یافتن داماد تلاش میکنند و مصارف جهیزیه و جشن عروسی به عهدهء فامیل عروس میباشد ؛ خود ثبوت ساینتفیک حکم بالاست .

ولی با تأسف باید یاد دهانی کرد : تمامی این باور ها و سنن – به دلایل و اسباب فراوان اقتصادی ، اجتماعی، مدنی ، بومی ، جهانی  نتوانسته اند ؛ موقف بلند تاریخی زن و مادر را حفظ و حراست نمایند . در نتیجه ؛ باورها و عقاید و عنعنات دال بر علو مقام زن ؛ در غیاب پشتیبانی های جنسیتی و اقتصادی و طبقاتی ... برای خیلی از مردم به ویژه فقیر؛ رنجبار و دلهره آور گردیده ؛ و منجمله تلاش برای سقط  جنین دختر را به یک پرابلم بزرگ اجتماعی ی امروز هند در آورده است !

همچنان جغرافیای سرزمین هموار ، جنگلی ، پر باران و حاصلخیز شبه قارهء هند که سلسله جبال شامخ هیمالیا حامی نیرومند و پایدار برکتناکی آن میباشد ؛ در طول قرون متمادی مسلماً  در قوت و ضعف باور ها و عقاید مردمان جای جای این سرزمین مؤثر بوده است که نیاز به مطالعات فراوان دارد .

فراموش نکنیم  که هندوستان تاریخی از لحاظ  داشتن بیشترین نفوس مسلمان تا 7 دهه پیش ؛ نخستین کشور جهان بود و عمدتاً سیاست های استعماری بریتانیا موجب تجزیهء این سرزمین در 1947 گردید ؛ تجزیه ایکه انتگراسیون بسیار پخته تاریخی را با فشاری خونین و وحشیانه  برهم زده سبب بزرگترین جابجایی ها و مهاجرت های غم انگیز نفوس بشری در مقیاس جهان  گردید . چرا که در پی این تجزیهء سیاسی و استعماری ملیونها هندو ...که در سرزمین جدا شده ؛ زنده گانی و بود و باش و ملک و جایداد داشتند ؛ در صورت زنده ماندن از چنگال خونچکان صلیبی های جدید ؛ ناگزیر به هند گریختند و تقریبا همان برابر مسلمانان بیگناه و از همه جا بیخبر وادار به رفتن در پاکستان ( اعم از شرقی و غربی ) شدند .

به هرحال ، اکنون نیز هند پس از پاکستان دومین جمعیت بزرگ مسلمانان را در جهان دارد که در کمال همزیستی مسالمت آمیز با هموطنان هنود و سکه ....خویش در حالت انتگراسیون تاریخی و مدنی زیست دارند .

شاید کثرت ؛ خود مؤجد وحدت است .

تعدد دامنه دار و پهناور عقاید و باور ها و سنن و عنعنات در هند ؛ چندان اثری نامطلوب و نامرغوب در زنده گانی ی ملی و مدنی ندارد . درین گستره سخت مهم و معمولاً پرابلماتیک ؛ دموکراسی ی هند ؛ نه صرف در شعار ها و نصوص قانونی  بلکه در عمل  و در عالم واقعیت ؛ دموکراسی پیروز و غبطه بر انگیز میباشد .

البته اصول تساهل مذهبی و رعایت متقابل آزادی و حرمت باور ها و عقاید ریشهء ستبر در تاریخ  و فرهنگ این سرزمین دارد . اما چنانکه در پاکستان همه بشریت مشاهده میکنند ؛ تنها ریشه ها و سوابق تاریخی برای صلح و تساند و تساهل ملی و مذهبی کافی نیست  ؛ چرا که پاکستان هم اصلاً پاره ای از تن هند بوده و همه آنچه را هند به لحاظ تاریخی و فرهنگی دارد ؛ داراست و بایست دارا باشد.  

به نظر میرسد که پاکستان نه تنها جوانان محتاج و در مانده و واپس زدهء افغانستان  و نوار قبایلی و وزیرستان را برای اهداف اهریمنی که در منطقه برای دم و دستگاه حاکمه  و حامیان خارجی خود تعیین کرده ؛ شست و شوی مغزی میدهد بلکه سراپا مردمان 130-150 میلیونی خویش را شست و شوی مغزی داده و از سنن و یادمان های پسندیدهء مشترک با هند و بشریت ؛ تهی میسازد .

 نتیجهء کمتر از 70 سال این روند همین است که امروز پاکستان در عالم بشری  نام  دیگر  تروریزم  و   وحشیگری  و انفجار  و انتحار و دهشت افگنی های سازمانیافته و مافیایی شده است .  

******

اندک اندک روشن شده می رود که خلوت بیسابقه و بی نظیر امروز دهلی و شهر ها و تردد گاه های معمول در سراسر هندوستان بر خلاف توهمات من و عدهء دیگر از افغان ها و غیر هندی ها ؛ خاص و خاص به علت علاقهء شدید و تأخیر ناپذیر سراسر  ملی ؛ به همین مسابقهء کریکت میان هندوستان و پاکستان است ؛ از اواخر عصر که هوا تاریکتر شده میرود ؛ هرچه بیشتر تلویزیون ها در مکانهای عمومی پدیدار میشوند و به سرعت جمعیت های بزرگ و بزرگتری به تماشای آنها صف میکشند .

تقریباً در هر جماعتی دهل  و سرنا و دیگر آلات موزیک دارای آواز های  بم  و قوی موجودیت می یابد . به مجرد هر پیشرفت بالنسبه مهم در جریان مسابقه ، غریو های لرزاننده از هر جماعتی  بر میخیزد و بانگ دهل و نقاره منطقه را به لرزه  درمی آورد ؛ تقریبا همگان همزمان می خوانند و می رقصند . این احساسات توسط  فیر فشینگ ها و تیر اندازی های شادیانه و بعد تر ؛ با آتشبازی ها و تولید مناظر جشنی هرچه با شکوهتر در فضا حمایت و تقویت میگردد .

هیج کجا تفاوت های مذهبی و تضاد های کاستی و امثال آنها مطرح نیست . در چندین گردهم آیی که ما توانسته ایم ؛ حضور به هم رسانیم عمده ترین شعار « جی هند ! ، هند می برد ، پاکستان می بازد !» است . کسانی میان هم ؛ شرط بندی های بزرگ  لک روپیه ، 50000 روپیه و کمتر و بیشتر میکنند . 

من و همرهان هرچه کنجکاوی به خرچ میدهیم در هیج کجا حضور ، تشویق ، توظیف یا سازماندهی ی دولت و نیرو های مطرح سیاسی را نمی یابیم . حتی جایی ؛ پولیسی با یونیفورم دیده نمیشود !

در مکانهای های که فامیل ها بود و باش دارند ؛ در اوایل غریو ها و شادیانه ها از درون منازل شنیده میشود و به خوبی معلوم است که اینک هیچ فامیلی تنها نیست یعنی در هر خانه دوستان دور هم جمع اند و به اصطلاح پارتی و ضیافت  نیز دارند .

چون برای هر چند آپارتمان ؛ پارکی سبز و مشجر در محل وجود دارد ؛ پس از شامگاه  بسیاری از فامیل ها در پارک ها بیرون می آیند و هرچند برد کشور شان در مسابقه نزدیکتر و مسلم تر شده می رود ؛ جشن و سرور و رقص و پایکوبی ی خورد و بزرگ  و پیر و جوان و زن و مرد اوج میگیرد .

این شور و هیجان درست تا سحرگاه ادامه دارد !

و در تمام این اوقات و لحظات همه 1000 ملیون نفوس هند ؛ فقط هندوستانی است .

 برای من که اهل کشوری ام که صد تن را نمیتوان در آن به واقع پیرامون یک هویت جمع کرد ؛ جز انگشت به دندان گزیدن دیگر  کاری باقی نمی ماند !!!

 

شنبه 13 حمل 1390 – 2 اپریل 2011 :

مسابقه میان هند و پاکستان ؛ چنانکه همه وقوف دارند ؛ مسابقهء نیمه فاینل بود . اما امروز مسابقهء فاینل یعنی  فاز نهایی ی جام جهانی کریکت  جریان دارد !

در مسابقهء نهایی تیم سریلانکا در برابر تیم ملی هند ؛ مبارزه میکند . کاملاً ممکن است  که  تیم سریلانکا ؛ تیم ملی هند را مغلوب کرده و افتخار مقام اول و کپ قهرمانی ی جام جهانی را از آن خود نماید .

پس امروز باید روز مهمتر و حتی پر از دلهره و اضطراب برای مردم هند باشد . امروز باید حتی همان یکی دو آدم معذور یا بی خیال هم که روز پیشتر در جاده ها پرسه می زدند  ؛ پای تلویزیون ها میخکوب شوند ؛ آخر سرنوشت مسابقات ؛ امروز است  که تعیین میگردد !!

مگر ؛ بر عکس امروز همه جا وضع به حدی عادی است که انگار اصلاً نه  مسابقه ایست و نه حرف و حسابی .

فقط  پس از شام کم و بیش تحرکات پیدا میشود . اما با اعلام پیروزی نهایی تیم ملی هند ؛ باز سراسر هند به جشن و شادیانه می گذرد و یک شب دیگر مشابه با شب پیشین را از سر میگذراند !

چرا ؛ یک ملت 1000 ملیونی اینهمه شگفت انگیز و فشرده و تمام وقت ؛ حواس و انرژی ی خود را وقف تماشا و تعقیب لحظه لحظهء یک مسابقهء نیمه فاینل میان کشور خود و کشوری به نام  پاکستان نمودند ؟

و آیا اساساً میتوان چنین چیزی را باور کرد؟؟؟؟!!!!

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++

 

بخش دوم

  شاهکار ها و عجایب بشری را چگونه بفهمیم ؟

 

محمد عالم افتخار

 

 

 یکشنبه 22 حوت 1369 – 12 مارچ 2011 :

بنابر اینکه امروز در دهلی ؛ تعطیل عمومی است ؛ با تفاهم جمعی از دوستان مسافر افغانی  و با همکاری ی عزیزانی مقیم  در دهلی ؛ مصمم شدیم  به  دیدار یکی از « عجایب» عالم بشری ؛ در آگرهء هند بشتابیم .

تقریباً 4 ساعت به سواری تیز رفتاری به سرعت 80 کیلومتر فی ساعت ؛ منزل زده ایم . سرزمینی به گسترهء کابل تا مزارشریف – و با محاسبه همواری منطقه ؛ بیشتر - طی شده است . پس از حدوداً 100 کیلومتر که ساختمانهای بلند و متراکم و غالباً شیک دهلی جدید با مناظر جالب سراسر مشجر و سبز و پر گل آن به آخر میرسد ؛ ساحهء دید فراختر شده می رود ؛ تمام منطقه ؛ هموار و جنگلدار و در دامنه ها پر از مزارع  گوناگون است و خلاصه هیچ کوه و تپهء برجستهء طبیعی تا که چشم کار میکند ؛ به نظر نمیخورد .

پس از وصول به آستانهء « تاج محل » و مکان خاستگاه آن یعنی ارگ پرعظمت « لال قلعه » همراهان عزم ناشتا میکنند و به دلایلی ؛ غذای پخته افغانی قبلا‍ً تهیه نموده  با خود آورده اند . چون جای مناسبی برای نشستن در فضای باز نمی یابیم ؛ ناشتا به درون موتر حامل مان صرف میگردد ؛ ولی در آخرین لحظات ؛ راننده ؛ به ما  سری میزند و از مشاهده یا استشمام بوی گوشت در غذای ما مقداری تأثر پیدا میکند و یک واکنش بالنسبه تند احساسی نشان میدهد .

مفهوم واکنش او این است که ما گویی دانسته و عمدا‍ً برضد عادات و معتقدات او که فردی گیاهخوار (ویجی تیرین) میباشد ؛ در وسیلهء نقلیه اش گوشت مصرف کرده ایم . این امر برای او چندش آور و ناراحت کننده و حتی اهانت آمیز است .

یارانی که زبان میدانند خیلی زود از وی معذرت خواسته و این حقیقت را برایش واضح میکنند که هیچ کدام از ما نمیدانسته ایم که او گیاهخوار میباشد و با مصرف گوشت ؛ به لحاظ عقیدتی و روانی مشکل دارد و الا ما همچون عملی نمیکردیم .

گردش در لال قلعه ( ارگ سرخ آگره ) و بازدید از بارگاه شهنشاه اکبر - پادشاهی فراموش نشدنی از سلسلهء مغول هایی که در حدود 400 تا 500 سال پیش در قسمت های بیشتر  شبه قارهء هندوستان  و فراتر از آن ؛ حکومت کرده اند - با ایجاز و اختصار  ؛ اضافه از سه ساعت وقت ما را در بر میگیرد  .

 آنچه من درین بازدید می یابم  و می آموزم عجالتاً نه مقدور است و نه مقصد ؛ که نگارش یابد (*).

فقط  یک عصاره از آنچه که در مقیاس های گسترده ؛ تازه گی دارد و در عین حال  به  اهداف ویژهء این سفر نامه ؛ کمک کننده واقع میگردد ؛ یاد داشت خواهد شد .

به برکت تسهیلاتی که جهانشناسی ی سایتنفیک در حوزهء اثیر روانی – فرهنگی – تاریخی برایم  میسر میسازد ؛ تا حدیکه برای خودم نیز گاه حیرت انگیز است ؛ با گذشتهء این کاخ و قلعه اتصال می یابم  و حتی این گذشته ؛‌ کم از کم تا زمانی پییش کشیده میشود ؛ که در آن ؛ خان جهانگشای مغول - چنگیز- از صحرهای منگولیا سپاه آراست و آسیای میانه و افغانستان و ایران و عراق و بخش هایی از شبه قاره هند را طوری بیرحمانه و قساوت کارانه در نوردید و زیر پای گذاشت که جز « آمدند و کشتند و سوختند و بردند» از آن معنی و تصویری در ذهن بازمانده گان از آن ایلغارها و در حافظهء تاریخ بر جای نماند .

این بلای قرن سیزدهمی ملت ها و سرزمین های یاد شده را حقیقتاً تباه کرد که از آن جمله افغانستان به نظر خیلی ها منجمله لیام فاکس وزیر کنونی حرب بریتانیا ؛ از بسا جهات همچنان تباه بر جامانده است !

با تمام اینها عنصر مغول که از خود دین و فرهنگ معنوی قابل ملاحظه ای نداشت که آنرا بر مردمان و ممالک مفتوحه تحمیل و ترویج کند ؛ ناگزیر خود تحت تأثیر فرهنگ ها و معنویات بومی  قرار گرفت  و تا جائیکه اکتساب های فرهنگی از کودکی تا بقیهء عمر؛ در ایجاد روان فرد بشری قدرت سازنده گی ی اثبات شده و اظهر من الشمس دارد ؛ آینده گان مغولی در سرزمین های مفتوحه روحاً به مردمان بومی مبدل شدند و طی دوسه قرن جز یک پیوند خونی تاریخی با منگولیا و چنگیزیان برایشان باقی نماند .

 و از دل همین تاریخ و همین سلاله وهمین فرهنگ و همین معنویت در فازی معین بود که  پیدایش یکی از عجایب هفتگانه در عالم جدید بشری میسر گردید که هم اکنون  بسیار خوشبختانه  با امانت و سلامت تحسین بر انگیزی بر روی زمین و زیر آسمان آن برپا و بر جاست (**).

اما تبارز معنویت کبیری که اینک به گونهء بنای باشکوه «تاج محل» پیش روی ماست ؛ به لحاظ اینکه بیش از حد معقول ؛ به خون مغولی پیوند داده میشود و یا توهم میگردد ؛ قابل درک و دریافت درست و بائیسته برای همه ذهنیت ها و سطوح فکری و اندیشه ای نیست ؛ بگذریم از آنانی که جز ذهنیت های بسته و«کامل!» و تغییر ناپذیر!!! چیزی به مفهوم « فکر و اندیشه » ندارند، نمیتوانند داشته باشند و نمی خواهند داشته باشند ؛ و عدهء شان هم در «سیاههء لشکر» بشریت به طور سرسام آور کثیر  و غالب میباشد .

اینجا من متوجه میشوم که برای احاطهء معنوی یافتن بر همچو یادگار های بشری ؛ علاوه  بر سواد نوشت و خوان  و  سواد مبادی ی فرهنگی - تاریخی ؛ به مقدار حد اقل «سواد بشربودن» نیز ضرورت است . سوادی که اکثریت غالب اخیر الذکر؛ به طرز رقت انگیزی از آن محروم  و اصولاً از درک آن عاجز میباشند .

«سواد بشربودن » درینجا به معنای مجموعه ای از شناسه ها و تعریف هایی است که مرحلهء بشری ی حیات را میتواند مشخص و قابل فهم  و دریافت و احساس و التذاذ به گونهء درد و نشاط  گرداند .

در غیاب چنین سوادی ؛ نه تنها درک و دریافت این معنویت های کبیر میسر نیست بلکه ممکن است مصادر آنها مردمان احمق  و دیوانه  و بسیار ظالم  و سخت وحشی جلوه  کنند که  محض اطفای هوس های خویش ؛‌ چه ثروت های عظیم زمان را به باد داده و از رهگذر انجام اینگونه  پروژه های غول آسا که هیچ انتفاع مادی نداشته است ؛ بر چه تعداد عظیم  مردم  و شاید چندین نسل زیر دستان ستم ها و جفا های  درد انگیزی  روا داشته اند .

معلم عزیز و ارجمند بسا از اندیشمندان کنونی در  حوزهء فرهنگی ی ما ؛ شاد روان دکتور علی شریعتی عمدتاً  از تماشای اهرام ثلاثهء مصر و تداعی خاطرات تاریخی و شبه تاریخی ی ساخت  و پرداخت آنها  در زمانهء مربوط ؛ دچار همچو هیجاناتی میگردد که به انگیزهء آنها ؛ نامهء پر درد و سوز کمنظیر ی خطاب  به  برادران زحمتکش  و برده گان بخت بر گشته ای مینویسد که اینهمه تخته سنگ های عظیم را تدارک و صاف و شکیل ساخته  و با  تن های نحیف  و بدن های غالباً  بیمار خود ؛‌ هزاران کیلومتر روی زمین کشیده اند و باز به ارتفاع صد ها متر در دل آسمان بالا برده اند و چه  بسا درین کشاکش ها  فراوان توانایی ها  و  ارزش های حیاتی  و جان های شیرین خود را پاک پاک  باخته اند .

نیز تاریخ ها به وضوح قید کرده اند که در دیوار عظیم چین علاوه  بر کار و زحمت و عرق جبین سالیان میلیون ها خلق این سرزمین  و  برده گان از دیگر گوشه کنار جهان ؛ تن  و پیکر بسیاری از توان افتاده گان طبق فرامین حکام حتی زنده زنده عوض اجر ها لای دیوار بر جا گذاشته شده است !

می بینیم که به طریق این تلقی و ارزشیابی و سواد فکری و اسلوب اندیشه ای ؛ ما ناگزیر در وجود مجموعهء شهکار ها و عجایب بشری ؛ به جای  زیبایی و شکوه و معنویت های عظیم  و درس های کبیر فقط  سلسلهء ای اعمال و روا داری ها و ناروایی های حقوقی و قضایی و اخلاقی را می یابیم  و در نتیجه ؛‌ این ها که عجایب اعصار کهن یا اعصار جدید بشری نام گرفته اند ؛ فقط  به درد آن می خورند که همچون آثار جرم  و جنایت بالادستان گذشتهء بشری  و اثباتیه هایی  برای محکوم نمودن آنان به کار گرفته شود و بس !

همین واقعیت به طریق کانکریت  به اثبات می رساند که یک جایی ؛ پای معرفت ما می لنگد  و نظام اندیشه ای ی مان دچار اشکالات راهبردی و فوق راهبردی میباشد .

در آخرین تحلیل فقط  دگم های ایدئولوژیک (به مفهوم عام کلمه) مسبب این بدبختی است !

وقتی ما  از چیزی به نام سواد « بشر بودن» سخن میگوئیم ؛ سوادی برای اندیشیدن درست و بائیسته در این سطوح میباشد .

برای اینکه فهم مطلب ساده تر شود با طلب پوزش از حضور نخبه گان فکری  و صاحبان خرد و اندیشه بلند ؛ وضاحت می بخشیم که در این مقیاس ها محوریت اندیشه  بر این نیست که کی ها ؛ چرا و چگونه ؛ با چه روش ها و با چه قیمت های اقتصادی و مالی و با چه زحمات و رنجها و ضایعات قوای بشری به خلق این آثار عظیم  در دنیای ما  مبادرت کرده اند ؛ بلکه در موقع ارزیابی ها از آن ها این مسایل و حقایق به حدی غیر عمده و فرعی میشود که از گسترهء اندیشیدن بیرون می ماند .

چرا که محوریت اندیشه اینجا ؛ بر قیاس و مقایسهء این فرازه های عملکرد ها و توفیقات بشری ؛ با دار و ندار عالم غیر بشری اعم از طبیعی و ماوراء الطبیعی مبتنی است .

البته قیاس و مقایسهء این بشر تا آن بشر؛ و بشر فلان دوران تا بهمان دوران هم در میان می آید . مثلاً ممکن است هزاران مکانی مانند « تاج محل» و حتی از جهاتی باشکوه تر از آن ؛ وجود داشته باشد و اما محققان ذیصلاح پس از صد ها سال تحقیق و کنکاش بالاخره در سال 2007 میلادی به طور نهایی مصمم میشوند که همین « تاج محل » آرامگاه « ممتاز محل » ملکهء شاه جهان - نواسه و ادامه دهنده راه اکبر کبیر یا مغول اعظم - هفتمین عجایب عالم جدید بشری میباشد !

این ؛‌ امتیازی برای عالم بشری ( بشریت ) است و نه برای نوادهء چنگیز خان ( به مفهوم اخص و کوتاه نظرانه و " با معذرت" عوامانه و بازاری و کوچه - پس کوچه ای)!!

لهذا وقتی مبادی فکری ی لازم برای ادراک « بشر بودن» و احاطه بر مفاهیم و مصداق های عالم حیات نداریم ؛ ناگزیر با دیدگاه  سنتی و ایدئوژلوِیک و مذهبی و کوچه بازاری – آنهم ذریعهء «عقل شکلی » - به قضاوت می پردازیم  و در نتیجه منجمله عشق و معنویت ؛ هوس و هیستری و جنون به نظر می آید و اینکه یک پادشاه بشری 17 سال  زنده گی و هوش و حواس خویش را با تمامی امکانات دست داشته ؛ صرف پدید آوردن بنایی در کمال هنر و استحکام و ظرافت... روی تابوت زن محبوب متوفای خود می نماید ؛ چیزی مانند بلاهت و از آن گذشته سفاهت ظالمانه  به نظر می آید ؛ چرا که با اینهمه  ثروت و کار و هنر و انرژی چه قدر شکم گرسنه  که سیر نمی شد و چقدر برهنه و بیمار و محتاج که به نوا و شادی و راحت نمی رسید !!؟؟

به ویژه نزد مردمانی که بخت آنرا نداشته اند ؛ معنای زن را بدانند و با این خداوندگار زنده گانی ی خویش ؛ طبق عنعنه و ایدئولوژی ... همانند بردهء زبون و چه بسا پست و پلید و ننگین معامله و برخورد داشته و لاجرم  زنان خویش را با همین عقاید و ساخت و بافت روانی به بار آورده اند ؛ اینکه بشری تا این درجه به تجلیل و تکریم زن بر خیزد و محکم و استوار بر جا بماند ؛ حتی قابل تحمل نیست .

بنده تقریباً شک ندارم اگر تاج محل در افغانستان واقع می بود ؛ محال بود که به ویژه در دوران طالبان به توب بسته نشود و به خاک یکسان نگردد . البته این فرض صرف نظر از فرمانبری در تطبیق استراتیژی های نابود گری پاکستان نسبت به ثروت های ملی ، تاریخی و فرهنگی همسایه گان همانند مجسمه های عظیم بامیان ؛ غنائیم موزیم ملی افغانستان و سایر زیربنا ها و روبنا های مهم این کشور است !!!

بیلدوز «انقلاب اسلامی!» استاد سیاف  و تمامی مجاهدان « تلک خرس » نیز جز برای ویرانی ی این گونه فوق شهکار های بشری و مماثل های آن تولید و تکثیر نشده است !!

********

هنوز به سیر و گشت لال قلعه مصرف بودم که توجهم را تبصره یکی از بازدیدکننده گا ن افغانی که آدم کمی هم نبود به خویش معطوف داشت . موصوف به سبیل توضیح به همراهش میگفت :

-         همه پادشاه ها زن باز بوده لیکن کس مثل شاه جهان  شله و دیوانه نبوده ؛ ای لوده تمام هستی ره زد تا « تاج محل » ره ساخت ؛ باز این اینجا ( متکایی در لال قلعه ) می نشست و غرق نفری ی خود میشد !!

-         همراهش نیز که یک سر و گردن بیشتر داشت ؛ خندید و گفت : چه فایده ؛ ازی کده خو ؛ چشمه پت میکد ؛ جلق می زد ؛ دلیش یخ میشد!!

برای بنده ؛‌ شنیدن اینگونه  سخنان و تماشای اکت های گویا تر و نیشدار تر از این سخنان ؛ بیحد خجل کننده و جانسوز بود و حالا نگارش آن شرمنده گی و جانفرسایی وصف ناپذیرتر دارد . ولی تا کی و تا کجا مانند کبک سر زیر برف کنیم  و بر روی انبوه جهل مرکب سیاه متراکم ساخته شده  در سرزمین خویش ؛ پوستین مولانا و رحمان بابا .... بیافگنیم ؟؟؟؟

مردمانی که سواد الفبا ( نوشت وخوان) از ایشان دریغ داشته شده است و میشود ؛ مگر ممکن است آنچه را که سواد فرهنگی - تاریخی خواندیم دریابند و چطور از ایشان توقع داشته باشیم که سوادی از « بشر بودن » را در چنته داشته باشند ؟؟

ناگفته نماند که بر جسته نمودن این سخن و حرکت (متأسفانه افغانی) ؛ بدان معنی نیست که متباقی مردمان روی زمین و در جمع ؛ خود هندوستانیان کامل و « جای رسیده » میباشند . ولی حد اقل در  چشم انداز امروزی ی من ؛ سایر بازدید کننده گان از لال قلعه و مخصوصاً از تاج محل ؛ خیلی  با  اندیشه و متانت و حرمتگذاری و تا حدودی با احساس افتخار و مباهات با این مفاخر بشریت  پیشامد داشتند . منجمله با عکس های یادگاری یا تحقیقی و ژورنالیستیک که از مناظر برمیداشتند این مراتب و تأثرات را به وضوع می نمایانیدند .

****

با خروج از ارگ اگره که سراپا از سنگ ماسهء سرخ اعمار گردیده و بر تپهء نادره ای موقعیت دارد که درست فهمیده نمیشود ؛ طبیعی است و یا مصنوعاً ایجاد شده ؛ گذری داشتیم از یک گوشه شهر آگره .

درینجا مغازه ای جلب توجه کرد که بیشتر ماکت ها و مجسمه هایی از تاج محل را در معرض فروش قرار داده بود ؛ فروشنده جهت آشنایی متقاضیان ماکت ها و مجسمه ها را از درون روشن میساخت و مزیت  یکی بر دیگری را توضیح میداد . در همین حال فروشنده گان دوره گرد «سیدی» هایی از مناظر توریستیک آگره مخصوصاً شامل مناظر تاج محل و همچنان آلبوم هایی از تصاویر رنگی آنها را به متقاضیان عرضه میداشتند .

با عبور از جادهء نسبتاً طولانی که از میانهء جنگل پهناور و انبوهی رد میشد ؛ به محل توزیع تکت و تشریفات و انتظامات یکی از دروازه های تاج محل رسیدیم . دو صف طولانی مردان و دو صف قریب برابر زنان به قطار ایستاده  بودند و مردمان علاقمند همچنان می آمدند . این آمدن ها تا حوالی شام هم که ما تاج محل را بدرود گفتیم ادامه داشت .

در نزدیکی تاج محل عده ای که اهل هند بودند ؛ کفش ها را در آورده ؛ به ساحت تاج محل ؛ قدم میگذاشتند ؛ برای ما و سایر توریستان و بازدیدکننده گان خارجی پوشه هایی برای پوشانیدن کفش ها داده بودند.

ورود به تاج محل تقریباً اغلب با حرمت گذاری ویژه  توأم بود و واضحاً برای همه مؤفقیت مهم  و  آرزوی دیرینهء براورده شده محسوب میگردید. مهمترین امر این بود که ساحه و فضا و ساختمان و معماری و هنر های به کار رفته  در آنها تماماً اسلامی ( هند و ایرانی ) بود .

در چهار سمت بنای عظیم تاج محل در دو ردیف خورد تر و بزرگتر آیات مفصلی از قرآن کریم با خطوط هنری زیبا و خوانا حک شده بود .

این تصاویر به دنبال نوشته های فراوان به زبان فارسی دری که در سراسر لال قلعه خوانده میشد ؛ مرا شدیداً به هیجان آورد ؛ خیلی تلاش کردم تا تصاویر آیات را بردارم و بعداً پیرامون آنها در کتاب «معنای قرآن» مکث لازم نمایم .

همانطور در قطار طولانی به نوبت ایستادیم تا در درون بنا ؛ به مزار ممتاز محل بیگم ملکهء عشق و هندوستان و جهان بشری برسیم . ساعتی به این آرزو رسیدیم . در مدخل هضیره ؛ جایی قرار داشت که اهل نذر و اعانه در آن پول هایی انداخته بودند . درست در مرکز این بنای مرمرین شکوهمند دو تربت کنار هم با پنجره های فلزی احاطه شده بود . دومی تربت شخص شاه جهان سلطان میباشد که پس از مرگ ؛ کنار همسر محبوبش درون تاج محل دفن گردیده و مقبره اش کاملاً همانند همسرش آذین یافته است .

----------------------------------------------------------------------------

(*) بازتاب فنون معماری و سایر هنر های به کار رفته در این یکی از«عجایب»عالم ؛ اینجا مقدور و میسر نیست و جهت کمک به رفع نسبی عطش خواننده گان محترم ؛ ایشان را به باز دید لینک های زیر در گوگل دعوت مینمائیم :

دربارهء شاه جهان فرزند اکبر کبیر یا مغول اعظم ؛ و پنجمین پادشاه سلسلهء گورگانی هند که به سایقه عشق و وفا به همسر محبوبش و اجابت از خواهش او حین مرگ نابهنگام عمارت جلیل و جمیل تاج محل را بنا نهاد:

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D8%A7%D9%87_%D8%AC%D9%87%D9% بار86

دربارهء ممتازمحل خانم و ملکهء ایرانی الاصل شاه جهان که عشق تاریخی او انگیزهء ایجاد تاج محل - این میراث عظیم یونسکو و بشریت گردید .

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%85%D8%AA%D8%A7%D8%B2_%D9%85%D8%AD%D9%84

در بارهء تاج محل یکی از عجایب عصر جدید بشریت :

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%A7%D8%AC_%D9%85%D8%AD%D9%84

(**) عجایب هفتگانه جدید

در سال ۲۰۰۷ میلادی، ۷ اثر برجسته به عنوان عجایب هفتگانه جدید انتخاب شدند. این آثار عبارتند از:

( به ترتیب از چپ به راست )

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%A8_%D9%87%D9%81%D8%AA%DA%AF%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%AC%D8%AF%DB%8C%D8%AF

(  لطفاً این سلسله را پیگیری نمائید و پرسش ها و نقد ها و نظر های خویش را با ایمیل من در میان بگذارید :  alemeftkhar@gmail.com  (

 

++++++++++++++++++++++++

 

 

در حاشیهء تیزیس "جنایت و اشد جنایت علیه بشریت"

 

برای آنکه در صورت مساعدت بخت و توفیق ؛ مدت زمانی دیر تر ؛ وارد بحث اساسی « جنایت و اشد جنایت علیه بشریت » خواهم شد؛ مختصراً عرض میکنم که از نظر بنده «جنایت علیه بشریت» مشمول همان موارد لگد مال گشتن عمدی و سیستماتیک حقوق عام بشری میباشد که اسناد مدارحکم بشریت امروز ؛ تقریباً اغلب آنها را به روشنی تبیین میکند ؛ ولی « اشد جنایت علیه بشریت » که حکام جهان دیروز و امروز حاضر نبوده اند و نیستند ؛ تبیین حقوقی و قضایی و معرفتی گردد ؛ جنایات علیه تکوین و تعالی ی سلیم روان بشری از فردای تولد تا دم مرگ و تباه ساختن این روان با سلاح ها و امکانات متکثر میباشد که  به مدد داده های واقعیت عظیم جهان معاصر یعنی ابر لابراتوار « افپاک» و پایانه و گستره های آن تبیین و تسجیل و تثبیت خواهد گشت . تصورات عمومی درین دامنه را میتوان از خوانش کتاب " گوهر اصیل آدمی ..."برداشت نمود . ریایآرآآاااااااااااااان

 

 

در حالیکه با تقدیم دو مقالهء مقدماتی در مورد " جنایت و اشد جنایت علیه بشریت " خدمت سایت ها و کاربران انترنیت افغانی ؛ دغدغهء آن را داشتم که این مبحث بس مهم را حتی الامکان فشرده و حتی الوسع مستدل و مستند و متقن تنظیم و تدوین و تآلیف نمایم ؛ گرفتار آشفته گیی فکری ناشی از معضله ای فامیلی گشتم و در اندک زمانی دریافتم که ناگزیرم برای همراهی با عزیزی جهت تداوی راهی سفر دور و درازی شوم . البته بعد از گرفتن تصمیم متوجه شدم که خود بیشتر از آن عزیز محتاج مراقبت ها و مساعدت های صحی میباشم .

هم اکنون و شاید تا هفته های دیگر مصروف همین مسافرت استم .

دوستانی که با این قلم آشنایی دارند ؛ انصاف خواهند داد که بنده "محض خالی نماندن عریضه " و مشابهات آن؛‌‌ کاغذ سیاه نمی کنم و آنگهی سفر ناگهانی و بیمار داری و تیمار داری در کمال غربت و تنگدستی ؛‌ درجهء حال و هوای نوشتن و تدارک ابزار تایب و ارسال و نشر را تقریباً به صفر رسانیده است .

معهذا با وظیفه ای که سنگینی آنرا بر دوش و بر روح و وجدان خود سالهاست احساس میکنم ؛ کماکان می انگارم که کار امروز ؛ را نباید به فردا بیافگنم ؛ فردا - اگر برای من وجود داشته باشد – توأم با کار دیگر و مسئولیتی دیگر خواهد بود و آنگاه نخواهم توانست تمامی بار هارا به یکجایی حمل نمایم .

در همین حال به عزیزانی که تازه با من ملاقی میشوند ؛ اطمینان می دهم که حرف و سخن زاید و بیهوده و کم مایه ای از جانب من ؛ وقت گرانبهای ایشانرا هدر نخواهد ساخت و حتی به مطالبی مبادرت نخواهم کرد که در هر حال "به یک خواندن می ارزند!"

اگر این حاشیه مهمتر از متن نمی بود ؛ مسلماً کمترین وقت استراحت – آنهم بعد از دوش ها و انتظار ها و ایستریس های روز تمام – را برای آن اختصاص نمیدادم . با اینهم همراه با شاعر برای خویش استدعا میکنم که :

خدایا ! تو آن کن که پایان کار     تو خوشنود باشی و ما رستگار

*****

وقتی بالاجبار مصمم شدم عازم "سرزمین عجایب" هندوستان شوم ؛ علی الوصف ایستریس های ناشی از تمرکز بر معضلات عدیدهء پیش رو ؛ دریافتم که همچون سفری برای تدقیق و تعمیق و تسجیل برتر آنچه من از ابر لابراتوار "افپاک" دریافته ام و در می یابم ؛ اهمیت خارق العاده ای دارد ؛ لذا طبعاً اندیشه هایی در من شکل گرفت که درین راستا حتی الامکان چه ها می بایدم کرد .

حسب تصادف ؛ این اندیشه ها با صاعقه ای نیز ؛  قمچین گردید . سایت وزین « کابل پرس» را مرور میکردم که نظرم را مطالب بسیار جلیل و جذیلی به خود معطوف داشت .

جعفر رضایی گرامی از کتاب های نادرهء سه گانهء فیلسوف نامدار معاصر ایرانزمین محترم آرامش دوستدار ‍با حرارت و بزرگداشت زیاد ؛ جملات و احکامی را بیرون نویس فرموده و تإکید نموده بودند که هیچگونه دخل و تصرفی در آنها وارد نیاورده اند . یک مطلب عنوان داشت :

"آرامش دوستدار" فیلسوفی که حتماً باید او را شناخت ؛

بلافاصله در زیر خوانده میشد :

"تزِ کانونی" هر سه کتاب یاد شده بر علل نااندیشا ماندن حوزه تمدنی ما می پردازد، و پرسش دردمندانۀ آرامش دوستدار اینستکه: "چرا" و"چگونه" "یونان" توانسته بستر رویش "اندیشه"، "فلسفه" و نوابغی چون "افلاطون"، "ارسطو" و "سقراط" باشد، و حوزه تمدنی ما پذیرای ادیان "اندیشه کُش" زرتشتی و اسلام و راهنمایان چون زرتشت و محمد.

http://www.kabulpress.org/my/spip.php?article53105

http://www.kabulpress.org/my/spip.php?article59292

بدین دلیل هم ؛‌ من که در واقع به نمونه مثال ترین قسمت « حوزهء تمدنی »ی ما رهسپار بودم ؛‌ باید چشم و گوش و دماغ « اضافی» نیز میداشتم ؛ تا از این «آسیب شناسی »ی جناب فیلسوف آرامش دوستدار ؛ سر در آورم ؛ چرا که تا کنون نگاه و نگرش من ؛ کاملاً چیز دیگری بوده است !

سه شنبه 17 حوت 1389هجری شمسی– 8 مارچ 2011 میلادی:

 

این روز به دلیل اینکه مصادف به صدو پنجاه وچهارمین سالگرد فاجعهء کشتار زنان حق طلب و ظلم ستیز به پا خاسته در ایالت نیویارک ایالات متحدهء امریکاست که روز همبسته گیی بین المللی زنان در 100 سال پیش از آن منبعث گردیده است ؛ برای من معنا و اهمیت بشری و جهانشناختی ی ویژه ای دارد. من عمدتاً از این نگاه بر آن می نگرم که معانی و مصادیق فرهنگی و روانی ی بشری تا کدامین پهنا ها و گستره ها تابع امیا ل و اراده ها و مهندسی ها و وارونه سازی های حاکمان بر جسم و جان بشر میباشد .

امروزه روح و معنای 8 مارچ در بسا مناطق و نزد اکثریت مطلق آنانی که هنوز دعوی و داعیهء روز بین المللی زن را دارند ؛ دگرگونی ی ژرفی پیدا کرده و چه بسا به ضد خود مبدل گردیده است ؛ دیگر 8 مارچ روز حماسه نیست و سرود انترناسیونال مبارزه در آن خوانده نمیشود بلکه - چنانکه در مورد کودکان معمول است - برای زنان درین روز نقل و شیرینی و اسباب بازی و عطر و گل ... بخش می کنند و برایشان « عزیزم ! خواب خوش » میسرایند و چه بسا لالایی های سکر آورتر و تخدیرکننده تر و تحمیق کننده تر از این ها!!

در حالیکه فیصدی ناچیزی از آرمانهای 8 مارچ نیز در مقیاس جهانی متحقق نگردیده و وضع زن و مادر کم از کم در 90 فیصد جامعهء بشری و در پیشاپیش همه : افغانستان  گرفتار اسلام وهابی – پاکستانی ؛ همچنان ننگین ؛ مصیبت زاء و اندوهبار میباشد .

همراه با این اندیشه ها « قالیچهء حضرت سلیمان! » من را به هوا می برد تا در کابل فرود آورد . مانند همیشه مناظر بیش از حد کوه و سنگ و صخره و دره و جر و گودال ..دهان باز میکند و سخن نیشدار یک همسفرم در 30 سال پیش از خاطرم میگذرد که ضمن دعای خیری به نیاکان مان فرموده بود :

تمام دنیا جایشان نداد تا اینکه در لابلای اینهمه سنگ ؛ پناه گرفتند!!

گرچه از قبل هم وقوف داریم که طیارهء حامل ما و شرکت مربوطه ( پامیر) معضلات شدید داشته است ولی به اعتبار حکم جناب مارشال قسیم فهیم معاون اول رئیس جمهور اسلامی ی افغانستان که همین یک روز قبل ؛ برای شرکت مذکور 2 ماه دیگر اجازهء فعالیت مشروط اعطا کرده اند ؛ علاوه بر کابل برای دهلی نیز ؛ از آن ؛‌ تکت رفت و برگشت گرفته ایم .

ولی به مجرد فرود آمدن در میدان هوایی کابل مطلع میشویم که زور بالای زور قرار گرفته و شورای وزیران ؛ حکم مارشال صاحب را روانه باطله دانی ساخته و توقف تمامی فعالیت های شرکت پامیر را تسجیل و مورد تإکید قرار داده و این حکم درست نیم ساعت پیش به مراجع اجرایی ابلاغ گردیده است .

برای ما طبعاً جای شکر است که اجازهء فرود یافته ایم و الا تطبیق دقیق نص حکم متقاضی ی آن بود که طیارهء حامل ما باید جابجا در فضا معلق میماند !!...

چه میدانیم شاید برکت 8 مارچ بود که دیگر آهسته آهسته میرود به یک روز مذهبی و مقدس! چون « هولی » تبدیل گردد !؟!

 

5 شنبه 19 حوت 1389 هجری شمسی – 10 مارچ 2011 :

 

شرکت خصوصی هوا نوردی ی پامیر ؛ منجمله چنانکه حامد کرزی رئیس جمهور اسلامی ی افغانستان در مراسم آنچنانی ی 8 مارچ  در کابل فرمودند ؛ با اتهام غرور آفرینی  مواجه است . کم از کم  یک  بال طیاره این شرکت که سال گذشته   در سالنگ سقوط  نموده مسافران و خدمه پروازی را به کام مرگ فرستاد ؛ اساساً در سال 2008 در اروپای شرقی اکسپایرد  شده  و به قبرستان عتیقه های تاریخ گذشته ؛ روانه گردیده بوده است ؛ ولی درایت و نبوغ افغانی! که همیشه ولع کهنه ها و چلیده های سایر کشور ها را دارد ؛ همچون ده ها ده ها هزار خود رو ها و عراده جات نقلیه خورد و بزرگ  که هم اکنون شهر های ما را انباشته است ؛ طیارهء مورد نظر را  از کشور ثانوی یعنی مقدونیه  کشف  می نماید و چنانکه  در محاکم شرعی ی افغانستان از سهلترین معمول ها و مرسومات است ؛ سجل و سوانح  من در آوردی برای آن جعل مینماید و این ابزار تکنیکی مرده را با  غرور و مباهات در خدمت مردم مجاهد و شهید پرور و حماسه آفرین ! افغانستان قرار میدهد !

با اینکه در افغانستان و آنهم در حوزهء حکومت پریزدنت کرزی ؛ هیچ چیز باور پذیر و قابل اعتماد سراغ نمیشود ؛ اما عجالتاً من و جمعی کثیر دیگر غالباً  لگد  بازی های مافیایی  را خورده  ؛‌ ناگزیزیم  روز ها را در کابل به  انتظار بخت و "بخت حساب " سپری نمائیم .

صرف نظر از اینکه پول های هنگفت تکت های ناچل که  به  حساب «پامیر» رفته  و گویا  تمامی حساب هایش  نیز مانند  طیاره هایش  قید  میباشد ؛ چه میشود ؛ اغلب  ناگزیر اند ؛  در "ایر لاین" های دیگر برای خود  تکت  دست و پا  نمایند .

ما برای روز شنبه از شرکت آریانا  ایر لاین  تکت مجدد خریده ایم  و هنوز دو شبانه روز دیگر باید  دندان روی جگر بگیریم !

معهذا ؛ امروز برای من  روزی خاص به خاطری است که پس از 27 سال  یکی از دوستان  عزیز و محترمم  را  رو در رو  در کابل ملاقات  می نمایم .

ما درست در جریان یکسال اخیر توانسته ایم همدیگر را از طریق انترنیت  پیدا کنیم .

اینک تصادف طوریست که ایشان هم بنا بر دلایلی از دیار مهاجرت در آنسوی دنیا ؛ سری به وطن زده اند .

خیلی فشرده از آنچه در این 27 سال بر هر دوی ما گذشته است ؛ حکایت  و  روایت  میکنیم  و سپس دوست من که  اهل  درد و درک  و احساس بلندی است ؛ مکثی بر برداشت ها  و تیز ها و انتی تیز هایش  پیرامون اوضاع  کشور و منطقه  و جهان مینماید که لب لباب آن این است :

تا زمانیکه  تهداب  اندیشه ای درست و دقیق  و خلاقانه  و مبتنی بر فرهنگ ها  و مقدسات  و روان توده های مردم  کشور و منطقه  شکل نگیرد و پخته  نشود ؛ به ویِژه با دگم های کاپی و ناقص و وارداتی صرف نظر از اینکه ما چقدر به آنها چسپیده ایم و معتاد گشته ایم ؛ نه اینکه کاری از پیش نمی رود و کدام گره از گره های کنونی باز نمیشود بلکه وضع فردا بدتر از امروز خواهد بود ؛ چنانکه وضع امروز به مراتب بدتر از دیروز است !!!

 در پرتو اینها ست که از یافته ها و نقد ها و نظر هایش در مورد کتاب ها  و مقالات  و اساساً  فعالیت  چند  ده سالهء من  در حوزهء فکری  و فرهنگی و معرفتی و فلسفی ... پرده برداری می نماید .

از ورود به جزئیات ؛ اینجا معذورم  ولی در یک کل ؛ این دوست گرامی ؛  کار های ی مرا  در تناسب هایی ؛ غیر عادی ارزیابی میکند و روی  ملاحظاتی ؛ ابراز آرزومندی مینماید که  کاش کتاب های «گوهر اصیل آدمی » ؛ «معنای قرآن» و مخصوصاً « جنگ صلیبی یا جهاد فی سبیل الله !» بدواً به یکی از زبان های بین المللی و ترجیحاً انگلیسی ترجمه  و نشر گردد ؛ تا توجه جهانیان به متون آنها معطوف شود . آنگاه این آثار جای خود را خواهد یافت و بر علاوه ؛ عوایدی برای نویسنده  به بار آورده  نهایتاً جوامع افغانی و منطقوی را نیز متوجه خود  خواهد گردانید . چرا که ما و اغلب همگونه های مان تا که خارجی و غربی  سطح معینی ؛ سر و صدا نکند ؛ به چیزی متوجه نمیشویم  و ارزش یابی که شاید در تقدیر ما نیست ؟!....

ایشان اظهار تمایل میدارند تا « کتاب جنگ صلیبی ...» را به مدد کدام  دوست ایرانی ترجمه  و آماده چاپ سازند و امکانات بیشتر را نیز جستجو خواهند نمود .

در پایان ؛ این همسو و همراز گرامی ی قدیم  ضمن اینکه  ابراز میدارند  تصمیم به  کمک مادی خیلی بیشتر به من داشتند که می بایست از مدرک حقوق میراثی که برای تسویهء آن وارد کشور شده اند ؛ تإمین میشد ؛ پاکتی را برایم اهدا میدارند که اصلاً پیش از تصمیم گرفتن برای سفر به افغانستان  به همین هدف آماده شده بوده است .

 

جمعه 20 حوت 1389 هجری شمسی – 11 مارچ 2011 میلادی :

 

طی شب های سپری شده در کابل مهمان ناخوانده  شخصیت خیلی ارجمند و پر تحرک و پر رابطه  بوده  و به مرور به کنه اندیشه ها و خاصیت ها و سرگذشت های همدیگر آشنایی ی عمیقتر به هم رسانیده ایم .

دیشب ؛ این دوست علی الوصف اینکه در نزدیکی ها از بیماری خطر ناکی رهایی یافته  و اکنون دوره نقاهت را می گذراند ؛ بر اساس آنچه فرزندش از مطالعات خویش در بارهء بخشی از آثار بنده  ؛ تذکار میدهد ؛ علاقهء جدی پیدا میکند تا اثر مورد نظر را بلافاصله  زیر مطالعه گیرد .

کمپیوتر لپ تاپی برایش می آورند ؛ و با مصروف شدن اش به مطالعه ؛ ما به جاهای خود بر میگردیم .

امروز من موقع را غنیمت دیده به دیدار دوستی دیگر در غرب کابل شتافته ام  و با مقداری صحبت و تبادلهء اطلاعات ؛ این دوست نیز شدیداً علاقمند « کتاب معنای قرآن » میشود ؛ چرا که پرداخت و نحوه کار روی این کلام مقدس را در مطابقت به آنچه می یابد که طئ تجارب  و تفکرات در عمر 60-70 ساله ؛  خودش نیز به آن رسیده است . لینک آنرا در انترنیت میدهم قانع نمیشود ؛ وعده میدهم که متن را تا شام خواهم فرستاد ؛ هم راضی نمیگردد تا اینکه ناگزیر به همان جوان مهماندار خویش  تلفون کرده خواهش مینمایم که متن هایی را که در لپ تاپ خویش دارد ؛ به محل مورد نظر آورده  در کامپیوتر این عزیز درج  و آماده استفاده  بسازد .

من از غرب کابل  با جوان میزبان بازگشته ام . ناگهان اطلاع می یابم که  زلزله  و سونامی عظیمی کشور دوست مردم افغانستان – جاپان – را به سختی گرفتار فاجعه کرده است . گفتن ندارد که غم و اندوه بزرگی ما را فرا میگیرد .

در صحبت های شب های پیش ؛ باری میزبان بزرگوار من گفته است که جاپانی ها پس از جنگ دوم جهانی ؛ با هم شور کرده به این نتیجه رسیدند که گذشته هرچه بود ؛ گذشت ؛ بر آن مطلقاً چلیپا کشیده فقط  حال و آیندهء خود را میسازیم . این بود که تمام انرژی ی خویش را وقف  حال و آینده کردند .

من مخالفت نرم و مختصری با این نظر نموده  و متذکر شده بودم که با نپرداختن انتقادی به گذشته ؛ نه تنها جاپانی ها مجبور بودند تاریخ گذشته خود را بار بار تکرار نمایند  بلکه اصلاً به مثابهء یک ملت و یک مدنیت امروزی نمی توانستند عرض اندام کنند . البته از نظر من نه تنها جاپان بلکه در مجموع کشور های سرمایه داری بزرگ به انگیزهء « منافع » یک مشت اقلیت فوق العاده غارتگر و حریص و آزمند ؛ با تاریخ ؛ برخورد گزینشی و در خیلی موارد برخورد جعلکارانه دارند و عواقب شوم و فاجعه بار این واقعیت متآسفانه بر خود این کشور ها محدود نمانده  دامان مجموع عالم بشری را گرفته است و میگیرد .

بحث تصادفی و حاشیوی که بر علاوه ؛ پیش آمد ؛ این بود که ما نه تنها به دانش روشن و شفاف تاریخ بشری محتاج استیم  بلکه  محتاج   کشف تاریخ  زمین  و منظومهء شمسی ( و حیات ) و بالاخره کیهان می باشیم .

نگرانی هایی که در خبر های این شب از ناحیهء رآکتور ها و تآسیسات هستوی ی جاپان ؛ مطرح بود ؛ و اینکه جاپان از نظر زمین شناسی سرزمین بدترین زلزله ها و سونامی ها بوده است و مردمان جاپان خیلی ها از موقعیت آسیب پذیر کشور شان مطلع بوده  و برای فجایع آماده گی روحی و مادی ی قابل توجهی  داشته اند و دارند ؛ بحث حاشیوی سابقهء ما را به متن آورد و خوشبختانه به تفاهم خوبی درین رابطه رسیدیم  که نه ما و نه دیگران ؛ مخصوصاً پس از این ؛ الله بختی  به جایی رسیده  نمیتوانیم . فقط  دانش های عمیق و بزرگ و دامنه دار و تا حدودی همه گانی ؛ میتواند آینده بشریت در مقیاس های خورد و بزرگ را حتی الامکان  ؛ تآمین  و تضمین نماید .

 

شنبه 21 حوت 1389 هجری شمسی – 12 مارچ 2011 میلادی :

بالا خره ساعت 11 وقت کابل ؛ به عزم دهلی  پرواز نموده ایم . یکی از طیارات ایر بس  دآریانا افغان هوایی شرکت حامل ماست . مرد 50-60 ساله ای  کنارم نشسته  و در برابر یک  پرسش من میگوید :

در زمان دکتور نجیب الله بیمار شده بالاخره ناچار هندوستان رفتم . عملیات قلب شدم  و در دو رگ  قلبم « وال » گذاشته گفتند ؛ هر شش ماه و کم از کم هرسال باید برای معاینات و کنترول  مراجعه نمایم . اما وقتی نجیب رفت ؛ همانطور که گفته بود ؛ در ملک ( افغانستان ) سگ ؛ صاحب خود را گم کرد و همان بود که  تا آمدن امریکایی ها و کرزی نتوانستم  برای معاینه  جایی بروم . وقتی پس از ده سال دکتوران هند مرا دیدند ؛ گفتند : وال ها به کلی فاسد  شده ...و دگر باره عملیاتم کردند . از آن  به بعد این دفعه چهار دهم است  که هند می روم .

چون مرد ؛ خود را اهل فراه معرفی کرده است ؛  می پرسم : آیا در ده سال یاد شده نمی توانستید ؛ پاکستان و یا ایران بروید ؟

با نگاه عجیبی سویم می بیند و فقط  آه می کشد !

پیام روانی ی این مرد را خیلی گنگ  دریافت می کنم  و در خاطرم  می گذرد که  چرا « افغانستان » حتی مشمول سوالات  ما  نیست . چرا هم  من  و عزیز همراهم  و هم  حدوداً 300 مسافر دیگر همین ایربس ؛ محضاً برای تداوی و جستجوی حل پرسش های صحی ی خویش با تحمل مصارف هنگفت  و کمر شکن و با قبول ریسک ها و خطرات متعدد ؛ هئ  راهی ی هندوستان میباشیم . تقریباً هر روز همین حال است و همین منوال !؟؟

طئ  پرواز آرامی ؛ در میدان هوایی ایندیراگاندی دهلی  به  زمین نشستیم ؛ عظمت این میدان  و تإسیسات آن که گفته میشد ؛ جدیداً توسعه یافته  و مدرن تر گشته است ؛ مرا دچار شگفتی کرد ؛ در حالیکه  می شنیدم میدان موسوم به «ایندیراگاندی» به تناسب خیلی از میدان های هوایی دیگر هند ؛ هنوز کوچک و مختصر است !

توجه من  بیشتر به  فضا  و فرهنگ  مسلط  بر این میدان منهمک  بود که  اینجا  نه  مجال  و نه  توان  تعریف آنرا دارم . تنها میخواهم بگویم که می دیدم  ؛ جز به گونه ایکه  ما  افغان ها به  بار آمده ایم  و به بار مان آورده اند ؛ هم میتوان آدم  بود و با آدم ها تعامل و پیشامد کرد !

تازه ؛ وقتی از میدان بر آمدیم ؛ مستقبلینی به مهمان تازه وارد خویش گفته میرفتند . اینجا مانند سایر نقاط  دنیا ؛ ما و پاکستانی ها چندان آبرویی نداریم  ولی بازهم فرقی هست . پاکستانی که اینجا وارد میشود مجبور است ظرف 24 ساعت خود را به پولیس معرفی و راجستر کند  و افغانستانی ظرف یک هفته !

ولی در نقاطی مانند بمبئی ( مومبای) به هردوی مان ( پاکستانی و افغانی ) شانس شب بودن و خاطر جمع ؛ دم زدن وجود ندارد .  

در همین جا باید  قید  کنم  وقتی  به راجستریشن  پولیس دهلی سری زدم  ؛  لوحه ای  مرا متعجب  و متإثر ساخت .

در لوحه نوشته بود : « تنها افغانی -  only afghan nationals»

اهل خبره گفتند :

ظاهراً به دلایل بی نظمی ها  و بی انضباطی هایی که  به  بیشترین اندازه از سوی مراجعان افغانی سر میزد  و نارسایی ها  در اوراق  و اسناد شان ؛ عدم رعایت نوبت  و سلسله  مراتب  و ناگزیر طرح توقعات  مشکوک  و فساد انگیز و..و.. بالاخره تصمیم اتخاذ گردید که  با  این مردم  ترتیب خاصی مرعی  گردد . لهذا به خلاف ده ها ملت و مردمی که روزانه درینجا مراجعات دارند ؛ افغانستانی ها باید  در قطاری به  بیرون دفاتر راجستریشن  صف بکشند و اسناد شان در فضای باز تکمیل و گرد آوری شده  به درون منتقل گردد و کار ویزای خروجی وغیره شان بدون تماس فیزیکی مسئولین با آنان ؛ اجرا و اوراق برایشان در همان بیرون تسلیم داده شود.

ناگفته نماند که عده ای از هموطنان گرامی ی مان ؛ از این سهولت ! بسیار شادمان و مفتخر نیز بودند !

مسلماً وزارت  های اطلاعات  و فرهنگ ،  تعلیم و تربیت ، تحصیلات عالی و مسلکی ، رهبران معظم جهاد  و مقاومت  ؛ شورای عالی علما و روحانیون و تمامی  پیشوایان دین و دنیا و شورا و قضای ما  نیز از  همچو  احساسی سرشار اند !!!

( تا هفتهء نو ؛ پناه  بر یزدان  آفریدگار ؛  و  سال نو 1390 هجری خورشیدی  بر  همه گان  مبارک باد !)

 

 

 


بالا
 
بازگشت