دكتراندس نبي هيكل

 

نگارنده: دکتراندس م.نبی هیکل

 

 

بـــا مــردم یـــا بـــرضد مردم؟

 

بدون شک زمان آن رسیده تا این سوال را در برابر خود و دیگران قرار دهیم که با صراحت موضع شان را در برابر مردم یا در ضدیت با آنها مشخص سازند.ممکن است این کار به دلایلی دشوار به نظر آید زیرا هم مردم و هم منافع مردم میتواند مورد منازعه قرار داده شود. حل این معضله چندان دشوار نه خواهد بود، زیرا تعریف مردم و منافع آنها دشوار نیست، مگر توافق بر یک تعریف قابل قبول برای همه میتواند دشوارباشد، در حالیکه دستیابی به یک تفاهم میان اکثریت سهلتر از آن خواهد بود. در چنین حالت مساله اکثریت و اقلیت را باید به گونه معقول حل نماییم. چگونه میتوان این دشواری را حل نمود، درصورتیکه موضوع دکتاتوری یکی از این دو بر دیگری بروز نماید. حل این مساله از یکسو به گزینش دیدگاه معیین ، و از سوی دیگر به نیت و اراده جوانب مربوط میشود.

هرگاه جامعه را چنان پنداریم که چیزی جزافراد و گروپها نمی باشد، در ظاهر امرجایی برای بحث بر منافع مشترک باقی نه میماند، در حالیکه بریتانیای دوران تاچر و جان میجر نیزهمانند بریتانیای امروز دارای منافع ملی بود. بریتانیای کنونی نیز به سه دلیل در افغانستان حضور دارد: به دلیل امنیت کشوری، به دلیل تعهد امنیت دستجمعی و به دلیل  اخلاقی.

هرگاه منافع ملی یا عامه را در مفهوم فرانسوی یا غیر آن در نظر گیریم، کار تعریف از مردم نیز سهلتر میگردد.

دشواری دیگر با به بحث گرفتن موصعگیری آنانی بروز مینماید که مدعی اند افغانها از ملت شدن هنوز فاصله دارند. در این حالت جمعیتی که در قلمرو ارضی کنونی در افغانستان بسر میبرد چه نوع هویت اجتماعی و سیاسی میباشد؟ این آقایان نامی برای این جمعیت نگذاشته اند و هرگاه در پارلمان کرسی نمایندگی دستیابشان گردد، خودرا نماینده مردم و ملت مینامند و از منافع مردم و ملت یا مصالح علیای ملی سخن میزنند. رهبرن سیاسی احزاب سیاسی، چه خورد یا بزرگ، نیز بدون شک چنین خواهند کرد. بدین ترتیب این افراد از راه تناقض گویی خود را به مسخره میگیرند. آنها همچنان نمی گویند این جمعیت که برای سالیان دراز در یک جغرافیای معیین زیسته اند چرا ملت نیست و ملت چه مشخصه هایی دارد؟

ازبسیاری نوشته ها در این رابطه بر می آید که احتمال دارد این عده در درک دولتهای ملی (nation-state)، و ملت سازی (nation- building) در مثال یوگوسلاویا دوچار مشکل شده باشند، و یا با سلب برخی از حقوق ساختارها تنوع و گوناگونی را ا آنها میخواهند سلب نمایند و به پروسه انحلال (assimilation) آنها کمر همت بسته اند.

دلایل نیزومندی وجود دارد که باور داشت ملت افغان یک ملت است و زمان آن است تا  اجازه ندهیم  بیش از این زیر نام اینکه ما هنوز ملت نشده ایم  شکار بیگانه پرستی گردیم. برای انسانهایی که در جمع زندگی مینمایند گروپ ی که به آن تعلق دارد هویت میبخشد وخود را متعهد میداند تا از منافع آن گروپ حمایت نماید. با انکار از ملت بودن منافع ملی نیز نفی میگردد، زیرا  وقتی ملتی وجود ندارد منافعی نیز نمیتواند داشته باشد.

این باورمندی را که ما هنوز ملت نشده ایم تنهاساده لوحی میتواند باور نماید، زیرا به معنای این است که ملتی  زیر نام افغان وجود ندارد، درحالیکه  جمعیتی که در یک قلمرو معیین زندگی مینمایند و در طول تاریخ افتخارات و سایر مشترکاتی را ایجاد کرده اند که هویت مجموعی آنها را بازتاب میدهند، ملت واحد را میسازد.این چنین باورمندی سکتریستی وعمل ضد وحدت ملی میباشد، زیرا این آگاهی کاذب را به وجود می آورد که جمعیت مفروض  به این یا آن دلیل فاقد مشترکات و منافع مشترک اند. درحالیکه نقش مشترکات ملی در تاریخ کشورما انکار ناپذیر است، و حاکمیت ملی و منافع ملی اساس تشکیل دولتها، فعالیت و ترقی آنها را میسازند.

 

نجات افغانستان از بحران کنونی  تنها و تنها میتواند از راه اتحاد به دور ارزشها و مفکوره های ملی و تبدیل منافع ملی به معیار اندیشه و عمل ( سیاسی، اقتصادی) صورتگیرد. نیروهای سیاسی، ساختارهای رسمی و غیر رسمی خورد و بزرگ باید  شعار با ملت یا ضد آن را در دستور کار روزمره قرار دهند. اعمال فشار بر حکومت برای اتخاذ این شعار بحیث  چهارچوب مشی سیاست خارجی و تبدیل آن به سیاست عملی در شرایط کنونی باید در دستور کار نیروهای سیاسی و اجتماعی قرار داده شود.

 

پایان

 

++++++++++++++++++++++

 

مخالف سیاسی یا تروریست؟

 

همزمان با تشدید فعالیتهای تخریبی  و تروریستی از یکسو وتشدید فعالیتها و تبلیغات صلحخواهانه حکومت افغانستان از سوی دیگر، موضوع تعریف دوست و دشمن ، و تعریف مخالفان مسلح و تروریستان نیز در مباحث سیاسی در محراق توجه قرار گرفته است. این که در جامعه شناسی میگویند “naming is framing” اساس سایکالوژیک و ذهنی دارد، زیرا نامگذاری دید و موضعگیری را انعکاس میدهد. زمانی که غرب حرکت مجاهدان را حمایت و هدایت میکرد به آنانی که بمب گذاری میگردند ، میسوختاندند ، شهرها و محلات  مسکونی را هدف راکت  قرار میدادند، مکاتب  و  کتابخانه ها را میسوختاندند، " مبارزان راه آزادی ( freedom fıghters)  لقب دادند، و حزب حاکم و اتحاد شوروی آنان را شورشیان و اشرار میخواندند و اعمالشان را تروریستی میدانستند. در جهان چنین بوده که  به قولی " تروریست یکی مبارز راه آزادی دیگریست". چرا چنین است؟

با اسم گذاری انسانها، بخصوص ایلیتها ( سیاسی، اجتماعی، مذهبی و اقتصادی) رابطه ،علاقمندی و موضعگیری شان را به گونه مانفیست یا لاتینت ابراز مینمایند.   یادکردن طالبان که بصورت مسلحانه وغیر مسلحانه علیه حکومت و متحدان خارجی آن میجنگند به این یا آن اسم بحث ها و سوالهایی را موجب گردیده است که میشود آن را به دو دسته ی موضعگیریهای رسمی  یا حکومتی و موضعگیری غیر حکومتی تقسیم نمود.

ایلیت حاکم از زمانی بدینسو موضعگیری خود را ایدیولوژیک ساخته و سیاست خود را  دردو  عرصه مهم - هم در برابر آنانی که عملآ در ایتتلاف جنگ علیه تروریزم با آنها میجنگد و هم در برابر حامیان این دسته ها- فرمولبنمدی و با هم دیگر هماهنگ ساخته است. به عبارت دیگر ایلیت حاکم پذیرفته که برای بقای خود راهی جز مصالحه با مخالفان و حامیان آنان نه دارد، و این راه را بر غیر از آن (  یعنی راه تعیین مشی سیاسی بر اساس منافع و مطالح علیای کشور)  ترجیح داد. عواملی که ارجحیت این گزینش را در سیاست ایلیت حاکم موجب گردیده تا حد زیاد روشن است و بصورت عمده شامل  فکتور های وادارنده و فکتور های  جاذب  یا کشنده میباشد که مورد بحث  کنونی ما قرار ندارد.

این سیاست هادارای چه مشخصات اند؟

ما شاهد دو سیاست جداگانه،  مگر هماهنگ وهمسو میباشیم. یکی در برابر آنانی که به این یا آن دلیل موجه برای نیروهای سیاسی مسلح و غیر مسلح داخلی و هم برای جامعه جهانی و شورای امنیت سازمان ملل (متفق) متحد ( من به این دلیل سازمان ملل متحد را سازمان ملل متفق نام گذارده ام که  1) همواره در مسایل خیلی عمده بین المللی و سرنوشت ساز بر اساس توافق کشورهای متفق بر یک موضعگیری  معیین عمل مینماید" مانند موضوع عراق، حمله بر کویت، حمله بر لیبیا. و 2)  اعضای این سازمان متحد نیستند.)  نه تنها از حاکمیت در افغانستان به زور بر انداخته شدند، بلکه بحیث تروریستان و متحدان القاعده جنگی به نام" جنگ علیه تروریزم" نیز برضد آنان بر انداخته شد.

 سیاست دومی مشی ایلیت سیاسی حاکم را در برابر دو کشور همسای" پاکستان و ایران، تشکیل میدهد ، کشور هایی که با ایلیت سیاسی حاکم و با نیروهای سیاسی تصمیمگیرنده در حیات سیاسی و اقتصادی در افغانستان راوابط پیشینه و علایق اعتقادی، همبستگی برادرانه و تمایلات سیاسی همگون دارند. این نیروها بر اساس گزارشهای رسانه ها در بی امنیتی  افغانستان فعالانه سهم دارند.

مشخصه روابط این سه کشوراین است که آنها منافع و اهداف ستراتیژیک شان را در روابط با افغانستان در نظر میگیرند، در حالیکه  سیاست حکومت افغانستان میخواهد منافع ملی و اهداف ستراتیژیک افغانستان را بر اساس منافع این دوکشور هماهنگ سازد.

سیــاست ایــلــیـت حاکــم در بــرابــر طالـــبــان

سیاست ایلیت حاکم  دارای دو مشخصه عمده میباشد:

·        فراهم آوری زمینه های مصالحه وتلاش برای کسب رضایت طالبان:

ایلیت حاکم برای تحقق این هدف تاکنون به اقدامات آتی دست زده است:

1.      شورای عالی صلح را ایجاد نموده تا برای تحقق خواستهای طرف مقابل تلاش نماید و شرایطی را که رضایت آنان را بتواند حاصل نماید مشخص نماید. این شورا تا کنون رهایی زندانیان و حذف نام سران طالبان را پیشنهاد کرده است.

2.     زندانیان طالبان را از زندان رها نموده وتصمیم گرفته شده تا اداره امر و نهی دوباره تشکیل گردد . بر طبق آخرین خبرنشر شده از سوی تلویزیون طلوع  تا ماه ثور 1390 ده هزار  زندانی طالب از بند رها شده اند.

3.     ایلیت سیاسی مشتاقانه برای خروج نیروهای خارجی کار مینماید و با پایگاه دایمی امریکا مخالفت دارد. این مساله هنوز مورد چنه زنی های سیاسی قرار دارد. ایلیت حاکم  تاچندی پیش نظر همسایگان را در آن مورد لازمی میدانست.

·        نامگذاری و هویت سازی: ایلیت حاکم  نه تنها از کاربرد تروریست و تروریستان به طالبان اجتناب میورزد، بلکه ترجیح میدهد اصطلاحات نرم مانند طالبان، مخالفان مسلح را به  کاربرد.

1.     اعمال تروریستی را با وصف اینکه طالبان مسوولیت آن را  متقبل میگردند به آنها نسبت نه میدهد و معتقد استت طالبان کسانی اند که ناراضی اند و علاقمند صلح و مذاکرات میباشند.

2.     بصورت غیر مستقیم چنان وانمود مینماید که اعمال تخریب کارانه کار طالبان نیست. یکتن از وزرای حکومت پس از انفجار فروشگاه مواد خوراکی در وزیر محمد اگبرخان در مصاحبه یی اظهار داشت نه باید چنان ساده شد که هرکه بگوید  که من سخنگوی فلانم و این کار را ما انجام داده ایم،  قبول نماییم. مثالهایی وجود دارد که نشام میدهند مقامات بلند پایه حکومتی در آن سعی نموده اند دست و روی  آنانی را بشویند و عبا و قبای جدید به تن آنانی نمایند که  پس از هر انسان کشی مسوولیت آن را بر عهده گرفته اند.

سفیر حکومت افغانستان در پاکستان اخیرآ درحالی تلاش کرد دست و دامن مقامات پاکستانی را از حمایت طالبان و القاعده پاک کند که رهبر القاعده که در ابوتآباد پاکستان مدت شش سال میزیست در نتیجه یک عملیات نیروهای خاص امریکایی به قتل رسید.

3.     ایلیت حاکم تا آن حد در این هویت سازی پیش رفته که حاضر شده ازایجاد نمایندگی طالبان در این یا آن کشور حمایت نماید.

این سیاست نه تنها پیچیدگیهایی دارد، بلکه دشواریهایی خیلی جدی را برای افغانستان موجب خواهد شد.

پیچیدگیهای سیاست ایلیت حاکم دررابطه با مصالحه با طالبان

پیچیدگیهای این سیاست از ماهیت مبارزه سیاسی طالبان و وابستگی آنها ناشی میگردد. عمئه ترین این پیچیدگیها را نام میبریم.

1 . طالبان هم در دوران امارت و هم  از آغاز جنگ با حکومت حامد کرزی و متحدان بین المللی آن تا کنون ثابت نموده اند که در موضعگیری خصومت و دشمنی با هموطن و وطن خود قرار دارند. فکر میکنم نیازی به اثبات این حقیقت وجود ندارد.

در این شکی وجود ندارد که ساختار هیرارشی تحریک طالبان مانند هر گروپ و دسته و حزب در شرایط جنگی و غیر جنگی  از شرایط متاثر میگردد.  فرسایشی شدن جنگ تحت فشار های نظامی از یکسو و ظهور مشوق های جدید از سوی دیگر امکانات افزایش در تعداد نیروی رزمی و فرار از آن  را موجب میگردد. از سوی دیگر بی ثباتی وضعیت و فقدان عدالت و داد خواهی در شرایط افغانستان انگیزه نیرومند ی را برای استفاده جویی و بهره برداری از اوضاع بوجود می آورد. در چنین شرایط پیوستن برخی از دسته ها و گروپها به حیات عادی ، بخصوص در شرایط مساعد برای دریافت امتیازات سیاسی و تشدید جنگ از سوی طالبان انکشاف مهمی شمرده نمیشود.

دلیل دیگری نیز این استدلال را تقویت مینماید. تحریک طالبان از مدتی به اینسو تاکتیکی را بر ابزار سیاسی خود افزوده اند.  آنها تلاش دارند اوضاع درحال انفجار را در افغانستان  مفجر سازند. به عبارت دیگر میخواهند با استفاده از نارضایتی مردم بخصوص در برابر تلفات نطامی عملیات ناتو و آیساف مردم را به قیام وادارند رویدادهای مزارو تخار مثالهایی از این تلاشها اند. این خطر وجود دارد که کسانی  ازافراد پیوسته به پروسه صلح  با ماموریت پیوستن به پولیس ملکی و یا تحریک مقاومت ملی وارد کشور گردند.

2.     تاریخ موجودیت طالبان نشان داده که تحریک طالبانی یک تحریک ایدیولوژیک سیاسی میباشد که بر باورمندیهای اسلامی آمیخته شده است. وابستگی طالبان بحیث سربازان جنگی  یک ساختار سیاسی دیگر مانند پاکستان یا آی. اس. آی صداقت تحریک متذکره را مورد سوال قرار میدهد. داعیه ایجاد یک حکومت اسلامی میتواند فارغ از وابستگی سیاسی- اقتصادی به پیش برده شود و نه باید به سلب استقلال یک کشور دیگر یا تبدیل یک کشور به قمر کشور دیگر منجر گردد.

انکشافات دو سال اخیر نشان داد که طالبان قادر نیستند بدون رضایت پاکستان به مصالحه با افغانستان بپردازند. ما به یاد داریم که حتی اخبار مربوط به ابرازتمایل به مذاکره در برخی موجب دستگیری آنها گردید. پاکستان با چنان اقدام خواست هم به آن افراد و هم به حکومت افغانستان  بفهماند که راه صلح در افغانستان از پاکستان میگذرد، و  با آن کار نشان داد که پاکستان کنترل مذاکره و مصالحه را در دست دارد. با دیدار یوسف رضا گیلانی صدراعظم پاکستان به افغانستان شکی در این باقی نه ماند که پاکستان خود به نمایندگی از طالبان وارد چانه زنی سیاسی شده است، تا حضورخود را برای تامین منافع خود در مذاکرات صلح تامین نماید.

3.      آنچه تاکنون ثابت و غیر قابل تخطی باقیمانده  عبارت است از موضعگیری طالبان. آنها بر شرایط خود همچنان استوار باقیمانده اند. شرط مذاکره آنها را خروج نیروهای خارجی از افغانستان تشکیل میدهد.  زیرا هم ما و هم آنها میدانند که با خروج آخرین سرباز، وحشت تاریخی دهه 1990 تکرار خواهد شد.

4.     بزرگترین پیچیدگی برای مردم و کشور این خواهد بود که 1) هرگاه بر مصالحه با طالبان براساس تشکیل یک حکومت مشارکت ملی توافق صورتگیرد تضمینی وجود ندارد که حتی با حضور نیروهای خارجی در افغانستان وضعیت  در کشور بهتر از امروز گردد. و 2) از آنجاییکه تجربه ده سال گذشته نشانداده تحریک طالبان بحیث یک عامل وارد حیات سیاسی  میگردد که  با سایر عوامل و بازیگران از قبل موجود از بسیاری جهات همسان  میباشد. معلوم است که

سه دهلیز ارتباطی نیرومند میان طالبان، القاعده ، طالبان پاکستانی و  احتمالآ عده ای  ازمبارزان جهادی وجود دارد:  رابطه ایدیولوژیک، رابطه مالی و رابطه قوای بشری، که زیر عناوین همبستگی برادرانه و مبارزه علیه دشمن مشترک صورت میگیرد.

5.     مهمترین تفاوت تحریک طالبان با احزاب جهادی این است که تاریخ آنها را دو بار در برابر هم قرار داده است. طالبان در واقعیت در نتیجه بیکارگی، فساد وبی عدالتی حکومت جمهوری اسلامی اول توانستند با استناد بر اعتقادات اسلامی به سرعت به حکومت دست یابند. باردوم این نیروها به کمک نیروهای امریکایی در برابر طالبان قرارگرفتند تا حکومت از دست رفته را بازگیرند. تاریخ ممکن است باردیگر به گون ای تکرار گردد. افراطیت و تعصب فکری ، وفاداری به پاکستان و ایران تحت نام اخوت اسلامی  از یکسو، تمایلات  پان اسلامیزم  و در نهایت روحیه ضد الحاد و بخصوص  روحیه ی ضدامریکایی از سوی دیگر  رشته هایی اند که نیروهای مطرح در حیات سیاسی افغانستان را با طالبان پیوند میدهد. و 3) با نفوذ طالبان در حیات سیاسی  افغانستان این احتمال با قدرت و نیرومندی وجود دارد که  حکومت و مردم با بحران حاکمیت سیاسی درگیر شوند.

سیــاست ایــلــیـت حاکــم در بــرابــر پاکستان

ایلیت حاکم رضایت همسایگان (پاکستان و ایران) را اساس مشی سیاسی خود قرارداده است و میخواهد این کشورها منافع افغانستان را در سیاست شان با افغانستان در نظر گیرند. این سیاست بخصوص پاکستان را دررابطه با مصالحه و مذاکره با طالبان در موقعیت بهتری قرار میدهد. تحقق پیمان همکاریهای ستراتیژیک و صلحی که  موجب گردد دستاوردهای نیم بند ده سال گذشته در دراز مدت تحکیم و رشد یابند  بدون تغییر در سیاست خارجی افغانستان ممکن نه خواهد بود.

 مشخصه های این سیاست را 1) بردباری سیاسی، نظامی و اقتصادی( سیاست متبوع یا پسیف)، 2) موضعگیری واحدبرادری اسلامی و ضد امریکایی،3) همزیستی مسالمت آمییز با پاکستان تشکیل میدهد.

درحالیکه سیاست حکومت پاکستان در رابطه با جنگ علیه تروریزم رسمآ بر این موضعگیری استوار است که  جنگ علیه تروریزم برای پاکستان به معنای جنگ علیه طالبان است که بیاید بادرنظرداشت حاکمیت ملی پاکستان صورت گیرد. بصورت لاتینت به این معنا است که طالبان نه باید علیه پاکستان به اقدامات خرابکارانه بپردازد.در برابر ایالات متحده این سیاست بر رعایت حاکمیت ملی  پاکستان تاکید دارد.

آنچه را ایلیت سیاسی حاکم  در افغانستان در برابر طلبان و حکومت پاکستان در پیش گرفته از بسا جهات با هم در همسانی و توافق قرار دارند.

پایان

 


بالا
 
بازگشت