نویسنده :  مهرالدین مشید

کفتار ها را به زنجیر ببندید و اگر شیری یافتید به نوازشش بکشید

 

شاید شماری از دوستان با اولین نگاه به عنوان بالا با خود بگویند که نویسنده برای ارایهٔ اندیشه ها و نظریه های خود در زمانی به پیشکش نمودن سمبول ها پناه جسته است که آزادی رسانه ها در کشور تحت ضمانت جامعهٔ جهانی در حال قامت آرایی بوده  و به سوی نهادینه شدن به پیش میرود . پس با این حال چه ضرورتی برای کار برد سمبول ها احساس می شود ؛ زیرا سمبول ها الگو هایی اند برای ارایهٔ‌ مطالب کلی و کلی گویی هم نشاندهندهٔ یک نوع گریز از واقعیت بوده و می توان آنرا نوعی خود سانسوری هم خواند . خود سانسوری هم برای نویسنده زهری کشنده  بوده که ضرر آن کمتر از سانسور بیرونی نیست . از سویی هم کاربرد سمبول ها به گونه یی رهایی بکارت ستم گران ٬ تاراجگران و حامیان فساد را از دریدن معنا داشته و به نحوی حق سکوت در برابر آنانی است که شب ها و روز ها خواب آرام را برای یغمای دارایی های مردم بر خود حرام کرده اند ؛ اما من بدین باور رسیده ام ٬ آنانیکه در حق خواری ها و ستمگری ها یکه تاز دوران شده اند و از پا گذاشتن بر فرق مردم چه که از دریدن آبروی مردم هم شرم ندارند ٬ شاید کاربرد الفاظ ادبی به مثابهٔ اشک کباب  باشد که بر فراز آتش بریزد و طغیان آن بیشتر گردد . از این رو چنین اشخاص که به نحوی به درنده خویی عادت کرده اند ٬ هرگز سخن انتقادی کارگر واقع نشده و شاید که درنده خویی آنان با افزایش انتقاد نه کمتر ؛ بلکه بیشتر هم شود و می سزد که برای ارضای عطش درنده خویی های آنان ار کلماتی بهره  جست که هر چه نزدیکتر به ویژه گی های حیوانی باشند .

بدون تردید حیوانات هم جهانی دارند که نمی توان آن را به هیچ گرفت و حتا در شماری موارد انسان ها شهامت ٬ شجاعت ٬ مهربانی ٬ زیبایی و در مجموع زشتی ها و زیبایی ها را به نحوی از حیوانات به عاریه میگیرند . به گونهٔ ؛ مثال: هرگاه شخصی با کلماتی چون شجاع  ٬ باشهامت ٬ دلاور و ... به تحسین گرفته شود ٬ شاید لذت این ها برایش کمتر از آن باشد که او یک  بار شیر خوانده شود . شاید هم به قول عرفا این برخاسته از خوی حیوانی انسان باشد که در مسیر تکامل شعوری اول تا انسان بودن و بعد تا آدم شدن  پیموده است . بعید نیست که این گونه افراد به همان میزانی که از صفات شیر و پلنگ بودن خوش می شوند ؛ به همان اندازه از صفات بدی مانند روباه ٬ گرگ ٬ کفتار و شغال متاثر می شوند و چه رسد که برای آنان پشک ٬ موش ٬ کربش و سوسمار گفته شود . ناممکن نیست که از اوصافی چون اژدها و افعی بودن حظ ببزند ؛ زیرا این ها چنان با درنده خویی عادت کرده اند که بر صفاتی چون اژدها نه شرم ؛ بلکه افتخار هم میکنند ؛ اما نباید این را از نظر دور داشت که در جنگل حیواناتی مانند شیر و بعد از آن پلنگ و حتا گرگ وجود دارند که نزد سایر حیوانات احترام شان بجا بوده ؛ از آنان قدر میکنند و حتا برای حفظ جان آنها از هیچگونه سعی دریغ نمیکنند . دلیلش شاید حمایت و پشتیبانی وارثان تخت و تاج جنگل از باشنده گان جنگل باشد . عدالت شیر در جنگل برای تمام حیوانات الگو بوده و این سایر حیوانات را واداشته تا شکار خود را بدون جبر به آستان شیر ببرند و حق خود را  از آن بگیرند ؛ زیرا می ترسند تا مبادا در دزدانه خوردن شکار به چنگال کفتار ژولیده مو بیفتند که نه تنها اندکتر ین حقی برای او برای قایل شوند ؛  بلکه  از این هم بدتر و خطرناکتر که برای جلوگیری از افشا شدن رویداد ٬ صیاد را هم به قربانی خود بگیرند .

گفتنی است که این جنگل جدا از جنگلی است که نویسنده های امریکایی در کتاب هایی مانند « بوش در جنگ » و سایرین با کشیدن سیم خاردار به دور حیوانات آن  ٬ با رویکردی گزینشی از شماری حیوانات آن مانند « دانکی » و « سن آف بیچ » یاد آورد کرده و اندکی از ویژه گی های آنان پرده برداشته اند . این رویکرد گزینشی تحقیقات لازم را ایجاب میکند تا هویدا شود که چگونه نویسنده گان امریکایی از میان صد ها نوع حیوان جنگل تنها به دو نوع آن بسنده کرده و با افسار بستن بر دهان دیگران اکتفا کرده اند . در این حنگل به گونهٔ گزینشی تنها از دو حیوان عجیب نام برده شده که شاید در آنزمان با حیوانی مانند کفتار کمتر آشنایی داشته که اکنون با چنگ و دندان به جان مردم ما افتاده اند ٬ نه تنها از خوردن صید ؛ بلکه از  نوش جان کردن صیاد هم خود داری نمی کنند .

روزی با یکی از دوستانم که بعد از سال های طولانی دوباره به کشور باز گشته بود ٬ صحبت کردم . در  میان بگو و مگو ها قصهٔ شیر در جنگل و نقش او برای پادشاهی در جنگل به بحث گرفته شد و سخن بر کار روایی ها پلنگ ٬ گرگ ٬ روباه ٬ خرگوش ٬ شغال و غیره بالا گرفت و در این میان سفاکی و مکر کفتار فرا تر از همه  برای ما جالب واقع شد . انهم  بویژه در جنگل این سرزمین که کفتار ها چنان حضور و نقش فعال دارند و حتا ذات شاهانهٔ‌ جنگل را وادار گردانیده اند تا به روی خود نقاب کفتار را بکشد . در زیر نقاب آن هر چه که از جنس غارت در جنگل به حساب میرود ٬ از آن خود داری نمیکنند و اما برای خاک افگندن در چشم سایر موجودات جنگل داد از ناتوانی و بی قدرتی میزند که گویا شیر همه چیز را میان قبیلهٔ خود تقسیم کرده است ؛  اما از نقاب کشیدن شاهٔ جنگل به  خوبی پیدا است که در جنگل کفتار ها به اندازۀ کافی مسلط بوده و اما با این هم بخاطر فریب مردم سر و صداهای بی قدرتی را به راه افگنده اند . از تمایل شاهٔ  جنگل نسبت به آنها پیدا است که  به چه میزانی متحد استراتیژیک با آنها است . حاکم جنگل با وقوع هر رویداد تازه بصورت  فوری پلنگ کفتار ، روباه کفتار و شغال کفتار را خواسته تا با آنان برای گشودن بن بست به مشوره بپردازد و جلو تازه گفتار ها را گرفته و میدان تاراج را برای یاران کفتار های فراهم سازد  . مشاور کفتار ها که هر کدام معجون مرکب بوده و هر یک مهارت خاصی برای افگندن « مار ها در قطی » ها را دارند . کفتار سر لشکر ها با تر دستی تمام و با استفاده از فرصت در اولین مرحله عرایض غارت های خود را به حضور شاۀ جنگل پیشکش کرده و بعد از آنکه شماری تاراج های شان به فرمان شیر جنگل مشروعیت پیدا کرد . شیر هم با استفاده از فرصت بدون هر گونه وقفه مشکل جدید پیش آمده در جنگل را برای آنان ارایه میکند . پیش از آن که سخنان شیر پایان یابد ٬  روباه کفتار به سرعت حرف های شیر را گرفته و می گوید : من عمری است که با زنجیر های فریب گردنکشان چابک دستی را بسته ام و صد ها دزد و راهزن را در آستین دارم . مطمین باشید که با فریبی دیگر زنجیر هایشان را کمی کش میکنم تا شما از شر شان به کلی خلاص شوید . وی در آخر به گونهٔ التماس برای شیر می گوید به اجازۀ شما زنجیر هایشان را برای تاراج مردم رها میسازم و در این کار هر گز منافع جناب عالی ضربه نمی بیند هر آنچه متضرر می گردد ٬ گوسفندان چاق و لاغر اند که حتا بز های شوخ هم پذیرفته اند که هر یک در جنگل از پا های خود آویزان هستند .

پلنگ کفتار بعد از پالایش مو های ژولیده اش رشتۀ سخن را گرفته و به فرماندهٔ غارتگران جنگل میگوید : تا من زنده هستم ، هیچ نگران نباشید ؛ زیرا من دم و دعای تمام مار ها را دارم و دههای شان را در قطی ها زندانی کرده و آنان را که سر عصیان گرفته اند  . به زود ترین فرصت داخل قطی های تازه میسازم ؛ اما شما لطفی کنید تا خرچ قطی و تار را  عطا نمایید . شیر از شنیدن این سخن نفسش راست شده  و گویی روح تازه در بدنش دمیده است  . پیش از آنکه نفس شیر راست شود ٬ شغال کفتار به سخنان پلنک کفتار داخل شده و سحر و جادوگری های اجداد خود را به نمایش گذاشته که گویا دم عیسا و ید بیضا دارد . با یک دم گردنکشان و راهزنان باقی مانده را رام کرده و با نشان دادن ید بیضایی کار شان را یک سره تمام خواهد کرد . شیر از شنیدن حرف  شغال کفتار موج خنده بر لب هایش جاری شده  و با راست کردن شانه ها یک باره کفتار ها را به تحسین گرفته و مکر و فریب جدید شان را صد ها شاد باش میگوید . بعد از کشیدن دست نوازش بر سر مشاور کفتار ها به رسم دلداری های بیشتر بخاطر قدر دانی از خدمات بزرگ شان ٬ برای آنها می گوید : بروید زنجیر ها را بگسلید و سگ ها را به جان بیچاره گان جنگل رها کنید . وی با این گفتهٔ یکی از سر  کفتار ها که گفته است :« قانون اساسی یک کاغذ بوده و آنر خود ما درست کرده ایم .» قانون شکنی ها  تاراجگری ها در شهر را برای دزدان مباح پنداشته و حتا برای هر ظالمی در برابر بریدن سر مظلومی جایزه هم تعین می کند .

 طبیعی است که این گونه قصه ها نقل محفل آنانی است که گاهی به قول شاعر : « نقل محفل شان دانه های  زنجیر است .»  بویژه قصهٔ‌ آنانیکه با قلم و نوشتن سر وکار دارند ٬ جز نوشتن  و کتاب و رورنامه خواندن چیزی دیگری نیست ؛ زیرا این گونه اشخاص سرمایه یی گرانسنگ تر از خواندن و نوشتن در اختیار ندارند و این را نقدی میدانند که به هیچ نسیه یی برابرش نمیکنند . از همین رو نقل محفل های شان هم جز از این دست گفت و گو ها چیز دیگری نیست . این را یگانه ثروت گرانبهایی به حساب می آورند که چاشنی پایان ناپذیر روز ها و شب های خستگی ناپذیر آنان است ؛ گرچه این داستان برای یارانی بی مزه شده که در دام قدرت افتاده اند و در زنجیر ثروت بسته شده اند و چنان هوای قدرت و ثروت غرق شده اند که لحظه یی هم حوصلهٔ رنج نشستن در پاتوغ دوستان قدیم را نداردند تا باشد که لحظه یی در چاشنی های اخلاصمندانه و حلاوتبار محفل یاران خاطرههای غمبار گذشته را به پرورش بگیرند . گناهٔ‌ شان هم نیست ؛ زیرا که حالا  در دام خطرناک قدرت گیر مانده اند و هوای داشتن کاخ ها و ویلا های  گنگس و گول شان نموده است . نه تنها گنگس که حتا رنج تحمل خاطرات یاران پیشین  را نیز از دست داده اند .؛ زیرا این گونه خاطره ها یک سلسله افکاری را در ذهن شان تداعی مینماید که چندان اکنون بر وفق مراد شان نیست . سری که در کندوی قدرت فرو برده شود و پشتش را دست لطف ثروت به نوازش بکشد ٬ برای این گونه اشخاص گریز از یاران قدیم نه تنها مباح است  ؛ بلکه به یک امر شرعی مبدل شده است ؛ زیرا این ها یاران تازه دم و گردن کلفتی نیاز دارند که نقل محفل شان قصه های قدرت به فساد رفته و ثروت های باد آ‌ورده است . بنا بر این حضور یاران افتاده از پلهٔ‌ قدرت برای این دوستان نه تنها مایهٔ نگرانی ؛ بلکه سبب ملال خاطر هم است ؛ زیرا از چشم مقام افتاده اند و هرگز در ردیف  نور چشمیان مقام هم قرار گرفته نمی توانند  . 

این ثروت که ما بدان می بالیم ٬ چون ارزش مادی کمتری دارد و برای زر اندوزان و بردههای قدرت چندان متاع گرانبهایی نیست و شاید این بالنده گی های ما را به حساب دیوانگی های مان حساب کنند . این ها در این استقرای فکری خود چندان ملامت هم نیستند ؛ زیرا ثروت ما ریشه در فقری دارد که فخر انسانیت خوانده شده است و چه بجا بوده که پیامبر اسلام این فقر را فخر بی پایان خوانده است . اشخاصی به این ثروت بی پول دست می یابند که با سلاح « نه » در برابر  شدادیان ثروت و قدرت مجهز بوده ٬ لباس فقر به بر کنند و بر تخت پادشاهی قناعت تمکین کنند . سکویی که از عرش تا فرش و از کران تا به کران جهان لنگر افگنده است ؛ زیرا این سلطنت حامی و پاسبان حق و حقیقت بوده و دشمن آشتی ناپذیر هر حق ستیز و حق کش است . فرمانروایان آن خویش را در دایرهٔ قدرتی یافته اند که در اوجی از فقر از عنقاب همت و شهامت باج می گیرند و زورمندان خفاش و غارت گر وجود هر کدام آنان را به مثابهٔ گرزی گرانسنگی تلقی مینمایند که هر آن بر فرق گندیدهٔ آنان وارد می شود که حتا موتر های رزهی و کاخ های آهنین هم مانع ضرب آن نمی شوند . این ها چنان افسون قدرت و ثروت شده اند که حتاوجود همچو اشخاص را با خود نوعی بار وجدانی احساس کرده و  تحمل حضور چند دقیقه یی شان را هم ندارند ؛ گرچه فرصت کافی نیست تا به کارنامه های حیوانات جدا جدا در جنگل پرداخته شود و با صد ها آفرین گفتن بر مکر و سفاکی کفتار ٬ حکایت پلنگ و گرگ را به درازا کشید ٬ از نقش روباه در جنگل بیشتر پرده برداشت  و از ترس بی مورد شغال سخن ها راند . تا پرده یی از اسرار های جنگل فرو افتد که چگونه شغال ناگاه خود را قربانی فرمان پادشاهٔ جنگل یافت و پا به فرار نهاد . برایش گفته شده که تو شامل فرمان نیستی . شغال عاجرانه لب به سخن گشود و گفت : » اول میکشند و بعد حساب میکنند . »   ؛ اما باز هم اندکی می توان به همت سالاری های اسپ ٬ عوض گیری های قاطر و لگد زنی های خر در جنگل اشاره نمود  و از  همه مهتمر این  که  اندکی بیشتر به کارنامه های شماری از آنها اشاره شود که  با میخ های «سم » های خود بر سر و گوش مردم کوبیدندند و هنوز هم داغ های نعل سم هایشان بر پشت و روی مردم ما باقی مانده است تا باشد که سر کلافهٔ داستان کمی گشوده شود و  داستان از زیر ها بالا برود و پس از رسیدن به اوج دوباره به حضیض برگردد و قصهٔ پایان ناپذیر رنج انسان به سواری اسپ به منزل مقصود برسد . بدون شک که نمی رسد ؛ اما این قدر میتوان اشاره کرد که اسپ با همه همت بلند ٬ شجاعت شگفت انگیز و رزم آوری عاشقانه گاهی شکار خس پوش ها می گردد و چنانکه رخش رستم در جوال مکر محراب کابلی فرو افتاد چنانکه روزگاری شیر پنج جنگل افسانه یی هم در چنین سوار کاری ها از ترس افتادن در دام مکر و پیروزی در رقابت اسپ دوانی به گزینه یی دیگری رو آورد و قاطر را برای خواندن و چپه کردن حریفانش برگزید و اما این قاطر ها که گاهی اسپ می نمودند ٬ زمانی هم قاطر واما با وجود تلاش های پهم  ژست خری شان بیشتر برملا میشد  . دلیلش واضح است که  این ها در اصل نه خر ٬ نه قاطر و نه اسپ بودند ؛ بلکه در میان هر سه گم بودند و اما در لگد زنی خر هایی بودند که در لگد زنی از هرکس ماهر تر و هم از هر چیز بیشتر عشق با زردک داشتند تا سر انجام او را به قربانی خود گرفتند . هر آن گاهی که خویش را به گونهٔ خر میدیدند ٬ بر هراس شان افزوده میشد که مبادا سیمای اصلی شان آشکار شود و شاید هم این خر ها در آخر دریافتند که دیگر زمان قاطر نمایی ها به پایان رسیده و دیر یا زود افشا خواهند شد . ناگزیر دست به جنایت زدند وعمل زشت تر از خر را انجام دادند . از سویی هم برای باربری و بارکشی ها مهارت چندانی نداشتند و می ترسیدند که بار اسپ را به  بار قاطر و بار خر را بجای بار اسپ عوضی بگیرند و این اشتباه سبب شود که لاجورد را به عوض نمک  و زمرد را بجای بوره گرفته و یک باره نمک حرامی شان ثابت شود . ظن حرام زاده گی هم  برای شان چندان مهم نبود ؛ زیرا بار بار حرامزاده گی های شن افشا شده بود واما از یک چیز خیلی می ترسیدند که یک باره از چشم بیفتند و پنبهٔ‌ نارشته شان بک دم به هوا برود . در نتیجه کار از کار برود و تیغ به استخوان رسیده و ثروت های باد آروده یک باره از دست  شان برود . چنین ناگزیری ها کار شان را به فراتر از لگد زدن کشاند . او که با اژدها ها زیاد دست و پنجه نرم کرده بود و از  آنها بسا مهارت ها آموخته بود ؛اما با آنهمه توانایی ها از قضای روزگار از مکر روباهها نجات یافت و اما بالاخره در فریب خرانی به زانو در آمد که با فرمان های  پیهم  « اوش اوش » هر گز راهٔ خود را تغییر نمیدهد ؛ زیرا او خود را مکلف به بردن بار به منزل مقصود دانسته و چنان برای رساندن آن اشتیاق دارد که هرگر پروای در و دیوار ندارد .

در میان این گونه بگو و مگو ها سخن پیرامون دنیای حیوانات به درازا کشید . راستی هم حیوانات هم دنیای خاص و شگفت آوری دارند و از نظام ویژهٔ حیاتی به شکل فطری برخوردار هستند . این ویژه گی ها هر حیوان را قادر گردانیده تا برای دفاع از خود و همنوعان خویش به گونه یی به دفاع از آنها پرداخته و از  حق آنان دفاع کنند . به گونهٔ  مثال گاو ها در هنگام زمستان در کوههای بلند بعد از چریدن در روز ها شب هنگام در بک محا مخصوص جمع می شوند ؛ البته طوریکه گوساله ها را در وسط جای گرفته و گاو ها به اطراف آنان قرار میگیرند تا در هنگامی که مورد حمله قرار بگیرند . در اولین محرحله به دفاع از خود و دفاع از گوساله ها بپردازند . این گاو ها با آن گاو زرد فرق دارند که قربانی ترفند شد . اول گاو های دیگر و بعد خودش قربانی توطیه گردید . از مطالعهٔ‌ دنیای حیوانات به خوبی فهمیده میشود که آنها با توجه به ویژه گی های غریزی خود برای دفاع و تامین حق همنوعان شان نوعی احساس طبیعی داشته و حتا حق تلفی در حصهٔ همنوعان شان را قبولدار نیستند ؛ اما با تاسف که این ویژه گی حیوانات در میان شماری انسان ها هم وجود نداشته و حتا از گاو هم عقب مانده اند . هرگاه به این گونه انسان گونه ها گاو هم گفته شود ٬ باید  بر خود ببالند ؛ زیرا که با وجود نداشتن اوصاف گاوی در مقام حیوانی آن قرار گرفته اند .  از سویی دیگر گاو صفات عجیب دیگری نیز دارد ؛ زیرا گاو از جمله حیواناتی است که خیلی قوی و نیرومند بوده و با همه توانایی هایی که دارد ٬ گوش به فرمان دهقان داده ٬ زمین را به زور بازو های خود پاره پاره  نموده و برای انجام وظیفه از دهقان بدون قید و شرط فرمان میگیرد و  به اطاعتش می پردازد ؛ در حالیکه با یک شاخ دور دادن  دهها دهقان را به هوا بلند مینماید . با تاسف که شماری انسان نما های کفتاری به اندازهٔ گاو هم وظیفه شناس نبوده و حتا از داشتن وجاهت گاو هم محروم هستند . هر چند که از گاو کم قوت و ضعیف تر اند و اما در شاخ زنی ها گوی سبقت را از گاوی ربوده اند که رمیده باشد . بی جهت نیست که ابن سینا از چنین گاوی هراس داشته و گفته است که از حیوان شاخدار می ترسم . آری از بد روزگار چنین شاخدار های بی شاخ در کشور ما اضافه از افزون است . گاو رمیده قربانی خود را صرف یک شاخ میزند و میدود و اما این بی شاخ های شاخدار قربانی خویش را چنان بار بار مورد حمله قرار میدهند و به تاراج او می پردازند که تا آخرین ضرب او را از پا بیندازند .  پس  این بی شاخ صد ها مرتبه از آن شاخدار در تشدد و ستم دست بالا داشته و برای چنین شخصی اگر گاو خطاب شود ٬ بیجا نخواهد بود که بر خود ببالد و از فرط خوشی با قان زدن های پهیم ندا کننده را به استقبال بگیرد . از سویی هم این گاو چنان نیرومند است که به قول اساطیر زمین را بر شاخ خود نگاه داشته است و صرف زمانی زمین می جنبد که پشهٔ بیچاره یی مزاحمت گاو می شود و بر گوش آن می نشیند . چه جالب است که قرآنکریم هم از پشه صحت کرده و خدا وند می گوید : « خدا را شرم و ملاحظه از آن نیست که به پشه و چیزی بزرگتر از آن مثل زند .» حقا که به سخن قرآنکریم این مثل شماری را هدایت میکنند وشماری را هم به گمراهی می کشاند . بدون تردید فساد پیشگان و زراندوزان از گمراهان حتمی آن به شمار رفته و با این پول های حرام به زودی اول در دنیا و بعد در آخرت پشت و پهلوی شان داغ میگردد ؛ اما این ها زمانی به خود خواهند آمد و متوجه خواهند گردید که دستان خشم آلود مردم دهن سیر ناپذیر آنان را بدرد ٬ چشمان باطل بین آنان را از کاسهٔ سر هایشان بیرون نمایند و به همین ترتیب گوش ها و اعضای حق ستیز و ستم پرور آنان را یکی پی دیگر از بدن های ذلیل شان بیرون کنند .

هنوز قصهٔ شاخ زنی گاو پایان نیافته بود که پای شیر در جنگل به مین کشیده شد و  از نقش شیر به مثابهٔ‌ شاه بدون منازعهٔ جنگل یاد آوری شد ٬ از پلنگی ها پلنگ و از گرگی های گرگ صحبت هایی به عمل آمد که این ها به نحوی مقام محترم را در زمامداری شیر در جنگل کسب کرده اند . از این سبب است که گاهی انسان ها هم که به مقام شیر نایل نمی آیند ٬ به پلنگ گونگی و گرگ صفتی هم نفس راحت میکشند ؛ اما در این میان مکر روباه در هیاهوی شغال بر بحث رخنه  نفگند و این رخنه گری ناگاه پای«کفتار»را به میان آورد و نباید کفتار (حیوانی است قوی جثه درنده و شبهٔ سگ که بیشتر جانوران مرده یا نیم خوردهٔ حیوانات دیگر را می خورد )  را با کفتر (کبوتر) به عوضی گرفت ؛ زیرا  کفتر پرندهٔ پاسدار ٬ مظلوم ٬ عاشق و غریب است که نمی توان بر مظلوم پذیری ها و غربت گزینی هایش مهر تایید گذاشت و اما آنچه او را محترم ساخته است ٬ پاسبانی صادقانهٔ او از مردان و مکان های عزیز و ارجمند است که آنچه بار مروت و مدانگی بر بال های معصوم شان لنگر افگنده است ٫ آنرا خالی از هر گونه توقع در پای شخصی و محلی میریزند که از آن پاسداری مینمایند  و عزیزش میدارند . این پرنده  به شب پاسداری عشق ورزیده و از روز شیری ها به کلی روگردان است . این رو گردانی ها او را  از نوازش روز شیران محروم نگاه داشت است  . مثلی که کبوتر ترسیده است  تا مبادا  همنشینی با روز شیران خوی درنده گی و تاراجگری را در او زنده نسازد . او در این گزینه چندان ملامت هم نیست که نزدیک به حق است ؛ زیرا تا کنون بسیاری بوده اند که مشق پارسایان را در شب و مشق شیران را در روز کرده اند  و اما زمانیکه طعمه یی یافته اند ٬ به قول مولانای برزگ روم مانند سگان به سر و گردن یکدیگر تاخته اند  .  از این رو نزدیکی کفتار با سگ جدا از حق شناسی هایش برای پاسبانی ٬ چندان بیگانه نبوده و درنده خویی هایش او را از سگ فاصله داده است  ؛ زیرا کفتار حیوانی درنده خو و مردار خوار است ٬ مانند آن مردار خوار هایی است که دیروز لاف پاسداری از میهن میزدند و مدعی بودند که شیران و یلان روزگار خویش اند  و اما امروز چنان مردار  خوار شده اند که حتا کفتار ها کرگس ها هم از  آنان شرف دارند .

حرف بر سر کفتار و درنده خوییهای تاراجگرانه و مردار خواری های او برای ما خیلی جالب تر واقع شد . بویژه زمانیکه دریافتم ٬ او با مو های ژولیده اش شکار حیوانات دیگر را میگیرد و حتا از خوردن شکاری هم دریغ نمیکند . این ویژه گی او بصورت فوری انسان نما های کفتار گونه را در ذهنم تداعی کرد که چگونه در ظاهر انسان می نمایند و لاف انسانیت میزنند و اما در عمل بدتر از کفتار ها هستند .  در واقع این یزیدی ها اند که به دروغ لاف بایزیدی میزنند . ریش های دراز ٬ عمامه و کلاههای گوناگون که هرکدام از سنت های گرانقدر پیامبر اسلام بوده و پاسداری از سنت پیامبر هم برای هر مومن امری شرعی است ؛ اما این ها به عکس این ها را دامی برای پوشاندن درنده خویی ها و مردار خواری های خود نموده و در زیر این سمبول  های مقدس به ناروا ترین اعمال دست می یازند که انسانیت از آنها شرم دارد و دین از آنها فرسنگ ها فاصله دارد . این ها چنان به قدرت و ثروت معتاد شده اند که گویی تا قیامت زنده اند و تمام قدرت و ثروت جهان را باید در اختیار خود داشته باشند و چنان از خود بیگانه شده اند که جز برای خود و منیت های شیطانی خود به چیز دیگری نمی اندیشند . زمانی که رسم شیطانی مقدس نمایانی از این دست نه در یک مورد ؛ بلکه در دهها و صد ها مورد در ذهن ما تداعی کرد . هر چه سره و ناسره کردیم و حتا تلاش کردیم که به قیمت یک جو از مردی کمتر هم پلهٔ ترازو را از شاهین به توازن در آوریم تا باشد که به بهای چیزی کاستن از مردی ها و نامردمی های این ها بر پلهٔ مردی های آنان بیفزاییم و بالاخر شاهین ترازو را در توازن نگاه کنیم ٬ با تاسف که نشد که نشد . باز هم برای حفظ موازنه به گزینه یی رو کردیم و کفتار را در آنسوی پله قرار دادیم ٬ به سرعت مشاهده کردیم که وزن اخلاقی کفتار هم بر  آنان چربی کرد . ناگزیر شدیم که بگوییم این ها کفتار هایی موزی اند که حتا در فورم متقابله هم از  پر وزنی کفتار ها و کم وزنی خود رنچ می برند ؛ اما باز هم نزدیکی بسیاری از ویژه گی های کفتار  با این ها  سبب شد که کفتار نام با مسمایی برای این گونه اشخاص باشد و تا زمانی که این کفتار های موزی در افغانستان زنده باشند . مردم افغانستان روز خوبی نخواهند دید ؛ زیرا این ها بهروزی ننگین خود را در بد روزی مردم افغانستان سنجیده اند . این ها میدانند که مردم افغانستان و بویژه مجاهدین سابق به مجرد دست یابی اندکترین فرصت  در صف اولین کسانی قرار خواهند داشت که با چنگال های شان گوشت های این کفتار ها را خواهند کند و به زود ترین فرصت خانوادههای آنان را که به زنده گی ننگین عادت کرده اند ٬ در سوگ این نامردان خواهند گذاشت و کاخ های شیرپور و ویلا های دوبی و جماران برای شان  به ماتمسرایی مبدل خواهند شد ؛ زیرا این ها بیشترین جفا را در حق آن رزمنده گان مومن و دلاور مندان با ایمان روا داشته اند که حیات عزیز پر شرف خویش را در راهٔ خداوند وقف کردند و اما این ها اند که حماسه های شهادت پرورانهٔ آنان را به بازی گرفتند و از دستاورد های جهاد آنان را برای همیش محروم گردانیدند . خود ها دارایی های   جهاد را به تاراج بردند و بر دارایی های مردم افغانستان بیرحمانه شکم انداختند و هر چه از جنس امتیاز زیر نام جهاد به کف آوردند . همه را برای خود و خانوادهٔ‌ خود اختصاص دادند . پس حق با مردم افغانستان است که انتقام خویش را از این ها به کف آورند .

این ها که در اصل  به قول عرفا کفتار اند  و به ظاهر خود را در ژست های انسانی جلوه میدهند و چنان به کفتار بودن خو گرفته اند که حتا شیری را هم اگر یافتند ٬ بصورت فوری محو و نابودش کردند تا مبادا روزی فرا برسد که قربانی عدالت خواهی او شوند . حالا که در موج کفتار خواهی ها و کفتار نوازی ها دست شیران را بسته اند . حاکمیت بیرحمانهٔ  کفتاری را بر مردم روا داشته اند ؛ زیرا میدانند که قامت های غرور در جنگل را به قربانی گرفته اند و در کاجستان آزاده گی ها خویش را از قربانیان اولین ضرب شصت آزاده گان تلقی مینمایند . پس هنوز هم که هنوز است و در جنگل غرور سرو های دارند ٬ قد بر آسمان میکشند و بر این غرور سالاران است تا هر چه رود تر کفتار ها را به زنجیز بکشند و اگر شیری یافتند ٬ بصورت فوری به دورش بچرخند و در رکابش قدم بردارند تا باشد که با پایان بخشیدن به روز کفتار ها بر شب های طولانی تاریخ پایان ببخشند و در نتیجه با یلدای زمان بدرود بگویند .  شبی که قرآن از آن سخن گفته و آنرا از مهمترین شب های تاریخ خوانده است . شبی که بزرگترین رویداد تاریخ را در آغوش خاموش خود در انتهای سکوت پروریده است ٬ در یک انفجار شگفت انگیز و استثنایی فلق پرده های سیاه را دریده و چشمان تاریخ را به سوی صبحگاهان آگاهی ٬ آزادی ٬ عدالت و انسانیت می گشاید تا باشد که بعد از گره خوردن خط خونین شهادت به افق سرخ با سر انجامی ها قوس و قزح آزادی و آزاده گی ها در باغستان های سبز عدالت و انسانیت بگسترد .

 

 


بالا
 
بازگشت