نویسنده :  مهرالدین مشید

 

ظرفیت های ملی و بستر های فرهنگی و شکننده گی گروهی و بستر های سیاسی

 

در این شکی نیست  که بلند رفتن ظرفیت های ملی در هر کشوری با ویژه گی های فرهنگی و تاریخی آن ارتباط ناگستنی دارد که در این میان خصوصیت های نژادی و جغرافیایی را نیز نمی توان نادیده گرفت . از سویی هم رشد این ظرفیت وابسته به شرایط بوده و در حالات آرامش و رفاه  به گونه یی و در شرایط ناگوار به گونهٔ‌ دیگری پرورش و رشد می یابد . رشد ظرفیت های ملی در  شرایط آرام بصورت طبیعی و تدریجی به قوام میرسد . در این حال کمتر شکننده بوده و از ثباتی  بهتری برخوردار میباشد ؛ اما در شرایط  ناگوار به ویژه ظهور وقایع غیر مترقبه مانند  زمان تهاجم   و یا فشار سیاسی ٬ نظامی و اقتصادی یک کشور خارجی به شکل غیر عادی رشد میکند . این گونه رشد که فوری است ٬ در صورتی که پرورش نشود و به باروری نرسد . خطر های جانبی را در پی دارد . از سویی هم این ظرفیت در اشخاص و ملت ها متفاوت بوده که از ساختار های قومی ٬ زبانی و مذهبی سخت متاثر است . از همه مهمتر اینکه سطح فکری و فرهنگی مردم یک کشور نقش تعیین کننده را در  بلند بردن و بلند نگاه داشتن ظرفیت های ملی آنها دارا است . در بستر این  فرهنگ است که در مراحل مختلفت تاریخی گروههای سیاسی ٬ اجتماعی و اقتصادی در یک کشور بوجود می آیند . گروههای سیاسی خواسته و ناخواسته تحت تاثیر فرهنگ و بافت های عناصر گوناگون فرهنگی بوده و نمی توانند به هیچه وجه از آن ببرند. شکست گروههای چپی در کشور های اسلامی ریشه در همین بافت دارد که به رغم تلاش ها و تقیه ها در زیر کمک های مالی هنگفت کشور های خارجی پا در گل مانده و شکست خورده اند ؛ گرچه بستر گروهها٬ عناصر فرهنگی و ساختار های تاریخی و ملی آنان است و با اصالت های فرهنگی٬ تاریخی و ملی آنان بی  ارتباط نیست و اما بستر فرهنگی بافت نیرومند تر و دامن دراز تری در عرض و طول تاریخ دارد . از این رو بستر فرهنگی مایه های بیشتر و غنی تری برای رشد و پرورش گروههای گوناگون سیاسی ٬ اقتصادی و اجتماعی دارد . فرهنگ به مثابهٔ گنده و بیخ درخت قدرت باروری شاخه های گوناگون سیاسی و اجتماعی را دارا است ؛ زیرا هر فرهنگی در بدن خود خشت های گوناگونی از عناصر مختلف دینی  و غیر دینی ٬ سنتی و غیر سنتی را در خود پنهان داشته و از هر کدام به نحوی تاثیر گرفته است . به گونه‌ٔ‌ مثال در تار و بافت عناضر گونا گون فرهنگی افغانستان  عناصری از فرهنگ های اوستایی تا یونانی و بودایی ٬ ساسانی و بر همنی دخیل بوده که همه تحت پوشش نیرومند عناصر غالب فرهنگ اسلامی در آمده اند . پس چگونه میتوان باور کرد که این عناصر گوناگون فرهنگی در تار و پود حیات سیاسی و اجتماعی ما بی تاثیر باشند . از همین رو است  که بستر فرهنگی خیلی پر عرض و طویل بوده و با همان عرض و طول ظرفیت آفرین و ظرفیت پرور است ؛ گر چه حوادث ناگوار تاریخی مانند تهاجم ها مهاجرت ها فرهنگ ها را متاثر میگرداند  و حتا در شماری حالات تمدن ها و فرهنگ های جدید را بوجود می آورد ؛ اما این دگرگونی های فرهنگی در نتیجهٔ تهاجم ها و مهاجرت های صورت میگیرد که سیطرهٔ‌ فرهنگی تازه دراز مدت و طولانی باشد  در این صورت اثرات آنها در دراز مدت باقی مانده و در نتیجه فرهنگ غالب با سیطره یابی بر فرهنگ بومی در فرهنگ جدیدی متجلی میگردد .

این بسته به توانایی های جذب ظرفیتی فرهنگ مهاجم و قدرت دفع فرهنگ بومی دارد ؛ زیرا در طول تاریخ   چنین رویدادی قاطع و جدی نبوده است . این بیشتر به قدرت تاثیر پذیری فرهنگ غالب و پذیرش آن  بوسیلهٔ‌ فرهنگ بومی  ارتباط دارد که بیشتر به قدرت کارکرد طبیعی فرهنگ بر دل های مردم و استقبال آن بوسیلهٔ‌ آنها مربوط است . به گونهٔ‌ مثال مردم افغانستان اسلام  را پذیرفتند و فرهنگ آنرا به دلیل قدرت جاذبهٔ آن پذیرا گردیدند ؛ زیرا اسلام دینی سرشار از عدالت خواهی و مساوات پروری بوده و با ارایه‌ٔ توحید در ابعاد گوناگون عبادی ٬ سیاسی ٬ ا جتماعی و اقتصادی دل های مردم را به سرعت شکار نمود .

میزان پذیرش و تحقق ارزش های واقعی فرهنگ اسلامی در کشور های مفتوحهٔ  اسلامی بیشتر منوط بر پیام آوران آن بود . طبیعی است که پیام آوران به هر اندازه ییکه به سازنده گان و بنیانگذاران اصلی فرهنگ نزدیک بوده اند . رسایی پیام  و کار آیی آن بیشتر بوده است . از همین روی شماری مورخان می گویند : هر گاه اسلام بوسیلهٔ‌ پیام آوران و بنیانگذاران اصلی اسلام به نیم قارهٔ‌ هند میرسید . اسلام آن متفاوت از اسلام امروزی بود . یکی از دلایل عقب زده شدن فرهنگ اسلامی در اروپا هم ناشی از این علت بود . اسلام در اروپا در مرحله یی فتور رسید نه قوت از سویی هم احیای رنسانس در اروپا در قالب نفی عیسویت  به گونه یی مانع نهادینه شدن فرهنگ اسلامی در اروپا گردید .

هر چه باشد٬ بستر های فرهنگی متفاوت از بستر های گروهی بوده و شکننده گی گروهی را نباید با ناتوانی ظرفیت های فرهنگی تا سطح ملی شدن به عوضی گرفت ؛ زیرا فرهنگ تواناییهای مرموزی برای شدن های بالنده و پاینده دارد که از شکننده  گی آن می کاهد . فرهنگ با ویژه گی های طولی و عمقی اصالت بارش جایگاهٔ استوار تری داشته و  با این خصوصیت ها ظرفی های  سرشاری برای شدن ها دارد . ظرفیت های ملی را تقویه مینماید؛ زیرا ظرفیت های ملی در هر زمانی قابلیت رشد و بازدهی را دارند و درمقابل رویداد های بیرونی بیشتر حساس بوده٬ زود بارور میگردند و سوژهٔ‌ ملی پیدا میکنند ؛ اما به عکس در برابر حوادث درونی٬ در صورت نبود آگاهی های فرهنگی و اعتقادی ظرفیت های ملی خورد شده و به دامن قومیت و زبان فرو می افتند که این خیزان ها و ظرفیت فورانی های ملی و در آوان تهاجم شوروی و به عکس ظرفیت شکنی ها بعد از سقوط رژیم نجیب در کشور ما به ظهور رسید و تا هنوز هم رسوبات آن ادامه دارد . در حالیکه گروهها در متن جامعه٬  در بستر سیاسی -  فرهنگی و شرایط خاص بوجود می آیند که بیشتر از مایه های سیاسی برخوردار اند تا مایه های فرهنگی . یکی از تفاوت های مهم جنبش نوزایی و جنبش اصلاحی در جهان اسلام همین ویژه گی است . جنبش نوزایی به رهبری وهاب نجدی بیشتر رنگ فرهنگی و نهضت اصلاحی به رهبری سید جمال الدین افغان بیشتر صبغهٔ‌ سیاسی داشتنند . اولی بیشتر به آگاهی های اصول دینی و آگاهی از متن فرهنگ اسلام تاکید داشت و امروز هم شماری جنبش های سلفی این گونه  می اندیشند . به باور آنان آگاهی از اصول و احکام  انسان را به فروعات دین آشنا گردانیده  و از گرایش های خرافی و شرک آلود می کاهد . با تاسف که این جریان بصورت طبیعی نتوانست ٬ رشد یابد و با افتادن آ‌ن در  چنگال حکام آل سعود درباری شد و از مسیر اصلی اش به انحراف کشانده شد . هر گاه نهضت اسلامی به رهبری سید جمال الدین افغان در بستر فرهنگی و نوزایی این جنبش بوجود می آمد . این جنبش بصورت طبیعی جای آنرا میگرفت و در موازات رشد فرهنگی و پویایی فرهنگ اسلامی جان میگرفت  . امروز شاهد فاجعهٔ هراس افگنی نمی بودیم . شماری سلفی ها در شرق اسلامی گرچه به گرایش های تازه رو آوردند؛ اما بیشترین شان به نوعی انحطاط فکری و فرهنگی دچار گردیدند و در چنرهٔ  اصول گرایی اسیر شدند . این ها با چنگ زدن به صول حتا رای و قیاس را مردود شمردند . تندروی های شماری سلفی ها مانند القاعده و طالبان  ریشه در همین  نفی دارد .

نهضت اصلاحی به رهبری سید در دام  سیاست افتاد و باد بعد فرهنگی را بدرود گفت ؛ در حالیکه توجه به بعد فرهنگی نه تنها بالنده گی های فرهنگی را بوجود می آورد؛ بلکه با لنده گی های سیاسی را به بار می آورد .  چنانکه در شماری کشور های اسلامی بویژه در افغانستان شاهد فتور سیاسی و نوعی فاجعهٔ‌ سیاسی در میان گروههای اسلامی هستیم . ناپختگی های فرهنگی و عدم آگاهی درست  از اسلام و ارزش های دینی و از همه مهمتر ناباوری و بی اعتقادی شماری رهبران  گروههای اسلامی انحرافات ننگینی را در شخصیت ها و گروهها بوجود آورد . چنانکه امروز ما شاهد انحرافات دردبار و ننگینی در میان رهبران درجه اول و درجه دوم و از همه مهمتر فرماندهان گروههای جهادی سابق هستیم . این ها که بیشتر در بستر سیاسی ناپختهٔ‌ کشور عرض اندام کردند و از آگاهی های واقعی دینی هم ناخبر بودند . از اسلام و نظام اسلامی خبری نداشتند و ندارند ٬ با فرهنگ اسلامی چه که با فرهنگ سیاسی هم آشنایی نداشتند . این  نا آگاهی ها آنان را به پرتگاهٔ قدرت و ثروت افگنند و به تاراج و غارت دارایی های عامه پرداختند.  بدون تردید آگاهی ها از اصول و فرهنگ اسلامی با توجه به آمیزه های فرهنگ ملی تا حدودی از حرص و آز آنان می کاست و دست کم توازنی را در زنده گی فردی ٫ سیاسی و اجتماعی آنان برقرار می نمود . هرگاه رهبران درجه دوم و فرماندهان جهادی سابق و رهبران درجه اول کنونی از آگاهی های سالم و کامل سیاسی ٬ اقتصادی و اجتماعی اسلام آگاهی میداشتند . در سراشیب انحراف هم اگر می افتادند ٬ به اندازهٔ‌ کنونی منحرف نمی شدند که حتا تا سرحد جیب زنان حرفه یی سقوط کرده اند . شاید شماری  ها استدلال بکنند که در میان این خیل غارتگران شخصیت های فاضل و اندیشمندی هم وجود دارند که از دست کم از فرهنگ اسلامی ونظام اسلامی آگاهی داشته و روز ها  و شب ها داد از نظام اسلامی میزنند . دیده می شود که در عین این حال غرق در انحراف اند . از تاراج دارایی های مردم چه که برای رسیدن به قدرت و ماندن در زیرسایهٔ‌ پر لطف قدرت از هیچ پر رویی هم ابا نمی ورزند . این ها به قول مولانای روم از آن آدم های با علم و بی عمل ایند که « از برونش گر ببینی با یزید   --  از درونش شرم دارد صد یزید ؛ زیرا علم بر دل های این ها تاثیر نیفگنده ؛ بلکه در سر های شان تاثیر انداخته و مانند مار زخمی هر آن مردم خود را نیش میزنند : علم اگر بر دل زند یاری شود   --   علم اگر بر سر زند ماری شود . اکنون ما شاهد هستیم که چگونه مار هایی افعی از سر و کلهٔ شماری آدم نمایان یک متر بیرون شده و با افسون های خطرناک مردم را به قربانی خود می گیرند . چنان « فش » میزنند و قار قار دینی  می نمایند که قابیل دیروز از فرط شگفتی کلک حیرت بر لب نهاده ٬ زار زار میگریست ٬ قابیل امروز از قار قار آنان به حیرت فرو میرود و قابیل تاریخ حتا دست هابیل تاریخ را گرفته و از فرط شرم بدون آنکه بر او نگاه کند ٬ با گفتن این سخن : نفرت و انزجار باد بر این قابیلیان و شرم شان باد بر این ذلت و این سیاه رویی ٬ از هابیل تاریخ معذرت می خواهد . امروز این هابیلیان قابیلی رسانه ها در اختیار دارند و با قار قار های شرم آلود و کذایی به فریب مردم می پردازند . اکنون نهضت  اسلامی را به تحریف کشانده اند . با مسخ نمودن قرآن و  حدیث پیامبر بزرگوار اسلام ٬ اسلام و فرهنگ اسلامی را هم به انحراف می کشانند . این  برای مردم محروم افغانستان شگفت آور تر از هر کسی خواهد بود که مردان مبارکی با حرف های بزرگی فراتر از پدران معزز روم پیش چشمان شان خیره می شوند ؛ در حالیکه دست شان به خون مردم آلوده بوده و هر لحظه در فکر غارت دارایی های مردم هستند .  این دیوانگان قدرت و تشنه های ثروت  چنان به این دو عادت کرده اند که در تب و تاب آن به مراتب بیشتر از هیروینی ها پر تب و تاب هستند .

اشارات بالا گوشه یی از انحرافات جنبش اصلاحی در افغانستان است که امروز زیر عبا و قبای مقدس مابی زنده گی مردم افغانستان را به گروگان گرفته اند . این ها خود کوزه و خود کوزه گر و خود گل کوزه اند . این ها که جهاد مردم افغانستان را به بازی گرفتند . اکنون با فشردن دست قدرت در کابل چشم لطف امریکا را هم با خود دارند . از این رو هر جنایتی را که بر مردم افغانستان روا میدارند ٬ آنرا مباح دانسته و فتوای مشروعیت آن را هم میدهند؛ زیرا این ها هم قاضی اند و هم مفتی . با دور هم آمدن و زیر ریش مقام نشستن هر حکمی را صادر و هر فتوایی را شرعی صادر مینمایند . تمامی احکام در مورد جنایات خود را لغو و هر فتوای شرعی را غیر شرعی جلوه میدهند . علت این همه جنایات مردم فریبانه در عقب نبود آگاهی های سالم از فرهنگ اسلامی و اسلام فرهنگی است . از همین رو اسلامی فرهنگی پیش گام تر از اسلام سیاسی است واین ها بودند و هستند که گرانسنگ ترین بار شکست اسلام سیاسی را به شانه های گناه آلود خود حمل میکنند . هرگاه این ها از فرهنگ اسلامی آگاهی میداشتند و ارزش های فرهنگ اسلامی را در کنار عناصر ارزشی فرهنگ ملی درک میکردند و این آگاهی ها در درون شان به یقین کامل مبدل میشد و به تعبیر قرآنکریم  به علم یقینی  تبدیل میگردید و در ارادههای آهنین آنان تجسم عینی پیدا میکرد . در اینصورت دست به این گونه جنایات نمی زدند . مردم افغانستان شاهد چنین روزگار مصیبت بار نمی بود . این مردم بیچارهٔ افغانستان است که بار رنج های این ها را بدوش های نحیف خود میکشانند؛ زیرا این ها به معنای قرآنکریم ختم الله شده اند . بر دل های شان پردهٔ قدرت و ثروت افتاده ٬ هر گز حق و حقیقت را درک نمیکنند و از شنیدن حق و دیدن حق به کلی عاجز گردیده اند .

این بی مبالاتی ها نه تنها ضربهٔ جبران ناپذیر بر گروههای جهادی سابق زده است ؛ بلکه ساختار های گروهی و تشکلیلات حزبی در افغانستان را بیش  از هر زمانی شکننده گردانیده و حتا هویت گروهها را به کلی زیر سوال برده است . نه تنها ساختار های درون گروهی شکسته است و با اندکترین ضربه از درون فرو می پاشد . از این هم فاجعه بار تر این که بنا بر عدم پختگی های فکری  و آگاهی های سیاسی ساختار های  درون گروهی نیز زیر گرایش های نظامی سخت ضجه میکشد . این گروهها که سه دهه حوادث را در گرماگرمی از نبرد های سنگین با مهاجمان شوروی سپری کرده اند . اکنون چنان متشتت و پراگنده شده اند که در ظاهر بزرگ و اما در اصل پارچه پارچه هستند . علت اصلی این از هم پارچگی ها نبود  حلقهٔ نیرومند رهبری و ساختار شورایی تصمیم گیرنده است که این راه  برای تک روی های رهبری در گروهها فراهم گردانیده است که این نبود ریشه در ناپختگی های فرهنگی و سیاسی گروهها دارد . از این که سیاست کارش بیشتر چنه زنیها بر سر قدرت  است . هرچه که یک گروه سیاسی شود ٬ رهبرانش به همان اندازه در سراشیب قدرت فرو می غلتند . میزان این لغزش هم متناسب به عدم آگاهی فرهنگی و ضعف اعتقادی هر عضو است . این نقص گروهی در افغانستان نه بصورت خاص ؛ بلکه بصورت عام وجود دارد .  این سبب شده که ساختار های گروهی در افغانستان به شکل تک حزبی و کانکریتی ادامه پیدا کنند . در کنار این دشواریها خود خواهی های رهبران هر گونه پلی را برای عبور از دشواری ها از پیش بریده است . از همین رو ساختار های گروهی در افغانستان بصورت عموم تک رهبری بوده و هر زمانی که رهبر گروه وفات کرده یا کشته شده است . گروهٔ تحت رهبری آن به سرعت متلاشی گردیده است. چنانکه جمعیت اسلامی پس از شهادت مسعود به سرعت دچار تجزیه شد . بدون تردید جمعیت اسلامی بعد از شهادت استاد ربانی تجزیهٔ دیگری را در انتظار دارد ؛ ولو که صلاح الدین فرزند استاد هم به رهبری این حزب صعود نماید ٬ تجزیهٔ آن نا محتمل نیست و شاید در این صورت آسیب کمتری را از ناحیهٔ تجزیه شدن ببرد . در غیر این صورت آ‌سیب پذیری آن بیشتر است . علت اصلی این نابسامانی های گروهی عدم کدر توانا و حلقهٔ‌ رهبری تصمیم گیرنده است که در سایهٔ رهبری استبدادی گذشته بوجود نیامده است. در این صورت افرادی بصورت پراگنده و فاقد هویت تشکیلاتی منظم ادعای رهبری را در سر می پرورند و هر کدام خود را رهبر بدون منازعه تلقی میدارند . تلاش هر کدام برای رهبری  نه به هدف نجات گروه و بالنده گی بیشتر آن است ؛ بلکه بیشتر بخاطر قدرت و استفاده از قدرت گروهی است . در کشوری مانند افغانستان که رهبر سالاری حاکم است و شانس رسیدن به مقام بیشتر از دیگر اعضا برای رهبری مساعد است . جاذبهٔ رسیدن به رهبری گروه هم به همان اندازه بیشتر است ؛ بویژه در افغانستان بحرانی با اوضاع آشفته اش که قوم گرایی و زبان گرایی به گونهٔ کابوسی بر ساختار های گروهها سایه افگنده  و ناسیونالیزم قومی و زبانی جایگاهٔ فکری و اعتقادی گروهها را پر نموده است . اعضای گروه با وجود شعار های اعتقادی در  پرتگاهٔ منحط قومیت  فرو افتاده اند ٬ جذبهٔ رسیدن به قدرت در میان اعضای گروه در موجی از خواست های سرکش و انحراف آلود قومی بیشتر از هر زمانی مانند آتش زبانه میکشد . چنین تمایلات سرکش از زمین تا آسمان زبانه میکشد . شعلهٔ مردم سوز و میهن تباهکن آن هر گونه گرایش های عمیق و گستردهٔ  فرهنگی در سطح ملی در نطفه می سوزاند . فرهنگ ملی را از بالنده گی و پویایی باز مانده و منافع ناتعرف شدهٔ ملی در افغانستان را در هاله یی از ابهام باقی میگذارد .

این دشواری ها در کشور ما دست به دست هم داده و تمامی گروهها حتا گروههای دینی را بصورت بیرحمانه یی به دامن ناسیونالیزم قومی بیفگند . تنظیم های سابق جهادی که روزی در زیر شعار های دینی اقوام و ملیت های مختلف افغانستان را بصورت فراقومی و فرازبانی برای مبارزه با شوروی سابق بسیج کرده بود . بنا بر عدم رشد فرهنگی و اعتقادی و آگاهی های سیاسی و تاریخی از راس تا قاعدهٔ گروههای یاد شده ٬ پس از سقوط رژیم نجیب  و تغییر شرایط  دیده شد که چگونه گروههای جهادی سابق  در کابوس قومیت و زبان افتادند . افرادی استفاده جو و غدار بدون توجه به مصالح ملی و منافع اعتقادی مردم شناسایی گروههای جهادی را در زبان رهبر آن تسجیل کردند ؛ البته طوری تلقین کردند که زبان رهبر گروه آینهٔ‌ تمام نمای خواست گروه است . در حالیکه این رهبران مبارزات خود را به نام اسلام و آزادی آغاز کرده بودند و از همین رو بود که در زمان جهاد با شوروی اقوام گوناگون اعم از تاجک ٬ پشتون ٬ هزاره ٬ ازبک و .... در یک سنگر در دامنه  های شمال و جنوب هندوکش یا در دامنه های کوه های بابا  و سلیمان بدون اندکترین توجه  به قوم و زیان رهبر و فرماندهٔ جهادی به دفاع از مام میهن پرداختند و اما این ها بودند که بر اثر توطیه های درونی و بیرونی در شرایط دیگری در مقابل هم قرار گرفتند . امروز این فاصله از آنسوی آمو تا آنسوی سند کشیده شده است . علت اصلی این همه کشیده گی ها فقر فرهنگی در موجی از یک تازی های رهبری گروهها در بستر بد ترین مداخلات خارجی ها بوده که افغانستان کنونی را به سوی فاجعه رهنمون ساخته است .رهبران کمتر تمایل داشتند و دارند تا اشخاص چیز خبیر٬ آگاه٬منتقد و دارای افکار مستقل د رکنار شان  عرض اندام کنند تا مبادا به مثابهٔ‌ رقیب در برابر آنان قرار بگیرند و چه رسد به این که در حلقه های رهبری  آنان راه پیدا کنند . این ها بیشتر علاقه داشتند و دارند تا افراد آری گوی ٬ مطیع٬سودجو و متملق در اطراف شان غمبر بزنند٬ با به حرکت در آمدن سر رهبر از فرط پابوسی هفت چرخ بزنند و بر هر سیای رهبر فوری فتوای  سفید راصادر کنند و چشم بر جیبش بدوزند تا دهن آنان را سلطان محمود وار صله پر نماید . این فاجعهٔ کور انگارانه  در زیر لگام استخبارات پاکستان سبب شد تا سرنوشت گروههای جهادی به بدترین حالت سقوط کند  . این گروههای امروز به دوکان های تجارتی مبدل شده٬ افراد چیز فهم  و متعهد از بدنهٔ آنها دور شده اند و پایگاهٔ مردمی خویش را از دست داده اند . شماری ها با مانور های خاصی که در پیش دارند ٬ نه با روحیهٔ فکری و اعتقادی ؛ بلکه با روحیهٔ ابزاری خود را به شمار رهبران و گروهها متمایل نشان مدهند .  شگفت آور این که بسیاری از آگاهان  میدانند که رهبران و فرماندهان حوصلهٔ ملاقات دست کم یک  ساعت را با افراد آگاه نداشتند و با حرف گفتن که بگو : چه مشکل داری ٬ بر خود اتمام  حجت میکردند . این بگو چه مشکل داری ها٬ قوماندان نوازی ها و ساعت ها نشستن با آنان و بالشت جنگی کردن ها با آنان بود که بالاخره به مثابهٔ دزدان سر گردنه بر سر و روی مردم افغانستان تاختند .

 حوادث سه دههٔ اخیر از افغانستان به قول معروف « شتری » ساخته است که نه تنها گردن ؛ بلکه تمام اعضایش را کژمژ گردانیده است . سایهٔ شوم آن بر تمامی ساختار های سیاسی ٬ اقتصاد و اجتماعی افغانستان افتاده است . در نتیجه نظامش را فاسد و فاقد مدیریت  و دست و پا بین بیگانه ها ٬ گروههایش را شکننده٬ قوم گرا٬ طامع و مزدور و مردم پرغرورش را محتاج و فقیر گردانیده است و اما در این میان مشتی زورمند و تاراجگر را روی صحنه کشیده است که با استفادهٔ ناجایز از جهاد مردم افغانستان دست به تاراج زدند و غارت ها کردند . به قول لودین رییس مبارزه با فساد « دیروز چپن نداشتند و امروز صاحب کاخ ها و ثروت های فراوان شده اند. » از فرط بالهوسی ها و بی مضمونی ها شتر ها٬ اسپ ها٬ سگ ها٬  موتر ها . کاخ ها خریدند تا ذوق زده گی های هیرویین سالارانهٔ‌ خویش را در هوای بازی ٬ سواری و تماشای آنها اندکی لذت بخش بسازند و با این گونه « شیر و غلت زدنها » دمی وجدان های ناجور خود را بیشتر در خواب غفلت فرو ببرند . با پشت پا زدن به اصل ارزش های فرهنگی در ابعاد گوناگون سیاسی ٬ اقتصادی و اجتماعی و جلوههای واقعی زنده گی زیست بیدردانه و غیر انسانی را اختیار نمایند و با  خود فریبی های کذایی لحظاتی از رنج مردم فارغ و جشمان ناآگاهٔ‌ خویش را از دیدن واقعیت های تلخ کور نمایند. در حالیکه بر مصداق این شعر مولانای روم :

در تماشا گاهٔ‌ هستی کور نتوان زیستن              محرم آن جلوه شو یا مرگ ناگاهی گزین

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت