نصیرمهرین

 

لاله رُخان ِ سـَرو قــــد

استادعبدالغفور رحیل دولتشاهی

 

 

 

 

                               ( 4)

 

بخش دیگری ازآثاراستاد رحیل،به موضوعات اجتماعی، وآموزشهای روشنگرانه؛ نقد کجرویهای قلمزنان و پذیرفته های بی چون چرا دراجتماع معطوف اند. سنجش این بخش ازفراورده های قلمی او با درنظرداشت نیازهای ملموس زمان ومکان بیشتر به اهمیت آنها رهنمون می شود. مواردی را نشانی می نماییم (1)

 در زمینۀ مبارزه با بیسوادی :

درک و فهم درست ودقیق استاد از مبارزه با بیسوادی، رهایی از چنگ اهریمنی نادانی وجهالت است. وی نادانی را دشمن قوی انسان واجتماع می دانست . از اینرو دعوت وی به سوی مبارزه با بیسوادی ،دعوت آگاه زیستن انسان است. طی نبشتۀ مبسوطی که زیر عنوان "مبارزه با بیسوادی وظیفۀ کیست ؟"  نمونه یی را ازروزنامۀ بیدار مزارشریف میاوریم :

" نادانی وجهالت، بیسودی وضلالت، بنیان زندگی انسان را متزلزل وسیر ترقی وتعالی اجتماع بشری را بطی وکند میسازد. . .

 

"  بس است یک عمرطولانی و درازی را در همین بدبختی سپری کرده ایم. جن وپری و دیو وپری خیالی را درذهن مردم جا داده ، گاهی از دیوترسانیده ایم و زمان به پری های تصوری آنان را قریب داده، ولقمۀ شان را ربوده ایم.

 

وظیفۀ هر فرد است که که تاعلیه نادانی وجهالت مبارزه نماید. بدین معنی که هرکس بکوشد خود را در هر موقعی که بتواند دانسته وبا سواد کرداند. وهم در هر فرصتی که میسر گردد در تعلیم وتربیه وبا سوادساختن دیگر همنوعان خویش کمر همت بربندد. . . . جان وایمان خود را از دستبرد این دشمن قوی ( ئنادانی ) در امان داشته، خود را واهل فامیل و وطندادران خود درا از فیضان دانش حقیقی وسواد مستفیض سازیم ."

استاد طرفداررفتن نسوان به مکتب بود.(2)

می نگریم که با گذشت چند دهه جامعۀ ما هنوز درآتش بیداد بیسوادی ونا آگاهی می سوزد. همان بیسوادی و نا آگاهی وجهالت بود که تیغ های بران سالهاست درگلوی صدها هزار انسان دوره میکند. از درک درست استاد یاد نمودیم، درین زمینه بیسته است تذکر داد که هرآموزشی به معنی رهایی از جهالت نیست. هرتلاشی که زیر نام یاد دادن خواند ونوشت به کاررفته وبه کار رود نیز به معنی آموزش سواد حقیقی نیست. سوادی که انسان را به نوشتن مجهز کند تا به سوی شکنجه وازار انسان دیگر بپردازد، "سوادی" که با کاربرد طوطیانۀ چند اصطلاح تبارز میابد، منظور استاد نبوده است.  منظور او فرا گیری سواد در راستای حدمت به انسانیت واجتماع انسان ها ست . این برداشت دقیق وطرح او با بقیه نوشته هایش چهرۀ گویا ترمی گیرد. به ویژه ان گاه که از مطالعه وخواندن کتاب گوشزد میکند، به منظور ژرف نگرانۀ او بیشتر میتوان پی برد.

استاد در نبشتۀ دیگری زیر عنوان " کتاب ها هم دوست وهم دشمن " رهنمود های مشخص ومورد نیاز را به نسل کتابخوان میدهد. او پس از آوردن پاره یی از نظریات اندیشمندان در زمینۀ مطالعه، تاکید در خور ستایشی با این عبارات دارد: " بر جوانان است ، همانطوری که از صحبت اشخاص مفسد ونادان می گریزند، از مطالعۀ کتبی که مفید نیست وهوش شانرا پرت میکند، خود داری ورزند . . ." (3)

این رهنمود دقیقا ًدراوضاع واحوالی از دهۀ  چهل خورشیدی ابراز شده است که موجی ازعلاقه به کتاب بخش های ازجامعه به ویژه جوانان وسیاسی اندیشان را فرا گرفته بود. آیا نمی شود با گذشت چند دهه یکی از اسباب موجبۀ تبهکاریهایی را که جامعۀ ما طی چند دهه دید ؛ در مطالعۀ غلط و باورآوری های کورکورانه به بخشی از کتاب های رایج آن زمانه سراغ گرفت؟

اگر تاکید استاد رحیل در اتخاذ موقف درست در برابر کتاب درآن وقت، بسیار  درست بوده است، امروز با مشاهدۀ نتایج وتجارب در دست داشته، باید بیش از پیش طرف توجه باشد.

او که سواد آموزی، تعلیم وتربیه را با توجه به مقتضیات عصر ونیازتحول انسان واجتماع با واقع بینی اجتماعی در اکثر فراورده های قلمی در نظر داشت، ضمن اشاره به ضرورت تربیت عواطف بشری به مسألۀ جالبی چنین اشاره می نماید.

"  بس است یک عمرطولانی و درازی را در همین بدبختی سپری کرده ایم. جن وپری و دیو وپری خیالی را درذهن مردم جا داده ، گاهی از دیوترسانیده ایم و زمان به پری های تصوری آنان را قریب داده، ولقمۀ شان را ربوده ایم. باید ازین به بعد بگذاریم یک تعلیم وتربیۀ صحیح وعصری جای خرافات و مزخرفات را اشغال کرده وفرزدان عصر را برای عصر. زمان خود شان بپروریم وآماده سازیم ."

به این ترتیب با صراحت لهجه یی که ویژه اش است، به آگاهی، فهم ودانستن، مفهوم مورد نیاز را ارایه میکند.  . .

 نویسنده از نظر استاد رحیل

 

نویسنده ای  که برای نفس و نام خود قلم برداشته و می نویسد،و می خواهد بیان خاطر فلان کس، فلان آدم را تشهیر وتحقیرکند، برشخصیت مردم برای منفعت خویش ویا کدام دوستش بتازد، آن شخص را نمی توان یک نویسندۀ واقعی، و با درد گفت .نویسندۀ واقعی ودرستکار، همیشه خیروبهبود اجتماع را درنظر داشته وخود را یکفرد آن اجتماع قبول کرده وشب ها بیدارمی نشیند ومضمون می نویسد ومی خواهد بدینوسیله مرهمی دردرد زخم اجتماع خود بگذارد. . . "

                                                                                      استاد رحیل

اگراین برداشت راازنویسنده درآغاز بیاوریم که:همه نویسنده گان دچار مشکلات نبوده ونیستند،منظورواضحتر بیان تواند شد. در گسترۀ جهان وکشور ما نویسنده گان رنگارنگی وجود داشته اند. نویسنده گانی که چنان موقف گرفته اند تا قلم شان دل کسی را نرنجاند .حتا خونخوار وجاهل وستمگررا. ثمرۀ قلم مداحانی رادیده ایم که از آن راه به نام ونانی رسیده اند. محافظه کارانی بوده اند، که اندک اندک وبا ترس وکلالت زبان چیزی گفته اند. بازنویسان نوشته ها ویا افکار بیگانگان را دیده ایم که در نهایت، ناقل فاقد تفکرواندیشه بوده اند. کسانی هم بوده اند که منصورحلاج واربرداشت وحرف دل خوش را گفته اند، وسر سبز برباد داده اند. و تنوع بسیاری که درین زمینه است.

در دهۀ چهل خورشیدی، هنگامی که مانند کتاب خوانی، نویسنده گی هم گسترده گی یافته بود؛ و نویسنده گان مختلف قلم زنی داشتند، از نویسندۀ خوب وآمیخته با درد تصویری جالبی به دست میدهد. زیر عنوان بیچاره نویسنده چنین می نویسد:

" نویسنده را هیچ کس دوست ندارد. به این دلیل که نویسنده در اعمال وکرداردیگران ژرف می نگرد. جهات حوب وخراب، پهلوهای مثبت ومنفی، حرکات مردم را به ئنظر موشگافانه و دقیق مطالعه کرده و از آن انتباه و اثری گرفته، عکس العمل خود را روی اخبار نشر میکند .

نویسنده دوست ودشمن ندارد که مراعات دوست را کرده واز دشمن بدگویی کند. بلکه همه کس از نظر نویسنده نه بحیث یکفرد ویک شخص محترم بوده ومسائل شخصیت  فرد وی کدام اعتبار ومعنایی ندارد.

نویسنده ای  که برای نفس و نام خود قلم برداشته و می نویسد،و می خواهد بیان خاطر فلان کس، فلان آدم را تشهیر وتحقیرکند، برشخصیت مردم برای منفعت خویش ویا کدام دوستش بتازد، آن شخص را نمی توان یک نویسندۀ واقعی، و با درد گفت .نویسندۀ واقعی ودرستکار، همیشه خیروبهبود اجتماع را درنظر داشته وخود را یکفرد آن اجتماع قبول کرده وشب ها بیدارمی نشیند ومضمون می نویسد ومی خواهد بدینوسیله مرهمی دردرد زخم اجتماع خود بگذارد. . . "

افزون برآنکه در واقع مشخصات نویسندۀ متعهد را می شناساند،نویسنده هایی را که از قلم استفادۀ سؤوناجایزمی نمایند، نیزنشان میدهد. اگرموارد منفی یی را که در وجود نویسنده گان گمراه وکجرو نشان داده، درقلمرو زمان کنونی به جست وجو بنشینیم، یادش دگر باره گرامی میاید. زیرا دردهۀ چهل وضع نشریات ، چاپ اخبار وکتاب،سپردن مضامین واشعار درمجلات وروزنامه ها، محدو دیت های دل آزار وسانسور کننده داشته، جلوگیرندۀ هتاکی ها،بی حرمتی ها، فحاشی ها، تحقیرها وتشهیرها، ترورشخصیت نیر بوده است. یگانه مواردی که همچو رفتار اعمال شده، درنشریات دولتی است که لزوم دیده واخلاق دولتمردان رابه نمایش نهاده است. مثلا ًآنچه متعاقب قتل غلام نبی خان چرخی ویا عبدالرحمن لودین ویا کشتن محمد نادرشاه، علیه عبدالخالق وپسان ها پس از اعدام مخالفین در اطلاعیه های دولتی به نشررسید،همچنان در برخی از نشریات زیرزمینی ومخفی،مظهرآن گونه ادبیات است. اما دربقیه موارد ناشران هر نوشته وشعر را به ویژه که آثار تشهیر وتحقیر را در جبین داشت، انتشار نمی دادند. جز آنکه ریگی در کفش کدام ناشر بود.

 امروزبا دسترسی تعداد زیاد مردمان به وسایل نشریاتی وتسهیلاتی که درین زمینه مساعد شده است، نبود حرمت به قلم وعدم رعایت مسؤولیت در نوشتن،شاهد گونه یی ازمصیبت درحوزۀ نویسنده گی هستیم. یکی ازعللی که برخی ازهموطنان را ازخواندن صفحات انترنیتی مایوس نموده است، در حضورهمین رفتارنادرست است.

هنگامی که نویسنده یا نویسنده گانی برای برخی ازبرخوردهای خویش به بقیه نویسنده گان ویا مخالفین، نام ومستعار انتخاب می نمایند، به بعد این سوکمندی وتأثرمیافزاید.روشن  است که گزینش نام مستعار،همواره محکوم ومردود نبوده ونیست. اگرمحدودیت های ناشی از استبداد ومخاطره امیز بودن نوشته تا سرحد تهدید حیات نویسنده درمیان بوده است،سخن دیگریست. موضوعی که آن را ازبدیهات پنداشته ودرین جا وارد بحث آن نمی شویم. گاهی هم نویسنده یی به درخواست یک اخبارچندین مقاله نوشته است، با توافق ناشرونویسنده مصلحت دیده اند، که یک ویا چند مضمون با نام مستعار نشر شوند.ویا اگردانشجویی مضمون استاد خویش را به نقد گرفته ونام مستعاربرای خویش انتخاب کرده است،به این دلیل بوده است که ازواکنش استاد می هراسیده است. درهر حال اشکال وانگیزه های مختلف اتخاذ نام مستعارمی تواند سزاوار بحث باشد اما درینجا منظورنکوهش ما، نویسنده گانی است، که فحش وناسزای خویش را با نام مستعارنثاردیگران می کنند.

استاد رحیل درین مورد نیزنظریاتی را در دهۀ چهل خورشیدی ابرازداشته که برای نشان دادن مصیبت امروزینه و مداوای آن نیزاهمیت بسیار دارد. یک تن ازهموطنان قلم به دست،( که استاد از فحوای کلام او متوجه سطح فهم اوبوده است)، درجواب مضمون مخالفت آمیزباخرافات که ازطرف استاد درروزنامۀ بیدارنشر شده بود،مضمونی نوشته است با نام مستعار.

پاسخ استاد رحیل این است :

" خوب مبصرگرامی! ازاظهارعلاقۀ تان به روزنامۀ بیداروحساسیت تن بهومقابل نظریات وافکار دیگران معلئم میش ود که شما دارای  افق نظر وسیعی بوده ونسبت بهعرفا، سالکن،صوفیان، ومشایخ ارادت داشته وپیروی هم کرده اید.!؟ ایکاش که به نام اصل وتخلص حقیقی خود می نوشتید، تا دیگران قیافه وچهره واقعی شما را دیده. می دانستند که این نوشته وتبصره شما دارای کدام نوع ریشه بوده و ازکدام منبع فکری سرچشمه گرفته است ."                                                                                                                                                                                

------------------------------------------------------------------------

(1) – با مطالعۀ سنگ مزار ویاره یی از نبشته های استاد در روزنامۀ بیدار مزار شریف، می پندارم که لازم است کلکسیون های روزنامه های  بیدار وپروان دیده شده و مقالات ایشان به گونۀ جداگانه منتشر شوند.

 (2)-   اهالی قریهء  دولت شا  مکتب نسوان میخواهند. روزنامۀ پروان

(3)-   روزنامۀ بیدار . در ترتیب نهایی، شماره ها وتاریخ آنها را دقیقتر می نویسم .

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

                      ( 5)

 

 

صراحت لهجۀ استاد رحیل

            راست میگویم اگر چه تلخ باشد ای «رحیل»

            گر کسی خوش میشود یا خفه از گفــــــتارما

  درجامعه یی که گفتن حرف حق و راستینه دشواراست، داشتن وبه کاربردن صراحت درابراز آن کارهرکسی نتواند باشد. و آنانی که فضای حاکم ترس را می شکنند وسخن خویش را با صراحت و وضاحت ابرازمی کنند، دارندۀ شهامت اخلاقی ستوده هستند. تفاوت ظلم وعدل،خیانت وراستکاری، درستی ها ونادرستی ها راتعداد بیشماری میدانند. اما برخی از بیان آن می هراسند. اگرپنهانگر حقیقت، دارندۀ مقام بالا ویا نیمه مقامی است، حفظ آن چوکی ومقام را ترجیح داده، مهرسکوت برلب می نهد. واگرانسان عادی وفاقد مقام است، با مشاهدۀ عواقب کار با گفت یک نۀ نهانی دردل ،صد آسان را می خرد. عامل اصلی تحمیل این نوع سلوک رادرفقدان تحمل بالانشینان ورواج فرهنگ استبدادی باید دید.فرهنگ مبلغ خاموشی وبلی گویی وسردر فرمن نهادن هر خوب وزشت وپلشتی .

 اما همه انسان ها به این رواج وفرهنگ گردن نه نهاده اند. با مشاهدۀ نادرستی ها نه تنها آن را نشان داده اند،بلکه هرچه رساتر، وبی هراس ترتابو ها را شکسته اند.مواردی که چنین شده است، اگر محفل بزرگی بوده است ویا جمع کوچک ، حرکت انسان حقیقت گوی با تحسین همه انسانهای همراه بوده است که آن سخن را دردل داشت اند.

مشهوراست که شادروان سید اسماعیل بلخی پس ازدستگیری ،درپاسخ سوال مستنطقین که هرکدام نام هراسنده یی را دار بودند، با صراحت و وضاخت گفته بود که:  بلی ما دست به قیام می زدیم. آنگاه یکایک مظالم وستم هایی را که برمردم افغانستان میرفت، برشمرده بود. سخنان او تا حال درگوش انسان های بیشماری جای دارد.

 این گونه چهره های عزیز را شاید تاریخ بسیارندیده باشد. اما در همان تعداد اندکی هم منبع تحرک، جسارت ورزی وجرأت یابی دیگران بوده اند.

شادروان رحیل یکی از آن چهره ها است .

سطرهای پایان را بخوانیم واین بُعد گرامی او را بیابیم :

" به گفتهء دوکتور عنایت الله شهرانی، نویسندهء معروف و شناخته شده کشور، استاد صراحت لهجه و جرئت بی همتایی داشتند. به طور مثال، درپایان یک دوره (کورس) مسلکی زمستانی در دانشگاه کابل، علی احمد پوپل وزیر معارف نیز شرکت ورزیده بود. استاد درین محفل از بی توجهی مقامات حکومت به معلمین شکایت کرده گفته بودند:

"معلمین درکشور ما حیثیت اسپرین بایر را دارند. همانگونه که اسپرین بایر را در اعلانات رادیو، دوایی برای درمان سردرد، کمردرد، پا درد، تب، روماتیزم و غیره میدانند، معلم نیز دوای هزاران درد جامعه شناخته شده و درموردش به توصیف و تعریف پرداخته میشود. اما درست همانگونه که اسپرین بایر یک قران «پنجاه پول» ارزش دارد، معلم نیز دارای کمترین امتیاز مادی درجامعه است. پس معلم، یعنی آسپرین بایر." 

این سخنان نیز از استاد است :

"هوس سرمعلم شدن (مقام گرفتن) را من ندارم، و رتبه یی پایین تر ازمعلم وجود ندارد. پس نیازی نیست که بیجهت دربرابر کسی کرنش کنم". (1)

اتخاذ چنان موقف و داشتن صاحت لهجه برای کسانی که بی تحملی ،خود پسندی ،خودرایی وپیشنهاد وانتقاد ناپذیری آن بالانشینان را می شناسند، ارزش چنین سخنان وتأثیری را که برای بیداری وجرأت یابی دیگران برجای می نهد، روشن خواهد بود.

نمونه ئهای دیگری رانیز ار استاد خوانده وشنیده ایم اما درین متن به مثال بالا بسنده نمودیم .

روشنگر انتخاب کننده گان

با انفاذ قانون اساسی 1343خورشیدی، تعدادی ازمردم دست به کارشدند که وکیل شوند و در شورای ملی راه بیابند. انگیزۀ همه واحد نبود. انگیزه های مختلفی مردمان محتلف وبا سطح سواد و درک های مختلف را شامل می شد. چه بسا که وکلای کم سواد وبی سواد، واشخاص ناتوان ازخواندن و نوشتن نیزدرآنجا راه یافته بودند. حتا کتاب " بخوان وبدان" که از طرف دولت  برای امتحان تعدادی ازنامزدها به کار می برد،نمی توانستند بخوانند.

فریبکاری، دغلکاری،مصارف گزاف، پلودادن های به جا وبیجا، واسطه ووسیله هم تعدادی را همراهی می کرد. استاد رحیل نیز خود را برای رفتن به شورا از حکومتی ( ولسوالی ) بگرام نامزد نمود. اما دنیای انگیزه های او بسیار متفاوت ومتمایز با دیگران بود.

 درین جا نیزحدود تفاوت ها را با دیگران درچند مورد مشاهده می نماییم :

  استاد رحیل با قانون اساسی دهۀ چهل خورشیدی یا بخش قابل ملاحظۀ مواد آن موافق بود. اشارۀ جالبی هم در زمینۀ عدم پذرش همه مواد آن به ایتن گونه دارد:

(تعمیل آن مواد قانون اساسی که ضامن سعادت آینده مملکت شده میتواند. (2)

 اما از جمله کسانی نبود که سیاست بازانه منظورازرفتن به شورا را چنین توجیه می نمودند که شورا را افشأ میکنند. ازجمله کسانی نبود، که بروند درکمیسیون های عضو شوند وبه عنوان وسیلۀ فشارچنان عمل نمایند، که سیاست خارجی افغانستان را دراستای ولینعمت شان باشد. ازجمله کسانی نبود، که روزها را دراطاق انتظار وزرا ورئسا سپری می کردند وازموکلین به اخاذی ورشوت ستانی می پرداختند، تا مشکل آنها حل شود. حساب پاکیزه یی هم از محاسبات ومراودات جناح بندی های دولتی داشت.

او دارای افکار وعقاید تحول طلبانه وترقی خواهانه بود؛ و به شورا به عنوان مرجعی نگریسته بود  که می توانست درسیرتحول مؤثر باشد. به این ترتیب او روشنگر رأی دهنده گان بود. به دیگر سخن از جمله اشخاص فریبندۀ رأی دهنده گان نبود.

اما درین زمینه نیز تفاوت بارزوی با دیگران درین است که مؤثریت شورا و وکلای سالم را در رأی مؤکلین آگاه می دید. و دقیقا ً پادزهر تمامی سؤاستفاد ه ها وکجروی هایی را که در بالا برمردیم ، درهمین آگاهی ودارای شعور بودن رأی دهنده گان باید جست.

از آنجایی که درجای دیگری، ضمن دیدار مشکلات دموکراسی در افغانستان این موضوع را انتشار می دهیم،سخن را کوتاه نموده نمونه یی از یک نبشته های استاد را میاوریم .

 

 

یک  رای دهنده خوب کیست؟

در بسیاری از شماره  های (روزنامه) پروان تحت عنوان "یک وکیل خوب کیست" مضامین متعددی را مطالعه کردم که نویسندگان و منورین روزنامه  پروان  در اطراف شخصیت وکلای خوب تبصره ها و نظریاتی داشتند. چون بنده در جمله کاندیدان ولسی جرگه قرار دارم، خواندن آن مضامین  مرا  جرئت داد تا در باره (رای دهنده خوب) مطالبی حضور خوانندگان گرامی تقدیم بدارم.

تمام مردان و زنان مکلف که عمر بیست سالگی را طی کرده باشند میتوانند در فعالیت های  اجتماعی سهم گرفته و وکیل مورد نظر خود را انتخاب و به پارلمان مملکت بفرستند.  رای  دهنده خوب کسیست که ازاوضاع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مملکت باخبر بوده و به شخصی رای  بدهد که او بتواند نماینده حقیقی افکار و آرای موکلین خود گردد و آنچه را که با مصالح عمومی مملکت مطابق و  موافق باشد قبول کند و یا از فکر و دماغ خودکار گرفته پیشنهاد های مفیدی برای بهبود مملکت وضع کند. رای  دهنده خوب شخصیت کاندید ها را در نظر گرفته رای  میدهد نه اینکه چپن، لنگی، پلو، موتر، خانقاه ، تسبیح و ردای وکیل را. زیرا  که این  همه چیز هایی استکه نمیتواند معرف یک شخص شود.

رای دهندهء خوب آنست  که دروقت دادن رای، هوش و فکر خود را در سرگرفته تحت هیچ عاملیکه غیر قانونی باشد نمیرود و اگر ازروی مصلحت با هزار  کس صحبت کرده باشد رای خود را به صندوق کاندیدی می اندازد که او را از همه کرده  نخبه تر، با دیانت تر، مفید تر و شخص امین و راستکار تر یابد. 

برهر شخص رای دهنده لازم و ضروراست که ازمرام وافکار کاندید ها خود را مطلع گردانیده و با دیگر اشخاص منطقه و همسایه های خود در بارهء شخصیت و لیاقت و گذشتهء شان مذاکره و مفاهمه کند. رای دهندهء خوب آن شخصی را گفته میتوانیم که درحین رای  دادن بدون از خدا، وجدان و شرافت خود از هیچ فردی نترسد و حتی شخص کاندید اگر برادرش هم باشد در صورتیکه طرف اعتماد و اتفاق همه نباشد برایش رای  ندهد. هستند بعضی رای دهندگان که کورکورانه ویا از روی غرض رای خود به شخص ناشناس ویا به شخص مورد نظر خود میدهند و بدینوسیله بر پیکرنظام  دموکراسی صدمه وارد کرده و شیرازهء قانون اساسی را میخراشند.

ما از همهء هموطنان خود تقاضا و خواهش داریم که رای خود را بصورت پاک وبی آلایشانه به اشخاص نخبه و دانسته بدهند تایک رای  دهندهء خوب بحساب آیند.

پیشکسوت حفاظت محیطی

       و

        حفظ الصحه

تردیدی نیست که توجه به پاکیزه گی محل زیست انسانها،یکی از مهمترین موضوعات کشورهای جهان را تشکیل داده است. گسترش زندگی شهری، اگر با توجهی به این مهم همراه باشد، درد سرهای مختلف صحی و ایمنی را برای حیات انسانها بارمیاورد. در کشورما به این مهم نه درگذشته ونه  حالا توجه لازم صورت گرفته است. اگرمعدودی از دست اندرکاران اداری ، مثلا ً برخی والی ها به زیبایی و پاکیزه گی شهرها توجه نموده اند، از آنها به نیکی یاد شده است. با وجود موجودیت ریاست بلدیه ها در چارچوب اد اری  ولایت ها،شهرهای کشورما از نبود برنامه وغمخواری لازم این کمبود را همواره داشته اند.

این که چه کسانی به اهمیت این موضوع به گونۀ جدی توجه نموده وتأکید داشته اند،شاید در یک نگرش ویژه تشخیص شود. اما تا آنجا که مضامین استاد رحیل را نگریسته ایم، درک وبرداشت، پیشبینی ها  وهوشدارهای ایشان منحصر به فرد است.

سخنانی که در پایان میایند، حدود آن مسؤولیت ودوراندیشی را نشان میدهند .

"بهار سال 1344 بود و روزجهانی صحت در ریاست صحت عامهء بلخ برگزار شده و استاد یکی از سخنرانان بود. استاد درجریان سخنرانی از چگونگی حفظ الصحهء محیطی در شهر سخن میگوید و از جمله موجودیت داش های خشت پزی در داخل شهر را به باد انتقاد میگیرد. زیرا دود ناشی ازان سبب خرابی صحت شهریان میگردید. مسالهء آب آشامیدنی در شهر، مسالهء بهداشت و پاکیزه گی در رستوران ها و همچنان عرضهء مواد خوراکه در کنار جاده ها توسط  فروشنده های سیار یکی پس از دیگری از مسایلی شمرده میشود که استاد توجه مقامات صحت عامه را به آن   جلب میکند. شاید این انتقادات بسیار بلند بالا به نظر آید که حتی پس از چهل سال نیز کسی به این مسایل به مثابهء یک مشکل اساسی حل طلب شهری نمینگرد. اما رخ دیگر مطلب اینست که استاد به مثابهء یک روشنفکرآگاه نیاز های زندگی سالم شهری را میدانستند و  با پافشاری روی حل آن خواهان توجه مراجع ذیربط بودند.  "(3)

هنگامی که در روزنامۀ بیدار مزارشریف به ساختما ن شهروگسترش آن، وموارد متعدد دیگری اشاره می نماید، نه تنها حاکی از درک  و احساس مسدلانۀ استاد رحیل در آن مقطه بود ؛ گویی که برای اولیای بی مسؤولیت امروز، شهر کابل و بقیه شهر ها صمیمانه گوشزد میکند که به حال  شهر و مردم توجه کنید . در مضمونی زیر عنوان مشکلات آب نوشیدنی در شهر مزار سریف م نویسد :

" شرایط شهر سازی ایجاب میکند که قبل از اعمار اپراتمان ها و احداث سرکها ، مسألۀ تمدبد لین های تلفون وبرق، کشیدن کانال های ابد و بدرفت" خلاها " و نل دوانی آب نوسیدنی وغیره در نظر گرفته شود. وسپس به اساس نقشهۀ مرتبه امورساختمانی شهر شروع و تحت نظر مهندسین و اهل فن تکمیل وتعمیر گردد"

در همین مضمون به عواقب استفادۀ سقأ ها و ترکاری فروشان ازآب های ملوث، و امراض ناشی از آلوده گی آب و امراضی که دامنگیر مردم می شود، سخن میراند.

    

مرگ استاد

مبالغه نتواند بود اگر گفته شود که هنگام شرح حال نویسی نخبه گانی که درچند دهۀ پسین از دست جامعه رفته اند،کمتر مرگ طبیعی و یا روزگار بی آزار آنها را می نگریم. جامعه یی با آن همه محدودیت ها، مشکلات وموانع شاهد پیدایش و سهمگیری دلسوزانۀ تعدادی غمخوارخویش شد که نیاز های جامعه را با توجه به واقعیت های آن می دیدند. درتماس با واقعیت های تلخ رشد نمودند وافکار واندیشه های شان با تأثیرپذیری محیط ماحول وزحمت اندشیدن شکل گرفت. هنگامی که به پیشنهاده ها وزحمات آنها متأثر از نیاز بازنگری و دریافت، ناشناخته ها وگفتن نا گفته، دور انداختن مجعولات تراکم کرده می اندیشیم، دل ما به حال جامعۀ مانیزمی سوزد. زیراچنین چهره ها را یا اعدام کرده اند، ویا روانۀ زندانها و ی هم وادار به مهاجرت اجباری .

استاد رحیل دولتشاهی با آن زنده گی عزیز وصادقانه و میهن دوستی به دور از شعاربازی های که برخی نتایج وطنسوزانه رادرپی داشت، درسال 1358خورشیدی به شهادت رسیده است. می گوییم به شهادت رسیده است ، زیرا صدها هزار انسان پنهان از چشم مردم سر به نیست شده اند. اگر این طور نست ،عزیزانی که از طرف نهاد های مخوف زمان برده شده اند، کجا خواهند بود؟ آیا می شود در توهم زنده ماندن آنها ادامه داد.؟

وقتی اسناد ومد ارکی را می نگریم، که جفاورزان، فهرست های از نام ها تهیه دیده و در پای فرمان های رنز آمیز حکم  اعدام آنها، مهر وامضأیی نهاده اند، چرخ زمان به گونه ی رفته است، که آنها، همه را " تهمت وجعل"می نامند.

 اسدالله سروری چنان کرد، وای بر حال روزی که اقامۀ دعوا کنند با طلب اعادۀ حیثیت!! ویا شهیدان مان را متهم کنند که خود کشی کرده اند!

در خلال تورق یادداشت ها وبرگهای غم آمیزکه برخی در دسترس اند، کوشیدم که اسم استاد رحیل را نیزبیابم، اما اثری ازآن نبود.زیرا ازمواردی سخن میرود که فرماندهان مرگ،بدون تهیۀ نامه ومکتوبی تعدادی از زندانیان را با امر شفاهی به اعدام گاه ها فرستاده اند. فقط نام دوتن را (طاهربدخشی و واصف باختری) که درریاست تألیف و ترجمه با

استاد همکار بودند، دیدم.

 

                      .

 

استاد مانند بسا  از چهره های  اصلاح طلبی و روشنگری از دست جامعه ربوده شد. از استبداد غیر ازچنان عملکرد توقع وانتظاری هم نمی توان داشت. اما آن چه او در آن مدت زنده گی نوشت وانتشار داد، سزاوار توجه بسیار است. تجدید انتشارنوشته های او در زمانۀ کنونی، همان اهمیت توجهات پیشنه را دارند. در حالی که شاید برخی از نویسنده گان و سیاسی اندیشان دهۀ چهل، به گونه های مختلف عرق تأثر را در جبین احساس نموده و اگر دست شان برسد، آنها را آتش خواهند زد.

شایسته است که به اسم استاد رحیل در  پروان ویا مزارشریف نام مکتب ویا نهاد فرهنگی ارزشمندی نام گزاری شود.   نوشته های او در کتاب های درسی و مؤسسات تربیۀ  آموزشگران کنجانیده شوند. قدر دانی از امیر عبدالرحمان خان و عبدالرحمان های دیگر، نام گزاری مکتب و جاده یی به نام آنها، گویای حضور فرهنگی است که چه به گونۀ سانسور وچه به گونۀ اعدام نخبگان عزیز جامعۀ ما عمل نمود ه است. . . .

 

 

 

    1-  سنگ مزار. اشعار و برخی از نوشته های استاد.به اهتمام جناب عبد الصبور رحیل دولتشاهی .

    2-  خلاصهء  مرام عبدالغفور( رحیل) دولتشاهی کاندید ولسی جرگهاز ولسوالی بگرام. سنگ مزار

    3-  سنگ مزار.

 

عرض پوزش :

ازنظر نگارنده آن چه پیرامون استاد رحیل  تا حال در 5 شماره  انتشار یافته است، برای معرفی دقیقتر و لازم افکار و آرزوهای  اوبسنده نیست.  امیدوار هستم در فرصت دیگرپس از دیدن منابع بیشتر این نوشتۀ مقدماتی را بهتر تهیه نمایم .

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++

 

                                         (3)

 

 آن گونه که در طی سطرهای پیشین دیدیم،شرح حال استاد رحیل،تا زمانی که به شهادت رسید،بیشترازگونۀ شرح حال نویسی های متداول و محدود بود. با اندک ژرف بینی به شرح حال او، می توانیم به آن نحوۀ کار مرز بکشیم. به جوانب دشواری ها و ویژه گیهای درس آموزی و آموزش دهی وعوامل سیاسی تعیین برنامه های درسی ره ببریم.به این ترتیب نهفته های بسیاری را در زنده گی معلمین و مامورین می نگریم. درواقع شرح دقیق حال او ،نماد مشکلات عمومی تعداد بیشمارو حدیث اندوهبار هزاران شاگرد ومعلم همه مناطق  افغانستان می شود.   

از روی آن وضع معلمین و مامورینی را می توا ن نشانی نمود که به اقشار اشرافی جامعه تعلق نداشتند. آن جوانب را دوری  فاصله خانه تا مکتب، مشکلات دسترسی به کتاب های درسی، پیدا نمودن خانه کرایی؛ وآنانی که متأهل و دارای فرزند ویا فرزندان بودند، سرگردانی اطفال ازیک مکتب به مکتب دیگر، به دلیل تبدیلی معلمین ومامورین ازیک شهربه شهردیگر، نا آشنایی با مردم محل ( به ویژه زنان خانواده بیشترازین ناحیه دچار مشکلات بوده اند)، مسافرت های چندین باره به خانه وکاشانۀ پدری که بیشتراز آن به نام " وطن " یاد می شود،نشان میدهند.

اکنون ببینیم که چرا استاد رحیل آن همه دشواری ها را متقبل شد؛ وفراورده های رنج آمیزاو طی این سالها کدام ها اند:

آن چه ازمسافه های دورتر برای مکتب رفتن( چه درزمان آموزس وچه درزمان آموزگاری ) ازاو نگربسته ایم، از بی توجهی مقامات دولتی به آموزش وپرورش حاکی است. آن بی توجهی با برنامه در محافظه کاری هایی ریشه داشت که افزایش مکتب و معلم وبهبود وضع فرهنگی را خطری برای جامعه تلقی می نمود.آن بی توجهی ناشی از بیعلاقگی با برنامه  به فرهنگ ودانش،مردمان بیشترین مناطق افغانستان را با دشواری های بعدی نیز روبرو نمود.  باری که چنین موضوع را با یکی از اولیای امورمعارف چند دهه پیش کشور صحبت نمودم، گفت دولت نمی توانست درهر قریه ومحله یی که چند طفل در سن وسال آموزش رسیده بودند، یک مکتب تأسیس نماید.

اگر چنین توقعی مطرح می بود، سخن آن هموطن درست بود؛ اما نه در افغانستان ونه هم در هیچ کجای جهان می توان چنین منظور وتوقعی را مطرح کرد که درهرقریه و محله یک مکتب تأسیس شود. بحث ونقد برسرمناطقی است که با شنده گان آن نیاز به داشتن مکتب  داشتند و تعداد شاگرد نیز بسیار بوده است. درتابستان سال 1352خورشیدی با یک تن از دوستان سفری داشتم به جاغوری ولایت غزنی. پس از آن که در ایستگاه آخر( مرکز ولسوالی  جاغوری )از موتر پیاده شدیم؛ چیزی کمترازدوساعت را تامنزل دوست و همصنفی دانشگاه پیاده رفتیم. هنگامی که یکی دو بار توقف کردیم ،دوست ما یوسف جان گفت که من 12 سال این فاصله صبح وچاشت برای رفتن به مکتب وبازگشت به سوی منزل را طی کرده ام.

محله هایی که در مسیر راه ما قرارداشتند،دارای تعداد باشنده گانی بودند که حد اقل دو مکتب ابتدایی باید در آنجا تأسیس می شد. تعمیم آن آرزومندی به این دلیل هم میسر بود که مردم بسیاری ازنقاط افغانستان، به گونۀ روزافزون برای تأسیس مکتب پیشنهاد ها داشتند. حتا از سهمگیری درساختمان مکتب و کمک های مادی آماده گی نشان می دادند.

این که چرا غفلت شد، برمی گردد به سیاستی که متعاقب رسیدن محمد نادرخان در ساحۀ معارف در پیش گرفته شد ؛ و دقیقترین برداشت را مرحوم غباردر جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ ارایه کرده است. بنگریم : "  . . .  در پایتخت محصلین صنوف عالیۀ لیسه های امانی، امانیه، وحبیبیه را با تلقین وتحریک از ادامه تحصیل بازداشت. وبعضی را به نام کلان سالها از مدارس اخراج کرد. زیرا سلطنت از تربیه افراد سابق بیم داشت، ومصمم بود نسل جدیدی پرورش دهد، که بدون اطاعت کورکورانه از دولت چیزی دیگری ندانند. همچنان دولت درِ تمام کشور مدارس متوسط وثانوی را به بست. و فقط در کابل لیسه های سابق را د ربرابر خارجی ها برای نمایش نگهداشت. وآنهم درتحت ادارۀ نظامی . . .

مدیران مدارس  . . . شاگردان را دشنام میدادند.

  سلطنت نمی گذاشت معارف ملی از حدود نمایش ونام تجاوز کند. چنانیکه درطول چهار سال سلطنت نادرشاه تعداد شاگردان این معارف مفلوج وشرم آور فقط بالغ میشد بر4591 شاگرد. . 165 معلم  . . .

در حالی که فیض محمد خان زکریا وزیر معارف نادرشاه خود اعتراف نمود که در سال اخیر سلطنت امانیه تعداد شاگردان ذکورواناث مدارس رسمی افغانستان هشتاد وسه هزار نفر بود.

نادرشاه در سال 1932 تنها در هفت ولایت افغانستان امر افتتاح هفت باب مکتب ابتدایی داد . . . در حالیکه اطفال درین مکاتب روی خاک می نشستند وتوسط معلمین محلی به آموختن سواد مشغول بودند.

در چهار سال سلطنت نادرشاه مجموع مکاتب ابتدایی در تمام افغانستان بشمول پایتخت از27 بابد تجاوز نمی کرد. . . بیست وهفت مکتب ابتدایی در بین پانزده ملیون نفوس افغانستان  . . "

                                                                                              *

اینک  با درنظرداشت آن سیاست حاکم در جامعه وتداوم سیاست های محافظه کارانه در زمینۀ معارف،و در واقع با توجه به چنان چارچوب محدود وتنگی که مجال پرورش شاگرد ومعلم را نمی داد، ببینیم که استاد رحیل چه کرد وچه نوشت :

-         هنگام ایفای وظیفۀ معلمی، تنها به آموزش خط های روی کتاب به شاگردان بسنده نمی کرد.به دانش تدریس و رموزآن روی میاورد. افزون برآن،روان شناختی کودک وشاگرد را درمرکزتوجه قرارمی داد.

درین راستا سزاوار یاد آوری است که جامعه دوگونه معلمین را دیده است:

نخست گروهی که پس ازمعلم شدن دریک مکتب، با پذیرش مضمونی برای تدریس، همان حدودی را فرا گرفته اند که درکتاب است.ازروی خط ها وصفحات تهیه شده درکتاب به تدریس پرداخته اند. هرگاه شاگردان درپی آن بوده اند، که معلومات بیشترازآنچه درصفحات کتاب است به دست آورند، این دسته معلمین  نتوانسته اند پاسخ مقنع برای آنها بدهند. ویا اینکه فضا را درنخستین برخورد ها با شاگردان چنان آماده نموده اند که شاگردان هرگز جرأت طرح سوالی را نکنند. وآن محدودیت معلوماتی را بعضی اوقات این گونه توجیه نموده اند، که فقط به تدریس نکاتی مؤظف اند که درکتاب است. نبود کتاب های معلوماتی خارج ازدایرۀ مضامین درسی یا نبود کتابخانه درمکتب آن مشکل را همواره حفظ نموده است.

 گروه دیگری درپهلوی مشغولیت درسی هنگام متعلمی و محصلی به مطالعه نیز روی آورده، معلوماتی را اندوخته اند. هنگام معلمی آن اندوخته ها برای بهتر وبیشتر تفهیم موضوع برای شاگردان مدد نیکوی بوده و ممد تدریس بهتر شده است. در پهلوی بقیه مطالعات، فراگیری زبان انگلیسی را با توجه به دشواری های زمانه نیزدر نظر بگیریم که اندکی به آن دسترس داشتند. دانستن یک ویا چند لسان دیگربه دامنۀ معلومات و چه بسا به  وسعت نظرمعلم کمک شایانی بوده است. آنانی که در کابل بودو باش داشتند. اما بازهم امکانات فراگیری زبان خارجی میان شاگردانی که در کابل بو دند و شاگردان بقیه ولایات بسیار متفاوت بود.

 جایگاه شهید رحیل را از گروه دوم وممتاز می یابیم . زیرا اوازمعدود کسانی است، که به برای فراگیری بهتر راز و رمز تدریس به مطالعات آفاقی مراجعه نموده وسخت کوشی را با دل وجان پذیرفته بود. بدون این که از بورس های تحصیل که معمولاً برای این منظور به کسانی داده می شد؛ بهره مند شده باشد. البته درین محدوده نیزبسنده نه نموده، در گسترۀ دامنه دارتری از فعالیت های فرهنگی، سیاسی  وادبی دست به فراگیری، آموزش وفعالیت عملی شده است .

از خلال نوشته های او، اندکی را  که در پایان میاوریم، می تواند مؤید ادعای ما باشد.

 

الف:

 پیرامون ضرورت مکتب، مکتب نسوان واطلاع از روان شاگردان، نوشته متعددی از وی برجا مانده است :

 

1-   مقالات نظری

 الف : در گسترۀ آموزش وپرورش

در بارۀ مکتب

در بارۀ روانشناسی اطفال

- محیط خانواده آموزشگاه ابتدایی و پدر و مادر معلم ابتدایی اطفال میباشند

- از ناکامی اطفال خود جلوگیری کنید!

مکتب متوسطه بگرام

اهالی قریهء  دولت شاهی مکتب نسوان میخواهند[1]

 

همکاری در تهیهء مطالب و اشعار برای کتاب دری صنف سوم.

کتاب "الفبا" زبان دری صنف اول ابتدایی-  1358 چاپ کابل

کتاب خوانش زبان دری  صنف اول و دوم- 1358  چاپ کابل [2]

ازین میان  نبشتۀ " اساس و نظام دموکراسی از مدرسه شروع میشود" را ازایشان میاوریم.

از مباحث تربیوی و اجتماعی

تتبع و نگارش: رحیل دولتشاهی

=منتشرهء شماره 178  روزنامه پروان

 

اساس و نظام دموکراسی ازمدرسه شروع میشود

جان دیوی عالم و فیلسوف تعلیم و تربیت دریکی ازمقالات خویش بدین معنی اشاره کرده  میگوید: «بعقیدهء من مدرسه موسسه ایست که دران آموزش و پرورش طوری صورت  میگیرد که  طفل زندگی دسته جمعی را بیاموزد و کودک را برای بهره بردن وا ستفاده از منابع و ثروت ملی و به کار بردن نیروی خویش در راه مقاصد اجتماعی آماده و نیرومند میسازد.»

 اینکه تعلیم و تربیت کنونی بهدف غایه یی  ایکه منظور و مطلوب است  نمیرسد بدین معنی است که مدرسین مکتب  به این اصل اساسی که مدرسه  و مکتب شکل وصورتی از  زندگی  اجتماعی است، توجه کامل نمیکنند و چنان  فکر دارند که مکتب جایی است که دران اطلاعات معین تدریس شود و عادات  مجرد در شاگردان تشکل یابد. حالانکه تعلیم و تربیه جدید برآن  است که طفل از طریق کار و فعالیت اجتماعی متهیج و تشویق شده و آن عواملی که در او اثر میگذارد و انگیزه های روحی و جسمی در او خلق میکند، از طرف آموزگار برگزیده و تقویه شود و بکودک یاری و معاونت نماید تا به صورت صحیح ازین عوامل  متاثر گردیده  و او را  به سوی زندگی  حقیقی و واقعی رهنمونی کند.

 از تحلیل و تجزیه نکات فوق و نظریات تربیتی دیوی (عالم بزرگ تربیه) این چنین برمی آید که میتوان با ایجاد تغییرات در پروگرام های درسی دموکراسی  و آموزش اساسات آنرا  از مدرسه  شروع کرد وراه اینست که طفل را طوری تربیت کنیم که هوشیارانه طریق اشتراک و عضویت در اجتماع آینده  را یاد بگیرد. زیرا مرام  وآرزوی ما اینست که چون اطفال مردان آینده جمعیت ها میباشند وباید اعضای دموکراسی ما درآینده بتوانند وجهت رسیدن به این هدف بزرگ کار و کوشش  لازم آنها ضرور است که نظام دموکراسی را از مدرسه و مکتب آغاز نمائیم و آنرا وسیله رسیدن بهدف خویش قرار دهیم. یعنی اطفال را چه در خانه و چه در مکتب تحت یک دموکراسی کوچک بفرض عضویت و اشتراک دریک نظام دیموکراسی بزرگ آماده کنیم. بنابرین مدرسه باید آموزشگاه و آزمایشگاهی باشد که فنون زندگی اجتماعی و سیاسی را از طریق عمل و تجارب روزانه در نهاد و ذهن اطفال پرورش  داده بتواند. تشکیلات و مشخصاتی که بوسیله آن مدرسه میتواند طفل ها را اشخاص دموکرات و  حاکم بر نفس بار آورد عبارت از اشکال ذیل است:

1-      حکومت  برخویش: اگر به معنی حقیقی دموکراسی عمیقانه فکر کنیم، میدانیم که دیموکراسی معنی (حکومت برخویش) را داشته و هر قدرافرادحاکم برنفس و اختیارمند خواهشات خود بوده قادر به ضبط النفس باشند به همان اندازه حکومت برخویش در آنها رشد و نمو میکند که اطفال متدرجاً حاصل میکنند. اگر آموزگاران و بزرگان نتایج فوری  و آنی از آن بخواهند اشتباه و سهو خواهند کرد. وظیفه مربیون و آموزگاران  است  که بشاگردان و خوردسالان موقع بدهند تا ایشان در کارهای محوله و وظایف مربوط خود تصمیم بگیرند و نیروی قضاوت و سنجش خود را بکار اندازند و از نتایج تصمیمات و قرار های خویش لذت ببرند. و برای  اینکه  خوبتربهدف خویش نایل  آیند هریک درکار خود ابتکار و زرنگی نشان دهند ازان قناعت  حاصل  نمایند.      

 


 

[1] - همین حالا در قریهء قلعهء ملک دولتشاهی یک مکتب دخترانه تاسیس شده است.

[2] - استاد مواد این کتاب را تهیه کرده بودند و هنوز آمادهء چاپ نشده بود که به زندان افتیدند.

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++

                                       (2)                                                                    

 

" ای افسوس ! ما از قوه های موجود و دست داشتۀ خود کار نمی گیریم.

 وقتیکه از دست رفت، بدان تأسف میخوریم. نویسندگان را در وقت شان

قدر نمی کنیم. وقتیکه مردند از آنان یاد و بود شانداری میاوریم.

 

                            زنده  بد نام و  در بدر باشد

                            مردۀ نامدار را چـه کنــــم. "

                                          ( استاد رحیل)

 

رشد رنج آمیز دربستر دشواری ها

 

استاد رحیل،درسال 1305خورشیدی(1926.ع.) دردهکدۀ با صفای قلعۀ ملک دولتشاهی ولسوالی بگرام ولایت پروان به دنیا آمد .(1)

آن هنگام و درمجموع،سالهای آغازین سدۀ چهارده خورشیدی،شاهد شوروشعف اصلاحات ،تحولات،واکنشها وآزمون ها وپیامد هایی بود، که افغانستان می دید. در واقع افغانستان تکانه های مختلف اجتماعی وسیاسی ونظامی را شاهد بود.

 از آن رو سالهایی که کودکی استاد رحیل درآنها به سرمی رسید، شوروهیجانی تمام کشور واز جمله شمالی را که بگرام در دل آن است، فرا گرفته بود. شوروهیجانی که گرمای هیجانات نخستین یا استقلال خواهی و تحول آوری ها ودلگرمی های مردم را خوابانید.

شورش های جنوب وشرق کشورتاب وتوان نظام امانی را ربودند. و شورش شمالی، که با گذشت هرروز دامن می گسترد،همان نیات و اهداف شورش های جنوب وشرق را به تحقق نشاند. رمز پیروزی اش، بهره مندی از رهبران خردمند ومشکل گشایان نیاز های اساسی اجتماعی واقتصادی نبود. نه، این ها نبودند. حقیقت این است که نخستین زمینه را اشتباهات ونارسایی های دستگاه دولتی وشخص شاه، که برای افغانستان، دارندۀ نیات حسنه هم بود،برای فروپاشی نظام مساعد نمودند. محافظه کاران ومخالفین اصلاحات شاه،هم هیمه به تنور شورشها بردند.

با چنان شورشها، درواپسین ایام ، درپیکرنظام امانی رمقی نمانده بود. آن گاه که شاه  به دوروبر خود نگریست،عقب نشست وره نجات قدرت درمعرض خطر را جست،و دگر باره به سوی مردم وشنیدن  سخن دل آنها بگونۀ مستقیم روی آورد، دیر شده بود. شاه از بی کفایتی ها، ازمردم آزاری ها، ازرشوت ستانی ها و از خودسری های دستگاه دولت شنید؛(2)  اما درهنگامی  که درلب پرتگاه سقوط بود.

 سقوط وسرنگونی اش فرا رسید. شورشیان شمالی قدم به کاخ شاهان نهادند(3) 

چند ماه با امواج هرج ومرج سپری شد تا نا خدای قهاری، با آرامش وحیل آرزوی پیشینه را تحقق بخشید. ادارۀ امور را گرفت وبا اقدام " نجات بخش خویش"، برخی از شورشیان را گرد آورد وبرخی دیگر را از دم تیغ کشید.

 سرکوبها گسترده تربودند. به اعدام اعضای دولت بسنده نشد،مردمان مناطق بیشمارآزاردیدند. ازآن آزاروجفایی که متعاقب سال 1929ع. شمالی دید، کمتروآن هم دیرتربه روایات نوشتاری پیوسته است. هرگاه رویدادهای که در زمانۀ پادشاهی محمد نادرخان به وقوع پیوست،به عنوان واقعیت های تاریخی ازطرف تاریخنگاران در نظر آید و ازمحاق سانسور تنگنظرانه بیرون جهد،ابعاد غم دیده گیها بهتر وبیشترشناسایی می شوند.

نگارنده که ازهمسایه های گلدره یی ما درکابل،شرح های مبسوطی از زدو خورد ها در شمالی وآتش سوزی ها و ویرانگری های متأثر کننده را شنیده بودم،طی مسافرت های که لازمۀ مقطعی از زندگی بود، باری هم گذرم به منطقۀ شُتل افتاد. درآنجا مردی در خلال یادکرد ازمهماننوازی های بزرگان خانوادۀ اش ازمهاجرین ، ازوضع فراریان  ترسیده از سپاه محمد نادرخان و حال زار آنها قصه نمود. قصه هایی را که بارهای دیگر شنیدم تا در متن قلمی سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعۀ ارگ تألیف شادروان عبدالصبورخان غفوری،گوشه های دیگر آن را اززبان شاهدان عینی بازخواندم. شادروان میرمحمد صدیق فرهنگ، اندکی را آورد؛ وشادروان میرغلام محمد غبار درجلد دوم کتاب افغانستان درمسیر تاریخ ، ستمگری های بی محابا را،به نکوهش جدی ترگرفت.

اینکه ویژه گی تأثیر رویداد های آن سالیان در زنده گی مردم وپرورش کودکان و روان آنها چه و چگونه بوده است، شاید روزی کار تصنیف تاریخ کشورما بدان برسد. اما هرچه باشد، این نتیجه مسلم است که پدیدۀ سرکوبگری ابعادی از تأثیرات برجای نهاده بود. یکی  از پیامدهای آن مهاجرت بود. مهاجرت برای حفظ جان وناموس، ترس وهراس از تحقیر وتوهین. و به دنبال آن، تحمیل احساس شکست دیده برآنها،دشواری های طاقت سوزی راهمراه داشته است.

                                                          *

استاد رحیل در آن هوا وفضا رشد نمود. چون مردم بگرام دارای مکتبی نبودند که فرزندان ایشان درسی را فرا گیرند،منزل و مسجد زمینه های موجود و دروس مروج و میسر پرورشگاه ذهنی  کودکان بود. رحیل نیز اززمینه های سنتی آموزش و به ارث مانده بهره گرفت و خواند ونوشت را درمسجد و درخانه آموخت.

در سال 1320خورشیدی که در بگرام  یک مکتب ابتدائیه  تأسیس گردید؛ استاد رحیل درسن 15سالگی وارد آن شد.

کسانی که پسان ها، در بسا از مناطق کشورشاهد تأسیس مکاتب بیشتربوده اند ویا به گونۀ که یگان بارشادروان استاد فاروق اعتمادی می گفت،" اطراف افغانستان راازعینک پوهنتون( دانشگاه ) دیده اند"، شاید دریافت مشکل رفتن شاگرد با پای  به مکتب و طی مسافه های دورتر، برای شان دشوار باشد. اما واقعیت دارد که بیشترین شاگردان وازجمله استاد رحیل شهید با چنین دشواریی به سوی مکتب رفته است. افزون بر آن، شرح حال استاد رحیل آشکارمی نماید که کار و زحمت جسمی را در کنار درس مکتب همراه داشت.

واضح است که بیشترین تعداد  شاگردان روستایی ملزم به کار در زمین زراعتی ویا باغ وباغچه نیز بودند . و این همان دشواری و زحمات رنج آمیزدیگری است که بر دوش چنان شاگردان همواره سنگینی نموده است .  پس ا زرسیدن شاگردان از مکتب به خانه، ملزم بوده اند، که در کنار پدر ویا حتا به تنهایی به آن کار در مزرعه وباغ نیز تن دردهند. زیرا یگانه منبع سد جوع خانواده بوده است. وچه ئبسا شاگردانی که در زمین وباغ  دیگران به کار پرداخته اند.

از آنجایی که دولت در کابل برای تعداد کم فارغان مکاتب بقیه ولایات  ظرفیت جلب و جذب را دارا بود، تعداد بیشماری ازادامۀ درس محروم بودند. آن تعداد اندک هم یا از نظر سویه ونمرات بالا ویا اینکه وابسته به متنفذین محلی بودند که به مکاتب  کابل راه میافتند. واسطه وسفارش نامه که شناخته شده است، هم نقش خود راداشت. تعداد شاگردانی که برای ادامۀ درس به کابل برای مکاتب حربی ویا دارالمعلمین و مکتب زراعت و  غیره پذیرفته  می شدند،بنابرمحدودیت این مکاتب بیشتر نبود. 

  استاد رحیل از جمله فارغانی است که راه به دارالمعلمین یافت. نخستین عامل راه یابی او، اول نمره گی اش بود. دوم، هنگامی که درصنف ششم درس می خواند، شاگردان صنوف پایان را درس  می داد به علت کمی معلم ،و توانمندی و سویۀ لازم که برای تدریس داشت، به عنوان معلم صنوف پایان شناخته شده بود. و دیگر اینکه سن وسال وجرأت بیشتر نیزداشته است.

 نقطۀ اوج تلاش او برای ادامۀ درس این بود که  مخالفت پدرش را شکست. پدرش نمی خواست که اوبه کابل برود. می خواست که درکنار او باشد تا پدر را در امور زراعت یاری رساند. پدر دردنیایی نبود که دوراندیشی را به کاربرد و جهان تمایلات عاشقانۀ فرزند را نیز دریابد. شاید هم ازمزیت بهره مند شدن ازعلم ودانش، وامتیازی را که مامور دولت به دست میاورد، میدانست. اما عواطف دوری فرزند ونیاز به توان او برای کار درکنارش سبب ساز مخالفت میشده است. چنین کنش فرزند و واکنش مانع شوندۀ پدر، مورد تازه ومنحصر به فرد در زندگی شهید رحیل نبود ونیست، پیشینه های دارد که با تاریخ تأسیس مکتب درکشورما گره خورده است. بحث آن باشد درجای دیگر.

رحیل شهید از گذرگاه مخالفت پدرنیزگذشت. به دارالمعلمین کابل رسید. دارالمعلمین لیلیه داشت. وآن دارالمعلمین " . . . یکی از مراکزی بود که همانند دانشگاه کابل و شمار دیگری  از مکاتب مسلکی یی که لیلیه داشتند، زمینهء تماس جوانان از سراسر کشور را با یگدیگر مساعد میساخت. همچو تماس هایی اگر از یکسو در شناخت فرهنگ، زبان، طرز تفکر و باور های مردم نقاط گونه گون کشور به شاگردان کمک میکرد از سوی دیگر زمینهء آموختن  اولین تجربه های ایستادن به پای خود و زندگی مستقل از خانواده را فراراه آنها قرار میداد. دارالمعلمین جایی بودکه شاگردان نخستین برداشت های خود از محیطی غیر از محیط آشنای دهکده و خانواده، بدست می آوردند؛ ظرفیت ها و توانایی های خود را می آزمودند و در سمت و سو دادن سرنوشت خود به تاثیر گذاری آگاهانه میپرداختند "(4)

 

 

بنابه گفته دوستان وآشنایانی که زندگی درلیلیه را نیز دیده اند،آنجا فرصت های خوبی را در اختیار جوانان قرارمیدهد که ازاوضاع بقیه مناطق افغانستان کم و بیش  مطلع شوند .

درآنجا اطلاعات شان ازاوضاع واحوال گوشه های دیگرجامعه بالاتر از محدوده یی میرود که " وطن" اصلی نامیده می شود. در زندگی لیلیه گونه های مختلف مشغولیت وجود دارد. کسانی که به روز گذرانی از طریق پربازی،قدم زدن های داخل شهر ورفتن به دیداردوستان و آشنایان عادت نموده باشند، لنگان لنگان بارفراگیری درس رابه منزل مقصود میرسانند. یک تعداد کم به مطالعه و فراگیری زبان خارجی روی میاورند. وبا آن گونه از مشغولیت، مرزی روشن با شاگردان تنبل رسم می کند.

شهید رحیل، ازشاگردان دستۀ دوم بود. به فراگری ربان انگلیسی توجه نمود. وافزون بر آن به مطالعات عمومی توجه کرد.

آن بود که پس از فزاغت از دارالمعلمین کابل،درسال 1332 خورشیدی، نخستین وظیفۀ خویش رادربخش نشرات آن مؤسسه از طریق همکاری با نشر مجلۀ آیینۀ عرفان آغاز کرد. آگاهان می دانند که در اکثر موارد رسم این است که در بخش نشرات کسانی را می پذیرند که از نظر توان خواند ونوشت یک سر و گردن از تعداد دیگر بالاتر باشند.

ادامۀ کار در" تعلمیات اساسی" معارف،بعدتر مؤید این ادعا است. پس ازچندی  در مکتب سپین کلی سمت معلمی را دارا شد.

هنگامی که  کورس های زمستانی دورۀ لیسانس پرورش معلم  تأسیس شد،شامل آن کورس گردید.

 ازمیان معلمینی که صنف 12 را به پایان برده و تحصیلات دانشگاهی نداشتند، تعداد کمی می توانستند در زمستان ها با استفادۀ ازرخصتی های که معلمین داشتند، صرفنظر نمایند  و زمستان ها به تحصیل ادامه بدهند. دیگران به گونه های دیگر ی رخصتی  زمستانی را به پایان میرسانیدند. تعدادی فقط در خانه بوده ویگان ناول ویا رومان می خواندند. معلمینی بودند که هر گز روی کتاب را نمی دیدند. تعدادی به حیث معلم خانگی ، شاگردانی داشتند. معلمی را می شناختم که با استفاده از وقت، درخانه کاغذ پران می ساخت وبه وسیلۀ فرزندش به دکان برای فروش می فرستاد. 

شهید رحیل ،کورس های زمستانی را که در سطح دانشکدۀ تعلیم وتربیه قرار داشت، نیز به پایان رسانید . و درسال 1340 در لیسۀ نادریه وظیفۀ سرمعلمی را به دوش گرفت. در سال 1343 به سوی مبارزات پارلمانی بدون وابستگی به کدام گروه سیاسی روی آورد. با مشاهدۀ نتیجۀ عدم توفیق دوباره به معلمی پرداخت. این باردرمزارشریف، سرمعلم دارالمعلمین تجربوی  بلخ شد وهمزمان با آن در مکتب دخترانه نیز تدریس می نمود. از آنجا که مقامات محافظه کاردولتی در محفلی با سخنرانی اومخالفت نموده بودند، سبب اعتراض تعدادی از جوانان شد. مقامات هم او را به عنوان شخص محرک مظاهره وبه این ترتیب " دوسیه دار" به کابل فرستاند. ( 1347). شش ماه جفای آن گناه! رادید تا " درسال 1347 به صفت عضو مسلکی در ادارهء سمعی و بصری و مواد درسی معارف مقررشدند " (5)

سال 1349 به تدریس در لیسۀ میربچه خان سرایخواجۀ کهدامن مشغول شد. از آن جایی که جای بود وباش در بگرام یا خانۀ پدری اش بود،فاصلۀ بگرام  تا سرای خواجه را با موتر کرایی ویا بایسکل طی می نمود. پس از بیماری وپذیرش عمل جراحی، که دشوار بود آن فاصله را روزانه طی نماید،در لیسۀ بگرام به تدریس پرداخت. درآنجا مضامین ادبیات دری، منطق، عقاید،جغرافیای فزیکی،انگلیسی راتدریس نمود وبعدازظهرها شاگردان صنف اول را درس می داد.

در سال1353به ریاست تعلیمی ریاست تألیف و ترجمۀ وزارت معارف به کار پرداخت.

 ودرهمان مشغولیت بود که درجوزای  سال 1358زندانی وسپس ناپدید شد.

                                                                    

منابع ورویکردها

1- عصر(عبدالصبوررحیل دولتشاهی). فرزند استاد رحیل،که خوشبختانه نویسندۀ ادیب ومانند پدرخویش دارای صفت صراحت لهجه نیز است، بخش هایی ازاشعار ونبشته های پدر را با نام  سنگ مزار جمع آوری وترتیب نموده است. درین نبشته از معلومات جناب عصربهره گرفته ایم.

2- شادروان محی الدین انیس در کتاب بحران ونجات به توضیح وشرح موضوع پرداخته است.

  3- مراجعه شود به سلسله نوشته های ازین قلم  درتارنمای صدای آلمان. نگاه دیگر. بررسی حکومت 9 ماهۀ امیرحبیب الله کلکانی.

     4- سنگ مزار ص 20.

     5- سنگ مزارص 47

  

++++++++++++++++++++++++

 

 

   افسرده میرسی به نظر از چه ای (وطن)

   خون میچکد به حال تو از دیــــده گان ما

 

 

 

  

چند سخن درد آمــیز

 

   هرباری که به شرح زنده گی نخبه گان غمخوار ودلسوز پرداخته ام،نه تنها گونه یی ازتأثر دلم را فشرده است؛ بلکه آرزوی گسترش ضرورت انتباه وعبرت از روز و روزگار آنها بیش از پیش شکل گرفته است.

تأثرم را قدرناشناسی غالب و حاکم در فرهنگ ستیزه جوبا ارزش های سالم و بالنده بار میاورد.  افزون برآن ،سرنوشت غمباری که به استقبال بسیاری از آنان رفته است،اندوه بار است.

چگونه می توان به حال ارزش های والایی  که از دست رفته اند، تأثرنداشت. شاید دریک حالت:

آن گاه که کسانی با فرهنگ ضد ارزشها، با فرهنگ ضد بشری و ضدحقوق وآزادی های انسانها تربیه شده، خوی گرفته و ندانسته اند، که آن ارزشها چگونه بوده اند. یا کسانی که ازجهل تعصب ونادانی ونافهمی عمدی،نخواسته اند بگسلند. آری این چنین انسانها یا کلوخ های چشمدار،زمینۀ ابراز تأثر ندارند.

 اما آرزو ها از چشمۀ این امید آب می گیرند، که بالاخره علل تاریخی وفرهنگی وهرعلت وعامل دیگر که در پس مانی ها ی جامعۀ ما نقش داشته اند، نمایان توانند شد وفرهنگ عبرت گیری ، جلو دوره گردی تیغ کورجهل را خواهد گرفت. هرچند افق آن دیر به نظر اید.

هنگام بازنگریستن به زنده گی شادروان محی الدین انیس، شادروان کریم نزیهی، شادروان اسماعیل مبلغ، شادروان بهأ الدین مجروح ،شادروان علی رضوی وتعداد دیگر،جهانی اززحمت،سعی وتلاش روشنگرانه ودلسوزانه برای مردم سر برآورده اند. وقتی موانع سر راه آنها ویا مرگ جگرسوز ایشان را می یابیم، آرزوی ما، در دو سطح حضور میابند:

 نخست امید  دسترسی لازم، شایسته وبایسته به فراورده های قلمی، تجارب عملی واندیشده گیهای آنان؛ و دیگری، محکومیت سانسور، تعصب،فرهنگ فاقد تحمل وقتل واعدام .

درمیان نخبه گان کشورما،تعداد کم  و آن هم بسیاراندک شناخته شده اند. چه بسا کسانی که اندیشه های گرانبها درسر وامید های نازنین وبه دردبخوردر سینه داشتند؛ اما ازآشنایی با افکار واندیشه های شان محرو م هستیم. زیرا به سوی قتلگاه ها برده شده اند ویا دل های اندوهگین با مرگ طبیعی رفته اند. وقتی ازبردن آنها به قتلگاه ها یاد می کنیم،مقطعی ازتاریخ، تاریخی که با آن جفا ها معرفی می شود،سخن می گوید. بسا ازین چهره های گرانبها ونخبگان جامعۀ ما به مرگ طبیعی ازدنیا نرفته اند. این واقعیت راشرح حال هر کدام می گوید. نگاه کنندۀ چنین تصویر وتصویرهای مشابه وهمه روزه چه احساسی را میتواند داشته باشد ؟ واگربه زندگی ادامه داده است وتیغ استبدادبه گلویش نرسیده،زجر زندان وکار شکنجه ازاو معصومی متفکر و درسینه فرورفته بارآورده است. برای فهم  این ادعا، کافی تواند بود اگر نمونۀ آرزوها وعملکرد های سردارمحمد هاشم خان را ببینیم که هر دو تیغ را در دست داشت وبه کاربرد.

در چنان اوضاع واحوال، با دریافت استعداد ها، تحسینی بار میاید وبا مشاهدۀ محدودیت های رنگارنگ مانع شونده ، نیاز دسترسی به فرهنگ نکوهیدن وسرزنش نمودن.زیرا درجامعه یی که داشتن نخبگان وارسته وشایسته برایش بیش ازهرامتیازی گرانبهاتر بوده است، با نخبه کشی معرفی می شود. بدون اینکه از فقیر وغریب کشی و بی سواد کشی هم در امان بوده باشد.

دسترسی شایسته به افکارنخبه گان در چنان اوضاع واحوال، نگاهی به سرزنش شرح حال نویسی های نابسنده نیز دارد. وقتی شرح حال ایشان را زندگینامه نویسی معمول وبسا مروج در حصار تنگ خود گرفته وبه یادآوری ازجای تولد ونام پدرومحل وفات پایان یافته است،چیزی که به درد بخورد حاصل نشده است. این زنده گی نویسی را نیازهای افراد واقشارو نهاد هایی تعیین نموده است که به انسان فاقد اندیشه وتفکر، به انسان بیگانه با طرح پرسش وچرا گوی نیاز داشته اند.

اما درزندگینامه های جامع ، آن ویژه گیهای به چشم میایند وبه دسترس قرارمی گیرند که در معرفی هویت صاحب اندیشه وقلم می انجامند. توسل به آن ویژه گیها برای رسیدن به مهر ونشان زمانه وسنجش اندیشه ها وافکار نخبگان،سبب می شود که بسا از حقایق اززیرآوار سهل انگاریها، تعصب های مختلف وسانسور استبداد تاریخی بیرون آیند.

پس از آن است که این سخن جای گرفته در دل انسان برای ابرازخویش ره می جوید. ما واقعاً اهل تفکرو اندیشه، روشنگری و روشنفکری داشتیم ، اما ازنظر پنهان مانده اند. واین پنهان ماندن می تواند وباید پاسخ بیابد. پاسخی که من از پنهان مانده های چند دهۀ پسین چندین باره بازیافته ام، درچند عامل وچهره نمایان شده اند:

-   حاکمیت استبدادی وبا تمام ابعاد رجعتگرایی و تعصب آمیز.

-   محافظه کاری و احتیاطی را که نویسنده ومتفکردرزمینۀ حفظ سر وجان پذیرفته است و در واقع خود سانسوری را در حق خویش اعمال نموده است .

-  در دهۀ چهل خورشیدی برخلاف دهۀ پیشین، پیکرقد بلند وبزرگ اندام جریانات سیاسی  که با جذابیت های زود گذرتبارز یافتند، نیز سبب ساز ناشنیده ماندن صدا ها وپیام های آنان شده است.

حاکمیت استبدادی، فرهنگ و اندیشه های مسلط خویش را در درازنای تاریخ بشریت تبلیغ کرده است. آن نیاز حاکمیت و فرهنگ او تحمل رویش و گسترش فرهنگ واندیشۀ مغایر خود را ندارد.

خود سانسوری ، واکنشی است منفعل که پس ازدیدار با دشواری ها برقلم و قدم صاحب اندیشه راه میابد . اما جریانات سیاسی وبریده های از اندیشه وافکاری که دردهۀ چهل خورشیدی درجامعۀ ما راه یافت،علاقمند رشد فکر واندیشه و فعالیت سیاسی وبسا فرهنگی را که بیشتر جوانان بودند،به سوی خویش حلب کرد.  وقتی گروه های سیاسی،به شعار های سیاسی متوسل شدندو سیاهی لشکر به راه   فرستادند، صدای از آنها بر خاست که زمینه یی برای شنیدن فریاد تک فردهای دارای شعور نمی ماند. تک فردهایی که شعور و بیشتر اندیشیدن را بر شعارو نسخه های آماده دردست، ترجیح دادند و دوست داشتند که با سر خود بیاندیشند وبا پای خویش را به ره روند؛ کمتر شنونده ویا خواننده داشتند.

 با فروپاشی نهادهای پیشینه و گذشت زمان است، ونیاز بازنگری است که گوش ما  صدا های نهفته در " یک برگ از سیاست . . ." شادروان ترکمنی ویا نوشته های ازشادروان عبدالغفور رحیل دولتشاهی ، مثلا ً در زمینۀ فرا گیری فرهنگ انتخابات ویا جانبی از نیازهای دسترسی به دموکمراسی را می شنود.

سوکمندانه چنین سرنوشتی تعداد بیشماری را رقم زده است.

سرنوشت استاد ِ استادان، شهید عبدالغفوررحیل دولتشاهی( دربرگهای بعدی به آوردن کوتاه نام استاد رحیل بسنده می نماییم ) را بدون کم وکاست باید بازنگریست، تا این سخنان را دگر باره ودرچهرۀ سرنوشت یک تن از نخبگانی دید که تلاش بسیاری ورزید، درزندگی هیچ نیاسود؛وبا تمام اندوه آمیزی وتأثرانگیزی از دست جامعه ربوده شد.

برای شناخت ابعاد اندیشه، برداشت ها وآرزوهای استاد رحیل،نخست ویژه گیهایی از زنده گی او را میاوریم،  که شاخص چهرۀ او ومعرف نخبۀ روشنفکرو تحول طلب وانسان چند بــُعدی است:

-         دردشوارترین روزگار چشم به جهان گشود.

-         با وجود دشواری ها، درس خواند.

-         هنگام ایفای وظیفۀ معلمی، تنها به آموزش خط های روی کتاب به شاگردان بسنده نکرد.بلکه به دانش تدریس و رموزآن روی آورد. ژرفتر نگریست، روان شناختی کودک وشاگرد رادر مرکز توجه قرارداد.

-         به شناخت درد های اجتماعی ره برد. آن شناخت وبرداشت، در مقالات واشعاراو بازتاب یافت.

-         گام های عملی برداشت. به طرح های اصلاحی وبهبود خواهانه تمایل یافت.مجاب گروه های جذاب روز نشد. به عقبگرد ها که در هیچ صورتی روی نیاورد، با قدم های خیزوارانه از روی تاریخ،نیز مرزکشید. پنداشته می شود که  درحوزه از فعالیت سیاسی، پیوندی آرمانی؛اما نه تشکیلاتی را به ادامۀ فعالیت های فعالان اصلاح طلب دورۀ 7 و 8 شورا دارا بود.

     واین همه را با حفظ باورهای دینی واسلامی برمبنای برداشتی که خود از آن داشت، طرح نمود.

-         برای رفتن به شورای ملی ،به تعیین وظیفۀ وکیل بسنده نکرد. سعی نمود تا رأی دهنده، آگاهانه رأی بدهد. کاری که می شود گفت، در جامعۀ ما تعداد اندک وانگشت شماری چنین کرده اند.

-         نخستین شخصیتی درکشورما است که به مفهوم واقعی اهمیت کلمه حفاظت محیطی رادریافته وبه آن توجه نموده است.          

-         ازفرهنگ صراحت لهجه بهره مند بود. 

-         درسن وسالی که میتوانست به تبیین وترتیب بیشترفراورده های فکری وتجربیاتی زندگی بپردازد، درسال 1358 ناپدید شد.

 

به این ترتیب درگسترۀ قدم وقلم آثاری از خویش برجای نهاد که متکای ابراز نظر ما اند.

 

نکات بالا را بازتر می نماییم .

 

 


بالا
 
بازگشت