سیدموسی عثمان هستی

نویسندگان خاین مانندکرمهای داخل گازمیتان هستند

 

حرف من نیست جان سردیروز

واژۀ عفت قلم گشته مود امروز

خودشان ازپاچه کشیدندبه قلم

برمن گویندکه دهن خود بدوز

واژۀ گربربدبودوشرم در لغت

خاطرچه کردشاعرتخلص گوز

ازدوستان چه پنهان کنم من هردوشنبه شب تا صبح درهرنقظه دنیاکه باشم بیدارمی مانم فکرنکنیدکه من عبادت خاصی دارم چون سایت وزین آریایی ابرهای حریر ازروی آفتاب نوشته سایت را پاک میکند  ونوشته های تازه بروی صفحات سایت می گذارد. بروی صفحه آوردن نوشته های نو بروز دوشنبه ،از پالیسی سایت وزین آریایی از روز تولد این سایت بوده است. در اين سايت که به همت آقای جرآت بنشر می رسد ، چیزهای دلچسپ در لابلای نوشته های نویسندگان دانشمند وپُرکارسایت آریایی دیده می شود که در رقابت سایتداری امروز از جمله سایت های خواندنی ودیدنی با وزن بالا است. شبهائیکه سایت آريايی  لباس ابرشیمی قلم می پوشد من مصروف خواندن مقالات با یک شوق خاص هستم شب را با گیلاس های چای روز می سازم وروز خواب آرام می کنم.

 زادگاه من ومولانا دریک ولسوالی  ، بنام بلخ  است. او درقونیه ترکیه دفن است من نمی دانم که خاک من درکجا خواهد بود.  اوباسه صدبارشترکتاب ازبلخ فرارکرد ولی من بعد ازجنگ های پنجشیرمانند رهبران حزب دموکراتیک خلق با جیب خالی بعد از کشته شدن روان شاد پهلون احمدجان فرارکردم. داکترنجیب الله وداکتر عبدالرحمن روان شاد به مار آستین (احمدشاه مسعود) اعتمادکردند ،کشته شدند. من ازکشتن احمقانه بدست ویاتوطیۀ خاینین به وطن وانسان وانسانیت ، زندان لاهورپاکستان وغربت نشینی بیست وهفت سال کانادا را بهتردانستم.

با وجودیکه به خاک پای مولانا رسیده نمی توانم ، مولانا عاشق آفتاب بودولی من هم عاشق آفتاب هستم. میگویندپیش از اینکه پای نیاکان من از مدینه به کربلا، اصفهان ، ترمز، بلخ ، اوپیان تا قونیه برسد مردم افغانستان بودایی  و زردشتی بودند (آفتاب پرست ). اکثر مورخین به این عقیده هستند که زادگاه وجای قتل زردشت بزرگ هم بلخ بوده است و من دقیقاً در پهلوی همان نوبهار بلخ بدنیا آمدم ودرپیش روی مرقد شیر زن آزادی شاعر نامدارعرب تبارکه زادگاه او هم بلخ بود( رابعه بلخی) با دختران وبچه های همسن وسال محل ما که آن وقت حاکمیت طالبی حکمفرما نبوددر پیش روی دروازه قبرشاعردلداده دختران وپسران خوردسال یکجا بازی طفلانه می کردیم. یاد آن روز ها بخیر!

ما طفلان آن زمان غیر از چسکک ، پنجاق یعنی سنگجل بازی ، توپ دنده ، چشم پته کان ، خط کشکان وسایل بازی طفلانه ديگری نداشتیم . درایام خربوزه یکدیگر را به پوچاق خربوزه می زدیم ، آنچه بازی طفلانه که درغرب وامروز در کابل رواج دارد درزمان ما نبود.  روز های خوشی ما رفتن روز جمعه به بازارهای بلخ بود که با فامیل می رفتم ،  پنج پیسگی را نقل چوبی (پله جواری بریان شد)می خریدم . عصر بطرف خانه برميگشتيم.

اگر خنده نکنید حتی از صدای رادیو هم می ترسیدیم. بخاطریکه نبايد به رادیو دست ميزدنیم تا رادیو خراب نشود. بزرگان خانوده ها می گفتند که در بین این ژغ دبلی ها، دیو، پری ، جن ، مادرآل است ، دست نزنید. ازنزدیک شدن به پشک هفت جان خودداری کنید  ،کفتر را نکشید .

ملای مسجد ما که خود را از مردم محل  یک قد وچند بلیست دانشمند تر فکرمی کرد، دارای  چپن  درازبود. وی از جمله مهاجرین مردم صافی های بلخ بود. ملا صاحب هرروز بخاطریکه فراموش نکنیم گوش مارا تاب داده ، میگفت : انگریزها دررادیو شیطان را قیدکرده اند ، نزدیک نشویدکه صندقچه فساد است ، شما را کافر می سازد.  ولی من آن قدردرخوردی دلاور بودم که ازترس داخل خانه که رادیو وگراما فون بودنمی شدم . میگفتندکه در همان خانه که قرآن خوانده شود دیوهم جرأ ت رفتن راندارد. با وجودئیکه مادرم یک زن پشتون قرآن خوان بودودرخانیکه رادیوبود میخوابید وقرآن میخواند ولی من از ترس نمی رفتم. اگر کلاه من می افتاد با چنگگ کلای خودرا کش می کردم واز ترس ملا سرلچ به مسجد نمی رفتم

حالا بايد به تائید حرفهای دوستی پیش بروم که افتخار صحبت از نزدیک با ايشان را داشتم. زمانی با اين شخصیت قلمی واجماعی روابط داشتم.

 مطلبی را تحت عنوان لاله رُوخان سروقد بقلم اين نویسنده ، محقق ،مورخ دانشمند چیره دست غربت نشین المان ، جناب  مهرین صاحب را در سایت وزین آریایی خواندم. نمی دانم که اين نوشته به من چه ارتباط دارد که اين مطلب مانند بم سوسایت توسط یکی از دوستان بمن ارسال شد. باوجودیکه من نوشته رادر همان شب اول درسايت آريايی خوانده بودم ، از ارسال نوشته  مغزمن به گفته مردمان شمالی بیرنگ کرد وبازنگ خطرمغزم فکرکردم که زیرنیم کاسه نيم کاسۀ قراردارد ومیخواهند چیزی را برروی من بکشند. دم شان گرم ، من بی دشمن زندگی کرده نمی توانم. سبب تمام افتخارت من دشمنان من شده اند ، قابل گله نیست.  ضروراست تا از روی کاسه کوچک کاسه بزرگ برداشته شود. دوباره نوشته استاد مهرین را بدقت خواندم  ، دیدم که هرلحظه مرا به سالهای جوانی ام می برد. دفترحافظه مرا ورق می زند،  خاطره هارا زنده می کند وبه من فرصت تجدید خاطره می دهد. ولی آن نوشته باعصر علم وتکنالوژی که امروز همه چیز در یک تلفون دستی زندانی کردیده تفاوت دارد.

راستی  نوشته آقای مهرین خواندنی وسبک خاص نویسندگی خود را دارد. نوشته هايش دست خواننده را می گیرد ووی را تا آخرصفحه ، بدون خستگی می برد.  وقتیکه نوشته استاد مهرین بار ديگرخواندم یاداشت هائیکه از لابلا ی نوشته روان شاد شهید عبدالغفورخان رحیل دولتشاهی گرفته بود، با وجودیکه همه نوشته های استاد رحیل واستاد مهرین مروارید نشان است باز هم مهرین صاحب زحمت کشیده بود سر جملات قابل بحث ، دقت نویسندگی بخرچ داده ، بحث را جالب ساخته  تابه خواننده خیلی دلچسپ شود وخوانده را به دهه چهل مفت ورایگان بی تکت می برد.

در حالیکه استاد دانشمند ، آزاد فکر، مبارزبی ترس ، عبدالغفوررحیل دولت شاهی استاد روشنفکران پروان زمین دیگر درپهلوی شاگردان ودوستان خود نیست ، روح پاک آن مرد آزادی وقلم گرامی باد.  نوشته های جاودانه آن مرد بزرگ  قلم ونظر که در زمان حیاتش در بسیاری جراید وطن  بنشر رسیده شاید موجود باشد که خواندنش هنوز تازگی دارد.  ولی طوریکه من فکر می کنم در جریده پروان زمانیکه روان شاد غلام شاه سر شارشمالی وفضلی پسرمولوی صاحب قلعۀ بلندولسوالی بگرام همصنف دوران مدرسه ما مدیر مطبوعات پروان بودند بیشترنوشته های استاد رحیل دولت شاهی  بنام های مستعارونام اصلی خودش  که  در مطبوعات آن زمان رواج داشت بنشر ميرسید. اگر آن جراید در فصل های کتاب سوزان حریق نشده باشند نوشته های پرخاش گرانه استادرا پیدا کرده می توانید. بعد ازخواندن نوشته های استاد ، من هم چيزکی می نويسم ، لطفا برنوشته من خرده نگیرید وباز هم من به این فکرنیستم که کی  موافق برنوشته من است وکی مخالف. امورکشورخویش خسروان داند!  

استادرحیل ازهمکاران پُرکاروجنجال برانگيز آن دوران مطبوعات افغانستان بود. رحیل بی ترس داخل بحث می شد وبی ترس قلم کش می کرد. درمحفل ادبی وشخصی سخنان آزادمی زد. چنانچه يکبارکه استاد درروزمعلم  سخن رانی می کرد ،علی احمد خان پوپل وزیر معارف دکتاتورسردارمحمدداوود درزمان صدارات محمدداوود در وقت حکمرانی ظاهرشاه حاضر بود. وی مرد قوی هیکل وخوف ناک هم بود نه تنها که بال ، پروپوچ دیموکراسی در آن زمان پرپر شده بود بوی تن سردارمحمد هاشم خان صدراعظم دکتاتورعموی سردارمحمد داوود سیستم حکومت ظاهرشاه راداشت. البته سردارمحمد داوودمستبد تربیه دست آن جلاد بود .

طوريکه خرشجف بعد مرگ استالین گفته بود که کسی جرأ ت تنفس در زمان زندگی وحکمرانی استالین نداشت چه رسد که زبان دراز میکرد.  در زمان صدارت داوود اثری از دموکراسی نبودخاکسترسوخته آتش دموکراسی را به آب مقدس گنگا سپرده بودندکه موج دریا را پُرازحباب سازدوبرروی دموکراسی بزرگ هندوستان مترقی وآزاد بخندد.

در همان روزمعلم خوب بخاطر دارم علی احمد خان روانشادوزیرمعارف نقش معلم وروز معلم را درافغانستان برسی میکرد، درلابلای بيانيه خود حرفهای بلند بالا زد. در آنزمان بیش ازچند لیسه ویک پوهنتون درافغانستان بیشترنبود. همه کدخدايان درمقابل لاف وگزاف وزیرمعارف سکوت وخاموش بودند ، تنها استاد رحیل که در صف سوم نشسته بودازجا برخاست وگفت :  به اجازه وزیردانشمند معارف واهل مجلس با شکوه امروز!

جناب وزیر صاحب ودیگر صاحبنظران در قسمت معارف وروزمعارف این مجلس صحبت های خوبی کردند ولی آنها اززندگی معلمین معارف دیروزوامروز تعریف مشخص نداشتند.

 استاد با این چندجمله کوتاه سکوت مجلس شکستاند ، همه از جا برخواستند ،کف زدند ، آن قدر کف زدند که وزیر معارف مجبور شد دست بطرف مجلس بلند کرد  ،با صدای بلند گفت : بگذارید که استاد تعریف کند.

 سکوت دوبار مجلس رافرا گرفت ، استاد در ادامه گفت "معلم در افغانستان مثل اسپرین بایر است ، مسکن تمام درد ها درجامعه است ، ولی قیمت اش مثل اسپرین بایرکم است.  قیمت اسپرین بایرهم ازپنجا ه پولی سیاه افغانی بیشترنیست. قدرمعلم را کس نمی داند. بدبخت ترین افرادجامعه معلم است ، خصوصاً معلمین زن که هم در بیرون وهم درخانه رنج می کشند ، آزادی نسوان خواب وخیال است، با کشیدن چادری تمام مشکلات حل نشده و نميشود.  این که وزیر صاحب با من موافق است یا نیست بمن ارتباط ندارد ولی : " حافظ وظیفۀ تو دعا گفتن است!"  

ولی مصرع دوم شعرحافظ را نخواند. بازهم همه کف زدند. وزیرمعارف رنگ پریده مجبور شد تا مجلس را ختم کند. همه فکرمی کردند که زبان سرخ سرسبز ميدهد برباد! داد فردا استاد به جايی نخواهد رسيد و درپهلوی دیگرسروقدان لاله رخ دردهمزنگ بسترخواب هموارخواهدکرد.

ولی ازاينکه ، شناخت وصميتی که استاد رحیل در بین دوستان وشاگردانش داشت ،  دولت را مجبور کرد تا از هوشیاری کارگرفته سکوت اختیار کند . که خوشبختانه آب از آب تکان نخورد.

من این نوشته های استادرحیل را که مهرین صاحب کورگره آنرا باز کرده قبلا نخوانده بودم.  ای کاش که قبل از رفتن من به افغانستان مهرین صاحب درخامه پربار خود از این نوشته یاد می کرد که من در بلخ سری بکلکسون رونامه بیداربلخ در کتابخانه مطبوعات می زدم و سرا پا واندام نوشته ها راعکس برداری می کردم .

با وجودیکه دوست من با امانت داری  تمام نوشته مهرین صاحب را ارسال کرده وهم اين نوشته در آریایی موجود است ولی نميدانم شخصی که اين ای ميل را برايم فرستاده چه هدفی داشته است تا پای مرا به بحث بکشاند. وی بايد درزیرنظر مثبت ومنفی خود خط می کشید که بی انصاف نکشیده  است . بازهم من نوشته را بدقت خواندم در عین خواندن ، بیادم آمد که روزی کاروان شعر تورنتو ،مجلسی به افتخار داکترصاحب سیاسنگ دوست دیروز ما گرفته بود. درين محفل ، کسی از داکتر صاحب پرسید که نظر شما در قسمت نویسندگان  نیش قلم چیست.  داکتر صاحب هم که خودش نیش کین قلم دارد در برابر این سوال فقط گفت" اگر به نرمی برخورد شودعفت قلم حفظ شود بهتر است"

من از جا برخاستم ، بدون اجازگرداننده مجلس که حرفهای مرا سوسایت بم طالب فکر می کرد وشناختی که از داکتر صاحب داشت ، نمی خواست که من داخل این بحث شوم ، از مجلس وداکترصاحب با زبان شرین  خود اجازه گرفتم وگفتم :  داکتر صاحب بگفته شما که (سنگ فروش لعنتی خودش سنگ وطن  فروخت وخاک را چون گروه های خاین اش فروختند ) در قسمت این نوع خاینان  شماچه نوع جملات ادبی دارید اگرداشتید چرابکارنبردید!

 داکترصاحب دید که تنبان سخن کشیده می شود گفت "بعضی وقت انسان به کمبود واژه ها دچار می شود تا آنچه که شائسته یک خاین است نثارش کنند". من گفتم : داکتر صاحب دم شما وهم فکران تان با شیون بزرگ  گرم وقلم من هم درپهلوی شما سرسبزباد! در جای خودآرام نشستم بعد از ختم مجلس عکسهای فروانی دوستان با داکترصاحب گرفتند ولی من آن عکسهارا ندیدم  .

دروقتیکه سوال می کردم ، داکتر صاحب سیاه سنگ  یک عکس هم از من گرفت وتا حال به من ارسال نکرده که قرضدارمنست. من ایمیل ندارم می دانم که داکتر صاحب آن را ارسال می کند ضرب المثل مردم غزنه است« قرض شما سر زاغ باشد زاغ زنده باشد». داکتر صاحب سیاه سنگ که بخت اش را نه مثل  سیاه سنگ مانند آفتاب سربحربزرگ وروشن میخواهم ، به ملت ما غنیمت است. عمرش طولانی باد ! قلم اش به جان دشمنان وطن مانند کاکا شاه محمد تبرزن غزنیچی پُرباروپُرتربار! .

آری صد درصد حدس نمی زنم ولی به تجربه که دارم مقصد دوست ما ازهمین چند جمله روان شاداستاد رحیل آنست که درداخل  قوس می سازم. با وجودیکه بائجوديکه درنوشته استاد مهرین عزیز برتمام مسايل روشنی انداخته ولی به اجازه مهرین صاحب پیچکاری قلم را به جاهایکه  از نظر خودم ضرورت میبینم نرم وآهسته داخل می کنم. مقصد این نیست که من بهتر از استاد بلند قامت قلم در زمان وعصر خودش رحیل ویا از مورخ ونویسنده چیردست توت خور شمالی بهترمی دانم ولی سبد توت فکرونظرخشک خودرا درپهلوی دریای غروشان گلبهارکه سرحد محبت بین ولایت پروان،کاپیسا، وولایت تازه پنجشیر است تازه میکنم ودانه دانه بردهن قلم می اندازم که تا دهن قلم شيرین وشيرین ترگردد وخوانده لذت ببرد.

باین نوشته زیراستادرحیل کاری ندارم در نوشته بالای خود غیر مستقیم به تائید نوشته استاد رحیل قلم روی صفحه کاغذ کش کرده ام ازدیو وپری حرف زدم

"  بس است یک عمرطولانی و درازی را در همین بدبختی سپری کرده ایم. جن وپری و دیو وپری خیالی را درذهن مردم جا داده ، گاهی از دیوترسانیده ایم و زمان به پری های تصوری آنان را قریب داده، ولقمۀ شان را ربوده ایم.

وظیفۀ هر فرد است که که تاعلیه نادانی وجهالت مبارزه نماید. بدین معنی که هرکس بکوشد خود را در هر موقعی که بتواند دانسته وبا سواد کرداند. وهم در هر فرصتی که میسر گردد در تعلیم وتربیه وبا سوادساختن دیگر همنوعان خویش کمر همت بربندد. . . . جان وایمان خود را از دستبرد این دشمن قوی ( ئنادانی ) در امان داشته، خود را واهل فامیل و وطندادران خود درا از فیضان دانش حقیقی وسواد مستفیض سازیم ." استاد سخن  وقلم رحیل

ولی دراین قسمت نوشته استادبخاطر خوشی دوستم نوشته را مانند خیاطان بازار ولسوالی  دولتشاهی بگرام چپ وراست میکنم راستی معنی چپ وراست من از کمونست ومسلمان نیست استاد در زمانیکه هیچ کس بی طرف مانده نمی توانست وخصوصاً کسی که روشنفکر ، دانشمند نویسنده وآزادقلم بودشاید استاد جو خر قلم خودرا ازآن بازار چپ وراست نخریده باشد! وبحث دراین قسمت بخاطریکه هرمرد آزاده حق دارراه خود را انتخاب کند استاد اگر راه بخود انتخاب کرده باشددر آن زمان  حق اش بود. چشم بخیل کورباد واین نوشته زیراستادآفتابی است که با دوانگشت پت نمی شود"استاد در نبشتۀ دیگری زیر عنوان " کتاب ها هم دوست وهم دشمن " رهنمود های مشخص ومورد نیاز را به نسل کتابخوان میدهد. او پس از آوردن پاره یی از نظریات اندیشمندان در زمینۀ مطالعه، تاکید در خور ستایشی با این عبارات دارد: " بر جوانان است ، همانطوری که از صحبت اشخاص مفسد ونادان می گریزند، از مطالعۀ کتبی که مفید نیست وهوش شانرا پرت میکند، خود داری ورزند . . ." استاد سخن وقلم رحیل روان شاد با نوشته بالای خود نشان داده اگر شامل جریان های سیاسی زمان خود نشده ولی خوش بینی وبدبینی به جریان های سیاسی زمان خود داشته است. در قسمتی  نوشته که من داخل بحث می شوم اگرنوشته  زیر از استاد باشد نظر به شناختی که من از آقای مهرین دارم کارخام انجام نمی دهد حتماً ازاستاد رحیل است به اجازه دوستان  موردنظرمن وکسی که نوشته رابه من ارسال کرده همین خط های سبز داخل قوس پائین باشد

"نویسنده ای  که برای نفس و نام خود قلم برداشته و می نویسد،و می خواهد بیان خاطر فلان کس، فلان آدم را تشهیر وتحقیرکند، برشخصیت مردم برای منفعت خویش ویا کدام دوستش بتازد، آن شخص را نمی توان یک نویسندۀ واقعی، و با درد گفت .نویسندۀ واقعی ودرستکار، همیشه خیروبهبود اجتماع را درنظر داشته وخود را یکفرد آن اجتماع قبول کرده وشب ها بیدارمی نشیند ومضمون می نویسد ومی خواهد بدینوسیله مرهمی دردرد زخم اجتماع خود بگذارد. . . " استاد سخن وقلم رحیل

حالا که بیل بی حیایی قلم خودرا برریشه تاک قلم وکاغذاستاد قلم وسخن  به بهانه کشیدن گیاه های اطراف تاک ، قلم خودرا آهسته آهسته فرودر عمق تحلیل می برم . یادم از روز هایی می آید که برخورد های سلیقوی بااستاد داشتیم  ،با همه نظریات استاد موافق نبودم ، گرچه از استاد می آموختیم که آموختیم  هیچ روشن فکری نیست درولایتی که استاد ماموریت داشته اورا نشناسد واز او نیاموخته باشد. همه روشنفگران دوران استاد را از عینک خود می بینند وروشنفکران پروان که از نزدیکی ودوستی من با استاد آگاهی دارند این حق را به من می دهند که بگویم هرکی با استاد چند دقیقه هم روبرو شده باشد ،استفاده انسانی خودرا کرده است.

ای کاش که استاد زنده می بودتا این گستاخی قلمی را درمقابل قلم توانا ی استاد رقم ميزدم .حالا با هزار هامن شرمندگی عذر میخواهم  ، به روان پاک تو استاد قسم یاد میکنم که از صد رگم یک رگم نمی خواست در برابر سطرهای مروارید نشان دودریا سالار قلم به بحث بنشینم. از عادتی که من دارم وتو می دانستی ومهرین صاحب هم آگاهی دارد، چانته فکرمن رنگ مزمن بخود گرفته نمی تواند تا مثل سالهای قبل هیچ سوالی را بی جواب بمانم. روح پاک ومقدس استادشاد ! امید است روح پاک استادعذرمرا قبول کند که این موشکافی بالای من غیر مستقیم تحمیل شده است. فقط این چند سطربالا رنگ برگ درختی که نشانی خامه دیروزاستاد رحیل  است مورد بحث قرار می دهم ومقصدم از این نیست که  چنارنوشته وفکررسای آن زمان استاد راخم بسازم. در زمانی ، در دهه چهل که استاد رحیل زنده بود و جام شهادت ننوشیده بود  نظربالایي استاد درست بوده است ولی از عینک امروز قلم وطرزدید قلم بدستان امروزی آنرا قابل نقد نرم می دانم.  وکسانیکه با من واستاداز نزدیگ دوستی داشتند اگر زنده باشند ، این نوشته را بخوانند. من بارها به شاگردی غیر مستقیم استاد اعتراف کرده ام ، اگر در صنف شاگرد استاد نبودم از مجالس وسخن رانی های است فیض برده ام وشاگرد غیر مستقیم استاد رحیل بوده ام.  به سن وسال استاد که از من بزرگ ویا کوچک بود کاری ندارم همان طوریکه دستگیر خان پنجشیری درروشن فکری جوانان پروان ، کاپیسا،پنجشیر،بامیان وبدخشان سهم قابل انکار داشته استاد رحیل هم دین خودرا دربرابرروشنفکران پروان تا تا اندازه توان انجام داده است. اینکه روشنفکران صادق تربیه ورهنمایی شده یا نشده اند به آن کاری ندارم ، خودم از کسی که در زندگی یک حرف آموختم احترام دارم .نمی خواهم در زندگی شخصی من این بیت سعدی بزرگ جای خودرا داشته باشد .

سعدی هاشیرازی هاپندی مده کمزاد را

کمزاداگرعاقل شود گردن زند استاد را 

خواندگان عزیز با طرز نوشته این قلم شما آشنا هستید. به آن کسی که نوشته مهرین صاحب به من ارسال کرده و از من دور انداخته سوال شده  به سوال کننده نظربه شناختی که در قسمت نوشته های من دارد حق ميدهم تا نظر من را جويا شود. در دهه چهل  که نه ساينس وتکنالوژی انکشاف کرده بود ونه انترنت بود ونه نویسندۀ از زیر خارمغیلان سر بالا کرده ميتوانست ،هر نوشته وشعر نویسنده ها اززیرنظرقلم بدستان چیره دست می گذشت تا قالب نشر بخود می گرفت. در آن زمان چند روزنامه محدود بود که هر روز نامه نمایندگی از چند ولایت همجوار می کرد ،نویسنده ها در برابر هر نوشته خود از مطبوعات پول می گرفتند. تعدادی نویسندگان با چندین نام مستعار نوشته می کردندواز هرنوشته پول می گرفتند چرا که در قانون مطبوعات قید شده بود که یک نویسده در یکهفته وماه چقدرپول از نوشته خود گرفته می تواند. آنزمان مثل امروز نبود که درزیر هر سنگ مانند گژدم های یزیدی هزارها نویسنده خوابیده باشد . مثلا در زمانیکه ولایت قطغن  بلخ نائیب الحکومه نشین بود روان شاد علم خان هراتی مدیرمطبوعات بغلان بود. حتی بدخشان که حکومت اعلی بود روز نامه نداشت. خبرهای ولایت قندز،  تالقان وبدخشان درروزنامه اتحاد بغلان بنشر می رسيد ونویسندگان هرچهارولایت با اتحاد بغلان همکاری داشتند . باز هم نویسندگان زیادی نبودند هرنویسنده چندین مقاله بنام مستعار نوشته می کردند. حبیب  نوابی روان شاد مدیر مطبوعات بیدرمزارشریف بود ، ولایت سمنگان ، شبرغان ، میمنه از خود روزنامه نداشت. ولایت پروان بنام روز نامه پروان نشرات داشت. نشرات ولایت پروان ، کاپیسا ، بامیان وپنجشررا بدوش داشت. هرنوشتهً بنشر نمی رسید ، نوشته ها از زیرزره بین نویسندگان بزرگ می گذشت و بنشر می رسید.  ما را کس در دروازه های نشرات نمی ماند که ايستاده شویم چه رسد که بنویسم وابراز نظر کنیم. در کل افغانستان یک دانشگاه بود یک کشمش وصدقلندر. کانکور وجود نداشت. نسبت فقر وبیچارگی کسی بعد از صنف دوازده به فاکولته نمی رفت. تعدادی بعد ازصنف دوازده شروع بکارمی کردند. مثل امروز نیست که در دای کندی هم پوهنتون است. در آن زمان پوسته تا دایکندی سال یکمرتبه می رفت. امروز به برکت علم وتکنالوژی خبر سوسایت بم طالبان کرام به بی بی سی می رسد ودر هرنقطۀ دنیا خبرخوب وبد در یک ثانیه می رسد. از خیرات دموکراسی غرب نشرات بی لجام ، سایت های بی محتوا ، بخاطر گرمی بازارسياست باز است. هر کس که دل اش بخواهد باقلم با نام مستعار این وآن حتی برتخریب نویسنده ها از نام نویسنده های استفاده می کنند. در سایت های بی دروازه  جانب مقابل خودرا دشنام می دهند ، تهمت می بندند. بی وجدان ترین انسان هارا بنام های مستعاردورسایت های خود جمع کرده اند . تعدادی سایت شکل فاحشه خانه ها را بخود گرفته است.  چنانچه یکی از خبر نگاران در کابل از استاد رهین پرسید که  در این وقتیکه دموکرسی است ، ترس وهراسی وجود ندارد ، نویسنده ها ومفسرین سیاسی انتقاد آزاد وبی ترس می کنند وهیچ خطری به نویسنده ومنتقد نیست ، چرا بنام مستعار به بی وجدان ترین انسانها موقع می دهيد که بنام مستعاربا نیش قلم دیگران را اذیت کند ؟ طوریکه شنیده می شود شما صد درصد می دانیدکه چند نویسنده موش خورپنجرمین بی وجدان یک زن بی سواد و قاچاقبر را پیش انداخته به نام آن نوشته می کنند واز بی سوادی آن خانم استفاده کرده ، بنام های مستعارمی نویسند. شما از موضوع خبر داریداشخاص وافراد ر آنرا می شناسید.  استاد انکار نکرد گفت اگر ما مستعار نویسان اجازه ندهیم که بنام این وآن بنویسند ، اين سايت ها بسته ميشوند. ولی استاد نگفت که ما می دانیم بهره برداری سیاسی را اين جریانهای وطن فروش میکنند. در آخر  استاد رهین می خندد ومیگوید :  نشنیده ای که حمامچی را آب گنده بکار است اگر ما این نوع نویسنده هارا از دورسایت دور سازيم توسط کی ها اين سایتها بگردانیم. ای کاش که استاد رحیل زنده می بود ومصاحبه تاریخی استاد رهین را بدقت می خواند ودر جای ما قرار می گرفت وآن وقت حرف از ادب عفت قلم می زد،  ومی دیددیدکه غیراز سایت افغانستان آزاد هیچ سایت مسوولیت خوب وخراب نویسنده خودرا بعهده نمی گیرد. نشرات ومدیا شکل چاپ خانه  های بی بند وبارپشاور را بخود گرفته است. آنها سفید می اندازند سیاه می کشند.

اگر استاد شما زنده می بودید من نوشته های هزاران خاین وطن فروش شرف با خته را بشما ایمل می کردم که نویسند مزدور وبی وجدان  از مجاهد ، طالب ، حزب دموکراتیک خلق ، داود پرستان ، شاه پرستان چپ وراست خود فروخته ،از کارکردهای گذشته  چنین خاینین با افتخار تعريف و تمجيد ميکنند. از خاینین شناخته شده بنام خود ویا بنام مستعار دفاع می کنند . کسی بنام دیگری می نویسد غوره های دل خودرا آب می سازد. از یک مارشال کلینر دنباله روحکومت طالبی فیلسوف ونابغه می سازند ویا از یک سر کرده کورولنگ طالبی امرالمومنین دانشمند می سازند. افسوس صد افسوس که زنده نیستید .  مثلیکه از داکترصاحب سیاه سنگ پرسیدم از شما هم می پرسیدم که شما چه واژۀ را بکار می بردید تا عفت قلم مراعات می شد؟  آن بی وجدانی که از یک سیستم خاین ، حزب خاین ، رهبری خاین  دفاع می کند ،شما کدام واژه ها را در برابرنویسندگان خاین وطن فروش بی حیا وسایت های وطن فروش بکارمی بردید؟

زمان ما دنیا به دهکده تبدیل شده است، و تعدادی خران هم قلم بکمر بسته اند ،اگر شما می بودید با خران قلم بدست احزاب وتنظیم های خود فروخته چپ وراست  به چه شکل برخورد می کردید؟  امید است کسی پیدا شود که فکر دیروز شما را تائید کند وبه ما هم واژه هایی را یاد بدهد که هم جواب خاین داده شود هم دل خاین نرنجد.  نوشته های شما که در آن زمان کنترول می شد و شما طوری مينوشتيد که هم لعل بدست آید هم دل یارنرنجد، درست بود. ولی امروز من موافق نیستم ، که بايد هدف چنين باشد : هم لعل بدست آوردن هم دل یار نرنجيدن را سر مشق کارخود سازیم.  

همه همسنگرانم پیچانددشمنان درکفن

ندارنصحت سوددرقسمت خاین به من

کس که برچنگیزان سه دهه رحم کند

همان بدتراست نزدمن ازدشمنان وطن

این تذکرراکه درآخرنوشته خود ضروری ميدانم ، زيرا بسیاری از دوستان کم حوصله هستند  ، نوشته ها را سر تا پا  بدقت نمی خوانند به خواندن سبک جست وگریزعادت دارند.  من کوشش میکنم که در آخرهر نوشته  قصۀ را خوراک قلم وکاغذ بسازم که خوانند در آخر مطلب هدف نوشته را بداند.

در یک ژورنال علمی خواندم که بیالوژستها در این وقت های نزدیک کرم هایی را کشف کردند که بدون آکسیجن با گاز میتان که کشنده ترین گاز است زندگی می کنند وباشرایط اطرف خود راعيار ميسازند. آنها ابن الوقت هستند. نویسنده خاین دراین زمان مانند کرم های داخل میتان سازش کارودنباله رو وابن الوقت است. بر آکسیجن وجدان خود خبر نیستند باید به طر ز خود شان زندگی کنند. ما هم باید در برابر اين نویسندگان خاین از هما ن واژه هایی کاربگیریم که سزاوار شان است ورنه بی حیایی شان دوچند می شود. سگ را بزن تا صاحبش پند بگیرد.

روان استاد شادباد!  میگویند روزيکه سیدعالم بگرامی روان شادرا دارودسته آدم کش حزب خودشان  (حزب اسلامی ) در پشاور ترور کرد، استاد رحیل را در افغانستان حزب دموکراتیک خلق به شهادت رساند که من در آنزمان در وطن نبودم.  اين ، داستانی است طولانی که از دیگران شنیده ام که در این نوشته جا ندارد. با این چند بیت ، بحث را زیردندان قلم می کشم وشما خواندگان عزیز را تا نوشته آینده خود بخدا می سپارم  

حزب اسلامی وخاد آب یک جو

هردونوشیده ازپستان یک ببو

پیش رفتند در کشتارموبه مو

بوده درخون شان کشتن خو

بلی این را کسی انکار کرده نمی تواند که خاد با مجاهدین خاین آن زمان در کشتار وطن پرستان ومسلمان واقعی همدست بود. در آغوش گرفتن شهنوازو دوستم توسط احمدشاه مسعود وگلب الدین ، روابط دولت خاد پرست حزب دموکراتیک خلق را با تنظیم های پاکستان نشین نشان می دهد. چهره های مرموزمجلس جبیل السراج را افشا می کند وثابت می شود که چاکن درچاه است.

 آزادگان راهردوطرف دشمن خود می دانستند ودر کشتن وطن پرستان یکجا نقشه می کشیدندوترور می کردند. خاطره های تروروکشتارقلعۀ زمان خان کابل که در زمان قدرت داوود رادرخاطره ها زنده می کردند، تا ملت ما به کفن کش قدیم داوودکه بادارهردوبود دعای نیک کند.

توگرنسل وطن خواهی نشوهمکارامریکایی

که مانندروس کوشش کرده برمحو نهایی

توگرهوشیاری خودداری کن ازهردلربایی

به ظاهرمارشال وبه باطن نوکروسپاهی

از زبان پدر جرآت که مردمبارز، وطن پرست ، باغبارها وجویا ها در فراه همنشین بودند ، وتوسط سلطنت نادر بعد از کشته شدن امیر کلکانی درفراه تبعید بود ومن در فراه شنونده حرفهای گران قیمت آن مرد تاریخ بودم ، این قصه را از زبانش شنیدم. ای کاش که این وطنفروشان  چادری پوش اگر غیرت از پدران تلخوان خورخودنگرفته بودند از مادران شیرزن خودغیرت می گرفتند.

کاکای بزگوارم گفت :  روزی من در زمان امان الله خان با پسران چیغل خان حسن وحسین با سید حسین وامیر کلکانی از شتل به پنجشیر رفتیم. آوازه گرم بود که مردم شمالی انقلاب می کنند.

سپاهی که فهمیده نمی شد از کدام قسمت افغانستان بود علاقه مند دولت امان الله خان بود ودر راه این بیت را میخواند

شمالک می زند بابرگ شالی

عجب (ک...) مردم شمالی

حسن پسر کاکا چغل روی به امیر کلکانی کرد و گفت بزنم.  امیر گفت نزن .  همین هم یک جوان است که از بادار ونظام خودشان دفاع می کند. باز همین عسکرصدا کشيد چند بیت خواندوبازگفت

شمالک می زند بابرگ شالی

عجب (ک...) مردم شمالی

زنی که کوزه به شانه داشت سپاهی را زیر سنگ گرفت. گفت چرا نمی خوانی :

شمالک می زند با برگ شالی

عجب شمشیر کرده سمت شمالی

امیر روی بطرف حسن کرد گفت، مرمی تو شاید این مرد را تا ابد نابود می کرد ولی درسی که این شیرزن  به این سپاهی دادتا روز مرگ فراموش نمی کند . سپاهی راامیر بدست خود از زیر سنگ شیر زن خلاص کرد ، دستمال کمر خودرا از کمر باز کرد ، آنرا سوختاند ، خاکستر دستمال را به سرشکسته عسکر گذاشت با خنده به عسکر گفت بچه وطن :

 در بیشه گمان مبر که خالیست

شاید که شیرزنی خفته باشد

آری وقتیکه طالب در پروان بیداد کرد زمین ،خانه ودرخت سوخت. شورای نظار فرار نمود طالبان پاکستانی را شیر زنان شمالی با آب جوش درس تاریخی دادند. ولی تو امروز با اجنبی خواهر خود ومن را در تاریکی شب  می کشی ، بدست اجنبی می سپاری وطالب هم در جای پای تو پا ی می گذارد ، باقیمانده خانواده را بخون می کشد. تو وطالب با جنگ زرگری تان آب درآسیاب دشمن می ریزيد

، جیب پُر می کنید ، سر شانه ها را پر می سازید ، ماده سگ دست پرورده روس را بنام زن مجاهد دستمال مجاهد بسر میکنید تا از پاچه شریف ترین انسانها دندان بگیرد. حرام باد شیر آن زن که تو از پستانش شيرنوشیدی ، امروز ننگ تاریخ وملت ، بدنام تمام عالم شده ای ولی هيچ شرمی هم نداری.

 

نوت :در شعربالا مقصدآوردکله کوزتخلص روان شاد اسماعیل خان هراتی که استاد سخن طنز وشعر بود گوزک تخلص می کرد مردم هرات اورا بنام اسماعیل خان سیاه یاد می کردند کلمه گوزک نزد عوام بی سواد معنی چیز بد را می دهد مثلیکه ازگفتن  کلمه غلط برادران ایرانی ما عصبی می شوند

معنی گوزک درفرهنگ واژگان فارسی

 گوزک : پنبه غوزه ( اسم ( غلاف پنبه که هنوزپنبه ازآن برنیاورده باشندغوز. پنبه جوزغه.

  ولی من که خورد بودم اززبان خوداسماعیل خان که دوست پدرم بودشنیده بودم که گوزک درزبان ترکی هوشیار ودانارامعنی می دهدشاعرگفت  من که باشعر طنز سرو کاردارم  این تخلص را بخود انتخاب کرده ام وقیکه مرا کسی بنام آقای گوزک صدا می زند هرکس که معنی گوزک را نمی داند میخنده گناه من چه است که مردم بی سواد چیزدیگری تخلص مراتفسیرو تعبیرمی کنند

ندام کارکه گوزک تخلص کردیا مرد گوزکش

روانش شادنکشیدی بین واژها خط ــ دش

نکن محکوم مغرض به استعمال واژه مرا

که هستم  یک نویسندگک بی کش وفش  

مسوولیت نوشته بالا را سیدموسی عثمان هستی مدیرمسوول ماهنامه  بینام در تورنتوی آنتریوی کانادا دارد ،نه سایت وزین آریایی ویا دیگر سایت هائیکه از سایت وزین آریایی این نوشته را می گیرند.

 

 


بالا
 
بازگشت