حسن پیمان

 

فدرالیسم ووحدت ملی لازم وملزوم یکدیگر

وتجزیه ناپذیر اند

پیوست به گذشته

همبستگیهای ملی عامل اساسی

همبستگیهای بین المللی است:

یک توضیح مختصرواجمالی دراین رابطه ؛بخاطری لازم دیده شدکه؛برخی نژاد پرستان تاریک اندیش درقبال تخریبات وتبلیغات ذهراگین پیشینه که اکنون کمی کمرنگ گردیده است علیه( روشنفکران ترقیخواه وهدفمند) تحت عناوین والفاظ(کفروالحاد،کمونیست وبی خدا ویا اسلام درخطراست وغیره...)بخاطر جلوگیری ازرشد همه جانبۀانها دربین توده ها وفلج سازی سیاست ومبارۀ توده ای انها برای تغیررژیمها استبدادی وغیرعادلانۀ استثمارگر وستم پیشه؛بی تب وتابانه براه اندخته میشود؛امروزبه شیوه ورفتارهای دیگری عین پالیسی به قالب وبازی دیگری وانهم پیچیده مانند همیشه درلباس دین ومذهب که خیلیها هم زننده وگیرا وبه اصطلاح نبض مردم وجامعه است ودرتحت این عنوان بمثابۀ ابزار کوبنده؛خلق خوش باورماازبدوپیدائیش همچوسلاحها توسط انگلیسها ومیراثخواران ان؛اغواگردیده امده اند؛براه انداخته شده است.واین سلاح جدید انگلیسی که امروزدراختیارفاشیستان؛محافظه کاران،ماجرا جویان،نیمه روشنفکران یاطالبان نیکتائیدارگذاشته شده است؛بمثابۀ ابزارجدیدبرضدروشنفکران اصیل وترقیخواه وفرزندان صدیق وسرتیراین سرزمین مردخیز کاربرد عملی دارد انست که؛میگوید:"...برخی ازتاریک فکران که خودرا"روشن فکر"میپندارند تادیروزانترناسیونالیست بودند"اتحادپرولتاریای جهان را"شعارمیدادندوامروزتاحدمدافعین یک منطقه کوچک ویک قوم نزول کرده اند..."بگونۀ انتقاد عام وبدون تفکیک اقشارروشنفکرکه ازفحوای مطلب ان معلوم میگردد شاید هدف ان اعضای سابق -ح-د-خ-ا-(حزب)باشد؛عقده کشائی نموده است که؛ازیکطرف این تعریف به اصطلاح از(روشنفکردیروزترقیخواه،ملی واترناسیونالیست)ازان جهت غیرعلمی وتاریک اندیشانه است وانعکاس کنندۀ یک اندیشۀ بیمار ناسیونالیست محلی ونژادپرستانه میباشدکه؛اوراازفهم ودرک عینی ازمفاهیم علمی(ناسیونالیسم وانترناسیونالیسم)بکلی عاجزوناتوان میسازد.وازجانب دیگر اندیشۀ غیرعلمی ان ازدرک این واژه ها وسیستمهای علمأشناخته شدۀ جهانی بکلی کوروبسته بوده برای ارزیابی وتحلیل علمی ازانها"دگم"وجزمیت نشان میدهد.درحالیکه این مفاهیم بسیارساده ومعنای لغوی ان درزبان فرانسیوی یا جرمنی"ناسیونالیسم"وبه زبان انگلیسی"نشینلیسم"وبه سطح بین المللی"انترناسیونالیسم معنا نموده اند.ودرزبان دری-پارسی(اصول ملیت )ومعنای دومی ان(همبستگی بین المللی)ملیتها؛معنای تحت الفظی عام ان است.ویا درلغات نامۀ"فرهنگ محیط"و"حییم"،واژه های(ملت،قوم وطائیفه را به زبان انگلیسی،"نیشن"،اصول ملیت،احساسات ملی،حس استقلال ملی یا ائین ملی را"نیشنلیسم"،ملت پرست ،هواخواه اصول ملیت را"نیشنلیست"ونیشنلتی" را بنام ملیت وتابعیت ومیهن پرستی معنا وتفسیرنموده است.معذا؛هرگاه گفته شود که؛همستگی بین المللی طبقۀ کارگر،ویاپرولیتر، ویا همبستگی بین المللی سوسیالیسم،ویا فاشیسم،رسیسم،سهیونیسم وغیره یسم....این سیستمها وواژه ها باید چنین نوشته شوند:(انترناسیونالیسم پرولیتری،انترناسیونالیسم سوسیالیستی،انترناسیونالیسم فاشیستی یا سهیونیستی ویا هم رسیستی و...)واما بحث مادراینجا برسرچگونگی صحت وثقم مفاهیم ویا تعریف وتفسیر این واژه ها نیست؛بل درانست که؛ایا مسئلۀ ملی قدامت دارد ویا مسئلۀ بین المللی؟نیشنلیسم یا اصول ملیت قدامت دارد ویا انترنیشنلیسم؟یا به سخن دیگر؛سیاستهای ملی تعین کننده است ویا سیاستهای خارجی وبین المللی؟.پاسخ به انهادریک کلمه واضیح است که؛سیاستهای داخلی تعین کنندۀ سیاستهای خارجی است،یعنی(مسائیل ملی تعین کنندۀ مسائیل بین المللی) است. پس به اساس این تحلیل میبینیم؛روشنفکری که"نیشنل"یاملی نباشد ویا نیشنلیست وملت پرست نباشد(نه ملیت پرست)،هیچگاه انترنیشنلیست شده نمیتواند.دراین جا بین ملی بودن ویا"نیشنل"بودن با"نیشنلیست افراطی"وقومگرا باید یک تفاوت وتمائیز موجودباشد.زیرا ناسیونالیستهای قومگرای افراطی بدون چون وچراوصددرصد بسوی شوئنیسم عظمت طلب وفاشیسم سقوط مینمایند.معذا؛سیاستهای ملی انعکاس دهندۀ سیاستهای بین المللی میباشد.یعنی روشنفکری که ملی نباشدوبه "مسئلۀ ملی"علاقه نداشته باشد ویا ازروی برترجوئی به مسئلۀ ملی وحل دموکراتیک معضلات ان برخورد تعصب امیزونژادپرستانه داشته باشدودرد جامعه را صرفأازدیدگاه قوم وقبیلۀ بنگرد؛چگونه میتواند به مسائیل بین امللی ان علاقه داشته باشدویا انتر ناسیونالیست شود.ا؟-بناأهمانطوریکه جنبشها ونهضت هاازهرنوعی که باشندودرسطح ملی که باهم همبستگیهای ملی خودرادارند؛درسطح بین امللی نیزدارای چنین همبستگیها میباشند.جنبشهای ملی جزء لایتجزای جنبشها ونهضتهای بین المللی هستند.وبویژه این جنبشهابه پشتیبانی یک دیگروازمنافع یک دیگر دربرابردشمنان داخلی ودشمنان بین المللی خودازهمدیگردفاع مینمایند.بگونۀ مثال؛جنبش بن المللی فاشیسم ویا رسیزم ویا اپارتایدویا (انترنیشنلیسم فاشیستی)ازطراز "هیتلری" درجرمنی ویا"موسیلینی"ایطالوی ویااز طرارز هسپانوی ویا سائیرکشورهای دارای رژیمهای فاشیستی ورسیستی سابق ویا حاضرکه اهداف ملی وبین المللی واستراتیژیکی انهادرمحتواودرمبدایکی هستند وهمبستگیهای خودرادارند وازمنافع یک دیگردفاع مینمایند،دراینجا مورد بحث ماست.بگونۀ مثال؛شعارهای یکجاسازی پشتونهای "لروبر"درحقیقت امردفاع ازمنافع یک قوم ازهردو طرف مرز خط دیورند است.که ازسیاست ملی گروه خاص از قومگرایان ونژادپرستان سرچشمه میگیرد. واین همبستگی ملی انها تعین کنندۀ همبستگی بین المللی"لروبر پشتون"انها میباشد.وبه همین منوال اگرشعار"اتحادپرولتیرهای جهان"داده میشود؛ازسیاست ملی داخلی ودفاع ازمنافع طبقاتی بین امللی پرولتیردرسطح ملی وارتباط وهمبستگی این پرولتیرها دردفاع ازمنافع طبقاتی بین المللی انها رامنعکس میگرداند؛که این ارتباط وهمبستگیهادردفاع ازمنافع طبقاتی یکدیگردرسطح بین المللی است.دراینجا تفاوت بین این وبین انترناسیونال فاشیستی ورسیستی دران است که؛اتحادپرولتیرهایی جهان وجنبشهای ان ماننداتحاد فاشیستی به طراز "هیتلری"؛ دفاع ازمنافع یک قوم ویک نژاد ،مثلأ نژادصرفأ"اریائی"نیست.بل،دفاع ازمنافع طبقاتی پرولیترها وکارگران کلیه ای نژادها،اقوام،وملیتها درجهان کاگری معنا میدهد.اگرچه دروطن مانسبت کمبود فابریکات ثقیل ماشین الات ویاذوب اهن وتولیداد بزرگ صنعتی؛طبقۀ پرولیتر وکارگراصلأ خیلیها ناچیزودرشماربوده است؛دراینجا(بین کارگروپرولیتر؛ازلحاظ موقف اجتماعی درمبدأ بطورعام یکی ؛واما ازلحاظ نوع کار ونوع تولیدوشکل بهره کشی واستثمارودریافت مزد،تفاوت موجود است.بگونۀ مثال؛کارگریکه،درهرنوع کارتولیدی که باشدوبا بهرکشی واستثمار سروکارداشته باشد؛انرا میتوان صرفأکارگر نامیدمانندکارگران پشت ماشین ها وکارخانه جات وحتی تاسطح یک تکسی ران ومزدورکار؛واما"پرولیتیر"ازقول رهبران پرولتاریای جهان کاگری؛به کارگرانی اطلاق میگردد که؛باانجام کارطاقت فرساوبا استثمارشدیدتروبیرحم تری توسط کارفرماویا سرمایه دار روبرو میگردد.وچنان مصروفیت بلا توقف درپشت ماشین وفابریکات بزرگ تولیدی سروکاردارد که؛حتی دستان وانگشتان انهابنابرعاداتیکه درپرروسۀ تولید تخصصی وفنی ومسلکی خودکسب مینمانید؛موازی باحرکت ماشین بگونه ای که گویابه پرزۀ ماشین مبدل گردیده باشد؛حرکات بی ارادی ازخود نشان میدهند که؛برای نخستین بارباانقلاب صنعتی درانگلستان ودرجرمنی وفرانسه وسائیر کشورهای صنعتی پیشقدم وقت رخ داد؛نمایان گردیده بود.یعنی پرولیترانست که(نیروی کارخودرابمقابل مزدناچیزوبخورنمیر باتوجه به تولید هنگفت خود،بفروش میرساند.همانقدرمزددریافت مینماید که،نه بمیردونه هم زنده بماند.ودربدل این ارزش کار وتولید هنگفت به وقت کم وکارزیادخود؛توسط کارفرما ویا سرمایداربه شدید ترین شکل ان بهره کشی واستثمار میگردد.)به حدی بهره کشی واستثمارشدید وبیرحمانه میگردد که؛نیروی چندنفرکارگررا ازیک نفر پرولیتیراستحصال وبهره کشی مینماید.اما کارفرما ویا بورژواویا درمجموع نظام سرمای داری وانحصارات امپریالیستی که اخرین مراحل تکامل جامعۀ سرمایداری است؛نتنها خلق خودرابه زنجیرستم واستثمار میکشد؛بل با ستم واستثماروبهره کشی خلقهای سراسرجهان وبخاطرجلوگیری ازاتحاد وهمبستگی طبقۀ کارگروپرولتیریای جهانی ورشد نهضتهای کارگری وجلوگیری ازانقلابات کارگری؛باین نکتۀ مهم که(استثمار شدید)انگیزه اتحاد،حرکت وجنبشهای انقلابی طبقۀ کارگری میگردد،به ان پی برده است.ازان رو ازنیمۀ قرن نزدهم به این سوباطرح رفرمهای اصلاحی وسطحی سرکوب کنندۀ جنبشهای انقلابی طبقۀ کارگر؛ازطریق ازدیاد مزدکاروتقلیل ساعات کار،پرداخت یکسلسله امتیازات دیگر،حق استراحت،رخصتی ها وخانه های ارزان قیمت،کمکهای صحی وبیمه های مختلف،حق ایجاد اتحادیه ها،سندیکا ها،حق تجمع وتظاهر.ویاازطریق ایجاد تفرقه های نژادی وقومی وزبانی ومذهبی واخراج ازکار،تهدید ها وتحقیرها وتوبیخها وغیره توانسته است پرولتیرها ویاکارگرانرا دربسا موارد،تطمیع وتوبیخ ویا سرکوب نموده؛ترس وبیم وبی اعتمادیها را بین انها ایجاد نموده وازوقوع انقلابات کارگری جلوگیری نموده وعقیم سازد.واما دروطن ما به دلیل کمبود طبقۀکارگر به این مفهوم نیست که؛کشورما بدون جنبشهای کارگری،دهقانی،،روشنفکری وتوده ای بوده است.که ده ها مثال ازاین نوع جنبشها ونهضتهای ملی،ضد استعماری ورهائیبخش ملی ودموکراتیک ومترقی توأم باشورشها،قیامها؛درفرازونشیب ومد وجزرتأریخ پرافتخار میهن ما موجودبوده است که، توسط زمامداران مستبد ودست نشاندۀ قبایلی باوحشی ترین شکل ان سرکوبهای خونینی رامتحمل گردیده است.آ.آ.--پس سوال اساسی دراین جا نهفته است که؛هرگاه این روشنفکران دیروزی ویا امروزی؛به زعم تا ریک اندیشان ونژادپرستان قبیلوی؛خصوصیات وویژ گیهای ملی نمیداشتند ویا ملی ووطنپرست نمیبودند؛چرا همه ساله به دفاع ازمنافع جنبشهای خلق پشتون وبلوچ روزهای(9 سنبله) را تحت عنوان"روزدفاع ازحقوق داعیۀ پشتونها" بنام روز پشتونستان؛درچهارراهی پیشروی ارگ ریاست جمهوری که بنام" چهارراهی پشتونستان" نامگذاری گردیده است؛بنام پشتونها وبلوچستان وازا ازادییهای ملی دموکراتیک وازخواسته ها ونیازهای مبرم انها؛بویژه تحت رهبری -ح-دـخ-ا-(حزب)؛پرچم ملی خودرابه اهتزاز درمی اوردند؟-وهرگاه این شعارملی نمیبودوازسیاستهای ملی منشأنمیگرفت واین روشنفکران دیروزی ؛ملی وانقلابی ووطنپرست نمیبودند؛چرابه دفاع ازمنافع یک قوم وازادی یک قوم ازچنگال مزدوران انگریزی درمأمورای خط استعماری دیورندشعارمیدادند؟و درحالیکه این شعارهاازموجودیت وازواقعیت هستی جامعۀ پشتون وطن ما وازسیاستهای ملی ما ودفاع ازمنافع ملی ودفاع از ازادی داعیۀ پشتونها درارتباط با منافع همه جانبۀ خلقهای پشتون هردوطرف مرزمنحوس دیورند؛دفاع به عمل میامدوگلوها پاره میکردند وازاین طریق همبستگی بین المللی ویا "انترناسیونالیستی خودراابرازوبه نمائیش میگذاشتندکه به همین منوال به دفاع ازمنافع طبقۀ کارگر(ولو که ناچیز هم بوده باشد)وکلیۀ زحمتکشان کشور؛بخاطردفاع ازمنافع جنبشهای انقلابی سردارطبقه روز "اول ماه می"را به اشتراک وپشتیبانی هزاران کارگر ،دهقان واهل کسبه ودوکاندار،همشهریها وشهروندان وتوده های بیداروبا همۀ زحمتکشان درخیابانها ودرجاده ها،نه تنها درپایتخت کابل بلکه درسراسرکشوربرای بیداریهای سیاسی وشعوراجتماعی واتحاد وهمبستگی انهاهمه براه می انداختند؛ایااینهاهمه قومگراومحل پرست بودندکه؛باابراز احساسات وطنپرستانه وانسان دوستانه همبستگی خودراباکارگران وخلقهای زحمتکش سراسر جهان به نمائیش میگذاشتند؟ویا دفاع ازازادی زنان ودفاع از"همبستگی بین المللی زنان"؛ بااشتراک فعال هزاران هزار زن قهرمان ومیهن پرست وانقلابی درسراسرکشور؛نمودارانعکاس سیاست ملی درپیوند ودفاع ازهمبستگی بین المللی زنان سرتاسر جهان؛تعین کنندۀ سیاست خارجی روشنفکران انقلابی وترقیخواه دیروزی را تشکیل نمیداد؟وایا این تحریکات سیاسی وانقلابی برای بیداری سازی شعورسیاسی وطبقاتی برای اتحادوهمبستگی توده ها ی زحمتکش برعلیه رژیمهای مستبدوقومگرای استمگربمثابۀ عوامل اساسی وعمدۀ انگیزه های رشد مبارزات سیاسی-اجتماعی روشنگرانه واگاه کننده تلقی وارزیابی نمیگردد؟ویابرخلاف درک ذهنی گرایانه وکوردلانه ونژاد پرستانه که؛امروز درداخل وطن ما ویادرسائیرکشوارها باهمین پراگندگیها ودرحالات غربت وبیچارگیهاودرماندگیها؛چه بشکل خصوصی ودرحوزۀ محافل خرد وکوچک وچه بشکل عمومی وعلنی نظر به شرائیط هرکشور ی که بودوباش دارند وحتی دردشوارترین شرائیط وباقبول رسک وخطرات گوناگون دلیران تجلیل نموده وازان انها استقبال به عمل میاورند.ویا ازطریق نشرات واطلاعات ورسانه های جمعی وانترنیتی وتارنما ها وغیره ؛همین روشنفکران انقلابی وترقیخواه بگونۀ پیشینه هابا همۀ کمبودیها وکوتاهیهای خود ،به اصطلاح این روشنفکر دیروزی که ؛ازذکر نام ان حتی حساسیتها ی عقبگرایانه ومحافظه کارانه وتاریک اندیشانه وحسادتهای تعصب امیز؛نشانداده میشود وهنوز هم جان وتن فاشیستان وقومپرستان خرافی -سنتی قبیلوی وارتجاع واستبداد وهواخواهان انرا به لرزه در می اورد؛عل الرغم این همه بدبینیها به دفاع ازارزشهای دموکراتیک این نهضتها ووجنبشها چه درسطح ملی ویا بین المللی ؛دست میازندوباشهامت انقلابی ومیهن پرستانه ازنام این روزهای پرارزش تأریخی تجلیل به عمل می اورند ودراین راه وطنپرستانه وانسانی تلاشهای پیگیرانه مینمایند؛که نگارنده خوددربرخی ازانها بالفعل شاهدان بوده است ؛ایا اینها همه قوگراهستند؟هرگز نی .ا--زیراکه؛درد جانکاه وبی درمان قومپرستان ونژادپرستان دراینجابطور واضیح تشخیص میگردد که؛انها چون مصمم به تبلیغ وتخریب روشنفکران انقلابی هستندودرقبال ان میخواهنداهداف واندیشۀ ذهرالود قومگرائی ونژادگرائی ویک قوم سازی افغانستان باید بادیکته نمودن هوئیت ملی "افغانیت یعنی پشتونیت" تحقق یابد؛همچواتهامات را بمثابۀ بهترین ابزار تخریبی وتبلیغی ذهراگین در"لباس ونکتائی ونقاب روشنفکر بمانند ماراستین" برضد روشنفکر هدفمند وانقلابی ومیهن دوست واقعی قرار گفته اند.وچرا ازهمۀ این واقعیتهای افتابی انکارمیگردد وچون خفاش ازدیدن ان کور میگردد. بناأ به فاشیستان وقبیله سالاران سنتی خرافی وبه محافظه کاران ودنباله روان ان ؛خاطرنشان میگردد که؛این شعارهای ملی وبین المللی ؛تا که یک روشنفکر ترقیخواه ومبارز واقعی زنده هست؛بازهم با همان قوت وقدرت خودباقی خواهدماند.واین روشنفکران ترقیخواه دیروزی ویا هم امروزی؛بنابرارتباط وپیوندمنافع دردفاع ازجنبشهای ملی وهمبستگی ان درعرصۀ بین المللی ؛پشتیبانی همه جانبه به عمل خواهند اورد؛ودرراه ارمانهای والائی انسانی انها بشکل نستوه وبی امان درهرگونه شرائیط دشوار تأریخی نبرد ومبارزه نموده امده اندومینمایند.واین احساس عالی وانسانی درقلب وتن انها نخواهدمرد.وبدون انکه به مأیوسیتهاراه داده باشند ؛دلیرانه وباشهامت انقلابی به پیش خواهند رفت.واین تنها کوردلان تاریک اندیش قومگرا هستند که همان دیروزهم چون خفاش حقائق افتابی را دیده نمیتوانستند وامروزهم نمیتوانند ببینند.واین روشنفکران اصیل وفرزندان صدیق این مرزوبوم تحت نام "انترناسیونالیست" وبیگانه پرست کوبیده میشدند وامروزهم به همین نامهاکوبیده میشوند .وانترناسیو نالیست بودن را؛به زعم واندیشۀ کهنه و تعصب امیزخود وابستگی به یک کشورخارجی تفسیرمینمودند.وامروزهم این ابزار انگریزیرا علیه روشنفکران ترقیخواه با همان قوت ان بکارمیبندند.واما ازپیوندهای خائینانه ؛وطنفروشانه ومافیائیانۀ خودوبادران خود چیزی نمیگویند وباسکوت بیشرمانه ازان تأئیدهم مینمایند .-وامابه باور این قلم دران هیچ شک وتردیدهم وجود ندارد که شماری ازروشنفکرا ترقی خواه سست ایمان دیروزی که(این یکی ازخصوصیات وویژگیهای ذاتی اقشار روشنفکرباتوجه به موقف طقاتی واجتماعی انها است که درهرشرائیط دشوارترتأریخی ازخود بی ایمانی وبانوسانات روحیه توأم با لغزشها وسازشها وباویژگیهای اپاتونیستی وابن الوقتی خود ازمسیر اصلی وتعهداد شرافتمندانۀ انسانی وتأریخی خود راه سازش وتسلیم رادرپیش میگیرند ویا هم بشکل مذبزب وبی تصمیم وبی اراده ویا مأیوس وگوشه گیروبی تفاوت باقی میمانند) ؛ویا برخی ازاین روشنفکران تحت تأثیروشعاع جنگهای قومی ساخت پاکستان وانگلیس وحامیان ان تحت عنوان "مجاهدویا طالب"خونین ترین جنگها ونسلکشیهارابه امرودستورورهنمائی ورهبری مستقیم پاکستان وبه نفع انها براه انداختندوملیونهاکشته وزخمی ومعیوب ومریض وبیمارروحی بجاگذاشتند؛قرارگرفته ازمسیر اصولی مبارزه واز ارمانهای رسالتمندانه وانسانی خودتغیرمسیرداده وبه سطح یک قوم ومنطقه ومحل وقبیله سقوط ونزول نموده اند،باورها اصول وپرنسیپها وارمانهای والائی مردمی خودرابه فراموشی سپرده اند؛ویا تحت جبروستم فاشیستی طرازقبیلوی وتعصبات شدید وبیرحمانۀ افراطیون اسلامی وجهادی وطالبی؛برای نجات خود ناگزیر به سازشهای موئقتی ویاهم دائیمی؛تن درداده باشند؛دورازامکانات نیست واماروشنفکران متعهد اصولی ومترقی تسلیم ناپذیر ووفاداربه ارمانهای والای مردمی وبه مبارزات انقلابی اجتماعی وانسانی وشرافتمندانۀ خودباایمان باقی مانده اند؛درهرشرائیط تنگ ودشوار دست ازمبارزه نکشیده ومأیوس نگردیده وبه ناامیدیها راه نداده اندوبا هرگونه مشکلات وممانعتها مردانه ودلیرانه مقاومت نموده وپنجه نرم کرده امده اند.واینکه طالب نیکتائیدار؛انتقادبی پایه وبی اساسی رابمثابۀ ابزار تخریبی وتبلیغی برعلیه روشنفکران ترقیخواه بکاربرده وانرا تکرارأنشخوارمینمایدکه:"که دیروزشعار اتحادانترناسیونال پرولتری"میدادند وامروزبه حد یک قوم ومنطقه نزول نموده اند....."؛ظاهرأبرای اغوای مردم میتواندموءقتأازان بهترین سلاح سرکوبی وتخریبانتی درشرائیط پیچیدۀ سلطۀ مطلق فاشیسم قبیلوی کنونی بکاربندد.واما ازاین واقعیت انکارناپذیرتأریخی بادیده درائی کامل نیز اغماض وطفره میرودکه؛:(دیروزروشنفکران ترقیخواه درتحت سیطره جوئیهای فاشیستی ویکه تازیهای زمامداران تمامیت خواه قبایلی؛اساسأ لب وزبان ایشان دوخته شده وصدای ایشان درگلو های شان خفه ساخته شده بود؛دموکراسی وازادی بیان ومطبوعات صددرصد درانحصار بود،انتقاد وپیشنهاد سالم ترمیمی وتکمیلی بویژ دربارۀ مسئلۀ ملی؛اصلأ "تخریب" تلقی میگردید.وانتقاد کننده بنام اجنت پروکتور وجاسوس به ان واین شبکه وبه ان واین کشور منسوب ومربوط داده میشد.وکس جرئت انتقاد وپیشنهاد رابه مفهوم واقعی ان نداشت وازانتقادات اصولی ترس وبیم نشانداده میشد؛بجای پاسخ مثبت یامنفی به انتقادات وارده؛انرانظریات بیگانه،منفی ونامطلوب تلقی مینمودند؛دکتاتوری وتوتالیتاریستی حاکم بود.و بگونۀ مثال ؛بویژه هرگاه انتقادی بالای حل دموکراتیک "مسئلۀ ملی"مطرح میگردید تحت نام"ستم ملی،محل پرست وقومگرا"چنان کوبیده میشدکه؛به اصطلاح یک خشت سالم هم دروجودان انتقاد چی باقی نمیماندوتاسرحد نیست ونابودی برخوردهای اشکارای فاشیستی صورت میگرفت.مترقی ترین شخصیتهای سیاسی واجتماعی نمیتوانستند بالای مسئلۀ ملی؛حرفی یا سخنی ویاتبصره ای انجام دهند.درحالیکه این تعصباتوبرترجوئیها وعظمت طلبی ها باعمق وپهنای خود درهرنهادجامعه وجودداشت ودرعمل وگفتاروکردار وسخنان رسمی وشخصی ومحفلی ویابه شکل"نقلهای مجالسی"بسیارگرم وداغ بودوبویژه به شکل فکاهی هاومزاقهای خنده اوروخوشکننده به شکل گسترده اهداف برترجوئیها وعظمت خواهی ها تحقق داده میشدوهنوزهم به شکل گسترده تران باقدرت همه جانبۀ ان دردرون این جامعه ونهادهای ان درجریان است.-اما امروزدراین شرائیط باز ودموکراتیک وبا یکمقدارازادیهای انترنیتی وسایتهای مترقی وترقی پسند ووطنپرست؛این میدان وعرصه های مختلف مبارزۀ قلمی رابرای مبارزین بادردوروشنفکران ترقیخواه وعدالت پسنداجتماعی وملی بشکل گسترده تران مساعد ساخته شده است که؛برای اگاهی وبیداری توده های ملیونی؛دلیرانه ووطنپرستانه ان این وظیفۀ رسالتمندانه راانجام میدهند.یعنی به استثنای شماری قبیله سالاران برترجو به روشنفکران ترقیخواه واصولی ووطنپرست واقعی(تغیروارد)نامده است؛بلکه شرائیط واوضاع سیاسی ازبنیاد تغیر نموده است که انهم درقبال بساعوامل دیگر،عوامل اتنیکی وسیطره جوئیهای قبیلوی وتمامیت خواهی ها مهمتروعمده تربوده است.ا--وبراساس این تحلیلهای عینی ازمسئلۀ ملی مبتنی براسناد موئثق وبا اعتبارتأریخی که تاکنون ازپهلوی ان بدون تماس عبورگردیده واگاهانه اغماض گردیده است؛تحلیل وتفسیروافشای ان برای برترجویان وقوم پرستان که تاحال ازان اگاهی نداشته وازواقعیتهای وجودی ان دراین جامعه بی بهره مانده اندوکاملأ تازه بنظرشان میرسد؛وبا این حقایق تأریخی که عملأ دردرون این جامعه درجریان است ازان بی بهره اندوبا حقائیق تأریخی بیگانه مانده اند؛ ویا اگاهانه ازانها چشم پوشی مینمایند؛این گناه روشنفکردیروز وامروزنیست؛بل گناه همین فاشیستان وقوم پرستان وزبان ستیزان وفرهنگ کشان ومنطقه پرستان ومحل پرستان دیروزوامروزاست که همچو شرائیط واختناق را مسلط نموده بودند ودارند مسلط مینمایند.درحالیکه؛در برنامۀ وزین (حزب)دفاع ازمنافع اقلیتهای ملی؛رشدفرهنگ وزبان انها؛نشرات وتدریس به زبان مادری انها بصراحت تذکرگردیده است.وامااینکه مانندسائیر خطوط مندرج دربرنامۀ عمل در عرصه های گوناگون؛ ازان عدول گردیده تحقق نپذیرفت؛ممانعتها وعلل ومعلولهای عینی داخلی وخارجی "تحمیلی"که به همگان روشن شده است منع تحقق ان شد؛درعرصۀ مسئلۀ ملی نیزمجال تحقق وتنفس رانیافت.وبنابرحساسیتهاوسیطره جوئیهای شوئونیستی وتعصبات حاکم قبیلوی دربرخی دوره های زمامداریهای استثنائی بطورنسبی؛دراین عرصۀ ملی وحل دموکراتیک مسئلۀ ملی؛کمترتحقیقات،پژوهشهانبشتارهادرراه رشد وشگوفائی فرهنگهای اقلیتهای ملی بویژه تورکان افغانستانی)صورت گرفته است واگربوده بازهم کافی نبوده است.ورنه روشنفکران اگاه ومترقی بویژه اعضای اصولی(حزب)درهرگونه شرائیط برعلیه انواع ستمهای طبقاتی وستمهای ملی؛دست ازمبارزه نکشیده ودلیرانه رزمیده اند وازطرف زمامداران فاشیست ان سرکوبهای خونین گردیده ونیست ونابود ساخته شده اندوده هامثال زنده البته دراین زمینه ها وجوددارد.ورنه روشنفکرانقلابی وترقیخواه دیروز نیزاگاه بودکه؛دراین جامعۀ نفاق زدائی وبرترجوئیهای قومی وزبانی ونژادی درپهلوی(ستمهای طبقاتی،ستمهای ملی)نیز وجودداشت واما نسبت حساسیت ها دراین زمینه ابرازنظرها کمتروبیم ناکترواحتیاط امیز صورت میگرفت.زیرافورأبنام ستم ملی کوبیده میشد.که این حقایق بیشترازانچه که ارئه شد به همه رفقای حزبی وبه همگان البته که معلوم است.واما کوراندیشان تاریک بین که ازلاک قبیلوی خودبیرون برامده وازتاهای عنکبوتی ان خودرا رها نموده نمیتواند؛تن دادن به این حقائیق برای شان مشکل است؛وانها بجز ازساحۀ محدودۀ قومی وزبانی ومحلی بالاترازان نمیتوانند همچو پدیده هارا تحلیل وارزیابی علمی نمایند.وهمه چیز وهرنوع تحلیل وارزیابی وافشای حقایق تأریخی؛وبویژه ازموجودیت ستم ملی وزبان ستیزی وفرهنگ ستیزی حرفی بمیان اید برای ایشان کاملأ تازه معلوم میشود؛عجیب ومتحیرکننده است.زیراتاحال کسی برای ایشان گفته نتوانسته است که(بالای چشم تان ابروست)لذا نمیتوانند موجودیت عینی این پدیده های نهفتۀ اجتماعی رافورأ قبول نمایندوبه این واقعیتها تن دردهند.زیرا طی (250)سال است که کلمۀ "افغانیت یعنی پشتونیت"رابا"لشکروشمشیر"قبایلی بالای این جامعه باکشتارهای خونین تحمیل وتعمیل نموده امده اند.وحرف اساسی هم دراینجاست که؛نتنها با این وحشیگریها،کشتارها ونسلکشیها وتصفیه های قومی وکله منارسازیها وغارتگریهای خود وانهم به حمایت خارجیها؛بازهم تاحال درتشکیل یک حاکمیت مرکزی مستحکم وانهم یک قومی خود موئفق ونائیل نگردیده اند.وباانحصارتمامی قدرت سیاسی-اقتصادی واجتماعی وفرهنگی وبا فرهنگ ستیزیهاوخشونتهای قومی؛ وباهمه دم ودستگاه واختیارات کل وانحصارمعارف ومطبوعات ونشرات خود؛حتی زبان مادری واصلی خودراهم نجات داده نتوانسته اند.وبه ان میزانیکه کلمات وواژه های عربی،فارسی وتورکی درزبان پشتو دخیل گردیده است که درهیچ لسان نیست. واگراین برترجویان به همین حدتعصب نمیورزیدند فرهنگ وزبان ایشان به این حالت دچارنمیگردید وعقب نمیماند.ازاین رو فلسفۀ فاشیسم واندیشۀ نژاد پرستی نمیتواند بصورت علمی وژرف به عمق پدیده ها نفوذ نمایدوبه کنه حقایق برسد.وبه به واقعیتهای ان پی ببرد.وفرق بین ناسیونالیسم وانترناسیونالیسم وروابط منطقی اجتماعی وسیاسی میان انها رابدرستی ازهم تفکیک نمایدکه؛استعمال وبکاربرد این واژه هادرکجا ودرکدام موارددارای اهمیت"ملی"است ودرکدام موارد اهمیت"بین المللی"پیدا میکند.روی این دلائیل علمی وعینی؛سیاست ملی روشنفکرترقیخواه تعین کنندۀ سیاست بین المللی انست.هرگاه روشنفکرناسیونال یاملی نباشد(نه بمفهوم ناسیونالیست قومگرا)؛هیچگاه انترناسیونالیست شده نمیتواند.دادن شعارانترنیشنلیستی توسط روشنفکرترقیخواه؛به مفهوم "ملی"نبودن ان نیست؛ویا به تمامی مسائیل ملی خود ارزش قایل نشدن اونیست که؛برترجویان متعصب به زعم خود تفسیرنموده اند؛بگونۀ مثال؛دادن شعارانترناسیونالیسم فاشیستی ودردفاع ازمنافع ان درسطح بین المللی وپشتیبانی او ازمنافع فاشیسم درسطح بین المللی دررأس نازیسم"هیتلری"وغیره؛به مفهوم ان نیست که؛فاشیستهای داخلی بادادن شعارهای بین المللی گویا ازسیاست برترجوئی وعظمت طلبانۀ داخلی ملی خود دست میکشند.ویا ازاهداف ایدئولوژیکی خود که تحمیل سیاست فاشیستی"افغانیت یا پشتونیت"رابالای ملیتهای این جامعه است انراکنار میزنندویا به ان علاقه وارزش واهمیت قایل نمیشوند.یابه سخن دیگر،ازسیاست فاشیستی داخلی خوددرسطح ملی دست میبردارند.بل به همان تناسبیکه شعار همبستگی فاشیسم بین المللی رابیشترداغتر بلند میکنندوباهمان میزان وتناسب سیاست فاشیستی ونژادپرستی داخلی خودرادوچندان تحکیم میبخشند. هرگاه سیاست داخلی فاشیستی سست،متزلزل و ضعیف وبی پایه وبیپشتیبانه باشد؛وبیشترباعث نفرت توده ها قرار گرفته باشد به همان مقیاس وتناسب سیاستهای بین المللی ان نیز،غیرفعال،ضعیف وناکارامد میباشد.وبه همین منوال سائیرسیاستهای ملی مترقی رانیزدرزمینه مقایسه وقیاس ومحاسبه نمود.که تاریک اندیش غیرعلمی نمیتواندبه این باریکیها پی ببرد.زیرا اومصمم است واساسأ به این مطلب می اندیشدکه؛چگونه بایدروشنفکرتخریب شود.وبویژه نیروی که برضدفاشیسم میرزمدنشانه بگیرد.وباازدیاداین واژه تخریبی اتهام امیزی که دربالا اشاره شد؛درپهلوی سائیرواژها وکلمات تخریبی مانند(کفروالحاد،بیخدا وکمونیست،ویا اسلام درخطراست وغیره.با این ابزارجدید نیز تخریب مینماید".واما امروزکه جنگ صلیبی براه انداخته میشود وهمین مسلمان نامسلمان که خون برادرمسلمان خودرادراین جنگ به یک جیفه وپول ناچیز میفروشند،اسلام درخطرنیست)؛دست یازدوبه این ترتیب زمینۀ تبلیغات تخریبی راوسیعتروبیشترگسترده ترسازد.ازهمین روبرترجویان عظمت طلب هیچ کس رابالاترازخوددیده نمیتوانندوبلندترین امتیازات رانیزبخودقایل میگردند.وصرفأ درمحدودۀ قومی وزبانی ومحلی خود می اندیشند.واین درحالیست که حضوروهستی ملیتهای تحت استبدادرادرترکیب این جامعه بنام بومی نمیشناسند ونمیپزیرندوحدود جغرافیائی این سرزمین چندین قرنه باتاریخ ومدنیت کهن ان راازحدود دوقرن پیش صرفأبنام افغانستان وانهم بصورت غیرمشروع به رسمیت میشناسندوبومیهای ماقبل انرامیخواهند بایک قومسازی ان ازتأریخ حذف نمایند.وبه ا نها اصلأارزش قایل نیستند؛وبودن انهارادراین جامعه تحمل کرده نمیتوانند.وبویژه هوئیت ملی انهارا برسمیت نمیشناسند.واین ملیتهاباید"افغان یعنی پشتون"شوندویااین سرزمین ابائی واجدادی چندین هزارسالۀ خودراترک بگویند.چه رسد به اینکه؛بااین ملیتهای به اصطلاح" انگشت ششم" تفاهم ووحدت نمایند.ایجاد ملت سازی ووحدت ملی رابخاطر"یک قومسازی افغانستان"ازموضع زوروتحمیل بی چون وچراتحت هوئیت ملی "افغانیت"ورسمیت دادن ان بالای سائیر ملیتها واقوام که درحدود (30)قوم باهوئیتهای کاملأ جداهستند؛مطرح میسازندواین دیکتۀ قومی رادراکثرمضامین ومقالات تکرارأبرای شعله ورنگهداشتن این تنشهاوزمینه سازی برای ادامۀ این جنگ وتجزیه افغانستان ازجانب گروه معلومالحال برترجوی ونژادپرست براه انداخته شده است وتکراردرتکراردامن زده میشود واما شلاق ملامتی ازطرف برخی سیل بینان ویابی تفاوتها درمسائیل مهم ملی که وطن به این حالت رسانیده شده است وبدبخت ساخته اند بازهم بروی همین ملیتهای سرکوب شده حواله میکنندوبه فاشیستانیکه این سرزمین راچندین بارفروختندومیفروشندبجای مبارزه وطن پرستانه برضد انها ؛به اوخوش خدمتی مینمایندواین مردم اسیردردورنج وستم زمامداران قبایلی رابه استبدادپذیری تشویق وترغیب مینمایندوعمرننگین این حکام بیگانه رابیشتردرازودوام میسازند.ا؟واما گناه این ملیتهای دیگر معلوم نیست؛به جرم حق طلبی شلاق تبعیض فاشیستی بردهان میخورندوبه حاشیه رانده میشوند.ا-زیرا قومگرایان ودنباله روان ان به این باورهستند که به اصطلاح وبه زعم خودگویا انها"اکثریت" هستند؛قدرت سیاسی-نظامی را نیز دراختیاردارند؛لذاچه ضرورت ونیاز به وحدت وتفاهم ومشارکت باسائیرملیتها داشته باشند..ا؟واین درست بمانند طرح یکجانبۀ مصالحۀ ملی رسوا وافتضاح امیز اقای کرزی وتیم فاشیستی ان با"طالبان برادرانش"میماند که این مذدوران انگلیسی که باپوزخند انرا چندین بارردنموده بودند.زیراانها خوب میدانند که این مصالحه یک "بینی خمیری" برای شکست دولت وحامیان است .زیراکه طرح هرنوع مصالحۀ ملی علامۀ شکست وپیش امد ازدر سازش بادشمن است.ودشمن میداند که حریف شکست خورده وبرضای خودامده ودستانش بالا است برای تسلیم شدن.وطرح مصالحه رابمثابِ چراغ سبزدراین راه تاریک برگزیده است که هیچگاه روشنی ان کارائی ندارد.فلسفه واستراتیژی فاشیستان حاکم برسرنوشت این ملت نفاق زده انست؛تاکه هستندوزور"میچلد"وکاربرد عملی داردباید ازراه این زوروخشونت وخونریزی راه تفاهم ومشارکت ووحدت ملی رابانسل کشی ونابودی هوئیت ملی دیگران ،مطرح سازند.وهرگاه زور ودیکته دیگرکارائی نداشته باشد ،بایدازقدرت های خارجی حمایت بخواهندوبه نیروی خارجیها به قدرت سیاسی-نظامی تکیه نمایند.وشعارهای یک قوم سازی افغانستانرادربستراین جامعه نیز ؛بیدرد وسرنهادینه سازند ومبلغین شان نیزبه مدح شان بسرایند.لذا چه ضرورت به مصالحۀ ملی دارند.

وافزون بران؛نیمه روشنفکر نیکتائیدارودنباله روان" طالبی"به حدی به تاریک اندیشی ونژاد پرستی سقوط ونزول نموده اند که؛ازشدت حسادت ونفرت وبدبینیهای تعصب امیزداخلی؛حتی درسطح بین المللی نیزغیرازقوم ونژاد مربوط ومتعلق بخود؛ بگونۀ مثال نه به خلقهای ویتنامی ،نه کوریائی،نه جاپانی ونه افریقائی ونه به چینائی ویا هرمملکت دیگری باهرنوع نژاد سفید سیاه زرد وسرخ وغیره که ازلحاظ اتنیکی باچهرۀشان مشابهت ندارد؛ نه ارزش واحترام قائیل هستند،ونه هوئیت ملی وبین المللی انها را منحث انسان برسمیت میشناسند؛بگونۀ مثال بخاطرکوبیدن وتحت تحقیر وتوهین قراردادن ملیتهای تحت استبداد بویژه قوم شریف هزارِه راازلحاظ ساختارهای مشابه بدنی واناتومیکی،جسمانی ویا مافولوژیکی وغیره چهره وقیا فه های انهارا بهم یکسان مقاسیه وتصورنموده باعین شیوۀداخلی باانها تعصب میوزرندوعقده کشائی مینمانید که ؛ده هاباردیده وشنیده شده است وحتی درعمق این جامعه نهادینه ساخته شده است ودربسا موارد به خشونتها وبه هتک حرمتهای یکدیگرمنجرگردیده است.واما این برترجویان نژاد پرست؛غافل ازانکه دائیما به تولیدات وبه استعدادهای خلاق این ملیتها محتاج بوده وصرفأ به سوارشدن اخرین موتور تولیدات انهابلدیت دارند.ا؟زیرا تولیداد؛دست اوردها ومدنیتها وفرهنگهاوصدها نوع لباس و پوشیدنها ونوشیدنیها وغذاهای متنوع انها خوب است وبافتخار مینوشند ومیپوشندوفخر هم میفروشند؛اما خود این خلقها چون چهرۀ این برترجویانرا ندارند لذا،خوب نیستندوقابل تنفرهستند. واینهاهمه واقعیتهای عینی وروشن وتکذیب ناپذیر است که عملأ-دردرون این جامعه وجوددارد؛بایدافشا وخنثاساخته شودوبه ریشه کن نمودن ان بی امان وبی تعلل مبارزه صورت گیرد.امروزوقت ان گذشته که "هم به نعل زده شود وهم به میخ"وبا هرپدیدۀ مضرضدملی وضد وحدت ملی با ماستمالیها ویا بانصاحی پدرانه چشم پوشی گردد.ا-وقتاکه درد یک جامعه تشخیص میگردد؛بایدکه به دوای ان عاجل پرداخته شود.امااین بیماری به حدی مزمن وکرونیک وبه مرض سرطان مبدل ساخته شده که بجای تداوی وجراحی ان؛مکروب وایروسی کشند ۀ نفاق رادروجود ان بیشترتازه به تازه تزریق مینمایندتاکه زودتربمیرد.ا- وسیلبینان وتماچیان محافظه کار مهربانتر ازمادرنیز خوش خدمتی نموده ؛اب خودرابه اصطلاح (پف کرده مینوشند)و"شعله گک خودرامیخورند وپرده گک خودرامیکنند. وبه تخت بخت ارباب قدرت وتعصب؛ یک دعای خیرهم میخوانندوشکرخدارا هم بجامی اورند که؛سده هاست خلق مارابااین استبدادپذیری ومستبد پرستی خود اغوا نموده امد ه اند.ا؟--موقف ایشان مشخص نیست وهرجاکه حرف تخریب بیشتربالاشودمثل ماش به ان پله میلغزند که این حقائیق هم ازچشم مردم وتأریخ تیزبین وبیرحم کشور پوشیده نخواهد ماند.و بناأ؛برترجویان باید به این حقیقت تن دردهند وبه حقانیت ان تسلیم شوند که؛(خلق)ازهرنوعی که باشد درهرگوشۀ دنیا که باشد همان یک خلق است وازلحاظ انسانی وبشری وارزشهای ان ازیک دیگر هیچگونه فرق وامتیازوبرتری ندارند.ودرسطح ملی وجهانی هیچ نوع امتیاز رنگ وبو؛سیاه وسفید،زرد وسرخ موجود نیست ونباید باشد.که همه مانند تویک انسان ویک همنوع هستند.واگرکسی حداقل به خود احترام واحساس وارزش انسانی قایل شود وخود رابشناسد؛به دیگران نیزعین احترام واحساس وارزش را بمثابۀ یک انسان قارۀ افریقا،امریکا،اسیا واروپا ویا مانند یک "افغان ویاپشتون"بطوریکسان وبرابر بدون امتیاز وتبعیض،قایل میگردد.و این ملتها نیز مانند ملت تو دارای هوئیتهای کاملأجداگانۀ خودرادارند که هرکدام بجای خودقابل احترام وارزش است.وحق ندارد کسی ویا قومی ویا ملیتی؛هوئیت شخصی وقومی خودرا بردیگران بزور بقبولاند.واین درحالیست که؛تعصب،تبعیض وامتیاز،شئونیسم،برترجوئیها ازهرلحاظی وازهرنوعی که باشد،عظمت طلبی وفاشیسم؛امروز بیش ازهرزمان دیگردرجهان به حدی منفور ومحکوم است که کسی جرئت نداردبه دفاع ازان حرفی رابه زبان اوردکه باافتضاح امیز ترین شکل ان محکوم ورسوا میگردد.وبویژه دروطن اتنی زدائی وتفرقه بازی ونفاق زدائی ما ازجنگهای خونین وخصمانه وبیرحم قومی ونژادی ومذهبی وزبانی ومنطقوی دهۀ پیشینه که جزءویرانگریها ونابودی هست وبود جامعه بانسلکشیها وتصفیه های قومی وتشدید خصومتهای ملی،قومی،زبانی ومحلی؛بدستورپاکستان وانگلیس ؛دیگرپیامدی نداشت؛ که محکوم تأریخ ومردم سراسرجهان گردید.وازاین اعمال خود صدها باراین جنایت کاران ورهزنان وفسادافرینان با حامیان مداخله گرخود امروزاز کرده های خود پشیمان هستند؛ونتنها نفرت مردم جهان بلکه این مذدوران وحامیان حتا بخود نفرین میفرستند.واین فاشیستان ودنباله روان انها ازیکطرف بمثابۀ الۀ دست استعمار واستثماروسرمایداری وامپریالیسم خونخوار جهانی،برضد براردران خود مورد استفادۀ ابزاری قرار میگیرند؛ وازجانبی هم باتشدید تفرقۀ ملی،قومی ونژادی وزبانی؛عملأ وسیلۀ تأمین منافع بیگانگان؛دررأس انگلیس ابلیس وشیطان وانهم درجامۀ دین اسلام مبدل گردیده اند ومیگردند؛دیگرهیچگونه سودی نه به قوم پشتون ونه به سائیراقوام وملیتها ونه هم به وطن ؛هیچگونه سودی ازاین بازیهای شیطانی فاشیستی خودبه ارمغان ندارند.معذا،روشنفکرترقیخواه ومردم سالار دیروزی یا امروزی؛هیچگاه بااین پدیده های کشندۀ ضد ملت سازی وضد وحدت ملی وضد همسوئی ها وضد برادری وبرابریها،بیتفاوت نمانده؛باید همیشه کنج کاو وموشگاف وژرف اندیش ووسعت نگربوده وتمامی پدیده های بازدارندۀ تکاملی را با انواع (ستمهای طبقاتی وستمهای ملی مذهبی،زبانی،قومی ونژادی،سکتاریستی ومحل پرستی وتمامی عناصرمنفی ونا مطلوب اتینیکی وبا انواع بهره کشیهای انسان توسط انسان) درهرسطح وعمقی که باشد ودرهرنوع شرائیط تاریخی که باشد وبرضد انواع بی عدالتیهاباشدوبرضد دموکراسی ،خواسته ها ونیازهای ملی ودموکراتیک ومنافع ملی ومردم باشد؛انرا زیرکانه،عالمانه وخردمندانه وبی طرفانه وغیرجانب دارانه،باید ریشه یابی نماید.وبرعلیه انها مبارزه ونبرنماید.تا به این ترتیب حداقل بتواند ماهیت روشنفکری واقعی خودرانه"قلابی"بل ازموقف روشنگری وازسنگرروشنفکری مبارزۀ واقعی روشنگرانه وتوده ای خودرادرعمل به اثبات برساند.معذا،روشنفکری که برضد تمامی این پدیده های مضر ومنفی وبازدارندۀ تکاملی مبارزه نکندوازموجودیت این ستمها واستثمارواستعمار وبی عدالتیها،وبویژه ازموجودیت اشکارا وعلنی "ستم ملی" دربین این نظام نابکار قبیلوی که باکلیه ای این پدیده ها درعمق ووسعت ان بطورپیچیده دردرون این جامعه علنأ وعملأ جریان داردوبوضاحت دیده میشود؛ازان انکارورزد؛چگونه میتوان نام انراروشنفکر یا روشن نگرویا به واژۀ امروزی ان دگراندیش واقعی وترقیخواه گذاشت.

موئجز اینکه:افشای واقعیتهای نهفته ونا گفته های تأریخی درپیشینه ها؛بمفهوم قومگرا بودن نیست؛بلکه؛تلاش برای پنهانسازی این واقعیتها وحقایق فاش ناشده تأریخی که جامعه را به قومگرائی وتجزیه سوق میدهد؛اورا میتوان قومگرا ونژادپرست وسقوط ان به حدیک قوم وحوزۀ کوچک محلی وسمتی وسکتاریست تلقی نمود؛که این مطلب بشکل بیمارگونه وواضیح همین اکنون نیزدرجریان بوده وتکذیب ناپذیراست.افشای واقعیتهای افشا ناشده تأریخی ازقبیل سیطره جوئهای فاشیستی درطی250سال به اینسو به هر قوم وتباری که مطعلق میگردد(البته هجوم ولشکرکشیهای اجنبیها وبیگانه ها ازبیرون مرزی وویرانگریهای انها ازخود کاملأ تأریخ جدا گانه دارد وانها بومی گفته نمیشوند وبه خلقهای ما متعلق نیستندوکاملأیک بحث جداگانه است )ویاتصاحب قدرت سیاسی بگونۀ غیرمشروع ازطریق(لشکروشمشیر)وازطریق ایجاد نهاد های فاشیستی یک قومی توسط انگلیس دروجود تنظیمهاواشغال سرزمینهای یک دیگروحمایت مستقیم ازانهابرعلیه نیروها ومقاومتهای ضد فاشیستی مردم وملیتهای تحت استبداد.طرح پلان وپروژه های استراتژیک وشعار های"یک قوم سازی"افغانستان دربدل اضمحلال ونابودی هوئیتهای سائیراقوام درکشور؛وبیان علنی وافشای ان البته برای برترجویان عظمت خواه،تلخ ترتمام میشود.وهرگز خوانده وشنیده نمیتوانند و ازان روانتقاد کننده وافشاگرانراباید هم به اتهامات گونا گون تخریب وعلیه ان تبلیغات ذهراگین را براه اندازند .واین موضعگیری برترجویان به لباس ونقاب روشنفکر؛نمودارواثبات کنندۀ حقانیت موضعگیری روشنفکرترقیخواه واصولی مبنی برافشای این همه حقائیق افشا ناشدۀ تأریخی بوده؛برعکس مقاومت کوردلانه وتاریک اندیشانه باحساسیتهای خشونت امیزبرعلیه این همه حقائیق افشا ناشده ونهفته دردل تأریخ؛بیان کنندۀ عنصربازدارنده وعقبگرا بودن انرابازگو میکند وبه اثبات میرساند.واین تضاد ومبارزه بافاشیسم واندیشه های بیمار ان درتأریخ بشریت یک امرتازه نبوده ؛جنایات هولناک ان قبلأدرتأریخهای جهان محکوم ومنفورگردیده است.دراینجا قهرمانیهای خلقهائی درذهن انسان تداعی مینماید که؛بزرگترین ابرقدرت فاشیسم جهانیرا که ازبرلین الا مسکوتمامی قارۀ اروپا راباکله منارسازیها وبا ایجاد کوره های ادم سوزی خود وبا قتل عامها ونسلکشیها ی دستجمعی خودبیرحمانه هجوم بردوپامال کرد؛ که باهمان تناسب وشدت ان نیز سرکوب گردیده؛ ازماسکوتابرلین دوانیده شد؛ نتنها کشورخود بل تمامی جهان منجمله کشورمارانیزازهجوم وحملۀ تباه کن" تحمیلی" فاشیسم جلوگیری ونجات دادند. مگر باصددریغ ؛سودی وارمغانی که ازاین جنگ کثیف وتباه کن وهستی سوز (تحمیلی فاشیستی )حاصل گردید؛به اثران ده هاملیون انسان بی گناه سربه نیست گردید؛وملیونها کتابخانه وکتاب،اثارتأریخی،تأسیسات فرهنگی،مدنیتها وموزیمها،زیرسازیها وهمه هست وبود ودست اوردهای علم وتخنیک ومراکز علمی وتحیقاتی وغیره ..همه ازهردوطرف و طرفهای درگیر، طعمۀ جنگ یکه تازانۀ فاشیسم "هیتلری"گردید.واما فاشیستان ودشمنان ازادی بشربیان این حادثۀخونین تحمیلی تأریخی را بصورت یک جانبه ومغرضانه سیاسی خود؛صرفأبه نفع فاشیسم منفور ومحکوم ؛خوش خدمتی مینمایند.که تلاش پیروان ومیراثخواران ودنباله روان ان درکشورما نیزخلاف ارادۀ تأریخ ومردم مادراین راه ضدانسانی که جریان دارد؛دال براین ادعای ماست وجان مطلب هم دراین جاست که:هجوم وحملۀ"تحمیلی"وکله منارسازیها وایجاد کوره های ادم سوزی درجنگ جهانی دوم توسط "ادولف هیتلر"؛"تحمیل" میگردد واما شوروی سابق بیشتر ملامت ومورد انتقاد قرار میگیرد.ا؟وهمچنان درکشورما (حزب)مورد حملۀخونین وجنون امیز سرداد داودمستبد قرار میگیرد وبخاطر دفاع از"حزب"قیام نظامی 7ثور"تحمیل"میگردد؛اما تمامی فجائع وجنایات یک جانبه بدوش"حزب"محول وانتقاد میگردد. وهمچنان هرگاه کسی،پژوهشگری،وقلم بدستی برای افشای حقائق نا گفته دست می یازد.وازسیطره جوئیهای زمامداران قبایلی که باکله منار سازیها تا امروز جنایات افریده اند؛افشا وبرملا مینماید؛افشا گرانرا قومپرست ومحل پرست وسکتاریست وغیره اتهامات ناروا میبندد. واماخودکه درگفتار وکردارمطلقأ عمل فاشیستی انجام میدهدچیزی نمیگویدوخودراحق بجانب میداند.وبابراه اندختن واژه ها وکلمات تفرقه افگنانه وتحریک امیزقصدی وتکراری ضد وحدت ملی برای شعله ورنگاه داشتن جنگ کثیف انگلیسی خوش خدمتی مینماید.یعنی که براستی هم دراین جامعه واقعأ حقائق گم شده است؛همه کس خودرا حق به جانب میداند ودراین جامعه هنوزبین حق وباطل تمیز وجودندارد وازهمینرو شاعربادرد برای توضیح این مطلب چنین میسراید:

ازان روزیکه جهان درخروش است*

کی میگوید که دوغ من تورش است*و

وبااین همه ارزیابیهای عینی وموئثق ازسیطره جوئیهای فاشیستی بالای ملیتهای تحت استبدادوقربانیان فاشیسم وبرترجوئیها در این جامعه؛بازهم این ملیتها به اتهامات گونگون وغیرموئجه وبی اساس،عکس این اتهام یعنی بنام"فاشیست" ازهرطرف کوبیده میشوندکه جالب ومضحک است.

بنأ-باطرح وبا براه اندختن بیهوده وبی لزوم وحساسیت برانگیز وجنجال افرین انهم بشکل غیرواقعی وبا جبین پراژنگ همچو واژه ها درنقاب روشنفکر که درحقیقت ضد روشنفکراست؛وتخریب مستقیم ویا غیرمستقیم ویا به کنایه علیه ان؛تلاشی است به همان تناسب بیهوده که"چون گل خشک به دیوار هیچ چسب ندارد"وتلاشی است برای پنها سازی خورشیدبه دوانگشت.

به پیش بسوی پروازاندیشه ها ازقیدهرنوع ذهنیت تاریک وبستِۀ قبیلوی بسوی روشنگری وروشنگرائیها.ا

که متباقی عرائیض مرا سرودۀزیرین تفسیر وبازگو خواهد نمود:

سوختن وساختن

نه ادیبم ونه شاعرونه شیخ"شر"هستم من

ازصنف بزرگرانم وباغبان هستم من

رنگ وبونمی شناسم وباغبان گلستانم

گلهارابرنگهایش یکسان میپرستم من

گیاه تبعیض چینم ازمزارع هم سوی

گلهای وحدت رویم همسوئی پرستم من

اسیردردوغمهادردیارغربتم

ایمان قوی دارم زعزمم نگشتم من

ازنسل سربکفان وازایل سربداران

درعشق میهن خویش سرشاروسرمستم من

باغبان چمن زارم وباگلهای رنگارنگ

فرق گل وبویم نیست که گلپرورهستم من

به هرگلشن که روم انجاگلها شکسته است

بسادستان گلچین بائیست بشکستم من

به چشم خصم میهن همچون خارمغیلان

چون نشترنوک تیزی عمریست خلیدستم من

درراه مهن وخلق عمرهاست که تپیدم

به معرکۀرزمان دیریست که پیوستم من

درراه ازادی وشگوفائی میهن

ازراه خودنگشتم وپیمان نشکستم من

ازاهل خراسانم ومهد عرفان وادب

صدها لشکردشمن مردانه شکستم من

وسعت نظرگاهم به جهان تونگنجد

جولان دارداندیشه بی حد ومرز هستم من

درقعرجنبشها وتوفان هستی سازی

چون طائیر طوفانها نه زحادثه ترسم من

ازادزاده گانم ازادزیسته ام من

اسیری وغلامی هرگزنپرستم من

درراه ارمان هایم چون سخرۀ استوار

کین عهدوپیمان خویش هرگزنشکستم من

به دیو ودد بگوئیداین پیام راازمن:و

اغوا نشده ام من طلسمها شکستم من

درراه صداقت ودرمیهن پرستی ام

تن ندهم به هرکس رزمندۀ پاک هستم من

ازمیکده دلگیرم و وزبتخانه ام بیزار

میخانه نروم من وبتها بشکستم من

هرکس بگویدهرچیزبرزعم خویش اما

ازدودمان مردان زنجیرشکن هستم من

بسا ازمون داده ئی"پیمان"این عمرکوتاه

که جزسوختن وساختن چیزی ندیدستم من

حسن پیمان*و*

اکتوبر/16/11

 

 

 

++++++++++++++++++++++++

پیوست به گذشته

اگرتورکیم وتاجیک ازهر تباریم

ویا پشتون بلوچ یا ازتخاریم

که مان هیچ امتیازدربین نداریم

همه باهم برار ازیک انسانیم

***

اگرتبعیض کشد سر دردیاری

هزاران بارنفرین میستانیم

اگرافغانیم وهندیاخراسانیم

همه ادم و همنوعیم و یکسانیم

"حسن پیمان"

تحمیل هوئیت"افغانیت یعنی پشتون"

عامل اساسی بازدارندۀ وحدت ملی است:

پیش ازانکه مستقیمأ داخل این بحث شویم؛لازم است تابه پس منظرتأریخی مقولۀ(افغان یا پشتون) نگاه کوتاهی داشته وبه چگونگی عدم مشروعیت تحمیلی این هوئیت یک قومی بالای سائیر اقوام وملیتها وهدف از احیای مجدد وبکاربرد دوامداراین پروژۀ کهنۀ انگلیس کهنه کار؛یکمقدار معلومات اجمالی پیرامون انرادراین جاضروری میدانم:بگواهی تأریخ درخشان این سرزمین نفاق زدائی؛مسئلۀ "یک قوم سازی افغانستان"درواقع باتغیر نام باستانی خراسان کم وبیش صدسال پیش وهمزمان باان اغاذمیگردد.که هنوز شعار"افغانیت یعنی پشتونیت "را بزور نیزۀ خارجیهامجددأشعله ورنموده ومیخواهندطبق پلان رزیلانۀ پاکستان خصومتهای قومی ونفاق ملی را بیشترازپیش دراین برهۀ حساس هرچه بیشتر شدت بخشیده وازاین اب گل الود ماهیهای تازۀ دلخواه خودرابه جال زنند وعمرننگین خودرا طولانیتر نموده به حکمرانی طرازقبایلی وقوم سالاری خود بی شرمانه ادامه بدهند.که امروز مجری این پروژه وتطبیق کاربرد این سایست دردست پاکستان وپاکستانیها قراردارد.بگونۀ مثال:پاکستان باغرورتهدیدامیزمیخواهد غرب را ودررأس ایالات متحده ومتحدین انرامعتقد سازدکه؛خاموشی شعلۀ جنگ وفجایع کنونی درافغانستان ومنطقه بدست ما پاکستانیها بوده؛وطالبانیراکه شمادیروزعلیه افغانستان وشوروی سابق،متشکل،بسیج،تربیت وتجهیز نموده وبه کمک ماپاکستانیهااعزام واستعمال مینمودید؛امروزنیزبه دلایل وروابط متعددی که داریم انهادرخدمت ماقراردارند ونه درخدمت شما.وما پاکستانیها میتوانیم بدون هیچ هزینه ای ازطالبان(بمثابۀ ابزاری علیه هرقدرت جهانی بکار بندیم؛ومیتوانیم مطمئنانه بالای القاعده،طالبان، واحزاب افراطی بنیاد گرای اسلامی حکمتیار،حقانی وملا های دیوبندی انگلیسی وقوای نظامی متعصب مذهبی خود؛ودستگاه جهنمی-ای-اس-ای-که یگانه قدرت نظامی واستخباراتی درمنطقه وحامی هرنوع تروریسم است؛وبویژه بااین قدرت هستوی اتمی پیشرفتۀ که ماداریم ؛هر گاه بالای این همه تکیه نمائیم؛در ان صورت ما به هیچگونه کمکهای شمایان دیگر ضرورت نداریم.)وهرگاه شما خواسته باشیدبدون نظر ومشوره های ما ویا خلاف منافع پاکستان به هرفیصله واقدامی دست یازید؛به همان میزان وتناسب دراین منطقه درگیر خواهید ماند وبه دشواریها مواجه خواهید شد وما نیز درهرجای به تعقیب ودنبال شماخواهیم بود.وبه سخن دیگر؛پاکستان میخواهد ازیکطرف امریکا ومتحدین رابه این طریق تهدید نماید که؛به اصطلاح"لشکر خدا"یعنی طالبان والقاعده راباخوددارد وبا سلاح اتومی ازانها حمایت مینماید وبه هرابرقدرت جهانی میتواند پاسخهای لازم بدهد؛وازجانب دیگر؛پاکستان دوستی باطالبان والقاعده واعراب متعصب وایران اخوندی وبنیادگرایان افراطی اسلامی وتروریستان را نسبت به هردوست بیگانۀ خارجی بامذهب بیگانۀ ان وبویژه نسبت به امریکا وغرب؛بیشترترجیه داده ودوستی خارجیهاراموئقتی ومغرضانه میداند.زیراپاکستان همیشه به دنبال منافع خودبوده وحتی دربهترین دورۀ دوستی خود وصمیمی ترین زمان دوستی خود باامریکا وغرب ؛دردوستی خود پاک وصادق نبوده به ظاهر خودرادوست وانمود نموده ودرباطن ودرخفاباتروریستان بوده ودرتقویه وحمایت از تروریستان بوده است؛ ودوستی ان باامریکاکاملأظاهری بوده وبخاطراخذپول ودریافت کمکهای مالی ونظامی بوده است وبس. که کشته شدن بن لادن رهبر سازمان تروریستی القاعده درقلب امنیتی پاکستان واقعیت این ادعارا همچون خورشیدروشن وبرملا میسازد.اازاین رو پاکستان بنابرنبود اعتماد واعتبار به دوستی خارجیها دردراز مدت؛بادونوع پالسی،بادونوع سیاست بازی،وبا دوزبان وبا دو پشت وروی با امریکا ومتحدین صرف بروی غرض وتوقعی که دارد این بازیهای شیطانیرابخاطراستفاده جوئیهای خود براه انداخته امده است.ودوستان خارجی خودرابخاطر دامن زدن به نفاق ملی وادامۀ جنگ تا حال گول زده وازایشان استفاده وانها را استعمال نموده امده است.ازاین رو پاکستان زیاد تلاش دارد بطورهمیش ؛جنگها بگونۀ قومی ونژادی وزبانی ومنطقوی بیشترشعله ورنگهداشته شود؛تا ازیک طرف ؛بااین تهدیدخود؛ غرب را محتاج به حمایت خودبسازد؛یعنی انهارا ناگزیرواداربه حمایت خود میسازد وازجانب دیگر؛میخواهد دولت یک قومی فراخور حال خودرابااین شارلتانیهای دورویۀ خود درافغانستان تشکیل وازطریق ان اهداف استراتژیکی خودراکما کان دنبال نماید.ودرتحت پوشش این بازی شیطانی وبا مداریگری های سیاسی؛ازپروژۀ تجزیۀ پاکستان نیز جلوگیری به عمل اورد.واصلأ انرابه فراموشی بسپارد.واین درحالیست که؛بدون تجزیۀ پاکستان نه تنها خلقهای پشتون وبلوچ تحت استبدادواسیرچنگال نظامیان فاشیست ومتعصب پنجابیها؛وبشمول خلهای افغانستان ومنطقه از شر انها ازاد،ارام وراحت نمیباشند؛بلکه بادست رسی طالبان به سلاح اتومی پاکستان؛حیات ملیونهاانسان بیگناه دراروپا وامریکا وسائیرنقاط جهان نیز به خطرات جدی وغیر پیشبینی شده مواجه خواهد گردید.ازاین رو پاکستان پروژه های نفاق افگنانه را تازه به تازه روی دست میگیردکه؛دامن زدن تحمیلی مسئلۀ هوئیت"افغانیت یعنی پشتونیت"نیز یکی ازهمین بازیهای شیطانی است؛تانفاق ملی درداخاخل افغانستان بیشترشدت یابد وبه اوضاع وحالات وفجائیع خونین دهۀ پیشین برگرداندوازان سودببرد.

تیغ حق ازتیغ اهن تیزتر"

بل زصدلشکرظفرانگیزتر"و

خداوندگاربلخ""

ریشه های تأریخی واژۀ افغان یا پشتون:--موئرخین،پژوهشگران ودانشمندان پیرامون پیشینۀ تأریخی(اپا گان،پتان،اوغان ،افغان وپشتون)چنین نظراندازی نموده اند.موئرخ شهیرومبارز وطن غلامحمدغباردرکتاب گران بهای خودبنام (افغانستان درمسیر تأریخ)دراین رابطه بیاناتی دارد:"..نام"افغان"که ازقرن دهم درنوشته های موئلفین افغانستان چون موئلف مجهول حدودالعلم من المشرق والی لمغرب ابوریحان،فردوسی،بیهقی،منها ج السراج وغیره درمورد قسمتی ازپشتو زبانان افغانستان انروز ذکرگردیده وعتبی درتأریخ یمینی انرا معرب نام"اوغان"میشمارد...نویسندگان پشتو زبان ازان جمله خان جهان لودی متوفی در(سال 1630)ذکرمیکندکه نام"اوغان"تاقرن هژده انقدروسعت یافته بودکه احمدشاه ابدالی درکتیبۀ عمارت حاجی خانه واقع درحجاز نوشت که:"درانی وغیردرانی هرافغانی که باشد.."دراینجاازکلمۀ غیردرانی مطلب ازسائیرقبائیل پشتوزبان بود؛یعنی قرن هژدهم"افغان"نام عمومی پشتوزبانان مملکت قرار گرفته بود وتا قرن نزدهم وسعت ان بجائی رسید که نام عمومی مردم افغانستان؛اعم ازدری زبانان وتورکی زبانان وغیره شناخته شد....درقرن نزدهم بود که درنامۀ جوابیۀ لارد اکلند ویسرای هندوستان(16/اگست/1838)به عنوان شاه شجاع الملک پادشاه فراری وغیرقانونی افغانستان(بعد ازعهدنا مۀ سه جانبۀ لاهور بین شاه شجاع مخلوع ورنجیت سنگ پادشاه پنجاب ودولت هند انگلیسی)برای باراول نام افغانستان درعوض اسم"خراسان"ذکرگردید...درحلیکه شاه شجاع درمقدمۀ کتاب"واقعات"خوددر عوض افغانستان همان نام تأریخی وعمومی خراسان راذکرکرده است...(درایجا بوضاحت دیده میشود که انگلیسهاچگونه بالای شاه شجاع پافشاری مینمایند تا خراسان به نام یک قوم "افغان"تبدیل گردد-صاحب این قلم-)؛متعاقبأ انگلیسهاکه درزیرنقاب شاه شجاع برقندهار مسلط شدند؛معاهدۀ دیگری در(7/می/1839)به شاه شجاع تحمیل کردندکه دردو مادۀ ان اسم "افغانستان"بجای نام"خراسان" مذکورگردید.مادۀ سوم چنین میگوید:"شاه محتشم علیه(شاه شجاع)گاهی احدی را ازاقوام واهل فرنگ؛درزمرۀ نوکران منتظم ومنسلک نخواهند کرد وکسی را از اهل فرنگ اجازت استقامت به "ملک افغانستان"بدون اطلاع واسترضای سرکارانگلیس اعطانخواهند فرمود...و(هکذادرمادۀ چهارم)؛-ازاین تأریخ به بعد نام رسمی کشور"افغانستان" قرار گرفت..."(1)---یعنی این اسناد موئثق تأریخی نمودار انست که درتأریخ سیاسی درافغانستان چیزی نداریم که دست کثیف انگلیس دران مستقیم یا غیر مستقیم دخیل نبوده باشد؛حتی نامگذاری کشور مابرمبنی نفاق ملی و تفتینگرانه صورت گرفته است.ا-که انگریزهابا این خیانت خود درکشور ما به یک تیر دو فاخته شکار مینمایند:یکی اینکه؛نام تأریخی وباستانی ومهد عرفان وادب"خراسان بزرگ "را تغیرداد.ودوی دیگر اینکه؛نام تأریخی بی غل وغش وافتخار امیزرا بنام یک قوم"افغان یعنی پشتون ویا افغانستان ویا جائیکه صرف افغانها ویا پشتونها"زندگی داشته باشند مبدل ساخت.که عواقب هردوی این اقدام نهایت فتنه انگیزانه ونفاق افگنانه بودکه؛تا امروز تحت این عنوان به خصومتهای قومی وملی وزبانی اگاهانه دامن زده میشود.ا---غبار مینویسد:"نام اوغان یک نام قدیمی است که بانام(پاگان)مذکور ریکویدای هند مطابقت درارد..(2).که نام پاگان به مرورزمان به افغان مبدل گردیده است.زیرا افغانها حروف(پ) را(ف) و(ق)را(ک)وبویژه درکندهار وجنوبی باتغیر لهجه چنین مروج گردیده است.اززبان محقق وپژوهشگر معروف خلق پشتون(قاضی عطاوالله خان)میشنویم که درکتاب خود(دپشتو تاریخ)چنین اورده است:"..اتکا به اسنادتأریخی کلمۀ افغان برای نخستین باردردوران سلطنت ابو سعیدمرزا درسال(1316م)ازطرف موئرخین به پشتونها استعمال گشت ودرزمان شاه عباس اعظم(1587م)شکل عام را بخودگرفت..(3)--وعبدالحی حبیبی؛موئلف (تأریخ مختصرافغانستان در-ج-2-در-ص-15-ان چنین بیان میداردکه:"کلمۀ افغانستان به سرزمین کندهار،غزنی،تادریای سند اطلاق میشد.."--تأریخ غبار مهاجرت وتأریخ سرازیر شدن افغانها را ازکوه های سلیمان واشغال سرزمینهای بومی خراسانیهاراچنین بیان میکند:"..ازقرن دهم به بعد پشتونها دوش بدوش سائیر مردم افغانستان درمقابل خارجیها جنگیده اند.درقرنهای یازدهم ودوازده هم مهاجرت قبائیل پشتون دراطراف جوانب کوه های سلیمان اغاذ میشود.این مهاجرتها با "ده نشینی شدن"درمناطق تازه توأم بوده ودراقتصاد شان"زراعت"نقش بزرگی بازی کرد.زراعت هم بیشتربدست عناصرغیرپشتوزبانان انجام میگرفت.مهمترین این مهاجرتها ازطرف قبائیل غلجائی وابدالی،یوسفزائی،وزیری، افریدی وختک،مهمند وشنوار،اوروکزائی،وکاکروده هاقبیلۀ دیگربه عمل امد.ودرقرن چهاردهم دامنۀ مهاجرت درخارج وداخل توسعه اختیارکرد.درقرن پانزده هم قبیلۀ "لودی" وده ها قبیلۀ دیگربه هند رسیده وقبیلۀ بزرگ یوسف زائی که درقرن چهاردهم به نواهی کابل امده بودازخیبرگذشته وارد پشاورشد؛این مهاجرین دراستیلا براراضی جدیدقسمأاهالی سابق مناطق رااخراج وقسمأدرتحت تابعیت خود به امورزراعت وامیداشتند.درقرن شانزدهم قبائیل بسیاری شروع به(ساکن شدن)درسرزمینهای اطراف خود نمودند.یوسف زائیها مناطق کوهستانی شمال پشاور؛قبیلِۀ"مروت"علاقۀ"بنو"رابدست اوردند وبعدأقبایل دیگرتمام اراضی راست سواحل راست دریای سند رابه تدریج محل بودوباش خود قراردادند. ازقرن هفدهم وتا هژدهم قبایل بزرگ غلجائی وابدالی درمناطق زابلستان وقندهارکسب قدرت واقتدارنمودند....(4) محترم عبدالحمید محتاط درکتاب گرانبهای خود(تأریخ تحلیلی افغانستان) از قول"سینی ساروف"دراین رابطه چنین مینویسند:"...محل بود وباش افغانهاکوه های سلیمان گهوارۀ افغانهاست...(5). غبار نیزدرکتاب خود دررابطه به بودوباش اولی افغانهاتوضیحاتی دارد:"...مسکن اصلی پشتوزبانان کوه های سلیمان ونواحی ان بود؛ازقرن سیزدهم تا قرن نزدهم درطی (600سال) ازیک (افغانستان کوچک)ومحدود به نواحی جبال سلیمان به یک افغانستان وسیعتری که شامل تمام ولایات شرقی کشورمیشد توسعۀ حدود نمود...(6)--واقای محتاط ازقول ابرمرد علم ودانش وفرهنگ وفیلسوف متبحر(ابوریحان البیرونی)که به کتاب خود بنام(الهند)در(سال1030م)تکمیل گردیده است مینویسد:"..جبال سلیمان که مناطق غرب هند راعارضه دار ساخته است؛قبایل مختلف افغانی حیات بسر میبرند.این سلسله جبال تامجاورت سند امتداد یافته است.....(7)--درمورد اشغال سرزمینهای بومی توسطط افغانها واخراج انهاازگهوارۀ ابائی ایشان؛اقای محتاط ازقول موئرخ معروف"گریگوریف"از(ص-84-اثر موصوف)چنین نقل مینماید:"..کمیت افغانان با گذشت زمان افزائیش یافته اهسته اهسته درسرزمینهای امروزی سرازیر شدند وبومیها را به تدریج کشیدندونام خودرا (پتان یعنی پشتون)ماندند.(8) ازاین بیانات واسناد موئثق تأریخی چنین نتیجه میگیریم که؛بود وباش اقوام(افاغنه یا افغان یاپشتون ویا اوغان یا اپگان)صرفأ نواحی جبال کوه های سلیمان بوده است که حتی ولایات شرقی خراسان دیروز وافغانستان امروزنیز شامل ان نمیگردیده است.اما امروزبوضاحت دیده میشود که تمامی مناطق افغانستان امروز وخراسان دیروز بسوی یک قوم سازی افغانی باهوئیت پشتونی ان روان است.بناأ؛ادعای ازاین بیشترتحمیل هوئیت ملی"افغانیت مساوی به پشتون"وبویژه بزورنیزۀ خارجیهاکه دیروز هم همین انگلیسها بودند نام خراسانرا بنام افغانستان بزور بالای شاه شجاع مخلوع وفراری تحمیل نموده بودند وهمچنان امروزهم ازطریق شاه شجاع های امروزی چنین مینمایند. که به هیچ وجه؛درطول زمامداریهای قبایلی تا کنون هیچگونه مشروعیت ملی، قانونی وبه ارادۀ مردم نبوده وهیچگونه صبغۀ مردمسالاری رانداشته است وندارد.وهم مطابق به اصول وموازین ومیثلقهای بین المللی وحقوق بشرمطابقت ندارد.زیرا یک قوم چه(اوغان یا پشتون،چه اوزبیک یا هزاره،تاجیک یا بلوچ،تورکمن وتاتار وغیره...)؛هیچ قومی حق نداردکه؛یک مملکت کثیرالملیت،کثیرالزبان وکثیرالهوئیت وکثیرالاقوام را صرفأبنام هوئیت ملی خود سجل نماید ونام انرا "وحدت ملی"ویا دموکراسی"بگذارد؛وعاملین مکار وعظمت خواه انرا"دموکرات"خطاب نماید. زیرا این سرزمین به تمامی اقوام وملیتهای دارای هوئیتهای کا ملأ جدا گانه متعلق است.چگونه حاظر خواهند بود تمامی اقوام وملیتهای تحت استبداد ازهوئیت ملی وتأریخی هزاران هزارسال موجودیت وبومی بودن خود بگذرندوخودرا به یک قوم مهاجر قرن شانزده الا هژدهم که نسبت به هر قوم دیگر سابقۀ مهاجرت وبومی شدن ایشان کم سابقه تر ومحدودتراست خودرا مزج ومنحل بسازند..ا- واین تمامیت خواهی وبرتر جوئیهای قومی ونژادی وزبانی نهایت خطرناک بوده وتجزی ای بی چون وچرای کشوررا زمینه سازی وبه دستورروز قرار میدهد.وتاامروز ادامۀ جنگها خونریزیها وفجائیع وحساسیتهای ملی وتنشها وخصومتهای ملی،زبانی،قومی، ونژادی و مذهبی وتصفیه های قومی وانحصارساسی قدرت حاکمه ؛مستقیمأ ازهمچو پروژه های تفتینگرانه ونفاق انگیزانه انگلیسها ومذدوران پاکستانیهاریشه میگیردواب میخورد.درحالیکه نامگزاری یک مملکت حق مسلم ومشروع وقانونی مردم یک کشوراست که ازطریق نماینده های شائیستۀ خود درشورا یا پارالمان که مظهرارادۀ مردم ان میباشد ویا ازطریق یک رفراندام عمومی توسط مردم تعین میگردد؛نه ازطریق افراد واشخاص ویا قوم وقبیلۀ خاص وانهم توسط انگلیس واجنبی.ا--زیرااین مردم وملیتها بیدارشده اند؛جامعۀ غیرمدنی یک قرن پیش نیست؛طرزحکومت داری وروشهای زمامداریهای پیشینه ویکه تازیها وعظمت طلبیها وبرتر جوئیها ودورا ن اقائی وباداریهارادیگر نمیپذیرندوبه این شیوۀ حکمروائیهاباید به هرقیمت خاتمه داده شود.وحتی این رفتارهاوروشهای کهنه ویکه تازانه مطابق روحیۀ دموکراسی لبرال-انارشیستی نیز نیست که چنین تحمیل میگردد.وبویژه چنین طرح ها ونظریات تحجر امیزوتاریک اندیشانۀ نفاق برانگیز"یک قوم سازی سراسرجامعه"؛ امروزدر پیش مردم ما مردودبوده ونفرت انگیز است وبه تأریخ محکوم ومنفور گردیده است.

ای برادر هیچ کس بهترزتونشناسدت"

تاتوانی یک سرمو خویش راافزون منه

گرفزون ازقدرت توبستادیت نابخردی

حدخودبشناس وازحدخودبیرون منه"

صدیق فرهنگ موئرخ معروف کشوردر(ص-113)کتاب خودبنام(افغانستان درپنج قرن اخیر)؛اشغال سرزمینها توسط احمد خان ابدالی وتقسیم ان به عشائیروقوم خودچنین اورده است:"احمدشاه ابدالی باتشکیل ارتش ازدرون جامعۀ قبیلوی؛دوهدف را به تیرزد:او باتبعیت ازنادرافشار؛املاک قندهاررابه(6هزار قلبه)تقسیم کرد وبموجب یک تقسیم نامۀ جدید به سران عشائیرمختلف ابدالی بصورت جاگیر(تیولدار)وانهارامکلف ساخت تادربرابر ان درحدود(6هزارنفر)برای خدمات حربی اماده داشته باشد.."؛که به همین ترتیب قتل وغارت وغصب جایداد ها وسرزمینها بانسلکشیها به شیوۀ اخلاف خودتا امروز رسمیت داده شده است.-وبه این ارتباط ازتحلیلگردیگری"اقای دای فولادی"میخوانیم که مینویسد:"..قبایل پوپلزائی،الکوزائی،غلزائی،نورزائی،اسحاق زائی،خوگیانی،ماکو،توخی،هوتک،کاکر،ترین،داوی،براهوی وسائیر قبایل،شامل قبایلی اند که درازای تهیۀ لشکر،صاحب زمین شدند.بااین کار وی هم صاحب لشکرشد وهم نیروهای جنگی را ازدرون قبایل بیرون کشیده نه تنها جوارسران وخوانین قبایل را خالی کرد،بلکه این خوانین رابه تیولداردولت نیز تبدیل نمود."(9)-بروی این اسناد موئثق تأریخی،تغیرنام باستانی وتأریخی چندین قرنۀ"خراسان"بنام یک قوم"افغانستان" وتحمیل هوئیت"افغانیت یاپشتونیت"بالای کلیه ای اقوام وباشنده گان بومی این سرزمین که قرنها پیش ازمسکون شدن این افغانان مهاجروکوچنده درسلسله جبال کوه های سلیمان؛وهزاران سال پیش خاک ابائی واجدادی خراسانیان بومی بوده است که؛زمامداران قبایل بعدی؛جزهدف توسعه طلبی وهوئیت زدائی واشغال سرزمینهای سائیرملیتها وسجل نمودن ان بنام یک قوم برای افغانیزه(پشتونیزه)سازی ویک قوم سازی افغانستان؛درجهت تطبیق شعارهای عبدالرحمان خانی:"هرکس که از افغانستان است افغان است.ا؟"ویا دیکتی نمودن شعارهای فاشیستی امروزی گروه ناسیونالیستهای افراطی"افغان ملت یا افغان نازی"باشعار اینکه،میگوید:"باید هوئیت پشتونی برسمیت شناخته شود...ا؟"؛وهمچنان عین شعاربه حروف دیگری که؛دراین اواخربه نشررسیده است میگوید:"هوئیت ملی افغانیت یعنی" هوئیت پشتونی"رسمیت پیداکند؛.."؛همه سلسلۀ همان حلقِۀ یک زنجیر است که نژاد پرستان وقومگرایان به ان چنگ زده واین سیاست زنجیره ای خودرامتفقأ بایک سروصدزبان براه انداخته امده اند.اما واقعیتهای تأریخی امروزی بوضاحت نشان میدهد که؛مسئلۀ یک قوم سازی افغانستان وسجل سازی ان بنام یک قوم وانهم به دست انگلیس منافق وشیطان که؛بابیداری سیاسی واجتماعی سائیراقوام تحت استبداد وبا امدن دموکراسیهای نیم بندوتحولات عمیق سیاسی کنونی؛همچو روشهای قبیله گرائی وحاکمیت یک قومی؛دیگر کارائی نداشته واهمیت خودرا کاملأ ازدست داده است.باید طرح ها وپیشنهادات سازنده برای بیرون رفت ازاین بحران مزمن وکشنده بامحتوای علمی وعملی ان به جامعه پیشکش گردد.وبالای واژه ها وعناصرومیکانیزم عملی ایجاد وحدت ملی وحاکمیت فرایند ان که چگونه میتوان نظام مردمسالاری راتهداب گذاری نمود باید بحثهای عالمانه،رسالتمندانه وصادقانه وسازنده واموزنده که اشد ضرور است؛احساس مسئولیت گردد.باتحمیل نمودن افغانیت نام یک قوم بالای سائیر اقوام؛درد این ملت دوانمیشود؛بلکه بالای هزاران دردمزمن وناعلاج دیگری که انها نیزازهمین شعارهای نفاق برانگیزوبیهوده ومضرونامطلوب سرچشمه میگیرد؛بیشترافزون میگردد وزخمهای کوروخونین را دوباره تازه میسازد. چگونه بامنحل سازی هوئیت ملی سائیر اقوام که بیش از (60درصد)نفوس کشوررامیسازند؛وحدت ملی را ایجاد نمود؟--واین شعار هم به همان شعار حفیظ الله امین میماند که گفته بود:"..برای من صرف پنج ملیون افغان درکشورباقی بماند کفایت میکند... "--ودراین شعارکاملأروشن است که ،ازجملۀ تمام نفوس کشورکه دران زمان حدود015ملیون)تخمین گردیده بود برای او صرف(پنج ملیون) ان کاراست که باید ازیک قوم باشد وسائیر اقوام وملیتها باید نیست ونابود ساخته شوند.ا--پروژه ای یک قوم سازی افغانستان بااشغال وتصرف جایدادها وزمینهاودارائیهای سائیر اقوام وملیتها وباکوچانیدن اجباری انهابه صفحات شمال وبه دیگرمناطق ازطرف زمامداران قبایلی بشکل پلانیزه شده اغاذ میگردد وبه اثردرگیری های داخلی اتنیکی وقومی وقبیلوی سرانجام زمینۀ مداخلات خارجیهارا مساعد میسازد.که بویژه دردورۀ حاکمیت ابدالیها اقای غباردرمورد جنگهای قومی،قتل وغارت واشغال سرزمینهای یک دیگر چنین بیان میدارد:"..قبایل غلجائیها وابدالیهای قندهار درتصاحب اراضی علاقه های قلات ازدیرزمان باهم منازعه داشته واین تنازع شکل خصومت ورقابت میراثی بخودگرفته بود واین زمینۀ مساعدی برای تضعیف قوای مدافع ملی ودوام خارجیرا مها مینمود.."(9)--وبویژه روند یک قوم سازی کشور دردورۀ زمامداری میراثی خاندان ال یحیا"طائیفۀ سلطنتی"به یک هدف استراتیژیک و ایدئولوژیک انها مبدل گردید که به اثر ان با تحمیل هوئیت ملی"افغانیت=به پشتون"؛اکثراقوام وملیتهای تحت استبداد،هوئیت ملی،اتنیکی وزبانی خودرا بکلی ازدست دادند،بگونۀ مثال:"باارئۀ نظریات وتبصره های موحققین وموئرخین؛دیده میشود که غلجائیها وکرلانیها درنتیجۀ عوامل معینی نسب اصلی خویش راازدست داده دردوقرن اخیر درشجرۀ عمومی افغانها وصل یافته اند.البته کمیت کثیری از اقلیتها مانند اقوام هندی،تاجیک،تورک،پشه ای،صافی،اوربیک،ونورستانی،تحت فشاروعوامل سیاسی ازهوئیت اصلی خودها منصرف گشته وبخاطربقای زند گی درچوکات شجرۀ قبایل پشتون شامل شدند؛البته این پروسه درشهرهای قندهار،هرات،گردیز،غزنی،وننگرهار بوضاحت مشاهده میشود.."(11)--ویا نامهای چون(بابر،تیمورویا بیگ وخان و..)که ازدوران زمامداریهاوامپراتوریهاتورکها یامغولهابمیراث مانده است واهالی انها هنوز نسلهای کنونی خودرابه این اسمأنامگزاری مینمایند؛ ریشۀ اصلی وبومی "تورکی"دارند؛که نمونه های ازهوئیت زدائی ملیت اوزبیگ(تورکان)افغانستانی است که ازتحمیل هوئیت ملی"افغانیت=به پشتون"باکوچهای اجباری تأثیرگذارگردیده است.که زبان مادری خودرا ازدست داده وزبان مادری ایشان به پشتو تبدیل گردیده است.واین اقوام تحت استبدادبه اثرستم واستبدادملی وازترس بیم زمامداران قبایلی حتی به "حیله گری وسازشکاری"رواورده وبه مرور زمان شخصیت وهوئیت اصلی خودراازدست دادند.وازشدت جور وستم ملی هوئیت ملی خودراپشتون ساخته اند.وبسیاری تاجیکها درمناطق جنوب شرق هوئیت مهمند،احمدزائی،وپوپل رابخود گرفته اند که؛همۀ اینها غیرپشتون بوده که به گرفتن هوئیت ملی جعلی "افغانیت یعنی پشتون"وادارساخته شده اند.وبه این منظورسردارداود ووزیر محمدگل مهمند این روند افغان سازی وپشتون سازی جامعه رادرماسترپلان خودشامل نموده میخواستند زمینهای درجه اول زراعتی رابه پشتونهای هردوطرف مرزخط دیورند توزیع نمایند که ناقلین صفحات شمال وشمالشرق،شمالغرب وبرخی مناطق مرکزی افغانستان وهزارستان دراین رابطه مشهود واظهرمن الشمس است.واین پروسه درزمان داکترنجیبالله؛که شخصأصاحب این قلم به صفت معین بخش زراعتی وزارت زراعت واصلاحات ارضی ان وقت که مدت تخمین دوازده سال دران وزارت معین بوده ام وبه نهایت پاک نفسی،صداقت به دلسوزی وباوظیفه شناسی ووطنپرستی ووفاداری به ارمانهای ولای خلق زحمتکش و ستمدیدۀافغانستان بدون کوچکترین خیانت،تسلیم وسازش ازموقف انقلابی وتخطی ازمنافع ملی ومیهنی وبااشتی ناپذیری باخیانت وبا بی عدالتیها وانواع ستمهای طبقاطی وملی وسائیرفساد وفجائیع وبا مبارزۀ هدفمندانه ورسالت مندانه خود شاهد هستم که پروگرامهای مسکون سازی ناقلین پشتون تبارتحت نام(استفاده وبهره برداری از زمینهای(بکروبایرکه نسبت ضعف اقتصادی وضعف مالی دولت برای بهره برداری ازانها)به هزاران قطعه درخواستی وبه هزاران هزارجریب زمین که حتی اززمینهای قابل کشت وحتی اززمینهای (فارمهای دولتی)که دارائی ملی است ؛بگونۀ مثال به رسول برات تجار مشهور پشتون تباروناقل ؛سابق سناتور انتصابی دوران زمامداری داکترنجیب از فارمهای دولتی مزارشریف با همه وسائیل ووسائیط تأسیسات وواترپمهای ان بصورت غیر قانونی که ازجملۀ دارائیهای ملی بودتوزیع گردید.ا--که بمثابۀ مشت نمونۀ خرواراز ان میتوان یاد اوری نمود.گفته میشود که ؛رسول برات باحزب اسلامی حکمتیار وبویژه باداماد ان بنام "جریر"ارتباط تنگاتنگ داشه است ودرتاشکند برای ایاشی او یک اطاق لوکس درهوتل تاشکند بنام وی ریزرف مینموده است .وازجانب دیگردرباغ رسول برات درمزارقوتهای حزب اسلامی گلبدین به فرماندهی جمعه خان همدرد قاتل خلقهای اوزبیگ در شبرغان درزمانیکه والی انجا بود ؛قرارگاه تشکیل داده ازجایداد ها ودارائیها وازتأسیسات ان دفاع و حفاظت مینموده است.وده ها مثال دیگر. البته اوامرصاحب این قلم "دردرخوستیهای توزیع زمینهای بکر وبائیرمراجعین بادرنظرداشت استحقاق اهالی بومی مستحق ان مناطق بعداز غورقانونی وتحلیل اقتصادی ان ازطریق کمیسیونهای مربوطه"اصدارمیافت. این پروسه چنان شدت کسب کردکه این اوامر مستقیمأ ازدفترریاست جمهوری ویا بواسطۀ وکلای پارلمان بیشترینه ازسمت جنوبی وهمچنان توسط وزیرزراعت واصلاحات ارضی بطورقاطع دستورداده میشدوتوسط"جمعه حسک"فاشیست و(فاجعه افرین.ا)وامرذون مزار شریف،حتی بدون سلسلۀ مراتب واخذ نظر فنی(کمسیون توزیع زمین)ولایت مزارویا سائیر ولایات کشور،امرتحقق وتوزیع ان داده میشدوحتی خودرارئیس جمهور مزارشریف میدانست.ا؟وبه حدی رسید که مردم با حفر چاه های عمیق درجوارزمینهای توزیع شدۀ همدیگربالای ابهای چاه هاتأثیرنموده باعث خشکیدن ابهای چاه های یکدیگر گردید.تا اینکه بعد ازسقوط حاکمیت داکتر نجیب الله؛جنرال عبدالررشیددوستم رهبرجنبش اسلامی افغانستان که صفحات شمال مدتی تحت زمامداری او قرارداشت؛به این خودسریها ویکه تازیهای شوئنیستی توقف داده شد.ویا دردورۀ زمامداری فاشیستی حفیظالله امین به شیوۀ اسلاف خود کاملأ خودسرانه ویکه تازانه دستورداد که باید"سوال مربوط به گروه اتنیکی ازپرشنامۀ سرشماری حذف گردد"یعنی بجای این سوال اتنیکی باید صرفأکلمۀ"افغان یعنی پشتون"نوشته شود وهوئیتهای ملی سائیر اقوام(تاجیک،اوزبیگ،هزاره،تورکمن،نورستان،ایماق،قزلباش وعرب وهند وغیره ازپرسشنامۀ نفوس شماری حذف گردد؛تا سرانجام به سرنوشت زبان وفرهنگ وهوئیت ملی مردمان اسیای میانۀ مستقل شده ازاقمارشوروی سابق که درحدود(50 درصد)زبان مادری ایشان برخلاف اهداف سوسیالیسم علمی به زبان روسی مبدل گردیده است ،دچارگردد.ا--ودست اورد دیگری ازحفیظالله امین این بود که؛نفوس کوچیهای افغانستان که اصلأ طبق امارهای قبلی بانک جهانی وبانک اسیائی تخمینأ بیش از(800 هزار)درکشورنبودند وبعدا به (یک ونیم ملیون رقم زدند)انرا بدستورخود بدون کدام نفوس شماری دیق علمی ومتد لوژیکی ازطریق موئسسات بین المللی،انرا به(2,9ملیون)قلمداد نموده ازطیق احصائیۀ مرکزی رسمأ به نشرسپرد.ا؟--یعنی هرگاه ماتمامی این قضایا،پلانها وپروژه هاواهداف شوئنیستی وفاشیستی زنجیره ئی زمامداران قبایلی رادرطول این مدت تاریخی،بویژه درطی دوصدوپنجاه سال-اخیر؛بمثابۀ پدیده های عینی ومشخص ایتنیکی نامطلوب وسیطره جویانه وکاملأ تحمیلی را درارتباط باهم ودرپهلوی هم قرار داده وبطور مشخص ومسلسل وزنجیره ئی مطالعه وتحت ارزیابیهای علمی قرار دهیم؛میبینیم که کلیه ئی این زمامداران فقط یک هدف"یک قوم سازی افغانستان را ازطریق تحمیل افغانیت یعنی پشتونیت"رابه اشکال رنگارنگ تعقیب نموده امده اند وبس.ا-که همۀ انها باکشتارها،قتل عامها وبا کوچهای اجباری بانسلکشیها وبا زورگوئیها وفجائیع طراز فاشیستی-ملیتاریستی قومی وقبیله سالاری بطورمیراثی همراه بوده وصرفأدرمحدودۀ یک قوم سازی جامعه وحاکمیت مرکزی وقدرت سیاسی ان بوده است که تمامی این جنگها وفجائیع وقتل وغارتها واشغال سرزمینهای ملیتهای تحت استبداد وخلع سلاح شده با کوچهای اجباری به هاشیه رانده شده اند.واین تاج وتختها به خون بهای ملیونها انسان بیگناه تمام شده است که این تأریخ بصراحت بیان میدارد.واین جنگ وفجائیع وادامۀ خونریزیها ازان ریشه میکیرد واب میخورد.وهرکدام این زمامدران مستبد قبایلی به نوبۀ خوددراین سرزمین؛صرف،فساد واستبداد وتعصب،نفاق وستم را درنهادها وزیربنا های این جامعه؛تنفیذوتحکیم وتقویت نموده امده اند وبس.

وبه همین منوال چندین شعارهای تحریک امیز وماجراجویانۀ دیگری که همه مردم افغانستان وجهان شاهد ان هستند،دراین مرحلۀ حساس،شکننده ولرزان وبی ثباتی سیاسی ونظامی ازطرف ناسیونالیستهای افراطی وطالبان نیکتادیدار به نقاب روشنفکربراه انداخته میشود؛تلاشی است برای تحقق عمیق استراتیژی دشمنان وطن وبرضدوحدت ملی مردم باهم برادرافغانستان واحدوتجزیه ناپزیرکه اگاهانه برای(پشتونیزه سازی ویک قوم سازی)این کشورکثیرالملیت وکثیرالهوئیت وکثیرالزبان واغازی است برای تجزیۀ افغانستان.ا-که خلقهای بومی چندین هزار سالۀ خراسان زمین؛ازکوشانیها ویفتلیها ویا اوزبیگ ها،هزاره ها،ایماقها، وتورکمنها،تاتارها،قزلباشها، قزاقها وپامیریها(تورکان افغانستانی)،عربها،بلوچها،پشه ئی ها،نورستانیها، وهندیها وسائیراقوام وملیتهای که درحدود(30 قوم وتبار ونژاد وزبان،لهجه،فرهنگ ومذهب)باهم زندگی مشترک داشته اندودارند؛بااین ماجراجوئیها وتحریکات عمدی وقصدی ودامن زدن به نفاق ملی همچو پروژه وپلانهای دشمنان راتحمیل وتعمیل نموده،وادارمیسازند تااین اقوام نیزناگزیرگردند باهم وحدت واتحادوهمبستگی خودراتحت نامهای پرافتخارترتأریخی خودبیرق خودرا به اهتزازدراورند.ا-که این نوع تحریکات عمدی وقصدی ودامن زدن اگاهانه به نفاق ملی که هیچ مفادی به هیچ قوم وملیتی ندارد وازطریق حلقات فاشیستی ووابسته به پاکستان ومیراث خوران وحامیان شرقی وغربی انان به شدت دامن زده میشود.که بایک قوم سازی افغانستان؛سیاستهای قبائیلی ابدالیهاودرانیها وامیرعبدالرحمان خانیها ووزیرمحمد گل خانیها وبه سان ده هافاشیست ونژادپرست دیگر؛مانند اسلاف خودبزور(لشکروشمشیر)برای تحقق این شعارهاتلاشهای مزبوهانه صورت میگیرد.درجامعۀکه وکیل پارالمان ان که رسمأازمسند قدرت یعنی عالیترین مظهرارادۀ مردم مانند (علم گل کوچی)نمایندۀ کوچیهااعلام نماید که:"افغانستان جای کوچیها وافغانان است،دیگرملیتها ازاین ملک خارج شوند وبه کشورهای همجواربروندوهرجا که میروند بروند... "ایایک توطئه ویک جنایت وخیانت بزرگ نیست که بشکل ماجراجویانه وتحریک امیزباسائیرملیتهای تحت استبداد جنگهای خونین دیگری رارسمأبه چالش وبه چلینج می اندازد؟کجاست ان وجدان پاک وصادق که بجای تأئیداین شعارتجزیه طلبانه وسکوت وخاموشی شیادانه؛برضد ان وطنپرستانه ایستادگی نموده افشاگری ومبارزه نماید؟واین ایابراه انداختن وتحمیل ستم ملی اشکارا وعلنی ورسمی ازطریق دولت وانهم ازطریق پارالمان برای تطبیق "افغانیت=به پشتون"ویک قوم سازی افغانستان نیست؟؛ایا برخلاف قوانین وقانون اساسی همین قبیله سالاران فعلی حاکم برسرنوشت این ملت نیست؟وده هاچرای دیگری موجود است فاشیستهای نقاب داروطالب نیکتائیدار نمیتواند به ان پاسخ ارئه نماید؛زیرافورأمنفورمردم و محکوم تأریخ میگردد.واین تاریک اندیشان قوم پرست هنوز هم درخواب خرگوش هستند وبه این باورهستند؛هرگاه هرچه که خواسته باشند مانندسابق میتوانند بالای این مردم تحمیل وتعمیل نمایند؛اشتباه میکنند؛زیرا این مردم؛مردم نیم قرن ویا یک قرن پیش نیست؛بیدارشده اندوبه شدت عکس العمل نشان میدهندو اقائی وباداری سابق وانهم یک قومی راهرگزنمیپذیرند.ودراین مرحلۀ حساس تأریخی اصلأ ضرورت ولازم نیست همچو مسایل حساسیت برانگیزملی تکراردرتکرار مطرح گردد وروی ان زیادپافشاری صورت گیرد ؛وممبعدهمچوطرح ها وشعارهای تحریک امیزوفاشیستی هیچگاه بی پاسخ نمیماند وحتی پاسخهای سخت ترازان درزمینه ارائه خواهد شد.زیرا همچو طرح های تحریک امیز وماجراجویانه ملیتهای تحت استبداد رابصورت جدی دردوراهی قرار میدهدکه یکی ازاین راه را باید قبول نمایند:یعنی یا ازهوئیت ملی وازشخصیت حقوقی خود به نفع یک قوم بگزرندوخودرا منحل سازند.ویا مطابق شعارهای تهدید امیزفوق افغانستان راباید ترک بگویند.وراه سومی ان هم انست که درمقابل هرزورگوئی بایدبه دفاع ازهوئیت ملی خود متحدأ بایدایستادگی و دفاع نمایند.وافغانستانرابه تجزیه مواجه بسازند.ا.ا-هرگاه درزیر کاسه نیم کاسه گگ دیگری نهفته نباشد؛چرادراین مرحلۀ حساس تأریخی که عملأ به اثر جنگهای خونین قومی ونژادی وزبانی دروجود تنظیمهای انهاتحت عنوان "جهاد اسلامی ویا شرعیت اسلامی طالبانی "بویژه ازسالهای (1992م)به این سو این نوع نسلکشیها که درتأریخ سابقه نداشته است؛وطالب نیکتائیدار نیزازقومی بودن این جنگهای تنظیمی دیده درایانه انکار مینمایدو مشروع میداند؛وخون هزاران هزار شهیدگلگون کفن درسنگ سنگ ودرسخره کوه ودره وکمرو دشت وصحرای این سرزمین خونین ما؛هنوزهم خشک نگردیده است؛دوباره به ان فاجعۀ ننگین تأریخی برگشت داده میشود؟واین به اصطلاح"وحدت ملی.ا؟"که درگذشته هم وجود نداشت ومردم افغانستان بدنبال ان چشم درد میگردندوازین وطن بکلی رخت بربسته است؛چرا متواترازطریق تارنما ها ونشرات جمعی بی صبرانه واگاهانه وبی تب وتابانه تلاشها صورت میگیرد وغیرمسئولانه دامن زده میشود؟وچرابجای این نفاقتها؛فرمول اساسی ایجاد ملت سازی ووحدت ملی وبویژه پیرامون اصول وپرنسیپها ومیکانیسم عملی ان که:ازطریق انتخابات ازاد ودموکراتیک؛گزینش وانتخاب زمامداران شائیته مستقیمأ به اراده وارأی مردم وبطورمشروع ان؛بامشارکت وسیع وگستردۀ تمامی اقوام وملیتهای ساکن درکشور؛نظربه هستی وشعاع موجودی خودازراه مشروع ومردمی ومردمسالاری وقانونی به قدرت میرسند؛ مبارزه صورت نگیرد.واین یگانه عامل ورکن اساسی ایجادوحدت ملی شمرده میشود.ا- چرادراین ارتباط هیچگونه حرفی،بحثی ودید گاهی،تبصره ئی اینجا مطرح نمیگردد؟وچرابجای طرح وتحریکات قومی وزبانی وهوئیت ملی ؛دراین راه مردمی ومردمسالاری وشرافتمندانه ودرراه دموکراسی ملی وازادی وعدالت اجتماعی مبارزه صورت نمیگیرد؟ وده ها چرائی که راه های تفاهم ومشارکت وایجاد ملت سازی ووحدت ملی ودولت سازی مردمی را سد میگرددکه؛قومگرایان به ان هیچگونه پاسخی ندارند.وتلاش دارند تااین واقعیتها راازچشم تیزبین تاریخ ومردم پنهان نمایند.ا؟ازاین روست که طرح روشنفکرقبیلوی ویا نیمه روشنفکرویاطالبان نیکتائی داربااندیشه های ناسیونالیستی ونژاد گرایانه وقوم گرایانۀ خود؛باطرح ودیدگاه ها وتحلیلهای روشنفکر ملی ومدنی وترقیخواه وبا نظریات وسعت گرایانۀ ان درهمین جاباهم تصادم واختلاف نظرپیدامیکند.وبه سخن دیگر؛اندیشۀ تمامیت خواه وعظمت طلب وناسیونالیست افراطی بااندیشۀ دموکراتیک ومردم سالاری وملی وجهان بین گرای علمی؛درهنینجا ازریشه درتضاد قرار میکیرد.وازجانب دیگر همان طوریکه ناسیونالیست قومگرادرسطح ملی باروشنفکرترقیخواه ملی درباورها ودیدگاه هاباهم درتضاد است؛درسطح بین المللی نیز باجنبشهای انقلابی وترقیخواهنۀ بین المللی ویا همبستگیهای بین المللی؛بگونۀ مثال باطبقِۀ کارگر"انترناسیونالیسم پرولتری"نیزدرتضادبوده وازان بیم دارد وهمیشه اشتی ناپذیر باقیمیماندکه،هفتۀ بعد روی ان بحث خواهیم نمود.

ادامه دارد....

حسن پیمان

اکتوبر/8/11

رویکردها ومنابع

غلام محمد غبار-افغانستان درمسیرتاریخ-سال1383-صص309-311*

(همان)*

قاضی عطاولله-دپشتو تاریخ-ج-اول-ص12*

غلام محمد غبار-(همان)و*

عبدالحمیدمحتاط-تأریخ تحلیلی افغانستانستان-سال2004م-ص93*

غلام محمد غبار(همان)و*

عبداحمید محتاط-(همان)-ص97*

(همان-ص95)*

دای فولادی-افغانستان قلمرو استبداد-سال1377خ -ص-282*

*غلام محمد غبار-(همان)-ص308*

عبدالحمید محتاط-(همان)ص70*

یادداشتها وخاطراط صاحب این قلم

 

 

++++++++++++++++

پیوست به گذشته

(3)

جغرافیای مشترک:-هرگاه ازوطن واحد برای "ملتسازی"که یکی ازعناصرمهم متشکلۀ انست حرفی بمیان اید؛به سوالاتی برمیخوریم که پاسخهای روشن به ان برای ملت سازی از اهم ضروریات ان بشمارمیرود:-

یک:-ایادرحدودجغرافیائی پشتونستان هم دروطن کنونی ما مشترک وخط دیورندمرزی بین افغانستان وپاکستان ازمیان برداشته میشود ویا خط دیورند برسمیت شناخته شده؛باپاکستان همچنان باقی میماند؟که منجملۀ بسا عوامل دیگر؛منحیث یک عامل مهم ادامۀ جنگ پاکستان با افغانستان شمرده میشودکه؛موضوع ان مجهول،مغلق وپیچیده باقیمانده است که حل این مسئله نیزدرپروسۀ ملت سازی درافغانستان بی تأثیرنیست.

دو:-هرگاه خط دیورند برسمیت شناخته شود؛ایا قبایل سرحدی مانندسابق صرف برای امتیاز گرفتن ازافغانستان هستند ویا افغانستان نیز میتواند بالای انها حق حاکمیت داشته ودرتحت خدمت وبیرق این کشورقرارمیگیرند وعین وظائیف ومکلفیتهارا مانند سائیر اتباع درافغانستان میداشته باشند.

سه:-زمانیکه پاکستان بالای افغانستان لشکی کشی مینمود ویا مینماید؛تیروریستان وطالبان را تربیت وتجهیزنموده تحت قوماندۀمستقیم-ای-اس-ای-مداخله وحمله میکند؛این برادران ان طرف مرز دیورند درجنگ درپهلوی افغانستان قرار میگیرند ویا باپاکستان بوده وحتا زمینۀ ایجاد تربیت گاه های نظامی بیشتر از(3000مدارس تربیتی نظامی تیروریستی تحت عنوان مدارس دینی)برای تربیت منظم تیروریستها وشکل پیشرفته تران تیروریسم انتحاری درانجا فعال وازهرلحاظ تجهیز گردیده وبرای ارسال واعزام تیروریستان وحتی به پروگرامهای نفرکشی به کمک انها به پاکستان همکاری نموده ویا همکاری مینمایند؟ویاطرفدارالحاق به افغانستان ویا خوا هان یک کشور ازاد ومستقل تا سرحد جدائی هستند؟

چهار:-درحالیکه مرز بین افغانستان وپاکستان مشخص نیست واین خط منحوس دیورند ازجانب زعمای افغان درست برسمیت شناخته نشود؛وبه ادامۀتنشها ومداخلات پی هم پاکستان وبویژه بااین سوالات حل ناشده موجوده که گفته امد بسا دشواریهارادرملت سازی ایجادمینماید؛وبرسمیت شناختن خط دیورندمیتواند منحیث یک عامل درملت سازی افغانستان درحدود همین جغرافیائی کنونی نقش سازنده داشته باشد؛که مبهم نگاه داشتن ان به معنای ادامۀ جنگهای خانمان سوزوتجزیِۀ افغانستانرا باازمیان برداشتن خط دیورند وباتحقق شعار یکجاسازی پشتونهای"لروبر"،درپی خواهد داشت.

پ:تأریخ مشترک:-دران هیچ جای شک نیست که"مردم افغانستان بخاطربدست اوردن استقلال وازادی خود مبارزات قهرمانانۀ مشترک،افتخارات وخوشیها وتراژیدیهای مشترک داشته اند"واماوقتا که ازتأریخ مشترک حرف بمیان می اید؛تنها داشتن افتخارات مشترک ودفاع مشترک نمیتواند یگانه معیاری برای ملت سازی باشد.تأریخی که تاحال ازطریق حکام برتر جوی یک قوم که صرفأ به نفع خود وبه نفع حاکمیت یک قومی خود وبرای تحکیم ان وادامۀ استبداد رقم شده باشد ونقش سائیر اقوام وملیتها دران برجسته نباشد؛وملیتها واقوام دیگرافغانستان وادارساخته شوندتاصرف هوئیت"افغانیت یعنی پشتونیت"رابرسمیت بشناسند و این ملیتهاازهوئیت پنج هزارسالۀ تأریخ متمدن خود بگذرندوهوئیت خودرا منحل سازند؛میتوان ازتأریخ مشترک حرف زد؟ایا با تحمیل این شعارتفتین امیزناسیونالیستی ونژاد پرستی وقوم ستیزی؛ باعث نابودی واضمحلال هوئیت ملی،زبانی، فرهنگی ونژادی این ملیتها که درحدود(30)قوم وتبارهستند،نمیگردد؟چراوبه کدام حق این شعارهای فاشیستی بویژه دراین شرائیط حساس مکررأازجانب برتجویان نشر میگرددوبالای سائیر ملیتها بزور نیزه پاکستانیها وحامیان تحمیل میگردد؟وافزون بران هرگاه کدام چیزکی،توطئه ای ویا اشارۀ ازجانب دشمنان خارجی درمیان نباشد؛چرابه این واژه های تفتینگرانۀ قومی ونفاق انگیزانه وخصمانه عمدأ وقصدأ دامن زده میشود؟وچه منفعتی به مردم افغانستان دارد؛ایا دامن زدن به نفاق ملی برسم ورفتارهای اسلافی به افغانها"نان،لباس خانه "میبخشد؟ویاصلح وثبات می اورد.ویابرعکس اوضاع راوخیمتر نموده خشم ونفرت سائیر جوامع تحت استبدادرابیشترتحریک وبرمی انگیزد؟لذا تحمیل هوئیت "افغانیت یعنی پشتون"بالای سائیر ملیتهای مختلف(تاجک،اوزبیک،هزاره،تورکمن، ایماق ،قزلباش، نورستانی،بلوچ،پشه ای وقزاق وغیره)که درحدود 30 قوم میشوند که انکارنمودن اشکارا از موجودیت وازهستی وحضوراین اقوام ازترکیب این جامعه؛حذف ومزج ومنحل ساختن انها به هوئیت یک قوم؛جفا وجنایت بزرگ ونفرت انگیز ونابخشودنی تأریخی بوده که؛این پلان وپروژِ ۀنژاد پرستی پاکستانی بطورسیستماتیک وایدئولوژیکی تلاشی است برای"یک قوم سازی"افغانستان کثیرالملیت وکثیرالزبان وکثیرا لهوئیت که؛اشکارا وصددرصد برضد ملت سازی وبرضد ایجاد وحدت ملی ارزیابی میگردد که(اغازتجزیه ای افغانستان)شمرده میشود.ا-زیراکه ملیتها حاضر نیستندهوئیت ملی خودرابه نفع هوئیت ملی یک قوم منحل ونابودسازند.که ناسیونالیستهای نژاد پرست ازاین واقعیتها چشم پوشی مینمایند واز موجودیت این ستم اجتماعی وملی دردرون این جامعۀ قبیلوی وقومسالاری اشکارا انکار مینمایند.وافزون بران این یکانه پلان پاکستانی بوده که یک قوم سازی افغانستان در"عمق استراتژیک"پاکستان قراردارد؛تا بمثابۀ یک تکیه گاه مطمئن صرفأبالای "یک قوم"حاکمیت دلخواه خودرادرافغانستان ایجاد نموده؛ذریعۀ ان اهداف استراتژیک وپلان وپروژۀ مغرضانۀ که روی دست دارد تطبق نموده وازطریق حاکمیت یک قومی مورد اعتمادخود، این کشوررا نیزبه مرکز تیروریسم بین المللی مبدل سازد وسرانجام این تأریخ نیزمانندتأریخهای درباری باتحمیل هوئیت یک قومی باجعل سازی برای هوئیت زدائی سائیراقوام برشتۀ تحریر دراورده خواهدشدوبه این باور اند که باتطبیق پلان پاکستانی"یک قومسازی افغانستان"وبابرداشتن خط نامنهاددییورنداین مرض مزمن سرطانی درقبرغۀ افغانستان وباتحقق شعار یکجاسازی پشتونهای"لروبر"فاشیستی گروهای نازیست افغانی"افغان ملت"میتوانندوحدت ملی ایجادنمایند؛درغیران هرنوع حق خواهی وحقوق مسلم ملیتهای تحت استبداد باید تحت عنوان(یاغی وباغی وتجزیه طلب،محلی ویا سمتی)میراث انگلیسی مانند زمامداران وسلاطین جبار پیشین اسلاف خود باسرکوبهای خونین وبا کوچهای اجباری استقبال گردد.پس چگونه میتوان دراین زمینه ها راه تفاهم رابازکردوبسوی ملت سازی ووحدت ملی رفت ودرتأریخی به اصطلاح"مشترکی"که دران نقش تمامی ملیتها درسراسرتأریخ مبارزات شان علیه استبداد،استثمار واستعمار وسائیرافتخارات مشترک تأریخی ایشان به نحو درست،شفاف،غیرجانبدارانه وبدون تعصب به شکل واقعی ان بیان نگردیده باشد؛چگونه میتوان ملت سازی ووحدت ملی راایجاد کرد؟درتأریخیکه فرق بین "قهرمان وجنایتکار،بین بابای مشروع مملکت شمول وبابای غیرمشروع،فرق بین عادل وخائین،فرق بین فاشیست ومافیاوفاسدوبین پاک نفس وصادق،بین دزد ورهزن وشخص ازهرلحاظ شائیسته که به یک گروه ازجامعه قابل تأید وپرستش است وبه جامعۀدیگردشمن جانی ومالی وقاتل خطاب میشود وهنوزبشکل واقعی ان این واژه هاتعریف نگردیده باشد؛چگونه میتوان راه های تفاهم راباز نمودوبسوی ایجاد وحدت ملی گامهای مطمئن بااعتماد گذاشت؟ درین رابطه نخست باید تأریخ واقعی افغانستان بابیان حقائیق غیرجانبدارانه وغیردرباری وبدون هرگونه تبعیض وغلوسازی وجعل سازی ازطریق نخبه گان ودانشمندان وموئرخین صادق وبا وجدان وبی تعصب تحت غورقرارداده شده ودربالای جهات جعل،ذهنی گرایانه، نفرت انگیز ونقاط غیرواقعی وتعصب گرایانۀ ان به شکل علمی واکادمیک تجدید نظر صورت گیرد.تاطرف تأئیدکلیۀ اقوام و میتهای برادر درافغانستان قرار گرفته وزمینه های ایجاد ملت سازی ووحدت ملی واقعی مساعد گردد.نباید تأریخهای جعل ومبالغه امیز ویکجانبه،غرض اولود وتفتینگرانه،تعصب ونفاق انگیزانه را بشکل بسته بدون بسط وتوسعه واصلاح ان دوباره به خور نسلهای اینده گذاشت واین سریال نفاق بازانۀ امیر عبدا لرحمان خانی را تکرار درتکرار تاابدادامه داد.

ث:چهارمین عنصر متشکلۀ ملت سازی عبارت اند از:-داشتن یک "نظام سیاسی مشترک وواحد"شمرده میشود.به سخن دیگر؛مهمترین عنصرمتشکلۀ ملت سازی؛مشارکت وسیع ومساوی وبا حق وحقوق برابربرای سائیر ملیتها در(قدرت انحصار شدۀ سیاسی مرکزی یک قومی)باتقسیم قدرت مرکزی ازطریق اتنتخابات ازاد ودموکراتیک پارا لمانی میباشد.اما باانحصار قدرت سیاسی بدست مشتی ازافراد فاسد وفاشیست طرازمافیائی،چگونه میتوان ملت سازی ووحدت ملی ایجاد نمود؟ وازاین حقائیق انکار ناپذیر تأریخی چگونه انکارکرد وچشم پوشید؟که باوضع قوانین وفرامین درطی سده ها حاکمیت یک قومی مرکزی تحت عناوین(امارتی،مطلق العنان شاهی،شاهی مشروطه،جمهوری،"وزمامداریهای برخی حلقات متعصب وعظمت طلب وقومگرا درجمهوری دموکراتیک وترقیخواه"جمهوری اسلامی وجهادی، وشرعیتی اسلامی"طالبانی"وجمهوری لبرالیستی که تاکنون چهره بدل نموده؛یکی پی دیگری دست بدست نموده امده اند.اما(ستم واستبداد)مانند همیشه بیشترازپیش درعمق این جامعه ریشه دوانیده ،وبشترازپیش رشدداده شده است واین جامعه بجزء ازتحولات نسبی روبنائی وانهم به نفع تحکیم حاکمیتهای یک قومی درهیچ ابعاد ونهاد خودازجای خود(تکان نخورده وحرکت نکرده)همان طور جامدوسنتی-قبیلوی وقبیله سالاری باقیمانده است.واستبداد همان استبداد است؛صرف مستبدین ان ؛پالان تبدیل نموده,برای فتح کابل رفت وامدنموده اند.یک مستبد،جنایت کاروظالم رفته وبجای ان یک جنایتکاروبیرحم تردیگر ان امده است ؛واما استبداد وقدرت سیاسی یک قومی همانطوری که بود بقا وادامه پیدا نموده وبیشترازپیش درجریان این حوادث پایه های ان تحکیم وبه عمق تمامی نهاد ها وابعادواهرامهای این جامعه جاگزین گردیده است.وسرانجام سروکلۀ ایشان امروزازیخن(مافیای فاشیسم،مافیای فساد، مافیای مواد مخدر،مافیای قاچاقهای گونگون،ومافیای جنگ ونسلکشی و...)؛به شیوه ها ورفتارهای خشونتبارقومی وقبیلوی باظلم وستمهای گوناگون(طبقاتی،ملی،مذهبی وزبانی)وباسرکوبهای خونین بالای مردم افغانستان بشکل میراثی یک قومی،حکمرانی کرده امده اند که؛بوضاحت دردرون این جامعه دیده میشود ودرجریان است.اینها عوامل عمدۀ اندکه بادریغ تاحال موانع جدی را درراه ایجاد"وحدت ملی"و"ملت سازی"بوجوداورده اندکه ملیتها واقوام تحت استبداد عملأ درهمه عرصه هامحروم وبی نقش ساخته شده اند.وطبعیست که؛این عوامل،ملت سازی ووحدت ملی راجدأ زیرسوال میبرد.وازهمین رو؛نظربه این حقائیق تأریخی،تا حال وحدت ملی ایجاد نگردیده ودر حقیقت امربطورواقعی ان هیچ وجودنداشته است.بناأوحدت ملی وملتسازی؛دو پدیدۀ کاملأجدائی ناپذیر ولازم وملزوم یکدیگرومکمل یک دیگراند که جامعۀ مافاقد انست.رئیس فدراسیون فرهنگی تورکان افغانستان محترم داکتر همت فاریابی پیرامون ماهیت کنونی دولت وملیتها ومحیط جغرافیائی کشور چنین ابراز نظرمینماید:"مردم افغانستان عبارت انداز، مجموع ملیتها واقوام ساکن انست که دردرازنای تأریخ دریک محدودۀ جغرافیائی(نه صددرصد مشخص)؛تحت یک نظام غیرمشترک ساسی باداشتن بعضی ملحوظات مشترک؛درپهلوی هم زیست مینمایند..."(1).-بادرنظرداشت این ارزیابیها؛صرفأمردم افغانستان میخواهند که؛حداقل چنددرصد این قانون نیمه دموکراتیک لبرال خودرا هرگاه دولتهادر گذشته ویادولت لبرال کنونی عملی کند میتواندیک گام شمارشده بطرف ایجادوحدت ملی بگذارد؛بگونۀ مثال:درقانون اساسی(میزان 1343خ)درمادۀ(41)ان چنین تذکریافته استکه:"شورا مظهرارادۀ مردم است"ویا به مادۀ(36)قانون اساسی دورۀ اقای حامد کرزی نیز از"ایجاد شوراهای ولایتی" تذکر به عمل امده است.اما کجاست ان مظهرارادۀ مردم؟ودرکجای افغانستان این شوراهاایجادگردیده است؟وچراایجادنمیگردد.وبویژه درمناطقی که انجا امنیت، ارامی،صلح وثبات وجوددارد؛کدام نوع انتخابات درکجا وچگونه براه انداخته شده است؟جزءازدوره های انتخابات ننگین ونهایت شرم اوربا صد هاتقلب وفسادریاست جمهوری رژیم کنونی که مردم شاهد انست ؛ازکدام دموکراسی وحاکمیت مردمسالاری حرف زد؟--درجامعۀ که در(32 ولایت)ان(والی،قوماندانان، قاضی،سارنوال،مستوفی،شهرداری یا بلدیه،وروئسای ادارات دولتی وسائیر مهره های مهم وکلیدی قدرت وادارۀ دولتی ان به امروفرمان وبه صلاحیت عام وتام یک شخص ازیک قوم بنام رئیس دولت به صبغۀ قومگرایانه وتبعیض امیز ازمرکز واز مسند قدرت سیاسی یک قومی برطبق دلخواه وبه میل ومصلحتهای پشت پرده باحلقات فاشیستی تعین وتبدیل گردد؛ونه قانون مملکت ونه هم مردم ان دراین روند اندک ترین رول ونقش نداشته باشند؛چگونه میتوان از دموکراسی،ملت سازی وازوحدت ملی،ترقی وعدالت اجتماعی حرف زد؟که ازسده ها به اینسو زمامداران قبایلی باهمین رفتارهاوروشهای یکه تازانه تاحال فرمان رانده امده اند.ایاکسی،طالب نیکتائی دارویابی نیکتائیداری ونیمه روشنفکری به لباس روشنفکرترقیخواه ویا طالب فیلسوف نما؛گفته میتواندکه قدرت سیاسی مرکزی درطی سده ها بصورت عادلانه بین تمامی اقوام وملیتها؛بدون قومگرایانه وتعصب امیز وبطورمساویانه تقسیم گردیده ومشارکت ملیتها باقاعدۀوسیع ان درهمه ساختارهای قدرت سیاسی اقتصادی-اجتماعی؛عادلانه تأمین گردیده باشد؟بنابردلائیل فوق؛قدرت سیاسی نیزدرافغانستان هیچگاه دربین تمامی ملیتها واقوام بگونۀ مساوی وبرابروعادلانه مشترک نبوده است؛تمامی مهره های کلیدی ووزارت خانه های(دفاع،داخله،امنیت،خارجه ومعارف ویا مطبوعات وغیره..)همیشه بطورمیراثی وخاندانی به اقارب وخویشاوندان وبه یک قوم تعلق داشته است.وملیتهای تحت استبداد محروم بوده ویا بامعیارهای غیر شائیستگی وبی صلاحیت دریک موقف غیرموئثر وغیرکلیدی وباسهم دادن یکی دونفرازاقوام دیگر بطورنمائیشی وسمبولیک خلاف ارادۀمردم ان تحت عنوان"وحدت ملی.ا؟"بشکل عوامفریبانه به نمائیش گذاشته شده است.به استثنای دورۀ"حاکمیت دموکراتیک"که دانشمند محترم سلطان علی کشتمند ازملیت شریف وتحت استبداد هزاره به موقف نخست وزیری رسیده اند وکارهای چشمگیری ووظائیف مهم وخسته ناپذیری وخدمات ثمربخشی ملی ووطندوستانه را بانهایت پاکنفسی ودلسوزانه انجام داده اندکه قابل تذکراست.چراازاین واقعیتهای زنده وشفاف چشم پوشی میگردد.؟وبالفاظی هاو پرگوئیهای بی محتوا وبی اساس حقائیق پنهان ساخته میشود.چرامردم افغانستان حق نداشته باشند تاوالی،قوماندان،قاضی،حاکم؛سارنوال،رئیس ومهره های کلیدی ادارات دولتی خودرا بدست خود انتخاب ننمایند؛واین حق را چرایک قوم بشکل سکتاریستی،نژادپرستی وقومپرستی وزبان پرستی ؛به عهده واختیار خودداشته باشد؟چرامردم ما حق ندارندکه؛مطابق همین قانون قبیله سالاری خود این نژادپرستان؛شوراهای محلی وولایتی وشهری خودرابابراه انداختن انتخابات ازاد ودموکراتیک بااشتراک وسیع ومساویانه وبرابرباتمامی اقوام ایجاد نمایند؟چرا ازانتخابات دموکراتیک پارالما نی وایجاد شوراها وازحاکمیت مردمسالاری وازدموکراسی، که درمحور اهداف فدرالیسم قرار میگیرد ازان ؛ترس وبیم نشانداده مشود؟ وبویژه به این شیوۀ حکومت داری دموکراتیک ومردمی؛چه مطلبی از"تجزی طلبی،الحاق شدن به یک کشور،ویا اشغال یک منطقه ویامناطق توسط کشورهای همسایه وتحت ساحۀ نفوذ"نهفته است؟که این غوغا ها براه انداخته شده است.جزء ازیک گروه معلوم ا لحال که با برداشتن دیوارمرز دیورند پشتونهای"لروبر"رایکجاساخته شعار تجزیه طلبی را سرداده اند؛وافغانستانرا یک قومی میسازند؛دیگر ازهیچ طرفی،قومی ونژادی ویاکشوری تاحال هیچگونه صدای وحرفی دراین زمینه ها شنیده نشده است.ویا درتأریخ کشورمااین منافقتها سابقه ندارد وخلق تأریخ ساز ما بتاریخ خود این شیطنت بازی هاراهرگز جای نمیدهند.

بناأ؛دراینجا بوضاحت دیده میشود که تفاوت درتحلیلهای روشنفکرانه،درک وشناخت روشنگرانه بادرک وشناختهای ناقص غیرعلمی وغرض الود وقومگرایانه وقبیلوی(طالبان نیکتائیدارویا بینکتائی وفیلسوف نما های مذدور)درهمینجا گره میخورد.

به هررنگی که خواهی جامه میپوش

ازاندازخرامت میشناسم

"______"

بگونۀ مثال؛هرگاه دعوای به اصطلاح "اکثریت واقلیت ساختگی"بدون کدام نفوس شماری؛ازدیدگاه برترجویان قومی را درنظربگیریم؛که گویاصرفأیک قوم دراکثریت است؛ولذا قدرت سیاسی تاابدبایددرانحصاریک قوم باشد وهمه هست وبودجامعه قربان ایشان گردد،ودیگران حق ندارند وباید محروم باشند؛یعنی سائیرملیتها واقوام باید به ان قوم تسلیم وهوئیت ملی"افغانیت مساوی به پشتون"ان قومرا دربدل اضمحلال وانحلال هوئیتهای این(30 قوم)به وجود یک قوم مزج گردیده وهمه باید به یک قوم سرسجده بگذارند وازهوئیتهای ملی خود بگذرند؛دران صورت "وحدت ملی"ساخته میشود درغیران این اقوام ازوطن ابائی واجدادی وبومی خود باهزاران ساله تاریخ پیشینۀمدنیت خود بیرون بروند وازوطن خود خارج گردند؛واین وطن را صرفأبه مهاجرین قرن شانزدهم به بعد ان کاملأ وعام وتام تسلیم بدهند.ا؟ایا این طرح عادلانه است؛تجزیه طلبانه نیست؟که ازاین کشور صرف یک نظام یک قومی ساخته شود.ایاکسی گفته میتواندکه طی دوصدو پنجاه سال تاحال؛یک نظام یک قومی مرکزی وانهم میراثی فامیلی گاهی موئفق بوده؟ ارامی وابادی وعدالت اجتماعی وترقی رادرکجای این مملکت ساخته اند؟که برعکس ناکام ودرناکام بوده وجامعه راقرنها به عقب رانده وعقبمانده حفظ کرده اند.ودرپهلوی ان تخم خصومتهای ملی وتفرقه وتفتین ملی را به دستورانگلیس دربسترمساعداین جامعه کاشته امده اند.ایا این شرم وننگ تاریخ نیست که افغانستان باجاپان دریک سال(1919م)یکجا ازادی خودرااز سیطرۀ استعمارانگلیس بدست اوردند؛اما جاپان به اوج ترقی وتمدن وبه ابرقدرت جهان مبدل گردید وما به اوج فساد،جنایات،وطنفروشی ،جاسوسی،مذدور مذدوران وبه اوج قدرت مافیای قاچاق؛وبهترین میزبان برای بیگانه گان.مبدل شدیم ا؟-وسوال اساسی دراینجاست که ؛پس اینها کی بودندو کی ها این افغانستان را به این حالت رسانیده اند؛زمامداران وحکام انها کی ها بودند این بدبختی ومصیبتهارا نصیب مردم افغانستان ساخته اند؟البته پاسخ ان به همگان روشن واظهرمن الشمس است.هر(علت)ازخود(معلولی)دارد,علل همۀ این بدبختیها ومصیبتها،عقبمانیها،جنگها وفجائیع چیست ودر کجا ریشه دارد؟تمامی این سوالات صرف یک پاسخ روشن وشفاف ،اماتلخ درادکه به ان صرف وجدانهای پاک وبی الائیش میتواندبدون کوچکترین ترس وبیم به حکم تأریخ به صدای بلنداذعان نماید که:تمامی حکام وزمامداران قبایلی که تاکنون از (بسترزی)برخاسته اندوبه شیوۀ قبیلوی-فاشیستی حکم رانده امده اند،بستگی دارد؛که بمثابۀ(علل اصلی)وعمدۀ این همه(معلولهای)ننگین تأریخی بوده اند؛نه کسی دیگری وبس.ا-مگربرخی مبلغین مذدوربا حرافی ولفاظی ازکنار همۀ این حقایق تأریخی باچشم پوشی وخاموشانه طفره میروند.ونمیتوانند صادقانه وواقعبینانه حقائیق را افشاگری نمایند وبرضد ان پیگیرانه نبرد نمایند.وباید به این واقعیتهای انکارناپذیرتأریخی صادقانه اعتراف نمود که؛هیچ قوم وتبار وملیت نمیتواند به تنهائی خود دریک کشورکثیرا لملیت،کثیرا لهوئیت وکثیرالزبان وکثیرا لزبان و کثیرالقوم ؛ حاکمیت براند؛وکشوررادرهمه عرصه هابطورمتوازن رشد داده اباد نماید؛زیرا لغزیدن صد درصد بسوی قومگرائی ان حتمیست.دراین ارتباط نقادوپژوهشگرتوا اقای دای فولادی درکتاب خود (افغانستان درقلمرواستبداد)پیرامون شعارهای میراثی فاشیستی وقوم پرستی امیرعبدا لرحمان چنین تحلیلی دارد:"..انچه بنام نظریۀ سیاسی دریک قرن اخیرمطرح شده؛نخست خلق کردن این شعاربوده که:"هرکس ازافغانستان است افغان است"وثانیأخلق کردن اصطلاح"اکثریت"و"اقلیت"بوده تابراساس ان؛زمینه برای تطبق باوری مساعد گردد که؛باعث شود سنت تاریخی انحصارقدرت برای یک جامعه که ازطریق نهاد فرهنگی جامعۀ قبیلوی برای نسلهای اخیر بمیراث مانده است،جنبۀ عملی بخودگیرد.یعنی من تاشاهد بوده ام وتا اجداد اجدادم شاهد بوده اند؛"افغانستان"ملک"افغان"بوده وقدرت سیاسی نیز همچون ملک ما ازما بوده وشمایانیکه زیر سیطرۀ لشکری ما امده وبه علت عدم تشکل اجتماعی وعدم روحیِۀ سیاسی خویش برای حکومت داری شکست خورده اید،تاکنون نیز ازداشتن روحیه واستعداد سیاسی محرومید؛ولی چون درقلمرو ما"افغانستان"زندگی میکنید؛این لطف ومهربانی ومرحمت ماست که شمارا نیزجزء افغانها میدانیم؛واگرباورندارید،این هم شعاررسمی ما که:"هرکس ازافغانستان است افغان است.."(2).ا-- خوب،ببینیم وبرای یک لحظه قبول کنیم که،هرگاه،احیانأاین "اکثریت ساختگی ونا معقول"اگراکثریت است وواقعیت داشته باشد؛پس چراازانتخابات ازاد ودموکراتیک وازنظام پارالمانی تا به این حد بیم وترس نشانداده میشود؟واگراکثریت است؛درهرنوع انتخابات نیزمیتواند ازطریق دموکراتیک بشکل قانونی ومشروع وتوسط مردمان اشتراک کننده همه اقوام وملیتها به قدرت برسد؛که دران صورت؛ازیک طرف قناعت همه رانیز حاصل مینماید واز جانب دیگر؛بهانۀ برای عدم نارضائیتها دربین اقوام وملیتها باقی نمیماند؛چرادربرابراین شیوۀ مردمی ودموکراتیک انتخاباتی بیم وحساسیتها نشان داده میشود؟ درحالیکه هرملیت وقوم به میزان هستی وحضور و"شعاع وجودی"خود ارای مردم را بست می اورد وازراه مشروع به قدرت میرسد که حاجت به "استخارۀصبغت الله مجددی" نیست.ا؟که ازاین طریق هرکس جای شائیستۀ خودرا میگیرد؛وحدت ملی،ملت سازی،دوستی ومحبت وبرادری وهمبستگی طبیعی وواقعی بوجود میاید وبیش ازپیش مستحکمتر میابد؛ومهمترازهمه دست مداخله گران خارجی از ملک ماکوتاه میگردد.بناأ؛طرح دموکراتیک؛طرح مردم سالاری،طرح پارالمانی وانتخاباتی فدرالی؛خواه مخواه باطرح مرکزیت خواهی وبا طرح حاکمیتهای یک قومی وقومسالاری وغیرمشروع وغیر دموکراتیک وارتجائی وباطراحان حفظ حاکمیت قبیلوی بزورلشکر وشمشیر-ملیتاریستی- فاشیستی وتبلیغاتچیهای انان به حمایۀخارجیها درهمین نقطۀ حساس باهم در گیر وتصادم مینمایند.وازاین رودربرابرطرحهای مترقی ومردمسالاری به بهانه های مختلف حساسیتها نشانداده میشود.زیرا نیمه روشنفکر طالبی از یکطرف ازموجودیت ستمهای گونگون(طبقاتی،ملی،زبانی،ومذهبی،وفرهنگی)که عملأدردرون این جامعه جریان دارد،انکارمیورزد؛وازدیدگاه های میتافیزیکی وذهنیگرائی درک وشناخت درست ازپدیده هارابصورت غیرعلمی وسطحی مورد بررسی قرار میدهد،.ازجانب دیگر،بنابراخطارهای ذهنیت کوروبستۀخرافی-سنتی؛بایددردفاع ازموضع ارتجاع واستبداد وازمنافع حاکمیت یک قومی مرکزی انگلیسی ومافیای ان قراربگیرد.وبادشنام دادن به دیگران وبا هتاکی وبی حرمت کردن انها،صرفأکم ظرفی وبیمنطقی وبی دانشی خودرا به نمائیش گذاشته ودرزیر پوشش حق به جانب بودن،موضعگیری ضد ملی وضد مردمسالاری خودرابه اثبات میرساند.درحالیکه روشن فکرمترقی ویا ترقیخواه وواقع بین وهدفمند؛نه تنهاخاموشی رااختیارنمیکندوحقائیق را اغماض کرده وچشم پوشیده نمیتواند؛بلکه بیشتردر جستجو وبه دنبال واقعیتها بوده؛میکوشدبرای دریافت بیشترحقائیق نهفته تلاش نماید.بویژه درپدیده های اجتماعی برای دریافت انواع تضادها بیعدالتیها وانواع ستمهای نهفته عمیقانه نفوذ وموشگافی نموده مورد بررسیهای ژرف علمی قرار میدهد؛وبروی شناختهای دیقق خود برضد کلیۀ این بی عدالتیها وستمها بصورت اگاهانه وبیهراس وبی امان واشتی ناپذیروتاسرحد مرگ مبارزه مینماید؛روشن فکر ترقیخواه ازهیچگونه توهین وتحقیر ودشنام،توطئۀ ودسیسه وتهدید؛ترس وبیم ندارد؛بلکه بطورسرشار،بیباک وسرسپرده درراه ارمانهای خلق تااخرین رمق زندگی بطوراصولی وقاطع وخستگی ناپذیر،صادقانه وپیگیر مبارزه ونبردهای بی امان مینماید وبا اخرین رمق حیات بامنافع خلق وبا خلق باقیمیماند.واما نیمه روشنفکرطالبی؛بنابرماهیت ضد دموکراتیک وخرافی خود نه تنها قادربه تحلیل ودرک عمیق علمی وشناخت دقیق ازپدیده ها نمیباشد؛بلکه حتی ازذکرنام واژه های مانند(ستم،استثمار،ارتجاع،استعمار،طبقات،مبارزۀ طبقاتی،انقلاب،خلق،توده،دموکراسی،جامعۀ عادلانه،یا سوسیالیسم وانتر ناسیو نالیسم وپرولیترو...)بیم درارد وحساسیتهانشان میدهد؛ودرمقابل این واژه ها بد بین است وبا این واژه ها ومقولات بسیار محافظه کارانه وبیمناک برخورد مینماید وحتی به زبان نیز نمی اورد؛وازاین رو درتحلیلها وشناختهای خود ازپدیده ها کور بوده ودربیرون رفت ازمعضلات ان عاجز میماند.اما روشنفکر واقعی با همه پدیده هابویژه با پدیده های اجتماعی برخورد روشنفکرانه وعلمی وطبقاتی مینماید؛ودرچارچوبۀفرمول طبقاتی تحلیلها وشناختهای خودرا دقیقانه فوکس ومتمرکز میسازد.بگونۀ مثال؛هرگاه درتحلیلها واژۀ "ستم ملی"بمیان میاید؛تحلیلگر باستفاده ازتجارب واتفاقات وجریانات پیشینۀ تأریخی بطور موئثق ومستند به اثبات میرساند که دراین جامعه برعلاوۀ"ستم طبقاتی"؛"ستم ملی"نیز وجود دارد وازموجودیت ان انکارویا چشم پوشی کرده نمیتواند؛وصرف نیمه روشنفکر متعصب قبیلوی وگروه های ناسیونالیست افراطی وفاشیست مانندگروه"افغان ملتی"ازموجودیت ستم ملی انکار مینمایند.ازاین رو بمجردیکه ذکری ازنام وواژۀ ستم ملی بمیان میاید؛برترجویان عظمت طلب وخودمحوربین وحاکم برسرنوشت خلق فورأمتهم به "ستم ملی،محلی ویاسکتی"مینمایند؛وبه مانند اینکه؛باتبلیغات ذهر اگین که با یک سروهزارها زبان برضد روشنفکران واقعی ومترقی بنامهای"کفر،الحاد،دهری بیخدا،اسلام درخطر است،خطرکمونیسم و....."بگوش مردم خوش باورما همیش خوانده وتاکنون فریب داده امده اند.وافزون بران درمقابل روشنفکرانیکه ازلحاظ اتنیکی باایشان بدبینی وحساسیت دارند علاوه بر"کفر والحاد وبی خدا وغیره..."تحت عنوان "ستم ملی"نیزمیکوبندکه درطول سده هاتا کنون به همین شیوه هابرخورد ها شده امده است.درحالیکه بنابرتحلیلهای عینی وعلمی ومبتنی برجامعه شناسی علمی هرگاه بااین جامعۀ قبیلوی باچگونگی موقعیت و ویژه گیهای تضادهای ان برخورد گردد دیده میشود که:ام وزدراین جامعه قومسالاری؛بنابر سیطره جوئیهای حاکمیت یک قومی،مبتنی برحکم قانون تکامل تضادها؛همان شرائیطی برقرارگردیده است که؛قطبین متضاد مبارزه باهم تغیر موقعیت داده وبه جای یکدیگرقرار گرفته اند؛ویا به سخن دیگر،دراین جامعه طی سده هاشرائیطی مسلط گردیده است که:تضادهای فرعی بجای تضادهای عمده واصلی تغیر موقع داده اند؛وبه این مفهوم که؛تضاد عمده واصلی رابین (طبقۀ حاکم یک قومی)و سائیر(اقوام وملیتهابطور عمده ومردم افغانستان)تشکیل میدهد.یعنی انحصارقدرت سیاسی صرفأ بدست مشتی(فاشیستان وبرترجویان حاکم از یک قوم)برسرنوشت مردم متمرکز گردیده است که؛درهرم قدرت قراردارند،وسائیر ملیتها واقوامرا ازحریم قدرت بیرون رانده اندکه به اصطلاح"فیوئودالیسم یک قومی"راایجادوبرسرنوشت سائیر ملیتها حاکم نموده وبمثابۀ ابزارسرکوبی بالای ملیتهای تحت استبداد به شیوۀ قرون وسطئی ستم میرانند؛که این یک واقعیت عینی وتکذیب ناپذیر بوده ودردرون این جامعه بالفعل ادامه دارد؛صرف کور دلان وتاریک اندیشان وکوتاه نظران؛بنابرماهیت محافظه کارانه وارتجاعی خود نمیتوانند این واقعیتها را درک نمایندوبه ان تن دردهند.پس براساس این تعریف که"مبارزِ طبقاتی محصول اشتی ناپذیری تضاد های طبقاتی دریک جامعۀ متخاصم طبقاتی است" لبۀ تیزان برضد قدرت حاکمۀ که ازمنافع طبقاتی مشتی فاشیستان(ثروتمند،فیئودال،اشغال گران سرزمینها،مافیای قاچاق ومواد مخدر،تجاران بیروکرات،تکنوکراتان وابسته،سرمایه داران ودزدان وعناصر وابسته به پاکستان وسائیر شبکه های جاسوسی شرق وغرب که ازیک قوم وتبار تشکیل یافته اند)،که متحدأ قدرت سیاسی را دراختیار خوددارند؛وبه گونۀ همیشه به حمایت خارجیها برگردۀ مردم ونخست ازهمه برگردۀ ملیتها واقوام تحت استبداد سوار هستندتشکیل داده است.یعنی تضاد عمدۀطبقاتی بین"حکام یک قومی برسراقتدارفوق"وسائیرجوامع تحت استبداد رابرجسته میسازد.ازاین روناسیونالیستهای نژاد پرست وزبان پرست دربرابرذکر نام"ستم ملی" وازموجودیت قطعی ان دردرون این جامعه قومسالاری باحکمیت تک قومی ان حساسیتها نشان میدهند.زیرا قدرت انحصاری متمرکزشدۀ یک قومی خودرادرخطر میبینند.وازاین روازموجودیت ستم ملی دردرون این جامعه چشم میپوشند وطفره میروندواین بخشی مهمی ازمبارزه برضد این ستم اجتماعی وملی رابخاطربدنامسازی ان تحت عناوین بی اساس"تجزیه طلبی،سمتگرائی وسکتی وستمی و.."نامیده ودرپوشش این اتهامات؛اهداف فاشیستی وشوئنیستی خودرابه حمایۀ پاکستانیها تعقیب کرده امده اند.تا که ازموجودیت ستم ملی دراین جامعه کسی چیزی به زبان اورده نتواند ویا حق وحقوق مشروع خودرا خواسته نتواند.پس دراینجا بوضاحت دیده میشود که نصیب این ملیتها دراین تأریخ صرف قربانی دادن بوده است وبس.ا- وازهمین روهرگاه ازبراه انداختن مبارزات ازاد ودموکراتیک واز ایجاد یک نظام مردمسالاری وتقسیم قدرت مرکزی ازطریق انتخابات پارالمانی فدرالی سخن بمیان اید.طراح هان ونو اندیشان ان بنامهای ستمی وسمتی ویا تجزیه طلب؛به شدت مورد حمله قرار میگیرند؛زیرا حرف دیگری ویاتوضیحات اموزنده وعلمی ویا پیشنهادی برای اینده سازی وبیرون رفت ازاین بن وبست برای گفتن ندارند.وبااستفاده ازحرفهای مفت وارزان خیابانی به هتاکی وبی حرمتی زبان کشوده؛به زعم خودگویا رفع مسوئلیت مینمایند واصل موضوع بحث رابا حرافی ولفاظی وبا عصبانیت هاماست مالی مینمایند.

به هرحرفی که خواهی طرح میکن

من ازحرف کلامت میشناسم

موئجزاینکه؛ازانتخابات دموکراتیک وازایجاد حاکمیت مردم سالاری ومشروع ملی؛ترس وبیم داشتن وبا این بهانه واتهامات کذائی دروغین وعوامفریبانه؛درحقیقت توده رابسوی پسیمیسم وتسلیم طلبی وستم پذیری تشویق نمودن است.وازهمه تأسف اورترهم انست که؛صرفأبا به قدرت اوردن یک گروه معلوم الحال تروریست،فاشیست، ووحشی وبی فرهنگ"خود کش وبیگانه پرور"مانند طالبان ویا نیمه طالبان باهمه فجائیع وجنایات ووحشت غیرانسانی پیشینۀ خود درقدرت سیاسی ایا میتواند تمامی این معضلات وسوالهای مطروحِۀ فوق حل گردد؟صلح وثبات وارامی خواهد امد.ایا کسی ،قدرتی،نهادی میتواند انرا به سطح ملی وبی ن المللی صد درصد تضمین نماید؟هرگز نی.ا -وحتی پروفیسر ربانی نیز دراین راه شکار -ای-اس-ای- پاکستان وعرب گردید؛ودرراه صلح ومصالحه با وحشی ترین گروه مذدور که فرسنگها ازمدنیت دورهستند سروجان خودرا ازدست داد.دراین جای شکی نیست که اقای ربانی درراه صلح صادقانه رفت؛واما مصالحه وصلح باکی؟ وبااین همه دانش،تجارب وشناخت خود وازاین بازیهای شیطانی برای سیطره جوئی فاشیسم قبیلوی که درعقب ان دست اول اوپراتیفی ان پاکستان قراردارد؛هیچگونه درکی وشناختی نداشته است.ا به سخن دیگر،اوردن طالب به قدرت که؛ماهتأ ضدصلح هستند یعنی چه؟وایا اوردن دوبارۀ طالبان به قدرت صلح وثبات برقرار میگردد؟ایابااین کدخدائی خود وحدت ملی را ایجاد میکرد؟ویا تمام قدرت دولتی را دودسته به طالبان فاشیست ونسل کش در(جامۀ دین)که تاحال هرگزیک گام عملی بطرف صلح صادقانه نگذاشته اند،میسپارید؟ایا همین اکنون نیمی ازکابینه ومهره های کلیدی دولت ازطالبان نیست؟وبا اوردن طالب به قدرت؛مطلقأیک دولت تصفیه شده ازسائیر ملیتها وتحت استبداد ساخته نمیشود؟وبا اوردن طالبان به قدرت ویا به اصطلاح شریک ساختن به قدرت که بازهم؛قدرت سیاسی بدست یک قوم تکیه میکند ودست بدست میگردد؛چه منفعتی بع سائیراقوام وملیتها ویا پشتونهای اگاه وترقی خواه داشته است.ا؟- اقای ربانی با این کد خدائی خود،جز اینکه خودرا به قربانی داد؛ازکدام منافع ملی وازکدام عدالت وصلح وثبات واز سهم سیاسی کدام تاجیک،اوزبیک،هزاره،تورکمن،قزلباش،نورستانی،وبلوچ وغیره...دفاع میکرده است وبه نفع کی بوده است،جز تقویت هرچه بیشترپایه های متزلزل حاکمیت فاسد فاشیستی باشریعت خشک ومتصب طالبانی.زیراکه اقای کرزی رئیس جمهور؛قبلأ باطالبان برادر خود ازموضع ضعف وناتوانی مصالحه نموده وانهارا"برادر"خطاب نموده بود.اقای ربانی بااین موقف خود تحت نام مصالحه واشتی صرفأ بین (دوبرادر ازیک قوم)راکه برای سیطره جوئی قدرت سیاسی برضد یک دیگر مانند اسلاف خود میجنگند ،کد خدائی مینمود.وافزون بران ایاطالبان حتی با دموکراسی لبرالی غربی وبا این قانون اساسی ان اشتی مینمایند؟هرگز نی.ادرحالیکه ده ها بار رد نموده اند.ا--درحالیکه خواسته های طالبان،بیرون رفتن قوای خارجی وسقوط کامل حاکمیت لبرال دمکراتیک وانهم نیم بند وتسلیم بلا قید وشرط ان به طالبان است.که طالبان بجای این دولت؛حاکمیت خشک وجامدوبستۀ شرعیت اسلامی متحجر افراطی اسلامی ماقبل تاریخی؛باحاکمیت (دره وکیبل وسنگسار سالاری،ونابودی کامل نهاد های تعلیمی،دانشکده ها ودانشگاه ها،مکاتب ومعارف وشفاخانه ها،رادیو تلویزیونها،مدنیتها ،موزیمها،فرهنگها وکتاب سوزیها وبه اتش کشیدنهای هست وبود این سرزمین؛وسرانجام سیاه پوشسازی نیمی ازجامعه(زن)وسفید پوشسازی نیم دیگران(مرد)وبه ماتم شاندن انها وفعال سازی فابریکه های تولید تکه های سیاه وسفید پاکستانی وایرانی وحاکم سازی پنجابیها؛دراین سرزمین باستانی وفرهنگی،باترویج فرهنگ ورسم ورسوم وعادات پنجابیها وپاکستانیها)میباشد.که این ادعا هایک اتهام نیست باید به پسمنظرتاریخی رژیم فاشیستی-دینی-سنتی افراطی وقتل وغارت وچور وچپاول واتش سوزیهای یک دهه پیش حاکمیت مزدورطالبان باید یک مرور شود میتوان به کنه مطلب وحقیقت ان پی برد.که جناب ربانی ازدرک این واقعیت تأریخی یا عاجز بوده ویا اگاهانه میخواست بااین مصالحۀ یک جانبه خود دوباره همچو یک رژیم مطلق العنان امارت فاشیستی بافساد وفجائیع ونسل کشی رابا استفادۀ ابزاری ازدین مستقر سازدواین خوش خدمتی وکدخدائی بیهوده راتحت عنوان"مصاله وصلح"انجام دهد.وبجای صلح وثبات؛جهل وجنایت وعقبگرد خطرناک تأریخی رابه ارمغان اورد.یعنی ازاین نوع مصالحه وانهم یکجانبۀ(ضد صلح وثبات)طراز پاکستانی که نه به نفع مردم افغانستان است ونه هم به نفع شخص اقای ربانی بوده.واین یک قربانی بیهودۀ بود که بالای او تحمیل گردید؛وهنوز درک نکرده بود که بالای طالب هیچ نوع اعتماد واعتباری وجود ندارد؛زیرا طالب وهمتای جهادی ایشان هرگز به قول وایمان خود وفا دار نبوده اند ونیستند.انهابه جیرۀ -ای-س-ای- منافق وشطان بزرگ شده اند وافغان مکمل نیستند،صرفأ نوکر دالر وکلدار هستند؛وبا هرکس وبا هرنیرو درهر لحظه وزمان خریده شده میتوانند؛وتمام افغانستان را به یک دالروکلدار میفروشند مثلکه پاکستانیها...رخودرا به یک دالرمیفروشند.ا؟و طالبان نیز جز از پول وثروت وزر وادم کشی وچپاول وغارت به چیز دیگری بلدیت ندارند.واینکه بعد از شهادت شاد روان ربانی،هرنوع القاب(شهید،قهرمان،سرتاج مقاومت جهادی ویا بابا وغیره..)داده میشود نیز یک بهره برداری سیاسی بنام ایشان خواهد بود،واما این بهره برداری سیاسی باید به همبستگی واتحاد اهنین ملیتهای تحت استبداد وسر انجام به یک رستاخیزملی سراسری کشور،مبدل گردد؛زیرا بانسل کشیهای بیشماروبیحساب وتصفیه های قومی بسنده نکرده رهبران ونخبه گان انها نیز به بهانه های گونه گون تک تک وگل گل شکارمیگردد؛واما نه گلبدین می میرد ونه سیاف ونه کدام جانی ودزد دیگر حاکم برگردۀ ملت.

خون ناحق دست ازدامن قاتل برنداست"

"دیده باشی لکه های دامن قصاب را

حسن پیمان

ادامه دارد

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

عناصر متشکلۀ ملت سازی:

دربحث پیشینه سلسله نظریاتی پیرامون معرفت "ملت وملت سازی"تااندازِۀ لازم معلومات حاصل گردیدوبرای روشن شدن بیشتر مطالب برسرعناصرمتشکلۀملت سازی(زبان مشترک-جغرافیای مشترک-تاریخ مشترک- ونظام واحدومشترک وخصوصیات ملی مشترک)بطورجداگانه دراینجا تأکید میگرددکه؛عدۀدانشمندان ونخبگان وسیاسیون باباورهای جدی وابراز نظرهای عالمانه انرا نیز تأید نموده اند.

زبان مشترک:-داشتن زبان مشترک یکی از مهمترین اجزا وعناصر ملت سازی بشمار میرود که بدون زبان مشترک نمیتوان یک ملت واحد تشکیل داد.یک ملت ازچندین قوم ونژاد وملیتهای گونا گون میتواند ایجاد گردد که دارای"میراثهای خونی ونژادی وزبانی مشترک باشند.بگونۀمثال؛میتوان از کشور امریکا نام برد که یک کشورکثیرالملیت است اما(مشترکات چهارگانۀفوق )رابرای ملت سازی ندارد.یعنی هیچ عنصر ملت سازی به تنهائی نمیتواند خصوصیات ملی بودن را تعین نماید.هر گاه زبان انگلیسی که بین کشورهای کانادا،امریکا،استرلیا،زیلاند جدیدویا انگلستان مشترک است درنظربگیریم؛اما بازهم انها دریک سرزمین" واحد ومشترک" زندگی نمیکنند؛درسرزمینها وممالک دیگرجدا گانه زندگی مینمایند؛دارای یک سرزمین واحدیا یک "مخرج واحد"ومشترک نیستند.ونمیتوانند یک ملت واحد حساب شوند.وبه همین ترتیب"سرزمین ویا فرهنگ مشترک"هرکدام ازاین عناصر به تنهائی یک ملت واحدرا درست تعریف نمیکند.ویا کشور سویس با"چهار قوم ونژاد مختلف"واما(مساوی)را بخود جای داده است که هرکدام دارای ویژگیها وخصوصیات خود رادارد.که در حقیقت در ان (چهار ملت)جای گرفته است.تنها" زبان مشترک وجغرافیای مشترک"بیشتر رول عمده دارد.وفرهنگ مشترک نیز نمیتواندبه تنهائی یک ملت را تشکیل بدهد؛ بگونۀ مثال:(اوزبیک زبانان(تورک زبانان)(افغانی،اوزبکستانی، تورکمنستانی، وتورکیه وغیره)نمیتواند یک ملت واحدرا بسازد.ویا تاجیک زبانان(افغانستانی،تاجیکستانی وایرانی)نمیتوانند یکجا یک ملت واحدرا بسازند،هرکدام از خود خصوصیات وویژگیها ولهجه های جداگانۀخودرادارد؛ودارای یک سرزمین واحدومشترک نیستند.که این اصول ملت سازی در مورد سائیر ملیتها ونژادها واقوام داخل افغانستان نیز صدق مینماید.بگونۀ مثال:لهجه وزبان شیرین پشتوی کندهاری؛بالهجه وزبان درشت پشتوی قبایل سرحدی وماورای" خط دیورند"کاملأمتفاوت است؛وبه همین منوال سائیر ملیتهای کشورکه هر قوم وملیت ازخودزبان ولهجۀ گفتار جدا گانه دارند که خصوصیات وویژگیهای یک ملت واحدرامعرفی نمیکند.ودانشمندان ملت رادرمجموع چنین تعریف نموده اند که:"یک واحد اجتماعیست که از اشتراک عدۀ از انسانها برپاِیِه زبان واحد سرزمین واحد،طرززندگی یکسان(بازارمشترک)وفرهنگ مشخص درروند تأریخی تشکیل میگردد؛مجموعِ این عناصردرهرفرد ان ملت(خصائیل معنوی وروانی یکسانی )راپدید می اوردکه بنام خصوصیات ملی یادمیشود؛این ویژه گیهای ملت است که؛ افراد یک ملت را ازملت دیگر متمادیز میسازد..."(1)-برخی سیاسیون از موقف برتر جوئی وهوئیت زدائی سائیر اقوام وملیتها؛"قبرستانرا"درملت سازی مشروط میسازد.درحالیکه درجامعۀ کثیرالملیت وکثیرالزبان ونژاد ومذهب وکثیرالهوئیت میتواند بین این اتنیکی های قومی نژادی وزبانی وخصوصیات ملی؛قبرستان ان نیز مشترک باشد؛ اما در زمرۀ عناصر متشکلۀملت سازی شامل شده نمیتواند؛زیرااین اقوام وملیتها دریک ساحۀ واحد جغرافیائی دارای هوئیتهای ملی کاملأجداگانه هستند.قبرستان وقتی درجملۀ عناصر متشکلۀ ملت سازی شامل شده میتواند که این قبرستان ازیک قوم وقبیله ازیک زبان ونژاد وازیک هوئیت واحدبوجودامده باشد؛انگارمیتواند درملتسازی رول داشته باشد. ازاین رو؛تنها باشعار امیر عبدالرحمان خانی وزمامداران بعدی قبایلی با دیکتۀ "افغانیت یعنی پشتونیت"بااضمحلال هوئیت ملی سائیر اقوام وتبدیل ومزج ان به یک قوم نمیتوان ملت واحد ساخت که؛این امر وشیوۀ ملت سازی بانابودی وحذف سائیر ملیتها یک جنایت بزرگ است که؛این شعار خونین وضد وحدت ملی باحذف سائیر ملیتهاازترکیب این جامعه وعدم شناسائی رسمی هوئیتهای ملی انها؛افغانستانرا مستقیمأ به تجزیه سوق میدهد.وفجایع خونین را درپی دارد.-افغانستان درطی دوصدو پنجاه سال به این سو نظامهای گوناگون(امارتی طراز فاشیستی،شاهی مشروطه، شاهی مطلق العنانی،جمهوری،جمهوری دموکراتیک مترقی وعدالتخواه-حاکمیت جهادی اسلامی ساخت پاکستان وبربرمنشانه وبیرحم که با (قتل عامها وغارتگریها ونسلکشیها بااشغال سرزمینهاو چپاول منازل یک دیگر؛سرقت بانکها وموزیمها؛قوم ستیزیها وزبان ونژاد ستیزی ها؛درتحت رهبری ورهنمائی ودستور مستقیم سازمان استخباراتی جهنمی ومرکز تیروریسم بین المللی توسط-ای-اس-ای-پاکستان که امروز بنام مزدور حلقه بگوش انگلیسهای ابلیس درتأریخ شناخته شده است. و همچنان رژیم خون اشام فاشیستی امیرالموئمنین از نوع "شریعت خشک وبستۀ طالبانی"ماقبل تاریخی که؛بدتر ووحشی ترازهمه رژیمهای پیشینه وبی سابقه درتاریخ؛و نیزجمهوری لبرال فاشیستی وانارشیستی طراز مافیائی غرقه درفساد)کنونی را؛ تجربه کرده امده اند که؛درسهای بزرگ وفراموش ناشدنی برای همۀ مردم افغانستان خواهد بود.اما هیچکدام این نظامها نه تنها نتوانسته اند بنیادهای اقتصادی-اجتماعی؛شکل مالکیتها بروسائیل تولید ومناسبات کهنۀ قرون وسطائی انرادگرکون سازند؛بلکه ستم،استثمار وفساد وفجائی وفاشیسم ایدئلوژیکی راخیلیها بدتر ازپیشینه های ان؛ به استثنای رژیم مترقی ودموکراتیک تحت رهبری -ح-د-خ-ا- دردورۀ زمامداری شادروان ببرک کارمل درهمه ابعاد ونهادها واهرامهای این جامعۀ قبیلوی بیشتر از پیش نیز استحکام بخشیده اند؛وباوجودانهم این تحولات روبنائی درهمه عرصه های سیاسی-اقتصادی-اجتماعی وفرهنگی تأثیرات معین خودرا بجا گذاشته است.قضایا،حوادث وجریانات تند وکند ویاداغ تاریخی؛بویژه درچهار دهه یانیم قرن اخیر؛روح وروان جامعه را بکلی تغیرداده است که؛میتوان این تحولا ت را نیز یک دست اورد تأریخی ویک بهره برداری سیاسی مهم ارزیابی نمود.وحتی این اگاهی وروشنگری(دراینجا واژۀ روشنگری ازبرای ان بکاربرده شدکه هرنوع تحولات مثبت ویا منفی درزندگی اجتماعی یک درس اموزنده بوده در بیدار سازی شعور سیاسی وطبقاتی توده هااز اهمیت ویژۀ برخوردار میگردد)که ازمیان شهرها ازحوزه های روشنفکری به دهات ومحلات وقریه جات نفوذ نموده وازان بهره مند وبرخوردار گردیده اند.هجوم ورجوع روز افزون بیکاران،کسبه کاران،ورشکست شده گان، خرده مالکان،وصاحبان صنائیع کوچک،دوکانداران، وجنگ زده گان،،فقیران وبینوایان،یتیمان وبیوه زنان وبیجا شده گان،وخانه خرابان وبویژه دهاقین بی زمین ومزدورکاران وکارگران وسائیر زحمتکشان وماتم زدگان ومصیبت دیده گان؛ازبیم وترس تیروریستان وجنگهای هستی سوزو ویران کن و مهیب ووحشتناک ؛ این تودۀ بیجای وبی نان وبیخانه ؛بیشترخانه خراب گردیده ازمحلات وقریه جات به شهرها؛ سیل اسا سرازیر گردیده اند وبااشنائیهای نسبی خود بامدنیتهای جدید،انکشافات وتحولات روبنائی شهری ومدنی درتغیر ذهنیتها وبیداری شعورسیاسی واجتماعی انها؛تأثیرات خودرا بجامیگذارد.ومردمان اگه ماروی همرفته تجدد پذیر وتحول پسند شده اند.که ازارتجاعی ترین ودکتاتورترین رژیمهای فاشیستی ضدملی گرفته تادموکرات ترین ومترقی ترین؛الا لیبرال ترین وانارشی ترین وبی لگامترین انرا درطی این نیم قرن اخیر بخوبی تجربه نموده اند.ازاین رووبااین ارزیابیهاوتحلیلهای ژرف وعینی ازتحولات روبنائی درپس منظرتاریخی این جامعۀ قبیلوی؛بدون ترس وبیم میتوان هرنوع دموکراسی را بدون مداخله وبویژه ازجانب پاکستان وایران دراین جامعه به تجربه گرفت.وافزون بران افغانستان به یک دموکراسی ملی درمطابقت باشرائیط داخلی خودضرورت دارد؛نه دموکراسیهای وارد شده ازخارج کشور.-ودرحقیقت امر(دموکراسی ازهر نوعی که باشد؛یک اله وابزاری است بدست طبقۀ حاکمۀ برسراقدار)که به هرمیل خود خواسته باشد انرا بکارمیبندد.واما این تحول ودگرگونی،رشد وتکامل درافغانستان سده ها درگرو سنتهای خرافی باذهنیت بسته ودر زنجیر قیودبندگی فرهنگ خرافی بانهادهای جامد وراکد ان،قرار گرفته است.وبجای دگرگون سازی؛ستم پذیری واستقبال از مستبد بزور نیزۀ وشمشیرخو نین وخشونت امیزقومی وقبیلوی وبرترجوئیهای زمامداران قبائیلی میراثی از کذشته هابالای این جامعه تحمیل گردیده است؛وحتی مجال تنفسی برای تغیر ودگرگون سازی بنیادی این جامعه به نفع توده ها وبه اشتراک انها تا حال میسر نگردیده است.؛ودرانتخاب والیان وزمامداران خود هیچگونه نقشی نداشته اند وگردان پیش اهنگ ورهبری کنندۀ انهانیزبا سرکوبیهای خونین همراه بوده است وهسته های انقلابی انها ازهم متفرق ونیست ونابود ساخته شده اند.ا- وزمینه های برای ایجاد وحدت ملی هرگز مساعد ساخته نشده است،بلکه تا همین مدت نفاق وشقاق،منازعات ملی،تفرقه وتفتین گری وخصومتهای قومی وزبانی نژادی وسمتی به اوج خود رسیده است. واز طریق حکام و حلقات اشکار وپنهان فاشیستی وابسته به انگلیس وبویژه ازطریق مزدورخود پاکستان پلانیزه شده وبطور سیستماتیک تحت بهانۀ عدم برسمیت شناسائی خط استعماری"دیورند" خصومتهای ملی به شدت و حدت تام براه انداخته شده ومیشود که بیشتر از هروقت دیگر بطورروزافزون وخیم تر وفاجعه بارترگردیده امده است.درحالیکه مردمان اگاه وبیداراین سرزمین برای پیاده نمودن دمو کراسی واقعی وایجاد حاکمیت پارلمانی بنا بر دست اوردهای اشاره شده درفوق،بلدیت واشنائی نسبی حاصل نموده اند که در واقع به خود اگهی ملی وسیاسی واجتماعی جامعه افزوده است ودرکمپاینهای انتخاباتی ولو که قلابی هم بوده اشتراک نسبی داشته اند؛وهرگاه دران فریب وریا وتقلب وعوامفریبی وخرید وفروش ارای مردم ؛بویژه بگونۀ دوران زمامداریهای طراز فاشیستی یک قومی حاکمیت مرکزی ونهایت خجالت اور اغشته به فساد ومافیائی اقای کرزی درمیان نباشد وازطریق یک رژیم مردم سالاری پارالمانی فدرالی براه انداخته شود؛باشوروشوق وعلاقۀ فراوان ازان استقبال مینمایند و راه های مسدود بسوی حاکمیت مردم سالاری را هموار نموده وبمثابۀ وسیلۀ برای درهم کوبی چارچوبۀ نظام قبیلوی وقومسالاری و بمانندپلی در ایجاد جامعۀ دموکراتیک وعادلانه ؛نقش قابل ملا حظۀدارد.وبرای خود اگاهی ملی بیشتر و درایجادوحدت ملی واقعی راه هارا هموارمیسازد برادری وهم بستگی را بوجود می اورد.وصرفأ به یک گردان پیش اهنگ ملی باطیف وسیع از کلیۀ زحمتکشان،منورین وروشنفکران،ترقی خواهان وتحول طلبان وعدالت پسندان یکجا بامردم بیدار واگاه وغیور ما درین مقطع حساس؛اشد ضرور احساس میگردد؛تا این اتحادرا باصداقت عام وتام وبا حفظ عقائید باورها وایدوئو لوژی ها بدون برتر جوئیها وتعصبات وامتیازات به یکدیگردرعمل ایجاد نموده؛تنظیم ورهبری خردمندانه نمایند.نه به شکل تک روانه ویکه تازانه؛بلکه تحت رهبری یک(شورای واحد)متشکل ازهمه نهادها،احزاب،گروه ها،سازمانها واتحادیه ها وبویژه نماینده های شائیسته وبرجستۀ ازهر قوم وقبیله،نژادومذهب؛نه درتحت واژۀ "اقلیت واکثریت"ویا بگونۀ(ففتی ففتی مصلحتی)ویا به شیوه های مردود پیشینه ای زمامداریهای قبایلی به شکل یک قومی عمل نمود؛ بلکه بگونۀ یک جبهۀ متحد ومستحکم وارد کارزار مبارزه گردید.زیراکه حرکت تکروانۀ هرنوع نهضت ملی وترقیخواه مرگ قطعی را درپی خواهد داشت.وبه این منوال؛زمینۀ مبارزات هدفمند توده ای را درراه دموکراسی ،خوداگهی ملی ووحدت ملی ازادی وعدالت اجتماعی بطور منظم وسیستماتیک واگا هانه ازقاعده به بالای(مخروط)نه ازسوی اهرام ان چون پیشینه ها به شکل دستوری ونمائیشی؛براه انداخته شود که؛حد اقل یک نیروی واحد وهمبسته ومقتدر شورائی ایجاد گردد وبه شکل یک اپوزیسیون قوی علیه طالبانیکه احیانن انها به قدرت اورده شوند یک امادگی قبلی داشته ودر فرایند سیاسی بتواند یک توازن نسبی رابرقرار نموده از موضع قدرت توده ای ،نماینگی کند.زیرااگرباتوده وخلق بودی مرگ نداری وزور وتوانائی توده های متحد راکس نداردونمیتوانددرهم شکند.هرنوع قدرت که باشد سرانجام در پیش خلق زانومیزن.درغیر ان اینده ها مبهم واسف انگیز خواهد بود؛واین تودۀ بی سرنوشت نیز طی این سده های اخیر؛چنان ابدیده شده وبه کوره های مختلف جلادان فاشیسم قبایلی روئین تن گردیده اند وچون پولاد پخته شده اند که؛درهر گونه شرائیط،دشواریها وناملایمات وتحمیل انواع ستمهای ملی،طبقاطی،مذهبی زمامداران قبایلی وسلاطین جابر ان ومیراثخوران استعمار وحامیان خارجی انها؛تاحال مقاومتهای دشمن شکنانۀ خودرا ازدست نداده با صبر وحوصلۀ فراخ وفراوان از خود،ازسرزمین خود وازهوئیتهای ملی؛فرهنگی ومدنیتهای خود؛ به شکلی ازاشکال بی هراسانه ودلیرانه دفاع نموده امده اند،زیرا زمامداران قبایلی جز از فرهنگ وتمدن ستیزی،زبان ستیزی،قوم ونژاد ستیزی وکتاب وفرهنگ سوزی وتشدید نفاق ملی،دست اورد لمس کننده نداشته اند؛وجزازجنگهای تباه کن وهستی سوز برای غصب سرزمینهای یکدیگر،قتل وغارت یک دیگر وعقب راندن جامعه به دور از مدنیت ودرماقبل قرون وسطائی؛دیگرافتخاراتی نداشته اند.

به گونۀ مثال:درقبال صدها دزدی وغارت امیرعبدالرحمان بی فرهنگ؛دربارۀ فرهنگ ستیزی او اقای غبار چنین مینویسد:"هیچ یک نقطۀ درخشانی درتاریخ عهد" امیر"راجع به فرهنگ جدید دیده نمیشود.بی اعتنائی "امیر" درزمینه تا جائی بود که میتوان انرا تعند وتعمدودرجلوگیری از فرهنگ نامید.زیرا او ازتمدن وفرهنگ جدیدجهان اکاه بود معذا یک مکتب نساخت؛یک جریده تأسیس نکرد؛برعکس مطبوعات ورسالات خرافی واساطیری ازهند انگلیسی درافغانستان میریخت ونسل جوان کشوررابه رجعت قهقرا به جانب فالگیری واوهام وتاریکی رهنمونی مینمود..."(2)ودرایجا میبینیم که حرفهای غبار این تحلیل گر تواناکاملأدقیق بوده این میراث انگلیسی توسط مزدوران قبایلی خود تا کنون چگونه تعقیب گردیده که هنوزهم ازطریق مزدورحلقه بگوش خود پاکستان انگلیسی وملاهای جیره خور دیوبندی ان؛تبلیغات پلان شده ومنظم همچو خرافات واوهام برای تسخیر اذهان عامه به عقبگرائی وپسمیسم وبه تسلیم طلبی وستم پذیری؛بی تب وتابانه تلاش میگردد که بشکل پامفلیتها،بروشورها ویا نشریه های تبلیغاتی بگونۀ سیل اساتحت نام اسلام باتصویرهای خیالی ازدوزخ وجنت که صرفأاین تکه داران اسلام ازان واقف اند به ماورائالطبعه رفت وامد دارند ودیگر مسلمانان ازان واقف نیستند؛بگونه سیل اسا درداخل افغانستان وارد میگردد.

ادامه دارد....و

حسن پیمان

سپتمبر/18/11

 

منابع ورویکردها

 

ظهرالا ظهوری--ایا افغانستان میتواند یک دولت فدرالی باشد-سایت اریائی *

غلام محمد غبار-افغانستان درمسیر تاریخ-سال 1383-ص 650*

یاداشتهای صاحب این قلم

 

 

++++++++++++++

 

افغانستان کشوریست کوهستانی وبا مساحت بیشتر از(62 هزار )کیلو متر مربع است که بیش از (75 درصد)انرا؛ صرفأ کوه ها دره ها،کوتلها، تپه زارهای(سنگی وریگی وخاکی)تشکیل میدهد. ومتباقی(25درصد)انرا، دشتها ،صحرا ها،وزمینهای لامزروع،بائیر،زمینهای زراعتی تحت کشت سالانۀ (للمی وابی)وزمینهای قابل کشت واماده برای زراعت،جنگلات وعلفچرها،دریاها ،شهرها،اماکن ومنازل رهائیشی،قبور وزیارتگاه ها وسائیر مساحات را در بر میگیرد.نفوس ان کشوررا درحدود(30 ملیون نفر) تخمین مینمایند.که براساس این موقعیت جغرافیائی خود ،نشاندهندۀ انست که،این کوه هاو دره هاووادیها وتپه زارها،گاه بصورت سلسله وزنجیره ای وگاهی پراگنده وبااب وهوای کاملأ مختلف ومتفاوت(گرما وسرما ،خشک ومرطوب،ملائیم،گوارا وناگوار)رادارا بوده واین نفوس کشوررا بصورت پراگنده دربین این کوه ها،وادیها ودره ها،تپه ها ودشتهاوصحراها؛دراغوش خود جای داده است.که:"..این اختلاف اب وهوا وساختمان طبیعی بادره ها ووادیهای مجزا ازیک دیگر وسختی راه هاوفقدان وسائیل حمل ا لنقل عمومی،تمدید شوارع وترقی حمل النقل به غرض تسهیل امیزش اجتماعی واقتصادی مردم برای تأمین وحدت ملی افغانستان یک قضیۀ حیاتی وحل مطلب شمرده میشود...."(1).-درتحلیل پروگراف اخر دومطلب مهم دررابطه به این بحث نهفته است-یکی:این موقعیت جغرافیائی کشوربا تقسیم نفوس در هر وادی ودره ودربین هرکوه وتپۀ صعب العبور وحمل النقل بدوی قرون وسطائ ودوری امیزش اجتماعی وروابط بین همدیگر؛ازده هادلیل یک دلیل دیگری است برای ناکامی حاکمیتهای یک قومی مرکزی که؛زمامداران مرکزی در طول سده ها نه تنها ازولایات ومحلات دوردست خود دیدن نموده وبه مشکلات ایشان رسیده گی ننموده اند؛از گرسنگیها،میر ومرگها،قحطی ها وعلف خوریها وگیاه خوریهای مردم که شکم ایشان اماس نموده وبعدأ جان میدادند. ومن شخصأبچشم خود دیده ام که یک مردمسن ویک زن جوان ازخوردن علف در شهر میمنه مرکز ولایت فاریاب در زیر ریش سر داران حاکم و بی احساس چگونه جان میدادند.ا- اولاد وفرزندان عزیز ودلبند خودرابه پول کم و حتی به یک سیر ارد ویا گندم در میمنه که یک زمان (گدام غلجات افغانستان بود)ودر چغچران،بادغیس وبامیان،بدخشان و درمزار شریف در گرد روضۀ سخی ؛ این فرزندان وجگر گوشگان خودراچگونه از ولالیات اورده تبادله مینمودندو این سرداران "طائیفۀ سلطنتی" هیچگونه اعتنائی ویا کمکی درزمینه انجام نمینمودند و این حکام کم سواد وبی کفایت قبائیلی هیچگونه تدارکی وذخائیری برای همچو حالات مدنظرنداشتند؟نه تنها کوچکترین دلسوزی و توجهی نداشتند بلکه بالای

این ملیتهای تحت استبداد اگاهانه ومتعصبانه ستم میراندند.ا-وبه قول سردارنعیم خان روایت است که زمانی به برادرزادۀ خود سردارداود؛شیوۀ زمامداری استبدادی سرکوبگرانۀ قبیلوی رابه او چنین می اموخته است که:" اگرشکم گرسنۀ این ملت ازنان سیرشود انگار مست میشوندوبه حق خواهی بپا میخیزند.باید برای بقای سلطنت؛ ملت را گرسنه نگاه داشت."ا ؟-- که به این شیوۀ انگریزی ومحیلانه وزرنگانه؛همچو مسلک استبدادی میراثی خاندانی را تعلیم میداده است.ا؟ واما با این همه حیله گریها وبه شکل مذورانه وبه نیرنگهای گونه گون وباتحمیل هوئیت یک قومی "افغانیت" وبا خونریزیها ونسلکشیها وکوچهای اجباری وکشتارهای دستجمعی وبا کله منارسازیها وبا اتش کشیدنها وویرانگریها وغارت گریها برای بقاء وادامۀ نظامهای قبائیلی رنجزای یک قومی مرکزی خود تا حال نتوانسته اند نائیل گردند؛ که ازجانب شوئنیستاهی افراطی وقوم پرستان محلی وگروه "افغان ملت" ویا فاشیستهای افراطی هوئیت"افغانیت=پشتون"رابرای یک قوم سازی افغانستان بخاطر اضمحلال هوئیت ملی سائیر اقوام؛ تکرارأدیکتی نموده وبه دستورروزخودقرارداده اند.وبرای دامن زدن نفاق ومنازعات ملی وقومی دراین بررهۀحساس بجای ایجاد وحدت ملی که همه پیرامون ایجاد ان میاندیشند،عمدأدامن میزنند.

"فرشتۀ که وکیل است برخزانۀ باد

چه غم خوردکه بمیرد چراغ بیوه زنی"

"ِِِِ"

دوی دیگر:زمامداران محلی نیز نسبت نبود صلاحیتهای کافی دروجوه مالی واداری وتشکیلاتی ونبودصلاحیت واقتدار دراجراأت سریع وظائیف محوله و درتطبیق وظائیف پلانی؛هرگونه تحول وانکشافرادرهمه ابعاد وعرصه های تولیدی،اقتصادی،اجتماعی وفرهنگی توقف دادند و کشورراازکاروان تمدن عقب راندند.که این عوامل وپراگنده گیها ونارسائیها درامورمحوله؛مانع امیزش اجتماعی؛روابط ومناسبات نارمل بین انهاگردیده ودر ایجاد وحدت ملی نیزبه اصطلاح"ضربه"زده است.هرمنطقه همان طوریکه هست بشکل جداگانه وبه طرز زنده گی بخصوص خود به شکل بدوی وعقب مانده با خصوصیات وبا روح وروان ویژۀ مختص به خود باقیمانده اند.که باید به این طرز زندگی تغیر وتنظیم مدنی اورده شود.

افغانستان یک کشورعقبماندۀزراعتی وبا ابزار تولیدی بدوی"گاو واهن"واز لحاظ ساختار اجتماعی ومناسبات ان بطور عمده(فیئودلی ونیمه فیئودلی و دارای نشانه های پری فیئودلی-قبیلوی)بوده که؛به نسبت کمبود زمین زراعتی (تحت کشت سالانه)در مناطق جنوبی وبرخی مناطق مرکزی وکوهستانی ازروند تکاملی جامعۀ فئو دالی درعقب مانده وبا زنده گی طرا ز (طائیفوی-قبیلوی)به سر میبرد.وبه نسبت رشد بطی نیروهای موئلده وروابط تولیدی دراین مناسبات؛جامعۀ ان باذهنیت کور وبسته وخرافی که ذیر بنای فرهنگ انرامیسازد،ازجامعۀ مدنی دور مانده است.ویک کشورکثیرالملیت،کثیرالزبان واسلامی است که بیش از(30)قوم وملیت بازبانها ولهجه های مختلف درمحدودۀ جغرافیائی کنونی ان،زنده گی مینمایند..باوجود وجوه مشترک نسبی در رسوم وعنعنات وقسمأدرفرهنگ وخصوصیات ملی؛بنابر موقف وموقعیت جغرافیائی صعب العبور خود مناسبات اقتصادی؛اجتماعی،فرهنگی،تجارتی وسائیر معاملات را صدمه زده است. و رژیمهای یک قومی مرکزی باتعقیب سیاستهای خودبزرگ بینی و شوئونیستی افراطی با نسل کشیها وتصفیه های قومی وتعصب هنوز ازمذایای(ملت سازی ووحدت ملی)به شکل واقعی ان برخوردار نگردیده است.وبویژه درعمل هیچ وجود ندارد.-وقبل از همه لازم است تا در اینجا در بارۀ واژه ها ومقو له های مانند(ملیت،ملت،ملت سازی ووحدت ملی)برای روشن شدن بیشتر مطالب کمی نظر اندازی گردد.

ملت چیست؟:- درفرهنگ پارسی"عمید" ملت را"گروه مردم یک کشورکه از یک نژاد وتابع یک دولت باشند"تعریف نموده است.دربارۀ این مقولۀ تأریخی علما ودانشمندان نظریات گوناگونی ارائه نموده اند؛وبطور عمده داشتن"سرزمین مشترک،زبان مشترک،قوم وفرهنگ مشترک (وبا زار مشترک" معرفی گردیده است .اما برخی سیاسیون ازموضع برتر جوئی با تعریف انحرافی از"ملت"تصویر نادرستی را برای(هوئیت سازی یک قومی) وبا سیطره جوئی علیه اضمحلال وانحلال تدریجی هوئیت ملی سائیر اقوام وملیتهای تحت استبداد مذبوها نه تلاش مینمایند.و حتی معیارهای منظور شدۀ بین المللی راهم وارونه میسازند.بگونۀمثال"ملت"رابصورت ناقص وبا ماست مالی نمودن"چها رعنصر متشکلۀ ان"چنین تعریف مینمایند":کلمۀ ملت در ادبیات سیاسی کشور سابقه ندارد لذا افراد جامعه با کشور واحد وهوئیت واحد میباشد"دراین جا به وضاحت دیده میشود که(زبان مشترک،قوم"ایل"وملیت مشترک،فرهنگ وبازار مشترک،تأریخ وجغرافیای مشترک)رادر ملت سازی که رول عمده دارند؛انرا ازتعریف"ملت" حذف مینماید وانرا بصورت مشخص وشفاف به زبان قلم نمی اورد و از جملۀعناصر مهمی اند که در ملت سازی نقش عمده را دارند؛که پیوسته تلاش دارند باید به تدریج درتحت تأثیر فرهنگ وهوئیت حاکم یک قومی ازبین بروند ومنحل گردند.تاپلان "یک قوم سازی"افغانستان بدون موانع تطبیق گردد. یعنی تمامی ملیتها واقوام گونگون افغانستان؛درحالیکه هرکدام دارای هوئیت ملی جداگانه هستند مانند:(تاجیک،هزاره اوزبیک،تورکمن،بلوچ،نورستانی وغیره؛ واین 30 قوم وملیت؛باید از هوئیت اصلی خودبگذرند؛صرفأ هوئیت یک قوم"افاغنه یعنی

پشتون"یا"افغانیت"یعنی هوئیت پشتونی را بپذیرند.که ناسیونالستهای افراطی"اففان ملت"یا نازیستهای افغانی برضدوحدت ملی وبخاطر تجزیۀ افغانستان این واژه های نفاق برانگیزرادراین مقطع حساس تأریخی براه اندخته اند وخصومت را دربین اقوام وملیتهادرکشور عمدأوقصدأ خلق مینمایند.و ازنظر برخی دانشمندان ومحققین واژۀ ملت در ماقبل خود دارای عناصر واجزاء وساختارهای چون"خانوارکه ازچند ان یک عشیره؛ازچند عشیره یک طائیفه؛ازیک یاچند طائیفه یک قبیله؛ازیک یا چند قبیله قبایل؛ازچندان یک قوم"ایل" واز اتحادچند ان یک"ملیت"وازیک ملیت یا اتحاد چند ان"ملت"تشکیل گردیده است.."ودرقبال ان "ملت"چنین تعریف گردیده است:"ملت اتحاد داوئطلبانه وپایدارانسانهای انست؛این انسانها میتوانند به طوائیف،اقوام ومذاهب گوناگون تعلق داشته باشندکه درجریان یک پروسۀ نسبتأ طولانی زیست باهمی،خصوصیات مشترک زیرراکسب نمایند:سرزمین مشترک،تأریخ مشترک،فرهنگ مشترک(زبان،اعتقادات،مذاهب،عادات،کنش وواکنشهای مشترک)-(2)

دراینجا هدف اساسی را"حل مسئلۀ ملی"تشکیل میدهد.که به نسبت نبود توجه وبرخوردهای تعصب امیز زمامداران قبیلوی در طول سده هابه یک پرابلم عمده وپیچیده مبدل گردیده است.که تمامی زمامداران ازحل ان در عمل سرپیچی نموده اند وحل انرا عوام فریبانه به نسلهای اینده وتأریخ اینده سپرده وبه اصطلاح"بزک بزک نمیر که جو لغمان میرسد".ا؟--به یک دیگر شانه گردان ودست بدست نموده دربرابر سائیر ملیتهای تحت استبداددرافغانستان رفع مسئولیت نموده اند.درحالیکه حق خود ارادیت وحق تعین سرنوشت وحقوق مشروع ملی ومساوی وحق مالکیت برزمین از اساسات عمدۀ حل مسئلۀملی شمرده میشود.که درافغانستان هنوز عملی نشده است .به سخن دیگر؛داشتن حق واشتراک مساوی در قدرت وحاکمیت سیاسی انحصارشده بدست یک قوم؛ یکی از عمده ترین مشکلات در حل مسئلۀ ملی است که ملیتهای تحت استبداد راازداشتن"حق تعین سرنوشت محروم نموده وبی سرنوشت ساخته است.ومنحیث تبیعۀ این کشور درساختار دولت بی نقش ساخته شده اند .وقتاکه حق وحقوق مشروع وقانونی جوامع تحت استبدادصلب گردد درحقیقت امر بی سرنوشت ساختن انهاست.که سرنوشت شان در چنگ حاکمیت قبیلوی یک قومی محصور مانده است.درصورتی که حقوق ملیتها برابر ومساوی داده شود،چرا نارضائیتها بوجود اید.؟؛وقتا که مادر به طفل خود به موقع شیر بدهد چرا صدا وگریان طفل براید؟وقتاکه برادر کلان به برادر خرد خود شفقت و نوازش نداشته از موضع خود بزرگ بینی حق برادر خرد خودرامساوی وبرابرتقسیم نکند برادر خردباید صدای خودرا بیرون بکشد وناراض گردد.وقتاکه ملیتی یاقومی خودرا به حساب به اصطلاح"اکثریت"بالای دیگران از موضع خودبزرگ بینی تحمیل نماید وحق وحقوق به اصطلاح "برادر خردوکوچک" خودرا صلب نماید؛مسلمأبایدصدا ها ونارضائیتها بیرون شود؛ بگواهی تاریخ در جهان تا حال دیده نشده است که به مانند قضایای کشور ماکه؛بی موجب وبی انگیزه هیچ کس وهیچ ملیتی ازمیان چند ملیت سر بالا نموده ازخودنارضائیت نشان داده باشد و نمیدهد.ا-واین یک سرزوری وبه اصطلاح مردم ما؛یک نوع"حوقی گری"سیاسی است که بااین کاربردهابالای سائیر ملیتهای تحت استبداد تحمیل وتعمیل شده امده است.

دانشمنددیگری ملت راچنین تعریف نموده است:"عبارت اند از مجموع مردم یک جامعه است که درحدود مشخص ومعین جغرافیائی باداشتن تأریخ مشترک؛نظام سیاسی مشترک ودارای منافع مشترک اقتصادی که دریک نظام واحد اقصادی زنده گی میکنند.."==(3)

برخی نخبه گان ودانشمندان ملت را درمجموع چنین تعریف نموده اند که:"ملت یک واحد اجتماعیست که ازاشتراک عدۀ ازانسانها برپایۀ زبان واحد؛طرززندگی یکسان،(بازارمشترک)وفرهنگ مشخص درروند تأریخی تشکیل میگردد؛مجموعۀ این عناصردرهرفرد ان ملت(خصائیل معنوی وروانی یکسانی)راپدید می اورد که بنام"خصوصیات ملی" یاد میشود.این ویژگی های ملت است که افراد یک ملت را ازملت دیگر متمائیز میسازد.

 

 

ادامه دارد......

حسن پیمان

اگست/2011

ریکردها ومنابع

میرغلام محمد غبار-افغانستان درمسیر تاریخ-جلد اول ودوم--سال 1383-ص500*

عبدلمجید سکندری-افغانستان درمسیر وحدت ملی-هالند*

داکتر همت فاریابی-ملت سازی گامیست بسوی مدنیت-سال2004-هالند*

 

 

.


بالا
 
بازگشت