قیوم بشیر

 

ریش از من و اختیارش بدست قاضی غلام !

 

چند سال قبل ، زمانی که دولت نو پای آقای کرزی در کشور تشکیل شد و رئیس دولت برای نخستین بار با کسب آرأی ملت به تخت ریاست جمهوری جلوس کرد، گمان میکردم اوضاع نابسامان کشور ما سامان می یابد ، درد های مردم ما مداوا میگردد و زخم های دل های شکستهِ آنها التیام می پذیرد و خلاصه صفحه یی جدیدی در زنده گی مردم ما آغاز میگردد و شاید بی خوابی های هموطنان ما پایان یابد و خلاصه رنج ها ختم گردد، اما با گذشت مدت زمانی متوجه شدیم که اینها همه خیالاتی بیش نبوده ، بلکه نه تنها دردی دوا نگردید و زخمی التیام نپذیرفت ، بلکه درد ها فزونی یافت و زخم ها به زخم های ناسور و چرکین مبدل گشت ؛ کودکان معصوم بیشتری به خیل ایتام سرزمین ما پیوستند و چه بسا مادرانی که با از دست دادن تنها نان آور خانوادهء خویش  کار شان به گدایی ، اعتیاد وبسا بدبختی های دیگر گرائید. بر آلام مردم افزوده گشت و بر جمع سوگوارنی که  عزیزان شانرا از دست داده اند افزوده شد . در طول نخستین دورهء کاری آقای کرزی و دولت انتخابی اش وعده و وعید های فراوانی به مردم داده شد ، اما در واقع همهء این قول و قرار ها در چوکات یک لایحه باقی ماند و بدون شک به مرحلهء عمل راه نیافت و یا در مسیر عملی ساختن هرگز به اتمام نرسید. اینها همه در حالیست که میلیارد ها دالر از سراسر جهان به صوب کشور ما سرازیر شد ، اما تنها کسانی که از آن منفعت بردند عده ای محدودی بودند که تقرری آنها نه بر اساس لیاقت ،علمیت ، تخصص ، رشتهء تحصیلی و یا استعداد شان ، بلکه بر اساس زد و بند های گروهی ، قومی و سلیقه وی صورت پذیرفته بود.   

امروز که بیش از ده سال ازسرازیر شدن نیرو های تا بدندان مسلح غرب و در رأس شان آمریکا میگذرد ،  ا زامنیت خبری نیست و هر روز عده ای از وطنداران ما اختطاف شده ، مورد ضرب و شتم قرار گرفته بخاک و خون کشیده شده و به شهادت می رسند.  صدها تن از مردم رنجدیدهء افغانستان طی یک دههء اخیر بر اثر بمباردمان های کورکورکانهء نیرو های آیساف به شهادت رسیده اند و اکثرآ بعنوان مراکز رهایشی طالبان روی آن سرپوش گذاشته شده است ، بجزء از چند مورد که با اعتراض مردم محل  مواجه شده و پس از تحقیقاتی که صورت پذیرفته مشخص شده که زنان و کودکان نیز قربانی این حملات بوده اند که با اظهار یک تأسف از سوی رهبری نیرو های ناتو به فراموشی سپرده شده است . و بدین ترتیب آقای کرزی نیز برای اینکه هم کام بدست آید و هم یار نرنجد ، گاهی زبان به انتقاد گشوده و از روند تحرکات نیروهای خارجی  و برخورد آنها با مردم شکوه سر میدهد، اما آیا نتیجه ای از آن گرفته است؟ متأسفانه که بازهم همان آش و همان کاسه بوده و است . اینها یک بعد قضیه و بعد دیگر آن مسئلهء صلح با قاتلین مردم ، متصدیان و مسببین ویرانی ، دهشت افگنی  و یغما گران سرمایه های مادی و معنوی سرزمین ما یعنی گروه منحوس طالبان می باشد که دولت بطور مداوم به ارسال دعوت نامه های رنگین و پر آب و تاب برای شان مبادرت ورزیده و با تأسف که هرگز چراغ سبزی از جانب مقابل  برایش نشان داده نشده است ، درحالیکه آقای کرزی همواره گروه طالبان را برادران خویش خوانده است . اما همین برادران پاس این حاتم بخشی های برادر بزرگتر را نگه نداشته ، نمکدان را شکسته و برادر خورد تر خود یعنی احمد ولی کرزی را نیز به قتل رسانیدند.  اما آیا میتوان قبول کرد که با وجود اینکه برادر خوانده هایش ، بردار واقعی او را به قتل رسانیدند بازهم او به صلح با آنها پا فشاری کند؟ اما با وجود همهء این حرف ها  او آگاهانه و یا ناآگاهانه به این عمل خویش  ادامه میدهد که بدون شک نتیجه گیری میشود که کاغذ دیکته شده ای بدستش داده میشود و او ناگزیر است بدان عمل نماید . چنانچه طی حد اقل پنج سال اخیر ما شاهد زد و بند های سیاسی و پشت پردهء نیروهای انگلیس و امریکا در داخل و خارج کشور بودیم و چنین نتیجه گیری میتوان کرد که از نگاهء نظامی این نیروهای تا بدندان مسلح جهانی در مقابل یک گروه در ظاهر پا برهنه احساس ناتوانی نموده و در تلاش برای ساختن یک بینی خمیری برای خویش می باشند تا به نحوی پای در گل مانده ای خویش را بیرون بکشند و برای شان فرقی نمی کند که این زد و بند ها به چه قیمتی بدست می آید و بدون شک این مردم افغانستان اند که باید قیمت این معاملات پشت پرده را بپردازند. سئوال اینجاست که اگر نیروهای طالبان تروریست هستند ، پس چگونه تلاش برای شریک ساختن آنها در قدرت سیاسی کشور هممچنان ادامه دارد و اگر هم تروریست نیستند پس حضور نیروهای متشکل از هفتادو دوملت جهان در افغانستان به بهانهء مقابله با تروریزم چه معنی دارد؟   

در این شکی نیست که پدید آمدن گروهء طالبان کار آی – اس – آی پاکستان  و جنرالان کارکشتهء تربیه یافته توسط نیروهای انگلیس در آنکشور بوده و است ، اما چه کسی از آی – اس _ آی  حمایت نموده ، میکند و خواهد نمود؟ بر اساس برداشت های واقعی و عینی موجود در نظام اداری جهان ، زمانی که غربی ها وجود نظامی روس ها را در افغانستان نظاره گر بودند ، به فکر انتقام و فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی آنهم با استفاده از مردم بیچاره و مظلوم ولی حساس و احساساتی افغانستان شدند و از آنجاییکه از کشور های همسایه افغانستان مانند چین که مرزی کوتاهی با افغانستان دارد و کشور ایران که با وجود داشتن مرز طولانی با کشور ما رابطهء سیاسی با آمریکا نداشت، ناگزیر از کشور پاکستان و سازمان جاسوسی آی - اس – آی تقاضا نمودند که زمینهء انتقال سلاح برای نیروهای جهادی افغانستان را از طریق آنکشور فراهم سازد و به تربیهء نظامی این نیروها نیز تا حدی بپردازد. اما میدانید که مواد این توافقنامه بر چه اساسی استوار بود؟ بگمان اغلب دولت پاکستان در مقابل این درخواست آمریکا و در رأس آن سازمان سیا به اساس این شروط آنرا پذیرفت :    

1 – آمریکا و در کل کشور های غربی حق نظارت بر توزیع سلاح ، پول و غیره امکاناتی را که آنها بنام نیروهای جهادی به پاکستان تحویل میدهند را ندارند.                    

2 – پاکستان حق دارد تا سلاح های نو ومدرن اهدایی غرب را با سلاح های  کهنه و فرسوده اش که از زمان جدایی آنکشور از هندوستان یعنی  پس از سال 1947 در دست دارد جایگزین و سلاح های کهنه را به مجاهدین افغانستان بدهد.   

3 – در توزیع سایر امکانات که بر چه منوالی به نیرو های جهادی  داده میشود ، هیچ کشوری حق تشبث را نداشته و این پاکستان است که مشخص میکند به چه کسی چه چیزی بدهد.   

4 – نقشهء عمومی افغانستان و کروکی مناطق مختلف آن که با استفاده از دستگاه های جاسوسی غرب توسط ماهواره و غیره بدست آمده می بایست در اختیار پاکستان گذاشته شود تا دقیقآ بداند که چه جا هایی را باید در پلان از بین بردن بگنجاند.     

5 – پاکستان حق خود میداند که از نیرو های جهادی که متأسفانه اکثرآ با فقر فرهنگی رشد و نمو نموده بودند و با استفاده از احساسات پاک  خویش کمر همت به جهاد در مقابل نیروهای شوروی و کمونیستان بسته بودند ، بخواهد که چه گونه زیر بنای کشور افغانستان را متلاشی سازند ، چگونه بند های برق ، ساختمان های دولتی ، فرودگاه ها، پل و پلچک ها ، موزیم ها و غیره بناء های

تاریخی کشور را منفجر ساخته و دار و ندار کشور خود را از بین ببرند، غافل از اینکه تمام این سرمایه ها مسلمآ پس از فروپاشی دولت مزدور ، دوباره مورد استفاده قرار میگیرد.                  

6- دولت پاکستان که متوجه مسئلهء پیمان نا میمون دیوراند و  فرا رسیدن پایان آن قرار داد و در نهایت خود را ملزم  به برگرداندن مناطق مندرج در این پیمان میدانست ، با استفاده از این فرصت تلاش برای بعلیدن دایمی این مناطق را آغاز و آتشی را در کشور ما بر افروخت که هرگز هیچ دولتی فرصت بازخواست درین مورد را نداشته باشد و بقول معروف همه را کلافه و سردرگم نموده است . آنها میدانستند با استقرار صلح در افغانستان و روی کار آمدن یک دولت نسبتآ قدرتمند و مردمی  ، پاکستان تمام مناطق مندرج در ماهدهء دیوراند را از دست میدهد  واز پاکستان اصلی چیز زیادی باقی نخواهد ماند.    

چنانچه پس خروج نیرو های شوروی و فروپاشی دولت پوشالی کمونیستان در افغانستان از یکطرف و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سطح جهانی از سوی دیگر و به قدرت رسیدن نیروهای مجاهدین در افغانستان ، پاکستان با روش تخریبی و موزیانه آتش تفرقه و نفاق میان مجاهدین را شعله ور ساخت و جنگ های تنظیمی را در کشور دامن زد که بیشترین ضربه را در طی یکی دوسال نخست حکومت مجاهدین به افغانستان وارد نمود و با استفاده از نیرو های نا راضی چون حزب اسلامی حکمتیار شهر کابل را به راکت بست وبیش از هفتاد درصد پایتخت را به ویرانه ای مبدل ساخت که هنوز هم با گذشت قریب دو دهه از آن کاملآ پاکسازی و آباد نشده است .  

آری !  جنرالان مکار آی – اس – آی چون جنرال حمید گل و جنرال بابر وغیره احساس میکردند شاید این عمل شان آنها را به اهداف کلی ایشان نرساند در صدد بوجود آوردن و تشکیل نیروی دیگری برآمدند و سازمان دهشت افگن طالبان را ساختند تا با مسلح نمودن آنها  قدمی به سوی اهداف نا میمون خویش نزدیک تر شوند . چنانچه به طالبان وظیفه داده بودند که با کسب قدرت در کشور و دسترسی به  سرمایه های ملی و تاریخی آن ، آنچه را که قابل انتقال میباشد باید به پاکستان منتقل سازند و هر آن چیزی که امکان انتقال دادن آن  ناممکن باشد ، می بایست نابود و از بین برده شود، که به طور نمونه منهدم ساختن بت های تاریخی بامیان ( بودا )  یکی از این اهداف بود که بدان دست یازیدند. در طی دوران حکومت طالبان ما شاهد به یغما بردن سرمایه های ملی کشور خود از یکطرف و ایجاد و رعب و وحشت از سوی دیگر بودیم . ما دیدیم که چگونه دستگاه های تلویزیون و ویدیو در خیابان های شهر کابل به دار آویخته شدند ، ما دیدیم که چگونه انسان های بیگناه به خاک و خون کشیده شدند تا اینکه حادثهء پلان شدهء صهیونیستها در یازدهم سپتامبر 2001 در آمریکا رقم خورد  و این بهانه ای گردید برای اشغال افغانستان توسط نیرو های هفتاد و دو ملت !!!  

اما کار پاکستان به اینجا خاتمه نپذیرفت ، از یکسو بعنوان همکاری در مبارزه با تروریزم با غرب جیب های کلانی برای کسب مبالغ هنگفتی از  آنها  دوختند و از سوی دیگر به اعاشه و اباتهء طالبان ادامه داده و در مدارس پنجاب و کویته به شستشوی مغزی جوانان ناآگاه و محتاج پرداختند و به زعم خود شان کلید درب بهشت را در یکدست شان گذاشتند و بمبی را در دست دیگرشان نهادند و در اذهان شان چنین فرو بردند که هرگاه این بمب دست داشته را منفجر و عده ای را بخاک وخون بکشید ، با کلید دست داشتهِ خود بدون چون و چرا به بهشت خواهی رفت !!!، غافل از اینکه بهشت را به بها دهند و نه به بهانه. 

آری ! آنها مسئلهء انتحار را رواج دادند و از آن پس ما شاهد کشتار انسانهای   بیدفاع بودیم ، هستیم و به احتمال زیاد خواهیم بود.                                                                           

و اما دولت کابل که طی چند ماهء اخیر متحمل ضایعات فراوان نیرو های فکری و نظامی خویش در نقاط مختلف کشور و آنهم بر اساس حملات انتحاری بوده، راهی جزء صلح با قاتلین ملت برای بقای عمر خویش  نمی دید ، ازاینرو اقدام به تشکیل شورای عالی صلح نمود و در رأس آن پروفیسور برهان الدین ربانی ، رئیس جمهور پیشین و رهبر حزب جمعیت اسلامی افغانستان در دوران جهاد را گمارد و به این عقیده که آقای ربانی با شناختی که از پاکستانی ها دارد شاید بتواند آنها را قانع سازد تا بر طالبان بقبولانند که به دور میز مذاکره بنشینند و در قدرت سیاسی حاکم در کشور بپیوندند. این یک طرف قضیه است و در طرف دیگر قضیه نیروهای های غربی قرار دارند که در پشت پرده نشست هایی را با طالبان انجام داده و احتمالآ به توافقاتی نیز دست یافته اند که حتی خود آقای کرزی نیز احتمالآ از آن بی خبر خواهد بود و از قرار معلوم بر مبنای این نشست ها به زودی نماینده گی رسمی از طالبان در کشور قطر گشایش می یابد، ولی نکتهء قابل تأمل اینست که با پیوست عده ای از نیرو های شاخص طالبان طی سالهای قبل ، چگونه دولت مسئولیت های مهمی را به آنها سپرده است . به طور مثال میتوان از رحمت الله واحدیار نام برد که در زمان حاکمیت طالبان بحیث وزیر امور مهاجرین ایفای وظیفه می نمود و امروزه عضویت شورای عالی صلح را کمایی نموده و در کنار آقای ربانی کار میکرد. قتل پروفیسور برهان الدین ربانی آنهم در منزلش بدون شک کاریست پلانیزه شده که از قبل با برنامه ریزی دقیق زمینهء عملی ساختن آن فراهم گشته است،  چنانچه گفته شده که شخص انتحار کننده سه شب را در منزل رحمت الله واحدیار عضو شورای عالی صلح سپری نموده و این درست زمانی بوده که آقای ربانی طی سفری به خارج از کشور رفته بود که با تیلفون های مکرر عده ای از مقامات دولت که نام شان فاش نشده وادار به بازگشت به کابل و قبول دیدار با شخص انتحار کننده می گردد و آنهم در منزل شخصی اش  که شخص انتحار کننده در نخستین لحظات ورود به منزل وی به بهانهء ادای تعظیم سر خودرا خم نموده و به سینهء آقای ربانی زده و بمب جا سازی شده اش را که  لابلای لنگی ( دستار ) خود بدانجا برده بود را منفجر و همزمان باعث قتل خود و پروفیسور ربانی می شود. گفته میشود که در این حادثه کسانی دیگری از جمله معصوم استانکزی معاون شورای عالی صلح و رحمت الله واحدیار عضو شورای عالی صلح و کسانی دیگری نیز حضور داشتند که تنی چند مجروح و احتمالآ شاید کسانی دیگری نیز به قتل رسیده باشند. طبق گزارشات زمانیکه شخص انتحار کننده وارد منزل آقای ربانی می شده به تقاضای آقای واحدیار از مأمورین امنیتی خواسته میشود که وی را تلاشی نکنند ، چون فرستادهء ویژه ای طالبان و عضو ارشد شورای کویته می باشد!!!   

بر فرض محال که او چنین تقاضایی را از مأمورین امنیتی نموده باشد ، آیا این نیرو ها که وابسته به ادارهء امنیت ملی کشور می باشند مؤظف به اطاعت از او بودند یا خیر؟                             

با این حادثه ایکه به وقوع پیوست ، زنگ خطری در سراسر افغانستان به صدا درآمد که از یکطرف معنای اصلی آن بی کفایتی ادارهء امنیت ملی در افغانستان و آنهم در قلب کشور ، کابل می باشد و از طرف دیگر برتری سازمان یافتهء نیرو های طالبان را میرساند که چگونه مهره های مزدور خویش را در جا های مشخص ومهم جابجا می نمایند. 

   و خدا میداند چه تعدادی دیگری از این نیروها در پست های مختلف دولتی گماشته شدند تا در روز مبادا به درد بخورند،  چنانچه بر اساس صحبت یکی از سخنگویان طالبان در چند هفتهء قبل که اعلام کرد ما در اکثر مراکز دولتی نیرو داریم به این گفتار شان مهر تصدیق باید زد. سئوال اینجاست که دیگر چگونه میتوان به نیروهای تحت امر ادارهء امنیت ملی اعتماد کرد که آنها قادر به صیانت و پاسداری از مردم و کشور در مقابل حملات بیگانگان خواهند بود یا خیر؟ 

زیرا اخیرآ  شفیق الله طاهری مسئول رسانه های اداره استخبارات افغانستان در کابل به ارتباط قتل برهان الدین ربانی گفت که آنان از ورود این فرد به افغانستان و برنامه دیدار او با آقای ربانی، رئیس شورای عالی صلح، بی اطلاع بوده اند!   

اگر واقعآ چنین باشد پس باید گفت بدا بحال مردم بیچارهء ما که دل به چه کسانی خوش نموده اند تا امنیت آنها را تامین نماید.                                                                                           

و اما بر میگیردیم به موقف جناب رئیس جمهور آقای کرزی که متأسفانه در مقام تصمیم گیری برای کشور و آیندهء آن سردرگم شده و بیم آن می رود تا او را خواسته و یا ناخواسته  به امضای توافقنامه هایی وادار سازند و به احتمال زیاد شاه شجاع و یا عبدالرحمن خان دیگری از او خواهند ساخت ، چنانچه طبق گفتهء داکتر دادفر اسپنتا مشاور امنیت ملی ریاست جمهوری قرار است بزودی سند همکاری های نظامی و ایجاد پایگاهء دایمی نیروهای نظامی امریکا در افغانستان به امضاء برسد. اما آیا شخص کرزی دانسته به چنین اقداماتی دست می زند ویا کسانی دیگری اند که برایش خط مشی تعیین میکنند و تصمیم می گیرند و خواسته یا ناخواسته اورا به قبول مسایلی وادار می سازند که در نتیجه انسانرا به یاد ظرب المثل معروفی می اندازد که در شهر ادب پرور هرات به کسانی اطلاق می شود که از خود هیچگونه اراده و اختیاری ندارند ، یعنی ریش از من و اختیارش به دست قاضی غلام و قاضی غلام آقای کرزی نیز کسی نیست جزء مهره های مرموز و تربیه یافتهء سازمان سیا.                                                           

به امید استقرار صلح به معنای واقعی کلمه در افغانستان                         

ملبورن – آسترالیا

بیست و پنجم سپتامبر 2011

 

 

 


بالا
 
بازگشت