مهرالدین مشید

 

 

انحراف « مذهبیون مادی گرا » در انقلاب ها کشنده تر از هر انحرافی است

 

حقا که تاریخ  میدان خونین ترین نبرد داد با بیداد و معرکهٔ پایان ناپذیر حق خواهی داد خواهان بر ضد بیداد گران و حق خواران است؛ اما دریغ و درد که هر انقلاب فرزندان اصیل خود را می بلعد . حق و داد با همه پر وزنی های خونبارش در شاهین ترازوی حق و باطل تاریخ  از  رنج  دردناک سبک  وزنی ها رنج  می برد و راهیان خط داد در موجی از دشواری های توفانسای که با رنج های  بی پایان دست و گریبان اند ؛ اما باز هم بدون وقفه رنج  سبکسارانی را متحمل می شوند که انقلاب را به تاراج برده و آرزو های ملتی را به بازی گرفته اند .  داد را که قلب تاریخ  است ؛ چنان در چنبرهٔ بیداد به زور بسته و با حلقه های فولادین شیریان ها و ورید های آنرا بیرحمانه به زنجیر کشیده اند . قلب تپندهٔ داد را چنان غرقه به خون کرده اند  فریاد رهایی بخش داد گران هر گز از اعماق خونین آن حتا به گوش مظلومان نمی رسد و اگر فریاد در گلو شکستهٔ هم از  ژرفنای خونین آن قامت بر آراسته است ٬ پیش از اند کترین اثری در در امواج سنگین قار قار قابیلیان داد فرمان به تحریف کشانده شد است .

این داد فرمانروایان کذایی یا گروهی از غاضبان انقلاب و بازیگران با خون هزاران انسان مظلوم بعد از پیروزی انقلاب بر سکان قدرت لنگر افگنده و به نام راهیان راهٔ شهدا و وارثین قیام آوران به تاراج و حق خواری های رو می آورده اند که حتا در تاریخ نظیرش را کمتر می توان یافت . از همین رو است که اکثر انقلاب های گیتی فرزندان اصیل خود را بوسیلهٔ رهبران و حاکمان تازه به دوران رسیده خیلی بیرحمانه بلعیده و به آتش کشیده است . از این رو در طول تاریخ هر انقلابی بوسیلهٔ داعیان کذایی انقلاب به بیراهه کشانده شده و مشتی از اوباش به رهبری رهبر خود کامه و مستبدی تن داده و برای غارت مردم کشتی انقلاب را به پیش رانده اند و با وعدههای دروغین حیثیت وعزت هزاران انسان سر بر کف و آزادی خواه را پس  از پیروزی به قربانی گرفته اند .

در رویداد های بزرگ تاریخی انقلابیون واقعی به صحنه های نبرد شتافته و سینه های بی کینهٔ خویش را آماج مرمی های کور دلان تاریخ ساخته اند  تا زمانی رزمیده اند و سر های سبز خود را به باد داده اند که هرگز سنگر را برای دشمن رها نکرده اند . این راهیات راهٔ آزادی و آزاده گی ها عاشقانه می رزمند و تو گویی میدان رزم به اسطورهٔ رهایی آنان مبدل شده که فرا تر از عشق پروانه وار در شعلهٔ معشوق خویش می سوزند و این سوختن های عاشقانه را یگانه دوا برای التیام بخشیدن درد های نا درمان خود تلقی میدارند . سوختن در لهیب شوق  را کمال پیروزی ها تلقی کرده و عشق مردم داشتن و برای رستگاری مردم ایثار کردن را لذتی فرا زمینی و حتا فرا بهشتی می دانند . چنان در جذبه های شور انگیز عاشقانهٔ آن سراپا غرق میگردند که در اوجی از مستی ها و شوریده گی ها برای مستان زمان شور می فروشند و با جذبه های هیجان  آفرین هر شوریده حالی را به گروگان میگیرند  . در موج این شور و هوای  این حضور تابناک است که پروانه های آزادی با صفوف فشرده به میدان رزم می شتابند و انقلابیون واقعی را به دنبال خود میکشانند . انقلابیون کذایی ٬ مزدوران بیگانه و ضد انقلابیون از چنین فضای شورانگیر انقلابیون اصیل استفادهٔ سو کرده و به با بهره گیری از غیابت های طولانی انقلابیون واقعی مقام  های رهبری را غضب و سکان آنرا به پیش میرانند . با سقوط این تشنگان کام و نام در پرتگاهٔ قدرت نه تنها آرزو های خونین رزم آوران و آزادیخواهان به هدر میرود ؛ بلکه امید های ملیون ها انسان منتظر از همه بیشتر نابود  میگردند که پی آمد آن فاجعه بار تر از هر فاجعه یی است ؛ زیرا بازی با امید مردم خطرناکتر از هر فاجعه است  ت . این فاجعه است که بحران به بن بست رسیده را در افغانستان روا داشته است . امید های نا شگفته به مثابهٔ محرک هایی اند که چرخ تحرک و پویایی را برای دگرگونی های بزرگ اجتماعی  در یک کشور استبداد دیده و استعمار زده بویژه در هنگام مبارزه با استبداد و اشغال به  حرکت در می آورد . زمانیکه با این امید خیانت شود ٬ در این حال شور و  جذبه برای هر گونه سازنده گی اجتماعی ٬ ا قتصادی و سیاسی در مردم از میان میرود که پی آمد آن رکود مرگبار اجتماعی و سیاسی است . مثلی که اکنون جامعهٔ افغانستان را به مراتب مرگبار تر از گذشته فرا گرفته است . خیانت با آرزو های مردم در افغانستان سبب نابودی شور و شوق سازنده گی و حتا آزادی خواهی در کشور شد ه است . از همین رو  است که فضای کشور برای تارج شماری زورمندان دولتی و غیر دولتی آماده گردیده و فساد اداری تا آسمان ها زبانه میکشد .

با فرار و مهاجرت انقلابیون راستین از کشور میدان برای فعالیت های سیاسی شماری کرگسان میسر گردیده که دیروز با چوب و چماق بر روی و دست و پای مردم کوبیدند و از هیچ ستمی بر آنان  رو گردان نشدند و حالا که میدان را شغالی دیده اند و با بال زدن ها در سایهٔ بال بیگانه ها و با گام نهادن در رکاب اسپ آزمندانهٔ آنها هوای رهبری افغانستان را در سر می پرودند .  در حالیکه به نحوی از انجا دستان شان در خون مردم غوطه ور بوده و در تاراج و غارت دارایی های مردم اگراز بالا دستان چپاول بالا تر نیستند ٬ از آنها پایین تر هم نیستند  .  فرار و انزوای انقلابیون حقیقی میدان را برای تاخت و تاز سیاسی کسانی میسر گردانیده که معیار دوستی شان نه خدمت و وفا داری با آرزو های مردم ؛ بلکه وفا  داری به نیات و خواست های خارجی ها است که گویا دولتمردان کنونی در افغانستان کمتر به امریکایی ها مطیع اند .  این ها گویا چراغ های سبزی را بر منارههای بلند بر افراشته اند تا باشد که نور تملق آن  سیمای فرمانروایان کاخ سفید را اندکی گرم نماید و با گوشهٔ چشم لطفی به سوی آنان کرده ٬ پشت شان را بمالد و  دست های شان را به نوازش بکشد تا باشد که تیغ جوهر دار تر را بروی مردم افغانستان  بکشند . هر چه که امریکایی ها افغان ها را بکشند ٬ اندکترین صدای انتقاد را هم بلند نکنند . این ها هم در یافته اند که معیار دوستی با امریکا سکوت در برابر کشتار های بیرحمانهٔ آنان در افغانستان است . از آنروی این ها از پا تا سر خود را در اختیار امریکایی ها قرار داده اند تا از هر کجایی که بخواهد بر قلمرو وجودی آنان حکومت نماید ؛ زیرا امریکایی ها میدانند که در افغانستان به نحوی قحط الرجالی را حاکم گردانیده و با فرار ٬ به گیوتین بستن  ها ٬ به زندان کشاندن ها ٬ به چالش کشاندن های اقتصادی و سیاسی  انقلابیون حقیقی  میدان برای جست و خیز مزدوران گوش به فرمان و راهیان راهٔ کاخ سفید بیشتر از هر زمانی موثر شده است  . از این رو تاریخ درسی از تکرار حوادث است که در هر تکرار انقلابیون واقعی یا ضد انقلاب میشوند و به  زیر گیوتین ها میروند یا مهاجر شده و فرار را  بر قرار ترجیح میدهند و یا چوب سوخت انقلاب میگردند .

پس هر انقلابی فرزندان راستین خویش را بیرحمانه می بلعد و با بلعیده شدن حامیان راستین  هر انقلاب  به انحراف کشانده شدن آن یک امر طبیعی و بدیهی است ؛ بویژه زمانیکه ضد انقلابیون در  زیر جامه های پر زرق و برق ایده ئولوژیک با ژست های رهبر نمایانه وابستگی های مرگبار استخباراتی  پیدا کرده و با شبکه های خطرناک استخباراتی منطقه یی و بین المللی ارتباط تنگا تنگی پیدا کرده و بر سر سرنوشت مردم  خود چانه زنانی تر دست و پر مدعا باشند .   این رهبران در پرتگاهٔ‌ قدرت سقوط کرده و در زباله دانی های ثروت دفن می شوند و آرزو های انقلابیون اصیل و مردم  خود را ناجوانمردانه به قربانی میگیرند . پی آمد چنین انقلابی جز فاجعه چیز دیگری نمی تواند باشد . فاجعه ییکه امروز مردم بیچارهٔ افغانستان سخت با آن دست و پنچه نرم مکینند . خیلی ناگزیرانه شاهد تکرار درس های رویداد های تاریخی اند که انسان مظلوم جان میدهد و اما ظالم و ستمگری  در سیمای دیگر و با قیافه یی دیگر بر حلقوم داد پا نهاده و چرخ  بیداد را بر حلقوم مردم بیرحمانه می چرخاند .

جهاد مردم افغانستان نماد آشکاری از این گونه رهبری های ناسالم و بیمار را به نمایش گذاشته که رهبران جهادی سابق خون این ملت با مانند شیر مادران خود نوش جان کردند و هنوز هم خیلی بی شرمانه به این گونه خونخواری ها ادامه میدهند . جهاد مردم افغانستان در عین حال که نمادی از  حماسه آفرینی ها و راد مردیهای  آزادی خواهان افغانستان را  در برابر مهاجمین شوروی سابق به نمایش گذاشت . در عین زمان رهبران آن بعد از پیروزی بحیث بد ترین نمونه هایی از رهبریت فاسد ٬ قدرت طلب ٬ تمامیت خواه و ملی گرا ظاهر شدند که وجود آنان به مثابهٔ داغ ننگینی بر تارک افتخارات جهاد افغانستان بد نمایی میکنند . این ها بودند که زیر ریش های بلند و عمامه های کذایی مزدور استخبارات کشور هایی مانند پاکستان ٬  ایران ٬ چین ٬ روسیه ٬ امریکا و حتا اسراییل  شدند و برای ادای دین و سبقت یابی در مسابقهٔ  مزدوری به پاکستانی ها ٬ ایرانی ها ٬ روس ها ٬ هند و ... خون شصت هزار کابلی بیدفاع را بیرحمانه ریختاندند . این ها که هنوز هم از خدا شرم و از ملت هراسی ندارند . باز هم با پر رویی تمام در تبانی با تمامی مراجع قدرت محلی ٬ منطقه یی و جهانی  سرنوشت مردم افغانستان را به بازی گرفته اند .  این ها اند که نسلی از صدیقترین انقلابیون قربانی حرص و آز خود نمودند ٬ هر چه در توان داشتند ٬ دزدیدند وغارت کردند و حتا از ربودن « خشتک» های مادران خویش هم خود داری نکردند . این حرامزادههای جهاد آرمان صد ها انقلابی جان بر کف مسلمان را به بازی گرفتند و بی شرمانه تر از هر بی حیایی در کاخ ها خزیدند و از عقب ویلا های بدنام خود درد و رنج مردم را به استهزا گرفته اند . این مافیای رهبری و دزدان سیاسی هر آ‌نچه در توان دارند ٬ برای بقای رهبری فاسد خود از آن دریغ  نمیکنند . چنان به قدرت معتاد شده اند که حتا سگ هیرویینی ها از آنان شرف دارد ؛ زیرا که مسؤول بدبختی های این نسل به خاک وخون خفته این رهبران کذایی و فرماندهان و تفنگداران قلدر و شارلتان است که دیروز کاذبانه دعوای جهاد داشتند و خون جهادیان راستین را به بازی گرفتند .

اعتیاد این افعی های گندیدهٔ قدرت و خرچنگ های ثروت به مراتب خطرناکتر از معتادینی است که در دریای کابل زنده گی فلاکتباری را سپری میکنند . معتادین بد بخت مواد مخدر در جستجوی نشهٔ شکننده یی هستند که هر گز خمار ناتمام آنان را نمی شکند و تنها برای پایان بخشیدن درد جانسوزی ٬ به استقبال رنج جانسوز تر می شتابند. . در این سوختن های پیهم  تنها خود می سوزند و به کسان دیگری آسیب نمی رسانند   ِ؛ اما این زعمای رهبر نمای چپاولگر چنان معتاد قدرت اند  که گویی هر چرخ زنده گی ننگین خود را برای آشامیدن خونی تازه به چرخ می آورند تا با نوشیدن آن دمی عطش بزرگ خواهی های تاراجگرانهٔ شان سیراب خون گردد و تا باشد که با نوش جان کردن چند قطره خونی نشهٔ روز افزون ثروت اندوزی ها لحظه یی خمار تمامیت خواهانهٔ آنان را بشکند .  کشش و  جاذبهٔ این ها به سوی قدرت چنان تند و شتاب آلود است که برای رسیدن به قدرت و دست یابی به ثروت  عبور از « هفت خوان رستم » هم برای شان چندان امری دشوار نبوده و با دستان گناه آلود خویش فرمان برائت صد سال جنایات فرزندان تیمورشاه را هم با پیشانی گشاده و لبان خندان صادر میکنند . 

این در حالی است که در مرحلهٔ اول  رهبران جهادی و سیاسی افغانستان چون سایر رهبران انقلاب های اجتماعی و سیاسی خیلی پرجاذبه و کرزماتیک  جلوه گری میکردند و شاید این برخاسته از بسترجنب و جوشی بوده که در شور و مستی بی شایبهٔ  آزادیخواهان جان گرفته و در طبق اخلاص خود گذری های جوانمردان سر به کفی شکل یافته بود . با این تحلیل در همان آوان هم جذابیت از ویژه گی های  رهبران جهادی و سیاسی افغانستان نه ؛ بلکه شور و جذابیت آزادیخواهان بود که در ظرف گداختهٔ عصیان سر بر آسمان ها برداشته بود و با بازگشتی استثنایی به گونه یی از سیمای رهبران تراوش  مینمود . بعید نیست که در این میان رهبران کرزماتیک با توجه به شخصیت های چند بعدی شان جایگاهٔ خاص خویش را در پیشبرد مبارزه دارا اند و اما روند مبارزات سیاسی با توجه به فراز و فرود هایش در واقع رهبران و شخصیت های  سیاسی را محک میزند . در روند این محک زنی ها رهبران ناآگاه ٬ خود رای ٬ مستبد و ضعیف نفس بیشترین ضربه را بر ملت های خود وارد کرده اند . با ابزار قرار دادن مبارزات سیاسی مردم خود  حیلی زود در چنبرهٔ استخبارات کشور های مختلف افتاده و با باز کردن آغوش بر روی مسؤولان استخباراتی جهان به آرزو های مردم خود لگد زده اند . چنانچه مردم افغانستان شاهد لگد زنی های بیرحمانهٔ رهبران گروههای جهادی سابق بوده و هنوز هم لگد های پر لطف آنان به روی مردم افغانستان در حال اصابت و نشانه گیری است .

این رویکرد رهبران جهادی آرزوی های محروم ترین انسان افغانستان  را به قربانی گرفت و تخم امید را در وجب وجب کشور نابود گردانید . آشکار است که با از بین رفتن آرزو در افغانستان بنیاد های ایثار در آن متزلزل و آ‌سیب پذیر گردیده است و با از بین رفتن ایثار هر گونه تمایل همکاری و  تعاون در مردم ذبح می گردد . پی آمد آن از هم گسیختگی دردناکی است که اکنون جامعهٔ افغانستان با آن رو به رو است . این از هم گسیختگی سبب بحران های سیاسی و اجتماعی در کشور شده که  بحران های اقتصادی و نظامی را تحت حاکمیت فاسد ترین دولت مهمیز میکند . اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور چنان پر آشوب و متشنج شده که هر حرکتی بحران آفرین نه تلقی میگردند ؛ بلکه در واقعیت هم بحرانزا اند تا بحران زدا . اوضاع پیچیدهٔ کشور زمینه را برای بهره گیری های سیاسی اشخاص گوناگون میسر گردانیده است ؛ در حالیکه هیچکدام توان حل اساسی مسألهٔ  افغانستان را ندارند ؛ زیرا بحران در کشور چنان عمیق و گسترده است که دستان چند آدم وابسته و درمانده خیلی کوتاه تر  از آن اند که دست شان به ژرفنا و پهنای بحران آن برسد . علت اصلی این بحران بلعیده شدن ٬ از صحنه رفتن ٬ به انزوا کشاندن و آواره شدن فرزندان واقعی انقلاب بوده که میدان برای شماری اماتور های سیاسی آماده گردیده است . مسؤول واقعی حوادث کنونی کشور رهبران سابق جهادی و فرماندهان چمچهٔ  غارت  بر دست آنان است . در این میان آنچه شگفت آور است ٬  این که در بستر نبرد حق و باطل تاریخ با وجود غلبهٔ حق بر باطل  در هر مقطعی از زمان  ٬ باز هم انقلابیون واقعی از صحنه رانده شده و رهبری انقلاب را شماری قلدران انقلابی ماب به عهده گرفته اند که در اولین گام فرزندان اصیل انقلاب  را مانند داراکولا های تاریخ بلعیده اند .

در انقلاب صنعتی انگلستان نقش انقلابیون واقعی به رکود کشانده شد ٬ در انقلاب کبیر فرانسه انقلابیون واقعی به زیر گیوتین رفتند ٬ در انقلاب اکتوبر شوروی بعد از لنیین انقلابیون در کشتار گاههای استالین جان دادند و بنیاد گذار قشون سرخ مانند تروتسکی ها به مکسیکو تبعید شدند ٬ در انقلاب چین شمار زیادی انقلابیون قربانی انقلاب فرهنگی شدند و به همین گونه در ایران انقلابیون اصیل و یاران نزدیک امام خمینی به زیر گیوتین واراثان ساواک به نام مدافعین انقلاب اسلامی رفت . این امردر افغانستان بصورت واضح و ملموس تر از هر کشوری ظاهر گردید . بعد از پیروزی مجاهدین و سقوط رژیم کمونیستی گروههای تاراجگر به میدان معرکه رو آوردند و با راندن و خلع سلاح کردن  آزادیخواهان راستین شهر کابل و سایر شهر های افغانستان را به خاک وخون کشاندند. این گروههای تاراجگر زیر نام مجاهدین نه تنها جهاد و ارزش های جهاد را محو کردند ؛ بلکه ضربهٔ جبران ناپذیری بر پیکر زخم خوردهٔ اسلام نیز وارد کردند . چنان زخم کاری بر اسلام عزیز وارد کردند و مایه های اعتقادر را در مردم  سترون گردانیدند که تا امروز هم از بالنده گی مانده است و به سوی رکود میرود . رکود و انحطاطی که بیشترین آسیبش را حوزهٔ‌ فرهنگی متحمل گردیده است و نابسامانی های اجتماعی و سیاسی در کشور روز تا روز دامن می گسترد .

شکست پیهم انقلابیون راستین بعد از هر پیروزی به گونه یی شکست داد و غلبهٔ‌ بیداد  بر داد را در ذهنیت ها تداعی میکند و این معنا در افکار انسان نقش می بندد که انقلابیون واقعی چوب سوخت هر انقلابی گردیده  و  خرگاهٔ خاکستر آنان چاشنی یی بیش برای عیاشی و  فحاشی ضد انقلابیون قرار نمیگیرد . امروز در افغانستان بصورت واضح مشاهده می شود که حرامزادههای نامداری ٬ انقلاب مردم افغانستان رانه تنها به تاراج بردند ؛ بلکه برای غارت های بیشتر از نیرو های امریکایی  کمک گرفتند تا در زیر آتش و استبداد آنان هر چه بیشتر گلوی مردم را بفشرند و در غارت دارایی های مردم بر یکدیگر سبقت کنند و در یک زد و بند مافیایی با دادن حق سکوت به حاکمان فاسد کشور تیغ از دمار مردم بیرون بر آورند . امروز ما شاهد بیرحمانه ترین تاراج حاکمان فاسد کابل و شرکای دیروزی شان در قدرت هستیم که بعد از غارت های زیاد از  سکوی قدرت رانده شده اند و به هوای غارت های تازه نفس شماری کرده و داد از رهایی کشور از   بحران میزنند ؛ در حالیکه خود بخشی از  بحران اند و عامل اصلی  بحران کنونی در کشور هستند .

این غارت گری های انقلابی نمایان این سوال را در اذهان تداعی میکند که چگونه مردانی که دیروز داد از عدالت و انسانیت میزدند ٬ امروز چنان در لاک های دزدی خزیده اند و آرمان های دیروزی را فراموش کرده اند که گویا روزی هم در باتوق انقلابیون واقعی سپری نکرده اند .  آنچه مسلم است اینکه این ها در کمین انقلابیون واقعی نشسته بودند تا در زمان مناسب به قدرت برسند تا آنزمان جامهٔ کذایی انقلابیون را به بر کرده بودند و امروز که به نام و کام رسیده اند ٬ شرایط هم عوض شده ٬ سیمای اصلی شان که همانا غارتگران در لباس مجاهدان بودند ٬ بصورت واضح آشکار شده است اکثر این رهبران و فرماندهان که دیروز لباس جهادی رابه بر کرده و با خشکه مقدس نمایی های کاذبانه به گونهٔ پدران معزز روم رخ مینمودند و امروز که شرایط عوض شده و دیگر آن ژست های جهادی نمایانه تاریخ مصرفش سپری شده است . سیمای اصلی خود را که همانا سر و کلهٔ مافیایی است ٬ آشکار کرده اند . بهتر است برای آنان مافیای جهادی گفته شود یعنی کسانی که دیروز ملیون ها دالر کمک های امریکا و شیخ های خلیج را به نام جهاد به تاراج بردند و امروز در دوبی و جا های دیگر کاخ ها خریده اند و شرکت های بزرگ تجارتی گشوده اند . فرزندان شان امروز در شاخه های خرمای خلیج با ژست های تاجر مابانه عشوه گری میکنند و به عکس فرزندان آن مجاهدین واقعی که سینه های خود را سپری ناشکننده در برابر مرمی های سربازان شوروی سابق قرار دادند ٬ به فلاکت بار ترین حالت در کوچه ها و سرک های شهر ها و قریه های افغانستان از پی لقمه نانی لالهان و سرگردان اند . شرم باد بر این ریش انبوههای مکار و غارتگر که حتا در برابر فریادهای وجدان خود سکوت اختیار کرده و شاید هم وجدان های شان چنان آلوده شده که تمامی صدا های حق طلبانه در  آن منجمد گردیده است . این افعی ها که هفتاد سر و هفتاد پا دارند و به گونه مافیای بالا دست سیاسی رخ نموده اند و  حتا دستان مافیای مواد مخدر ٬ مافیای زمین ٬ مافیای مالی و مافیای فساد را از پشت بسته اند و سردسته های آنان را به استخدام خود در آورده و از کارگزاران آنان باج می گیرند . از این هم شرم آور تر حتا خانه هایی را غضب کردند که شیخ های خلیج برای جهاد افغانستان وقف کرده بودند و مجاهدین کشور های خلیج در آن بسر می بردند . این ها چنان بی شرم و بی حیا اند و جرئت اسلامی را که در گذشته ها فروخته اند و حتا جرئت انسانی هم ندارند تا به رسم امتیاز دهی لقمهٔ نانی را برای یتیمان و بازمانده گان مجاهدین سابق بدهند ؛ اما برای ربودن هرگونه امتیاز مجاهدین دست ها را تا آرنج بر زده و در فرصت مناسب گلو های خویش را به عنوان دفاع از داعیهٔ جهاد پاره مینمایند و از تریبیون های قلابی و شیطانی باز هم بی شرمانه فریاد دفاع از جهاد سابق را بلند میدارند . در حالیکه این معتادین قدرت از خون مجاهدین تغذیه میکنند و در رگ رگ آنان و فرزندان شان خون مجاهدین جاری است و خون و گوشت آنان را گویی حلالتر از شیر مادران شان می خورند و شاید اگر مادران    

با  وجدان شان زنده می بودند .  برای این دارا کولا ها میگفتند : « شیر خود را برای تان نمی بخشیم »؛ البته از آنرو که با شیر مادران خود هم خیانت کرده اند . بدیهی است که هر مادری در زمان شیر دهی به فرزندش در فضای  نغمه های لالای درس صداقت ٬ وطن دوستی و دین پروری را برای فرزندان خود گوشزد میکنند . زمانیکه فرزندی این نصایح مادران خویش را نادیده میگیرند ٬ از این بیشتر و بزرگتر خیانتی به شیر مادران با عزت شان نیست .

این ها چنان از خود بیگانه شده اند که حتا نسبت به حق دید باطل گرایانه داشته و هر باطلی در قاموس فکری آنان حق است به غیر از خود حق ِ؛ زیرا حق از دایرهٔ باور های این ها فرسنگ ها فرار کرده و باطل بر آنها  هجوم آورده است . باطل گرایی و حق ستیزی چنان بر آنان غلبه کرده که رسیدن به قدرت و دستیابی به ثروت را به هر وسیله یی که باشد معراج و کمال مطلوب در محراق زنده گی ننگین خود تلقی کرده اند و برای اخذ قدرت از هر وسیله یی مجاز و غیر مجاز استفاده میکنند ؛ زیرا از نظر این ها قدرت نه وسیله یی برای تحقق و تامین عدالت اجتماعی برای رهایی انسان از حقارت و بدبختی است ؛ بلکه قدرت هدفی است که با توسل جستن بر آن  عطش سیراب ناپذیر حق ستیزی و ثروت اندوزی خویش را سیراب نمایند  .  از این رو برای آنان فرق نمیکند که چگونه به قدرت برسند و با چه قدرتی کنار آیند و از آن حمایت کنند . این ها که به هیچ گونه قرار داد دینی و اجتماعی باور ندارند ٬ شراکت در نظام فاسد و حمایت از آن را بهترین زمینه برای  رسیدن به آرزو های کثیف خود میدانند . 

  تردید به انحراف رفتن اهداف واقعی و اصلی هر جنبش اجتماعی از ویژه گی های انکار ناپذیر آن  به شمار میرود که با وردود حلقات قدرت طلب و نامجو کامجو در یک سازمان سیاسی اجتماعی و سیاسی اعتقادی آرزو های پاک مظلومترین ایثار گران نیست و نابود می شوند . در روند انقلاب بویژه در آوان پیروزی آن است که سیمای واقعی انقلابیون آشکار میگردد . دردناکتر آنکه داعیان دین و مذهب بیشتر در پرتگاهٔ انحراف قرار گرفته اند تا داعیان غیر دینی و یا به تعبیری دیگر  میتوان گفت که در آستانهٔ پیروزی هر انقلابی اکثر مذهبیون در عمل به گونهٔ مادی گرایان و اکثر مادی گرایان در عمل به گونه دین گرایان رخ نموده اند که در این میان انحراف مذهبیون کشنده تر از همه بوده است .

  این بدان معنا نیست که با به چپاول رفتن قیام های مردمی تمامی رهبران در صبح پیروزی دست به غارت میزنند و به کلی انحراف می نمایند ؛  بلکه قاعدین ثابت قدم و با اراده یی مانند گاندی ها خمینی ها ٬ جواهر لعل نهرو ها ٬  نلسن  ماندیلا ها و ... نه تنها تا صبحدم انقلاب و حتا تا آخرین لحظات مرگ تعهد و وفاداری شان را در برابر مردم خود ادا کرده اند . شگفت آور این که رهبران انقلاب های دست  چپی مانند لنین و سایرین با وجود باور نداشتن به خدا چنان در تعهدات اعتقادی خود ثابت قدم بودند که زنده گی  به اصطلاح بی دینی شان هزاران مرتبه با شرف تر از شماری رهبران و فرماندهان جهادی سابق افغانستان است ؛ گرچه این ها با لاف زدن های کا ذبانهٔ دینی بر آنان فخر می فروشند و اما در عمل آنان به مراتب انسان های قابل احترام و عزت اند یا به تعبیری دیگر اکثر رهبران و فرمندهان جهادی سابق افغانستان در واقع مذهبیون ماتریالیست ( دین گرایان مادی گرا) هستند به عکس انقلابیون چپی مادیون دین گرا هستند ؛ زیرا این ها ثابت کرده اند که در حرف بایزیدی اند و داد از مسلمانی میزنند  و اما در عمل  یزیدی اند و  حتا ابولهب ها بر آنان شرف دارد . نه تقوای دینی دارند و نه تقوای سیاسی . به عکس آنانیکه لاف دینداری نزده اند و نمی زنند ٬ در عمل دیندار تر از این ها عمل میکنند ؛ البته به دلیل این که تقوای سیاسی دارند و در موازات اعتقادات خود بر آن عمل مینمایند . پس جا دارد که صد ها افسوس بر کارنامه های این دین گرایان  مادی گرا و هزاران شگفتی بر آن مادی گرایان دین گرا نمود ؛ زیرا این ها در عمل رویکردی مادی گرایانه و اما آنان در عمل رویکردی دین گرایانه دارند  . این ها باهمه لافیدن ها و بافیدن های دروغین برخواست های هوس آلود خود افسار نبسته ؛ بلکه از این هم بیشتر لجام های توسن هوس های گندیدهٔ خود را هر چه بیشتر مهمیز هم کرده اند . به عکس آنان نه تنها که بر خواست های غیر انسانی خود افسار بسته اند و مهارش نموده اند و حتا از این هم بیشتر ایثار گری های آ‌نان برای رهایی انسان  و پشت پا زنی های آنان به خواست های گندیدهٔ مادی صد ها و حتا هزاران بار شرفبار تر از  بسیاری رهبران و فرماندهان جهادی سابق افغانستان است  . این واقعیت تلخی برای رهبران جهادی سابق است که وجدان های آنان برای همیش در آتش این واقعیت می سوزند ؛ اما آنقدر ذوق زدهٔ قدرت و ثروت شده اند و خویشتنی های شان را به باد فراموشی گذاشته اند که پاسخ گفتن به ندای وجدان چه که از پاسخ دادن به هر پرسشگری بیزار و گریزان اند ِ؛ زیرا این ها چنان در جاذبهٔ ثروت غرق اند که در گذشته تاب مبارزه با شرایط و بیرون رفتن از دشواری ها را نداشتند و اکنون بیش از آن خورد شده اند که نیروی شان در هوای ثروت اندوزی ها به کلی به تحلیل رفته است . راز شکست این نیرو ها را تنها در همین انحرافات  آنان جستجو کرد که به گونهٔ استثنایی خط مبارزاتی مردم افغانستان را به بیراهه کشاندند .

 

 


بالا
 
بازگشت