مهرالدین مشید

 

بیش از این رزمندهٔ گمنام آزادی را باید ستود 

حقا که در نبرد حق و باطل تاریخ رزمنده گمنام این سپاهٔ  راستین غرور که سر به آستان شهادت می نهد ٬ به مثابهٔ حماسه آوران میدان های نبرد نه تنها اسوهٔ مبارزه ؛ بلکه قهرمان واقعی نبرد جانگداز جنگ داد و بیداد تاریخ است . این رزمندهٔ گمنام تاریخ با دستان نحیف و قلب نیرومندش کشتی غرقیده در توفان ملتی را به سوی ساحل رستگاری به پیش کشانده است ٬ در راه رفاه و شگوفایی میهن خود بی هراس رزمیده و عاشقانه جان باخته است .  این شهسوران آزادی و روشنی افگنان هدایت و رهایی ٬ با قامت های پرغرور و برافراشته به جنگ سیاهی میروند و سلسله زنجیر عصیان های پرخاش آلود را به جنبش در آورده و با قیامی خشونت زدایانه و آزادی بخش سمت و سوی روشنی داده اند. با ایثار گری های  بی مانند و منافع شخصی خود را قربانی منافع خلق  خدا وند کرده و با خون پاک خود نهال آزاده گی ها را آبیاری کرده و باغستان های سرخ شهادت را سیراب خون ساخته اند تا باشد که ناخدایان کشتی انقلاب شناور در خون او با عبور از توفان های خطرناک و امواج خروشان به ساحل آزاده گی ها آرام بگیرند و با پشت سر گذاشتن خیزش های متلاطم ٬ رستگاری ملتی را مستانه و بی هراس تسجیل نمایند. این منادیان راستین با به قربانی کردن جان های خود  آگاهی ٬ آزادی و عدالت را برای مظلومان جهان به ارمغان آورده و قندیل های نورانی هدایت و انسانیت را آذین بند انگشتان خون آلود خود نمایند . در اوجی از ایثار گری ها نور بخشی های بی مدعا را برای بشریت به ارمغان داده اند . شگفت آور این که تهی از هر نوع خیال و وسوسه ها به مثابهٔ داد خواهان بشریت وارد معرکهٔ تاریخ شده و جنگ داد بر ضد بیداد را معنا و مفهوم بخشیده اند. بدون تردید تاریخ بستر خونین ترین نبرد انسان دادخواه بر ضد انسان ستم روا بوده و داد و بیداد را در تندیس یک ‌آرزوی بزرگ که سرتا پا به دشواریهای٬ نفرت ها٬ یاس ها٬ عبوسیت هانگرانی ها٬ دلهرهها ٬ وسوسه ها٬ دل ریشی ها و دل پریشی ها و ... می انجامد ٬ در میان مصداقها و مدلول های زشت و نفرت انگیز بی پایا و زود گذر به استقبال گرفته و دال ها و مدلول ها و صدق و مصداق ها را در نگاهی زیبا انگارانه در زمان درونی خود بعدی ابدی بخشیده و از قید و بند زمانی رهایش میکند . او در سایهٔ درک زمان درونی به تماشای زیبایی ها نشسته و با موج زنی ایده آل های بزرگترین انسان های روی زمین از  چند هزار سال بدین سو در ذهنش گویی خود را یگانه درفش دار بایستهٔ آزاده گی ها و زیبایی ها تلقی کرده است . حقا که آزاده گی ها در اوج زیبایی ها قرار داشته و در جاذبهٔ این زیبا انگاری ها است که بی خیال و عاشقانه به استقبال شهادت می شتابد  . این سرباز دیگر شکست هم ندارد ؛ زیرا در قاموس نبرد٬ هراس به مثابهٔ کابوس ویرانگر تمامی توانایی ها ٬ ابتکار ها و  جرئت های انسان  را سلب میکند و او رااز شجاعت تهی میسازد . از همین رو فاتحان واقعی میدان های نبرد آنانی اند که پیش از مردن٬ مرگ را پذیرا شده باشند و این سرباز هر گز شکست ندارد . این رزمنده با نثار خون خود بر بی هدفی های زنده گی نقطهٔ پایان نهاده و برغلبهٔ داد بر ضد بیداد در نبرد بی پایانی با وجود  دشواریها مهر تایید گذارده اند .

از همین رو است که تاریخ را جنگ داد بر ضد بیداد خوانده اند و داد را قلب تاریخ و بیداد را خون آن برشمرده اند . داد قلب تپندهٔ تاریخ است که هر آن ضربان پویایی و حرکت سازنده را در انسان و جامعه زنده نگاه داشته است و خون دادبخش را در رگ رگ آنها به جریان در آورده است  ؛ اما بیداد به عکس مانع این جریان شده و با ریختاندن خون تاریخ قلب تاریخ را جریحه دار ساخته است و تا زمانیکه قلب تپندهٔ تاریخ را داد به حرکت در نیاورد و از ریختاندن خون ناحق جلوگیری ننماید . شمشیر آختهٔ بیداد هر گز از گلوی انسان محروم دور نشده و فرمانروایی بیداد بر داد پایان نمی یابد . قلب خون چکان داد شاهد بد ترین ناملایمات بشری بوده و کالبد زخمی تاریخ  زیر ساطور استبداد هر آن خمیده تر میگردد . از همین رو داد قلب تاریخ را به حرکت می آورد و اما بیداد بیرحمانه خونش را میریزد . قلب تپندهٔ تاریخ است که در هر ضربه حیات رهایی بخش را در بدن جامعه دمیده و سیستم های  سیاسی ٬ اجتماعی و اقتصادی جامعه را بصورت منظم٬ هماهنگ و عادلانه به حرکت در می آورد . در این حال است که شاهرگ زنده گی به حرکت درآمده و به سوی بالنده گی و شگوفایی به پیش می تپد . در این میان آنچه مسلم است ٬ اینکه چرخ تاریخ به شانهٔ مظلومترین انسان روی زمین است که دردمندانه وخون چکان درفش آزاده گی و عدالت را با شانه های زخمی خود استوار و بیباک از نسلی به نسلی و از عصری به عصری انتقال میدهد ؛ این رادمرد آزاده و عاشق جوانمردیها چنان بی خیال و تهی از هرگونه وسوسه های قدرت و جاذبهٔ ثروت به پیش تاخته و تا باشد که شکوهٔ آزادی را در آغوش بکشد وخوان داد را در خانهٔ مظلومترین انسان جامعه بگسترد . برای نیل به این هدف هر ظالمی را بر  جایش در زمین میخکوب کند و هر مظلومی را به آ‌غوش رفاه و داد رها نماید ؛ اما صد ها دریغ و درد که سپاهیان گم نام آزاده گی ها پیش از رسیدن به اندکترین آرزوی خود جام شهادت نوشیده اند و بار بار قربانی استبداد بیرونی و درونی گردیده اند و آرزو های شان در  چنگال وحشی مستبدان مانند یخ ذوب گردیده است . از این هم بدتر خواست های معقول  و انسانی او مانند « در دری » در پای خوکان سیاست ریخته شده و از آن بهره برداری های ناروای سیاسی و اقتصادی کرده اند .

از همین رو است که داد در هر برهه یی از تاریخ قربانی بیداد گردیده و فدا کاری های انسان مظلوم مورد دست برد عناصری شکمبو قرار گرفته و قربانی هوس های گندیدهٔ مستکبران ومشتی از انقلابی نمایان گردیده است که سیمای اصلی خود را در زیر عبای انقلابیون به گونهٔ کذایی پوشانده اند . این ها اند که بالاخره در صحنه باقی می مانند و با حضور پر رنگ خود در قدرت امید های سرباز گمنام آزادی را به بازی می گیرند.   تاریخ مبارزات حق طلبانهٔ رزمنده گان راستین را مسخ نموده و حتا  بر تاراج ها و غارت های خود مهر مشروعیت می زنند .  این حق کشان ضد انقلابی نه تنها مبارزات راستین ملتی را مسخ میکنند و تاریخ مبارزات آن را خدشه دار میگردانند؛ بلکه از این هم بدتر با مسخ و وارونه نشان دادن مکتب فکری حقانیت تاریخ را زیر سوال برده و و جایگاهٔ مبارزان راستین را در تحولات دشوار اجتماعی نیر تحریف مینمایند.

امروز ما در کشور خود شاهد بدترین تحریف های شخصیتی و تاریخی هستیم . این تحریف تنها بیرونمایهٔ سلیقه های اشخاص نیست . چنانکه در طول تاریخ بسیاری واقعیت های تاریخی ملت ها قربانی تمایلات و وعواطف شخصی نویسنده و مورخ گردیده و حتا بزرگترین افتخارات ملت ها در میان هزارن ناگفته رسوب کرده اند . بدیهی است که این تحریف به همان میزان که متوجه وقایع تاریخ است٬ به همان اندازه متوجه شخصیت ها نیز است . در سایه و روشن قضاوت های سلیقه یی٬ گروهی ٬ قومی و زبانی ٬مذهبی٬ جغرافیایی و قاره یی واقعیت های تلخ و پر شکوهٔ ملتی به مثابهٔ امید های بزرگ از تذکر بازمانده و شخصیت های بزرگ و کارنامه های عظیم آنان در هاله یی از ابهام باقی مانده است . سرباز گمنام آزادی در صف اول این  قربانی ها قرار دارد که هویت مبارزاتی اش در بستر قضاوت ها و تحلیل های ناجور در زیر توده و پشته های خاک پنهان باقی مانده است . رزمندهٔ گمنام آزادی تنها قربانی سلیقه ها و گرایش های گوناگون نویسنده و مورخ نگردیده ؛ بلکه نحوهٔ حاکمیت به گونهٔ دیگری در مسخ شخصیت ها و  تاریخ تاثیر گذار است که دامن خود سانسوری را در مورخ گسترده تر گردانیده است. در کنار این ها میزان آگاهی از واقعیت ها که هر کدام بصورت دال و مدلول ها و صدق و مصداق ها در ذهن مورخ باقیمانده اند ٬ در این گونه تحریف ها نقش دارد؛ زیرا نویسینده و مورخ از شناخت ها و آگاهی ها پیرامون واقعیت هایی سخن می گوید که در زمان گذشته رخ  داده و اکنون وجود واقعی ندارند ؛ بلکه به گونهٔ حقایقی در پهنای ذهن او خود نمایی می کنند . خیلی دشوار خواهد بود تا نویسنده در نوشتهٔ خود حقایقی را به نمایش بگذارد که توازن واقعی را میان واقعیت های رخ داده و حقایق موجود در ذهنش بتواند برقرار کند . در هر گونه برهم زنی این توازن رزمجوی گمنام اولین قربانی به شمار میرود . در حالیکه  آرزوی بزرگ انسانی که نومیدی ها ٫ شک ها ٬ ترس ها ٬ خندهها ٬ دوستی ها ٬ دشمنی ها ٬ ماندن ٬ رفتن ٬ تداوم ٬ تغییر و ... را احتوا مینمایند که همه به زمان درونی و ذهنی مبدل شده اند درک زمان درونی با وجود ناسازگاری ها با زمان بیرونی به درک زیبایی منجر میگردد . درک زیبایی هم زمانی میسر میگردد که حقایق ذهنی نویسنده با واقعیت های گذشته هم خوانی داشته باشند . در صورتی که  ذهن نویسنده در میان انبوهی از سلیقه ها ٬ گرایش ها ٬ خود سانسوری ها و ناآگاهی های وحشتناک در گرو باشد . چگونه ممکن است که سخن از رزمجوی گمنامی به عمل آورد که از به ذوقش  برابر نبوده و به  خویش  ٫ تبار٬ گروه٬ قوم  ... او تعلق نداشته باشد . 

چشم بصیر و حقیقت نگر انسان زمانی از دیدن حقیقت قاصر نمی ماند و برای گفتن حقیقت جرئت پیدا میکند که از زیر بار ابنوهٔ تعلقات ناجور و ناسزا رهایی یاید . انسان با رهایی از تعلقات است که می تواند در پیچ و خم مبارزه استوار و بدون اندکترین دلهره گام برداشته و در سکوی نه قرار میگیرد . با نه گفتن در برابر قدرت و ثروت این دو تابوی کشنده در قلهٔ غرور انسانی قامت بر می افرازد و در کنار مردان پاک بازی قرار میگیرد که « ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است » . نه گفتن در برابر قدرت و ثروت آنقدر ساده نیست که دست آزمندان از آن به زودی کوتاه شود . یارای نه گفتن را تنها کسانی دارند که روز شیران آزادی و رستگاری انسان اند و شب پارسایان . این عاشقان نجات انسان تنها رزمندهٔ‌ گمنام آزادی هستند که در زیر رگبار مسلسل ها گام بر میدارند و قامت میکشند .  این ها اند که به مثابهٔ رعدی در بد ترین و دشوار ترین مرحلهٔ جنگ داد بر ضد بیداد به مثابهٔ صاعقه در آسمان جنگ ظاهر می شوند و بر فرق دشمن می  کوبند . این مردان اند که گویی با عشق هم آ‌غوش اند٬ عاشقانه میرزمند و عاشقانه جان میدهند . این ها که از عشق نیرو گرفته ٬ با عشق پروریده شده و سر تا پای وجود شان سرشار از جاذبه و شورانسانی هستند و قربان شدن در راهٔ رهایی خلق خداوند را بزرگترین پاداش به حساب می آورند . نه تنها با هر گونه دل مشغولی ها به قدرت و ثروت بدورد گفته اند ٬ هوای زعامت و رهبری اندکترین خمی بر ابروی شان نمی آورد؛ بلکه به مثابهٔ پروانه های آزادی در شمع آزاده گی ها می سوزند٬ در سوختن جانانه و عاشقانهٔ خود رنج زدایی انسان مظلوم را خاموشانه و شجاعانه به تماشا می نشینند و در نگاههای خاموش خود رادمردی ها و جهانمردی ها را به تماشا میگذارند؛ شاید بدانند یا ندانند که وارثین ناباب چشم شناخت نگاههای پر معنای آنان را نخواهند داشت و بس جفا های نابخشودنی را در حق آنان مرتکب خواهند گردید و اما چنان به راه و اصول خود باورمند و در راهٔ وصول بر آن ثابت قدم  اند که هر گز این دغدغه ها همراه با وسوسه های زر٬ زور و تزویر لگام تصمیم آهنین آنان را برای  شهامت و شجاعت و ارادهٔ فولادین آنان را برای جانبازی و شهادت به عقب نزده؛ بلکه بیشتر از پیش به پیش میکشاند. در موج حماسه های این ها بدسگالانی نامردانه قامت میکشند و با قامت آرایی های کاذبانه مانند لعبتان و عروسک ها رخ بنموده  و مشق رهبری کنند و در بازی های خیمه شب بازانه یی رهبری جامعه ییرا گودی بازی تلقی کرده اند . تو گویی دریافته اند که با پوشیدن لباسی تازه از فروشگاهٔ هالیود امریکا و ازدواج با زیبا رویان تازه یی درد ملتی را می توان مداوا کرد٬ با کنار گذاشتن رویا های هالیودی و خیال کلپ های شبانه تنها با گذاشتن کلاهٔ پکولی بر سر بر سوگ رهبری نشست و بر رنج بی پایان ملتی و رهبری نقطه‌ٔ پایان گذاشت . یا میشود که با برافراشتن دست های تاراج و غارت ملتی در سوگ عزیزی نشست و راهٔ آنرا گرامی داشت . در حالیکه این خیال است و محال است و جنون و مردم میان حرکت ها و ژست های رهبران واقعی و رهبر نمایی ها فرق زیادی قایل اند و دانسته  اند  که « ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا » . این ها به قول مولانای روم از آن مفلسکانی اند که بز لاغر گیرند . (۱)

این روح عصیانی شایسته سالار و جاودانه به مثابه‌ٔ چراغی بر فراز راهٔ آزادی خواهان در درخشش بوده و شهپر جبریل شهادت بر دوش در رکاب رادمردان ٬ جوانمردانه گام برداشته تا با فتح دژی تازه کمر زندانبانان آزادی را بشکند تا با نثار مردانگی ها تیغ از دمار نامردی ها بیرون کشد . این روح سیال و شتابان در هر لحظه گواه بر کارنامه های راهیان آزادی بوده و در موجی از وارستگی ها از رهبر نمایان قلدر و آزمند و تفنگسالاران غارتگر بیزار بوده  و از آنان با وجود سنگرداران مشترک دیروزی برائت می خواهد؛ زیرا او چنان در وجد آزادی فرو رفته و با عشق شگفت آور هم آویز است که جز به آ‌زادی به چیز دیگری نمی اندیشد . در شوری غرقه گردیده که با نفی قدرت و ثروت آرزو دارد تا شاهد آزاده گی ها در آغوش بکشد . نه تنها از این جلوههای به اسارت کشنده بیزار است ؛بلکه از رهبران کذایی و معتاد به قدرت تا سرحد استفراغ  متنفر است؛ اما در این میان جایگاهٔ  آن رهبران آگاه و راستین را گرامی میدارد که حیات گرانبهای شان را صادقانه وقف رفاه و آرامی مردم خود کرده اند و با پشت پا زدن به نام و کام و جاه و جلال مادی به بهای ایثار و به قیمت جان سایه بان های واقعی نهال آزادی بوده اند . از کاخ ها بریده  و در کوخ ها زیسته اند و با همه دشواری های دردناک مردانه در کنار مردم خود ایستاده اند و درخت شکوهمند آزادی را با خون همرزمان خود به آبیاری گرفته اند . آری این ها به بهای خون های  پاک خود درخت آزاده گی ها٬ رستگاری و هدایت را هر چه بیشتر بارور گردانیده و  نیابت آدم را در زمین استوار تر و خلافت او را  هر چه بیشتر قوام بخشیده اند .

روح رزمندهٔ گمنام در کوچه باغ آوارگی های شهادت تن باخته و هرگز شاهد ریختن اشک سوگمندانهٔ مادری ٬ پدری٬ خواهری  ٬ برادری و ... نبوده و حتا داغ سوگواری همرزمان خویش را نیز با خود برده است. تنها خاموشی مرگبار نبرد میزبان روح به پرواز درآمدهٔ او گردیده و خاموشی قبل از توفان سوگ آنرا به استقبال گرفته است . عشق شور آفرین به آزادی لحظه یی او را فرصت نداد تا حتا از نعمت کفن برخوردار گردد و چه رسد به اینکه شاهد رژهٔ تانک ها و مارش های پرشکوهٔ نظامیان و غیر نظامیان  و هیاهوی کاذبانه شماری افراد فرصت طلب و قدرت طلب باشد . این روح با عشقی دیوانه وار و شگفت انگیز نسیم روح نواز مرگ را به استقبال گرفته و با دل دادن به توفان تن در نیام خاک کشیده است  .

پس جا دارد و باید گفت : بیش از این رزمندهٔ گمنام آزادی را ستود٬ بر تابوت ناپیدای او در ناکجا‌آباد تاریخ سر عجز نهاد٬ با نشستن در پای تابوتش موجودات عالم را از عرش تا فرش برای سوگواری فراخواند٬ با بر شانه نهادن کنار تابوتش بدون اندکترین احساس خستگی تا اقصای جهان منزل کرد و با سر دادن ناله های ملکوتی فرشتگان آسمان را واداشت تا با گشودن در یچه های آسمانی لحظاتی در ماتم رزمندهٔ ناپیدای تاریخ مراسم تعزیت را بجا آورند. در فراخوانی بزرگ پیام واقعی غلبهٔ‌ خون بر شمشیر را به آسمانیان برده و با سر پر غرور و برافراشته بر شیطان طعنه زنند و برایش بگویند : آن انسانی را که دیروز خدایش خلیفه خواند و تو گفتی خلافت شایستهٔ او نیست ؛ زیرا او خونریز و سفاک است ؛ اما خداواند برایت گفت : آنچه را من میدانم تو نمیدانی و خداوند حجت خود را بر انسان با گفتن « علمه آدم الاسما » به پایان رساند . امروز    آن موجود خونریز٬ خون نریخت به عکس خونش را ریختاندند تا در دامان

 

 ۱ - نه از آن مفلسکانی بز لاغر گیرد

 

 


بالا
 
بازگشت