مهرالدین مشید

 

ظهور انسان در سناریوی تکامل آفرینش

قسمت دوم

آیات قرآنی در مورد به خلافت رسیدن آدم صراحت دارد . از مناظرۀ نمادین خداوند با ملک و نقش غیر فعال شیطان در این روند به خوبی آشکار میگردد که خداوند انسانی را بحیث نایب خود در زمین بر میگزیند که به  آگاهی رسیده و قابلیت اخذ رسالت الهی را در زمین پیدا کرده است . چنانچه زمانیکه خدا وند برای ملک میگوید : در زمین آدم را بحیث خلیفۀ خود بر میگزینم . ملک درفش مخالفت برافراشته و میگویند : کسی را بحیث خلیفه برمیگزینید که در زمین خونریزی و فساد مینماید . از این سخن ملایک آشکار میگردد که ملک با زنده گی  انسان آشنایی داشته و از چند و چون واز  ویژه گی های حیات او آگاهی داشت . خداوند در پاسخ نمادینی ملایک را به شگفتی می آورد و در یک آزمون سمبولیک برتری آدم را بر ملایک به اثبات میرساند .  این در حالی صورت گرفت که ملایک در برابر عبادت صادقانۀ خود نسبت به خداوند  بهترین صداقت را در برابر او ابراز نمودند؛ اما از آنجا که خداوند در آدم برتری های فراتر از ملایک را میدانست . در یک آزمون شگفت  انگیز با نشان دادن آگاهی آدم ملایک را به چالش کشید . از این که آدم اسمای اشیا را آموخته بود و این آموزش در واقع ریشه در آگاهی های فطری او داشت که خداوند درنهادش به ودیعه گذاشته بود. او را توانایی بخشید تا در به همت سعی و تلاش به درک آنها نایل آید .  چنانچه زمانی خداوند زمانیکه خداوند از ملک نام اشیا را می پرسد . ملایک از گرفتن  نام اشیا عاجز مانده و اظهار عجز کرده و برای خداوند میگویند که ما صرف آنچه را میدانیم که برای ما آموخته یی و اما زمانیکه از آدم پرسیده می شود؛ آدم بصورت فوری به پاسخ پرداخته و نام اشیا را یک یک بیان میدارد .  ملک در می یابد که چگونه آدم با قدرت تمام به شناخت اشیا دسترسی داشته و با چه جرئت شگفت آوری اشیا را شناخت و از آنها نام برد . ملایک از تماشای آگاهی آدم انگشت در دهن نهاده و بر آگاهی او اقرار کردند و با این سخن : که خدایا ما آنچه را میدانیم که برای ما یاد داده اید . بر عجز خود به پیشگاۀ انسان اذعان کردند . شیطان که حیثیت ناظر وشاهد را در این دیالوگ نمادین داشت . با بهانه آودن این سخن که گویا او از آتش است و آدم از خاک از اطاعت آدم سرپیچی کرد . در حالیکه ملایک در برابر او سجده کردند و اما شیطان از سجده نمودن در برابر آدم انکار نمود و مورد خشم خداوند قرار گرفت . این حرکت نمادین در واقع بزرگ انگاری آدم  و ذلت شیطان را به تماشا گذاشت . نبرد شیطان با  انسان آغاز گردید، جنگ آشتی ناپذیری که با به برگزیده شدن آدم بحیث خلیفه آغاز و تا قیام جهانی توحید که منجر به سرکوب تمامی نیرو های شیطانی و شرکای آنان می گردد، ادامه دارد . شاید هم اقتضای سرنوشت پیچیده و غم انگیز انسان مظلوم و خلیفۀ خدا در زمین چنین بود که باید در تمام عصر ها و نسل ها در رویارویی آشتی ناپذیر با شیطان و نیرو های شیطانی باشد ؛ زیرا خداوند بنده گان صالح خود را یعنی انسان راستین را بحیث خلیفه و نایب خود در زمین برگزیده است . جنگ داد با بیداد بحیث فلسفۀ فنا ناپذیر تاریخ درهمۀ عصر ها و نسل ها تا پایان تاریخ ادامه دارد . 

آنچه از خلقت نمادین آدم و هوا فهمیده می شود و غیر قابل تردید است؛ همانا حکایت از زنده گی تراژیک آدم دارد که از صبحگاۀ رسیدن به آگاهی او آغاز و تا کنون ادامه دارد؛ یعنی انسان در یک سناریوی شگفت انگیز پا به زنده گی گذاشت و از همان آغازین ظهور با دشواری ها دست و پنجه نرم کرد و نبرد او هنوز هم ادامه دارد و هر روز دشوار تر میگردد . هر روز در آزمون تازه تری قرار گرفته و با هبوط تازه یی رو به روی است . زنده گی انسان در دنیا تنها با هبوط اولی آغاز و پایان نه؛ بلکه او در هر عصری و نسلی با هبوط تازه رو به رو میگردد . انسان در طول تاریخ وارث آگاهی های نسل قبلی خود بوده و با رسیدن به آگاهی جدید هبوط تازه ییرا به استقبال میگیرد . در هر هبوط آزمون دشوار تر از گذشته را پشت سر گذاشته و با آزمون های دشوار تر دست و گریبان خواهد بود . 

از آنچه گفته آمد زنده گی انسان در طبیعت در یک سناریوی خیلی تراژیک آغاز شد و ناله ها و فریاد های انسان اولی نه تنها به گوش های انسان امروز طنین انداز است؛ بلکه رنج و غم انسان هر عصری بر آن بیشتر رسوب کرده و بر حجم آن افزوده می شود؛ گرچند پی آمد های این رنج های بی پایان انقلاب های پیهم در زمین است و اما هر انقلابی به تاراج زورمندان میرود؛ زیرا در طول تاریخ داد بصورت بیرحمانه یی قربانی آزمندی های بیداد شده و پیروزی های انسان حق پرست به تاراچ آن انقلابی نمایانی رفته است که بصورت کذایی نقاب حق پرستان را به رخ کشیده و در میان آنان نفوذ کرده اند . این حق خواری ها هر روز در تاریخ تکرار می شود و هر پیروزی یی به سرعت به زنجیر بیداد اسیر میگردد .  در این سناریوی پیهم غم انگیز تنها آرزو ها و آرمان های ناشگفته یی است که انسان مظلوم در هر عصرو نسلی عاشقانه خود را قربانی میکند تا زنده گی همنوع اش را نجات بدهد؛ در حالیکه او نمیداند که این ایثار گری هایش بصورت قطع قربانی حیف و میل ضد انقلابیونی می شود که دیروز در یک سنگر با او بر ضد استبداد می جنگیدند  . این بیانگر یک رخداد طولانی غم انگیز است که در هر برهه یی از تاریخ آرزوی های انسان مظلوم به گونه های مختلفی قربانی خواست های باطل مستکبران، مستبدان و انقلابی نما های کذایی شده است و می شود . این عمنامۀ پایان ناپذیر انسان تا بی نهایت ادامه دارد که نشانگر تراژیدی ترین سناریوی تاریخ است که بر ضد فلسفۀ اساسی تاریخ بر سرنوشت انسان مظلوم بیرحمانه تحمیل شده است؛ گرچند قانونمندی ها در حوزۀ فلسفۀ تاریخ محکومیت بیداد را در هر برهه یی از تاریخ تایید کرده  و بر پیروزی داد مهر صحت میگذارد واما این که قربانی انسان مظلوم دوباره حیف و میل انقلابیون به رخ نقاب کشیده میگردد . دراین مورد سکوت کرده و نقش تودهها را به چالش می برد .

اینکه چگونه بتوان نقش واقعی تودهها را در پیروزی های انقلاب های جهان تثبیت نمود تا انقلابیون راستین بتوانند، جایگاۀ واقعی خود را در هر انقلابی پیدا نمایند . این برمیگردد به قرائت تازه از فلسفۀ تاریخ و ارایۀ تیوری های تازه برای نجات انقلابیون راستین و درامان نگاهداشتن انقلاب ها از تاراج انقلابیون کذایی و رخ در نقاب کشیده  . از این رو است که آفرینش انسان در هستی به مثابهٔ سرگشته یی در دایرهٔ ناهموار و نامعلوم ظهور و عدم رخ میماید که ظهورش یک سناریوی تراژید و عدمش برای ظهوری دیگر تراژیدی بزرگتر از آن است که در هر دو حالت در موجی از فاجعه و فلاح دست و پا میزند . آنچه امروز از زنده گی انسان و بدبختی هایی که با آن مواجه است٬ قابل برداشت است ؛ همانا در یک نگاه خیلی دشوار و حتا غم انگیز به نظر میرسد که حتا با توجه با این همه دشواری ها لغزش انسان به سوی فاجعه بیشتر است تا رفتن او به سوی فلاح و رستگاری؛ اما همه چیز به اینجا نمی انجامد٬ زیرا انسان است که در میان هر دو به کار و پیگار خستگی ناپذیر بر ضد دشواری ها می پردازد و در هر عصری بر بخشی از دشواری ها غلبه حاصل میکند که حیات انسان ها را مورد تهدید قرار میدهد . طبیعی است که در روند طولانی حیات بسیاری از دشواری ها بالاخره گشوده خواهد شد و انسان امروز را هرچه بیشتر دگرگون خواهد کرد . آیا می توان در سایهٔ این دگرگونی های پیهم به آیندهٔ انسان امید وار بود؟ یا اینکه به عکس بالاخره ارزش های واقعی این دگرگونی ها به غارت نیرو های استکباری میرود و فاچعهٔ قطعی انسان را به تهدید خواهد گرفت . نیرو های شیطانی با اشتعال جنگ های ویرانگر و خانماسوز حتا فاجعه بار تر از جنگ های اول و دوم جهانی به مراتب زشت تر و وحشیانه تر از جنگ بردهها را در صحنه های « نبرد گلادیاتور» ها به نمایش خواهند گذاشت  . در عقب این نگاهٔ جز پی آمد فاجعه بار چیز دیگری را نمی توان به مشاهده گرفت . یا این که نیرو های انسانی بر نیرو های شریر غلبه حاصل خواهند کرد و گلیم فاجعه از جهان را برخواهند چید . در اینصورت ظهور انسان هدفمندانه رخ نموده و آیندهٔ‌ تابناک و درخشان را استقبال خواهد کرد  .

در این میان آنچه مسلم است٬ وزنهٔ خیر خواهی در جهان نسبت به وزنهٔ شر خواهی در حال سنگین شدن است . این واقعیت را می توان پس از مشاهده و مقایسهٔ زنده گی انسان دیروز تا امروز اندکی  درک کرد . هرچه باشدُ٬ تحولات سریع و شتابزدهٔ انسان بیشتر رو به خیر دارد تا شر و بعد تحولات فکری بشر بیشتر رو به سازنده گی دارد تا ویرانگری؛ گرچند تا  کنون این نگرش مایهٔ نگرانی بوده است . انشتاین زمانی که تیوری تبدیل شدن یورانیم به نور را کشف کرد٬ کمتر بر بعد ویرانگرانهٔ أن کرده بود و هرگاه او میدانست که نیرو های شیطانی با استفاده از شناخت او حیات صد ها هزار انسان را در یوریشیما و ناگاساکی جاپان به خطر مواجه خواهد کرد٬ شاید آن را برملا نمیگردانید . بدون تردید هر کشف و شناخت تازهٔ علمی جهات ویرانگری و سازنده گی دارد و به انسان تعلق دارد که کدام جهت آنرا بیشتر به کار می اندازد . در این جان نقش نیرو های خیر خواه در جهان مطرح است که آیا جلوم جهان بدست این ها خواهد افتاد یا خیر . در این شکی نیست که آیندههای خطرناکتری زنده گی انسان را به تهدید رو به رو بسازد و حیات ملیون ها انسان قربانی حرص و آز نیرو های تمامیت خواه و شنطانی گردد؛ اما در آخرین تحلیل با غلبهٔ روز افزون انسان بر دشواری ها و بیدار شدن وجدان  انسانی و الهی در او چرخ جهانی به سوی کامگاری ها  به حرکت خواهد درآمد . جهان پس از استقبال قیام جهانی حق طلبانه به کام حق خواهان و دادگران خواهد افتاد . در این صورت می توان به رستگاری انسان خوش بین بود و تراژیدی های کنونی انسان در دنیا را پایان یافته حساب کرد . در طول تاریخ فلاسفه و مصلحین با دیدگاههای فلسفی و اجتماعی شهر آرمانی را جستجو کرده و به گونه های مختلف پیرامون ایده آل های آرمان شهری خود سخن رانده اند . این نظریه ها از ایتوپیای افلاطون تا حی زنده بیدار ابن طفیل٬ جامعهّ‌  خیالی مارکس و ... تا طرح دینی بعد از ظهور مهدی آخر زمان همه گواه بر این است که بالاخره قیام آوری با قیام فتح الفتوح خویش جهان را با عدالت منور خواهد گردانید و ظلم استبداد را یکسره نابود خواهد گردانید .  هر گاه چنین شود٬ بالاخره فلسفهٔ تاریخ را که در نبرد بی پایان داد بر ضد بیداد٬ بر پیروزی حتمی داد صحت می گذارد٬ به اثبات خواهد رساند که این دلالت آشکاری بر جهان با  با اراده و آگاه دارد و در غیر این صورت هر گونه پیش آمدی جز این نه تنها محال؛ بلکه ممکن هم است؛ اما نظام آفرینش و قانونمندی نهفته در آن نشانگر یک درهم پیوستگی و هماهنگی و توازن است که با نبود یکی بقای تمام پدیدههای مادی و حیات حیوانات به چالش میرود . به تعبیر قرآنکریم در دایرهٔ‌ این نظم پشه هم به مثابهٔ موجود ضعیف در دایرهٔ خلقت جایگاهٔ مهم و هدفمندی  را احراز مینماید که به مثابهٔ مشت نمونهٔ خروار هدفمندی عام در هستی را توجیه کرده و بر بی هدفی ها در خلقت خط بطلان میکشد؛ اما سناریوی عم انگیز ظهور انسان در نماد آدم و هوا٬ سناریوی دردبار فرزندان او هابیل و قابیل و ادامهٔ نبرد حق در  نماد هابیل  در برابر  هابیل در نماد باطل تاریخ و ادامهٔ این نبرد تا سدرههای تکامل همه حاکی از رسوبات غم اندر غم انسان مظلوم است که هر روز بر رنج هایش می افزاید و اندکی هم از آن نمی کاهد .

 

 

++++++++++++++++

قسمت اول

در متون قدیمی آمده است که آدم در بهشت زنده گی داشت و در آنجا از داشتن تمام امکانات رفاهی بهره مند بود . برای او گفته شده بود که از تمام نعمت های موجود در بهشت می تواند٬ استفاده کند و اما از خوردن گندک پرهیز گردیده بود ؛ اما باوجود این همه بی نیازی ها باز هم به مشورهٔ بی بی حوا خانمش تن داد و خوشهٔ گندم نوش جان نمود . آدم با این عمل خود درفش عصیان بر ضد خداوند را برافراشت٬ مورد خشم و قهر خداوند قرار گرفت  و با خانمش یک جا از بهشت رانده شدند . گویا از بهشت به زمین کنونی پرتاب شدند و هر دو به دو محل جداگانه هبوط  نمودند . نظر به روایاتی آدم به کوهٔ سراندیب یا سیلی لانکای کنونی افتاد و خانمش در محلی دیگر .  چنانچه هم اکنون قبری در جنوب هند به نام آدم موجود است . پس از هبوط در زمین از عمل خود خیلی پشیمان شدند و از خداوند خواهان عفو گناهان خود شدند . لالهان و سرگردان به جستجوی یکدیگر برآمدند و هر دو فریاد برآورده و از آتش خشم خداوند امان می خواستند تا آنکه به قولی در کوهٔ‌ عرفات موفق به دریافت یکدیرگر شدند٬ یکدگیر را شناختند و بالاخره خداوند از گناهان شان در گذشت . در طول تاریخ مقام عرفات محل شناخت و دریافت گم شده هایی تفسیر شده که یکدیگر را گم کرده اند . چنانچه ابراهیم خانمش حاجره را در این محل پیدا کرد که فرزندش اسماعیل تولد یافته بود . با دست و پازدن های  دوامدار اسماعیل چشمهٔ خروشانی پیدا شد که حتا نزدیک بود٬ با سرازیر شدن آب آن کعبه زیر آب شود و اما حضرت ابراهیم از راه  رسید و فریاد بر آورد : زمزم . یعنی فرمان ایستادن را برای آن صادر نمود و آب ابستاد شد .

در این شکی نیست که این گفته ها به نحوی پرده یی از هزاران پردهٔ مخفی آفرینش انسان برداشته است و اما نمی توان این گفته ها را بحیث کل پذیرفت و معنای خلقت انسان را در آن پایان یافته حساب کرد . اشارات کتاب های مقدس بویژه قرآنکریم در این مورد بیشتر نمادین و سمبولیک بوده و به گونهٔ خاصی آگاهی هایی را پیرامون خلقت انسان بصورت نمادین ارایه کرده است تا انسان ها در عصر های مختلف به آن پرداخته و با توجه به آگاهی های خود به شناخت نسبی آن دست یابند . سمبول ها در واقع نماد های آگاهی اند که انسان در سایه و روشن آن ها به تحقیق پرداخته و در روشنایی دستاورد های علمی و فلسفی زمان خود به شناخت آنان دست یاب شوند . این کنکاش پایان ناپذیر بوده و تا پایان حیات انسان ادامه دارد . اگر حیات در زمین به پایان نرسد و زمین از حوادث صنعتی و انسانی و تحولات طبیعی و درونی خود درامان بماند . بدون تردید شناخت انسان در مورد خلقت هم کامل گردد؛ اما انسانی که هر روز میسازد و باز ویران میکند و زنده گی را به بهای ویرانگری های پیهم بدست آورده است . بعید از است که در این روند بالاخره از ویرانی آشیانهٔ خود آگاهانه و ناآگاهانه هم دریغ نکند یا در نتیجهٔ فعالیت های بی رویهٔ انسان نظم موجود زمین بهم خورده و یا در نتیجهٔ فعالیت های درونی و طبیعی زمین به مثابهٔ یک سیستم بسته توانایی های جذب انرژی را از دست بدهد و نابود گردد . به هر حال هر چه باشد٬ هنوز هم که هنوز است . انسان به مثابهٔ موجود سر سبد طبعیت٬ فرمان حکمروایی بر آن را یافته است و بر آن فرمان میراند . دیده شود که این حق فرمانرویی را به چگونه به سرانجام خواهد رساند . احتمال خطر ویرانگری زمین بوسیلهٔ انسان آنقدر جدی است که خداوند به  تاکید گفته است که بنده گان صالح خود را وارثان زمین گردانیده ام تا باشد که کار جهان را به صلاح مردم جهان به رشتهٔ تدبیر بریسند . در غیر این صورت تباهی را با دستان خود بر خویش  و همنوعان خود تحمیل خواهند کرد .

حال برگردیم بر سر راز ناگشودهٔ خلقت ٬ تا کنون در کنار نظریهٔ داروین نظر دیگری هم پیرامون خلقت انسان بوسیلهٔ دانشمندان ارایه شده است که خلاف نظریهٔ‌ او به نوعی خلقت مستقل انسان اشاره دارد؛ اما هرگاه نظریهٔ داروین به اثبات برسد و از مقام فرضیهٔ علمی به مقام علمی  جا عوض کند٬ در این صورت باز هم جای هراس برای دینداران نخواهد ماند که گویا با اثبات این فرضیه دین و ارزش های آن زیر سوال برود . در صورت چنین پیش آمدی قانون وحدت و اندیشهٔ توحیدی در نظام آفرینش از استحکام بیشتری برخوردار میگردد؛ زیرا چنین کشفی بصورت آشکارا مبنای نظام آفرینش از هستی تا انسان را از آفرینش اولین ذرهٔ ماده تا سیارههای بزرگ و بالاخره نباتات٬ حیوانات و انسان ها یگانه و واحد ارایه میدارد . با این گفته اگر روزی ثابت شود که انسان حلقه یی از تکامل بعدی میمون است٬ نباید در این مورد دلهره داشت . این در حالی است که نه داروین و نه بعد از آن شخصی موفق به کشف حلقهٔ موهومی شده است که داروین بخاطر وصل تسلسل تکامل خلقت از بوزینه به انسان به آن اشاره کرده است؛ زیرا میان جین های انسان و میمون تفاوت های زیادی وجود دارد و تا زمانیکه تفاوت میان جین ها از بین نرود٬ در تکامل نوع هم تغییری رونما نمیگردد؛ بنا بر این تولد انسان از نسل شادی محال علمی است . پیرامون تسلسل زنجیرهٔ خلقت نظریه های دیگری نیز موجود است که جهش تکاملی را از طبعیت بی جان به جاندار یعنی نباتات و حیوانات از لحاظ بیولوژیکی و سلسلهٔ این تکامل را در یک جهش برای رسیدن به اجتماع انسانی از نگاهٔ سوسیولوژیکی زیر سوال می برد که به گونه یی تناقض دیالیکتیکی را در سلسله جنبان تکامل عمومی نشان میدهد . در حالیکه از نگاهٔ دیالیکتیک سنتز نتیجهٔ تضاد تز و انتی تز بوده که هر پدیده یی به مثابهٔ تز ضدش را که انتی تز خوانده شده است. در بطن خود می پرورد و جنگ میان هر دو محصول تازه یی را بیرون میدهد که با پدیدهٔ اولی متفاوت و متضاد است . مارکس میگوید که در متن نظام فیودالی پیشه وران و  کارگران به مثابهٔ انتی تز عرض اندام کرده و بالاخره با راه اندازی انقلاب نظام سرمایه داری را به مثابهٔ سنتز تاسیس میکنند؛ اما ابن روند در رابطه به تکامل موجود بیجان به جاندار یا ماده به حیات در نتیجهٔ تکامل دیالیکتی اشکال ایجاد می نماید و قابل توجیه نیست؛ زیرا تز از ساختن انتی تزی عاجز است که به کلی با ویژه گی های تز بیگانه باشد و ممکن نیست تا پدیده یی را از خود بیرون بدهد که صد درصد با آن بیگانه است . این معنای پدیده یی را از عدم دارد که از لحاظ عقلی محال و از نگاهٔ دیالیکتیکی ناممکن است .

خوب هر طوری که بوده بالاخره انسان در نتیجهٔ تکامل بشره یا حجرهٔ زنده به مقام انسانیت یعنی توالد و تناسل رسید و بالاخره به حیات اجتماعی خود پا گذاشت . از فحوای متون قدیم پیرامون خلقت بر می آید که انسان های اولی یعنی آدم و حوا در بهشت قدرت توالد و تناسل را نداشتند و بعد از هبوط از آن به توالد و تناسل پرداختند . از این فهمیده می شود که آدم و حوا در محیط خاصی که بهشت نامیده شده است٬ زنده گی داشتند .

انسان در واقع در بهشت ناآگاهی بسر می برد ، از رنج ها و درد ها فارغ بود واین سبب نوعی اضطراب در وی گردید؛ زیرا بحالت ناآگاهی بسر می برد و این ناآگاهی نوعی اضطراب و نگرانی را در او ایجاد کرد . خود را به گونه یی در یک آزمون یافت، این در حالی بود که دیگر نمی توانست به حالت غریزی به حیات خود ادامه بدهد . سخت در پی رهایی از این اضطراب بود تا بالاخره به مرحله یی از تکامل شعوری رسید که چراغ آگاهی در ذهنش درخشیدن گرفت .

 در صبحگاهان آگاهی نیاز های بیشتری در انسان تحریک گردید و هجوم نیاز ها آدم و حوا را وادار به مشوره گردانید .  در صبحگاهان آگاهی درگیر وسوسۀ جهل و عقل در نماد مار و طاوس قرار گرفتتند تا آنکه در یک حرکت نمادین با نزدیک شدن بر درخت ممنوعه بر آن وسوسه های خود پایان دادند . این زمانی بود که انسان صاحب اراده شد و قدرت تصمیم گیری های مستقل را پیدا کرد . سخن زدن حوا با آدم نمادی از انکشاف فکری هردو است که با تبادلۀ افکار میان هر دو آغاز میگردد . آدم  پس از آگاهی زنده گی در بهشت را نوعی یکنواخت یافت که برایش خیلی خسته کن گردید .  هر دو در زیر درختی به شور پرداختند که از نزدیک شدن بر آن منع شده بودند یا پیش از آن به آن درخت نزدیک نشده بودند . متوجه شدند که از تمام نعمت ها به غیر از آن درخت در آن باغ استفاده کرده اند . پیش از آن آدم به گونۀ  غریزی از نعمات بهشت استفاده میکرد و با به آگاهی رسیدن متوجه شد که هیپگاهی با آن درخت نزدیک نشده است .  این دغدغه ارادۀ تازه یی را در او برانگیخت و از میوۀ آن درخت استفاده کرد . این حرکت در  واقع عصیانی بود در برابر زنده گی غریزی و فاقد تفکر او  . شعور غریزی او در این روند رو به تکامل نهاد و در نتیجه شعور انسانی او رخ بنمود . این جا بود که بعد از خوردن میوۀ ممنوعه به خود آگاهی میرسد و متوجه خود می شود که برهنه است . به سرعت برگ ها را در شرمگاۀ خود می گذارد ( آیت قرآنکریم ) . در واقع دست دادن احساس شرم در آدم گواهینامه یی بر به اگاهی رسیدن او است . پس از این حالت هرچه بیشتر احساس نگرانی می کند و زیستن در آن محل را برای خود نامناسب دانسته و از آنجا رخت سفر می بندد . چنان حالتی برای هر دو دست میدهد که باید گم شده یی را دریابند . هر دو حیرت زده از پی گم شدۀ خود می بر آیند و هر دو در غبار گمگشتگی ها لالهان و سرگردان شدند؛ زیرا آن محیط را برای برآورده شدن آرزو های خود ناکای یافتند . متوجه شدند که نه تنها در آنجا زنده گی شان یک نواخت است؛ بلکه  از بسیاری نیاز های دیگر هم محروم هستند . هر دو که تازه توانایی تولید نسل را تازه پیدا کرده بودند؛ طوری فکر کردند که یکی از دلایل نداشتن فرزند شاید ماندن در آن محل باشد . پس از خستگی های فردیت وسوسۀ حیات اجتماعی بر آنان غلبه حاصل کرد .  هر دو عصیان کردند و این عصیان سبب هبوط آنان از بهشت گردید و  نباید آن بهشت با بهشت موعود به  عوضی گرفت .

مرحوم علی شریعتی انسان را خداگونه یی در تبعید خوانده است . او استدلال  میکند که لجن متعفن جمع روح خدا انسان را ساخت و هرگاه صعود نماید٬ به قول مولانای روم پله به پله به آستان خدا نزدیک می شود و بالاخره به مقامی میرسد که آنچه اندر وهم ناید٬ آن شود . در این صورت صفات الهی انسان به شکل شگفت آوری در او ظهور نموده و به مقامی از آگاهی و معنویت میرسد و نیرو های خفتهٔ انسانی اش به کمال میرسد که به جز خدا دیگر هر چیزی شده می تواند . از همین رو انسان در طبیعت یگانه موجودی است که هر روز در حال شدن است و این شدن های پیهم ظرفیت های خفتهٔ او را بیدار و پویا میگرداند . از اینکه سرشت انسان با سایر حیوانات تفاوت فاحش دارد و به قول ارسطو انسان حیوان ناطق است  . یا به تعبیر مولانای روم موجودی ارادی که ناآگاهانه مسؤولیت بزرگی را پذیرفت . خدا امانتی را که به کوهها عرضه میکند و از ترس پذیرش آن  به تواضع درآمدند و حتا پاره پاره شدند . مولانای روم میگوید این در واقع همان اراده است که خدا برای طبعیت عرضه کرد و تمام طبعیت از پذیرش آن ابا ورزیدند و تنها انسان بود که در روز ازل به شکل نمادین به قبولی آن تن داد  . انسان با این کار نیابت خدایی را در زمین بدست آورد و مسؤولیت سنگینی را متقبل گردید . در واقع  انسان خداگونه یی است که پس از رسیدن به صفات الهی و خود آگاهی های انسانی ساده گی ها٬ بی خبری ها و ناآگاهی ها را در بهشت گذاشت و از آن بیرون جهید . در اصل بهشتی را که او ترک کرد٬ بهشت ساده گی ها و ناآگاهی ها بود . با روشن شدن چراغ آگاهی در ذهنش٬ سرگشته و حیران برای دریافت گم شدهٔ‌ خود بهشت را ترک نمود . این موجود به خودآگاهی رسیده برای رسیدن به آگاهی های برتر و هر چه بیشتر وسوسه شد و دنیای  بی خبری های پر خبرش یکسره  دگرگون گردید . برای دریافت گم شدهٔ خود تبعید را اختیار کرد و تن به مهاجرت داد تا دم به دم تمدن و فرهنگ تازه را بیافریند .  اکنون این خداگونهٔ در تبعید لالهان و سرگردان در مهاجرت دایمی بسر برده و انتظار باز پیوستن به جایگاهٔ اولی را دارد . مقامی که برای اولین بار نور آگاهی در او دمید و با یک چشم برهم زدن گویا به رمز درونی پدیدههای عالم پی برد و کشش و جاذبهٔ آن او را بی خانه نمود و کارش را به تبعید کشاند .

آدم و حوا در نشۀ گم گشتۀ خود ترک منزل کرده و این حرکت را گناۀ عظیم و عصیانی نابخشودنی تلقی کردند . دلهره و مضطرب از آفرینندۀ خوی درخواست بخشش کرده و پا گذاشتن به حیات تازه را آزمونی شگفت آور تلقی کرده و از خداوند خواستند تا در مراحل اولی زنده گی در دنیا برای شان پاداش نیکویی بدهد و همزمان با این نوعی احساس دوری از وصلت اولی می نمودند و برای وارد شدن به زنده گی تازه از آتش خشم خداوند برائت می جستند . از همین رو است که حافظ شیرازی می گوید :« پدرم رضوۀ رضوان به دو گندم بفروخت     ناخلف باشم اگر من به جوی نستانم » اما آنچه از فحوای آیات قرآن بر می آید، آدم در بهشتی بود که در آنجا خبر از رضوه و رضوان نبود؛ بلکه در آن نعماتی مورد نیاز اولی آدم و حوا موجود بود . مولانای روم با تعبیر دیگری سخن از جدایی های اولی دارد و میگوید : بشنو از نی چون  حکایت میکند     از جدایی ها شکایت میکند – از نیستان تا مرا ببریده اند      از نفیرم مرد و زن نالیده است. یعنی پس از آنکه روح مانند نی نیستان یعنی روح کل جدا گردیده است . فریاد زنان و لالهان شکایت از جدایی ها دارد و دیوانه  وار میل وصلت دارد و فریاد هایی که درون نی بلند می شود . فریاد های فراق است که با بریده شدن از نیستان آغاز شده و ناله و زاری آن مرد و زن به می نالند . شماری ها مانند افلاطون بدین باور است که در آن زمان در همان لحظات اولی آدم به آگاهی کامل رسید و در این آگاهی نمادین تمام انسان های روی زمین سهم مساوی دارند و فقط به گونۀ یاد دهانی یا تذکر آشکار می شوند؛ اما او آگاهی کامل و درست انسان را در دنیا قبول نداشته ،  بلکه می گوید شکل واقعی اشیا در زمین موجود نیست که انسان بتواند از آن شناخت درست ارایه کند . او استدلال میکند که آدمی در تاریکی وجود دارد که اشیا از مقابل نوری متصل به سوراخ از عبور میکنند و انسان تصویر های آشیان را به کمک نور آفتاب در دیوار خانۀ تاریک به تماشا میگیرد . وی استدلال میکند که شناخت چنین تصویری دشوار و ناسالم است .

دراین میان هرچه بود، آدم و حوا چنان در اضطراب عصیان آلود خویش غرق شدند که در اوجی از سرگشتگی ها یک دیگر را گم کردند و به دو محل مختلف جهان هبوط نمودند .  بعد از هبوط  به زمین متوجه شدند که تنها اند و دوباره به خود متوجه شدند . در صدد آن شدند تا در غبار رسوبات غریزی فرو نروند و برای دست یابی به آگاهی های بیشتر سیر صعودی نمایند تا از هر چه بیشتر از ویژه گی های لجنی رها شده و به روح انسانی و خدایی نزدیکتر شوند . در این سفر شدن بار دیگر به نوع خود آگاهی دست یافتند که تمایل برای یکدیگر را در آنان بیشتر تحریک نمود . این تحرک سبب شد تا یکی از پی دیگری برآیند و بالاخره یکدیگر را در مقام عرفات دریافتند و یکدیگر را شناختند . این زمانی بود که انسان مرحلۀ تکامل انسانی خود را تکمیل کرده و به تولید نسل آغاز کردند و تشکیل اجتماع دادند تا آنکه انسان به آگاهی های بیشتری دست یافت  و شعورش هر چه بیشتر متکامل گردید و خدا از میان شان نائبش را بر گزید .

 

 


بالا
 
بازگشت