پوهنیار بشیرمومن

 

در جزایر وحشت بهار نمی آید!

در كشورهاي عربي حوادثي غيرقابل پيش‌بيني به وقوع پيوسته و در عين حال همه را متعجب كرده است. اما با یک نگاه از درون به اين كشورها و در عين حال تحقیقات اجتماعي كه در اين كشورها انجام شده ،بیانگر این است كه در این كشورها  وبه طور كلي جهان سوم در جوش و خروش عجيبي سير مي‌كند.   اتفاقا تحقيقات نشان مي‌دهد مصر جامعه مدرن است ولي عنصر ضديت با جامعه آمريكايي يا غرب در آن به چشم مي‌خورد واسلام‌گرايي در مصر شدت و حدت بيشتري دارد. شايد با درنظرگرفتن همين نكته جامعه غرب ماجراي مصر را نوعي سازمان داده باشد که فروپاشي كامل نظام اجتماعي مصر ممکن نشود. بسياري علاقه دارند حوادث كشورهاي عربي را بهار عربي بخوانند ولی حوادث اخیر وزدوبند های پشت پرده  خبر از  زمستان  تار وتاریک دارد . در پاکستان، دولتهای به اصطلاح «منتخب»، در زیر سایه سنگین نظامیان، عملاً فاقد نفوذ موثر بخصوص در عرصه سیاست خارجی هستند و حیات دولت هایی چون کشور ما و عراق نیز با خروج نیروهای خارجی در هاله ای از ابهام قرار دارد. طبیعی است که برآیند سیاست خارجی در منطقه ای مملو از دیکتاتوری ها و دموکراسی های ورشکسته، چیزی جز واگرایی، انفعال و پس روی نخواهد بود. مفاهیمی چون منافع ملی و منطقه ای، صلح، امنیت و درک مشترک از روند تحولات نظام جهانی در این کشورها یا بازیچه دست باندها و نهادهایی است که قدرت نظامی-امنیتی را در انحصار خود دارند و یا دستخوش هرج و مرج و منازعات پیچیده ناشی از فقدان دولت مرکزی نیرومندهمچو افغانستان  است.به اعتقاد من جهان در يك چرخش بنيادي در حال ورود به يك دوره جديد است. اين انقلابات همزيستي دارد با ركود اقتصادي آمريكا، بحران اقتصادي در جهان، نابسامانی در رهبری واداره ، بحران محيط زيست و بسیار  چيزهاي ديگر. آمريكا به عنوان يك قدرت مهم اقتصادي اکنون نمي‌تواند خودش را جمع كند ولي از آن طرف خود يك بازيگر عمده در جهان است. در نگاهي كلي‌تر جهان، جهان پاره‌پاره ودر عین زمان به هم وصل است.  در این تردید نیست که شعار دموكراسي‌ خواهي از غرب آمده اما در همه قاره ها زمزمه مي‌شود، ولي معناي دموكراسي‌خواهي مردم ما با مصر خيلي متفاوت از دموكراسي‌خواهي مردم اروپا و يا آمريكاست. به عبارت ديگر مي‌توانم بگويم كه ما وارد دوره جديدي از انقلابات اجتماعي شديم. در انقلابات اجتماعي نيروهاي اجتماعي عمومي با هم همراهند. يعني انقلابات اجتماعي، انقلابات طبقاتي نيستند. در اينجا نظامی ها، بروكرات‌ها، رهبران سياسي و سياستمداران رژيم فبلی را مي‌بينيد. همه در كنار انقلابيون آمده‌اند و با هم به نحوي حركت مي‌كنند كه جامعه را  تا حد ممکن آرام‌تر و كم‌خون‌تر به دوره‌اي جديد برسانند. گفتنی است که ساخت وبافت این کشورها ودرجه پختگی سیاسی شان از هم متفاوت هست. بطور مثال در مصر تنها اخوانی ها موفق به ایجاد سازمان مخفی وهم علنی شده اند و دیگران دست بسته وزبان بسته نگهداشته شدند. احزاب دیگر موفق به ایجاد  سازمان های زیر زمینی نشده اند ویا  در لبیا هیچ نهاد اجتماعی را اجازه رشد نداده اند ، در این دنیای  پر از رنگها وعقب مانده معلوم نیست  که  از این حوادث چی بور میشود ولی یک چیز معلوم است که تا شروع نکنند به جایی نخواهد  رسید. حقیقت این است که جناب قدافی  نه قابل وصف است ونه هم قابل  بخشش. جناب شان بیشتر از چهار دهه در نایت کلب های غرب  جای خاص داشتند ودر این کازینو  قداقی قوانین بازی را خوب مراعات میکرد اوبه خوبی میدانست  امتیاز او فقط به خاطر نفت است ولی این را ندانست که غرب رهبران مغرور  را تحمل کرده نمیتواند، روزی اینها  را تعویض خواهد کرد. مشابه همین تناقض در رفتار بعضی از قدرتهای مدافع دموکراسی و حقوق بشر دیده می‌شود زیرا به دفعات اقدام به تجاوز به ملتها و سرزمینهایی هزاران کیلومتر دورتر از موطن خود کرده‌اند و منشا قتل عامها و ویرانی‌های گسترده شده‌اند در حالی که مردم آن جوامع هرگز به حدود و ثغور آنان و به حریم زنده گی و سرزمین شان تجاوز نکرده‌اند. جالبتر آنکه همه این جنایات را  به بهانه گسترش دموکراسی و پیشبرد تحقق اصول حقوق بشر مرتکب می‌شوند، آنچه منادیان حقوق بشر و دموکراسی در ویتنام، سومالی، عراق، افغانستان و فلسطین و اردوگاههای صبرا و شتیلا و دیریاسین غزه و زندان‌های گوانتانامو و ابوغریب و دیگرزندان‌های مخفی در سراسر جهان انجام داده و می‌دهند، به لحاظ ماهیت هیچ فرقی با جنایات دستگاههای امنیتی رژیم‌های دیکتاتوری نظیر صدام و مبارک، قذافی و اسد و دیگران ندارد.
قذافی تا آنجا که توانست در مقابل مردم ایستاد و تا آخرین دقا یق زنده گی خود در لیبیا خرابی به بار آورد ولی گریزی جز تسلیم برایش نبود ، در حالیکه می باید تا قبل از اینکه به دخالت های ناتو کشیده شود دست از کشتار مردم بر می داشت و همچون  بن علی و مبارک  تسلیم اراده مردم می شد تا وطنداران اش کمتر کشته میشدند.او در پهلوی آنکه در پی راضی نگه داشتن غرب بود  لازم بود تا مردم خود را نیز راضی میکرد و به خواسته های آنها تا حدود نیز  می پرداخت قذافی فکر نمی کرد که اگر خشم مردم اوج بگیرد هیچ چیزی نمی تواند جلوی آن را بگیرد .او هرگز فکر نمی کرد  که پس از چند سال عقب نشینی اش و کنار آمدن با غربی ها ، آتش خشم مردم فوران خواهد کرد و قذافی و خانواده اش و تمامی رژیم ش را سر به نیست خواهد کرد. این درسی است به تمامی حاکمان  از جمله به رهبرا ن  نادان افغان و دیکتاتور های دیگر که بر اریکه قدرت تکیه زده اند و از تاریخ درس نمی گیرند خشم مردم در زیر خاکستر همیشه پنهان است ، دیر یا زود تمامی این دیکتاتورها باید به دنیای دیگر ترانسفر شوند .در پهلوی آنچه  گفته آمدیم  مهمترین مسئله پرورش دیکتاتورهایی است که مانند مجاهدین وطالبان در افغانستان  توسط همین غربی ها صورت می گیرفت لذا اولین کار در این راستا باید نابودی همچو فابریکات و مدارس  شر وفساد باشد اما باید توجه داشت که مرگ قذافی نقطه آغاز نظام آینده است و چگونگی کیفیت این نظام  حکایت از فرهنگ سیاسی و ماهیت بنیانگذاران و محتوای نظام آینده دارد. هنگامیکه یک زندانی یا اسیر جنگی بدون محاکمه عادلانه و بدون  وکیل به  جای اعزام به محکمه به قتل میرسد و جسدش برخلاف تمام شئون اخلاقی ، مذهبی و حقوق بشری مورد توهین قرار می‌گیرد می‌توان سیمای نظام آینده را به آسانی در ذهن مجسم کرد که این نظام با مخالفین خود و زندانیانش چگونه بر خورد خواهد کرد. و در عین حال رهبر شورای انتقالی از اجرای شریعت و آزادی تعدد زوجات سخن می گوید می توان با ماهیت این آزادی خواهان بیشتر آشنا شد.
سرور وپایکوبی ناشی ازسرنگونی یک دیکتاتورمادائم العمربجای خود امر زیبا وقابل درک است ،اما متأسفانه تمامی شواهد نشاندهنده آن است که این زیبایی با زیبایی درونی همخوانی ندارد. چگونگی سرنگونی یک دیکتاتور وبدیلی که قدرت های خارجی درزدوبند با رؤسای قبایل ودولتمردان سابق قذافی بجای آن ساخته پرداخته اند جای هیچگونه امیدی برای آزادی وبرابری و حضورونقش مستقل مردم سرکوب شده لیبیا باقی نمی گذارد.. درافغانستان پس ازده سال جنگ وخونریزی نه فقط،چیزی حتی ازنمایش دموکراسی صوری توسط گماشته شده گان وجود ندارد بلکه موجب برآمد مجدد بنیادگرایان طالبان نیز شده اند وحالا همین قدرتها دارند عجزروزافزون خود را درمقابله باآن به نمایش می گذارند. اکنون افغانستان پس ازده سال جنگ ولشکرکشی این قدرتها به بزرگترین مرکز تولیدوصدور موادمخدرجهان تبدیل شده است.این سخنان بخوبی نشان میدهدکه دولتهای غربی با چه کسانی وبرای چه اهدافی به ائتلاف پرداخته اند.اگرآنها دردوره جنگ سرد برای کنترل جنبش های اعتراضی وایجا کمربند سبز اتحاد شوروی با بنیادگرایان ائتلاف کردند،اکنون نیز برای کنترل انقلاب کشورهای عرب ومنطقه به ائتلاف با اسلام گرایان باصطلاح معتدل تر ازبنیادگرایان آن دوره، اما هم چنان طرفداراسلام سیاسی وحاکمیت مذهب روی آورده اند. نمونه سناریوی آنها در لیبیا وتونس ومصرهمین را نشان میدهد. با وصف این همه بزودی مردم لیبیا، آگاه خواهند شد که آزادی ازشرقذافی به تنهائی برای دست یافتن به آزادی وبرابری کافی نیست. آنها اکنون علاوه برمستبدین با چهره ها وزشت های جدید، هم چنین باید با مطامع بی پایان دولت ها وشرکت های چندملیتی و اسلام سیاسی وبا انحصارقدرت توسط باندهای حاکم و فاسد سران قبائل ومتحد دولت های بزرگ به زورآزمائی بپردازند.مبارزه برعلیه استبداد پایان نرسیده است. آنها ناگزیرند برای نیل به اهداف خود با برپائی جنبش های مطالباتی شان راه دشواروپرپیچ وخم پیشروی بسوی آزادی وبرابری را با تکیه بر اراده آزادوآگاه خودآغازکنند. اما حوادث مبین آن است که در جزایر وحشت بهار نمی آید!  زیرا که  حالااسلام گرایان باصطلاح معتدل متحدین جدید ناتو و قدرت های بزرگ برای کنترل انقلاب کشورهای خاورمیانه وآفریقای شمالی هستند.

 به هر حال اینک رژیم قذافی در لیبیا سرنگون شدە است و لیبیا وارد دوران پس از قذافی شدە است. اما هنوز هیچ کس بدرستی نمی تواند بگوید که دمکراسی و احترام و بردباری و تحـمل و نظم جای آنها را خواهند گرفت یا جهان با یک افغانستان تازە در منطقە مواجە خواهد بود. مهمترین آفت انقلابات دمکراتیک و ضددیکتاتوری، آفت خشونت است. پایان همه این‏ها و دیکتاتورهای دیگری که چه در زمان حیات شان سرنگون شده باشند و چه حتی با توهم دیکتاتوری شان به خاک رفته باشند چیزی جز خفت و خواری و لعنت و ناسزا نیست. همان‏های که بر سر مجسمه صدام و عکس‏های مبارک و قذافی لگد ‏ می‏زدند، فردا بر سر یک متکبر دیگر چون شاه سعودی وآن سیستم ویا در گوشه‏ی دیگری از کره خاکی لگد خواهند زد. در اصطلاح سیاسی دیکتاتورها تمام تصامیم شان را بر مردم خود تحمیل کردند و برای همین به این‏ها دیکتاتور می‏گویند. دیکتاتورهایی که از تمام نمایش‏های ممکن استفاده کردند: انتخابات، دین، تجدد، ترس از دشمن، جنگ ، و زرق و برق‏های دروغین دیگر... وینستون چرچیل  می گفت  که دیکتاتورها را می‌بینی که درحالی‌که با سرنیزه سربازانشان و و چماق پلیس شان احاطه شده‌اند بر پایه‌های(حکومت شان) با غرور ایستاده‌اند. در عین حال در دل(همین دیکتاتور‌های مغرور)ترسی است که از آن سخن به زبان نیاورده‌اند -و نخواهند‌ ‌آورد. آن‌ها از اندیشه و گفتار می‌ترسند! سخنانی که در خارج از محدوده حکومت شان به زبان می‌آیند و اندیشه‌هایی که در خانه شکل می‌گیرد و بخاطر ممنوعیت شان قدرت مند‌ترند. این‌ اندیشه‌ و گفتار (دیکتاتور)ها را وحشت‌زده می‌کند. اندیشه‌ای به اندازه یک موش –یک موش کوچک و ناچیز!- پدیدار می‌شود و می‌تواند حتی مقتدرترین سلاطین را به اضطراب و هراس بیندازد.
 از لحاظ جامعه شناسی سیاسی محرک این گروه‌ها در استبدادطلبی و پیش گرفتن خشونت و طریق حذف مخالفان معمولاً ترکیبی از دو عامل است. یکی جزمیت ایدئولوژیک چی مذهبی وچی غیر مذهبی و دیگری روحیه برتری طلبی و خودخواهی در فرد یا گروه یا بعبارتی باور به برتری قرائت خود از یک ایدیالوژی و مذهب و این که آنان شایسته ترین در امر زمامداری و انجام رسالت تاریخی و ایدیالوژیک و نجات توده‌ها و کسب امتیازات برای وطن و مردم خود هستند. بطوریکه هر عمل زشت خود را زیبا می‌بینند و هر خیانت را خدمت و اصلاح تلقی می‌نمایند. اینها اسیر در چنبره خودبیگانگی جز بازتاب سخن و دعاوی خود، نمی‌شنوند و یک سخن مخالف آنان را چنان نگران و مضطرب می‌سازد که جز با بریدن زبان‌ها و شکستن قلم‌ها و خفه کردن صداها در گلو و دفن کردن آه‌ها در سینه و برقراری سکوت آرامش و امنیت به آنها باز نمی‌گردد.با توجه به این ملاحظات باید پرسید چرا رهبران رژیم‌های غیردموکراتیک پیش از آنکه دیر شود و هرگونه بازگشت و جبران سد گردد، به مطالبات بر حق مردم روی موافق نشان نمی‌دهند و مشارکت آزاد و برابر آنها را در اداره کشور نمی‌پذیرند تا مسیر اصلاح امور با مسالمت و همکاری و همبستگی همه مردم سر به راه گردد.

 

 

 


بالا
 
بازگشت