کشورم را به دادگاه میکشانم

 

صبورالله سـیاه سـنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

(بخش سوم/پایان)

 

فاشیزم در اسراییل

"بدترین خطری که اسراییل امروز را از درون تهدید میکند، فاشیزم است. سیاست فاشیزم ‌آرایی (Fascisization) نمودهای پیدا و پنهان گوناگون دارد. نماهای برجسته این دگرگونی همه ‌جا، روی پوسترها، تابلوها، چسپه‌ ها و نوشته‌ های روی دیوار به چشم میخورند: "نابود باد عربها یعنی نابود باد یورشگران"، "عرفات را برانید"، و ...

گزارشهای کمیته عمومی ضد شکنجه (اسراییل) نشان میدهند که چگونه دستگاه پولیس پنهان شیوه ‌های کهن و نوین شکنجه را آمیخته و بد برخوردی، بیرحمی دژخیمی، ناگوارتر ساختن وضعیت زندانها و پامال کردن اختیارات حقوقی زندانیان را به اوج رسانده است.

کانون اطلاعاتی حقوق بشر اسراییل از شکنجه کودکان فلسطینی اسناد تهیه کرده، و انجمن حقوق مدنی و سایر سازمانهای اسراییلی از دادگاه عالی خواسته ‌اند به "قرنطین مطلق" افراد مشکوک پایان دهند.

رسانه‌ های اسراییل که زمانی به خاطر انتقادهای سازنده شان ستوده میشدند، اینک طوطی آهنگهای تکراری در ستایش حاکمیت و چگونگی مشروعیت بخشیدن آن شده ‌اند.

وزرای کابینه و یاران شان، نماینده‌ های عرب را "گماشتگان عرفات"، "مار آستین" و "ستون پنجم" مینامند. مثلث رادیو، روزنامه و تلویزیون نیز آنها را "یاوه‌ سرایان اسراییل ‌ستیز" خوانده، به دهان پولیس می ‌افگنند."(7)

بمهای پنهان در بدن  

"از من میپرسند: آقای رامی کاپلن! تو شهروند اسراییل هستی؟ به سادگی میگویم: آری. سپس میگویند: در نقش یک شهروند شرافتمند وقتی میبینی که کسی با بم انتحاری می ‌آید و خودش را با چند تن اسراییلی یکجا نابود میکند، در کنار کدامیک می ‌ایستی؟ به همان سادگی میگویم: در کنار بمگذار. میپرسند: چرا؟ میگویم: این پیامد همان آتش کشودنهای ارتش اسراییل در سرزمینهای اشغالی است که انفجار باروتش تل ‌ابیب را میلرزاند. همچو خودکشیها نشان میدهند که اسراییل زندگی بر فلسطینیها را تا چه اندازه ناگوار ساخته است. آدم باید چشم نداشته باشد تا نبیند و نداند که مردم زیر ستم و سرکوب چاره‌ یی جز این ندارند."(8)

نمایش "حقوق بشر" بر روی ستیژ

"شام هفدهم دسمبر 2002، انستیتیوت Van Leer شهر اورشلیم، میزبان سیمینار "امنیت و حقوق بشر" بود. پس از آنکه حقوقدان و سخنگوی دادگاه نظامی دولت اسراییل General Menachem Finkelstein، در باره امضا ‌کنندگان "شهامت نه گفتن" بد و بیراه گفت؛ نوبت به پروفیسوری به نام Matanya Ben-Artzi (برادر Sara Netanyahu همسر وزیر خارجه اسراییل، و پدر جوناتان بن ‌آرتزی زندانی سیاسی) رسید. نامبرده هنوز شعر Natan Alterman، سرود پرداز سرشناس اسراییل را به نیمه نرسانده بود که مایکروفون را از دستش قاپیدند و وادارش ساختند از تالار بیرون شود.

بار دیگر جنرال Finkelstein بر روی ستیژ رفت و گفت: Immanuel Kant میگوید وقتی میخواهید به کاری اقدام کنید، با خود بیندیشید که اگر همه مانند شما دست به آن کار بزنند، چه رخ خواهد داد؟ برگردیم به آنانی که از فرمان ارتش سرپیچی کرده اند. اگر تمام مردم بگویند "نه"، سرنوشت دموکراسی به کجا خواهد کشید؟

پیرمردی از میان مردم برخاست و گفت: منDr Niv Gordon استاد اندیشه سیاسی در دانشگاه Ben-Gorion استم، و به شما که به نام ایمانویل کانت اندیشمند بزرگ جهان تکیه میکنید، یاد آور میشوم که همه فیلسوفهای جهان – مگر یک تن – حق "نه" گفتن را بسیار گرامی داشته ‌اند. و آن یک تنThomas Hobbes بود. او فرهنگ استبداد را مطرح ساخت. آیا ارتش اسراییل میخواهد پرتوی از موضعگیری توماس هابس بر روحیه و روانش بتابد؟

تالار در خموشی فرو رفت. آنگاه تنها پروفیسور Asa Kasher میتوانست به داد جنرال خاموش برسد. او گفت: منطق اعتراض کنندگان ارتش اسراییل ریشه در وجدان و آگاهی ندارد. آنها پرخاشگران سیاسی اند و جای چنین آدمها از دور پیداست: زندان."(9)

 و ...

"دولت اسراییل با پالیسی کنونیش رهآورد اراده اکثریت مردم است. پرخاشگران درون نظام با خیانتنامه ‌یی که آمیزه دروغ، تحریف و قصد بدنام سازی ارتش است، میخواهند اصول دموکراسی اسراییل را آسیب رسانند. ما به "پدیده حاشیه‌" نیاز نداریم: یا ارتش یا زندان!" (Raanan Gissin نماینده و سخنگوی آریل شارون)(10)

 

[][]

 

اشاره‌ ها

 

1) Who is the Hero? By Orit Shochat, Tel Aviv Weekly: Kol Ha'ir, January 17, 2002

2) Find Law, By Joanne Mariner, Human Rights Watch Newsletter, January 4, 2002 (findlaw.com)

3) Why Is He Taking His Country to Court? -- Jonathan Steele, Guardian Weekly, Oct.31/Nov. 6, 2002

4) www.seruv.org.il/Signers/ Images/45.jpg

5) International Herald Tribune, April 30, 2002

6) www.news.bbc.co.uk/olmedia/cta/progs/02/hardtalk/kaplan06nov.ram

7) ‏Fascism in Israel, By: Neve Gordon, The Jerusalem Post, February 16, 2002

8) Moments with Rami Kaplan, Smith Sjonian, (Kav Adom) Red Line Movement, December 27, 2002

9) In the Middle, Alonel, By Aviv Lavie, Independent Media Centre, January 3, 2003

10) Israeli Army Reservists, By Jerry White, Tel Aviv Weekly: Kol Ha'ir, January 31, 2002

 

* رامی کاپلن آزادیخواه اسراییلی در 1973 در تل ابیب چشم به جهان کشوده است. با دریغ هنگام تهیه این نوشته، آگاهی بیشتری از زندگینامه او دسترس نبود.

 

[][]

 ریجاینا

سوم اگست 2006

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 بخش دوم

گفت ‌و شنودی در تاریکخانه BBC

 سرویس جهانی بی‌ بی ‌سی، برنامه تلویزیونی دارد ویژه گفتگوهای جنجالی به نامHARDtalk . این برنامه چنان که از نامش پیداست، جو آرام گفت و ‌شنود (ژورنالیستیک) ندارد و گروه پرسندگان با خشم و احساسات جانبدارانه به پرس ‌و ‌جو با مهمانان شان مینشینند. میگویند یکی از دلایل راه انداختن پرسش_پاسخها با این روش ناپسند، واداشتن پاسخگو به گفتن ناگفته ‌هاست.

شیوه برخورد، یکسوگرایی آشکار و حرکات دست و سیمای بانو Sarah Montague هنگام گفتگو با رامی کاپلن HARDtalk, November 6, 2002)) از آغاز تا پایان نمونه روشنی ازین نبرد یکسویه زبانی است:

سارا: میجر رامی کاپلن به برنامه HARDtalk خوش آمدی! تو معترض نافرمان هستی. و بسیاریها خواهند گفت که اینگونه نافرمانی ترا "خاین ملی" میسازد.

رامی: نه! بسیاریها در اسراییل چنین نمیگویند. آمار نشان میدهد که یک‌ چهارم تا یک‌ سوم شهروندان یهود، اگر از عربها ناگفته بگذریم، از اعتراض در برابر ارتش اسراییل در سرزمینهای اشغالی پشتیبانی میکنند. گمان نمیبرم برچسپ "خاین ملی" به ما هنوز زده شده ‌باشد. بسیاری از ناهمباوران نیز میدانند که ما خاین نیستیم. میکوشیم به شیوه خود مان میهنپرست باشیم و برای دیار مان درستترین کارها را انجام دهیم.

سارا: دشوارست ترا میهنپرست بنامیم، تازه وقتی به گناه "عدم اطاعت از فرامین نظامی" به زندان افگنده‌ شدی و بیست و هشت روز را پشت میله ‌ها سپری کردی.

رامی: قانون وادارم میسازد که به خدمت سربازی بروم. من آن قانون را شکستم و به زندان رفتم. همین.

سارا: اینجا با حالتی غیرعادی رویارو هستیم: اگر کسانی که هرگز در ارتش نبوده‌ اند و (در نمونه اسراییل) وادار شده باشند که به ارتش خدمت کنند، بگویند ما معترض سیاسی هستیم، موضوع فرق میکند. تو افسر هستی و به خواهش خود برگزیده بودی که به ارتش بپیوندی، باید بر سر وظیفه باشی. آیا تو افسر ارتش ذخیره نیستی؟

رامی: هنوز افسر ارتش ذخیره هستم. شش سال در دستگاه قومانده ارتش بودم و سالانه 50 تا 60 روز را به خدمت در ارتش ذخیره وقف کرده ‌ام. همیشه خواسته‌ ام و باز هم میخواهم در راه پاسداری از اسراییل کارآیی داشته ‌باشم، ولی دلم نمیدهد در اشغالگری نقش داشته ‌باشم. من هواخواه اشغالگری، که هم اکنون جریان دارد، نیستم، و نکته دیگر اینکه آنچه امروز میگذرد‌، نه پاسداری از اسراییل، بلکه ویرانسازی آنست.

سارا: چه رخ داد که اندیشه ‌ات دگرگون شد؟

رامی: هژده ماه پیش با گروهی از سربازانم به نوار غزه رفتم. چشمدیدهای دو ماه نخست دگرگونم ساخت. رویدادها تکاندهنده بودند. تصمیم گرفتم که دیگر نباید آنجا بروم. از یکسو دیدم که به جای دفاع از اسراییل، از باشندگان [شهرکهای اسراییلی] دفاع میکنیم، و از سوی دیگر دریافتم که بودنم در نقش سرباز در آنجا نه ‌تنها به خانواده ام در تل ‌ابیب امنیت نخواهد بخشید، بلکه دقیقاً برعکس بیشتر آنها را در کوره مخاطره خواهد نشاند. ما با هر گام نظامی در میان مردمان فلسطین نفرت فزاینده برمی ‌انگیزیم.

سارا: گذشته ازینها، مشخصاً چه چشمدیدی اندیشه‌ ات را دگرگون ساخت؟

رامی: راستش را بگویم اشغالگری دگرگونم کرد. همیشه از اشغالگری نفرت داشته ‌ام. در دو سال گذشته، هرگز احساس مسوولیت آنگونه که شاید و باید در برابر فلسطینیها نداشته ‌ایم. همواره برای هر کار استدلال تراشیده‌ ایم. هرگز ندیده ‌ام کسی آگاهانه دست به شکنجه و آزار عمدی فلسطینیها زده‌ باشد، ولی هنگامی که بر رفت ‌و ‌آمد شان قیود وضع میکردیم، درخهتای میوه‌ دار شان را ریشه‌ کن میساختیم،‌ نه احساس مسوولیتی در باره زندگی شان داشتیم و نه به بهبود روزگار شان می اندیشیدیم. پذیرفتن اینها برایم بسیار دشوار شده ‌بود.

سارا: بسیاریها خواهند گفت که اینها وظایف مقامات فلسطین اند. به راستی این وظیفه آنهاست.

رامی: دقیقاً چنین نیست. ما با فلسطینیها مانند دشمن برخورد میکنیم، گویی "وجود" آنها موضوع دشمنی ما باشد. اگر اداره پشتیبان دشمن در آن سرزمین وجود نداشته‌ باشد (چنانکه در شش سال اینگونه مقاماتی نبوده ‌اند) و ما هنوز هم آن سرزمین را به چندین شیوه اشغال کرده ‌ایم، چگونه میتوانیم حضور نظامی خود را نادیده بگیریم؟ وقتی اشغال میکنیم باید مسئولیتش را نیز بپذیریم.

سارا: مثالی بیاور و بگو که مفهوم سربازی در سرزمینهای اشغالی چیست.

رامی: یکی از نمونه‌ ها شهر نابلس است. فلسطینیها در اینجا حق زندگی از کجا کنند وقتی از چهار ماه به اینسو مطلقاً زیر فرمان قیود گشت‌ و‌ گذار نفس بکشند؟ چه کسی نمیداند که بیشتر از نیمه آنها برای پیشبرد زندگی به مواد امدادی سازمانهای خیریه بین ‌المللی وابسته ‌اند؟ این زیاده‌ روی است در برابر فلسطین. و من سرباز ارتش هنوز هم باید وضع کننده قیود باشم!

سارا: پس در واقع هرگز چیزی را ندیده ‌ای که مشخصاً تکاندهنده باشد. به اینگونه تو مخالف پالیسی هستی.

رامی: من در نقش سرباز، بخشی از دستگاه نیروی رژیم فرمانروا هستم. بازداشت مردم برای ساعتهای طولانی، اجازه ندادن آنها به رفت و ‌آمد، حتا اگر ناگزیر هم باشند، و آدمها را اینگونه در بند نگهداشتن، انسانی نیست. زن فلسطینی پیش از آنکه کودکش را به دنیا بیاورد، خدا خدا میکند که در روشنی روز ولادت کند، زیرا در شب کسی حق برآمدن از خانه ندارد. شمار ولادتهای میان خانه پس از انتفاضه دوم دو برابر شده‌ است.

سارا: حضور نیروی اسراییل در آنجا برای تامین امنیت است. تا وقتی که بمگذاری انتحاری وجود داشته ‌باشد، تا وقتی که بر اسراییلیها حمله صورت میگیرد، و تا وقتی که مقامات فلسطینی از شایستگی کاری برخوردار نباشند، نیروی اسراییل باید در آنجا ایفای وظیفه کند.

رامی: راستش اینکه حضور ما در آنجا برای رسیدن به هدفی که شما برمیشمارید، نیست. ما در آن سرزمین هستیم تا عملاً از باشندگان خودی و راههایی که به شهرکها میرسند،‌ پاسداری کنیم، همه رهگذرهای دیگر را ببندیم و نگذاریم که مردم رفت و آمد آزادانه داشته باشند. اگر هدف ما به راستی دفاع از اسراییل باشد، منطقاً باید در جایگاه میان مرزهای شناخته‌ شده 1967 باشیم و از همانجا اسراییل خود مان را پاسبانی کنیم. اگر چنین شود، نخستین کسی که در خاک خودم بایستد  و در برابر هر یورشگری از میهن دفاع کند، من خواهم بود. اگر ما از سرزمینهای فلسطینیان بیرون شویم، و کاری به کار و زندگی آنها نداشته باشیم، کینه و دشمنی خود‌ به‌ خود کاهش و سرانجام پایان خواهد ‌یافت.

سارا: برگردیم به برداشتن درختها از خط پهره، و اینکه چگونه باید هنگام قطع درختها ارتش تان را دیدبانی کنید تا ناگهانی زیر آتش گرفته نشوند.

رامی: همانگونه که پیشتر گفتم، ارتش اسراییل همیشه یا غالباً برای هر کاری استدلال میتراشد. توجیه از میان برداشتن درختها چنین است:‌ مبادا فلسطینیها به مناطق تفتیش ناشده برسند و از دیواره‌ های ...

سارا (شتابزده): و به اینگونه میبینیم که قطع درختها دقیقاً دلیل منطقی دارد.

رامی: اگر نگاهی به کلیت قضیه بیندازید، میبینید که آنجا چه میگذرد: ما درختها را از بین میبریم، قیود وضع میکنیم، راهها را میبندیم و دست میزنیم به کارهایی که در آخرین تحلیل فاجعه ضد انسانی است. در واقع ما تکانه و توانایی داوطلبانه به مبارزه پیوستن فلسطینیها را استوارتر میسازیم. آنها به شیوه چریکی با ما میجنگند و به بمگذاریهای انتحاری متوسل میشوند. هنگامی که درماندگی و نومیدی شان را میبینم، میدانم که آنها چگونه میتوانند به اقدام اینقدر تکاندهنده تن در‌‌‌دهند. فلسطینیها در شرایط بسیار بسیار بسیار ناگوار زندگی میکنند. اگر برای دفاع از اسراییل باشد، باید به کارنامه جاری خود مان که اینهمه درماندگی به بار می ‌آورد، پایان بخشیم.

سارا: میگویند یکی از سربازان تان در همان حوالی فریاد زده ‌بود: من تفنگ یافته ‌ام. از سوی دیگر کسانی هم که کیسه‌ هایی با خود داشتند، دیده شده‌ بودند. کیسه ‌های پر....

رامی:‌ آری! پشتاره‌‌ های پر از نارنج. آنها آمده‌ بودند تا پیش از رسیدن بلدوزرها و سرنگون شدن درختها، نارنج به دست ‌آورند. باید دانست که در بسا حالات اسراییلیها انسانهای زشت نبوده ‌اند و سربازان اسراییلی سیهکار و اهریمن نیستند. وقتی با لباس سربازی آنجا بروید، پیداست که آماج آتش میشوید. چنین فضایی آدم را بسیار هشیار و بیدار، شکاک و مواظب حال بار می ‌آورد. داستان خون از اینجا جاری میشود.

سارا: آیا زیاد آتش میکشایید؟ ‌آیا دیده ‌ای که سربازانت در آتشکشایی زیاده‌ روی کرده ‌باشند؟

رامی: نه! سربازان زیر فرمان من زیاد دست به تفنگ نبرده‌ اند. ولی از رسانه ‌ها میدانم که دامنه آتشکشایی و شمار قربانیان هر دو سو به کجاها رسیده ‌اند.

سارا: چرا باید چنین باشد؟ آیا رهنمودهای روشنی برای سربازان نیست که مثلاً چه وقت آتش کنند؟

رامی: طبعاً سربازان اسراییلی نمیخواهند کوتاه بیایند،‌ زیرا آنها نیز وظایفی دارند که باید انجام دهند و تا حد امکان مصون باشند. خوشبختانه یک سلسله قوانینی هست که مثلاً‌ آیا باید دست به تفنگ برد یا نه، و اگر نیازی به کاربرد آن باشد چرا و تحت چه شرایطی باید آتش کشود. البته گاهگاه آنانی که زیر فشارهای روانی یا در برابر خطر مرگ قرار میگیرند، بیشتر آتش میکنند. این نوعی دشواری ساختاری وابسته به شرایط است؛ زیرا از یکسو باید از خود دفاع کنیم و از سوی دیگر "دلایل عملی" داریم. باید گفت که برخورد ما با فلسطینیها بسیار ددمنشانه است. و درست در پاسخ همین کارهای ماست که آتش کینه بیشتر زبانه میکشد. آنها برمی ‌آشوبند و به جنگیدن در برابر ما وادار میشوند.

سارا (با خشونت و گویش غیر‌ادبی): هر آنچه میگویی، به سیاست پیوند دارد. تو مانند سیاستمدار سخن میزنی در حالیکه سیاستمدار نیستی. تو ... تو یک افسر ارتش اسراییلی هستی. یقیناً‌ اگر اعتراض کنی، از ارتش ببری، و بعد سیاستمدار شوی، پالیسی را دگرگون میسازی. ارتش چگونه میتواند کارآیی داشته ‌باشد اگر مردم مانند تو بگویند: "چق! چق! مه ای کاره نمیکنم!"

رامی: پرسش زیبایی است! نباید فراموش کرد که حتا اگر سیاستمدار نباشم ، با سرباز بودنم ابزار سیاسی دست دولت و ارتش هستم. شما میدانید که وظیفه ارتش برآورده ساختن اهداف سیاسی دولت است. و من دیگر نمیخواهم اینچنین چوبدست سیاسی باشم، به ویژه چوبدست سیاسی در راهی که به سمت مخالفت ارزشهای بنیادی زندگیم،‌ یعنی ارزشهای یهودی و انسانی من میرود. از لحاظ فردی نیز نمیخواهم پرزه دستگاهی که به سرکوب و لگدمال کردن حقوق انسانها میپردازد، باشم.

سارا (با دستپاچگی): آیا...! هوم ...،‌ این...؟ اوه...! ارتش...؟ به گونه ‌یی که ارتش عمل میکند؟ ارتش باید... مثلاً رو آوریم به وبسایت ارتش بریتانیا که در آن آمده است: "برای تامین موثریت در عمل نظامی، ارتش باید نیرویش را فعالانه در چهارچوب دسپلین نگهدارد. قوماندانها باید مطلقاً اطمینان یابند که دساتیر شان اطاعت میشوند." و تو میگویی من چنین نمیکنم.

رامی: در اصول، من هم میپذیرم که ارتش خوب یعنی ارتش استوار بر نظامنامه. در این مورد مشخص، فرضیه چنان است که هم جامعه و هم سربازان نه تنها در اسراییل بلکه در سراسر جهان و سراسر تاریخ باید به حقانیت کارکرد ارتش ‌باور داشته‌ باشند. دوباره برگردیم به گستره جهان و تاریخ،‌ رویدادها چنان بوده‌ اند که شماری از مردم یا سربازان مانند من پس از دست یافتن به ریشه‌ های کردار ارتش، به ویژه در ماجرای پر جنجالی مانند "سیاست یورش و اشغال سرزمین دیگران"، باورها شان را از دست میدهند. ارتش که نباید چنین باشد. همچنان در حالتهای دشوار دیگر، برخی از سربازان نمیتوانند به آنچه میکنند، ‌ادامه دهند. به گمان من این وظیفه حاکمیت است. سربازان و سربازان وظیفه شناس وفادار به میهن (مانند من) نباید در تنگنایی که نتوانند کاری از پیش برند، مگر آنکه روی باورهای شان پا گذارند، قرار داده ‌شوند.

سارا: تو وفادار نیستی.

رامی: برای وفادار بودنم به ارتش اسناد دارم. خیلی هم به آن وفادار بوده ‌ام و ...

سارا: مگر اکنون وفادار نیستی، هستی؟

رامی: اگر وفاداری خدمت به اشغالگری و سیاست اشغالگرانه باشد، نه! من وفادار نیستم. ولی خیلی وفادارم به پاسداری از اسراییل. از همین روست که میگویم "نه" گفتن شهامت میخواهد. تصمیم کنونیم باید مانند همیشه به سود اسراییل باشد و از اسراییل نمایندگی کند. وظایف شهروندی و سربازی در پرتو منافع کشورم بر من چنین حکم میکند: در شرایط کنونی نباید به ارتشی که اسراییل را ویران میسازد، خدمت کنم.

سارا: بخشی از ماموریت ارتش دفاعی اسراییل بیشتر مصروف خدمات استخباراتی است. اگر برای کشف و شناسایی بمگذاران انتحاری که ناگهان از این یا آن گوشه سرزمینهای اشغالی سر بر می ‌آورند، نباشد، از کجا دانسته شود که بمگذار کیست و در کجاست. در صورتی که موضوع به مقامات فلسطینی گفته‌ شود و آنها دست به کاری نزنند، اسراییلیها چه کنند؟ مگر نباید بروند و بمگذار را دستگیر کنند؟

رامی: چرا نه؟ از خود بگویم، اگر ببینم کسی به هدف زخمی ساختن شهروندان یا سربازان کمر بسته‌ است، نخستین آدمی که او را فرمان ایست میدهد و حتا بر رویش آتش میگشاید، من خواهم بود. این دیدن کلیت قضیه یا همه ابعاد مساله نیست. البته اگر از یک گوشه ببینیم، رفتن و مردم را توقف دادن درست است. ولی باید به کلیت نگاه کرد. در بخش زیادی از روز، حضور من در آنجا برای جلوگیری از تروریزم نیست. بیشتر قیود وضع میکنم، بیشتر جلو گشت ‌و‌ گذار مردم را میگیرم و ریشه‌ ها را تیشه میزنم. اینست آنچه "طرف" را وادار میسازد مرا زخم بزند. نخست باید بدانیم که خود چه میکنیم. اگر از یکسو میخواهم پاسدار اسراییل باشیم، از سوی دیگر بایستی کلیت قضایای پشت پرده را بدانیم. خدمت کردن به ارتش یعنی آب ریختن به آسیاب همان سیاست اشغالگرانه که اسراییل را برباد داده ‌است. اینگونه سیاست از کردار فلان فلسطینیی که بر اسراییل حمله میکند، مرگبارتر است.

سارا: در نامه سرگشاده که گروهی از معترضین آن را "شهامت نه گفتن" مینامند، اصطلاحات تلخ و تندی به کار برده‌ اید. در آن نامه میگویید: "...[خون]بهای اشغالگری، تباهی کلیت جامعه اسراییلی است." اینجا صریحاً از باور تمام به ویرانی جامعه اسراییل سخن زده‌ میشود. چنین چیزی چگونه میتواند رخ دهد؟

رامی: آری! شنیدنش آهنگ اندکی شگفت ‌آمیز دارد، ولی درست همینگونه خوانده‌ میشود. خطر فروپاشی از دو سال به اینسو جامعه اسراییل را تهدید میکند. همه خلاهای منفی ما فراختر دهان باز کرده میروند. ما خودکامه ‌تر و پوسیده‌ تر شده میرویم. هنگام اشاره به پوسیدگی، روی سخنم به سیاستمداران و دستگاه [رهبری اسراییل] است. ما در سطح جهانی بیشتر از پیش محکوم گردیده ‌ایم و به انزوا کشانده شده ‌ایم. اسراییل به کژراهه میرود. امروز جوانان زیادی راه گریز از کشور را جستجو میکنند، زیرا آینده ‌یی برای اسراییل نمیبینند. بسیاری از مردم از پیوستن به ارتش خودداری میکنند. دیروز در روزنامه Ha'aretz چاپ اسراییل خواندم که %45 از هژده ساله‌ های ما برای پیوستن به ارتش نام مینویسند. این فیصدی شمار پایین پایین را نشان میدهد. تنها %30 به خدمت دوره احتیاط میروند. و از این سی ‌در‌ صد میتوان گفت شمار کمی نقش برجسته در ارتش دارند. امروز بسیاری از مردم به بهانه ‌های گوناگون مانند ناتوانیهای صحی و بیماریهای روانی از رفتن به سربازی شانه خالی میکنند. اینست دشواری اسراییل.

سارا: تو پیوسته از "پشت پرده" یا "کلیت قضیه" یاد میکنی، یقیناً همه نمونه‌ های ارتش، آدمهای نازلی در سطح تو نیستند. باید با ارتش یکجا فرمانبردار بیچون ‌و‌ چرای حکومت دموکراتیک و برگزیده از سوی مردم تان باشید. اگر مردم اسراییل پالیسی دیگر میخواهند، باید حکومت دیگری برای خود دست ‌و‌ پا کنند.

رامی: هنگامی که از دموکراسی یاد میکنیم،‌ نمیتوانیم آن را تنها با تصمیم اکثریت یکی بدانیم. اینجا سخن از ارزشهایی که تهداب دموکراسی را میسازند، در میان است. و دموکراسی یعنی رژیمی که برای دست یافتن به ارزشهای مانند عدالت، آزادی و حقوق بشر میرزمد. البته در برخی حالات و جاها چنان شده که دموکراسی و تصمیم اکثریت به راه یگانه‌ نرفته ‌اند. شهروند جامعه دموکراتیک باید یکی را برگزیند: یا این یا آن. از دیدگاه من، ارزشهای استوار بر دموکراسی والاتر اند. همچنان نباید از یاد ببریم که برای سه‌ و‌ نیم ملیون فلسطینی در سرزمینهای اشغالی دموکراسی هرگز به چشم نمیخورد؛ و آنچه دیده میشود رژیم تفنگپرستی بیش نیست.

سارا: با کاری که کرده ای، خود را منفور نمیدانی؟

رامی: منفور؟

سارا: مردود، مردود جامعه، عنصر ناپذیرفتنی در چشم خانواده.

رامی: هرگز چنین نیست، به ویژه هنگامی که پای مقایسه با "خاموش نشستگان" در میان باشد. قضیه اشغالگری امروز در اسراییل بسیار بالا کشیده ‌است. هرگز احساسی از آن گونه که رانده‌ شدگان میداشته باشند، به ما دست نداده است. شمار زیادی از مردم در کنار ما ایستاده‌ اند و اندیشه ما را میپذیرند.

سارا (با خشونت): چگونه در کنار تان ایستاده ‌اند، در حالی که شمار امضا کنندگان نامه تان به پنجصد سرباز نمیرسد؟ پرخاشگران زیاد نیستند.

رامی: آنگونه که شما وانمود میکنید، کم هم نیستند. آنها پنجصد تن فرمانده، افسر و سرباز اند.

سارا: آیا از پشتیبانی مردم هم برخوردار استید؟ همکارانت چه میگویند؟

رامی: بخشی از آنها میگویند که مانند ما می ‌اندیشند، ولی هم اکنون نمیتوانند نیات پنهان شان را به نمایش گذارند. آنها امید پیروزی ما را دارند و میدانند که در برابر چه ایستاده ‌ایم. حتا باشندگان [اسراییلی] که کار ما را نمیپذیرند، نیز به ما ارج مینهند. روزی که مرا به دادگاه میبردند، یکی از افسران اسراییلی به من گفت: در دل ما نیز با تو هستیم و میگوییم "نه".

سارا: اگر سرانجام دادگاه بگوید: آری! به تو حق داده میشود در نقش معترض (آزاد) سیاسی شناخته شوی؛ و آنسو حکومت به پیاده کردن پالیسی اشغالگری خودش ادامه دهد، آیا در آنصورت خود را برنده میشماری؟

رامی: هرگز! من به بازنده بودن در زادگاه و برنده بودن در دادگاه باور ندارم. راه من اینگونه پایان نمیپذیرد. ما تنها هنگامی برنده میشویم که به راستی به هدف صهیونیزم برسیم. صهیونیزم یعنی برپا داشتن دولت صلحدوست و خوشبخت یهودی برای اسراییل. آنچه امروز میرود "تباه ساختن صهیونیزم" است.

 سارا: و اگر بار دیگر به زندان افگنده شوی...؟

رامی: در گذشته نیز به زندان رفته ‌ام. و اگر در آینده بار دیگر بخواهند به ارتش بروم، باز هم از پیوستن به ارتش شانه خالی خواهم ‌کرد."(6)

برای تماشای این گفت و شنود میتوان روآورد به:

http://news.bbc.co.uk/olmedia/cta/progs/02/hardtalk/kaplan06nov.ram

[][]

 

دنباله در شماره آینده

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

یلدا و نیمروز

اگر درخشش پنج مروارید آزادی در زنجیره الفبا نمیبود، مردمان سده بیست ‌و‌‌‌ یک از هیچ چیز به اندازه رویکرد به روزنامه‌ های پنج ‌ضلعی امروزی میترسیدند. داستان دنباله ‌دار "تروریزم و نبرد با تروریزم" در رسانه‌ های نارسا، خوابشکن ‌تر از افسانه‌ ددان و دیوهایی که شبهای کودکی مان را آشفته به بامداد میرساند، شده‌ است.

با آنکه بیست ‌و ‌چهار ساعت میان سپیده ‌دم دیروز و سپیده‌ دم امروز مانند همیشه برجاست، برابری شب و روز در گاهنامه‌ ها برهم خورده، چنان که گویی همه شبهای زمستانزده روزگار دوزخی مان یلدا شده اند و همه روزها نیمروز. و شگفت ‌آور نیست اگر در سیهسالاریی اینچنین سهمگین، سرطان به شعاع میخندد.

"قهرمان کیست؟"

"ما نیرومندیم، زیرا آدمهای بد و یورشگر هستیم. ما آزادی گشت و گذار، حق دستیابی به نان، آب، درمان، زمین، و در یک سخن حق زنده بودن دیگران را پامال میکنیم. ما تفنگداران ارتشیم. و هر آنکه به ارتش میپیوندد، باید دلی از سنگ داشته ‌باشد.

فرمانده تفنگداران "گروه 101" چند دهه پیش که اکنون بر کابینه کشور فرمان میراند، و Ariel Sharon نام دارد، با شنیدن این سخن شادمان خواهد شد. زیرا به گفته او کسی که در ارتش اسراییل نام مینویسد، قهرمان است.

ولی قهرمان بزرگتر است کسی که آنجا نام نمینویسد و به جای رفتن به ارتش، با فریاد "نه" بر زبان، سوی زندان میرود. این "نه" بلند باید از زمینه وجدان برخیزد، نه از برگه تصدیق روانشناس که بگوید: «بیچاره بیمار روانی است، از خدمت سربازی معاف شود!»

گریز از کشور نیز دردی را دوا نمیکند. قهرمانی، شهامت "نه" گفتن از پشت میله‌ های زندان چشم در چشم فرمانروایان است."(1)

زندانی به درازای زندگی

"Jonathan Ben-Artzi خواهرزاده بیست ساله Benjamin Netanyahu (وزیر خارجه اسراییل) از چهار ماه به اینسو در زندان نظامی تل‌ ابیب به سر میبرد. این زندانی جوان که نمیخواهد مانند خویشاوند نیرومندش بیندیشد، میگوید: ارتش اسراییل حق دست و پا دراز کردن در کرانه باختری و نوار غزه را ندارد.

جوناتان افزون بر آنکه باورهای سیاسی و پیمانهای اخلاقیش را در برابر آزاد شدن از زندان نمیفروشد، اینسوی میله‌ ها را بهتر از آنسوی میله‌ ها و پیوستن به جنگی که سردمداران کشورش راه انداخته ‌اند، میداند.

ماه پیش مادر جوناتان به روزنامه فرانسوی Libération گفت:‌ به پسرم گفته ‌اند اگر از اندیشه ‌هایش پشیمان نیاید، تا پنجاه سال دیگر نیز در زندان خواهد ماند." مادر آگاهی ندارد که پسرش به شش دور پیاپی زندان با امکان حبس ابد محکوم گردیده ‌است."(2)

Ometz La'Sarev

جوناتان در سربرگ رسانه ‌ها بود و نام دیگری بر زبانها افتاد: Rami Kaplan. او در نقش یکی از چند فرمانده بلند پایه ارتش اسراییل، با گذاشتن امضا در پابرگ بیاننامه Ometz La'Sarev (شهامت نه گفتن) و به دنبال آن نوشتن شهامتنامه‌ "نه در برابر سرکوب" خواب سردمداران کشورش را آشفته ساخته ‌است.

خاطره ‌های خونین

 "رامی کاپلن، با پشیمانی، نخستین روزگار جنگی خود و یارانش را به یاد می ‌آورد: سالها پیش در سنگر ارتش اسراییل در لبنان میجنگیدم. آن روزها جوانتر بودم و نمیدانستم که پشت پرده چه میگذرد.

تفنگبازی از همان روزهای نخست دهه نود بدم می ‌آمد. همینکه باید به دنبال کودکان فلسطینی میدویدیم، بیزاریم از جنگ اوج گرفت. آنها ما را هدف سنگهای کوچک شان ساخته بودند. و هنگامی که دهها تن از سربازان ما فرمان یافتند تا به دستگیری کودک فلسطینی ده‌ ساله بشتابند، رویداد ننگینتر شد. نام این کودک در کدام لست پیدا شده ‌بود.

میدیدم اسراییلیها زندگی را بر مردمان فلسطین دوزخ میسازند. وجدانم درد میکشید. یکی از فرمانها میگفت: "درختها و تاکهای فلسطین را ریشه کن سازید". با آنکه نابود ساختن درختها را نمیپذیرفتم، دستور دادم که دست به کار شوند. روزی که تانکها و بلدوزرهای اسراییلی باغستانها را هموار میکردند، از فراز تپه با دوربین میدیدم. چه غم ‌انگیز بود تلاش فلسطینیهایی که از کاشانه ‌های ویران شان سوی درختان میدویدند تا مگر بتوانند پیش از فروافتادن شاخه‌ ها چند تا نارنج به دست آورند و به خانه ببرند. این رویداد دلم را پاره پاره کرد. باور نمیکردم قومانده این دستور را من داده‌ باشم. ویرانگری ما بسیار ننگین بود.

فرمانده جنگ باید برای سربازانش نماد نیرومندی، استواری و فر باشد. دریافتم که دیگر این ویژگیها را ندارم. هر روزی که از خواب برمیخاستم، در مییافتم که از تکانه‌ های فرماندهی بیشتر تهی شده‌ ام. دیگر نمیتوانستم آنگونه که میخواهم، باشم."(3)

نامه سرکشاده: "شهامت نه گفتن"

"ما افسران و سربازان ذخیره نیروهای دفاعی ارتش اسراییل، که در پرتو رهنمودهای صهیونیزم و روحیه فداکاری و از خودگذری در راه مردم و دولت بزرگ شده‌ ایم و در اجرای وظایف (خواه ساده و خواه سنگین) برای پاسداری از دولت و استوار ساختن آن همواره پیشگام بوده ‌ایم؛

ما افسران و سربازان جنگی که هفته‌ های فراوان هر سال را در خدمت دولت اسراییل سپری کرده ‌ایم، بدون در نظرداشت بهای جانهای عزیز مان، در سراسر سرزمینهای اشغالی به وظیفه دوران احتیاط (ارتش ذخیره) پرداخته‌ ایم، و دریافت کننده فرمانها و دستورهایی که کوچکترین پیوندی با امنیت کشور مان نداشتند، و یگانه هدف شان پاینده ساختن فرمانروایی بر مردم فلسطین بود، بوده ‌ایم؛

ما آدمهایی که فواره خون کشتگان هر دو سو را در سرزمین اشغالی به چشم دیده ‌ایم، احساس کردیم که چگونه فرمانهای بلندپایگان هنگام رسیدن به مناطق اشغالی، معنویت مان در این دیار را از بنیاد برمیکند؛ و ما که اینک میدانیم [خون]بهای اشغال برابر است با از دست دادن وجهه انسانی در ارتش اسراییل و تباهی کلیت جامعه اسراییلی؛

و ما که میدانیم سرزمینهای یادشده [از] اسراییل نیست و همه باشندگان [اسراییلی] آنجا در فرجام باید جا تهی کنند، در این نامه آشکارا میگوییم: دیگر هرگز به رزمیدن در سنگر این جنگ تن نخواهیم ‌داد. نباید با آرمان چیره بودن، بیرون راندن، گرسنگی دادن و خوار ساختن مردمان آنسوتر از مرزهای 1967 بجنگیم.

در همین نامه آشکارا میگوییم: خدمتگار ارتش خواهیم ‌بود، تنها در حالاتی که بر پاسداری اسراییل استوار باشد. نظامیگریهای کنونی در مناطق اشغالی و سرکوب مردم بر چنین اصلی استوار نیست، و ما هرگز در آن سهم نخواهیم ‌گرفت. امضاها"(4)

از جرقه تا آتشفشان

Michael Sfard (حقوقدان نام آور اسراییلی) میگوید: "این نامه روزگار اسراییل را تیره ساخته، زیرا کارنامه سی و پنج سال گذشته اشغالگریش را از زیر غبار فراموشی بیرون کشیده‌ است." قانوننامه‌ هایی که در آن کاربرد فشار و شکنجه بر مردمان سرزمینهای اشغالی گناه سزاوار کیفر خوانده میشوند، از سوی کاپلن و یارانش درفش ساخته شده اند".(3)

"نه گفتن در برابر سرکوب"

"اشغال کرانه باختری و نوار غزه که ستمگری بر سه ‌و نیم ملیون انسان و لگدمال کردن حقوق انسانی آنها از سوی اسراییل است، هرگز نمیتواند دموکراتیک باشد؛ ولی نامه من که در آن از پیوستن به اشغالگری روی برمیتابم، به هزار دلیل گامی است دموکراتیک.

این نامه نمایانگر تلاش در راه به ‌دست آوردن حق "نه" گفتن من است؛ زیرا درست هنگامی که میکوشم به ارزشهای صلح و عدل وفادار باشم، همین کاغذ به سردمداران کشورم میگوید: شما نمیتوانید مرا مانند ابزار در راه اهداف تان به کار ببرید. آری! این را میگویم تا گفته‌ باشم که شهروند شایسته جهانم. هرکس باید بداند که مرزهای وجدان تا کجاها افتاده‌ اند. این وجدان خودم است که مرا نمیگذارد در سرزمینهای اشغالی بجنگم.

آمدن *435 امضا در «شهامتنامه نه گفتن»، نمایانگر سرپیچی از دامنه‌ دار ساختن اشغال، و اگر مشخصتر بگویم، «تمدید اسکان [اسراییلی]» است. این نامه، "نه" گفتن است در برابر آتش جنگی که بینش "خاج پرستی افراطی" بر آن بنزین میپاشد.

از یاد نبریم، اسراییل دلیلی برای پاییدن در سرزمینهای اشغال ‌شده، جز نگهداری شهرکهای موجود – حتا هنگامی که در دل مراکز مردمان فلسطین باشند – ندارد. با تکیه بر بهانه ‌یی که این روزها توجیه کننده یورشهای ما شده،‌ شاید فلسطینیها به صلح دلگرمی نداشته‌ باشند و به راستی بخواهند ما را با فشار به میان دریا برانند. حتا در همچو گزینه، بهتر آنست که از درونِ مرزهای 1967 به پاسداری خویش بپردازیم، نه از کوچه‌ های باریک رام ‌الله، جنین و بیت ‌اللحم. از همین رو می ‌اندیشم که اشغالگری خلاف منافع بنیادی دولت اسراییل است ولو خطری نیز برایش متصور باشد.

مانند شهروند اندیشمند و "دچار" با یک رژیم دموکراتیک، حق و وظیفه خود میدانم برای پاسداری از میهنم – که آماده ام برایش بمیرم – هر آنچه از دستم برمی ‌آید، انجام دهم تا از درنده‌ خویی و ددمنشی تبهکارانه رهایی یابد.

یکدست بیصداست. هنگامی که آگاهی یافتم بلندپایگانی از ارتش مان تصمیم به چاپ نامه ‌یی که در آن به پوشیدن لباس رزمی و نشستن به سنگر اشغالگری "نه" گفته ‌اند، دارند؛ دانستم که باید به آنها بپیوندم.

برای من و دوستانی که امضاهاشان در پای آن نامه دیده میشوند، گرفتن چنین تصمیمی در آغاز بسیار دشوار بود و در پایان بسیار ساده. دشوار، زیرا من صهیونیست، شش سال در خدمت قوای مسلح بوده‌ ام و سال بیشتر از پنجاه روز در ارتش ذخیره، و وظیفه و میهنم را یکسان دوست داشته ‌ام؛ دشوار، زیرا باید پیوندهایم را چشماچشم با یارانم میبریدم و میگفتم: دیگر همگام تان نخواهم بود؛ و آسان، زیرا برای من میهندوست و دموکرات راه دیگری نمانده ‌بود.

چه روزگار درازی سپری شد تا دریافتم که آنچه در گذشته آموخته بودم، همه درست نبودند. چرخشگاه زندگی من واپسین پهره‌ گردشی بود که سال پار در نوار غزه داشتم. با آنکه سربازانم دست به جنایتی نمیزدند، من بیهودگی حضور نظامی مان و بیعدالتی فطری ناشی از آن را به چشم میدیدم.

امروز استوارانه می ‌ایستم. باور دارم که دست به درستترین کار میزنم. امیدوارم سربازانی که با شهامت "نه" گفته‌ اند و به کیفر آن هم اکنون در زندان نظامی افگنده شده ‌اند، به اشغال پایان بخشند. اشغالگری اسراییل را از درون ویران میسازد، و مردمان فلسطین را و آینده باهمی این دو ملت را نیز. (رامی کاپلن)"(5)

 


بالا
 
بازگشت