سیدموسی عثمان هستی

 

طنزکرگسان بالشکرطیبه

گفته اندکه

 شغال آید

 خربوزه

شرین خورد

کرگس حمله برمرغک زیباپرکند

وبه زعم خود از

 اونعش سازد

روباه مکارازترس

زاویه دوپای خود ترکند

خیالست ومحالست

که گرگس از زیبا پر

نعش سازد

آواززیبا پرجاویدانه است

 

روزی دریکی ازشفاخانه های مشهور امریکا که درزیبایی تعمیر، بهترازتمام اتاقهای هوتل های جهان زیبا  ومقبول است ، دراتاقهائیکه دوشک وچپرکت آن نرم وبا تکمه های فراون  است  داکتران طب مرا مانند پهلوانان قوی پنجه چپ وراست می کند . بالشت وکمپل آن نرم تر از پرقو است. واقعاً مانند اتاق های بهشت  است.

بهشت جایست که آزاری نباشد

کسی را با کسی کاری نباشد

در رخصتی های شنبه ویک شنبه دختر بزرگ من که داکتراست وسخت مهربان است  وقتیکه از کارخود فارغ می شود به من می گوید بیا پدرخانه برویم غذای افغانی پخته کنم  ولی من خودرادرشفاخانه آرام ترمی یابم هرقدر دوستان اصرار می کنندمن زنجیریرا که به کمروچپرکت خود بسته ام بازنمی کنم. هرصبح با گردن پت به داکتران ونرسها می گویم مرا از شفاخانه رخصت نکنید.

یک دوست ایرانی در پهلوی اتاق من نفس شماری می کند. وی سرطان شش دارد ،مرد باسواد،دانشمند ودردربارشاه ایران همرکاب شاه بوده است . درحقیقت تاریخ زندگی شاه ایران وشرق میانه است. سه زبان مانند زبان مادری خود می داند. اهل مطالعه است. مراهم بکارانداخته است، کتاب می دهد بخوانم ، اکنون دیگر تنبلی های سابق خود را ندارم.

جالب ازهمه این است که اویک خم طنزوشوخی است. به من می گویدمتوجه باش کمرت را که سالها شخ بسته کردی به حرف آخوندها که می گویند بهشت است ، دنبال بهشت نروی ، بهشت همین بیمارستانی است که خدا نصب من وتو کرده است. امروز من دربیمارستان ایران نیستم وتودرشفاخانه کابل در پهلوی روان شاد ! ملاربانی نيستی.

روزی من ودوست ایرانی ام مشغول حرف زدن ودرد دل بودیم ، یک دوست افغانی مادیدن من آمد.  وی از زیاد حرف زدن من وآقا ایرانی خسته شده بود ،دربالکنی اتاق من  رفته بود تاهوا ی آزاد تنفس کند.

ما هردو مریض ایرانی وافغانی بدون ترجمان گرم قصه بودیم  که دوست افغانی ما  صداکرد قاضی صاحب، یکبار بیرون بیائید، من ودوستم فکرکردیم که بازمصیبت یازده ستمبرتکرار شده است ، بطرف دروازه دویدیم تا ازلفت بیمارستان استفاده کنیم. نرس هائیکه دردهلیزشفاخانه هستند ، از اين حرکت ما وارخطا شدند. فکرکردندکه ما نرمریض های ماده سینه هستیم، دروغ می گویم ،بهشت را پیداکرده ایم و دل به دیدن نرس های مقبول خوش می کنیم ويا

از ترس زن وخانواده فرارکرده ایم .

در حالیکه ما هردو در حال فراربودیم آن دوست افغانی نزدیک لفت آمد با یک عالم عصبانیت خاص با صدای آمرانه گفت : کجا می روید؟ گفتیم شما صداکردید ! من وآقای وزیر فکر کردیم اتفاق حادثه «11 سپتمبر »بلدنگ های نیویارک دوباره تکرار شده است.

گفت:  ناحق ترسیدید. به بالکن اتاق برويد و ببیندکه لشکر طیبه به جان این پرنده افتاده است.

دیدیم که گرگسان ناجوان مردانه یک گنجشک را که پرهای مقبول دارد زیر نول گرفته اند چنان نول کاری می کنند که دل هرکس  به حال آن پرنده خوشخوان می سوزد.

در حالیکه از رذالت گرگسان جگرخون بودم  به جان خود خوردم چون من ملا هستم فکرکردم بخاطرمن کلمات عربی را این دوست بکار برده ومعنی کلمه لشکر طیبه را شاید همه نداند. بخاطریکه اين شک از خود دور کنم روی خود بطرف دوست افغانی ام کرده گفتم این کرگسان را چرا لشکر طیبه  می گوید؟ دوست افغانی من گفت من یک نوشته را در سایت افغان جرمن خواندم که نویسنده ومنتقد آن محترم مسعود فارانی بود . وی یک نوشته داکتر صاحب سیاه سنگ را نقد کرده بود ودر نوشته خود لشکر طیبه را بکاربرده بود.

گرچه من سراپا نوشته مسعودجان فارانی قندول را خواندم ولی  از آن چیزی نفهمیدم.  او من ، تو ،شما رامهره های تسبیح نوک قلم خود ساخته بودمانند همین کرگسان با قلم گنگ خودکه سروپای نوشته آن معلوم نمی شد که چه هدف را دنبال می کند نول بی حیایی قلم  بازکرده  مطلبی را نقد کرده بود

مانند همین گرگسان ، نوشته داکتر صاحب سیاه سنگ را زیر نول کاری قلمی گرفته بود که اگرخدا ناخواسته بخاطر بیسوادی اشتباه نکرده باشم من گفتم که از آن جيزی نفهميدم.

دوستم گفت :شما لطف کردید باسواد هستم یا نیستم نقداش به این می ماند که «ده بکجا درختان بکجا»

من گفتم من مدت هادرشفاخانه هستم مگر باری جهانی، سلیمان لایق واسماعیل یون مدافع فاشیتان  اند سالهاست  که مرده اند. دوست افغانی مارابه حرفهای من خنده گرفت و سرخودشوردا ده گفت نمرده اند ، زنده اند. خداکم شان نکند که اگر همین ها در برابر خراسانیان قرارنگیرند تشنج زبانی کم کم کم ميشود.

بعد روی خود بطرف دوست دانشمند خود کردم  مانند پائیز حنفی روان شاد گفتم عجب! این کرگسان (یا لشکرطیبه ) چرا به جان مرغک خوش آواز، خوش خوان زیبا پر وزیبا نول چسپیده بودند؟

 دوست ایرانی ما گفت : حتماً آواز خوش داشته شروع به خواندن کرده  صدای زیبای آن را کرگسان شنیده ، بد شان آمده آوازخوش وپراهای مقبول آن سبب شده که گرگسان اورا نول کاری کنند.

بعد از آنکه دوست افغانی وایرانی  من رفت ، کمپیوترک لبتاب خودرا برداشتم ولی نوشته داکتر صاحب سیاه سنگ را در انترنت  نیافتم. تا در می يافتم که کدام مطلب ،لشکرطیبه را  وادار ساخته تا به چنين اقدامی دست بزنند. امید است که داکتر صاحب سیاه سنگ همان نوشته را به من ایمیل کند.

من آدم متعصب نیستم ، نوشته مسعود جان فارانی را هم می خواندم . ولی دوست ما گفت که با خواندنش ،بگفته برادران هزاره ما از آن چیزی بورنشده بود.

وشایدداکترصاحب سیاه سنگ که جواب مسعودجان فارانی را نازنین نداده است فکر کرده است که ضایع کردن وقت است . اگرچيزی می نوشت ، حتمی بمن ایمل می نمود .

 

 

 


بالا
 
بازگشت