سید موسی عثمان هستی

طنزی پيرامون طاووس تورنتو

چه زیبااست نام خان وبادنجان

تومن راخان بگومن ترا خان

بدسترخوان یکدیگربریزیم نان

بپاشیم (...)هردودریک نمکدان

 

تازه بعدازسه ماه که کمی صحت من خوب شده ازامریکابه کانادابرگشتم.   دوستان خبرشدند به دیدن من آمدند. رفقائيکه بامن شوخی دارندگفتند که نوشته ترابانوشته آقای سیاه سنگ درقسمت شعرباری جهانی وهم نقدآقای سیاسنگ را درمورد طاووس تورنتوخواندیم . راستی طاووس درگوش ضعيف من دیوس آمد ، وارخطا گفتم چه گفتید؟ خنده کردندگفتندنوشته آقای سیاه سنگ را با نوشته توخواندیم.  من تعجب کردم که هیچ نوشتۀ راازآقای سیاسنگ بنام کودنی طاووس ،پرطاووس، زیبایی پرهای طاووس وزشتی های پای طاووس نخوانداده ام.

به شنیدن سخن دوست بی انصاف خودسکوت کردم ، گفتم این شوخی هم یک طنز است ،هردوخنده کردیم.  قبل ازاینکه ازدوست شوخ خودپرسان کنم که چرااین شوخی بی مرچ ونمک رابامن کرده وهدفش ازطاووس چه بود ،

دوست من گفت که راجع به طاوس چیزی می دانی؟ من خنده کردم وگفتم بااین سوالی که کردی مراتقریباًبه پنجاه سال قبل درباغ وحش کابل بردی.

روزی درهوتل خیبرچنددوستی باپائیزحنیفی نشسته بودیم این حرفهای من در قسمت پائیزحنفی مبالغه نیست شوخی درخون پائیزمیراثی بودمقصد توهین بکسی نداشت وتوانمندی هم درشوخی قلمی وزبانی داشت روان اش شادا

همان روز که درهوتل خیبربودیم ، کسی ازپیش روی میزماگذشت. یکی ازدوستان  گفت حنیفی صاحب چقدرشیک است ، در این سن کهن سالی مانند کبک خرامان می رود. پائیزحنیفی گفت مثل طاووس.

 در مورد طاوس بحث شروع شد ، ازنول گرفته تادم طاووس. هرکس چیزکی گفت . دوستی گفت شف شف نه شفتالو، باغ وحش کابل گرچه شکل یک مرغانچه رادارد ولی چندطاووس هم درآن مرغانچه دیده می شود.

گفتیم می رویم ازشخصی که راجع به حیوانات معلومات داردپرسان می کنیم.  همه خنده کردند. پائیزگفت بيائيد برویم. بیکاران همیشه مانندسیدجمال الدین همدانی دور جهان راگشته اند.

راستی هیچ کدام ما باغ وحش کابل را ندیده بوديم .پای پیاده ازهوتل خیبرتادهمزنگ رفيم ، تکت خريديم و داخل باغ وحش شدیم. درقسمت اول باغ قفس شیربود ،نام شیرمرجان بود. آن وقت چشم آن جوربود ولی درجنگهای تنظمی کابل کورشد. چنددقیقه درمقابل قفس مرجان ايستاده شدیم . دراين اثنا نفرموظف باغ وحش آمد وگفت :  برادرها اگر معلوماتی درقسمت باغ وحش می خواهيدمن درخدمت شما هستم.

یکی ازرفیقای ماکه سردردوسرش گرم بودگفت لالا جان می گویند که مامورین باغ وحش غذای این حیوانات رامیخورند .  نفرموظف عصبی شده گفت :  برادرحرف خود را مطابق دهن خودبزن! کدام انسان غذای حیوانات را خورده ميتواند؟

 دوست ماگفت : قهرنکن ، من شنیده ام.  دیگران می گویندکه ازاستحقاقی که به هرحیوان تخصيص داده شده ، شما به حیوانات کمتر ميدهيد وپول آن را شما در حيب خود می اندازيدو

آن مامورکه خیلی زرنگ بود ،خنده کرد وگفت : من هم این حرفهارا شنیده ام. پائیزدید که این نوع سوالات جنجال خلق می کنیدگفت :  

برادر! درهرجاخوردوبرداست. دیروزاستاد اولمیردرمقابل دروازه رادیوکابل ازخزانه داررادیوشکایت داشت که من حق الزحمه  خودراازخزاندارطورپیشکی به خاطر ضرورتی که داشتم گرفتم خزاندارپنج افغانی مراکم داد.

راستی برادر ، شمادرباغ وحش طاووس دارید؟

نفرگفت بلی داریم.

 پائیزگفت : کدام کسی هست که درقسمت طاووسها به مامعلومات بدهد؟ مامورموظف گفت:  وطنداراین سوال توهم شنگداراست. آيا  شما واقعا درقسمت طاووس های باغ وحش معلومات میخواهد؟

پائيزگفت چرامثل خوانندگان طنز هرسوال مارا شوخی فکرمی کنیدسوال ما جدی است شوخی نیست من نه طنزگوهستم ونه طنزنویس.

مامورموظف باآب وتاب درقسمت طاووس ها معلومات داد ه ودرآخرگفت که صفت های طاووس بيان کردم . در حاليکه طاووس صفت های خوب دارد ولی دونقص بزرگ هم دارد.

یکی پای های زشت دارد و دوم اينکه همانطوريکه شمافکرمی کنیدکه طاووس يک پرنده هوشیاراست ، به همان اندازه کودن هم است.  همه پرندهاوقتی که هواتاریک می شوددرخانه های خودمی روندولی طاووس آن قدرکودن است که تاماآنرابه خانه  اش در باغ وحش نبریم خودبخود نمی رود.

من اکنون به دوست خود گفتم که این قدردرقسمت زندگی طاووس ها می دانم.

  وهم پرسيدم که سوالهای تومانند مولوی صاحب شنگ، شنگک خودرادارد! مقصدشماازپرطاووس ونوشته آقای سیاه سنگ چه بود؟

گفت درقسمت سیاه سنگ خیلی خوشبینانه وزیبانوشته بودید. واقعاً آنچه که در قسمت سیاه سنگ گفته ایدهمان صفت ازنگاه نویسندگی درقلم سیاه سنگ دیده می شود. چشم بخیل کور!

حرفها جدی شد. يکی گفت که داکتر سیاه سنگ زیبانوشته می کندواگرخوشش بیایداز پرهای طاووس حرف می زند واگربدش بیایداززشتی پای طاووس حرف می زند.

دوست من که واقعاً درموسیقی استاداست درقسمت هنرموسیقی ، تیاتر، وفلم ازیکی ازدانشگاه های هند ديپلوم بدست دارد ، زمانی بچه فلم هم بود ، درتیاترخودش وخانمش کارکرده اند وتمام خانواده های آن اهل هنراست. وی درحالیکه هنرمنداست  ، شاعرهم است. طنزرخوب نوشته می کند. به  دوستی وصحبت کردن ارزش دارد.  ولی درحق آن استادشهروان ازبی انصافی کارمی گیرد. ماوقت ازآن دوست نام ببریم ، شهروان بخاطریکه شوخی کرده باشد ، خودراعصبی نشان می دهد ومی گویدنام آنرا نگیریدبگوید(...)شهروان.

من به این کارندارم ، شوخی دودوست مربوط خودشان است. دوست ما هم کمترازشهروان درشوخی نیست، اوشهروان را هم بی داغ نمی ماند.

روح مطلب دراین جااست که دوست دانشمندمانوشته آقای سیاه سنگ را خوانده بود ودرموسیقی معلومات داشت گفت را جع به یک هنرمند موسیقی کسی بايد صحبت کند که اودانش موسیقی راداشته باشد تا از زیبایی پر و زشتی پای حرف بزند.

طوريکه همه ميدانند ، سیاه سنگ نویسند،شاعر،منتقدو داکترخوب هست ولی به کوچه موسیقی پا نگذاشته است. مثلیکه اسدالله شعور به ظاهرخان شاه مخلوع درفلکلورنویسی شهادتنامه موسیقی ساختگی ميدهد. و ميگويد که ظاهر شاه اولين محقق! فلکلوراست.  وی بالای ظاهرشاه تهمت می زند وبیچاره رااستاد موسیقی معرفی می کند.وی داگرمی نوشت که ظاهر شاه رقص خوب می کرد ، شایدیک دونفرپیدامی شد که اين موضوع را باورکند.

داکتر سیاسنگ طوريکه درنوشته خودگفته که او طاووسک تورنتورانمی شناسد،  راست گفته است، همان طوریکه درموسیقی وازد نيست ، طاووسک تورنتوراهم نشناسد

  ممکن داکتر صاحب داکترسیاه سنگ اين نوشته را  به اثرخواست گرداندگان کاروان شعر اين  نوشته خوشبینانه را به افتخار هله بهارآمد بلبل بیادخارآمد ، سمنک در دیگ ما کفچه زنیم نوشته باشد.

آقای سیاه سنگ در حاليکه اززیبایی های پرطاووس نوشته اند ، اکر در مورد زشتی های پای طاووس هم حرف می زد نقدش دلچسپ می شد.

اکثرکسانیکه میگویند که مابه فلان کس کمپوزساختم ، راست می گویند. همان طوریکه دزدان ادبی داریم ، کمپوزسازان وطن ما تقلب کارهم هستند. اکثراً کسانیکه آوازخوانی می کنندباموسیقی آشنایی ندارند ، جرنگ جرنگ بلند موسیقی  سبب می شود که نه خوانده بداند ونه شنونده. کمپیوزسازان وطن مادرشهرکوران طبل پادشاهی می نوازند. درحالیکه زیاتراین کمپوزسازان ازکمپوزهای ایرانی ، هندی غربی وغیره ازگزوبرمی زنند. مانند سیدموسی هستی که شعرچپ وراست میکندوبنام خودنشرمی کند.

کمپوزسازان وطن ما هم مانندهستی که شعرفرخی راازخود می داند ، کمپوزسازان شهرت طلب وطن ماهم که ازگزوبرموسیقی جهان می زنند حق دارندبگویند که به فلان ولدفلان من کمپوزساخته ام.   آنها نویسندۀ راهم پیدا می کندکه بنام ايشان طبل  قلم بزند.

بين دوستم و من ،حرفهای زيادی  رد وبدل شد. اين موضوع را بایک پژوهش گردیگرقصه کردم . اوخیلی خندیدوگفت توآدم "بی سوادعقده مندوازجان بیخبر"حرفهای طنزی دوست خودرا ندانستی وتوودوست توآب نادیده پای ازموزه کشیده اید! عاقبت بخیر!

 دردخودرابه قرارای بخورید. عجله نکنید. عجله کار شیطان است. داکتر صاحب که  اززیبایی های پرطاووس صحبت کرده است ممکن ازپای های زشت وکودنی آن طاووسک هم شایدفرداد آن نيز شايد قلم فرسايی کند.

 

 

 


بالا
 
بازگشت