سیدموسی عثمان هستی

 

طنز:

وقتیکه اين مطلب  را نوشته می کردم ایمیل آن کسی که دیشب جواب آنراگفته بودم ، بایک قصه طنزگونه بیادم آمد

من درسی وچند سالگی به ولایت پروان آمدم عادت چنین بودکه هرکس پول های خودرادربانک نمی گذاشت درنزدهندوها امانت می ماندند ،کم کم ازهندوهامی گرفتند. چندهزارافغانی داشتم به یک دوستم گفتم این را پیش خود نگهدار.اوگفت دزدادزدی زیاد است بیا برویم این پولهارا پیش لاله مکن هندو می گذاریم. وی مردخوب وبا اعتبار است

رفتیم دوکان لاله مکن روان شاد نشستیم ، چای آورد چای خوردیم وپولهارا به لاله مکن هندو دادیم. دوباره به حرف زدن را شروع کردیم. یکی از مردمان شوخ ولایت پروان که با مکن شوخی داشت یا نداشت آمد. وی سلام داده گفت، لاله پول زیاد! لاله مکن به جواب داده گفت ،خودنگهدار!

مقصد آن مرد چهاريکاری این بود که هندو پول را زیاد دوست دارد ولی او هم به جواب اش گفت که ترا به دیگران چه کار، برودین خودرانگه کن وآخرت را بگیر.

لاله مکن ریش درازوسبیل های درازپشت لب افتاده داشت که دهن لاله مکن را بروت های آن پت کرده بود. مردمسلمان گفت لاله دهن تو ازکجاست وچطور نان میخوری؟

لاله مکن بروت های خودراباپنچه های خودبلندکرده گفت اگراین دهن نیست (...)مادرتواست. اگرنوشته پائین شعرنیست نمایندگی ازسواد من نمی کند(...) مادرتواست

اگرشعرنیست ...

عزم وشهامت من

سپیداررسا و

بلندقداست

که فرهنگ خودرا

حفظ کرده

درون دلم شراره آتش است

ولی درقاموسم

پیچ وتاب خوردن نیست

ازکمرخم کردن

نفرت دارم

رنگ قلمم از

مردارآب

وضونگرفته و

درخم محراب

کاغذ کثافت دانی

سجده نکرده

حجرسخت وسفت

برپشت پا

زده

بردور سنگ سياه طواف

وبوسه نزده

ازین وازآن

نترسیده

که خون اش

بروی کتاب مقدس

آروزوهای اش

عثمان وار

بریزد

 

 


بالا
 
بازگشت