سیدموسی عثمان هستی

 

مه خواندم شعرهای تو

 

من دراین هفته در سایت وزین آریایی در یک طنز نام از آقای جلالی وسلامت وملامت برده بودم منتظر شوخی های آنها هم بودم بعد از نشر طنز در آریایی از کابل یک بیت ازشعر زیرکسی ایمیل می کرد من نمی دانستم که بیت ها از کی است به کجا نشر شده فکر می کردم که آن دوست ناشناس مرا امتحان می کند که من فوری بجواب بیت ها می پردازم

با وجودیکه من پیر شده ام هنوز شوخی های جوانی من در چناربلندقامت هوس هایم شاخ وپنجۀ تازه می کشد من بجواب بیت ها نه مثل یک مرد پیر مثل جوانی که دل بدریای ... می زند جواب بیت ها را می دادم پنج بیت جواب گفتم دوستی که یک یک بیت ایمیل می کرد بعد از بیت پنجم گم شد من یک دل صد دل کردم از آقا پرسیدم شعراز کی بود او نوشت که شعر از خانم صنم عنبری شاگرد آقای ناظمی که آقای ناظمی برمن هم حق استادی دارد شعر از شاگرد استاد است

ولی مطلب ارسال کننده را ندانستم که چه مقصد داشت تمام شعر ارسال نمی کرد یک یک بیت ارسال می کرد من فکرمی کردم که آقای سلامت یا ملامت یا آقای جلالی است استعداد پیری مراانگولک می کنند بعد از اینکه فهمیدم از دخترم صنم جان عنبرین است بیت آخر را به آن افزودم که دشمنان فیسبوکی من از شعر بی وزن من سوئ استفاده نکنند کمان قامت پیری من را بی تیر نسازندبیت آخر را اضافه کردم که اضافه نمودن بیت آخرمقصد از خود خواهی نبوده وهم از خانم صنم عنبری که من با او شناخت ندارم معذرت میخواهم که بدون اجازه خود شان من به استقبال شعر خانم برآمده ام دنیای انترنت دنیای علم وفتنه است خدا سنگ نماز پیشانی ما را سیاه سنگ نسازد

کسی که ایمیل خانم صنم عنبری را داشته اگر خواسته باشد می تواند ایمل کند

شمارهء مسلسل ۱۶۳ سال هشــــــ

مه خواندم شعرهای تو نشنیدم صدای تو

مگرگنگست زبان تویا قفل است سرای تو؟

اگرنیستی توعاشق دل ندادی بکس هرگز

درون صندق دل چهله ی ی دارم برای تو

فضای دل ابرآلوددودیده آسمان ژاله وباران

رعد وبرق محبت می درخشد درهوای تو

درون جنگل مژگان فتاده سایه برچشمان

دوچشمان کورگردیده کجا است ردپای تو؟

نمی دانم که مطلب چیست هدف ازکیست؟

حقیقت را اگر گویی مه می دانم دوای تو

مرا است عمر پیری نیست مطلبی ازعشق

شدم عاشق ای دختربه شعروواژه های تو

«سید موسی عثمان شاعربی ترازو »


دلم را برده از من عطر امواج صدای تو
کدامين جاده ره دارد به درگاه سرای تو

به بوی مھربانی ھا اگر يک دم مرا خوانی
دلی از جنس گلھای سحر دارم برای تو

بريزم اشک بر راھت چو باران سحر گاھان
بگردم دور دورتو بخوانم در ھوای تو

به شوق جستجويت از تمام جنگل و صحرا
بگيرم فرصتی، شايد بيابم جای پای تو

عجب پيچيده ای در تار و پود لحظه ھای من
چی می شد من اگر بودم شريک لحظه ھای تو؟

«صنم عنبرین»

 

 

 


بالا
 
بازگشت