طنز

سرقت ادبی

 

دستگیر نایل

 

مدیر روز نامه، مصروف خواندن مطلبی بود که شاعری متخلص به ( خندان ) وارد دفترش شد.پس از احوال پرسی، در گوشه ای روی یک کوچ نشست.مدیر چون مطلبی را میخواند ( البته بنظرش خیلی مهم بود) به وارد شدن خندان، چندان توجهی نکرد.و به خواندن مطلب ادامه داد.خندان هم خود را به خوا ندن روز نامه ها و اخباری که روی میز قرار داشت، مصروف کرد.پس از انتظاری زیاد، در حالی که از بی توجهی و کم لطفی مدیر روز نامه نسبت به خود احساس شرمنده گی می کرد، می خواست بدون خدا حافظی و عرض مطلب از دفتر مدیر خارج شود.مدیر، از گوشه ئ چشم به ناراحتی خندان متوجه شد وبا لبخند ساختگی گفت:

_« معذرت میخواهم، یک دو دقیقه ء دیگر هم ...»

خندان که حوصله اش پایان یا فته بود، با استفاده ازهمین فرصت، کاغذی را روی میز مد یر روز نامه گذاشت و گفت:«ببخشید کار عاجلی برایم پیش امده که نمی توانم منتظر بمانم.این هم پارچه شعری که برای نشر اورده ام» مدیر، عینک ذره بینی خود را روی میز کار خود گذاشت و ضمن اینکه با دقت به خندان می نگریست، پرسید:

_ « شعر از خود تان است یا اینکه انتخاب کرده اید؟»

خندان قهر شد وبا بیحوصلگی گفت:« چرا انتخاب، شعر خودم است. نتیجه ء تخیل شاعرانه ء خودم.! »

مدیر پرسید:

_ « پیش از این هم کدام شعر تان در این روز نامه نشر شده است؟»

خندان با غرور جواب داد:

_ « آری چندین بار شعر هایم نشر شده اند»

_« خیلی خوب؛ می بینم اگر قابل نشر بود، چرا نه »

     مدیر روز نامه، عادت داشت که هر شعر بلند و پستی را که برای نشر می دادند، حتمن اعتراضی بر آن، وارد میکرد و از کمی و کاستی ها در شعر، سخن می گفت.مثلن میگفت که شعر شما خارج از اوزان عروضی است، قافیه، رعایت نشده است.استعاره ها و تشبیه های نو باید در شعر وارد گردد؛ از تکرار مکررات، جلوگیری شود و ...یکبار، جوانی که به عادت مدیر آشنا بود؛ یک غزل بهاری از ( بیدل) را که به منا سبت سال نو و بهار، بود آورد که نشر شود.مدیر، چند خط سرخ زیر بیت هایی از غزل بیدل کشیده وگفت:

_« شعر بدی نیست.این بیت ها اصلاح شود، نشر میشود!!»

جوان خندید وگفت:

_ « مدیر صاحب! این غزل از بیدل است.وشما .....»

مدیر، خود را تیر اورد و گفت: « هه راستی فکرم نبود.من تعجب کردم که شما چطور اینگونه شعر بلند سروده اید.بدهید به متصدی صفحه که نشر کند.» خندان هم که همین عادت مدیر را بلد بود لذا این شعر را اورده بود که نشر کند.انتظاری خندان به درازا کشید.اما شعر او نشر نشد که نشد.یک روز به مد یر روز نامه از دفتر خود تیلفون کرد وپرسید:

_ « مدیر صاحب، شعر مرا چرا نشر نکردید؟ »

_ شعر شما؟ کدام شعر تان ؟ »

_ « فراموش کردید ؟ چند هفته پیش امده بودم که با هم صحبت کردیم.»

_ « می بینم خدا کند که گم نکرده باشم.»

_ « چی ، گم؟ یکبار به باطله دفتر تان نظر بیندازید شاید تا هنوز خالی نکرده باشند!»

تن مدیرکمی گرم آمد وگوشی تیلفون را گذاشت.عرق پیشانی خود را با دستمال جیبی خود پاک کرد وبه جستجوی شعر اقای خندان مشغول شد.وقتی از خانه ء میز خود شعر خندان را یافت، وخواند، بنظرش شعر عالی و جالبی امد از سر شوق، چندین بار آن را تا و بالا کرد و خواند.و از اینکه چند هفته شاعرش را به انتظار گذاشته بود، احساس شرمنده گی میکرد.دلش میخواست تیلفون دفتر خندان را پیدا کند واز او، عذر خواهی نماید. اما مثل این که نوعی وسواس وبی باوری در دلش خانه کرده باشد، حوصله کرد وآمر توزیع روز نامه ها را فرا خواند وگفت

_ « کلکسیون امسال روز نامه را برایم بیاور.»

            در کلکسیون، دوقطعه شعر خندان را پیدا کرد که چند ماه پیش نشر شده بود.که نظم گونه ها بودند. ودر پیشانی صفحه نوشته شده بود:« تشویقی » مدیر با عصبانیت بر خاست و رفت به کتابخانه و به مطالعه ء دیوان های شاعران قدیم ومعاصر مشغول شد.دومین کتابی که در دستش امد، دیوان اشعار « پروین اعتصامی » بود.و در همان دیوان بود که همین شعر خندان را خوا ند.حالا انتظاری مدیر روز نامه بود که به درا زا میکشید. اما از خندان، اثری نبود.تا برایش بگوید که شعر دیگران را بنام خود نشر کردن، چه عیب بزرگ و یک سرقت آشکار ادبی است.خندان، پس از گذشت هفته ها، باز هم به مدیر زنگ زد وپرسید:

_«  مدیر صاحب روز نامه هست؟»

_ « بلی خودم استم.بفرمایید.»

_ مدیر صاحب! خندان استم وعلت نشر نشدن شعر خود را نفهمیدم.میدانید فکر و تخیل یک شاعر تا کجا ها سیر میکند تا شعری را بسراید.مگر افسوس که ...»

آقای خندان، خوب شد که صدای تان را شنیدم. کاش نزدیک می بودید تا بشما می فهما نیدم که سرقت کردن شعر های دیگران تا چه حد بد وبی انصافی است.»

خندان، کمی جتکه خورد وبا صدایی که رعشه از ان احساس میشد، پرسید:

_ صاحب! گفتید سرقت شعر؟ مقصد تان را نفهمیدم. »

_ « بلی، شعری را که شما بخاطر نشر بمن داده بودید، یک سرقت ادبی است.آن شعر از پروین اعتصامی است، نه از شما.فقط حرف ها وبرخی مصرع ها را پس و پیش آورده اید ودر اخر ان تخلص خود تان را.که شعر را بی وزن وبی آهنگ هم ساخته است.فکر کردید که ما روز نا مه نگار ها شعر خوب و بد را از هم فرق کرده نمی توا نیم!» خندان که خود را باخته بود ونمی خواست خود را کم بیاورد، با سراسیمگی سخنان مدیر را قطع کرد:

_ « می بخشید کسی که شعر ضعیف و پست گفت ،آیا نمی تواند شعر بلند هم بگوید؟ شاعران گذشته همه مگر شعر پست وبلند کم دارند؟ مگر از غنی کشمیری نشنیده اید که گفته است:

_« شعر اگر اعجاز باشد، بی بلند وپست نیست

     در ید بیضا همه انگشت ها، یکدست نیست »

وگوشی تیلفون را گذاشت.

 

 


بالا
 
بازگشت