طنزی

( کیـــریـــــــــــنا , نی , بلـــکـه تــــیـریــــــنا )

چه شب ها و چه روزهای که بود ؟ هی ، هی یادش بخیــر! حُف کنان در حالیکه{ شـاه لالا } در پهلوی چوکی یکی از پارک های شـهر روم ایتالیا غرق رؤ یا های گذشته بود . با خودش یاد گذشته ها را چنین زمزمه می کـــرد.

چه وختی بود. که کل لالایم و شیر نواسۀ قُطان و جلال کجو بچه , جمال سرائ خواجئ سه تا شریک ها با هم جرمنی و ایتالیا میامه دند و هرکدام چند تا موتر قد و نیم قده سر یکی دیگه مانده و ما بین موتر ها ره هم مثل دوکان{ مئ نا نواسۀ عبدل جان} هر چیز که بخواهی و نخواهی پُر کرده ، هی میدان و تی میدان شب وها روز ها را گذشتانده به کابل , خوده میرساندن .

همیکه میامه دند یک هیو , حوی در کوچه بر پا می شد . قدو نیم قد و پیر و جوان , دوان , دوان پیشت موتر های شان میرفتیم . مثل ایکه گویئ عروس بچۀ ملک قریه را در دولی آورده باشند. با دیدن موتر های سر به سرک قُـوت از سر ما می پــــرید. هی ، هی

خـدا بیامورز شان!!!!!! از خوش آمد هر کدام ما اخلاص , دوستی و دقیت دوری را بریشان قصه میکردیم !!

گـل لالایم که همیشه خنده روی و مزاقی بود . پیش از سلامالیکی صدا میکرد, او !!!بچه [ شــــاه ] بـدو , خانه ره بگو کسی نباشـه!!!!! و به اندیوالای خود صدا میزد و میگفت [ نواسۀ قُطان او بچه ، بچۀ کجو,] بچیم امشو جای نمیرین و با مه میباشین. إقـه شوا بخاطر پیسه از خانه دور بودین امشوه هم بخاطر مه یک شب دیگام ده ، سرش !

شبی تـا نه همیجه تیر کنین باز صوب بخیر موترکهای تانه گرفته هر دوی تان خانه برین .

شـاه همچو خواب دیدن شبهای دراز زمستان در حالیکه با رؤیا اش پهلو به پهلو می شد . چنین درد دل میکرد!!!!

حو ، وختا میدان ایتو شغالی نبود ، نـه , نی ( مادر )کس بُز می زائید که زیادش از پا کستان حو طرف بره , حالی ره ببی که

آ لی و موالی هم جوالی منده ءی پاچه ره بر زده ببینی که در هر کوچه و پس کوچه , چی , که در زیر پلا و زیر درختای پارکهای جرمنی و ایتالیا و فرانسه از انگک و بنگک افغان پُر شده.

در وطن میکفتن ده تیر ماه زیر هر قلخره صیل کنی یک شلغمه می بینی . آلی مه که ده ای اروپا می بینوم در زیر هر پل و چوکی های پارکا قد و نیم قد کج و لیس و کپ و کپ بچه های آمده که مثل تخم مرغ واری هستن و دانشانه که پایان کنی بوی

شیر میته.

اروپا گفته پس مانده خور باطله دانی رستوران ها شده انـد . اول لش مره ببی ؟ که در فکر دوره گل لالایمشان شوق تجارت موتره کدم و در این روزگار خوده غرق و پرق ساختم!!!!!!!!!!!!!!

[ شــاه ] در حالیکه خودش را در خیالاتش مثل گردنۀ شاه رارا پر خم و پیچ , پست و بلند میدید . با خودش چنین گفت .

شـاه بچیم تیر شو از ای شور وائ چرب !!! او وختا ره { گ و} ( گـاو ) خورد ؟ بخیز بچیش همی چند روپـه و قیرانی که داری ای سو , او سو رفته می خوریش . هر کس نوکر طالع خودش باشه !!! فایده ره بچه قوطان و گل لالایم شان خورد !! حالی ایتو روز شده که هر کس عیوض بوتـل شامپو موتر می بره ؛, بچیم شولی ته بخو , پردیته بکو تا گدا نشده از ای شار دمو وطنک خود بــــــرو!!!!!!!!!!!!!!

در حالیکه [ شـاه] در رویا اش غرق کمپاین انتخاباتی ( رفتن یا ماندن در اروپا ) گردیده بود. و نمیتوانست کدام یکی را انتخاب کـند.

نا گهان در بین همه شر و شور سر و صدا های گوناگون , آنهمه جمیعت نا آشنا , یک صدای آشنا همچو چیییـــی وس

برک موتر { لالا گـولـو} خیالات[ شاه لا لا] را شکست و همچو توته های شی شه , شیشه فروشان جاده پاش پاش نمـود.

از اینکه[ شاه ] طی اینهمه روزها مزۀ تلخ تنهائی و بی همزبانی را همچو زهر , مار های مداریان پارک { پل باغ عمومی کابل} در حلقش داشت. از شنیدن طدای آشنا و دلـنواز لهجۀ وطنی چنان شاد کام گردید که گوئی عسل {روکی } در حلقش ریختند . با خود گفت اینه شکر صدای چند وطندار خو در گوشیم آمـد.

{ امـید , حـامد و تیمـور } که مدت هاست در زیر پل ها و چوکی های پارک های اروپا در آرزوی یک چانس در کمین نشسته و با خیال پردازی شبها را پشت سر هم تا ملاه آذان در روی اخبار ها پشت و پهلو نموده بودند.

سـتاره اقبال شان به تابیدن گرفته , با یکدیگر چنین میگفتند نـوش جان بچیم !! لا تی ریت بـرامـد , اوشکو بچیم ماره از یاد نبری !!!!!

طاقت{ شـاه } طاق شد و شتابان خود را نزدیک { اُمـید و حـامـد و تیمــور } ساخته و با یک گــو لـو صاف کردن به رسم وطنی سگنال همصحبت شدن را برای بچه ها رسانده و با بیان این جمله ( بچیم سلام شما هم افغان هستین گفته ) خودش را در جمع شریک ساخت .

بچه ها هم به نسبت رنج و مشقت زیاد که دیده بودند و از اینکه چانس بدست آمده را از دست نداده باشند غرق مشاجره و گفت و گوی خود بودند . صدای شاه را هیچ نشنیدن و سر گرم بحث لاتی ری خویش بودند.

شــاه هم نا راحت شده یک پس گردنی گرم و محکم همچو تازیانه[ کاکا فضل گادی وان قلعۀ بختیاری] که به اسپ اش در راه نیله باغ میزد به گردن [ امیـــــــــد ] زد.

در حالیکه صدای پس گردنی زدن { شـاه} ستاره اقبال رویا های بچه ها را سرنگون ساخته . امیــــدبا یک ووووواخ گفتن روی به طرف شـــاهدور داد و گفت , ای بـلاه از کجا پیدا شد؟؟؟؟ ؟ که در سر ما ریخت!!! و میـگـه.

( کاکا, تو کی هستی از گجا پیدا شدی که درد سر بری ما جور شوی ؟ خود ما کم درد سر کشیدیم که حالی توام در سرش !!!)

شـاه هم طرف بچه ها دیده میگوید . بچیم اروپا آمده اصلیت خوده گم کردیدن ؟ آدمگـری یادتان رفتـه ؟ در حالیکه تیمور چپ , چپ طرف { شـاه } میدید . اوف کنان به{ شــاه } گفت ایـره صیل کـو! از دل گرم خود گپ میزنه ؟

ما خود ما ایقه روزگار بده دیدیم آدمگری چی که خود ما هم یاد ما رفتیم که کی هستیم ؟؟؟

بانی ما بابا یک چانس بری انـدیـوالای ما پیدا شده که ( لاتـیــری) شـان برآمده و ما هم خدا, خدا داریم تا از پالویش کمی آب بخوریم.

در این اثناست که حـامدبه اُ میـد دیده اشاره کنان میگوید , بچیم بری که بریم تا چانس ازدیست ما نره!!!!!!!!!!

{ تـیـر یـنا } می ره سـه!!!!

{ شـــاه} مسکین که فکر و ذکرش به موتر خریدن و نام موتر ها بود . فکر نمود که بچه ها نیز دنبال خریدن موتر (کی, ری,نا) هسـتند. بدو , بدو دنبال بچه ها رفته جار کنان میگوید او بچا ماتیل مام باشین , مام پشت موتر[ کـیریـنا] آمدیم بری مام یک چنتا [ کیـریـنا ] بخه رین!!!!!!!!!!!!!!!

اُمـــــــید در حالیکه پس گردنش را محکم گرفته بود قهقه کنان خندیده به{ شـــــاه } چنین میگوید .....

کـاه کـاه..... ما پشت موتر نی بلـکه پشت یک زن می ریم کـه نامش { تـــــریـنا} است نه موتر کـیریـــنا!!!!!

شـــاه باز هم به دل بس نیامده و میگوید . بچیم ببی از زیر ریش مه خرسوار تیر نشین!!! مه از شما یک چند پیرانه پیش کونه کردیم . خیره آلی نیت بدی نه کنین. مام امید خدا بری یک لقمه نان کمائی کنم به ای اروپای سبیل آمدیم .

در کابل بازار موتر کرینا خوب است ,( بیات خان مالک تلویزیون آریانا ) یک موتر فروشی هم واز کده هر لقه و لُقه ره که ببری از سخاوت هیچ پشت رنگ و رخش نمی بینه اگر[ مـو ]رفته باشه و فقد [ تر ] اش مانده باشه میخه ره . دیگه بچیم حالی ببی مه یک ریش سفید هستم مه ره به دختر چی ؟ همی حالی نام { کیرینا} گرفتی دگه با کاکای خود چال بازی نکـو بچیم ! {حــامـد , اُمـــــــید و تیمــور} سر شان را تکان داده به { شاه } چنین گفتند! کا کا جان قربانک ریش سقیدت شویــــم

کِـریـنا ره چی در فرق خود بزنیم ما ماتل یک زن هستیم که نامش {تـیریـنا} است. میایه تا یکی از ما را به غلامی خود قبول کنه ما هم راضی هستیم تا از این پارک ها پای ما جم شوه....!!!! فامیدی کاکا جان؟؟؟؟؟؟

شــاه هم که بچه ها را بد چانس تر از خود دید نصیحت کنان برایشان گفت.

بچـایـم! زن گرفتن گپ آسان و ساده نیس!! آدم که زن مگیره یک کلان خوده خو میگه . یا در باره دختر یا زن مالومات میکنه . بخاطریکه [ زن مثل چوب ماجت اس . نی سوختاندنی و نی دور انداختنی]

شما یک کمی حوصله کنی که اصل و نصب اش چیس ؟ اصل و نصب داره یانی؟ چه اخلاق و چه تربیه داره؟چشم پت کار نه کنی بچیم که تلویزیون بیات واری زنهایکه از شوی شان از امریکا و اروپا گریختند بنام خاننده و گوینده سر به سرک انداخته و نه لیاقت دیده میشه و نه استعداد یکی پشت سر دیگه میایه و میره.....

اُمـــــــید بعد از اینکه یک فیگور رفته و گلویش را مثل خروسکهای نو جوان می پونداند . به گونۀ تمسخر خطاب به حـامـد و تیمـور چنین میگویـد.

کاکا ره ببی !!! هنوز ام در خواب و خیال قدیما س ... کاکا جان قربان ریشک سفیدت شویم !! آلی ای گپا مودش رفته . ماره چی به اصل و نصب و تربیه و اخلاق ... ما م زن کار نداریم ....بلکه ماره فقط ویزه یش بکار است. نام از ما ,کام از دیگران باشه فرق نمی کنه . هر کسه دلش بایسکلش ....... کـا کـــا جان!!

شـــاه مسکین که از غیرت اشک در چشمش جاری شده بود . سرش را به بازوی چوی زده گفت!!!!!!!!!

حالی فامیدوم که چـرا ای بچای قد و نیم قد اروپا گفته خوده مجاور پارکها و پل ها کردن آنهم به خیال یک چانس که سوار کــریـــنا شونـــد و تـــــیــریـــنا دوانی کنـــند.

امــــــــید افسوس کنان به{ شـاه} گفت کاکا تـوره فکر مـوتـر خراب کرده و ما را فکر دخـتـــر!!!!!!!!!!!!!!!! باز هم کیرینا میگی ( کیـــریـــــــــــنا , نی , بلکه!!!!!!!!! تــــیـریــــــنا )

 

 

 


بالا
 
بازگشت