فاروق ثواب

 

زن از دیدگاه مولانای بلخ

 

 

 

 

 

 

 

 

مولاناجلال‌الدین محمد بلخی در ۶ ربیع‌الاول سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفیه، مرد عارفی بود که نسبتش به احمد غزالی می‌ رسید. فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود، شاه را بر ضد او برانگیخت. سلطان‌العلما احتمالاً در سال ۶۱۰ هجری قمری، همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچید و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطان‌العلما در حدود سال ۶۲۸ هجری قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلال‌الدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند. سید برهان‌الدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. مولانا در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهره‌مند بودند تا اینکه شمس‌الدین محمد بن ملک داد تبریزی روز شنبه ۲۶ جمادی‌الاخر ۶۴۲ نزد مولانا رفت و مولانا شیفته او شد. در این ملاقات کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد.

مادر مولانا مومنه خاتون نام داشت . او زن خسته گی ناپذیر بود ، او با زندگی نیمه زاهدانه شایسته گی همسری سلطان العلما بها والدین ولد را داشت .او شب وروز در فکر دو فرزندش جلال الدین وعلاء الدین بود . مومنه خاتون زنی بود با سواد ونخستین الفبای محبت، عشق وآموزش را به مولانا اموخت .پس از مومنه خاتون نصیبه خاتون کهنسال دایۀ پدر مولانا قرار داشت که روح کوچک جلال الدین را با قصه های دیو وپری وسیمرغ وداستانهای رستم وسهراب سیراب می کرد . نصیبه خاتون اندرز های سلطان العلما را که پیوسته در قالب افسانه های عامیانه می ریخت به خوبی به جلال الدین باز گو می کرد . افسانه های نصیبه خاتون نخستین خورش های معنوی مولانا بودند . او نخستین جرقه های آموزش وپرورش انسان را به مولانا آموخت .

خانم اول مولانا گوهر خاتون دختر شرف الدین لالای سمرقندی و خانم دوم او کراخاتون قونوی نام داشت. کراخاتون بیوه محمد شاه تاجر بود که پس از مرگ گوهر خاتون، با او بدون سر وصدا ازدواج کرد. کراخاتون از شوهر قبلی خود ، پسری بنام یحیا و دختری بنام کیمیا خاتون داشت و سپس دختری به اسم ملکه خاتون، ثمره ازدواج او با مولانا شد.

آورده اند که مهمترین زن در خانواده مولانا عروسش فاطمه خاتون، بود. مولانا زمانی كه هنوز فاطمه خاتون دختر صلاح الدین زرکوب، كودك بود و هنوز به همسری فرزندش سلطان ولد در نيامده بود، تعليم و تربيت او را به عهده گرفت و معلم او شد و ابتدا سواد و قران به وی آموخت. او مادر چلپی جلال الدين اميرعارف شد.

فاطمه خاتون عروس مولانا و بانوی سلطان ولد زنی بود که یک سده عمر کرد، دو کتاب بزرگ در باره مولانا یکی مناقب العارفین تالیف شمس الدین احمد الافلاکی العارفی و زندگی مولانا اثر فریدون سپهسالار از گفته ها ویادداشت های او فراهم گردید .

از فاطمه خاتون خانم سلطان ولد دو دختر بدنیا آمد که نخستین مطهره خاتون بود و مولانا او را عابده خاتون می نامید ودومی مشرف خاتون نام داشت که مولانا او را عارفه خاتون می خواند.

افزون از خانواده مولانا و بر خلاف رسم ورواج آن زمان، نخستین بار زنان نیز درحلقه پیروان مدرسه مولانا و در رقص وسماع در آمدند ، انگیزه آن، تبلیغ عشق ومهر انسان بود. در میان زنانی شامل بودند که در همان زمان بر اریکه شهرت تکیه زده بودند ، بانوی آواز خوان زیبای که به طاووس مشهور بود در حلقه مریدان مولاناشامل شد وبه این افتخار تمام غلامان وکنیزان خود را آزاد کرد.

همسر امین الله میکاییل بانوی بود که شامگاهان زنان را گرد هم می آورد، تا در محافل و رقص وسماع سهم می گرفتند. شاهدخت گومیچ خاتون دختر سلطان غیاث الدین نیز در حلقات سماع مولانا شامل بود که با شور وهیجان ورسیدن به جایگاه کمال در محافل سماع اشتراک می کردند و دیوار خرافات، جهل و زن ستیزی را درهم می کوبیدند، فخر النساء در محافل سماع در شهر( توقات) به مقام مرشدی خانقاهی رسیده بود.

مولانا بعد از 68 سال زندگی پس از مدت‌ها بیماری در پی تب سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری قمری درگذشت. مرقد و مزار او در شهر قونیۀ کشور ترکیه، زیارتگاه خاص و عام است. آثار مولانا عبارت از : مثنوی معنوی، کلیات شمس، فیه ما فیه، مکتوبات و مجالس سبعه می باشد.

 

 

 

 

 

 

 

***

در این مقاله سیمای زن در آثار مولانا بخصوص در مثنوی معنوی به بحث و بررسی اجمالی گرفته می شود:

مولانا در خانواده خویش از لطف و محبت و احترام زنانی که از آنها نام بردیم، برخوردار بوده، او مقابلتاً با آنها روش خوب و نیک داشته و شخصاً نسبت به زن تعصب و تبعیض نداشته، از زنان، حضور و نقش آنها در خانواده به نیکی یاد نموده، اما آثار او از شرایط محیط و مناسبات مردسالاری نیز متأثر بوده، چنانچه دو دیدگاه متفاوت و متناقض نسبت به زن در چکامه ها و سروده هایش شاهد مدعاست. زن در آثار او از یک طرف، نماد و مظهر عشق الهی، روح و جان است و از سوی دیگر نماد و مظهر جسم، حرص، هوی و هوس. آثار او در قبال زن نگرش دوگانه مثبت و منفی دارد. دیدگاه اول که مثبت است، بیشتر معطوف به سیمای مادرانه زن است. این دیدگاه توأم با کمال احترام است. او، مادر را سرچشمه هستی و زندگی میداند. سیمای مادر را فداکار و مهربان مجسم می سازد و مادر را واجب الاحترام می داند.

بچه میلرزد از آن نیش حجام

مادر مشفق در آن غم شاد کام

نیم جان بستاند و صد جان دهد

آنکه در وهمت نیاید آن دهد

او نسبت به مادر خیلی خوشبین است، شأن و مقام مادر را می ستاید:

حق مادر بعد از آن شد کآن کریم

کرد او را از جنین تو غریم

صورتی کردت درون جسم او

داد در حملش ورا آرام و خو

همچو جزو متصل دید او تو را

متصل را کرد تدبیرش جدا

حق هزاران صنعت و فن ساختست

تا که مادر بر تو مهر انداختست

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

او نفس كلی را هم كه سبب آموختن علوم و آشکار شدن معارف می ‏شود ، در وجود زنی كه مادر و معلم است، نمادينه كرده است:

چه ها می ‏كنـد مادر نفس كلی

كه تا بی لسـانی بيابد لسـانی

مولانا مثل سایر عرفا بر محبت تأکید می ورزند و خداوند را منبع اصلی محبت ها می داند. مهر و محبت زن و مرد را هم جزء محبت الهی تلقی می کند.

ای تو پناه همه روز محن

باز سپردم به تو من خویشتن

قلزم مهری که کناریش نیست

قطرۀ آن، الفت مردست و زن

مولانا، حسن زن را به باده و شراب تشبیه نموده و صورت زن را به جام مشابهت داده، او در فیه ما فیه حکایت عیب جویان لیلی را ذکر نموده که به مجنون گفتند که این شهر صدها دختر زیبا تر از لیلی دارد و مجنون در پاسخ  گفت که این لیلی نه، بل جام شرابی است و من به آن نظر دارم.

ای رهیده جان تو از ما و من

ای لطیفه روح اندر مرد و زن

مرد و زن چون یک شود، آن تویی

چون که یکها محو شد، آنک تویی

این من و ما بهر آن برساختی

تا تو با خود نرد خدمت باختی

تا من و تو ها همه یک جان شوند

عاقبت مستغرق  جانان شوند

این همه هست و بیا ای امر ((کُن))

ای منزه از بیا و از سخن

  ليلی از ديدگاه مولانا بهترين نماد عشق و جمال الهی است. او در( فيه ما فيه) و هم در (مثنوی) حكايت عيب‌ جويان ليلی را نقل می ‏كند كه به مجنون گفتند زيباتر از ليلی در اين شهر بسيار است و مجنون پاسخ داد: ليلی صورت نيست و من ليلی را به صورت دوست نمی ‌دارم؛ او برای من جام می است

ابلهان گفتند مجنون را ز جهل

حسن لیلی نیست چندان، هست سهل

بهتر از وی صد هزاران دلربا

هست همچون ماه اندر شهر ما

گفت صورت کوزه است و حسن می

می خدایم می دهد از نقش وی

کوزه می بینی و لیکن آن شراب

روی ننماید به چشم ناصواب

لیلی در شعر مولانا نماد وتجلی گاه خداوند است. او سرآمد زنان در مقام معشوقه است. پاك تر از ليلی در ميان شخصيت‌های شعر عاشقانه وجود ندارد و جالب تر آن است كه او از زيبايی هم برخوردار نيست.

این کیست این؟ این کیست این؟ در حلقه ناگاه آمده

این نور الهی است این، از پیش الله آمده

لیلی زیبا را نگر، خوش طالب مجنون شده

و ان کهربای روح بین در جذب هر کاه آمده

ما جراهای لیلا و مجنون در آثار مولانا با مفاهیم عرفانی بیان شده با عشق آسمانی پیوند خورده است.

مولانا زن را نماد روح و جان می داند. او روح و جان آدمی را که لطیف است و پرده نشین کالبد انسان می باشد، مؤنث و از جنس زن می داند.

پادشاهی به مجنون گفت تو را چه افتاده كه خود را به عشق ليلی رسوا و بی ‌خانمان كرده‌ای؟ بيا تا خوبان به تو نمايم و بخشم. چون خوبان را آوردند، مجنون سر فرو افكنده بود و به زير می ‌نگريست. پادشـاه فرمود آخر سر را برگير و نظر كن. گفت: عشـق ليلی شمشير كشيده است؛ اگر سر بردارم، می ‌ترسم سرم را بيندازد.

مجنون پس از آوارگی بسيار به محل سكونت ليلي بازگشت و از او نشان جست. به او گفتند كه ليلی در غياب وی قالب تهی كرده است، اما گور او را به وی نشان ندادند. مجنون گفت بوی ليلی راهنمای من در رسيدن به اوست. خاك گورستان را مشت زد و بو كرد و سرانجام گور وی را يافت؛ نعره‌ای زد و جان به جانان تسليم كرد:

همان بـو شـكفتش، همان بو بكشتـش

به يك نفخه حشری، به يك نفخه لايی

مولانا اين گونه رسيدن مجنون را به ليلی ، تمثيلی برای جستجوی بوی حق از دهان اولياء می ‌داند كه سرانجام جان سالك را به حضرت حق رهنمون می ‌سازد . پس مي ‌گويد:

به ليلی رسيد او، به مولی رسد جان

زمين شد زمينی، سما شد سمايی

مولانا زن را نماد روح و جان مي داند، او روح و جان آدمی را از اين نظر كه لطيف ترين جانب وجود و پرده‌ نشين كالبد انسان است، مؤنث و از جنس زن می ‌شمار:

سیمرغ کوه قاف رسیدن گرفت باز

مرغ دلم ز سینه پریدن گرفت باز

خاتون روح خانه نشین از سرای تن

چادر کشان ز عشق دویدن گرفت باز

او در رباعیاتش جان را در قالب زن می بیند و کد بانوی جان می گوید.

جان را که در آن خانه و ثاقش دادم

دل پیش تو بود من نفاقش دادم

چون چند گهی نشست کد بانوی جان

عشق تو رسید و سه طلاقش دادم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یکی از مثال های که در اشعار مولانا بیانگر نفس اماره است، بلقیس می باشد. او به خاطر گردن نهادن به حقیقت و ایمان آوردن به سلیمان، مورد ستایش مولاناست. مولانا، بلقیس را پیش از پذیرفتن دعوت سلیمان، نماد نفس اماره دانسته که هدهد عقل در گوشه سرای نشسته منقار اندیشه بر سینه می زند تا از خواب غفلت بیدار سازد و نامه به او تقدیم نماید. دل بستگی بلقیس به تخت پادشاهی، مظهر تعلقات مادی بلقیس است.  

 دیدگاه مثنوی در باب زن چیزی نیست که مولانا آنرا در تجارب عرفانی در یافته باشد، بل همان دیدگاه ها، باورها و ارزش های است که فرهنگ آن زمان برای زن قایل بود. در مثنوی از زن به نیکی یاد شده، که این موارد قابل ذکراست:

حضرت انس مهمان دار بود. به خدمه حکم می کند تا سفره آلوده را به تنور پر از آتش اندازد. ساعتی بعد سفره را از تنور بر میدارند می بینند که پاک و منزه شده، مهمانان به حیرت میروند و از حضرت انس می پرسند که این چه بود؟

گفت: ز آن که مصطفی دست و دهان

بس بمالید اندر این دستار خوان

باز مهمانان از خدمه پرسیدند که چرا چنین سفره ارزشمند را به آتش تنور انداخت؟

این چنین دستارخوان قیمتی

چون فگندی اندر آتش ای ستی؟

گفت: دارم برکریمان اعتماد

نیستم ز اکرام ایشان نا امید

سر در اندازم، نه این دستارخوان

ز اعتماد هر کریم راز دان

مولانا در این حکایت از مردان گلایه دارد که اگر یک زن خدمه به صاحب خود اعتماد می کند، چرا یک مرد به پیر و مرشد خود اعتماد نمی کند؟

ای برادر خود بر این اکسیر زن

کم نباید صدق مرد از صدق زن

آن دل مردی که از زن کم بود

آن دلی باشد که کم از اشکم بود

در موارد ذیل هم زنان به نیکی یاد شده اند:

مولانا در دفتر ششم مثنوی می گوید چنان که در دنیا خوب ها نادر است، در زن هم چنین است:

جز به نادر در تن زن رستمی

گشته باشد خفیه هم چون مریمی

زن در حریم خانواده از دیدگاه مولانا ارزش بس عالی دارد. زن در اشعار مولانا به حیث همسر برای فعالیت های مرد مهمترین انگیزه است.

مولانا در اشعار خود تفکر قد ما را که هفت سیاره را در هفت فلک آسمان، آباء علوی یا پدران آسمانی میدانستند و چهار عنصر آب و باد و خاک و آتش را مادران زمینی تلقی می نمودند، كه گویا از ازدواج، تأثير و تأثرشان، مواليد ثلاثه يعني جماد و نبات و حيوان متولد مي ‏شوند. مولانا در اشعار خود به كرات اين تفكر را منعكس كرده است: در اشعار خود به تکرار آورده است.

هست هر جزوی ز عالم جفت خواه

راست همچون کهربا و برگ کاه

آسمان مرد و زمین زن در خرد

هرچه آن انداخت این می پرورد

هست سرگردان فلک اندر زمین

همچون مردان گرد مکسب بهر زن

وین زمین کد بانو یها میکند

بر ولادات و رضاعش می تند

پس زمین و چرخ را دان هوشمند

چون که کار هوشمندان می کنند

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

او در اشعار خود، زمین را مادر می داند که همه دانه ها در آن میروید. او خاصیت زمین را که باروری، رویش و پرورش است، درک می کند. او در غزل هایش نيز بارها به مادر بودن زمين اشاره كرده است.

از چار مادر برترم و زهفت آبا نیز هم

من گوهر کانی بدم کاینجا به دیدار آمدم

به مثل خلقت مردم نزاد از خاک و از انجم

و گرچه زاد بس نادر ازین داماد و کد بانو

زمین چون زن، فلک چون شو، خورد فرزند چون گربه

من این زن را و این شو را نمی دانم، نمی دانم

ای جانها ما کوی او، وی قبله من ما کوی او

فراش این کو آسمان، وین خاک کد بانوی او

مولانا تحت تأثیر بینش و جهانبینی و عقاید جامعه مرد سالاری آن روزگار، سیمای زن را در نماد منفی هم به تصویر کشیده است. نفس به معني روح و جان، نماد منفی نيست. واژۀ نفس در زبان عربی برای اشياء و اسامی، مؤنث تلقی می ‏شود.  اين تلقی در نماد پردازی مسلمانان بی تأثير نبوده است. مولانا در توجيه مؤنث شمردن نفس به اعتبار واژۀ عربی می ‌گويد:

این حمیرا لفظ تانیث است، و جان

نام تأنیثش نهند این تا زیان

لیک از تأنیث جان را باک نیست

روح را با مرد و زن اشراک نیست

از مؤنث و زمذکر برترست

این نه آن جانست کز خشک و ترست

این نه آن جان است کافزاید زنان

یاگهی باشد چنین گاهی چنان

مولانا در دیدگاه دوم که منفی است، به چهره زن از زاویه عشق و هوس نگریسته، مرد را توصیه نموده تا از تمایل و گرایش به محبت زنان بر حذر باشد. بدبختی و گمراهی انسان را ناشی از گرایش به زنان دانسته، زن را مشابه سیم و زر تلقی نموده، گرایش به آن را گمراهی پنداشته است.

به نظر مولانا زنان رنگ و بو پرست اند، نه حقیقت پرست

گرنه ای در راه دین از رهزنان

رنگ و بو پرست مانند زنان

وصف حیوانی بود بر زن فزون

ز آن که سوی رنگ و بو دارد رکون

مولانا از اين كه نفس را زن، و عقل را مرد تلقی می ‌كنند، تلويحاً می ‌گويد خوب است كه نفس، زن است و ضعيف، و عقل مرد است و قوی ؛ اگر نفسِ زشت نهاد، زن نبود و مرد بود، آن وقت چه می ‌كرديم؟!

وای آنــكه عقــل او مــاده بـود

نـفس زشـتش نـر و آمـاده بود

لاجـرم مغلـوب بـاشــد عقـل او

جز سوی خسران نباشد نقل او

ای خنك آنكس كه عقلش نر بود

نفس زشتش ماده و مضطر بود

زن بنابر تقاضاها در راستای رفع احتیاجات زندگی، نماد حرص و طمع خوانده شده است و مرد به دلیل عدم توجه به دنیا، نماد عقل تلقی گردیده است. زن در اشعار مولانا به رياكاری و مكاری، و راهزنی دل و دين نیز متهم شده است:

هلا ای نفس کدبانو

 بنه سر برسر زانو

 

 

 

 

 

 

 

 

زن از ديدگاه مولانا نماد نفس در معنای منفی هم هست . مولانا نفس انسان را زن و عقل او را مرد می ‌داند و مخالفت زن و شوهر را در نزاع و مشاجرۀ خانوادگی به مخالفت نفس با عقل تأويل می ‏كند؛ زيرا زن مايحتاج زندگی را می ‏خواهد و شوهر او را به صبر و توكل فرامی ‌خواند:

ماجرای مرد و زن افتاد نقل

آن مثال نفس خود می دان و عقل

این زن و مردی که نفس است و خرد

نیک بایسته ست بهر نیک و بد

زین دو بایسته درین خاکی سرا

روز و شب در جنگ و اندر ماجرا

زن همی خواهد حویج خانقاه

یعنی آب رو و نان و خوان و جاه

نفس همچون زن بی چاره گری

گاه خاکی گاه جوید سروری

عقل خود زین فکرها آگاه نیست

در دماغش جز غم الله نیست

مولانا در برخی موارد و ابیات دید و نظر مثبت ثابت ندارد. گاهی زن را خیلی عالی و گاهی بر عکس ضعیف، گمراه کننده و جنس دوم معرفی می نماید. زن در مثنوی مثل کودک رأی و نظر روشن ندارد و نفس شیطانی خوانده شده است.

مشورت با کی کنیم؟

انبیاء گفتند با عقل امام

گفت گر کودک در آید یا زنی

کو ندارد عقل و رأی روشنی

گفت با او مشورت کن و آنچه گفت

تو خلاف آن کن و در راه افت

نفس خود را زن شناس، از زن بتر

زانکه زن جز وی ست، نفست کل شر

نفس همچون زن، پی چاره گری

گاه خاکی، گاه جوید سروری

دنيـا با جاذبه‌های نفسـانی كه دارد، به منزله زنی اسـت كه بايـد از آن حذر كرد وگرنه مرگ پيش از مرگ كه آرمان عارفان است، حاصل نخواهد شد:

 جهدی بكن ار پند پذيری دو سه روز

تا پيشتر از مرگ بميری دو سه روز

دنيـا زن پيـرست چـه باشـد گـر تـو

بـا پيرزنی انس نگيری دو سه روز

زن به علت درخواست مايحتاج مادی و ترغيب شوهر به برآورده ساختن آرمان های دنيوی، نماد حرص و طمع و مرد به دليل عدم توجه به دنيا و سعی در مسایل معرفتی نماد عقل و مايۀ روشنايی است. در اشعار مولانا شوهر به عقل و خانم به حرص و طمع به تکرار تشبیه شده است.

عقل را شو دان و زن حرص و طمع

این دو ظمانی و منکر، عقل شمع

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زن در حريم خانواده، از ديدگاه او ارزش خاصی دارد. در شعراو همسر مهمترين انگيزه مرد در فعاليت‌های روزانه و تحمل بار گران زندگي است. بسياری از حكايت‌ها و تمثيل‌های مولانا در زمينه خانواده و با بازيگری همسران ساخته شده است:

جبرئيل است مگر باد و درختان مريم

دست بازی نگر آن سان كه كند شوهر و زن

در مقـام مصـلح اجتماعی، مخاطب خـود را به رعايت خوش ‌رفتاری و عدالت با همسر فرا می ‌خواند و او را هشدار می ‏دهد كه توجه داشته باش كه هر رفتاری را تو با او داشته باشی ، خدا هم با تو خواهد داشت:

آنچه بـا او تـو كنـی ای معتمـد

از بـد و نيـكی، خـدا با تـو كند

مولانا سیلی پدر را بهتر از حلوای مادر تلقی نموده در شعر فوق جبر و فشار پدر را نسبت به مهربانی های مادر ترجیح میدهد.

هست مادر نفس و بابا عقل راد

اولش تنگی و آخر صد گشاد

در سمبول سازی و نماد پردازی های مولانا، پدر، نماد عقل است و مادر نماد جسم می باشد و شرف به پدر منسوب است

تو را چو عقل پدر بوده است و تن مادر

جمال روی پدر درنگر اگر پسری

زن در مثنوی ناقص العقل و ضعیف و عاقبت نا اندیش خوانده شده است:

همچو او بی قیمت است و لاشی است

خواب زن کمتر ز خواب مرد دان

از پی نقصان عقل و ضعف جان

حمله زن در میان کار زار

نشکند صف، بلکه گردد کار، زار

گرچه می بینی چو شیر اندر صفش

تیغ بگرفته، همی لرزد کفش

فضل مردان بر زن ای حالی پرست

ز آن بود که مرد پایان بین تر است

چون که اندر مرد خوی زن نهد

او مخنث گردد و گان میدهد

مولانا در توجه به افسانه هابیل و قابیل، زن را بهانه و دلیل اولین خونریزی در جهان تلقی نموده است:

اولین خون در جهان ظلم و داد

از کف قابیل بهر زن فتاد

مولانا سیم و زر و زن را فریبنده معنویات خوانده که دلبستگی به آن روح انسان را از خدا و معنویات دور می سازد. او زر و زن را مظهر جاذبه نفسانی می داند، آدمی را از گرایش به آن بر حذر می خواند که مبادا کشتی وجود در کشاکش این گردابها بشکند.

گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن

گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی

این سوکشان سوی خوشان

و آن سو کشان با ناخوشان

یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها

مولانا در اشعارش زن را افزار اغوا گری میداند. او ميگويد ابليس در آغاز آفرينش و در ماجرای مهلت خواستن از پروردگار براي گمراه ساختن بندگانش، باده و چنگ را درنظرداشت، اما وقتی زيبايی و جذابیت زن را دید، آن را جهت نیل به مقصود برگزید. انسان در جستجوی آب به آسانی سردوچار سراب مي شود:

زر و زن را به جان مپرست، زیرا

برین دو، دوخت یزدان کافری را

جهاد نفس کن زیرا که اجریست

برای این دهدش لشکری را

مولانا هشدار میدهد که هوا خواه زن و زر مشوید. دوری از این دو را، جهاد نفس خوانده، گرایش به این دو را گمراهی دانسته است.

گوييا حق تافت از پرده رقيق

چون که خوبی زنان با او نمود

که ز عقل و صبر مردان می ربود

پس زد انگشتک به رقص اندر فتاد

که بده زود تر رسیدم در مراد

چون بدید آن چشم های پُر خمار

که کند عقل و خرد را بی قرار

و آن صفای عارض آن دلبران

که بسزد چون سپند ای دل بر

رو و خال و ابرو لب چون عقیق

مولانا عقیده دارد که زنان نمی توانند با نفس خود مبارزه و جهاد کنند.

چون غزا ندهد زنان را هیچ دست

کی دهد آن که جهاد اکبر است!

به عقیده مولانا در اشعارش، کشش و جاذبه زن برای اغوای مرد قوی تر از باده و شراب است. زن و زر جاذبه دارد. اما جاذبه و کشش زن نسبت به زر بیشتر است، زیرا این جاذبه دوطرفه است. بنابر همین برداشتها، زن در مثنوی انگیزنده و موجود فتنه جو خوانده شده است.

هست فتنه غمزۀ غمازه زن

لیک آن صد تو شود ز آواز زن

مولانا می گوید که حکایت زن و مرد نا محرم در خلوت، حکایت آتش و پنبه است که در یک چشم برهم زدن هستی هر دو را خاکستر می کند.

هیچکس را با زنان محرم مدار

که مثال این دو پنبه ست و شرار

آتشی باید بشسته ز آب حق

همچو یوسف معتصم اندر رهق (گناه)

كز زليخای لطيف سروقد

همچو شیران خویشتن را واکشد

 

 

 

 

 

 

 

 

مقبرۀ مولانا در ترکیه

 

 

 

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت