سیدموسی عثمان هستی ،مارک توین افغانستانی

 

سیدموسی عثمان هستی مشهوربه مارک تون افغانی یا افغانستانی

ذرات طلادرریگ دریا

درجگرغم دارم ودرلب شگوفه خنده را
عشق آزادی بسر دارم نگیرید نام بنده را
بندگی ننگ است بگفته لاهوتی شادروان
مردۀ تاریخ تمثیل می کند راه هرزنده را
شاعربی وزن وبی ترازو

طنزمان ذرات طلا درریگ دریاست که بدست آوردن ذرات طلا ازدریا ریگ شویی دقیق وفهم ریگشوی می خواهد اگرشعر بیدل کوه وکتل داردطنزهم ازشعربیدل کمترکوه وکتل نداردمعشوقه طنزرانبایدازدوربوی کردتادربغل فشرده نشودبوی تن آن به مشام نمی رسد

کوه وکتل طنزراتاباچکش مغزخوردنکنیدازدرون طنزمطلب بدست آورده نمی توانید

شاید طنز را هرکس بخواندوازآن طنزنظر به فهم خودچیزی بدست بیاوردولی مطلب من ازطنزی می باشدکه بازکردن کورگره های کنایه آن فهم تندمیخواهد تاکوه وکتل طلایی طنزبه ریگ دریا تبدیل شودتاریگشوی طنزذرات طلای طنزرابدست بیاورد.

فهم طنز من گرنیست نزدتوسهل

هرسطر اوست مانند کوه وکتل

بوی معشوق کی می آید ز دور

تا نه گیری او را تو در بغل

شاعربیسنگ وبی ترازو

شایدخواننده شعربالابعدازخواندن شعرفکرکندکه مردپیردرشعرمثال ازمعشوقه آوردن درعلامه دیوانگی باشدومن به خواننده شعربالامی گویم بیخبری توبیخبری ازلذت شراب کهنه است شراب که کهنه شود نشۀ دیگرداد

تاروزی که پشت خود از دست بواسیر می خارم

باوجو پیری دست ازمعشوقه بازی بر نمی دارم

معشوقه رابینم برسرراه اش گل گلاب می کارم

عروس ناشده بسراش نقل شرین بادمی میبارم

شاعربیسنگ وبی ترازو

این هم یک شوخی قبل ازوقت بودکه باخواننده گان نمودم ورنه مریضی پیری کم قوتی است دواهم نداردبایک سرفه صدای صدتوپ چاشت می شنویدومن می دانم که محتسب های طالب نماقلم ونویسنده گی بخاطر تخریب قلم من شوخی های بالاراتمسک گرفته حرف ازاخلاق وحیامی زننددرحالیکه شعرا وطنز نویسان قرن های قبل مانندمولاناکه شعرکنیزک را نوشته درهیچ بیت خودشرم وحیا را مدنظرنگرفته چنان تمثیل داستان به شعرکرده که اگرپیری اشعار کنیزک مولانا را بخواندجوان می شود وشب خواب اش نمی برد. شیطان ازوقت اسفاده می کندآن مردپیررابدام شهوت می اندازکه فرداغسل اجباری کند

شعرکنیزک بی پرده ترین شعرنه تنها درعصرخودمولانا بوددرهشت صدسال هیچ کس شعربرهنه به اندازه مولانانگفته است. مولاناکه نوانسته نام های اصلی رابدل وواژه سازی کندازما نبایدتوقع داشت وسدآزادی قلم طنزشوید

فرضاً اگرضروتی درطنزپیش می شود شما درقسمت شرم گای مردوزن چه واژه بکارمی برید؟ وماچه بنویسم نمی توانندبه اونام دیگربگذارندوبعضی وقت ضرورت می افتدکه ازآن سامان های لکس درطنزنویس یادکنیدواشخاصی وجودداردکه واقعیت هارادست آویزرذالت تخریبی خودمی سازندو چندخر متعصب بی سوادرابدنبال خودمی کشنندتابااین حرکت های غیرانسانی خودسدراه آزادی انسان های قلم بدست شوندوقتیکه آخونددرمنبرنصحت می کند ومیگوید اگرمی خواهدکه بصورت درست اسلامی وضوکنیدتا اندازه دوبند کلک خودداخل کنیدوشوربدهدکه پاک شوداوراکس نمی گویدکه چراازآن جانام گرفتی وگفتی دوبندکلک  خودرا چنان داخل کنیدوآنقدرشوربدهدتاپاک شودچون پای دین درمیان است شرم وحیامطرح بحث نیست اگرپای طنزدرمیان باشدطنز نویس مجبوراست تا واژۀ به سامان لکس مرد وزن پیداکنداگرنام بگیردطنز نویس بی حیایی کرده .

وعمل خوب ویا بد که اانسا ن توقعی شنیدن وروبروشدن با آن درفکروخیال اش حتی درخواب صوری اش نیامده باشدبه شنیدن سخنان ویانوشته حیران بماندویاآ ن قدرعمل وفعل به منطق خواننده وشنونده شکل عجیبی رابه خودبگیردکه یاموجب خنده یاگریه وغصه گردد.

جملات بالاگهواره طنز را شورمی دهدولی تعریف طنزشده نمی تواندومن تاحال باوجودمطالعات پی درپی طنزودنباله کردن نظریات دانشمندان باصلاحیت طنزکه بشکل یک وظیفه دایمی سالها برمن شده ،هرتعریفی راکه درقسمت طنزبفکرخودوبه خاطر خوش ساختن دل خودجملاتی بدقت سربسرکرده ام ونام آن را  طنز گذاشته ام بعد فکرکرده ام که خانه گگ ریگی است که اطفال برای خوشی دل خوددرساحل دریا می سازدکه بنیادنداردویادیگرا ن به شمول غربیان ویونانیان که خودراورث کوی الماس طنزکلاسیک می دانندومی گویندکه قرارگاه اولین نطفه طنزرادربطن قلم وکاغذدانشمندان یونان باستان پرورش داده وخودرامالک بی قیدوشرط طنزمی دانند من با دلایلی که دارم نواقص فروان درتعریف طنردانشمندان طنزیونانی وغیریونانی می بینم. ازروزی که بشرخلق شده وزبان افهام وتفهیم یادگرفته وبا خنده وغم آشناگردیده طنز راخودآگاه وناخودآگاه برزبان آورده است.

هرکس که بروی گاغذ آوردن طنزراادعامی کندواسناد تحریری آن زمان رادرموزیم وآرشيف وطن خود داشته باشند وبروی نوشته آن زمان کلمات طنزی دیده شودادعاکرده می تواند ولی این ادعارا کرده نمی تواندکه بگویند خالق طنزوارث طنزماهستیم خالق اصلی طنز کسانی است که باراول افهام وتفهیم سخن زدن آموختند وآن مال بشراولیه بوده واست که درهر نقطه دنیا باراول دسترسی انسان به افهام وتفهیم سخن زدن داشتند

هرگاه طنرنویسان جهان ادعای این راکنند که من تعریف درست و همه جانبه ازطنز دارم من سرخودایمان دارم که طنروطنزنویسی را شناخته ا م هرتصویرنادرست که با روی آیینه طنزبنام تعریف بیایدباعینک زره بینی شناخت طنرآنرامی بینم واگرتصویرروشن وتعریف همه جانبه داشته باشدقبول می کنم که تاحال به تعرفی سرنخورده ام که مکمل وهمه جانبه باشدودانشمندان طنزهم تعریف یک دیگرراقبول نکرده اندوبنام نقد یخن قلم یک دیگرراگرفته اندوهیچ کس هم جرئت نکرده که بگویداین تعریف طنز که ازطرف دانشمندخارجی ویا داخلی شده آیت برحق پیغمبرطنزاست

وباصراحت ورک گویی می گویم ومی نویسم هرقدرتعریفی که ازطنز شده ناقص بوده شایدکسی تعریف مکمل طنزراکرده باشندکه من به آن سرنخورده باشم ولی تاجایکه تعریف طنزبه نظزمن خورده برسرآتش قناعت من آب سرد ریخته نتوانسته. این نوشته را بخاطری کردم که درهفته گذشته طنزی نوشتم بخاطرهفته شهداکه آن طنزراخوانندگانی که نام طنزراشنیده اندوقوانین طنزرانشناخته اند طنزمرابد ترازنگاه دین ومذهب ازفلم جنجال برانگیز امریکایی خواندند همان طوریکه فتنه گران فلم امریکایی درعقب پرده های تاریگ دین ومذهب قراردارندمردمان خوش باوردینی رابه جاده ها می کشندباآفریدن جنایت سوختن وکشتن بنام توهین دین ومذهب خواسته های خودراسردیگران برآورده می سازند

یکتعداد مخالفین قلم من باایمیل وتیلفون کردن های بی دانش راوسیله دست خودمی سازندتابه جاده های مخالفت علیه من بدون منطق ودلیل برآیندومرابا تیلفون وایمیل تهدیدوتوهین کنندبا وجودیکه می داننداین برخوردهای کودکانه هیچ وقت سدنظریات آزاد من شده نمی نتوانم خیالست، محالست ، جنونست

همه خوانندگان نوشته های این قلم می دانندکه من جرائت این رادارم که از محرکین ضد قلم خودنام ببرم چون نام بردن به سایت ها دردسرخلق می کندناچاربه قسم گنگ سرشارلتان های قلم بدست می نویسم ونظریات خودرابی پرده برروی کاغذ می آورم هرکس که مرداست داخل این بحث شود حتا حضرتان فیل های قلمی سرزمین خودماکه درعقب من ناجوان مردانه توطئه می کنند وجرائت نوشتن ونقدنوشته های مراندارندازدورباتیلفون ایمیل آیینه نوشته های مرابزدلانه بفکرخودسراین وآن غبارآلود می سازندتامن ناگزیرشوم وپیشنهادکنم بگویم کاکابفرماازپشت پنجره بزدلی بیرون شوکسان دیگر را پیش نکنید خود شما حضرتان فیل قلم بفرمائیدانگشت انتقاد برشعر وطنزمن بگذاریدکه معلوم شود یک نان چندفتیراست بگفته برادران پاکستان ما دال می پرد یا چپاتی!

این به این معنی نیست که من صاحب نظردرطنزهستم این یک جرائت اخلاقی هست که درقسمت طنز بی پرده حرف می زنم من که ازهیچ شاعروسبک شاعران کلاسیک ویا شاعران سپید ونمایی وازطنزنویسان نووکهن استفاده نمی کنم عمل من شایدنزددیگران یک جنونی خودخواهی تصورشودوبه عقیده مخالفین من باتداوی هم صحت پیدانکنم این هم دراصل خودیک جمله طنزی است اگرقبول نداری خاک دامن کنید!

اگراثراتی ازشعرو نثروطنزدیگران درشعروطنزمن دیده می شودشاید خدا ناخواسته بشکل تواردشعرسروده باشم ویانوشته کرده باشم به این معنی نیست که من حق بجانب وادعای من درقسمت طنزوشعرخودم کمترازقرآن،انجیل ودیگرمقدسات نیست همان طوریکه پیروان کتاب های آسمانی به جزمنطق خودمنطق دیگران را نمی پذیرندوپیروان هریک دین ومذاهب خودرا حق بجانب دربرابردیگرمذاهب ودین می دانندامکان داردکه به اشتباه رفته باشندمن هم شایداشتباه کرده باشم یا نکرده باشم که دنباله روی نکرده ام وحلاج وار تا پای داربخاطرحقانیت نظرخودبروم

من درجریان بیش ازشش دهه ثابت کرده ام که نوشته های من به هیچ سبک ادبی وپیروی ازیک نویسنده وشاعرنمی کند اگربفکرمخالفین این قلم ناقص هم باشدسبک به خصوصی است

وقتیکه عمریک انسان هفتادوهفت سال باشدبیشترازشصت سال سروکاراش با قلم وکاغذ بوده دوستان ودشمنان قلمی زیاد داردخصوصاً بی باک نویس باشد شاعرونویسنده وطنزنویس سالهاازدستاش درداخل وخارج گریبان پاره کرده باشداورابی دشمن فکرمی کنید

دانشمندانیکه که درصف دوست ودشمن من قرارگرفته ا نددریک نقطه نظرمشترک داریم بگفته زندیاد استادخلیلی سالها شده که دانشمندان باصلاحیت مراشاعربیترازو وبیوزن وهم لطف کردندمراکفرشعرکلاسیک، نو، سپیدوطنز خوانده اندودرمرتدبودن من درقست شعروطنزتردیدی ندارندکه درآن نقطه بادانشمندان دوست ودشمن خودراهم نظرمی دانم من واقعاً تازمانیکه به حقیقت چیزی پی نبرم وقانع نشوم وازآن درک درست نداشته باشم دنباله روی کورکورانه درقاموس من نیست که هرچه دانشمندان بگویدمن بپذیرم به عقیده من بعضی ازدانشمندان ادبی ما نام کشیده ودرتنورشهرت نشسته وبه سرتنورشهرت خود سنگ کثافت گذاشته تاجای آن را کس نگیرد

بارهادیده شده که فرضیه یک دانشمند سالها مورد قبول بوده به اثرمطعلات پی درپی محققین متخصص بادلایل قانع کننده ردشده شایدروزی کسی پیداشودکه ازطنزتعریف همه جانبه کندمن ایمان کامل به تحول دارم که ذرات طلای تعریف طنزراروزی ازریگ دریای طنرریگ شویی میکنند

درحالیکه بی وزنی وراه استقلال انتخاب کردن دراصل خودیک سبک است مثلیکه بی دینی یک دین است من هم پیغمبربی دین سبک ادبی وطنزی ومخالف دنباله روی می باشم امت هم اگر نداشته باشم به من فرق نداردولی دراین روزها نوشته های طنزی را که می خوانم بعضی طنزنویسان درریگستان قلم من پا می گذارندواثرپای شان دیده می شودمن فکرنمی کنم که آگاهانه پا می گذارند شایدناخوداگاه مثلیکه من درجای پای شاعربشکل تواردپامی گذارم آنهاهم بشکل تواردپاگذاشته باشندویابه شوخی بخاطردلخوشی من که هردوحرکت طنزنویس نه مایه جگرخونی من می شودونه مایه خوشی من بخاطری که انسان آزادراه خودراانتخاب کرده می تواند

من عادت ندارم که به کسی تبلیغ دین وروش خودرابکنم هرانسان خوداش مطالعه کندرسم وراه خودرا خودشخصاً آزادانه تعین نمایدواین هم احمقانه خواهدبودکه کسی بگویدفلان کس احمق است راه ونظرفلان دانشمند را قبول نداردبسیارازدانشمندان است که دین را دین آسمانی نمی دانندغوغای مغزی یک انسان می داننددرحالیکه کوچک ترین دین میلونهاپیرودارنداین نمی شودکه بگویم دین خودرا رهاکننددنبال دانشمندبرویدچون انهابقدردانش خودواستفاده ازدانش ناچیزخوددین خودراقبول کرده ا ندنظردانشمند بی خداوبی کتاب نزدشان به گفته دوستان ایرانی ما(...) شعرونظرشان مردوداست چون پیروان دین حتی میراثی ازپد ردین ومذهب رابرده اندکه شما آن راکورکورانه فکرمی کنیدراه آنهامنطقی است یاغیرمنطقی است نزدمن کورکورانه نیست به خاطری که خودشان آزادانه ولو که میراثی است قبول کردندپیش من وکسانیکه فکربازوآزادپسنددارندقابل قبول می باشد

قلم طنزمن سالهای طولانی شده که دربرزخ قلم وکاغذفارغ ازدوزخ وجنت طنز، شعرونثردرحال خنده وگریه بی سرنوشت مانده چون سالها به این روش من مخالفین جوابی نداشتندبا یک جمله یک تعداد خودراخلاص کردندکه به گفته دوستان ایرانی ما شعروطنزویاداشت های تاریخی این قلم راتحویل نگرفتندوبه دیگران که دنباله روان شان بودندگفتند تحویل نگیرید وهم گفتندبرضد من تبلیغ کنندمن هم به گفته دوستان ایرانی گفته ام که دم تمام شما مخالفین این قلم گرم مراازخیرتوامید نیست شرمرسان

مردان حسابی !آقایان عقب پرده سیاه اگرکسی برکسی کلمه دیوانگی را اطلاق می کنندحداقل زنجیربدست می گیردکه دست وپای آن راببنددتوکه خودراصاحب زنجیرقلم می دانی چرابا زنجیرمنطق قلم توانای خودشانه های قلم وکاغذ سیدموسی عثمان هستی مشهور به مارک توین افغانی یا افغانستانی را نمی بندی سرسفرۀ این وآن ناجوان مردانه علیه من مشقاب غیابی غیبت می چینی وبرسرخرایمیل بی دلیل که پالان دانش نداردپشت لچ سوارمی شوی و برکاروان حقیقت من شب خون می زنی خودرا موش مرده جلوه داده نام این وآن بنام حضرت فیل قلم می آوریدوخودجرائت مقابله رابا من نداریددپس گویی تلفونی شما به این وآن هم به من رنج آورنیست وخرقلم من این بارراسالها برده وهم پاچه قلم من درغیاب خودم سالها زیردندان نشخوارگران بوده

خورد مردانیکه پیش خانم هایکه دمبوره پس گویی علیه من می زنندهمان زنان من ودمبوره زنان رادرزیرلحاف منطق خودامتحان کردندومردم ماهم آنقدربی عقل نیستندکه فرق کشمش وپندانه را نکنند که کی خرمهره هست که کی ُدرمهره .

بگذارکه درپلخمان قلم خود سخت کثافت ر بگذارندوبرپیشانی مجسمه های نوشته های من بزندبا این زدن ها من از پیکرتراشی طنز، شعرویاداشت های تاریخی دست بردارنمی شوم به من فرق نمی کندکه نزد فرعون های قلم می روند وبه زن خود میگویندکه به فرعون زمان بگوکه من خواهر این مردمی باشم نه زن این مردوسرانجام از زیرکاسه دروغ نیم کاسه دروغ می برآید

شاید یک تعدادازمحرکین ضدقلم من نزدشماحضرت فیل شعروقلم وکاغذباشندمی توانیدآن هارابا من روبروکنید که تا مراسرجایم بنشانند واین شده نمی تواندکه خودرابه این بهانه به کوچه حسن چپ بزنندکه ماباهرکس روبرونمی شویم هم وزن مانیست قهرمانی مابه خاک یکسان می شود

هیچ کس نیست که نام پهلون فضلوی پوده را درافغانستان خصوصاً درکابل نشنیده باشند، پهلوان فضلوی پوده ازدستیکه درکشتی خوابیده بوداوهم می گفت من با فلان کس که شما می گویدمن کشتی نمی گیرم که هم وزن من نیست واگرمی گفتندکه حاضربه وزن شود حاضربه وزن کردن هم نمی شداین پنبه پهلوانان قلم مانندفصلوی پوده ازپیروان خودوخوشبینان خودمدال شهرت طلبی برسینه نصب کرده انددقلم ازشاش پرکرده اندداستان کوچه نوشتند ودرنمکدان ولی نعمت خود بی شرمانه با نوک قلم کثافت ریختندهنوزهم ادعای قهرمانی قلم وکاغددرقسمت دانش ادبی دارند.

این جملات بالارا که نوشته می کردم یک داستان وسرگذشت واقعی بیادم آمد زمانی فاکولته هادرهرقسمت شهرکابل دورازهم قرارداشتندبه تکمیل شدن دانشگاه کابل که درجنگ های کابل پایگاه حزب وحدت بودزمستان سردکابل راباسوختاندن کتاب های کتابخانه گابل گرم کردندازبرکت سوختاندن کتا بهای کتاب خانه پوهنتون کابل امروز دم رهبران حزب وحدت گرم است ومزاری بخاطر این شهکاری ها آرام تاروزجزا خوابیده است و رهبران با قی مانده خوش طالع شان گاهی با این وگاه با آن ائتلاف می کنند تابال های کفترآزادی وآرامی را بخاطر منافع خودبنام دین ومذهب گره بزنندوهزارن انسان بی خبرازخودرابخاطرمنافع خودبنام دین وناموس به جاده هابکشند

بلی تمام دانشکده ها همان سال بشکل دسته جمعی درپوهنتون موجوده نقل مکان کردندوتاآن زمان رتبه علمی بنام ازنامزد پوهیالی گرفته تاپوهاند وجودنداشت مثلیکه قبل از آمدن وتجاوزروسها تاج بخشی بنام اکادمیسن وجودنداشت وکسی راما بنام اکادمیسن نمشناختیم وهمین قسمی که اکادمیسن شدن راخویش خوری حزبی کردندرتبه های علمی دانشکده هارادرزمان پوهانداضغرخان که رئس پوهنتون بودخویش خوری کردند

به کاکا سکندراستادطب که درزمان سردامحمد داوودخان وزیرصحت عامه بودولالا اسماعیل استاد چشم دانشکده طب کابل یک رتبه پاین ازپوهاند دادندهردویکی داکترشش دربارمحمدظاهرشاه وخانواده شاهی بودودیگراش داکترچشم دربارمحمدظاهرشاه وخانواده شاهی بودهردونزدشاه رفتند جریان را به شاه گفتندکه رتبه های علمی مانندحجت الله وآیت الله از خیرات سرشما خیرات داده شده و مجلس باده برپاکردندگفتنددرفضای خمارونشه گفتندتومراپوهاندصاحب بگو ومن تراپوهاندصاحب می گویم به استادان پوهنتون بدون نوشتن اثرعلمی  القاب علمی داده شده، گرچه خودشان هم درچانته های خودماننداکادمیسنها ونامزد اکادمیسن هااثرعلمی نداشتندولی نگفتند که خودشان چنداثردارند سکندرواسماعیل هم کورخود بینای دیگران بودند

محمدظاهرشاه فقید! زنده یاد پوهانداضغربا زنده یاداستاد خلیلی که مشاورمطبوعاتی دربار بودخواست وازپوهانداصغرخان شاه پرسان کردکه شما درجه علمی را به استادهابه کدام معیارعلمی دادده اید پوهاند اصغر( یا جونبه با رخ بوزینه اش ) یا کبرا نورزایی با (...)پشمینه اش این شعری بود درآن زمان که به شوخی یادکردم که یادی ازآن زمان رادرخاطره ها زنده می کند واین شعرهجونما درزمان وزارت عدلیه اصغرخان سروده شده بود

اصغرخان چونبه به شاه عیاش بی خبرازخود گفت کميسون تعین شدونظربه سابقه داری رتبه علمی به استادان پوهنتون دادندشاه گفت درجه تحصیل رامدنظرگرفتیداصغرخان گفت ازشما چه پنهان کنم فقط سابقه کاری استادان مدنظرگرفته شده اگردرجه تحصیل مدنظرگرفته می شداستادبیتاب نمی توانست که پوهاند شودونه  استاد خلیلی .

شاه روی خودربطرف استادخلیلی کردگفت استاداین مشکل راچطورمی توانیم حل کنیم؟

خلیلی به ولا که بلا می کنی

توکشمش زنخوت جدامی کنی

استادخلیلی زنده یاددرعین دانش وزود رسی به سخن درحاضرجوابی وشوخی سراسماعیل خان گوزک هراتی دلقک دربارخانواده هاشم خان راهم خاریده بود . می دانست که ازکجاشروع کندومقصد شاه چیست وآروزی پوهانداصغرخان که ازمصیبت رها شودچیست که نه سیخ بسوزد نه کباب

زنده یاداستادخلیلی بعدازیک تبسم روی خودرابطرف اصغرخان دوردادوگفت پوهاندصاحب ازلابلای حرفهای شماوبه گفته استاد نظرمحمدخان سکندرولالا اسماعیل خان علم معلوم می شودکه شما رتبه های علمی را به این قسم تقسیم کردید که تومرا پوهاندصاحب بگومن تراپوهاندصاحب می گویم پوهانداصغرگفت تقریباً به همین شکل رتبه های علمی تقسیم شده وقتیکه این طوراست این دونفرراهم پوهاندی بدون اثرعلمی بدهيد وهم پوهاند صاحب بگوید شاه دست بالاکردگفت دعا کنیدوشمارابعدازاین پوهاندصاحب اصغرخان ودیگران پوهاندبگویندبعدازاینیکه بدربارمی یايید به همه دستورمی دهم که شمارا پوهاندصاحب صداکنند

شاه بی خبرازخود نمی دانست که هرکی پوهاندشودسه هزارافغانی درآن زمان پول به نام رتبه علمی بیشترمی گیرد ، مثلیکه درزمان حزب دموکراتیک خلق بخاطر گرفتن معاش بالاتروامیتازبیشترنام های اکادمیسن وغیره مانندپوهاندی بخششی به خود اختصاص دادند باد شود وباران شد ومراد خوشه چین اکادمیسن ونام زد اکادمیسنهارا خدادادوحال درقاش زین اسپ خودخواهی خود این نام را بسته اند درمیدان بزکشی قلم به این نام ها جولان می کنند

این مردمانیکه امروزدروطن ما حضرت فیل شعروادب ونثروتاریخ شدندیکیدیگرراخودشان گل قا وشیرآقای قلم وکاغذ گفتند ومی گویندبانقد های بی مزه که برنوشته وشعر یکدیگرنوشتندنام کشیده اند ودرکاه دان شهرت نشسته انددرحالیکه درچانته شان این نام ونشانی که امروزکمایی کرده اند نه بود ونیست

مثل کسان که پوهاند،نامزد پوهاند، اکادمیسن ونامزذ اکادمیسن شدندهیچ آثارعلمی ندارند که دانشگاه های امروز جهان درخارج از وطن به شکل موخذ ازنوشته های علمی پوهاندها واکادمیسن های وطن مااستفاده کنندچنین اثری وجودنداردمثلیکه برآثاربنای گلی باستانی شرقی ها افتخارمی کنند وحرف ازقدمت پنج هزارساله می زننداینهاهم مانند همان بناهای گلی هستند،اگرمادانشمندان ادبی خودرابادانشمندان غربی مقایسه کنم درمقابل دانشمندان غربی صفرپوره نمی کنندوکتاب های شان بازارخریدنداردمن برای شان توصیه می کنم مانندخانم بهادرپشت کتابهای خودپوهاندها واکادمیسن ها نوشته کنند.رهادربادواین نوشته های من شکل تخریبی نداردبقسم طنزنوشته شده خوانندمی داندکه من قصد توهین نداشته ام دانشمندان بی اثاررا نقل خطاهای طنزی دراین نوشته ساخته ام

این ها شایدگلکارباشندولی د سنگ وخشت دست نزده اندهمیشه شایدبا خشت خام بافت دیوارقلم وکاغذراساخته باشندمن تعجب می کنم نوشته های نجم الدین خان کاویانی را که من می خوانم ازاینها کرده پخته وزودفهم علمی می باشدآن هم ازسابقه داران حزب دموکراتیک خلق بودمگر گاو قلم آن درآن روز شیرویا چوچه نمی داد که درقافله تلاشک ازدیگران کرده پس مانده بیچاره اکادمیسن نشده وحبیب الله رفع که یک روزمکتب نخوانده امروزنه تنهابالاترین درجه علمی را داردمبصرسیاسی هم است وگاه گاه به سفارت انگلیس وپاکستان سرمی زند که اسير در زبان هانیفتد

همان طوریکه گفته ام ازسیدجماالدین افغانی اثری باقی نمانده این پوهاندها نامزدپوهاندها واکادمیسن ها ونامزداکادمیسن هااثر  بدرد بخورندارندچیزی که می گویم دلیل اش رامی آورم بلا به پس دیگران اش دست برسریک دانشمندمی گذارم که یک سروگردن از نگاه تحصیل ودانش بالاترازپوهاندها واکادمیسن هاقرارداردنیلاب جان موج سلام راشاگردخوب تربیه کرده وبه ساماتحفه داده است.

دم داکترصاحب اسدالله خان حبیب گرم همرای نیلاب جا ن موج وداکترصاحب سیاه سنگ.

من به استاداسدالله حبیب سخت احترام دارم وبروطن فقیرماغنیمت است چون این ازتمام دانشمندان ادبی ما از نگاه تحصیل وآثارقلمی غنی تراست مقصدم ازهمین استاداسدالله خان حبیب سرخ آبی بگویم یالوگری یا میمنه گی که درهامبورک درپهلوی کاکا تیغون نازنین زندگی می کندومحترم استاداسدالله خان حبیب اول نمره فارغ ازپوهنحی ادبیات کابل شده وفعلا داکتری یکی ازدانشگاه های روسی را بدست داردهم پوهاند است وهم اکادمیسن ،این آقا لطف کند وبنویسد که کدام اثرآن شائستگی اکادمیسن وپوهاند بودن را داشته که من لحاف چندرنگ اورابیرق قلم خودسازم ویا بگوید اثرعلمی فلان شخص ارزش دادن رتبه علمی اکادمیسن رادارد

اسپ سه پای قلم دانشمندان ادبی ماوقتی پیشقدم می شودکه دوستان ودنباله روان شان اسپ شهرت اینهارا قمچین کاری کند ماندشعرخداحافظگل لاله که من آن وقت درافغانستان نبودم نه رد می کنم ونه تائیدبگفته یکی ازخانواده شعرای شهید که شعرخداحافظگل لاله شعرشاعرکشته شدۀ سامایی زمان حفیظ الله امین بوده بعدها کسی آنرابنام خودبچاپ رساندوامروزآتم بیگ شعروادب شده مسلک روده پاکی خودراکنارگذاشته

ساده نویسی های من بخاطراین نیست که من ازشعر، طنز،ادبیات وتاریخ نویسی بدورقراردارم من بخاطریکه پیام خودرا بخوانندواضح داده باشم آنقدرساده وشوخی آمیزتقدیم چشمان نازنین خواندگان این قلم می کنم واین روش من سبب شده که خوانندگان این قلم روزبروزاصافه شوندوایمیل های شان مرامجبوربه مطالعه وتحقیق نماید

این گله نبود من چیزی را که پنهان کرده نمی توانم بروی کاغذ می آورم به سایت ها می دهم گرچه من ایمیلی بدست از یک یاوسرا دارم وبه آن می نویسم ، محترم گرچه به نام وآدرس شما آشنایی ندارم ولی حدس زده می توانم که ازکدام قماش بزدل وپسگوی ویا دنباله روخورد مردان ازقماش اوباشان قلم وکاغذ هستید

ازایمیل شما دوچیزبرداشت کردم که یا ازقماش خورد مردان هستیدیا مانندخردرکثافت دین غرق هستییدجمله صدای اشپلاق خدا درطنزهفته قبل سرتوبدخورده عوضیکه خودتومردانه واردست وپنجه قلم نرم کنی به من می گفتی باش که من کاته های قلم خودرا بیاورم ازکسانی نام می بری که درشصت سال با من روبرو نشده اند این کلنگی های بگیل قلم جرائت روبروشدن دوباره رابا من ندارند اگردارند« داگزو دامیدان»

شاید فکرکنی که قلم وطنز من دربرزخ خنده وگیریه دورازازسبک شاعران وطنزنویسان مانده نه خوشی جنت داردنه گریه دوزخ آنهایکه خودرانابغه های قلم وکاغذ قلمدادمی کننداگرنوشته وشعرمرابه رگ موی دماغ مغزخودبسته اندیا نبسته اندازهردوطرف مساویانه تشکروقدردانی می کنم که من بیادشان بوده ام ویانبوده ام وازکسانیکه مغرورانه مراتحویل نگرفته اندازآنها هم تشکرمی کنم ومرسی می گویم

هرچه را که دربالا می خوانید سبب شده که بعد ازاین من سرشعرطنزی ،طنز،هجو، هزل ،لطیفه وغیره شوخی های تندونرم ،تلخ وشرین، شوروبی نمک بنویسم تا ثابت کنم که من درقسمت شعروطنز بی خبر نیستم سبک وروش شعرنویسی وطنزنویسی من کلیوالی است نه بیخبرازقوانین شعروطنزدیروزوامروز

گرچه ازطنز نثرکرده، شعرطنزی تاثیرفوری بالای شنونده وخواننده داردواگرشکل سیاسی وانقلابی طنزشعری ونثری داشته باشدخوانده راار برزخ طنز به جنت طنزیا به دوزخ طنزمی بردوبردن به جنت ودوزخ سبب خنده ، تعجب وغمکین شدن شنونده وخوانده می گرددوهم طنزنویسنده را بخود خوانده خود آگاه وناخود آگاه نسبت میدهد وطنزرا نیش قلم می دانندبخاطریکه طنزنویس گوش طنزارا بدست خواننده می دهد تا دقت کند که این طنز درقسمت کدام اشخاص نوشته شده حدس وگمان خوانده گان و وشنونده گان را بیشتر می سازدوخوانده ونویسنده بعد ازخواندن طنز خوانده ویاشنونده نه تنها سر یک شخص وبه یک شخص طنز نسبت نمی دهد وبعدازخواندن طنزبالای چندین نفردیگروحتی سرخودهم اشتباه میکندوبا خودمی گوید شاید این طنز سرمن نوشته باشدبارها خواننده به من تیلفون زده که این طنزشما سرمن نوشته شده من قرآن سیزده خطه را خورده ام که طنزسرشمانیست اشتباه کردید قبول نکرده گفته ام کوشش کنید دقیق شویدو گره طنزرا بازکنيد واصل قهرمان طنزراشناسایی نمایيد

مقصد ازبرزخ شعرنویسنده ونثرطنزی نویسنده این است گه خوانده وشنونده ازآن برزخ با هوشیاری وفهم خو به جنت ویا دوزخ طنزپنجره خندویاغمگینی بازمی کندوهم درآن دوزخ وجنت مقصدنویسنده راخوانده باخندیا غصه درک می کند

فرق نداردکه اورابخنداندویاغمگین سازدمهم این است که هدف نویسنده طنزرا خوانندوشنوندبه توان فکرخوددرک کندهرگاه شنونده وخواننده مطلب نویسنده طنزرادرک نکندوبه اوغمگینی ویا خنده دست ندهددرصورتی که دانش درک داشته باشدطنزنویسنده طنز نیست نویسنده به خوشی دل خودچندجمله بنام طنزسربسر کرده که ازبرزخ قلم اش خوانندپنجره بروی جنت ودوزخ بازکرده نمی توانستی یعنی به او خندویا غمکینی دست نداده

وقتیکه طنزگنگ بی هدف باشد وخواننده ازطنز بصوت درست استفاده کرده نتواندآن طنزگنگ است

انتقادصریح وروشن طنزهم طنز رابی نمک می سازد

ما نیازمندتعریف طنز هستیم وقتیکه ما به یک تعریف کلی نرسیم به این نتجه می رسیم ونیازمند توزیع می شویم مرغ دورپروازطنزباید واقع گراباشدوبال های پروازاش بایدعصیان وطغیان باشد،طنزی که وسیله ارشاد وبیان گرددهمه حرفها درجملات نرم نوشته وگفته شود موثربودن آن طنزبیشتر است

جنبه انتقادی طنزنباید تخریبی باشدکه ماهیت طنزرا زیرسوال ببردلباس اصلاح ووقعیت گرایی را ازتن طنزبیررون کندچون هدفمندی طنزنزدخوانده ارزش خاص خودراداردواقعیت گرایی آن نبایدبه خط قرمزگزاف گویی غیرواقعی نزدیگ شود

بعضی به این عقیده هستندچون طنزجنبه افراط وتفریط رادارداین افراط وتفریط سبب خنده ویاغم می گردد من بخاطری به این عقیده نیستم آنچه که افراط وتفریط آنهادرطنز پذیرفته ا ند من نمی پذیرم

اگرافراط وتفریط بشکل آشکاردرطنزدیده شودآن طنزنیست یک شوخی بی پرده است ستون های طنزی که ازارشاد ونهی ساخته شده باشدطرفداربیشترداردبشرطی که کنایه های طنزآن قدررون نباشدکه طنزبه یک گزارش روشن تبدیل شده باشد

چیزی که فی البدیه درذهن طنزنویس خطورمی کند واورا درباید ونباید معطوف می سازددست پاچه نشود جنبه های واقعی آن را مدنظربگیردعجله نکندکه دوچرخی حقیقت گویی ازجاده طنز خارج شودبخاطریکه طنزبرخلاف شوخی ریشه درواقعیت بیرونی دارد

خاصیت طنزنقدسالم ، انتقادبی طرف ،بیان روشن وپیش آمدیک واقعیات می باشدبلی با وقعیت سروکاردارداما نه به یک واقعیت منتقد زشت وشاکی

این خامۀ بالا ذرات طلاست در ریگ دریاطنز که ریگ شویی این ذرات طلایی طنزمربوط قضاوت خواننده وخصوصاً نویسنگان طنز که خودراآتم بیگ طنز می دانندبخاطر روشنی بهترخلص نوشته را درآخر جملات بالا می آورم بطورخلص

مقصد ازبرزخ، نوشته طنزی نویسنده است جنت مقصد ازدست دادن خوشی وخنده برخوانده طنزاست ودوزخ مقصد ازدست دادن غمکینی وغصه به خواننده دردرقت خواندن طنزویابعدازخواندن طنزبه خواننده دست می دهدیاخوانده را طنز نویسندبه جنت خنده می برد یا به دوزخ غم وغصه مقصد ازبرزخ طنزکه نوشته نویسنده می باشد واز برزخ طنزی نویسنده خوانده یک پنجره بعدازخواندن طنزبسوی جنت یاخنده بازمی کند ویا یک پنجره بسوی دوزخ که دوزخ مقصد ازغم است

طنزهای هم است که دوپنجره بازمی کند بطرف جنت وهم بطرف دوزخ واگرطنزنویسنده هیچ پنجره بازنکند این نوع طنز را ما طنزخوشدلی نویسنده طنزمی خوانیم که ازنوشته خود نویسنده تصور یک طنزداشته ولی موردقبول بنام طنز نزد خوانده قرارنگرفته که ما از این نوع نویسندگان طنزدرجهان انترنت بسیارداریم

این اصطلاعاتی راکه درطنز بردم این اصطلاعات دراصل خود طنز است با وجودیکه هیچ طنز نویس برزخ جنت ودوزخ در اصطلاعات طنزی خوداستفاده نکرده که نوشته خودرا برزخ بنامد وخندرا جنت وخوشی را دوزخ بار اول است که من بکار می برم اینکه موردپسند طنز نویسان واقع می شودیا نمی شودبه من فرق نمی کندواین اصطلاعات را ادمه بخاطری می دهم که به تعریف های طنز دانشمندان طنزنزدیکی دارد این اصطلاتی که بکاربرده ام تصوری ازطنزبرروی آیینه خوننده طنزبنمایش می گذارداین اصطلاعات رامن با طنزنویسان انگلسی زبان شهرما دردرمیان گذاشتم خیلی خنده کردندومورد قبول شان واقع شددر قسمت این اصلاعاتی که من بکار برده ام نمی دانم که نابغه های هم زبان ما چه نظردارند امورمملکت خویش خسروان داند

من ملا هم ندانم

بالاتراز

حرف جنت ودوزخ وبرزخ

این چندجملۀ بالا باشد

برکوفته گی شلاق طالب یخ

طنزنویسان اگرقبول دارندیاندارند

این حرفهای من

ازخدابترسند

من پیرم

نکنندفلان خودرا

سرمن شخ

شاعرک بی وزن وبی تراز

 

 

 


بالا
 
بازگشت