پدربزرگان رایگان

 

 

صبورالله سیاه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

خداوند برخی از آدمها – سپید مو یا سیاه موی، جوان یا سالمند و آگاه یا ناآگاه – را از همان آغاز "پدر بزرگ" آفریده است. این چهره های کمتر زمینی و بیشتر کیهانی که خوشبختانه در همه جا – به چندین رنگ و اندازه – فراوان و رایگان یافت میشوند، همیشه در هر رویداد بالانشین، برنده و برازنده هستند و افزون بر اینها اندرزگوی نیز.

پدربزرگهای رایگان به گفته روستاییان پاکدل "خدایی خشمگین" اند و پندهای رهنمود دهنده را نیز به نرمی و نازکی بر زبان نمی آورند.

در نگاه آنها باشندگان سراسر جهان سزاوار دشنام  شنیدن و فرمان پذیرفتن اند؛ زیرا آنچه دیگران میکنند، بیچون و بیچرا نادرستترین است و آنچه خود شان میگویند یا می اندیشند بیچرا و بیچون درستترین، زیرا پدربزرگها مانند شاهان و شهنشاهان و ارتشیان "مافوق قانون" اند. چرا نباشـند؟

هنگامی که هنرمند یا دانشمند ناموری چشم از جهان پوشد، پدربزرگهای رایگان را خدا میدهد؛ زیرا نخست در تاریکترین گوشه و کنار رسانه ها سنگر میگیرند و چهارچشمی کشیک میدهند تا یبینند که نوشته نخستین از کجا برمیخیزد و ... دنباله اش؟ دنباله اش را مسلمان نشنود، کافر نبیند.

گیریم هنرمند پرآوازه یی به نام "ظاهر هویدا" مرده و کسی در جایی دو سه پاراگراف تایپ کرده تا درودی به روانش و پیامی به دوستدارانش فرستاده باشد؛ آنگاه یکی ازین زرهپوشان دو شمشیره که پیشاپیش برای فرارسیدن چنین سپیده دمی ستاره میشمرد و از خشم میجوشید، بیدرنگ شش صفحه دشنام نگاری زیرین را در کمتر از دوازده ساعت همزمان به بیست و چهار سایت میفرستد:

"فلانی جان! تا حالا در زیر کدام لحاف خوابیده بودی؟ دیروز کجا بودی و چه میکردی؟ تازه امروز بیدار شده ای؟ زمانی که ظاهر هویدا زنده بود، در کدام گورستان گم بودی؟ کدام برنامه بزرگداشت برایش برپا کرده بودی؟ از وضعیت اقتصادش خبر گرفته بودی؟ از صحت و سلامتش چیزی میدانستی؟ کدام قدر و عزت و احترامش را به جا آورده بودی؟ چرا اینقدر مرده پرست هستی؟ یکی کمی عقل، یک کمی وجدان، یک کمی شرف خوب چیز است. چرا از عقل و شرف و جدان – اگر داشته باشی یا مفاهیم شان را بدانی– کار نمیگیری؟ خودم قطعاً سایتها را نمیخوانم.  دیروز دوستی به من تلفون کرد و پرسید: "نوشته فلانی گک در مورد ظاهر هویدا را خوانده ای؟" گفتم: "اوه! ظاهر هویدا مرد؟ چه وقت؟ خدایش ببخشد. راستی، من آنقدر بیکار نیستم که هر چیز را بخوانم. وقت ندارم." چون زیاد پافشاری کرد، گفتم: "تنها همان یکی دو پاراگرافش را در تلفون برایم بخوان". دو سه سطر را خواند، گفتم: "بس! بس! بس! حیف وقت! حیف بل تلفون و ..."

نه! این پایانش نیست. شکیبایی داشته باشید! دشنامها تندتر و پیغاره ها بلندتر شده میرودند تا میرسند به اینجا: "حیران مانده ام که این ملت مظلوم ما چرا اینقدر آدمهای گوسفندی در میان خود دارد. اینها چه وقت آدم میشوند؟ به افتخارات چند هزار ساله شان نگاه کنید. به جای فردوسی و حافظ و بیدل چه گوساله هایی نشسته اند. به کشورهای دیگر نگاه کنید: ویکتور هوگو دارند، ژان ژاک روسو دارند، شکسپیر دارند، سقراط و  ارسطو و افلاتون دارند. بیایید ما را ببینید! تا کسی نمیرد، لایش را بالا نمیکنند. نفرین بر چنین آدمکهای شهرت طلب! مرگ بر روشنفکران تنبل! مرگ بر چپ و راست و میانه! مرگ بر همه ...!"

روشنتر از آفتاب است که نمیتوان از پدربزرگها پرسید: آیا گاهی ازین نسخه های زیبا یکی برای خود تجویز فرموده اید؟ خود تان تا کنون در زیر کدام لحاف غنوده بودید؟ شما از زندگی، اوضاع اقتصادی و صحی این یا آن هنرمند و اندیشمند یا کارنامه هنری و علمی دیگران چه نوشته بودید؟ چه کرده اید؟

آری! هرگز نمیتوان پرسید، زیرا آتشفشان خشم پدربزرگها هفت چندان خواهد شد و آنگاه چهارده صفحه دیگر در پاسخ تان خواهد نوشت و آن را همزمان به بیست و هشت سایت خواهد فرستاد تا نشان دهد که آنها مانند شما "بیکار و بیروزگار" نیستند و وقت ندارند!

در پایان، نوادگان شکیبا و دشنام شنو ناگزیر خواهند بود از آفریدگار جهان بپرسند: چرا برخی از آدمها را چنین آشوبزاده (ببخشید: آشوبزده) آفریده ای؟ اینها که هرگز شوهران مادربزرگهای ما نبودند، چگونه  ناگهان پدربزرگهای ما شدند؟ اینان که با بیچارگی راستین و اعتراف دروغین وانمود میکنند  برای رو آوردن به رسانه ها و نوشتن یک سطر (در مرده یا زنده کسی) نیم دقیقه وقت ندارند؛ برای کوبیدن، لگد پراندن، دشنام پراگندن، اندرز گفتن و زهر پاشاندن به گلوی دیگران در چندین برگ و چندین شماره پی در پی اینهمه "وقـت زیادی" را از سوراخ کدام حساب پس انداز خویش بیرون میکشند؟

خداوندا! زبانم لال! آیا شبانه روز پدربزرگهای ناخواسته را بیشتر از چهل و هشت ساعت و از نوادگان شان را کمتر از بیست و چهار ساعت ساخته ای؟

 

[][]

کانادا/ سوم فبروری 2012

 


بالا
 
بازگشت