غفور بسيم

 

الماس کوه نور!

بشنوازمن  ،حکایت میکنم

زابرمرد کبیرروایت میکنم

روایتی زه  یک استوره ای

افسانه ای یک اعجوبه ای

داستان  یک مرد  نامداری

قصه ای یک شاه تاجداری

قصه  یک   فرزندی افغان

افسانه  از، سردار شهیدان

ان که نام نامیش نجیب بود

درنجابت  وتقوابیرقیب بود

به مردی زخیل ای عیاران

به شهامت زه گروه کاویان

در عشق وطن بی نظیربود

دروطن پرستی هم شهیربود

به دوستی مردم مشهوربود

زتباروگروه ای منصوربود

به درایت وهوش چودارابود

برو یت چو ن قرص ماه بود

به سخاوت چون خورشیدبود

به شکوه وجلال چوجمشیدبود

به عدالت  چون انوشیروان

بفراست چون میرویس افغان

استوار  چون صخره وسنگ

به   دلیری  چون شیروپلنگ

به عظم چون محمودغزنوی

به دانش هچون سینای بلخی

به  جولان  چون  تیراژنگ

دردلی  دشمنان  چوخد نگ

نگاهش  ،چون عقاب پامیر

ایمانش   چون  شهاب منیر

به تاج  هندوکوه  خرگاه او

به ژرفای   دریا  نگاه   او

گربه سپاه  هش   فرمانداد

لرزه  براندام  دشمن نها د

ا گر خصم  بشنیدی نام  او

رعشه مرگ افتادی بجان او

گفت حریفش حرفی صافی!

به تدبیری بلند ش اعترافی!

اوعاشق و مجنون وطن بود

پروانه ای چراغ  میهن بود

بردلی مردم  پادشاهی کرد

خاکی  وطن  را گدایی کرد

مشتی خاک نداد وجان داد

انچه شایسته  وطن بودانداد

خصم  قدیم اش گرفتار کرد

زهری کینه  به  اونثارکرد

ارزوهاییش   راخزان کرد

دلی هرافغان را نالان کرد

درسینه  اوگل مذاب کاشت

درباغ امیدش  خونابکاشت

یاران نامرد اوراغواکردند

به اودشمنی ووجفا  کردند

پل های عقبیی اورابریدند

قلب مادر  وطن رادریدند

ازقهرمان ما انتقام کشیدند

عقدها  عقده مندان ترکیدن

اواسیرحیله و  نیرنگ شد

دربندی مکری فرنگ شد

یاران نامردنامردی کردند

ناجوانان  ناجوانی کردند

قهرمان رازعقب خنجرزدند

قلبی ملتی   را  اخگرزدند

شیرژیان  دریک  تله افتاد

درمیان دوزخی  کینه افتاد

سالها اسیری ان توطه بود

دربندوزنجیر ی  سیه  بود

اتش مهیب درخانه اوافتاد

کوچه کوچه ناله وشیونزاد

هستی ملت یکسره سوخت

گنج مادروطن رافروخت

زانچه اوبیم وحشت داشت

زانچه او همه نفرت داشت

 

ان  بلا ها  امد   به خانه او

درهم کوبید د ری لا نه او

هزاران تن  را سربر یدند

هزاردیگررا  شکم دریدند

هزارها  خانه  را سوختند

کله هارابه مرمی دوختند

کوچه هاکمینگاه مرگ شد

خانه ها جولانگاه درد شد

شهرکابل   حمام خون شد

انچه نباید می شد  چونشد

ان بزم  ونوای   خراباتش

بامراسم دیرینه قندونباتش

ان سفره های عیدونوروز

پرزنعمت  بودشب وروز

ان زنده گی وایام باشگوه

ان اعتبارو عذت و ابروه

همه سوخت و خاکسترشد

خلق ماخواروزار ابتر شد

شهرما  شهری ارواح شد

اسیری ، شیشک وبلاه شد

گنجینه تاریخ ماغارت شد

کشوری ما  دچارافت شد

اوشاهدی این تراژیدی بود

ناظری همه یی تباهی  بود

اما دلی دشمن هنوزیخ نبود

ان دردورنج ما بس نه بود

دیوودد ریخت ازسردیوار

گرگان وحشی یی زنگوبار

شیری اسیررازقفس بردند

و بررگبار گولوله سپردند

طومار کاذب امنیت گسست

طلسم سیاه مصونیت شکست

ایادی دشمن اورا شکارکرد

چون منصوراورا بدار کرد

مردم سگوار  سگوارترشد

گریبان مادری پیری ترشد

تراژیدیها،  تراژیدی، زاید

ان دیوی خشم مرثیه  کارید

اندوهی بر سراندوه انباشت

بذر رنج، رنجی دیگرکاشت

سینه   گرم قهرمانرادریدند

نفرین مردم افغان راخریدند

الماس کوه نور  را دزدیدند

بیت المال ملت راچا پید ند

کاوه زمان  ما ازین دارشد

خلق داغداری ماداغدار شد

خون می چکدزدل افگارما

نفرین باد  بردشمن غدارما

درسوگ جانگداز شهادت دوکتور

نجیب الله قهرمان بدست های خونین ایادی دشمن ای اس ای!

 

 


بالا
 
بازگشت