تهیه  وترتیب از:

عبدالشکور حکم

 

 

 یادی از شاعره زیبا کلام زیب انسأ ( مخفی )

منظورهی گذارش احوالواقعی               اپنابیان حسن طبیعت نهی مجهی       

مؤرخین حمیده آثار مؤلفان سعادت شعار وتذکره نویسان ادوار آورده اند اینکه زبان پارسی دری توسط غزنویان درهند آغازگشت ودرعصرغوریان انکشاف یافت ودرعصرگورگانیان بخصوص ظهرالدین محمد بابر وبازماندگانش بمدارج ارتقاع رسید،زیراشاهان وشهزادگان ذکورواناث همه طبع شعرداشتندوموشوق شعرا ونویسندگان بودند، وزبان پارسی زبان شاهان وامرا ودرباریان این عصردرهند  بود آثاری زیادی ازآنها بیادگار مانده است ، واما بطور نمونه از شاعرۀ عصربابریان  زیب انسا مخفی » که درشعر دری پارسی نام آور است  آغاز میکنیم   :  

زیب انساء دخترامپراطورمعروف بابری هند اورنگزیب (1658 – 1707) میلادی که سلسلۀ نسبش به چهار واسطه به ظهرالدین محمد بابر میرسد ، مادرش دلرس بانو دختربیرم الزمان معروف به شاهنوازخان صفوی است ، تولدش در 1 شوال 1045        هجری قمری مطابق 1626 میلادی دردهـلـیست. 

زیب انساء علوم ابتدائی رانزد ( ملا بائی) وبعدآ نزد ( حافظ مریم ) قران مجیدرا فراگرفت، فقه، اصول، علوم حدیث ودیگر علوم را نزد (ملا جیون ) بخواند علوم فارسی، عربی، فلسفه ، ادبیات وثنایع شعری را نزدملا اشرف که خود شاعر بود فرا گرفت با زبانهای فارسی ،عربی، واردو آشنائی کامل حاصل کرد ، خطوط نستعلیق ،نسخ وشکست راخوب مینوشت ،بنابر فحوای (واشعروشعراثلامینه الرحمن ) به شاعری روی آورد مشارالیها ازعمرچهارده سالگی شروع بسرودن شعرپرداخت وتخلص مخفی برگزید در سخن ( مخفی ) شدم مانند بو در برگ گل      هر که دارد میل دیدن در سخن بیند مرا

 

پدرش دارای سجیۀ خشک وسردی بود، از ادب وادبیات روگردان بود، شعروشاعران را دوست نداشت ، با موسقی ومغنی عداوت داشت، باآنکه خودش دارای طبع شعری بود ،روزی برهمن شاعر را نسبت این بیت که گفته بود: 

دلی دارم کفرآشنا که چندین بار           به کعبه بردم وبازش برهمن آوردم       

به جرم کفر گویی موردتوبیخ قرار داد ، هرگاه خیر اندیشان عذر خواهی نمی کردند، شاید آن شاعر رااعدام میکرد.اورنگ زیب حتی مطالعۀ دیوان خواجه حافظ شیرازی را از مدارس برداشت، وبرای عقیده استواربودکه اشخاص فاقد علم دارای طبع نارسا بوده ومطالعۀ اشعارحافظ اثرخوبی برآنهانداردوگمراه میشوند؟ ولی وقتی اورنگزیب به لیاقت کسی قایل میشد،اورا خیلی عزیز میداشت،چون به دانش دخترش قناعت کرد، لذا اجازه دادتادیوان حافظ را مطالعه نماید، وکتابخانۀ جهت وی بخشید تا با آثارنویسندگان وشعراآشنایی بیشتر کسب کند ، آورده اند:  که زیب انساء اشعارش را ازپدرپنهان میکرد، چنانچه مشهور است ،روزی زیب انساء درباغ گردش میکرد واز تماشای گل وسبزه وجوی وآب روان بوجدآمده این بیت گفت :                                            

 چهار چیزکه دل میبردکدام چهار              شراب وسبزه وآب روان وروی نگار  

دراین اثنا پدرش را دید که بطرفش می آید، فورآ فردفوق را تغیر داده چنین اصلاح کرده گفت:                                                                                              

چهارچیزغم ازدل بردکدام چهار؟            نمارو روزه وتسبح وتوبه واستغفاز    

آورده اندروزی نعمت خان(آرزو)معلم واستادش به یکمقدارروپیه ضرورت پیداکردتادستاری جهت خود مهیاسازد،لذارباعی ذیل راخدمت زیب انساء فرستاد:         

 ای بندگـیت سعادت واخـترمـن             در خـدمت توعیان شـدجـوهرمـن        

 گرجیفۀ خرید نیست پس کوازمن               ورنیست خریدنی بزن برسرمن        

چون زیب انساء اشعار فوق را مطالعه کرد، پس برای استادش پنج هزارروپیه با خلعت وقلمدان زیبا فرستاد. محقق معروف جناب شبلی آورده: که درخدمت زیب انساءزن خوش طبع بنام  (ریحانه)قرارداشت روزی زیب انساءبوی گفت: که ارمحل رهایش وی آئینه  رانزدش بیاورد، زمانیکه آئینه دردست جانب زیب انساء روان بود که آئینه ازدستش

 افتادوشکست ریحانه سخت درحراس شد،زیرا آئینۀ قیمتی بودکه خاقان چین برای اورنگ زیب تحفه فرستاده واورنگزیب آنرا جهت زیب انساء عطاءکرده بود.به هرحال  ریحانه لرزیده،لرزیده نزدزیب انساءشده با پریشان حالی گفت: از قضا آئینۀ چینی شکست زیب انساء باتبسم ملیحی گفت : خوب شد اسباب خودبینی شکست .

بهرصورت زیب انساء شاعرۀ شرین کلام ولایقی بود،اشعار دل انگیز این شهزاده خانم تعلق بر آزادگی وی دارد، آورده اند:روزی این مصرع گفت:                               

  ازهم نمیشود زحلاوت جدا لبم   ،مگردرمصرع دوم طبع وی رسایی نداد، لذا مصرع فوق رابه شعرای هم عصرش فرستادتاتضمین نمایند، بعضی ازشعرا مصرع فوق را تضمین کردند وموردنوارش قرار گرفتند. مگرناصرعلی خان مصرع فوق را چنین تضمین کرد: گوئی رسیده برلب زیب انساء لبم ، زیب انساءبراین گستاخی ناصرعلی برافروخته شده ،صرف این بیت را برایش فرستاد:

ناصرعلی بنام علی بردئی پناه        ورنه به ذولفقارعلی سربریده می

آورده اند: زمانی عاقل خان حاکم لاهور جهت مهمی عازم دهلی گردید،تا به دربار اورنگ زیب نائل گردد.چون اورنگ زیب جهت مهمی از دهلی دور بود،عاقل خان ناگزیر دهلی راترک گفته عازم لاهورشد.زمانیکه اورنگزیب به دهلی برگشت وازترک خدمت عاقل خان برافروخته شده درصددتوبیخ وی بر آمد. زیب انساء چون ازقضیه آگاه گردید ، این بیت نوشت وبه لاهور نزدعاقل خان فرستاد:  شنیدم ترک خدمت کردعاقلخان بنادانی     چراکاری کند عاقل که باز آرد پشیمانی      

امااورنگزیب ازترک خدمت عاقلخان کینه به دل گرفت . 

دردربارمغلهای هندمحافل بزرگ مشاعره باجمعی از درباریان وعلما آغازمیگشت ،حتی شاهان شهزادگان وامرا دراین گونه مجالس اشتراک میکردند، طبقات اناث که طبع شعر داشتنددرعقب پرده های نازک که جهت شان تعین شده بودنیزحضوربهم میرسانیدند.بیت  :   

آپ پردی می هی اورآپکی افسانه هی عام         کیاتماشاهی وظاهر هی پنهان بی هی  

هرآنکو دراین فن گوئی سبقت میربود موردتحسین ونوازش وخلعت شاهان وامرا درباریان قرار میگرفتند، که در اکثر این چنین مشاعره ها زیب انساء سبقت جسته . گویند : شبی در محفل پدرش شب شعری برپا بوده و اورنگزیب چهار کلمه ی بیگانه ، چشم ، وطن ، دل را مطرح میسازد و میگوید که هر کس بتواند این چهار کلمه را در یک بیت جمع نماید ، الماسی گرانبها جایزه میگیرد . تمامی شاهزادگان و شعرا هر کدام طبع خود را آزموده و ابیاتی را میسازند ، و زیب النسا هم این بیت را میسرایدودانۀ الماس را نصیب میگردد.

 بیگانه وار میگذری از دیار چشم                 ای نور دیده حب وطن در دل تو نیست

یکبار دربزم مشاعره این مصرع تجویز شد: آتش حسرت زهجرت دردل بلبل گرفت

در تضمین این فرد شاعران طبع آزمائی کردند، اما بهترین تضمین ازآن زیب نساء بود وچه خوب گفت : درچمن خارجفایش همسری با گل گرفت                       

 باری شاعری این فرد گفت : این لعبت بوالعجب چوماهی پیداست / زیب انساءدرجواب فرمودند:  یاتازه گلی برسرشاخ رعناست                     

  باری اینمصرع تجویز گشت:  نی نی غلط است کافتاب محشر

زیب انساءاین مصرع را بر آن افزود :   بـرنیـزبـرآمـدوقـیامـت برپاسـت         

وقتی این مصرع تجویز شد:      دلبران رادلبری وقت مردن بیشترباشد           

زیب انسأدرتضمین آن گفت :   چرم گرگشیرافگن پس از مردنسپرباشد              

ویا درمحفلی این مصرع تجویز شد : لخت لخت جگرم مضمعل آیدبیرون

زیب انسأبر تضمین آن افزود:        گرمـراشـعلۀ آهی زدل ایـدبـیرون                

شهرت فهم ودانشمندی وحاضرجوابی زیب انسأطلبگاران زیادی رابرای وی جلب نمود . آورده اند:روزی عاقل خان حاکم لاهور چوان بلند بالا وخوش صورت ودانشمندکه طبع شعر نیرداشت ، اززیبائی دانش وصفات بدیهه سرائی زیب انسأبسیار شنیده بود، اتفاقآزیب انسأرا دیدکه با لباس سرخ لب بام قصرایستاده به نظاره مشغول است، دراین حال موقع را غنیمت دانسته فی البدیهه این مصرع گفت:     سرخ پوشی به لب بام بنظر می آید .. زیب انسأ استعماع این مصرع نموده فی البدبیهه گفت: نه بـزاری نه بـزورونه بـزر می آید

تااین هنگام یکدیگرراندیده بودند،اماهردواززبان عدۀ ازسجایای یکدیگر استعماع کرده بودند، چون هردوازنزدیک یکدیگررادیدند، دلباختۀ هم دیگر شدند، وهردو آرزوی دیدار یکدیگررا داشتند. تاعاقبت دیدارهردو درلاهورصورت گرفت، و دراین زمان که عاقل خان حاکم لاهور بود وزیب انساء مصروف اعمارباغی با عمارتی درلاهوربود. اعمار این باغ وعمارت وقتی زیادیرا گرفت، زیرا زیب انساء خودجهت تعمیر آن وارسی میکردونظریه میداد.

چون عاقلخان ازاحوال تعمیرباغ وعمارت آگاهی یافت درصدددیدار زیب انساء افتاد، ودرفکر تدبیریبرامد، بلاخره به این اندیسشه شد تاتبدیل لباس نموده باجسم خاک الوددرردیف مردوران ، بدون آنکه مؤظفین ملتفت شوند ، داخل باغ شد، معماران نیز متوجه نگردیدند، وبا این صورت نردیک زیب انساء شد .

زیب انساء همرای مصاحبینش ( دختران) مشغول بازی شطرنج بود که عاقل خان رازی این مصرع را گفت: من درطلبت گردجهان میگردم ؟

زیب انساء به سراپای گردآلودورنگ آلود عاقل خانرا نظاره کرده فی البدیهه گفت:

   گربادشوی برسرزلفم نرسی ؟ ومصروف بازی شطرنج گردید، اما حاضران ملطفت موضوع نشدند.

عاقلخان خرسند بود ازاینکه بدیدار زیب انساء رسیده ومهرش رادردل گرفت، تصادفآ روزدیگر زیب انساء دریکی از غرفه های نوبنیاد قصرمصروف بازدیدبود، عاقلخان ازپائین همان غرفه فرمود که:

 نارنینی دیدم اندر غرفه یی             مه جبینی طرفۀ چینی حرفه یی

حیله یی بایدبرای دیدنش  / زیب انساء فی البدیهه گفت:

خنده یی ،یا گریه یی ،یاصرفه یی .

هردو خندیدند ومهر یکدیگررا دردل گرفتند ،این ابیات تعلق داشتن ویرا گواست.

 گرچه من لیلی صفاتم دلچو مجنون پرنواست       سربه صحرامیزنم لیکن حیا زنجیرپاست

 بلبل ازشاگردیم شد همنشین گل به باغ         درمحبت کاملم پـروانه هم شاگرد ماسـت

 درنهـان خونـم بـظاهر گرچه برگ نازکـم         رنگ من درمن نگرچون رنگ سرخ اندحناست

روز دیگر زیب انساء درباغ مصروف قدم ردن بود، که عاقلخان این بیت گفت:

 نرگس زده برسرازشوق تونرگس       خم کرده رخ خویش که رخسارتوبیند

زیب انساء درجواب گفت:

این نه نرگس که تودیدی برسرم دلبرم           بتماشای توبیرون شده چشم ازسرمن

دیدوبازدیدهای این دو دلداده همچنان ادامه داشت،زمانسپری شده میرفت،تارازاین دوازپرده بیرون شد،تابه اورنگزیب رسید،اورنگزیب که امپراطورسخت مذهبی وشکاک وبدبین بود بااندک لغزش برکسی نمی بخشید،چنانکه برپدروبرادران وبرادرزاده گانش نه بخشیدورحم نکرد.

چون ازموضوع عشق دخترش باملازم دولتش آگاهی یافت درصددنابودی عاقلخان برآمدوجوان عاشق رابه شدید ترین وضع نابود کرد.(گویافلم شمع وپروانه (در هندسالیان قبل تهیه گردیده بود الهام از همین دودلداده باشد.

زیب انساء بعدازدرگذشت محبوبش عشق ویرادردل نگاهداشت ، وبیت ذیل:

بهوت آسان هی  اپنی کوبهولانا         کسی کوبهول ناآسان نهی هی

آورده اند که زیب انساء اشعارسوزناکی درفراق محبوبش سروده است :

بسکه بارغم بیرون انداختم برروزگار      جامۀ نیلی کرداینک که پشت اودوتاست

زیب انساءبعدازمرگ محبوبش دیگرلباس رنگین به تن نکردوزیورات نه بست ، دیگر شوهراختیارنکرد وبفقرگرائید. ازاوست:

  دخترشاهم ولیکن روبـفـقرآورده ام           زیب وزینت بس همینم نام من زیب انساست

زیب انساء باقی عمرش راوقف پیشبردعلم وادبیات کردوآثاری گرانبهای چون مونس الارواح، زیبالمنشات، زیب التفاسیر ،ودیوان اشعارش است.

                                

وی درایام حیات امراحداث چندمسجدومدرسه بداد، ازجمله مسجد زیب انساء درکشمیراست،محمدافضل خان سرخوش درکتیبۀ آن آورده :

کعبۀ حاجات شدمسجدزیب انساء  (1102) سرانجام زیب انساء پس از نشیب وفراز فراوان درسال (1113) هجری مطابق (1701) میلادی به عمر (65) سالگی داعی اجل را لبیک گفت: روحش شاد، شاعری دروفات وی این قطعه راگفت:

         آه زیـب انساء بـه حکم قضاء         ناگهـان ازنگاه مخـفی شـد

        منبع علم وفضل وحسن وجمال    همچویوسف بچاه مخفی شد

       سال تاریـخ از خـردجستم            گفت هاتف که ماه مخفی شد

دیگری آورده : جهان پراپ مزاری هوگی هی       وهان پهلی بهاری هوگی هی

مزار زیب انساء (مخفی ) درلاهوراست وبرلوح مزارش این بیت منقوش است :

بغیرسبزه نپوشدکسی مزارمرا          که قبرپوش غریبان همین گیاه بسست

واینک یک غزل و یک رباعی از دیوان این شاعرۀ شرین کلام را می آوریم .

                                                عزل

مینویسم نامه وازغم شکایت میکنم         رازخودباغمگسارخودحکایــت میکنم

میدهـم بربادهـردم دفترازعمرخـود          خانۀ خودرابدسم خویش غارت میکنم 

بسکه چون مجنون جنون عشق برمنغالبست        درحـریـم کـعبـه لیـلـی را زیـارت میکـنم

روبه آبادی نمی آرد دل ویران من             عمرهاشد،عمرصرف این عمارت میکنم

ازندامت اشک حسرتمیکنم در دیده جمع          مخفیاسامان صحرای قیمت می کنم

 

                                              رباعی

ای آبــشار نوحه گـرازبرای چیستی           چین برجبین فگنده زاندوی کیستی

دردت چه دردبودکه چونما تمام شب         سررا بسنگ میزدی ومی گریستی

                                  

   چون اورنگزیب را مرگ فرارسیدوصیتگردبه فرزندانش که من تهیدست بدنیا آمده ام وتهیدست از دنیا میروم، برهنه بدنیا آمده ام  وبهنه از دنیامیروم ، اسباب تجمل در تشیع جنازه املازم نیست، قبرمراماننددرویشان بسازیدوبفکرعظمت بنای آن نباشید .

اورنگزیب پادشاه مقتدرهنددارای چهارفرزندبناهای  محمدمعظم، محمداعظم، محمدسلطان، ومحمداکبر بود . بعد ازمرگش محمدمعظم پسرکلانش بقدرت رسید. وامادختران اورنگزیب بنامهای زیب انساء ، بدر انساء وزبدة انساء که همه عالمه ودارای طبع شعروشاعری بودند.

این بیت منسوب است به زیب انساء :

مونس ما درلخدفضل خداتنهابسست     سایۀ ازابر رحمت قبرپوش ما بسست

                                          *******

واین رباعی منسوب است به زبدة انساء خواهر زیب انساء :

افسوس که گلرخان کفن پوش شدند        ازخاطریکدیگرفراموش شــدند

آنانکـه بـصدزبان ســـخن میگـفتند            آیاچه شدند که خاموش شدند

 

منبع وماخذ:

پرده نشینان سخنگوی

دیوان مخفی

تاریخ هند

استخراج تاریخ درنظم

هندوستان پرمغلیه حکومت

مزارات کابل

تطبیق سنوات

سلسله های اسلامی

تاریخ مختصر افغانستان

زیب انساء بیگم قصص هند

 

                  

 


بالا
 
بازگشت