مهرالدین مشید

 

ادبیات قافله دار حوزه های فکری و فرهنگی و درفشدار توسعهٔ سیاسی ٬ تاریخی و اجتماعی

 

ادبیات  فشردهٔ‌ ارزش های معنوی بوده که در سطح ملی به مجموعه یی از آثار منظوم و منثور یک کشور اطلاق می گردد وهمچنین آیینه یی خوانده شده که رسوم ، عنعنات ، روان ، طبیعت و  خصوصیت های جمعی یک گروۀ انستانی را به نمایش میگذارد . ادبیات در واقع تجسم عینی اندیشه های بشری است که در ابعاد گونه گون علمی٬ فلسفی٬ تاریخی٬ اجتماعی و سیاسی از ذهن انسان ها تراوش مینماید . میزان پیشرفت ادبیات در واقع شگوفایی ها و بالنده گی های یک کشور را محک میزند . با این تعبیر انحطاط ادبی معنای رکود فرهنگی و شگوفایی ادبی معنای بالنده گی های فرهنگی را در قبال دارد. ادبیات در واقع در تار و پود ارزش های معنوی یک کشور جای داشته و قدرتمندی های ادبی سلطهٔ فرهنگی و اعتلای ارزش های معنوی را در یک کشور تثبیت مینماید؛ گرچند ادبیات در تمامی تراویدههای فکری انسان به روی صفحهٔ کاغذ اطلاق میگردد و اما در این میان بیشترین قد آرایی را در این رابطه آثار داستانی و شعری داشته و در واقع محل بازتاب افکار گونه گون انسان ها هستند . از همین رو رسیدن آثار داستانی در اوج ها را٬ اوج بالنده گی های فرهنگی یک کشور عنوان کرده اند . چنانچه در بستر شگوفایی های ادبیات داستانی٬ تحولات بزرگ اجتماعی در کشور ها رونما گردیده است . هرگاه تک ستارههایی مانند؛ دالمبر٬ دانته٬ پتراک٬ ژان ژاک روسو٬ مونتیسکو و ... در اروپا ظهور نمیکردند و آثار بزرگ داستانی خویش را خلق نمی نمودند٬ شاید تحولات رنسانس در اروپا خیلی عقب می افتاد و انقلاب  صنعتی در انگلستان و انقلاب کبیر فرانسه به آن زودی ها بوقوع نمی پیوست؛ گرچه پس از رونسانس بعد از قرن شانزدهم اروپا شاهد تحولات کلان علمی و فلسفی گردید و بصورت فراگیر به تمامی عرصه های فکری و فرهنگی سایه افگند که در بیداری عمومی افکار عامه نقش قطعی و تعیین کننده داشت و اما در این میان تحولات ادبی جایگاهٔ‌ خاصی را داشت که تاثیر گذاری آن چشمگیر تر از سایر حوزهها بود . به همین گونه رومان ها نقش مرکزی و محوری را در تحولات ادبی در سایر کشور های جهان ایفا نموده که دورنما های سیاسی را نشانه گرفته  و زمینه را برای تحولات سیاسی هموار گردانیده اند .  چنانچه (۱) غول های ادبیات روسیه درقرن نزدهم مانند تولستوی ، لیرمنوف ، تورگنیف وامثال اینها توانستند تا جایگاهٔ نیرومندی را در جامعهٔ شوروی سابق احراز نمایند . چنانچه هیچ رومانی را در قرن ۲۰ نمی توان سراغ کرد که اثر گذاری نیرومندادبیات روسی بر جمهوریت های آسیایی و اروپایی جمهوریت های شوروی نشان ندهد .

این به دلیلی بوده که رومان ها قابل دسترس ترین آثار برای اقشار مختلف در جامعه های بشری٬ بیش از دیگران خواننده گانش را به خود جلب مینمایند . ادبیات با داشتن جاذبهٔ سرشار معنوی توانایی های شگفت انگیزی را برای شکار انسان ها دارد . ادبیات به مثابهٔ محرکی است که تمام حوزههای دیگر فکری را به دنبال خود میکشاند و با پردازش های ادبی می توان٬ قدرت خفتهٔ ایده ئولوژیک را در درون باورمندانش تحریک نمود و به فوران در آورد . در واقع فوران این نیرو های خفته است که انقلاب ها و تحولات بزرگ اجتماعی را به بار می آورند . در این تحولات بیشترین بار بر شانهٔ ایده ئولوژی ها بوده و با چوگان ستیزه جویانه‌‌ٔ خود خاموشان را به فریاد٬ افتاده گان را به تکان٬ ایستاده گان را به حرکت و تنبلان را به تپش و تلاش وامیدارد؛ گرچند در این سیر و صعود راههای پرپیچ و خمی را می پیماید و حتا در بسیاری اوقات پی آمد های آن فاجعه بار واقع می شود و اما با این هم نمی توان از پی آمد های مثبت آن چشم پوشی نمود . در این شکی نیست که عصر ایده ئولوژی گرایی ها زمان دگرگونی ها است که ویرانگری ها را برای سازنده گی های تازه در قبال دارد و اما لازم است تا برای سازنده گی های خوب از ویرانگری های فاجعه بار اجتناب نمود تا با به جنبش در آوردن ایده ئولوژی نیروی مثبت و موثر آن را به کاراترین بدیلی سمت و سو داد و از آتش سوزندهٔ  جناح گرایی٬ بزرگ پنداری٬ خود محوری٬ دیگرستیزی و نامدارایی آن کاست؛ زیرا ایده ئولوژی رود خروشانی را ماند که یکباره به مستی رو آورده و در امواج مست و توفانی آن چه شهر هایی نیست که ویران می شوند و چه ویرانه هایی نیست که به آبادی مبدل میگردند . رود خروشان ایده ئولوژی را باید طوری جهت داد که بعد  سازنده گی هایش به مراتب بر ویرانگری های ناگزیری اش چربی نماید؛ اما باید توجه کرد که بار غفلت افگنی های ایده ئولوژی از بار حیرت افگنی دین و ایمان  می کاهد . باید تلاش کرد تا از زیر بار آن شانه تهی کرد و به یاری نیروی حیرت افگنی های دینی بعد غفلت زدایی ها را در آن احیا و توانمند گردانید .

ادبیات انرژی شگفت آوری داشته و در سمت و سو دهی این جریان نقش اثر گذاری دارد . باید ادبیات را طوری به کار بست تا نقش بایستهٔ اش را در این زمینه به حسن صورت انجام بدهد . ادبیات همزاد زبان بوده و بیشتر با زبان نزدیکی دارد . از این رو با رمز های زبانی آگاهی داشته و کلید های مناسب و ماهری برای گشایش  عقدههای زبانی دارد . از این رو از قدرت مهار کننده یی برای سمت و سو دهی ایده ئولوژی ها برخوردار است . با کاربرد واژههای پر معنی و با جاذبه می توان به مضمون حتا خشکی شور و تحرک و روح پژمردهٔ آن را از مرگ حتمی رهایی بخشید. از این رو با وارد شدن  زبان ادبیات در حوزههای سیاسی٬ تاریخی٬ اجتماعی و حتا علمی و فلسفی آب حیات به رگه های خفتهٔ آن جاری شده و در نهایت شادابی و سرسبزی به بار و برگ می نشیند . ادبیات است که فصاحت و بلاغت برای زبان بخشیده و تاثیر گذاری های تبلیغاتی را چندین مراتب بلند و بلند تر می برد که حتا اعجاز زبان را به ارمغان می آورد . چنانچه تروتسکی بنیانگذار ارتش سرح شوروی که بعد ها در سال ۱۹۴۵ بوسیلهٔ لینین به مکسیکو تبعید گردید٬ می گوید : روزی سخنرانی داشتم و در جریان سخنرانی متوجه شدم که سخنرانی هایم خلاف انتظار به استقبال گرمی رو به رود گردید که حتا برای خودم شگفت آور واقع شدند . بعد از سخنرانی نوار آنرا شنیدم . از شنیدن آن خیلی هیجانی شدم و  کاربرد واژهها در جمله های مختلف گویی معجزه کرده بودند که قیامت واژهها در قامت جمله ها را به نمایش گذاشته بودند که حتا برای خودم غیر قابل باور بودند . در سایهٔ روشنی ادبیات و  زبان است که آدمی گویی سحر می آفریند . چنانچه بخش عظیمی از پیروزی های پیامبران و مصلحین دینی و اجتماعی در توانایی های تبلیغاتی آنان نهفته بوده و توانسته اند با یک چشم بهم زدن هزاران و حتا ملیون ها انسان بی تفاوت را تفاوت بخشیده و از خواب غفلت بیدار شان نموده اند . تمدن ها و فرهنگ های بزرگی در جهان مرهون این بیداری ها بوده اند و بزرگترین راز موفقیت پیامبران و مصلحین اجتماعی در همین راز زبانی آنان نهفته بوده که در طول تاریخ به مثابهٔ بزرگترین سلاح برندهٔ معنوی بشری بوده است؛ اما صداقت٬ تقوا٬ امانت داری و عشق به نجات انسان از ویژه گی های منحصر به فرد آنان بوده است و در واقع اعجاز زبانی آنان را از قوت شگفت آور تری بهره مند گردانیده بود و میگرداند . از همین رو است که در دانشکدههای ادبیات٬ زبان بحیث مضمون مرکزی و محوری نقش تعیین  کننده را در کنار سایر مضامین دارد . زبان به مثابهٔ ناموس آکاهی نقش مرکزی و سازنده را برای ساختن انسان و تکامل او در بستر تحولات اجتماعی دارد . شجاعت ها٬ دلاوری ها ٬ استقامت ها٬ اراده سالاری ها و جمیع توانایی های فکری او را رقم زده و پیشرفت  های مادی او را در مراحل گونه گون تاریخی میسر میگرداند.

تنها قدرت شگفت انگیز زبان بود که برای اولین بار برای انسان جرئت داد تا چیزی بگوید و این گفتن در واقع آغازی بود برای شناخت اشیا . شاید پیش از آن انسان در دغدغهٔ حیرت آوری فرو رقته بود . بشر توانست به یاری زبان از این سرگشتگی رهایی یابد . شاید برای اولین بار کلمه یعنی نام دادن به شی بحیث بزرگترین دشواری قدرت ذهنی او را سخت به چالش کشانده بود تا بالاخره جرئت یافت تا به کشف کلمه نایل آید و شاید هم اولین بار  برای کشف خود پرداخته باشد تا خود را یابد و به یاری خودش دیگری را بشناسد . در موجی از حیرت از خود آغاز کرد و به بیرون از خود متوجه گردید و بدون تردید اولین کلمه در ذهنش چیزی خطور کرده که معنای خدا را داشته است . از همین رو است که می گویند٬ انسان برای اولین بار کلمه را شناخت و کلمه هم خدا بود  .  بعد از عبور از این آزمون بزرگ و راهیابی به سوی کلمه موجی از آگاهی ها در ذهن وی مقام حضوری پیدا کردند . از این که او نمی توانست تا برای هر شی اسم با مسما یا به تعبیری نام دایمی انتخاب کند٬ بنا براین با گزینهٔ پدیدار شناسانه و به دور از نگاهٔ انتزاعی متوسل گردید . برای اشیان نام های قرار دادی را برگزید تا باشد که بر بنیاد قرار داد های اجتماعی دسترسی به زبان برای همه اولاد بشر فراهم گردد؛ اما هر چه واقع شد٬ انسان در برابر حضور پر جاذبه و گستردهٔ‌ آنها آشفته و بیتاب گردید و فرمان هراس زدایی ها را به کف آورد و در نبرد با جهل و شیطان برگ پیروزی را بدست آورد . انسان پس از این آزمون به سرعت به وادی بی پایان نامیدن ها شتاب نمود و هر آن تلاش کرد تا بر اشیا نام های زیبا تری بگذارد . چنان در وجد آمد که با گذاشتن هر نامی بر سر شی خاص باز هم قرار نمیگرفت و به دنبال نام زیبا تری رفت . این جا بود که زبان منثور برایش کم گنجایی نمود٬ به زبان منظوم رو آورد و به شعر پناه برد . انسان بعد از آن دیگر تنها به نام اشیا اکتفا نکرد و هوای تصویر پردازی اشیا برایش دست داد . عصر تصویر پردازی ها زبان را وارد مرحلهٔ تازه نمود و انقلابی در زبان رخ داد که  تا امروز ادامه دارد . انقلاب در زبان در واقع پیش آهنگ انقلاب در ادبیات بود و انقلاب در ادبیات چنان فراگیر شد که بر تمام حوزههای فکری و فرهنگی اثر گذار گردید . این انقلاب هر روز ادامه دارد و بشر در گردنهٔ آن سوار بوده و به پیش می تازد . از همین رو است که باید گفت هر انقلابی در زبان پی آمدی جز انقلاب در ادبیات چیز دیگری را به دنبال ندارد . این انقلاب چنان ادبیات را وارد دگرگونی نمود که به سرعت وارد تمام حوزههای سیاسی٬ تاریخی٬ اجتماعی و فرهنگی گردید. رابطهٔ‌ ادبیات را چنان با سایر حوزههای فکری و فرهنگی تنگاتنگ و ناکسستنی گردانید که  در تار و پود علوم دیگر مانند خون جریان دارد . اندکترین آسیب رسی بر ادبیات حوزههای دیگر را آسیب پذیر و بیمار میگرداند . شاید از همین رو بوده است که شگوفایی و انحطاط ادبی نماد واقعی شگوفایی و انحطاط  فکری و فرهنگی قبول شده است و پیوند ژرف ادبیات را با سایر حوزههای فرهنگی نشانی می نماید؛ البته این پیوند عام و فراگیر بوده و بدور از نگرش های تخصصی است .

در این شکی نیست که بحث بر سر پیوند ادبیات با سیاست٬ تاریخ٬ جامعه و فرهنگ و حتا علم و فلسفه گمانه زنیهای دو گونه را پیرامون ادبیات و هر کدام این ها در ذهن برمی انگیزد که آیا هدف از کاربرد واژههایی مانند سیا٬ تاریخ٬ جامعه و فرهنگ در این جا ٬ آگاهی های تخصصی پیرامون هر یک است یا بحث های روزمره در رابطه به دولت٬ احزاب٬ گروهها و سیاستمداران؛ حوادث تاریخی ؛ نهاد های اجتماعی و جلوههای فرهنگی است . نه تنها این؛ بلکه

  این گونه تردید ها پیرامون ادبیات هم در افکار آدمی شکل می گیرد که آیا هدف از پرداختن به ادبیات بحث بر سر ارزش های اخلاقی و معنوی از نگاهٔ تخصصی است یا بحث بر سر زنده گی روزمره  و عادی مردم است. در حالیکه هر نوع پرداختن به چون و چند این مسایل راههای رسیدن به شناخت در این رابطه را ساده چه که پیچیده تر هم می سازد . نگاهٔ عمومی در رابطه به پیوند ادبیات با سایر حوزهها تنها ما را کمک میکند تا از دیدن کل پدیدهها و منظر آنها بدور نمانیم  و اگر نگاهٔ تخصصی هم درکار باشد٬ باید نگاهٔ چگونگی پیوند ادبیات با سایر حوزهها باشد و نه دیدی تخصصی در مورد هر یک؛ زیرا با نگاهٔ تخصصی پیرامون هر یک نمی توان از بررسی رابطه میان ادبیات و سیاست مستغنی گردید٬ نه تنها در ساختار بندی این دو؛ بلکه در سایر ساختار بندی ها نیز نمی توان از آن بهره مند گردید .

برای وارد شدن به اصل بحث در این رابطه قبل از همه باید از نگرش ذهنی و تجریدی خود داری کرد و با توجه به پدیدار شناسی مقولات برای شناخت آنان برآمد و با دوری جستن از دید استقرایی اشیا٬ مبانی مادی شکل دهی هر پدیده را شناسایی و بررسی آن را بر بستر همان پدیده دنبال نمود . در این حال هر پدیده حضور مادی پیدا کرده و از  لامکانی رهایی می یابد؛ گرچند عنصر معنوی به عنوان محصول یک فعالیت ٬ شی ییت مستقل پیدا کرده و در نتیجه خودش حیات مستقل می یابد . از همین رو وجود معنوی در مرحلهٔ فعلیت پیدا کردن با وجود مادی غیر قابل تفکیک است؛ اما همین شی ییت استقلال یافته را بوسیلهٔ ملزوماتی می توان درک کرد که وجود آن را ایجاب مینماید . از همین رو است که مبانی مادی شکل دهی هر پدیده در بستر همان پدیده قابل شناسایی است  و  شناسایی آن استقلالیت مفهومی را حفظ و اثبات میکند . این استقلالیت مفهومی هم به مجردیکه وارد داد و ستد اجتماعی میگردد٬ از حوزهٔ معنویت  صرف جدا شده و بحیث عنصری مادی٬ در حوزهٔ عمل اجتماعی تجسم پیدا میکند.

رابطه ادبیات با سایر حوزهها را خوبتر در عمل متقابل اجتماعی می توان درک کرد و در دایرهٔ کنش ها و واکنش های اجتماعی به بررسی گرفت . این رابطه دو گونه یا دوسویه است و درک هر دو حتمی و لازمی به شمار میروند؛  البته با توجه به این که در این نگرش انسان مجرد از  انسان مشخص و با هویت از یکدیگر تفکیک گردند . درکی کلی و انتزاعی از انسان معنای نگاهٔ مستقل از یک  انسان را نداشته؛ بلکه نگاهی مجرد بر انسان به اندازهٔ تمام انسان های روی زمین است . این انسان در حوزهٔ مشخص فرهنگی و ملی قرار نداشته و از داشتن هر نوع هویت محروم است . تنها به موجودی اطلاق میشود که در ذهن ما معنای انسان را ارایه کرده می  تواند و بس . این انسان در اذهان گوناگون  معنای خاصی داشته و مفهوم انسان به گونهٔ‌ متکثر در اذهان مختلف اشکال گوناگون را به خود میگیرد . انسان مشخص٬ انسانی است که دارای هویت خاص فرهنگی و ملی بوده و جایگاهٔ‌ اجتماعی وطبقاتی اش مشخص است . این انسان موجودی مشخص٬مادی و دارای تعقل و تفکر است . بنا بر این مفاهیمی مانند سیاست و ادبیات٬ تاریخ و ادبیات٬ جامعه وادبیات و فرهنگ و ادبیات مانند انسان معنای دو گونه یا دو سویه دارند که درک حیات اجتماعی و هم درک حیات طبیعی او را لازمی می گرداند که غیر قابل تفکیک هستند . نظر به غیر قابل تفکیک بودن ادبیات با این مفاهیم٬ هر دو در پی پاسخ دهی به دو سویهٔ‌ پدیدههای حیات طبیعی و حیات اجتماعی انسان به عنوان یک موجود مشخص هستند؛ زیرا انسان است که نقش مرکزی را در خم و پیچ  این پاسخ دهی ها دارد .

فعالیت های دماغی انسان که متاثر از جهان بیرون و جهان درون او اند و به گونه یی کارکرد های سازمان یافتهٔ اندام ها٬ و بافت های عصبی و ساختار های هورمونوتیک او را شکل میدهند٬ بصورت نوشته ها عینیت پیدا کرده و این عینیت بیانگر هویت یک انسان مشخص است که جهانی بینی او را برمی تابد که به گونه یی بازتاب دهندهٔ دیدگاههای او در رابطه به جهان پیرامون٬ انسان٬هستی طبیعی و اجتماعی او است و بصورت کل دیدگاهٔ او را نسبت به انسان٬ جامعه و تاریخ در متن هستی ارایه مینماید .

از این گفته ها آشکار میگردد که فعالیت های ادبی حیثیت میکانیزمی را دارد که به گونهٔ سازمان یافته صورت  میگیرند و به گونهٔ موثری بر تمامی حوزههای فکری و فرهنگی اعم از سیاسی٬ حقوقی و تاریخی و اجتماعی اثر گذار است که احیاگری درادبیات سیاسی  جایگاهٔ خاصی را پیدا کرده است . چنانچه حسن ترابی با عنوان کردن ادبیات سیاسی٬  نوزایی در اسلام را مستلزم "احیای کلی تمامی جانب هایی " میداند که خواهان ایجاد یک دستگاۀ تفکر و معرفت شناسی بوده و بتواندجوامع اسلامی را از آسیب افکارغربی رهایی ببخشد . این تعریف کارکرد ریشه یی و ژرف ادبیات را در حوزههای مختلف وسیع و همه جانبه نشانی نموده و بر نقش موثر آن در بعد سیاسی اشاره کرده است .

ادیب است که مواد اولیه را در یک عمل قیاسی و تطابق حسی بهم آمیخته و به نیروی تعقل و تفکر مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهد .  در نتیجهٔ این روند محصولات ادبی یا واقعیت های باز یافته شده به حجره های گونه گون جامعه ریخته می شوند . هرگاه در سیستم مشکلی موجود باشد٬ محصولات فکری ریخته شده بصورت کامل در جامعه جذب می گردند . در این حال چرخه کامل شده و حاصل کار فکری نتایج مطلوب به بار می آورد . نتایج کار وابسته به گزینه های اولیهٔ مواد است که هر کدام نتایج مشخص خودش را به بار می آورند . هر کارکرد ادبی محصول ویژه یی از آمیزش ها و برنامه ها یا کارکرد دماغی خاص است که پی آمد آن هم مشخص و معین است . محصولات ادبی در ساختار های همسان به گونهٔ همسان و در ساختار های ناهمگون به شکل ناهمگون تبلور مینمایند . از این گفته بر می آید که ادبیات آیینهٔ تمام نمای تعارضات و تناقضات است که سیاست کلی حاکم بر جامعه ایجاب و آنرا توجیه مینماید .  از این رو می توان گفت که ادبیات صمیمی ترین زبان گویا برای رشد ارزش های معنوی در یک جامعه است . سارتر  (۲) تفسیر  جالبی از ادبیات دارد . وی ادبیات را رسیدن به غایتی که بیرون از آن است ٬ دانسته و  زبان را نیز وسیلهٔ‌ رسیدن به همان غایت می داند؛ یعنی این جا برخورد ابزاری با زبان میکند . ولی برعکس زبان را در شعر ابزار (وسیله ) ندانسته و آن را هدف می داند . میگوید :  (غایت مطلوب شعر «  حرکت » است ٬ نه نیل به مقصد و زبان برای آن  « هدف » است٬ نه وسیله .

راستی هم ادبیات به مثابهٔ قافله سالاری است که در قافلهٔ خود تمامی حوزه های فکری و فرهنگی را به حرکت درآورده و سیاست ٬ تاریخ و جامعه را در بستر اندیشه های علمی و فلسفی به پیش میراند . ادبیات در این رویکرد بیشتر هم خوانی با سیاست دارد که آشکار کنندهٔ نقش حماسی ادبیات در حوزهٔ سیاسی را خیلی چشم گیر و شگفت آور گردانیده است؛ زیرا سیاست به معنا های دپلوماسی ٬ روش شناسی فرهنگی٬ شکل نگرش اجتماعی ٬ یک راهبرد و مدیریت انسانی یا ضد انسانی وسیاست حتا به معنای یک نگرش فلسفی  به مسآلهٔ حیات می تواند نمود های گونه گونی پیدا کند  ونماد های خاص خود را خلق نماید . با این گفته ادبیات بر تمامی عرصه های حیات  مانور نموده و بر تمام حوزهها اثر گذار است . به تعبیری دیگر ادبیات معشوقه‌ٔ گریز پا را ماند که هر چند رو به فرار باشد٬ باید از پی آن شتافت تا به منزلی رسید . شاید او را نتوان یافت و اما هر چه باشد٬ شتافتن از پی آن امری است٬ حتمی و ناگزیرانه . ادبیات ناخدایی را ماند که برای به پیش راندن کشتی شکستهٔ تاریخ از  ژرف حوادث ناگوار مسؤولیت پذیرانه تر حرکت میکند تا سرنشینان کشتی خویش را به ساحل می برد و در این حرکت٬ ناچار به دست و پا نرم کردن با امواج توفنده و عصیانی خواهد بود . در ضمن می تواند باب های دشوار و تسخیر ناپذیر امواج را در نوردد و در عقب دروازههای امواج شتابنده یی باقی بماند و اما هر چه باشد٬ باید به این انتظار ها پایان بدهد .

آشکار است که این انتظار ها باید پایانی داشته باشند و برای پایان بخشیدن بر آن اعتراضی در کار است تا انتظار در مکتب اعتراض جان تازه یابد . این انتظار ها بصورت طبیعی وسوسه ها و دغدغه هایی را در پی دارد که عبور از آنها امری ناگزیری است . ادبیات و هنر برای عبور از این دغدغه ها دریچه یی پنداشته شده که از عهدهٔ پایان یافتن دلهره های سرسام آور برآمده می تواند و اما دین و  مذهب دروازهٔ فراخی پنداشته شده که توانایی تحمل بیشتر را برای رفع درمانده گی های وسوسه آلود انسان دارا هستند .  در جاذبهٔ گوارای معنوی و عرفانی آن می توان به تب و تاب های تازه یی دست یافت و با یاری جستن از نیروی تلطیف بر وسوسهٔ ثروت و دغدغهٔ قدرت  غلبه حاصل کرد . 

یاد داشت ها :

۱ - (اثرات ادبیات روسی برآسیای میانه وغیراروپایی اتحادشوروی ) . مصاحبۀ زریاب ، پیام مجاهد، شمارۀ

 ۲ - ژان پل سارتر ٬ ادبیان چیست٬ بخش مقدمه ٬ ص ۳۲

 

  


بالا
 
بازگشت