دکتر رویین

 

نباید هویت خود را در هویت دیگران بجوییم

 

 عامیگری یا دانشپژوهی  ؟

دیر گاهیست میبینیم برخیها  بنابر انگیزه هایی   چشم بر راستیهای دانش  و فرهنگ کشورمیبندند تا  آوازۀ نام شان ، گسترۀ خوان آزمندان درونمرزی و برونمرزی  را رنگین سازد . اینان بی آنکه دلیری  رویارویی با بسا دشواریها و نا هنجاریهای  هستی یافته  در فرهنگ دستخوردۀ  کشور را به خود بدهند و بر تابو های قبیله بتازند ،  دل به بازیهایی بسته اند که از ارزش چندانی بر خوردار نیستند ولی در ویرانی بنای هویتی یک فرهنگ ویک سر زمین ،  نا کارا هم  نمیباشند  .

.                     یکی ازین گونه بازیها ، گفتمان نام  زبان است . درین روز ها باز برخی ها  آگاهانه بر طبل  ( پارسی را پاس بداریم ) ! میکوبند . یا یکی دوتن دیگر بی هیچ پژوهشی واندیشه یی گفته های بی پشتوانۀ خود را  راست  میدانند و میپندارند که چون بشترینه خواننده گان شان در زمینه آگاهی و سواد بایسته  را ندارند  ،  خوشزبانیهای  نا هماهنگ  شان را دُر مکنون خواهند پنداشت . من با اینان کاری ندارم . بیم من از آن است که مبادا با اینگونه بلند آوازه گیهای بی بنیاد ، درستیهای فرهنگ ملی ما پنهان  بماند  و جوانانی که در دام چنین گفته ها می افتند ، بر دنباله روی ازان ها ،  ادامه دهند  و هست و بود خود شان را فراموش کنند وبر بیگانه متکی گردند  . من در نوشتار پیشین « دری ، فارسی و تاجیکی - دُر ی در سه گنج » چاپ شده در خراسانزمین ویکی دو سایت دیگر ،  دیدگاهم را به کوتاهی  نوشته بودم که کسی از پاسداران پارسی ! سخنی دران راستا نیاورد و سدایی بر نخاست .  شاید خاموشی را گونه یی از بزرگواری پنداشتند و یا هم  پاسخی نداشتند . به هر روی  اینک که ازان نوشتار زمانی  گذشته است . میبینم هنوز هم اینجا و آنجا  آن راه پی گرفته میشود  هر چند از  یک نگاه ، این گفتمان  که زبان را فارسی بخوانیم یا دری یا تاجکی ، درد بزرگی نیست . ولی نا هنجاری  نا هنجاریست . باید  به آن اندیشید و در برابر آمده های  نادرست از بیرون ، باید ایستاد . اگر هم  از دست و دهان  دوستی و دوستانی  برآمده باشند .  

دلایلی که  دوستان برای  پاسداری ! ازنام پارسی دارند  اینهاست :

١  - دری را شوونیستهای پشتون بر گزیده اند تا میان  فارسی زبانان  دوگانه گی بیندازند و یک زبان را ،  سه زبان جا بزنند . زیرا پیش ازین در کتابهای مکاتب  ( قرائت فارسی ) میگفتیم نه قرائت دری .

٢- فارسی یا پارسی نام  با هنگامه  است و در جهان به همین نام  آوازه دارد . دری  به آن بلندی  نرسیده  است . پس بهتر است پارسی بگوییم  تا دری  .

٣-  اگر نام  دری  یا تاجیکی  برگزیده شود ،  میان زبان واحد دیواری ایجاد میگردد . پس باید زبان را تنها ( فارسی)  بنامیم تا دیوار از میان برداشته گردد .. ولی نمی گویند سود  فارسی  نامیدن در چیست  و بدی  دری  گفتن در کجاست ؟  وباز اگر فارسی بگوییم چرا و چی گونه دیوار می افتد و اگر دری یا تاجکی بگوییم  چرا دیوار می ماند؟ زیرا اگر دیواری هست در گوهر این لهجه ها  پیوسته گی دارد  نه در نام  آنها .

این ادعا ها هیچکدام پایه و مایۀ علمی ندارند . چرا ؟

      نام زبان ، یعنی دری نامیست آشنا . در گذشته بوده و امروز هم هست . بیشتر از هزار سال نام زبان  مردم خراسان دری بوده است . خاستگاهش  هم خراسان است نه  فارس  .نام فارسی را عرب ها آورده اند . و شاعران و نویسنده گان خراسانی هم آنرا اینجا و آنجا به کار گرفته اند . ولی از تاریخچۀ زبان پیداست که اعراب پیش از به دست آوردن  پارس ، از نام  کشور فارس آگاهی داشتند . چون از نوشته های  یونانی  این را میدانستند .  .هنگامی که تازیها  به فارس رسیدند زردشتیانی را که به پهلوی سخن میگفتند و در فارس زنده گی داشتند  ، از نگاه  پیوند شان به فارس ، فارسی گفتند . ولی  در همان زمان ، بخش خاوری ایرانزمین ، گسترۀ زبان( آری )  پهنای ویژۀ خودش را داشت که در کتیبۀ های باختریان وهخامنشیها نیز از آن یاد شده است . پیش از آمدن اعراب ، به روایت  تاریخ ، بهمن پسر اسفندیار پادشاه کیانی که پایتختش بلخ بود ، چون مردمان گوناگون به دربار او می آمدند و زبان یکدیگر را نمی دانستند فرمود  تا همه به زبان دری یعنی به زبان دربارسخن بگویند  دختربهمن ، همای پس از پدر به شاهی میرسد و اورنگ  شاهی اش را به تیسفون مینهد و زبان بلخی را که دری مینامیدند و زبان دربارو کارگزاران کشورش بود درآنجا هم رواج میدهد . به  اینسان رفته رفته  زبان پهلوانیک دری که همان زبان  مردم خراسان  بود  ، در  دربار اشکانیان و سپس ساسانیان چیره میگردد . گمراهی پیش نیاید سخن بر سر کاربرد نام دری است نه زبانی که امروزه ازان سخن میرانیم . از دیگر سو دیده میشود واژۀ  دری نام زبانی را بر دوش میکشید که نوشتاری بود و در دربارها گفته و سروده میشده   نه هماهنگ با لهجۀ کوچه و بازار یا لهجۀ گفتاری . برعکس  فارسی که گفتاریست  و با نوشتار همگون نیست .خانه میشود خونه و زبان میشود زبون . یعنی در فارسی ، بیشترگفتار با نوشتار یکی نیست بر عکس زبان دری که گفتار و نوشتار بیشترینه باهم یکیست . . پس این نام  را شوونیستهای پشتون برای  زبان ما درست نکرده اند  بلکه  نامی بوده  با پیشینۀ تاریخی و پذیرفته شدۀ سر زمین خراسان کهن .  خوشبختانه تا امروز لهجۀ دوسوی رود آمو دری ست . هم در افغانستان هم در تاجیکستان. در جایی خوانده بودم که استاد عبدالحی حبیبی هنگامی که  به تاجکستان رفته بوده  برای  دیدار دوست تاجکی اش به خانۀ او تلفن میزند. از آنسوی دخترکی گوشی را بر میدارد و با لهجۀ تاجیکانه اش میگوید : « بیایستید.اکنون  پدرم می بیاید .».حبیبی با شنیدن این سدا و این لهجه مینویسد . درین حال فکر کردم از آنسوی سده ها دخترک ابوالفضل بیهقی ست که بامن سخن میزند . ( شاید واژه ها اندکی پس وپیش شده باشند . چون همه به یادم نمانده .  ) اگر کسانی نام فارسی یا پارسی  را تبلیغ میکنند ، آب در آسیاب بینش قبایلی میریزند چرا که برخی ازقبایلیهای نا آگاه میگویند زبان دری زبان بومی و ملی ما نیست و از پارس آمده است   میخواهندد ریشۀ زبان ازین کشور برکنده شود  و ملی بودن زبان  دری درین خاک  ، زیر سوال برود . چنانکه هم اکنون یکی از زبانشناسان قبیله گرا هیچگاه به جای پارسی ، واژۀ  دری را به کار نمیبرد . زبان دری در خراسان کهن  پا گرفت  و با آفرینشهای بزرگان ما  به پخته گی  رسید . ایرانیها به خاطر نام فارس ، فارسی را به کام خود یافته اند و در آن میدمند و  دنباله روان نا آگاه استعمار زدۀ  آنان  در کشور ما نیز آنرا تکرار میکنند . بگذریم از این که امروزه در جفرافیای دولتی ما به گونۀ رسمی دری میگویند  هم بدانگونه که  ، همه دولتهای جهان  آنرا در  داد وگرفتهای رسمی با کشور ما  دری میگویند ومینویسند امروزه  دری زبان ملی و به شهرت رسیدۀ ماست. از سوی دیگر اگر دری نسبت به فارسی کمتر شهرت  دارد علتش در کم توجهی ماست . همت کنیم تا با به کار بردنش آنرا بیشتر شهرت دهیم . کاری که ایرانیها در بارۀ نام فارسی کرده و میکنند چون آنان خوش دارند زبان  به فارس منسوب باشد  تا به خراسان . من از دوستانی که با دری نامیدن مخالف هستند و با فارسی نامیدن نی  میپرسم  چرا  با تحمیل  نام (افغان) برای همه شهروندان کشور سدایی از شما بر نمی خیزد تا بپذیریم که به راستی  میخواهید با تابو های قبیله  مبارزه  نمایید ودین فرهنگی خویش را ادا کنید  ؟  آیا از نگاه شما  پیآمد بد  ( دری  ) گفتن بیشتر از ( افغان )  نامیدن شهروندان  است ؟ چرا در کاربرد ( افغان  ) و ( افغانیت )  خاموشید  ؟ اگر میگویید که دری یک لهجه است و درافغانستان گفته میشود و فارسی هم لهجه یی است که در ایران گفته میشود .آیا منطقی نیست که ما به لهجۀ دری خود  متکی باشیم تا لهجۀ فارسی ایران ؟ و چرا نام لهجه یی را که دری است پارسی یا فارسی  بگوییم  ؟ ما چرا فارسی را کلیشه میبندیم و با افتخار مینویسیم : فارسی شکر است  یا پارسی را پاس بداریم .آیا این از خود بیکانه گی ما را نمایان نمیسازد ؟  کمتر میخوانیم : دُر دری را پاس بداریم که شکوه  تاج خسروان خراسان  بوده است . زیرا این لهجه ، ادبی تر ، نوشتاری تر و کهنتر است . هر چند برایش کمتر کار کرده ایم ..  همه میدانند که این نام همچون  فارسی و تاجکی  تنها یک نام  است ولی در گوهرخودش ، زبانیست کهن و بارور. هیچ نگرانیی هم  برای نابودی آن با دری نامیدن پیش نخواهد امد چون پایه و مایۀ آن از همان دوران کهن تا امروز رو به بالنده گی داشته و دارد .  زبان از نگاه ریشه و ساختارهمان زبان است چه دریش  بنامیم چه فارسی چه تاجکی . ولی نام دری برای ملت خراسانی خاستگاه بومی دارد . از این رو برای ما بیشتر پذیرفتنی وبه کار بردنیست .  .نام فارسی در زمان  صفویان در کشور رواج بیشتر یافت  . پیش ازان  نام زبان به این تندی وشتاب پیش کشیده نمیشد  وبا سوادان با واژۀ های دری  و فارسی  آشنا بودند و سهنده گی ( حساسیت ) به این یا آن پیدا نبود  . وقتی هم که در سال 1964 این واژه در کشور قانونی شد چنانکه در نوشتار « دری ، فارسی ، تاجکی دُری در سه گنج » از خامۀ مورخ نامدار کشور محمد صدیق فرهنگ  آورده بودم  ؛  این گزینش ، بنیاد جدا سازی  وسختگیری قومی نداشت ، بلکه کمیتۀ آماده سازی قانون اساسی از نگاه   تاریخی وگوهر زبانشناختی  ،  آن را پذیرفت که خود یک کار به جا ونیکو بود ولو آنکه بپذیریم از سوی کسانی در آن بد اندیشی  نهفته بوده باشد . زیرا  در پی آمد ، گمان میکنم هدف آن بوده  است تا از هر راهی  که شده ،  باید کشور به استفلال فرهنگی خودش برسد و با بی تفاوتی ، هویت ملی خودش را در هویت دیگران جستجو نکند و پاسدار داشته های خودش  باشد . اگر در گذشته دری نامیدن زبان برای ما  دوستکامانه بود . بدبختانه امروز آنرا میخواهند برایمان دشمنکامانه سازند .   

برخیها هم ساده انگارانه نامهای دری ، فارسی تاجکی را بن مایۀ  پراگنده گی زبان میدانند و آنرا توطئۀ سیاسی میشمارند  و به این بهانه آنرا بی هیچ دلیلی از کاربرد بیرون میکنند  اگر  پرسیده شود که چرا پارسی و چرا  دری نی ؟  پاسخی ندارند ؟

. زبان دری  به گفتۀ بزرگان ما ، زبانیست فصیج ، روشن وکتابی. زبان پالودۀ رودکی ، فردوسی ، بلعمی  ، وبیهقی . برخیها عوام فریبانه  زبان دری را زبان روزمره ومخلوطی از زبانهای پشتو ، انگلیسی واردو میدانند و بیباکانه  آنرا  با پیشنهاد آقای خرم و قبایلیهای دیگر برابر میدانند . یعنی به گفته آنها ،  زبان دری آنست که به جای « دانشگاه» ، « پوهنتون »  بگوییم و به جای «  همه  یا همه گی » ، « کله گی  » . به جای « پیوند »  ، « ارتباط»  وبه جای عبارت « به گونۀ توانمند و آماده » ، « به طور بالقوه و بالفعل »  و به جای «  پذیرش »  ،«  استخدام »  و به جای  « یگانه گی » ، «، اتحاد »  بنویسیم !. این تعریف را نا آگاهان پیش کشیده اند . ما درین زمینه با دیدگاههای  قبایلیها و بد آموزان ، کاری نداریم .  آزاده گان  به زبان   سچۀ دری با پخته گی و  توانمندی مینویسند و این گونه برداشتهای  کودکانه از زبان دری را نمی پذیرند . زیرا آنکه با تاریخ و زبان آشناست  میداند که زبان دری  میرات ارزشمند  نیاکان ماست که خود بارها  زبان به ستایش  آن کشوده اند . آنرا با ستایش و  برتری دادن  : ( فصیح ، دُر ، گهر ،  زبان بدون نقصان ،  شیرین و  گلبانگ ) یاد کرده اند ، چه ناگزیریست که چنین نام  نیکو را  یکسو نهیم و برای دلخوشی بیگانه گان ، پارسی و یا فارسیش  عنوان کنیم . و کلیشه هایی را که دیگران برایمان درست  کرده اند سر لوحۀ از خود بیگانه گی خودمان قرار دهیم .

  تاجیکان همسایه هم حق دارند برابر با نام  خاستگاهی ملی خود شان تاجیکی بگویند . میگویند  این نام را استعمار روس برای  جدا سازی  از  زبان فارسی پیش کشیده اند. شاید چنین هدفی وجود داشته باشد ولی پرسیده میشود .امروزه که تاجکستان آزاد گشته و شورای ملی دارند و یک رییس جمهور با فرهنگ نیز ، چرا آن نام را تغییر نمی دهند ؟ ونام فارسی را بر نمی گزینند ؟ .دلیلش روشن است  .تاجکها ملت هوشیاری هستند نمیخواهند هویت ملی خودشان که زبان یکی از پایه های هویتی شان است به کشور دیگر منسوب کنند  تا نام ملی خودشان . تاجکها برای زبان شان  کدام نامی از زبانهای سلاوی را برنگزیده اند تا آنرا تغییر دهند . برعکس نام ملت شان را بر گزیده اند. مگردیگر ملتها چنین نکرده اند؟ در فرهنگ زبانها مگر زبان ازبکی نداریم ؟ زبان قرغزی نداریم ، انگلیسی نداریم ، جرمنی نداریم ؟ زبانها یا از نام مکانها سر بر آورده اند یا از نام اقوام . برخیها میگویند چرا نام  انگلیسی درهمه جا یکیست ؟ هم در انگلستان ، هم در امریکا وهم در آسترالیا .  اینان مگر نمیدانند که زبان انگلیسی ویژه انگلیسها بود وهست . وقتی این زبان به امریکا و کانادا و آ سترالیا برده شد ،  مردم  همان نام را نگهداشتند و نمکدان  نشکستند . ولی این  موضوع در بارۀ نامگذاری  دری صدق نمیکند .  در این جا قضیه بر عکس است . ما در کشور خود  نیز یکی از نامهای پارینه و ریشه دارزبان خود را برگزیده ایم . خوشبختانه این نام همانند واژۀ زیبای خراسان نه به کدام قوم بسته گی دارد، نه به کدام  زیستگاهی . من تاکنون از سوی هیچ دانشمندی  دلیل علمی بر این که نام این زبان فارسی یا پارسی بوده است و نه دری  نخوانده وندیده  ام  . ولی  دیده ام موضوع را با یک نوع عامیگری بررسی کرده اند . مثلا گفته اند که در کتابهای درسی پیش ازین فارسی نوشته اند و مردم هم آنرا فارسی میگویند . آیا این دلیل این را میرساند که نباید زبانمان را  دری بگوییم ؟  . آیا ما از زبان عوام سخن  میزنیم یا از زبان دانش وتاریخ  ؟ چه بدی دارد اگر در پی بهبود کار خود باشیم . وقتی  می پذیریم  که دری کهنتر واژه ییست که این زبان  بدان نامیده شده است وتاریخ ادبیات ما به آن نام بارها نازیده است  و خاستگاه آن هم خراسان  میباشد و فارسی وپارسی برعلاوه ،  به معنای عجمیها ویا زردشتیها  آمده  و از نگاه جای ومکان هم به منطقۀ فارس منسوب  بوده است  ، چه دلیلی دارد جز از خود بیگانه گی که آ نرا از دست دهیم  ؟ . میگویند  دری صفت  زبان فارسی  است . چی گونه؟ مگر نام دری ار  واژۀ  ( دربار یا واژۀ آری ) بر نخاسته است ؟ این اسم خاص  چگونه  صفت شده است ؟ مگر این اسم خاص در درازای تاریخ صفتهای ویژه خود را نداشته است ؟ صفتهایی چون  (دُر ) ، ( فصیح ) ، (کلام بی عیب ونقصان ) و.....  ولی کدامست  صفتهای پارسی یا فارسی ؟ فقط یکبار از زبان فردوسی به نادرستی  آورده اند که : بفرمود تا پارسی دری   +  نبشتند وکوتاه شد داوری  . نخست آنکه گفتن فارسی دری موصوف صفت نیست . چرا که در تاریخ هیچگاه دری به عنوان صفت برای موصوفی به کار نرفته است . چنانکه در ترکیب  کبک دری دیده میشود  مراد از زبان دری نیست بلکه مراد کبکیست منسوب به دره . دره یی یا کبک کوهی آزاده . ازین نمیتوان نتیجه گرفت  که دری صفت فارسی آمده است . بلکه مراد آوردن دو مترادف است .   گذشته از این ها آن بیت فردوسی   در اصل چنین است  : بفرمود تا پارسی و دری  +  نبشتند و کوتاه شد داوری . من این را از خود نمیگویم .  خوانندۀ کاووشگر را به همه نسخه های شاهنامۀ  چاپ مسکو که به قول همه شاهنامه شناسان ، صحیحترین نسخه های شاهنامه است  برگشت میدهم . تا ببینند که زیرکان از چه باریکیهایی سوء استفاده کرده اند  و بیت فردوسی را تصرف کرده اند . فردوسی  خراسانی وقتی میگوید .بفرمود تا پارسی و دری + نبشتند وکوتاه شد داوری . میخواهد به هردو نام  زبان  آن روزگار اشاره کند .  یعنی هم زبان دری و هم زبان پارسی که همان زبان زردشتیان است ( = پهلوی ) (1) . نمیدانم چرا بیت بالا را برخیها به جای پارسی و دری ، (پارسی دری ) نوشته اند  . تا نا آگاهان آنرا موصوف صفت بپندارند . اینکه شاعر جوانمرگ ما قهار عاصی  واژۀ  پارسی  را به کار گرفته است  و در غزلی زیبا  آنرا ستوده است و پارسی  گفته و نه دری  ،  با شناختی نزدیک که از او دارم  گمان میکنم  عاصی نخواسته است  از پارسی در برابر دری ، علم بنی هاشم بسازد و به هیچ کسی حق ندهد دری بگوید . در زمانی  که او میزیست من هم خود به تفکیک  دری و فارسی نیاندیشیده بودم  . ولی وقتی دست درازیهای ایرانیها را در تاریخ و فرهنگ  کشور  متوجه شدم آنگاه خاموشی را و چشم پوشیدن از حق  مردم و فرهنگ کشور را ناروا یافتم . هرچند  بار ها گفته ام که من هیچگاه به این طرح که زبان دری  فارسی نیست و فارسی ، دری ؛ باور نداشته و ندارم  . با وجود همه تفاوتها ، هردو یک زبان است . ولی من فقط در نامگذاری ، دری نامیدن  زبان را نسبت به فارسی یا پارسی گفتن  برتری مینهم . نظر به دلایلی که پیش ازین   نوشته ام و تا کنون کسی  بر  رد آن  نپرداخته است  . تا وقتی به دلیلی علمی  دست نیافته  ام . نام زبانمان را  دری مینوسم و دری میخوانم  . نه پارسی و نه فارسی دری .

 سخنان استاد خلیلی  دانشمند و ادیب  آگاه و فرزانۀ  کشور  را  بیارم که  با چه وزنه  و  بار عاطفی ، زبانش را همه جا  با گلبانگ دلنشین دری گفتن می آراید  .  چون او به ارزش تاریخی و ملی این واژه  وقوف دارد :  در نامه یی  به دوستش استاد بدیع الزمان فروزانفر دانشمند ایرانی باری چکامه یی در چهل بیت نوشته بود  که در پاسخ او استاد فروزانفر نیز در۵٤ بیت چکامه یی برای او  نوشت . استاد خلیلی درجایی از آن چامه میسراید :

                             دریغا که از همزبانان جدایم                  ازین درد نالم به فریاد استاد

                        من این دُر دری به نام تو کردم                 که تو  دُر  شناسی و استاد استاد .

                     یا :  غیر از نفس گرم گهر بار خلیلی              با ناله که آمیخته گلبانگ دری را ؟

 

یا :   ای دریغا کان سخن های  دری                     بود پشت پرده از من چون پری

من دری گویم دری آن من است                این گهر ارث نیاکان من است .

 

نگاهی  کوتاه بر وضعیت فرهنگی کشور   

. وقتی بر کلیشه های وارداتی چون « پارسی را پاس بداریم یا فارسی را پاس بداریم  » مینگرم  نوعی شعار استعمار فرهنگی را میبنم  که  بر ما فرمان میراند . ایکاش این کلیشه ها را جوانان مجذوب ومجنون ما می نوشتند . آنگاه میگفتیم  خوب از نادانیست . ولی وقتی میبنی که از آنسوی مرز وارد شده  و اکنون خوراک هر ساده لوحی  شده است ، درد ت میگیرد . در ده سال گذشته  این مساله اینقدر داغ نبود  چون  مداخله آنقدر جدی و برهنه  نبود . اکنون که بخشی  از جوانان با سواد پناهنده ما در ایران پرورش  دیده  وسواد ایرانی یافته  اند اکنون مساله اندکی جدی شده است . شاید بعضی ها بگویند .  ما دارای یک فرهنگ ویک آیین و یک زبان هستیم چه فرق میکند که به گونۀ ایرانی بنویسیم یا خراسانی . ایرانی بگوییم یا خراسانی . من بر همین نکته میخواهم  بیایستم 

نخست باید بگویم که در گذشته ما با ایران دارای یک فرهنگ بودیم ولی اکنون دوسده است که نیستیم .ساده ترین دلیلش آنست که ما اکنون دارای دو دولت ، دوکشور و دو فرهنگ میباشیم . هرچند زبان ما یکیست .  از سوی دیگر مگر رفتار و برخورد فرهنگی شاعران و نویسنده گان ایران امروز با همسایه هایش  ، چون گذشته است ؟  آیا این برخورد  به ویژه  با ما و یا تاجکستان دوستانه است  ؟  از بیشتر از نیم سده است که ایران دست  چپاول فرهنگی را بر داراییهای فرهنگی خراسانیان دراز کرده است . دوستی نوشته بود که نویسندۀ  سر شناس   ایران معاصر ، آقای جلال خالقی مطلق در پایان نوشته اش زیر نام «  هویت ایرانی و مرز های ایران فرهنگی »  نتیجه گرفته بود که همه سر افرازیها و دستاورد های پار دریا و خراسان بسته به ایران امروز  است ؟.(2)  ویا داکتر صفا ،  استاد زرین کوب و همه نویسنده گان برجستۀ دیگر  همه دستاوردهای قدیم و جدید را به نام ایران خود منسوب کرده اند. .  به این عنوانهای کتابها  بنگرید :« تاریخ نظم ونثر در ایران » ، « حماسه سرایی در ایران » ، « تاریخ ادبیات در ایران » و...... شاید بپرسید پس چه باید مینوشتند وقتی ایرانی هستند . آری این درست ولی در کجا یا کم ازکم  در کدام جای مقدمه این پژوهشها و کتابهای شان نوشته اند که  این کتاب در بارۀ ملل خراسان و آسیای میانه وایران کنونی نوشته شده و همۀ این ملتها در این میراث بزرگ ، شریکند . تا ما بر انصاف شان صحه میگذاشتیم و میگفتیم به راستی  حق همسایه هارا هم  در نظر گرفته اند . به ویژه وقتی سخن از گذشته میرود . .زیرا همه میدانیم که واژۀ  ایران در همه زمانه ها به ایران امروز تعلق نداشته است . مگر شعر غنایی آغازین زبان دری ، شعر ونثرحماسی این زبان ، جنبشهای ملی مردم علیه تازیها همه و همه از خراسان و دولتهای مستقل خراسانیان  بر نخاسته است ؟  آیا لازم است آنهمه امروزه به نام ایران رقم بخورد ؟  می اندیشم   دیگر خاموش ماندن در این موارد گناه است  . کم از کم  جوانان ما که آینده سازان کشور هستند باید از  تاریخ و فرهنگ پر شکوه شان آگاه گردند وازان پاسداری کنند . زیرا   فرهنگ عشق زنده گی ملتهاست :

شاد باش ای عشق خوش سودای ما           ای  طبیب جمله علتهای ما  .  مولوی

امروزه هر دفتر شعر و نثر معاصر را که باز کنی همه جا نقش پای  استعمار و حتا استحمار را میبینی .  زیرا کم وبیش سد سال است که شوونیزم فرهنگی شاهنشاهی و اینک شوونیزم آخندی ، مردم ما را تغذیه معنوی کرده و میکند  .  زیرا در این سوی مرز،  دولتی بافرهنگ و دانشمند نبود ونیست  که بر استقلال معنوی خودش می ایستاد و از هویت تاریخی و دانشی مردم خودش پاسداری  و نگهبانی مینمود . در سال  1330 خورشیدی بر سر بر خی از نامهای هویتی میان انجمن ادبی کابل و دکتر محمود افشار مدیر( مجله آینده ) ایرانی نامه هایی رد و بدل شدکه نشانگر حرکتی برای شناخت هویتی سر زمین آبایی میان دو طرف  بود که به زودی  خاموش گردید و داعیه داران پس از مدتی  در هر دو سو خاموشی پیشه کردند. اینکه در پشت پرده  چه داد و گرفتی پیش آمد  یا نیامد من نمیدانم  ، هرچند که هر دو طرف  بر طبل تهی میکوفتند  .

نشریات ایرانی را بازارگانان ما  با دست باز وارد میکردند و میکنند و هر آنچه که وارد میشد ویا میشود  ، زمینه یی میتواند شد برای تغذیه دانشی و معنوی  باسوادن ما  . البته در این میان  آ ثار و نشرات سودمند و  کار آمدی هم بودند وهستند  ولی از یک دیدگاه ضرر بی بند باری در آوردن  کتاب از آن سوی مرز ، در آن است که  به هر روی  چون آماده نیستی  خوب وبد  را خود تشخیص بدهی  ( بیشتر جوانان را در نظر دارم ) و نهادی هم نیست  تا بر آگاهیهای علمی مردم از راه گسترش یک نظام  آموزشی علمی وملی بیافزاید ،  خواسته یا نخواسته ملت استعمارزده  میشود  و در شناخت حقیقت از شبه حقیقت ،  به جادۀ گمراهی میافتد وآنچه را که دیگران به زبان خودت برایت میگویند و مینویسند ، در دلها و روانها جا می افتد و به عنوان واقعیت بدیهی پذیرفته میگردد . یکی دو نمونۀ کوچک در این راستا :

            به نود در صد نوشته ها و پژوهشهای علمی ادبی چه در درون کشور چه در بیرون ازان که بنگریم همه برگرفته  از منابع ایران است .  چون پیداست که ما با آن منابع از گذشته تا امروز  خو  کرده  ایم  وکمتر به خود زحمت پژوهش مستقلانه را داده ایم . می اندیشیم که وقتی گواه از آن منابع بیاوریم دیگر بدگمانی  پیش نمی آید و همه آن را می پذیرند . این کار دو  علت میتواند داشته باشد همانسان که گفتم یا ما به منابع اصلی دسترسی نداریم  چون زبان نمیدانیم و آسان میبینیم که ازمنابع آنها بهره بگیریم یا کار نویسنده گی را جدی نگرفته ایم  وبرای ما تفاوت ندارد که  به تقلید آسان رو بیاوریم یا به کار جدی و درخور. تا ببینیم که حقیقت کدام است  هدف آنست که پژوهنده باید این آگاهی و بینش علمی را در خود پرورانده باشد که دران میان سخن  راست را از ناراست تشخیص بدهد تا به استقلال اندیشه برسد و راه را برای  بازیافتهای به درد بخوربه سود  تاریخ و فرهنگ کشور  باز نماید .  که هر گاه چنین نباشد . راست از دروغ تمییز نمی گردد و فرهنگ از استقلال  هویتی خویش  دور میگردد . برایم شگفتی آور بود وقتی درسایت ( مکتب دری) در نوشتۀ : (فارسی افغانستان، تهدیدها و ضرورت‌ها ) خواندم که نویسنده اش با اشتیاقی آتشین ، آرزوی «  افزایش دایرهٔ نفوذ فرهنگستان  ایران را در افغانستان »  داشت و حتا با صراحت  وبدون پرده پوشی نوشته بود  : «  پذیرش اعضایی از افغانستان در فرهنگستان زبان و ادب فارسی که هم مقبولیت عمومی در میان اهل قلم این کشور دارند و هم دارای سواد و دانش کافی هستند. این سواد و دانش سبب تقویت کارهای فرهنگستان خواهد شد و آن مقبولیت عمومی، سبب می‌شود که پذیرش این مصوّبات برای مردم افغانستان سهل‌تر باشد. خوشبختانه ما اکنون هم در میان تحصیل‌کردگان مهاجر در ایران و هم در داخل کشور، چنین اشخاصی داریم و در صورت لزوم می‌توان به معرفی آن‌ها پرداخت »  .  بنا به پنداشت  این عزیر کارشناسان ما باید بروند در تهران و از حوزه نشینان علمیۀ ! قم  زانو در زانوی آخند های آنجا ، برای تقویت کارهای فرهنگستان  و  برای  پذیرش مصوبات  آن  در افغانستان  خدماتی را به سر برسانند !  این جوان نمیگوید که چرا به پایمردی فرهیخته گان کشور یک چنین فرهنگستانی در خود کشور  برپا نشود تا از نفوذ ! مخرب  آخندهای  مکار کاسته گردد . تا  ملت بزرگ ما هم  به پای خودش بیاستد .  وهویت خودش را داشته باشد . بگذریم از این پرسش که  آن دایه های مهربان آنسوی مرز تاکنون چه تاجی از سر افرازی بر سر  ما زده اند ؟  جز پاشیدن خار ویرانی و  بهم اندازی در کشور ما . این پاسداران ! قند پارسی  از دُر دری خویش چه بد دیده اند ؟ این نشان میدهد که ما تا چه حد وابسته هستیم و تا چه حد در پی تامین منافع بیگانه میکوشیم  چرا ؟ دلیلش همان است  که گفتم  . ما دانسته یا ندانسته استعمار فرهنگی همسایه را پذیرفته ایم . مشترکات فرهنگی گذشتۀ ما  به جایش . ولی اکنون ما دوکشور هستیم و هرکدام  دارای اهداف فرهنگی خود مان . مگر ما گاهی از ایرانیان  شنیده یا خوانده ایم  که ایرانی نوشته و گفته باشد که افغانستان امروز یا خراسان دیروز  زادگاه  فرهنگ و زبان ماست ؟ و ما مدیون این ملت هستیم ؟. نه تنها که چنین نمی گویند برعکس دار وندار ملی ما را هم از خود قلمداد کرده و میکنند وسالهاست که  بر این نای میدمند که افغانستان جز کشور ما بود و آنرا از ما بریده اند  ! خوب حالا که بریده اند و ما کشوری دیگر و شما کشور دیگر شده اید .کم از کم  به این سرزمین احترام بگذارید و در کار این خاک و فرهنگ بسته به آن  ، مداخله روا ندارید و  هست وبود   آنرا نربایید  .  خدا میداند چه قدر از آثار باستانی کشور توسط  ایادی  ایرانی از خاک ما به سر قت   برده شده و آنرا به نام خود به ثبت رسانده اند                                                        

این سر در گمی تا بدان حد پیش رفته است  که وقتی قرار باشد در بارۀ شعر یا نثر معاصر کشور، چیزی بنویسی یا بخوانی  شخصیتها  و کاراکتر ها همه از کشور همسایه نمونه  آورده میشود . این .چه چیزی را میرساند ؟ این را که ما تا هنوز یاد نگرفته ایم  بر دشواریهای خود مان بنگریم و در پی نقد ، پیرایش و ویرایش آفریده های خود وشناخت نا توانیها و نا هنجاریهای کار خود باشیم . گویی کشور  ما آنجاست نه این جا . نان وآب ما این جاست ولی باشگاه ذهنی ما آنجا  .  در نقد ،  رضا براهنی  بیهمتای دوران است و درشعر  شاملو و فروغ  الگلو ها و تابو های ما  . غلط فهمی روی ندهد . من نمیخواهم  این بزرگان ادبیات  را به هیچ بگیرم  ولی  ما چرا در پی آن نیستیم که از خود چیزی بسازیم  . از دید ملی ، مگر افتخارات شاملو و فروغ به ما میرسد ؟ نه و هرگز نه .چنانکه سربلندیهای زبانی و تاریخی فرانسه به انگلیس همسایه اش نمیرسد. سربلندیهای هلندیها به هلندیها میرسد و از ژرمنها به ژرمنها  .   

گناه این وضعیت چیره ،  بر دوش کسانی بوده و هست که با دید یک سویۀ  قبیله یی بر فرهنگ سراسری کشور  مینگرند و چه بسا که فرهنگ عقب ماندۀ  قبیله یی را بر فرهنگ بزرگ و  ریشه دار کشور برتری میدهند و  با ناسازگاری با آن  از بالنده گی اش  جلوگیری مینمایند  . با بهره جویی از این  حالت است که، کشور های همسایه با فراخ دستی  بر سر مایه های  مینوی کشور ما  دست درازی میکنند  و دارو ندار  مان را به تاراج برده و میبرند  .  من از بیگانه گان هرگز ننالم  + که بامن هرچه کرد آن آشنا کرد . با آنکه میدانیم وقتی عرب با آنهمه دست افزارهای  اعتقادی که در دست داشت  نتوانست  زبان بومی  فرهنگ ما را  از ما بگیرد و ما را عرب زبان بسازد ، برعکس خود در این هنگامه به زانو در آمد . باور دارم که اینک غرب و ایران هم   نخواهند توانست این ودیعۀ نیاکان  را از ما بگیرد  هرچند زبان غربیها امروزه  زبان داد و گرفتهای  جهانیست  و ما نیز به گونه یی بدان وابسته ایم . ولی آنچه که با شیر  مادر  در خون  گد شده باشد  با  جان شیرین  از تن بدر خواهد شد . پس نگرانیی در کار نیست  .  اگر هم هست  در آنست که ما  ارزش داشته های خود را نمیدانیم  . آموزشگاههای ما و مکاتب ما از خود بیگانه گی را تبلیغ میکنند و تابو های  دور از شگرد و شناخت را در کودکان و جوانان ما پرورش میدهنند . برخی ها  میگویند چون امروزه ایران به فرهنگ و زبان توجه زیاد کرده است  و ما نه ، حق دارد ادعای وارث بودن را داشته باشد. پیش کشیدن چنین فرا خواستی  برایم شگفتی انگیز است . آیا این ادعا  این را نمیرساند که اگر همسایه مال ترا میدزدد و از خود میسازد وتو چون  توانایی  به کار گیری و نگهداری آنرا نداری ، بگذار از او باشد ؟  آری ازین ما همه رنج برده و میبریم و لی این بدان معنا نیست که ایران آنچه را که از او نیست  ، از خودش بداند  . بیکاره گی ما و تاجکستان عوامل تاریخی و سیاسی دارد . ما  درگیر یک نظام عقبگرای شوونیست قبیله گرا بودیم که ملت را در فقر و بیدانشی و جهالت نگهداشته بود  تا خود حکومت کند . و تاجکستان هم  مستعمرۀ روسها بود  . امروزه وضع تا اندازه یی فرق کرده است . جهان هم میبیند که بر این ملت چه گذشته و میگذرد .چرا ایران امروز به عنوان یک کشور همفرهنگ و همزبان اجازه نمیدهد که کشور ما دارای تباث و آرامش  واستقلال گردد . چون ازین ملت بیمناک است . که  مبادا روزی  دولت مقتدری با آن همه سرمایۀ مادی و معنوی  که در اختیار دارد ،  به پای خودش بیایسد  و در منطقه  سدایی پذیرنده  داشته باشد  .  

 در گسترۀ دیگر ِ فرهنگ ، خوشبختانه موسیقی ما ، از استعمار همسایه ها دور مانده است  . تاکنون موسیقی خراسانی خود را داریم و به همت  بزرگانی  چون  استاد برشنا ،   شاه ولی ولی ،  نینواز ، استاد مددی ، وحید قاسمی  ، احمد جان صبوری ، استاد صفدر توکلی ، استاد گل زمان ، باز گل بدخشی و . . . دیگران  موسیقی ملی ومحلی  ما  به گونۀ علمی  زنده و بالنده است  . تنها وضع هنر سینما در کشور به نسبت نبود سرمایه و همکاری از سوی دولت ، پریشان و درهم برهم است .هنوز تقلید از سینمای مبتذل هندی ادامه دارد . خوشبختانه در کشور ما تعصب مذهبی آنچنان که در ایران هست ، در میان مردم ما وجود ندارد . هرچند که وهابیهای عرب  بسیار میکوشند که دین را در کشور سیاسی  سازند و به سوی  تند روییها و خون  ریزیها  بکشانند  ویا  آخندیزم ایرانی که هم گلوی ملتش را در پنجه  میفشارد وهم میخواهد ما را با دگمها و تابوهای مذهبی خودشان زمینگیر سازد ، ولی بیشتر شهروندان ما  تاکنون به این دو فرقه روی خوش نشان نداده اند .  یکی از آمده ها ، حجاب ایرانی است که  دوشیزه گان ما و زنان آزادۀ ما را قنداق پیچ میسازد ، خود در تقابل با چادررایج  قرار دارد که در گذشته مادران و زنان کشور پارچه یی را روی سر خود می انداختند که هم وقار شان را نگه میداشت هم  زیاد صبغۀ مذهبی نداشت  که چند ناپاک دین متحجر سیاست پیشه ، برایشان حد وحدود لباس پوشیدن  بیاموزد و در کنج خانه خزیدن را . اکثریت زنان ما همانند دیگر زنان آزاد جهان با آگاهی خود میدانند که چه کاری ضد دین است و چه کاری ضد اخلاق . امروزه زنان در کنار مردان برای ساختن زنده گی  خود و خانوادۀ خود کار و تلاش میکنند و این حق انسانی شان است .هیچ مردی را یارای آن نیست که بر ضد کرامت او خلاف کند . بشریت دانشمند  حق او را  قانونی ساخته است واز همین جاست که این قدر جرم و جنایت که در کشور های اسلامی به گونۀ پنهان و آشکاروجود دارد ،  در کشور های آزاد جهان وجود ندارد . زیرا جرم وقتی روی میدهد که انسان از حق وحقوق خود و دیگران آگاهی نداشته باشد  ودر جهالت وبیدانشی وفقر وبیکاری  به سر برد . اینگونه مسایل زیستی و فرهنگی  هرچند به نسبت گذشته بهتر شده است ولی هنوز هم  راه درازی  در پیش دارد که به فرجامی نیک برسد  .

به هر روی  ،  گفتنیها زیاد است و زمان  دست و پا گیر .من آنچه را که گفتم برای نگرانی از برخی نا همواریها و لغزشهاییست که دامنگیر فرهنگ  زبان و زبان فرهنگ  ما شده و یا در آینده خواهد شد . ورنه پیش ازین که وضع نا به هنجار تابه  این اندازه  شتاب تند خود را نداشت ،  برخورد با دانش پژوهان و نویسنده گان به ویژه کشور همسایه ایران خیلی  با مماشات و تسامح همراه بود . من دراینجا به دوستان ایرانی که  از حریم حرمت همسایه گی  پای فراتر ننهاده اند و در پی لگد مال کردن حق فرهنگی ما نیستند و نبوده اند ، میگویم : اگر در این  نوشته گاهی سخن  از سدای خوش همدلی و همزبانی فراتر رفته باشد . پوزش میخواهم .  

درفرجام  ، سخن را با  دوبیت از زبان فردوسی بزرگ  به پایان میبرم  .

چنین داد پاسخ که گفتار بس                    به کردار جوییم همی  دسترس

به کوشش بجوییم خرم بهشت                   خنک آنکه جز تخم نیکی نکشت  

                                                                                              برگرفته از کتاب « از فردوسی بیاموزیم »   

----------------------

(1)-. زرین کوب .ازگذشتۀ ادبی ایران ص 49

(2) - http://www.khorasanzameen.net/php/read.php?id=819

 

 

 


بالا
 
بازگشت