نیمه شـــبی با "بامـــداد"

صبورالله سـیاه سـنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

در هفته چهارم فبروری 2012، از رخنه دیوار فیسبوک بخت آشنایی نزدیکتر یافتم با آثارالحق حکیمی گرامی که نیازی به شناسایی ندارد. کمتر کسی با زبان و فرهنگ و رسانه های افغانستان – به ویژه "بامــداد" – سر و کار داشته باشد و او را نشناسد.

تازگی بامدادی او و فرسودگی شبانگاهی من پیوند مان را دامنه دارتر ساخت. او پرسشهایی  را آورد و هر چه برای پاسخ ندادن بهانه آوردم، کارگر نیفتاد. فروتنانه گفتم هر باری که ازین گوشه جهان در پیرامون رویدادهای افغانستان مینویسم؛ به "التهاب وجدان" دچار میشوم. نشستن در اینجا و نسخه نوشتن برای آنجا؟ باید خیلی پررو باشم، ورنه چه کسی دشواریها و راههای برونرفت را بهتر از باشندگان افغانستان خواهد دانست؟

بامداد: وضعیت فرهنگی افغانستان را در شرایط کنونی، چگونه ارزیابی می کنید؟

سیاه سنگ: افغانستان با تاریخ کهن و جغرافیای جنجال انگیز در میان همسایگان بزرگ و کوچک، یکی از کشورهای جنجالی جهان به شمار میرود. بنیان لرزان و ناتوان مالی بزرگترین نشانه ایستایی یا پیشرفت کند آن است. افزون بر آنها، جنگهای درونی در کنار میدان نبرد شدن از سوی (و گاه برای) دیگران برترین ویژگی سیاسی این سرزمین بوده است. با سنجه های پیشگفته، دشوار است بتوانیم کلیت وضعیت فرهنگی افغانستان را نخست در نقش "پدیده" یا "روند" نگاره پردازی کنیم و سپس آن را به ارزیابی بنشینیم. وضعیت باشندگان چنین سرزمین نمیتواند یکدست و همگون باشد، زیرا شیرازه فرهنگ در اینجا شقه شقه در گسستها و پیوستها با پاره هایش دیده میشود. ارزیابی وضعیت فرهنگی هر کشوری نیاز به پژوهش دارد. در این فشرده تنها میشود گفت آشوبزده، آشفته و ناتوان شونده با کمترین امید برای بهبود و بیشترین پارامترها برای آسیب پذیری آینده.

بامداد: از دید شما آنچه در افغانستان زیر مجموعه‌ ی فرهنگ عنوان می ‌شود کدام عناصر است؟

سیاه سنگ: نه تنها در افغانستان، در هر گوشه جهان، زیرساختهای فرهنگ روشن اند. این کلکسیون تهدابی دربرگیرنده هرآنچه پیامد آگاهی، کار و مدنیت؛ فرایند بازدهی تلاش پیوسته گروههای اجتماعی و آمیزه دستاوردهای ارزشی روبنایی و زیربنایی در همه گستره های زندگی است.


بامداد: در ده سال اخیر آیا وضعیت فرهنگی رشدی داشته؟ اگر داشته در کدام بخش‌ها بوده؟

سیاه سنگ: رشد وضعیت فرهنگی شناسه روند دیالکتیک تاریخ است. بخواهیم نخواهیم، با گذشت روزگار دگروارگی رخ میدهد. نکته اصلی اندازه پویایی، شتاب و آهنگ آن است. گذشته از کاستیها و ورشکستگیهای نوسانی، در بخشهای زیرین گواه برجستگیهای فرهنگی مان بوده ایم: پیشکش شدن افغانستان در نقش جغرافیای تاریخی به گردونه سیاست جهانی، بارور گردیدن زمینه های داد و ستد اقتصادی/ اجتماعی با چندین کشور از همسایگان تا دوردستها، اثرپذیری – گرچه شتابناک و نه چندان هنجارمند – از رهاوردهای گونه گونه مارکیت بین المللی، از زبان و سیاست اقتصادی تا بهره های تکنولوژی و نوعی بیداری پراگماتیک

بامداد: از دید شما فرهنگ چقدر می تواند در نزدیکی بین اقوام افغانستان، مفید واقع شود؟

سیاه سنگ: مگر بدون پرداختن به فرهنگ و پاسداری ارزشهای فرهنگی گزینه دیگری هم برای نزدیکی مردم هست؟ سخن از شهامت یا بیشهامتی، آزادیخواهی یا بردگی و خواستن یا نخواستن نیست. باید به روشنگری فرهنگی پرداخت. بلند بردن آگاهی به خودی خود نقشه رویایی است و نمیتواند یکشبه، یکماهه یا یکساله رو نماید. روال سامانمند روشنگری آگاهی بر زمینه زمان را بار می آورد و هر کار دیگر، در پرتو آن شدنی مینماید.

بامداد: فرهنگ در چه صورت و با چه شرایطی، می‌ تواند باعث همگرایی شود؟

سیاه سنگ: افغانستان در کوره یک بحران فرورونده به سر میبرد. بحران روز تا روز واگیرتر میشود، البته به زیان مردم و گاه به زیان این یا آن گروه سیاسی نیز. روزگار کنونی آنچنان پیچیده شده و کارش به چنان منجلاب کشیده که هر گوشه اش دهانه چاه را نشان میدهد. به این سادگی نمیشود کسی دستور یا تجویز تهیه کند و بگوید: "راه برونرفت قرار ذیل است". شاید یکی از چندین راهبرد سودمند، فراهم ساختن گفتمان و باورمندی رویارو (به مفوم اعتماد متقابل) باشد.

بامداد: مشترکات فرهنگی میان مردمان افغانستان کدام ها اند؟

سیاه سنگ: خوشبختانه، در پایان دهلیز تاریک کنونی سایه روشنهای مشترکات فرهنگی میان باشندگان افغانستان دیده میشوند. از بدیهیات میتوان هویت کشوری (فراتر از دسته بندیهای نژادی، زبانی، زادگاهی و ...)، مذهب/ معتقدات، حس آزادگی، میهندوستی، مردمگرایی، پذیرش چند زبانگی (فارسی، پشتو، ازبیکی و ...) غنای هنر، ادب، موسیقی، ارجگزاری به نوعدوستی، دگراندیشی، و منافع و مصالح جمعی را نام برد.

 بامداد: چه موانعی بر سر نقش فرهنگ مردم افغانستان در همگرایی آن ها قرار داشته است؟

جنگ به تنهایی خودش، خانمان برانداز است، چه رسد به هنگامه هایی که با درگیریهای بیشتر زبانی، نژادی، گروهی و گاه سلیقه یی همراه گردد. به اینگونه، بپذیریم یا نپذیریم کشوری که هنوزش به نام "افغانستان" میشناسیم، از نگاه فرهنگی تکه تکه به چشم میخورد. البته، نمیخواهیم بگوییم: "تجزیه شده است"، زیرا از اعتراف میترسیم.

با دریغ، نه تنها سردمداران سرنوشت این کشور، بلکه نمایندگان و زبان گویای مردم (روشنفکران) نیز بار بار خوبترین شانسها را فرجام نیندیشانه از کف داده اند. دسته نخست هنگام فرمانروایی بیشترینه به سود خود، خانواده، خویشاوندان و هوخواهان بوده اند تا به اندیشه دیگران؛ و دسته دوم از سویی، درگیر و دچار با مصلحت اندیشیها، سازشها و گریز از بحران و از سوی دیگر وامانده و نیازمند نیروهای مادی و معنوی. از همینرو، با هر دگرگونی، بار دیگر آغازیده ایم از همان جای نخستین که چندین بار آغاز شده بود بدون آنکه به پایان رسیده یا رسانده شده باشد.

هزارویک زخم دیگری که امروز در تیمارداریش درمانده ایم، پیامدهای همان جنگهای چندین خود مان ساله است.

بامداد: شماری، سیاسی سازی مؤلفه‌های فرهنگی را عامل عقب مانی فرهنگ در افغانستان می‌دانند، باور شما چیست؟

سیاه سنگ: شما میگویید سیاسی سازی، من یک گام و یک نام بدیبنانه دیگر نیزخواهم گذاشت و خواهم گفت "خیلی سیاستزده سازی" یا به گفته امریکاییها highly-politicization مولفه های فرهنگی. تفاوت است میان بیداری سیاسی و بیماری سیاستزدگی. این آمیزه درهم برهمیها چند بزرگراه رسیدن به آرمان و هدف را ابرآلود و چندین بیراهه را آفتابی میسازد. در نتیجه، مردم گرفتار سرگردانیهای فرساینده میشوند و رنج میکشند از ناداری، ناامنی، و در فرجام خسته مینشینند در سایه بحرانی که نه از سوی "دولت" میتواند رفع شود، نه از سوی "مخالفین دولت" و نه به دستان خود مردم.

آنچه دشواریهای فرهنگی ما را ضریب فربه میدهد، نداشتن مناسبات نیک با همسایگان دارای "اشتراکات فرهنگی" است؛ ورنه این فاکتور گوارا میتوانست بیشتر مددگار باشد، اگر اینهمه سیاستزده نمیشدیم.

سخن هرگز از مردم یا کینه مردم این کشور با مردم فلان کشور نیست. همسایه ها (و افغانستان نیز)، مانند همه کشورهای دیگر، بافتها و لایه های گوناگون دارند. محکومیت، ناداری، بیکاری، بیسوادی و ... در سراسر جهان به زبان یگانه سخن میزنند، ولی آنانی که در برش کنونی روزگار سرنوشت ساز اند، تنها و تنها سیاسی می اندیشند، نه فراتر و نه فروتر از آن. به اینگونه گرههای ما روزتاروز سفتتر و کورتر شده میروند.

محکوم تهیدست پاکستان با مظلوم بدبخت افغانستان، و آنها با گروهی از آدمهای گرسنه و بیسرنوشت ایران تفاوت ندارند. از همینرو، آدمها در زمینه بدبختی شان نیز دارای اشتراکات و همگونیهای فراوان هستند. کوتاه سخن، روزگار فرزندان همسایه ها بهتر از روزگار پدران ما نیست.

بامداد: چه نهادهایی می توانند همگرایی فرهنگی میان مردم را توسعه ببخشند؟

سیاه سنگ: افغانستان در گذرگاه خطرناکی نشسته است. همگرایی فرهنگی این کشور هر کس، هر چیز و هر نهادی را دردمندانه به کمک فرامیخواند، زیرا به همه اش مانند آب و اکسیجن نیاز دارد. آدمها، انجمنها، سازمانها، نهادها، حزبها و هر نیروی کوچک، میانه و بزرگ میتوانند زمینه ساز همگرایی فرهنگی شوند؛ اگر بخواهند.

بامداد: برخی از رسم و عادات بد در میان شماری از مردم افغانستان که حالا رنگ فرهنگی گرفته، چگونه می شود آن ها را با چیزهای خوب عوض کرد.

سیاه سنگ: سالها پیش خوانده بودم: "خوشبختی آدرس ندارد. نرفتن به سوی بدبختی، به خوشبختی می انجامد." پرهیختن از رسوم و عادات ناشایستی که به بیان شما اینک "رنگ فرهنگی" گرفته اند، به سادگی میسر نمیشود. به سخن دیگر، تقریباً ناممکن است تفنگ و فرهنگ، دشنام و درود، کین و مهر، بیزاری و باهمی، دگرستیزی و دگرپذیری ناگهانی جاهاشان را – ولو دپلوماتیک و نمایشی – به یکدیگر تعارف کنند. برخی از ما آماده نیستیم از زندانی که برای خود "آراسـته" ایم، برون آییم؛ برخی دیگر ازینهم سختگیرانه تر در قفس کوچکتر از زندان مان زندگی میکنیم و بدتر آنکه سلولها و میله ها مان را مانند کوله بار "افتخارات" هر جا میرویم، با خود میبریم.

آگاهی، آگاهی و تنها آگاهی میتواند زنگارهای سنگ شده را بزداید و ما را شهروندان جهان سده بیست و یک سازد.

 

[][]

کانادا/ 26 فبروری 2012

 

 


بالا
 
بازگشت