فضل الله زرکوب

 

در سوگ یار دانشگاهیم استاد مسعود رجایی که مظلومانه زیست و محرومانه رفت

بسیار بی لحاظی و نامرد؛ روزگار!

این درد را کجا برم ای خیل دردمند!

درد جوانه ای که نرویید و شد سپند

بی درد را چه سود حکایت ز کوه درد

بر گوشِ کر؛ سرود نکیسا ست چون چرند

بغضی دو دسته می فشرد بر گلوی من

چندان که مثل نی شده باریک و بند بند

بغضی که گر بترکد و جوشد ز سینه ام

ابری شود سیه ز هریرود تا خجند

بغضی ز بی وفایی این کاسه‌باژگون

این کژدمی که هیچ نداند بجز گزند

بر برگ گل نشانه رود نیشِ گُرزه را

گاهی به نوشخند و زمانی به نیشخند

با مهر؛ قهر و با گل لبخند در ستیز

بر چهرۀ ملیحِ تبسم به ریشخند

بسیار بی لحاظی و نامرد؛ روزگار

تا چند یاوه؟ این دهن گند را ببند

ای دلقک دو روی سیهکار چند رنگ

زهر نژادگانی و بر سِفلگان چو قند

بر من مگوی قصه ز اُسطوره های تلخ

من خوانده ام تمامی پازند را و زند

غیر از گلوی صید که داند که چیست حال؟

بر گردنی که تنگ شود حلقۀ کمند

من دانم و دلم که چه بیرحم؛ نشتری

پا یِ اسیرِ آبله داند ز کال و کند

زان دردناکتر که ببینی به چشم خویش

جان تو را گرفته و بر شانه می برند

سه شنبه هفتم تیرماه نود و یک

زرکوب

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

تمام عالم هستی فدای مادر باد

شمیم یاد تو در هر سری شناور باد 

دلی که نیست هوایت در او مکدر باد

دلی که در گروت نیست ــ گر چه کشتی نوح ــ

شکسته باد و به گرداب غم شناور باد

شکوه سرو نجابت ــ چو سوی باغ روی ــ

به پایبوست ا گر خم نشد محقر باد

گلی که میل تبسم کند جدا ز لبت

ز چهره گرد زمستان نشسته پرپر باد

سری که چشم‌براه نسیم دامن تو است

همیشه سبز و به شادابی صنوبر باد

کویر تنگدلی‌های تشنۀ ما را

دو دست بارورت ابر سایه گستر باد!

چو آفرید خدایت فرشته ها گفتند:

هر آیتی که نیفتد به سجده کافر باد!

مرا ز معجزه هایت دو بال بس؛ یعنی:

به بام گنبد مهرت دلم کبوتر باد

أیا إلاهۀ خورشید! ای مفسر صبح

که چار‌فصل تو بادا بهار و خوشتر باد

اگرچه جان من از تو است هم فدای تو باد

هزار بار دگر باد و بار دیگر باد

اگر تمام جهان مال من شود؛ گویم:

تمام عالم هستی فدای مادر باد

فضل الله زرکوب

جمعه بیست و دوم اردیبهشت‌ماه نود و یک

 

 


بالا
 
بازگشت