تقوی الله تقوا

 

محمد ظاهر حاتم مرد مبارز ونستوه از جهان در گذشت

بازگشت همه بسوی اوست . با تأ سف وتألم فراوان اطلاع حاصل نمودم که محمد ظاهر حاتم یکی از فعالان نهضت عدالت طلبی وآزادیخواهی بمثابه دوآرمان دیرین وبرین مردم رنجدیده کشور و چریک رزمجوی کوه پایه های هندوکش ازجهان در گذشت . بدینوسیله مراتب تسلیت وهمدردی خویش را خدمت اعضای خانواده ، دوستان وهم اندیشان مرحوم محمد ظاهر حاتم تقدیم داشته و ازخداوند منان برایش اجر جزیل وبرای بازماندگانش صبر جمیل استدعا دارم . 

  خبر غم انگیز درگذشت ظاهر حاتم به سرعت ازطریق شبکه های الکترونیکی در اکناف افغانستان واقصای عالم پیچید وهمه یاران ودوستانش رادراندوه عمیق فروبرد . زندگی ومرگ  دوحقیقت مسلم عالم هستی است ، دوحقیقت متضاد ودوپرسمان جاودانه ای انسان . حقیقت زندگی شیرین وزیبا وحقیقت مرگ تلخ ودهشتناک است . البته برداشت هرکسی ازین حقایق متفاوت است ، برخیها مانند اصحاب فلسفه وحدت الوجود وازآن جمله مولوی جلال الدین محمد بلخی ، مرگ را حقیقت تلخ ودهشتناک ندانسته و مرگ جسمانی  را مرحله عبوروصعود انسان از موقعت سفلا به علیا واز دانی به عالی میدانند.  ازهمین رومرگ به معنای فانی شدن محض نیست و حتا زندگی معنوی برخیها بعد ازمرگ شان آغاز میگردد ، چنانکه اقبال میگوید : ای بسا شاعر که بعد ازمرگ زاد  \\  چشم خود بربست وچشم ماگشاد.

 بهرحال صحبت ازدرگذشت نا بهنگام محمد ظاهر حاتم بمثابه جنگاور سلحشور وپیشاهنگ جنگهای پارتیزانی در افغانستان است .دریکی از روزهای زمستانی مصروف مطالعه مقاله ای بودم درباره عوامل بحران اقتصادی امریکا وتجدید چاپ کتاب کاپیتال مارکس در سال های اخیر . کتاب کاپیتال بنا برضرورت بازشناسی وریشه یابی عوامل بحرانات اقتصادی نظام سرمایه داری ازسوی ناشر امریکایی باهزینه یک کمپنی بزرگ چند میلیتی به تیراژزیاد وبی سابقه چاپ ونشر گردید . البته خوانندگان امروزه ای کتاب " سرمایه " اکثراً از میان روسأکمپنیهای فراملیتی وسرمایداران بزرگ بهدف پیشگیری ومهاربحرانات اقتصادی  می باشد، نه انقلابیون وکارگران تهی دست دیروز که با انقلاب شان جز زنجیره های اسارت چیزی دیگری را از دست نمی دادند  . درهنگام مطالعه این مقاله زنگ تیلفون به صدا آمد و از آن سوی گوشی دوستی با صدای حزین واندوه ناک گفت: از یک حادثه غم انگیز می خواهم شما را آگاه سازم ؛  امروز ساعت 12:30 ظهر، جناب ظاهر حاتم ازجهان رفت . من بعد از خواندن آیه مبارکه «انالله واناالیه راجعون» لحظات ولمحات  به فکر فرورفتم وبه مرور خاطرات دوستی چند دهه ای پسین وتفاوت دیدگاه ها ومباحثات ومناظرات که باهم داشتیم پرداختم . بیادآوردم که نام ظاهر حاتم را نخستین بار در سال 1357 هـ.ش همراه با نخستین آموزه های سیاسی وانقلابی شنیدم.درآن سال من در صنف هفتم مکتب متوسطه ند یمی شهر بزرگ ولایت بدخشان درس می خواندم وسال های عجیب وتوام با حوادث خونبار سیاسی وانقلابی بود . در آن سال ها تب وتاب انقلاب همه رافرا گرفته بود، معلمین ما اغلب بجای تدریس مضامین مکتب ازقیام توده ها وفروریزی نظام قیودالی وانواع صورت بندی های نظامهای اقتصادی واجتماعی در ادوارمختلف تاریخ صحبت میکردند . زمامداران تازه به تخت و دولت رسیده ومخالفین دولت هردو از انقلاب صحبت میکردند ، مخالفین اسلامی دولت از انقلاب اسلامی وجهاد وبراندازی دولت دست نشانده ای شوروی دم می زدند و حکومت گران وزمام داران دولتی هم که از طریق کودتای نظامی به قدرت رسیده بودند از انقلاب کارگری وامحای عناصر ارتجاعی ونبوغ رهبر انقلاب وخلاقیت ها وابتکارات حزب انقلابی شان صحبت می کردند؛ همین طور جنبش های چپ دیموکراتیک هم ازانقلاب دهقانی ورستاخیز مردمی وبرچیدن بساط دولت کودتایی صحبت داشتند . خلاصه واژه انقلاب مثل واژه های ملی واسلامی امروزین برهر اسم ورسم چسپانده می شد  وهرکس جانب مخالفش را ضد انقلاب معرفی میکرد . اصطلاحات راست وچپ ، انقلابی وارتجاعی ، کاپیتال امپریالیزم وسوسیال امپریالیزم ، بلوک شرق وغرب وتیوری جهانهای سه گانه ، استعمار واستثمار ، حاکم ومحکوم ، ظالم ومظلوم وغیره بگوش  شاگردان صنوف ابتدایی مکتب وحتا بگوش ملازم های بیسواد مکتب ما آشنابود وبحث های اصلی شاگردان ممتاز مکتب ، اکثراً برمحور همین اصطلاحات می جرخید ، نه بر مبنای فومول های ریاضی وفیزیک  وقضایا ی هندسه . هرکس مخالف سیاسی وحزبی خودرا می شناخت واورا  با لقب خاص تخریب مینمود . اعضای حزب حاکم  ، مخالفین راستش را با القاب اشرار وعمال ارتجاع واخوان الشیاطین ومخالفان چپش رابا نامهای چون ماؤیستها ، ستمی ها ، سکتاریستها یاد مینمود . مخالفین دولت هم باطیفهای گوناگون اجتماعی واندیشه های متفاوت ، هرکدام ازموضع خود در مقابل دولت صف آراسته بودند وحزب حاکم را بنامهای دست نشانده ای شوروی ، دولت الحادی وکمونیست ، رویزیونیست ...وغیره یاد مینمودند . ازهمان روزگاران نامهای چگووارا و هوچی مین وکاستروما ئو بگوشم آشناست . جالب آن جاست که این نام هارا از زبان یک دهقان انقلابی بی سواد که نسبت خویشاوندی به هم داشتیم وچند سالی ازمن بزرگ تر بود شنیدم . او یک روز چند کتاب را درنهایتی احتیاط از انبار آرد بیرون آورد وبه من نشان داد وگفت: این کتاب ها را برایت می دهم مخفیانه بخوان ودوباره برگردان ونهایت توجه داشته باشی که کسی آگاه نشود، چون اگر مخبیر های حکومتی آگاه شوند همة مارا به زندان پلچرخی خواهند فرستاد. یکی ازآن کتاب ها«شش اثر نظامی» نام داشت ودیگری جزوه کوچکی بود بنام« ازیک جرقه حریق برمی خیزد».آن کتاب ها را دردل شبها بعد از آن که همه بخواب می رفتند مطالعه می کردم وروزانه در محل مصؤن پنهان می داشتم . چند روز بعد کتاب ها را برگرداندم وبعوض آن که ذهنم روشن شود وپاسخ سوالاتم راازفحوای مباحث آن کتابها دریابم ، پرسش های جدیدی در ذهنم پدید آمد وبدنبال شخصی تحصیل یافته وآگاهی بودم که سوالاتم را  جواب گوید. یک روز برادر همان دهقان انقلابی بی سواد ازکابل آمد و بدیدن وملاقاتش شتافتم . او در کابل در لیسه ابن سینا درس می خواند وجهت سپری نمودن چند روزه تعطیلات تابستانی  به منزل شان آمده بود.  اوخودش رامنسوب به سازمان انقلابی میدانست که بخاطر نجات مردم مستصعف و ستمدیده اقغانستان ازاسارت اشخاص ظالم ومستکبر اساسگذاری شده بود . اشتیاق زایدالوصف برای مبارزه داشت وشور انقلابی در ژرفای احساساتش می جوشید .  ازپایمردی وایستادگی  جنبشهای انقلابی درسرزمینهای فلسطین ، کوبا ، ویتنام و چین واز شجاعت ورزمندگی رهبران جنبشهای انقلابی از قبیل : چگوارا ، فیدل کاسترو ، ماؤتسه دونک ،هوچی مین ، یاسر عرفات ، جورج حبش وکسانی دیگر صحبت مینمود . برای نخستین بار نام ظاهر حاتم را درکنار نام مولانا بحرالدین باعث ومحمد طاهر بدخشی اززبان او شنیدم .

 سالها بعد " ظاهر حاتم " رادر شهر کابل ملاقات نمودم وازافکار واندیشه هایش آگاهی حاصل کردم ؛ هرچند نتوانستیم   درزمینه های معرفتی وعقید تی به توافق نظر وباور برسیم ، اما روح بالنده  وخصال جوانمردی وشیفتگیهای انقلابی وارادت خاص که به مشایخ وعرفأ بزرگ داشت ، مرا مجذوب ساخته بود . برای آخرین بار اورا درجاده میوند  در یک اطاق محقر وفاقد لوازم حد اقل زندگی ملاقات نمودم . علی الرغم مشکلات گوناگون هیچ شکایتی از زندگی نداشت ؛ چند کتاب درباره هیپنوتیزم وعلم روانشناسی وجنبشهای اجتماعی کنار بستر خوابش قرارداشت وکتاب " خط سوم " در دستش بود . ازاحوالات زندگی وآخرین افکار و تصامیمش پرسیدم ، همه رابا شکیبایی عارفانه پاسخ گفت وحکایات وروایات را از طرز زندگی شیخ ابوالخیر خرقانی وبایزید بسطامی نقل کرد . نمیدانم چه رازی ورمزی بین آرمانگرایی ، روشنفکری ، انقلابیگری ، هیپنوتیزم مدرن وعرفان کهن وجود دارد که فکر اورا مشغول ساخته بود .  روحش شاد ویادش گرامی باد .

 

 

 


بالا
 
بازگشت