دكتراندس نبي هيكل

 

نگارنده: دکتراندس م.  نبی هیکل

آیا تاریخ تکرار خواهد شد؟

 

 این هراس که پس از خروج نیروهای خارجی از افغانستان جنگها داخلی در افغانستان دوباره درخواهند گرفت، بر کدام پایه منطقی بنا یافته است؟  هراس نامبرده در گام نخست بیانگر دو موضوع میباشد. اول اینکه وضعیت کنونی محصول حضور نیروهای خارجی  پنداشته میشود، دوم، آنانی که به درگیری باهم خواهند پرداخت توانایی این درگیری را هم از لحاظ فکری و هم از لحاظ مادی دارا میباشند و هم چیزهایی برای جنگیدن و تصفیه حساب دارند. هردو پندار درست به نظر میرسد. توامیت این دو تصور  آنچه را لیبرالهایایدیالیست بخصوص ودرو ویلسون پیش از ایجاد جامعه ملل معتقد بودند به یاد می آورد. آنها مدعی بودند که جهان با کشورهای مستقل که در پی تامین نمایند منافع، ثروت و قدرت اند تا امنیت، به یک جنگل همانند است و باید آن ر"ا به باغ وحش" مبدل کرد(رابیرت جکسون و جورج سورینسن 2007: 108 ). مگر لیبرال های نهادگرای امروزین مدعی نیستند که سازمانها به تنهایی میتوانند تغییر کیفی  را در روابط بین المللی از "جنگل" به "باغ و حش" تضمین نمایند. " زیرادولتهای قدرتمند به سادگی  مهار پذیر نه خواهند بود. . . " (همانجا).

یک انالوجی دیگر نیز میتواند وجود داشته باشد. کشورما از نظر شرایط به آن انارشی بین المللی همانند است که در آن  قانون  و تعهد تنها زمانی اعتبار دارد که سودمند دانسته میشود. در انارشی بین المللی نیز قانون، ابر قدرت، مسوولیت (ملی، بین المللی و بشردوستانه)، پیمانها و موافقتنامه ها و نهاد بین المللی ملل متحد وجود دارند، اما اینهمه  نتوانسته ماهیت انارشی را تغییر دهد. در واقعیت این انارشی و انارشی داخلی عبارت از  انارشی سازمان یافته اند، و این چیزیست که  میان انارشی خشن به اصطلاح لیبرالها و حاکمیت قانون میتوان یافت. مشخصه این انارشی مصالحه و سازش  میان نیروهااست که میتواند هم کوتاه مدت و هم دراز مدت باشد. این وضع مشابهت مارکیت سیاسی  را با مارکیت آزاد اقتصادی نشان میدهد. شاید هم این یکی از دلایلی باشد که وضع داخلی افغانستان از نظر دوستان بین المللی آن نگران کننده به نظر نمیرسد. در نهایت اهداف آنها برای آنها معیین اند.  با در نظرداشت این پس منظر دو سوال مهم در این رابطه عبارت اند از:

چه چیزهای مشابه را از هم اکنون میان آن شرایط  که در آینده شکل  خواهد گرفت و  شرایطی که از تکرار آن هراسانیم میتوانیم شناسایی نماییم؟  چگونه میدانیم که شرایط در آن آینده معیین چنان شکل خواهد گرفت و تاریخ تکرار خواهد شد؟

چند مشابهت را در رابطه با شرایط تداعی شونده و شرایطی که بروز خواهد کرد میتوان دریافت:  فقدان  یک قدرت مهار کننده یا بازدارنده و وجود همان نیروهایی که دیروز باهم در تقابل قرار داشتند و امروز نیز در تقابل باهم قرار داردند. هراس از تکرار از همین دو  مشابهت ناشی میگردد.

 به باور نگارنده نه تنها دلایلی  که در فوق از آنها یاد شد موجب تداعی یک وضعیت  وحشتناک تاریخی  میگردد، بلکه واقعیتها ی زندگی  این تداعی را قوت میبخشند. به مهمترین واقعیتهای زندگی  بصورت مختصر تماس می گیریم.

1. عدم اعتماد:  شواهد و مدارک زیادی برای تایید این باورمندی وجود دارد که بی اعتمادی بر ثبات اوضاع وعدم اعتماد بر عوامل بی ثباتی را نشان میدهند. مردم نه بر آنانی که در اوایل دهه 90 با هم به رویارویی مسلحانه پرداختند باور دارند که چنین نه خواهند کرد و نه  واقعیتهای زندگی از کارکردهای آنان طی ده سال گذشته این اعتماد را بوجود آورد. زیرا:

(الف)  بی ثباتی وضع موجود سیر صعودی دارد. مردم میبینند که امنیت و مصوونیت با وصف حضور یکنیم ملیون سرباز(؟) و هزاران متخصص نظامی و غیر نظامی موجب آرامش و احساس آرامش نگردیده است.درچنین شرایط حتی امنیت داخلی مردم از تهدیدگران تامین نه گردیده است.

(ب) عدم اعتماد بر عوامل بی ثباتی و بحران نیز قوت میگیرد، زیرا عوامل بحران بصورت پیوسته و پیگیر به  ایجاد و تداوم بی ثباتی و بی امنیتی  کار میکنند.

2. حکومت ضعیف و فاسد:  حکومت افغانستان ضعیف و فاسد است. منظور از ضعیف: ناتوان از نظر ظرفیت کاری، وابسته از نظر سیاسی، و غیر متعهد به منابع ملی، ضعیف از نظر اجرایی، و اراده  میباشد. خلاصه ضعیف در سیاستهای داخلی و خارجی. زیرا در ده سال نتوانسته حکومت داری خوب را بوجود آورد، در حالیکه رهبران وزارتخانه ها و ادارات مستقل به نوبت  استعداد خود را  بصورت مکردر ارگانها حکومتی بدون نتیجه برای مردم و اداره عامه کشورآزموده اند. حکومت از این لحاظ فاسد است که برای تمایلات مایکرو میسو خدمت مینماید.  ایلیت های حاکم بر جامعه بصورت حلقات متقاطع در عرصه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی فعال اند و در همدستی بهم بیزنس بزرگی را به قیمت جان و مال مردم فعال نگهمیدارند. حکومت نتوانسته با اینهمه کمکهای مالی  جامعه بین المللی زیربناهای لازم برای پیشرفت افغانستان را بوجود آورد. درسهای  بازسازی  اروپا پس از جنگ نشان میدهند که اروپا و جاپان در سالهای 1950 و 1960  از ویرانی جنگ به حدی از تعالی  دستیافتند که از لحاظ پیشرفت اقتصادی با امریکا برابری کنند. حکومت همچنان نتوانست امنیت داخلی و خارجی ا تباع خود را تامین نماید. منظور از امنیت داخلی این است که  هراس از دزدی و غارت اموال، اختطاف، عدالت غیر رسمی، حاکمیت زور مند و جنگ سالارو هراس از بی عدالتی با قوت آن وجود دارد، و کمتر افراد احساس امنیت و مصوونیت مینمایند. اکثریت حق دارند بادر نظرداشت چنین وضعیت در سیطره یک حکومت به اصطلاح انتخابی با هزاران کارمند فعال درد دستگاه بیروکراسی فاسد،  بیش از یکصد هزار پولیس و اردو و بیش از یکصد هزار سرباز خارجی، و هزاران متخصص و متفکر  سیاسی، نظامی و . . .  برای آینده زمانی که  نیروهای خارجی عزیمت کنند در هراس باشند، زیرا  در آن شرایط برای گرگان  داخلی و خارجی چیزهای زیادی برای حصول وجود خواهد داشت که امروز دستیابی به آن اندکی دشوار میباشد.

ایلیتهای حاکم که قدرت سیاسی ، اقتصادی و نظامی را در دست دارند به هیولاهای چند سره همانند اند، زیر آ نها در معاملات سیاسی با لباس متمدن و ژست دپلماتیک ظاهر میشوند، در معاملات و مارکیتهای اقتصادی یک تاجر و سرمایدار که  فقط به اعظمی ساختن سرمایه و سود می اندیشد و هنگام نبرد بحیث یک چریک و فدایی منافع فردی یا گروپی  که هدف مقدسش ابزار رسیدن به آن را تقدس میبخشد. آنچه آنها فکر میکنند اعظمی ساختن نفوذ و سرمایه است و این اصل بر اندیشه و عمل آنها حاکم است.

3. مداخله خارجی:  مداخله ی  خارجی بخصوص مداخله همسایگان به یک راز آشکار مبدل شده است. ایلیتهای حاکم از آن نفع میبرند و به همین دلیل در پی جلوگیری  یا قطع آن قرار نمی گیرند. دلیل عمده ا ین است که ایلیتها شبکه ای را ایجاد نموده که درعرصه های مختلف حیات در سرتاسرکشور بخصوص در درستگاه دولتی فعال میباشد. مداخله خارجی نه تنها از وضعیت کنون برای تامین تداوم این وضع بهره میبرند، بلکه آن را به شرایطی  سوق میدهند که امکان بهره گیری در آن به مرحله ی ثبات و اطمنان ارتقا نماید. تداوم جنگ از یکسو به صنایع نظامی  کشورهای در گیر کمک میرساند و از سوی دیگر به اهداف سیاسی طرفهای درگیر خدمت مینماید. با خروج نیروهای خارجی رقابت روان  منافع درداخل افغانستان فرصت می یابد تا به گونه های آشکار و خشن آن متبارزگردند. نیروهای داخلی ای که در این صف آرایی  قرار گیرند بدون شک و جود خواهد داشت.

4. تمایلات مایکرو(فردی) و میسو(گروپی/حزبی) : درحالیکه در حضور توانایی نیرومند برای حراست از قانون و تامین قانونیت، وضع امنیت داخلی جایی را برای  احساس امنیت و مصوونیت باقی نگذاشته است، هراس درگیری برای احراز قدرت و غارت ملت میتواند اساس محکمی داشته باشد.  تاریخ آن روزهایی را که  بخشی از مردم  در اوایل دهه 1990به غارت داریی های مردم ، به تقسیم کوچه و خیابانها و تبدیل آنها به سنگرهای نبرد متوسل شدند، به یاد دارد. افراد و گروپها در آن روزها تنها خود و گروپ خود را میدیدند. شرایط  2014 چنین وضعیت را تداعی میکند زیرا مردم در این دو مشابهت هایی را میبینند. تمایلات فردی وگروپی برای حصول ثروت و قدرت و انتقامجویی ها انگیزه های مهمی را برای رویارویی میسازند که ده سال گذشته مثالهای فراوانی از آن را در سینه دارد.

اینهمه وضعیتی را که در بالا بحیث انارشی سازمان یافته توصیف شد ترسیم مینماید.

درحالیکه دلایل زیادی وجود دارد که فکر شود نیروهای سیاسی و نظامی بر سر تقسیم مجدد دارایی ها ی خصوصی و عامه در برابر هم موضعگیری نمایند، دلایلی  نیز وجود دارند که برعکس آن را مورد حمایت قرار میدهند.

  1. ساده لوحانه خواهد بود اگر فکرنماییم که جامعه جهانی در راس ایالات متحده امریکا،  پس از اینهمه مصارف و قربانی ها  افغانستان را در چنین حالت فکری و موقعیت جغرافیایی بدون  کسب این اطمنان  تنها گذارد که باردیگر به منبع خطربه صلح و امنیت بین المللی مبدل گردد. امریکا امکانات متعددی را  در اختیار دارد: تعیین یک رییس جمهور جدید، ایجاد یک حکومت مصلحتی مدل عربستان سعودی، ایجاد پایگاه های نظامی موقت، حفظ حضور نظامی محدود، واگذاری مدیریت افغانستان به یک کشور دیگر بحیث حافظ منافع غرب. امریکا همچنان توانایی اعمال فشار نیرومند بر حکومت افغانستان را دارا میباشد. 
  2. ایلیتهای حاکم نه تنها در مواضع مستحکم   سیاسی قرار دارند بلکه مارکیتهای اقتصادی را نیز در دست دارند. منافع آنان خواستار ثبات اوضاع سیاسی میباشد حتی  به قیمت سازش با مخالفان مسلح ، با کسانی که در نهایت امرزمینه های مشترک بیشتری را میتوانند  برای همکاری دریابند. این افراد در تصمیمگیری ها ی مهم دخیل اند و بیشتر به حفظ

 منافع شخصی متمایل اند.

3. نیروهای  سیاسی و اجتماعی وارد مرحله بیداری سیاسی و عمل سیاسی میگردند تا خطرات احتمالی را در آینده کاهش دهند.    این نیروها نیز منافع خود را در ثبات اوضاع  می بینند.

  بر اساس این دلایل احتمال تکرار جنگهای داخلی  دهه اول 1990 قوی به نظر نمیرسد، زیرا در هراس موجود از تکرار تاریخ متغییر نیر وهای خارجی بحیث متغییر مستقل  پنداشته میشود که با غیابت آن رویارویی مسلحانه محتمل پنداشته میشود. احتمال سه خطر دیگر در  زمان خلای قدرت نیرومند تر به نظر میرسد. این خطرات به ترتیب  تقلیل اهمیت عبارت اند از:

  1. خطر ارتقای  بی سابقه  ی میزان جنایات مانند دزدی، اخطاف ها و ترور مخالفان به هدف سرمایه اندوزی ، تصفیه حساب با مخالفان و  تحکیم قدرت سیاسی –اقتصادی در زمان خلای قدرت.
  2.  خطر  تشکیل ایتلاف رادیکالها در کوتاه مدت
  3. خطر  تکرار رویارویی ایدیولوژیها در دراز مدت

درحالیکه تکرار جنگهای داخلی قوی پنداشته نمیشود، شکل دهی جامعه داخلی  و  سرنوشت آن بر حسب نیازمندیهای جامعه بین المللی و منافع حیاتی آن ماموریت اساسی را در برابر نیروهای سیاسی و مردم افغانستان قرار میدهد.

به باور نگارنده سوال مهمتر این است که چرا  آنانی که از تشدید انارشی نرم به خشن پس از 2014 نگران اند برنیروهای بین المللی اتکا مینمایند؟  نیروهای باشعور و مبتکر ملی دوسال  فرصت را برای تشکیل وبسیج نیروها و ایجاد بدیلهای ملی در پیشرو دارند. ایلیتهای حاکم بر وضع یک نگرانی عمده دارند- از دست دادن مواضع کنونی قدرت- در حالیکه  دیگران یعنی اکثریت با بیشتر از یک نگرانی دست و پا میزنند . برای آنان  تاریخ در هرصورت آن تکرار خواهد شد، مگر اینکه نفسهای خود را برای تغییر در وضعیت تغییر دهند. این تنها راهیست که آنها برای جلوگیری از تکرار تاریخ در پیشرو دارند. برای ایلیتها نیز  تاریخ تکرار خواهد شد، مگر جایگاه  ایلیتها بحیث اقلیت حاکم و مردم بحیث اکثریت محکوم در آن تکرار، تکرار مکرر خواهد بود.

 

پایان

 

 


بالا
 
بازگشت