دكتراندس نبي هيكل

 

نگارنده : دکتراندس م. نبی هیکل

 

تخصصگرایی و اخلاق مسلکی

 

تخصصگرایی و اخلاق مسلکی دو کیفیت مهمی اند که همه بدون استثناء به آن نیازداریم. انسان‌ها یا در شغل و رشته ای تخصص علمی یا تجربی دارند  یا به آن کیفیت و مهارت ارج میگذارند.  ممکن است افرادی وجود داشته باشند که  در دسته سومی قرار داشته باشند. خشتمال وقتی بیمار است در نهایت به پزشک مراجعه میکند و پزشک به خشتمال یا  آشپز یا پزشک هم مسلک نیاز دارد. این کاریست که در زندگی روزانه با سواد و بی‌سواد آن را تجربه میکند. در گذشته ها نیز چنین بوده است: برای تداوی نزد حکیم یا طبیب میرفتند، برای دانستن مساله شرعی نزد امام مسجد و برای نوشتن نامه نزد  یک میرزا یا آدم باسواد. فکر میکنم که اخلاق مسلکی باید شامل دو بخش کار مسلکی و برخورد مسلکی باشد. کار مسلکی همان است که از کار انجام شده توسط یک فرد غیر مسلکی به سادگی متمایز میگردد و برخورد مسلکی میتواند در این از کار مسلکی متفاوت باشد که  جهات معنوی و ذهنی کارمسلکی را بازتاب میدهد. به عبارت دیگر  ریتوریک مسلکی را احتوا میکند. نجاری که خوب نجاری میکند اما رویه نا مناسب دارد  دارای کار مسکلی و برخورد غیر مسلکی میباشد. کار و برخورد مسلکی دو مشخصه مهم  مشترک دارند که عبارت اند از صداقت  در کار مسلکی و معیاری بودن خدمات مسلکی.

در حالیکه مردم عادی بیشتر اوقات در مواردیکه حیاتی و مهم‌اند به این قاعده توجه دارند،  در بسا از موارد دیگر بر دانش خویش تکیه میکنند. آن‌ها نه تنها به دانستنیهای خویش بلکه به نزدیکان خویش نیز تکیه دارند. این دو شیوه برخورد از دو  جامعه متفاوت نمایندگی مینمایند. اولی از جامعه عصری و دومی از جامعه سنتی. مهمتر این است که  بسیاری  از رو شنفکران و متخصصان امور نیز از این جهات  در همان  دسته سنتی قرار میگیرند، شاید هم به دلیل اینکه به این شیوه عادت کرده اند. ایمیلی دورکهایم این دو جامعه را به ترتیب  به نامهای جامعه ارگانیک و میکانیک  نامگذاری کرده و پتنام با توجه به اعتماد  در این جوامع  از اعتماد غلیظ  در جامعه سنتی و اعتماد رقیق در جامعه عصری سخن میگوید. در حالیکه از نظر سلطه بر جامعه ممکن است اعتماد غلیظ در جامعه سنتی بیشتر مسلط باشد و اعتماد رقیق در جامعه عصری، اما هیچکدام از این جوامع فاقد این دو نیستند و هرد به درجه های متفاوت و با اهمیت متناوب در همه ی جوامع حضور دارند. همزیستی و توامیت هردو اعتماد را در مواردی که امنیت در سرمد توجه قرار دارد به خوبی میتوان دید.  بطور مثال کود یا  شفر سیف یا درهای امنیتی بدست افراد اعتمادی قراردارند. تخصصگرایی و اخلاق مسلکی برای قشر روشنفکر جامعه (بخصوص جامعه افغانی) که بحیث دماغ جامعه فعالیت مینماید دارای اهمیت حیاتی میباشد. ممکن است خنده آور پنداشته شود  اگر گفته شود که ترقی و پیشرفت  هر جامعه‌ای به این مساله بستگی دارد.اما  این  یکی از حقایق تلخ جامعه ی ما است.

تخصص باید بر دو بنیاد یا حد اقل بر یکی از آنها استوار باشد:  اساس تجربه و تحصیلا ت علمی یا هردوی آن را داشته باشد .

 مثالهای عمده  در این  بحث  را از تازه ترین بحث‌ها ی شایع بر میگزینم: بحث پیرامون » از کارل مارکس تا کارل پوپر؟!. . .۱«  و »حل عادلانه مسایل اقوام. . .۲« . نقد نوشته‌های متذکره هدف نیست، بلکه هدف این است تا  نمونه هایی از تخصصگرایی و اخلاق مسلکی را به مدد این مثالها بنمایانم. موارد دیگری نیز جسته و گریخته یاددهانی خواهد شد.

در یکی از دو مقاله که در همین هفته در سایت آریایی منتشر گردید یاد دهانی کردم که تعصب فکری و تفکر گروپی دو خصیصه  ای اند که همه ی ما صرفنظر از تفاوتهای عمده باهم شریک داریم. در حالیکه نخستی زیانبارتر از دومی  است ، بیشر از دومی معمول است، زیرا در افراد نیز دیده میشود. اما تفکر گروپی تمایلات مثبت نیز دارد. تعصب فکری با   همه ی بدیهایی که دارد، موردی نیز وجود دارد که عاری از خوبی نمیباشد.  زشت ترین خصیصه تفکر گروپی این است که گروپ خود را برتر یا  صحیحتر میداند. و این حالتی است که تفکر گروپی خود را به تعصب فکری میچسپاند. وقتی تعصب گروپی در گروپها  طبیعی باشد، توجه به خصایص منفی تفکر گروپی ضروری میگردد.   وقتی سازمان عبارت از بسیج جانبداری باشد به گفته سخات شنایدر ، تفکر گروپی یک پدیده معمولی میباشد، اما این پدیده میتوانددر منفی بودن و درجه منفی بودن خود از همدیگر متفاوت باشد.

از سالیان دراز بدینسو جدالی در مورد علمی بودن و علمی شدن علوم اجتماعی  در جریان است. در حالیکه این جدال مانند مسابقات ورزشی کدام برنده و قهرمانی را معرفی نکرده است، توانسته  سختی و نرمی حدود تعصب و تفکر گروپی را نشان دهد. بحث علمی بودن و غیر علمی بودن را در مباحثات موافقان و مخالفان در رابطه با » گوهر اصیل آدمی. . .« نیز میتوان یافت. تفاوت بحث دانشمندان با این بحث در این است که در بحث دانشمندان علمی بودن و نبودن با وصف صراحت آن از نظر ایپیستیمولوژیک مورد منازعه قرار داد، و در بحث  افغانی  هنوز فکر می‌شود که در این  رابطه توافق نظر وجود ندارد. تفاوت دیگر این است که در بحث دانشمندان تخصص و اخلاق مسلکی تاحد لازمی صراحت دارند، در حالیکه در بحث افغانی نویسندگان و منتقدان از همه چیز باخبر اند، هم فلسفه میدانند و هم ریاضی و هم روانشناسی و هم طبابت.  این بحث‌ها را نباید خصمانه  ساخت. ممکن است طرف‌های بحث به درجات متفاوت در موارد متفاوت حق به جانب باشند و این  بزرگواری را داشته باشند تا حد تخصص و اخلاق مسلکی  خود و دیگران را رعایت کنند. تنها در این صورت است که میتوان همدیگر را در کار مسلکی و در پیشرفت آن یاری رساند.

تجریه ثابت کرده و  اکثریت دانشمندان نیز به این معترف اند که دانش طی زمان تغییر میکند. اما در یک دوره واحد به قول یکی از دانشمندان (که هم‌اکنون اسمش به یادم نیست )در حالیکه پارادگمهای متفاوت وجود میداشته باشند، یک پارادگم معیین  تسلط میداشته باشد. و در  طی همین دوران بسیاری از مسایل بصورت قطعی صراحت

۳

نمیداشته باشند، زیرا مستلزم کاربیشتر یا دانش بیشتر میباشد. اتکا بر تخصص و اخلاق تخصصی در چنین شرایط

 روشنفکر و دانشمند را وامیدارد تا به اظهاراتی بپردازد که از تعصب فکری  فاصله دارند.  دادن معلومات نادرست یا انجام قضاوت نادرست   مانند ادعاهایی برخی ها مبنی بر اینکه  با تغییر نام افغانستان  همه چیز خوب می‌شود یا  همه  جامعه و بشر محصول سیکس اند یا فیدرالیزم  علاج   بسیاری  از دشواریهای افغانسنتان است ؛کاریست غیر مسلکی و در تناقض با اخلاق 

مسلکی. یک مثال از چنین مورد را از مقاله » از کارل مارکس تا کارل پوپر؟!«  به یاد میاورم.

مشکل نخست این است که تقریباً هیچ فیلسوف مؤثر و در خور اعتنا نداریم که معرفت نسبت به فرد و جامعهء بشری را از اعماق و از»« ریشه های واقعی پیگیری نموده و به بالا آمده باشد. همه؛ زمانی به سر وقت فرد و جامعهء بشری میرسند که سوژه ها؛ «عاقل و بالغ و نافذ جمیع تصرفات امور شرعیه»ء خود شده باشند .

نویسنده معلوم نیست چه  نوع فیلسوفی میخواهد و یا تنها میخواهد عمق  فکری خود را به نمایش گذارد.

              آنچه وی میخواهد کار خیلی  دشوار است زیرا هم مطالعه ی فرد مستلزم دانستن دانشهای اختصاصی است و هم شناسایی جامعه.

مهمترین مطلب مورد نظر من این است که نگارنده مقاله ( از کارل مارکس تا کارل پوپر؟!) ادعا میکند:

 در حالیکه بشر و جامعهء بشری؛ از لحظه ای آغاز میگردد که دختر و پسری باهم توافق میکنند و قرار همخوابی میگذارند.

آری؛ آری، آری و بازهم آری و هزاران بار و میلیونها بار آری؛ که بشر از سکس آغاز میگردد! همچنانکه کلیه موجودات زنده؛ از وصلت و جفت گیری آغاز میشوند!

کو؛ کیست؛ کجاست آن فیلسوف که این جریان حقیقی تر از واقعیت و واقعی تر از حقیقت را پیگیری نموده و به جایی رسانده باشد؟

کو ؛ کیست؛ کجاست؟؟؟

از اینجا تا اینکه فرد بشری؛ بالغ شده و «عضوی تام الحقوق» جامعه میگردد و مورد توجه کجدار و مریز حضرات فیلسوفان قرار میگیرد؛ مگر کم مسئاله است؛ مگر اساساً همین مسئاله ها اساسی و تعیین کننده نیستند؟؟؟

آیا فیلسوفی تا کنون طفل زایده و کلان کردن طفل را بلاواسطه تجربه کرده است؛ آیا فیلسوفی تا کنون دایه شده و فرد بشری را زایانده؛ بعد؛ تر و خشک کرده ...؟؟؟ تا اینکه او به سخن آمده و نیمه بشر شده است آیا تعقیب کرده که این دورانها حایز چه فعل و انفعالات و کنش ها و واکنش ها و «تجربه های زنده»ء کارل پوپری میباشد؟ و در سمت و سو یابی شخصیت آینده و جامعهء آینده چه اثرات و جبر هایی را خلق مینماید

 اشاعه ی      این طرز تفکر نادرست برای هیچیکی سودمند نیست. جامعه زمانی ایجاد شده بود که دختر و

 پسر مانند امروز توافق به همخوابگی نمیکردند. نه بر اساس داروینیزم و نه هم بر اساس تعالیم اسلامی سیکس

                در ایجاد اولین جامعه نقش ایجاد گرانه و تعیین کننده نداشته است.  ازدواج و همخوابگی زن و مرد شرایط ضروری  تولید نسل اند نه شرایط بسنده، بسیاری را میشناسیم که ازدواج کرده اند  و اما مقاربت جنسی آنها برای سالهای

               متمادی موجب تولید نسل نگردیده است. باز به »جامعه باز« مورد بحث نویسنده ی مقاله در دموکراسی لیبرا ل مینگریم که مقاربت جنسی ( به اصطلای اوشان سیکس) همجنس  بازان به تولید نسل و تشکیل جامعه  منتهی نمیگردد. این اظهار  اساس ایمپیریک یا تجربی ندارد و تنها بر مشاهدات ساده  ناقص استوار است، زیرا نقیصه

۴       

آن را نیز به سادگی در زندگی روزانه  شاهدیم.

 تخصص  را  میتوان همانند  ساحه ی ملکیت دانست که متخصصان  ساحه معیین در آن فعالیت میکنند

  و  تنها میتواند از مقام صلاحیت علمی و با استدلال تجربی و نورماتیف مورد مداخله قرار گیرد.

و یا به مشکل دوم توجه کنید. مسوولیت  اینکه همه فیلسوفان مرد اند بر عهده کیست؟ و یا به افاده » تجربه ها در شعر و ادبیات ...« در نقل ذیل از مقاله متذکره توجه کنید.

 

مشکل دوم؛ مرد بودن همه فیلسوفان عالیمقام میباشد؛ تجربه ها در شعر و ادبیات و روانشناسی نشان داده است که خیلی چیزهای بینهایت مهم و اساسی و تعیین کننده هست که جنس نرینهء بشری به لحاظ بیولوژیک و فیزیولوژیک نمیتواند؛ از عهدهء آنها بدر آید؛ چنانکه نمیتواند بزاید و تولید مثل نماید.

این مساله  را از دیر زمان فیمینستان کشف کرده‌اند و امروز دانشمندان فیمینیست  بخصوص در علوم اجتماعی بسیار اند.

                         برای معلومات مزید در مورد زنان فیلسوف میتوان به ویکی پیدیا (http://en.wikipedia.org/wiki/List_of_female_philosophers) مراجعه کرد.

 

 اشتباه به معنا ی آن نیست که آنکه اشتباه کرده چیزی نمیداند، بلکه تاریخ علم و فلسفه میا موزاند که انسان با همه تیز هوشی و درایت و نبوغ اشتباه میکند. تیوری عقلانیت محدود (limited rationality)  در این زمینه دلایل بیشتر ارایه میکند. به همین دلیل هم میتوان بر تخصصگرایی تأکید کرد. راه ساده این است که آنچه را   نمیدانیم یا در موردش متیقین نیستیم ابزار داریم، زیرا دلایل ندانستن فراوان است و قابل تبریه، بدین ترتیب از ابراز نظر نادرست و غیر تخصصی نیز اجتناب میشود. هدف اظهارات علمی اند که باید از مقام صلاحیت ابراز گردند.چنین اظهارات از جانب فردی که به تبلیغات شایع بسیاری ها وی را دانشمند و  سایت انترنیتی   افغانستان. . . بحیث دانشمند شماره یک  دانسته،  از نظر  نورمهای اخلاقی مورد سؤال قرار میگیرد.

  یک مثال  کوتاه  منازعه در رابطه با باورمندی اساسی تیوری انتخاب عقلی در مورد خود نفعجو بودن انسان است. بسیاری از دانشمندان این باورمندی را مورد سؤال قرار داده و  مدارکی ارایه میکنند که  ناقص بودن آن را نشان میدهند.   نتیجه کار این است که بیانهای معاصر و جدیدتر انتخاب عقلی از بیان سنتی فاصله گرفته اند، در حالیکه به باورمندی خود  استوار اند به وسعت دید و  رعایت انتقاد دیگران  امکان داده اند. این مثال به ساحه ی تخصص مربوط است و بیانگر آن است که چنین اظهارات در  تیوریهای اختصاصی و عمومی وجود دارند. اما تیوری با چنین مسایل سروکار دارد و به  نحوی از آنحا ب اساس علمی دارند و میتوانند رد گردند.  دانش علمی  این مساله را صراحت داده و برآن تأکید کرده است.

تحلیل‌های تخصصی  از یکسو بر بنیاد اساس آن شناخته میشوند: داکتر ... در مورد ... معلومات ارایه میکند. دوم ساختار و محتوای مقاله و استدلال باید  تاحد ممکن حالات ضد و نقیض و مثبت و منفی، آنچه مؤید  اظهار معیین است و آنچه نیست و مستلزم تحقیق بیشتز است و از این‌گونه را احتوا نماید. وخواننده میتواند بر بنیاد استدلال ارایه شده  و کاستی یا قوت آن‌ها قضاوت نماید.

تخصصگرایی میتواند فاقد اساس مستحکم باشد.  مثال زنده آن کسانی اند که  در رشته ی معیین تخصص ندارند اما مدعی آن اند. در کشورما   قرار معلومات تعدادی از افراد درحالیکه دکتور نیستند بحیث دکتور طب فعالیت

میکنند. یا  در متخصصان امور سیاسی چهار دسته را میتوان شناسایی کرد: شخصیتهای سیاسی که ابراز نظر آن‌ها از صلاحیت مقام آن‌ها ناشی میگردد، آنانی که در علوم سیاسی تحصیلات دارند، آنانی که بر اساس تجربه سیاسی  حرف میزنند و آنانی که بر بنیاد مشاهدات و تجربه عام سخن میگویند.تخصص علمی در واقعیت امر به دسته دوم و فعالان سیاسی با تجربه تعلق میگیرد. در حالیکه ابراز نظر ممکن و مجاز است ادعای تخصص و اظهارات علمی مسوولیت بزرگ تلقی میگردد.

گزارش اخیر گروه بحران در مورد افغانستان پس از ۲۰۱۴  و تأثیرات سایکالوژیک آن را  بر جامعه میتوان بحیث مثال در نظر گرفت. چنین  سازمانها و تینک تنکها و  فعالان سیاسی و مبصران سیاسی را میتوان در زمره رهبرا ن افکار عامه حساب کرد که قضاوت آن‌ها در شکل دهی افکار عامه نقش دارند. به همین دلیل مهم است که رهنمایی و رهبری نادرست مسوولیت بزرگ تلقی میگردد. تأثیرات ابراز نظرها و تخصصگرایی ها میتواند بطور مثال در ساحه طبابت به مرگ یا معیوب شدن بیانجامد و یا در موارد دیگر ( مانند اتنوسینتریزم برخی از روشنفکران افغانی) موجب تضاد و خصومت گردد.

تخصصگرایی و اخلاق مسلکی برای  آینده کشور ما دارای اهمیت حیاتی میباشد.

 

در قسمت دوم این بحث مثالهای دیگری از نوشته مقاله‌ای زیر  سرخط »حل عادلانه مسایل اقوام. . .« خواهیم داشت.

 

 

 +++++++++++++++++++++

قسمت دوم

 

تخصص یا بر بنیاد تجربه استوار است مانند شکسته بند ها و رگ گیران معروف و . . . وطن  و یا بر دانش رسمی علمی و یا بر هردوی آنها. اما همه ی متخصصان در حالیکه صاحب صلاحیت پنداشته می‌شوند از دانش و مهارت همگون برخوردار نیستند، برخی ها بهتر از برخ دیگر اند و برخ زیادی بدتر از برخ دیگر. میان آن‌ها نیز یک سلسله مراتب وجود دارد که یکی به استادی دیگری و آن دیگر به شاگردی معترف است.

در کشور ما چنین قاعده کمتر  مروج است و محدود  به مواردی باقیمانده است که در آن ها دانش و دانش پروری مروج بوده اند. بطور مثال در ساحه ی شعر و ادب استادان و شاگردان ، کلاسیکها و معاصران تاحدی معلومدار اند. این عرصه نیز تاحدی سیاسی شده است و مداحان سیاسی  اغلب به مدیحه سرایی  منثور از موافقان  میپردازند و به شخصیت سازی دست میازند.

 نمونه هایی که در این قسمت در خدمت توضیح تخصصگرایی و اخلاق مسلکی قرار داده می‌شود به مسایل عمده سیاسی  ارتباط دارند.   در اینجا نیز نمونه‌هایی را مورد بحث قرار خواهم داد که به بحث کنونی کمک مینماید. مقاله مورد بحث ما زیر سرخط »حل عاد لانه ی مسا یل اقوام درنظام غیرمتمرکز«  در سایت آریایی منتشر گردیده است.  نویسنده مقاله از اقوام و ملیتها ی افغانستان نام میبرد و دلیل این را که این اقوام » بنام قوم حاکم و انحصارگرقدرت واقوام رانده شده از حاکمیت تفکیک میشوند « این حقیقت میداندکه » چون تعدادی از قوم حاکم ازمادر زاد حاکم خلق شده وتعداد کثیر دیگراز اقوام رانده شده از قدرت فرمان برداربه دنیا میایند که این روندازسده ها بدینسو ازیک نسل به نسل دیگربه میراث مانده اند«

واضح است که کمتر ین تعداد به این اظهار  میتواندباورمند باشد. در  دسپلین اداره و رهبری این سوال که رهبران  به دنیا میایند و یا ساخته میشوند، یکی از مباحث را میسازد.  به نظر من هردو  باورمندی حقیقت دارند، زیرا  شواهدی از آنها در زندگی واقعی وجود دارند. پیامبران  رهبران اند و رهبر مافیا نیز رهبر است. اما این بحیث  از یکسو به تقدیر و از سوی دیگر به دیترمینیزم تاریخی و ساختاری ارتباط میگیرد. هرگاه این باورمندی نویسنده مقاله متذکره درست باشد قسمت اعظم مقاله وی نه تنها اساس خود را از دست میدهد، بلکه درگیر تناقض گویی نیز میگردد. قوم حاکم حاکم  و اقوام فرمانبر همچنان فرمانبر باقی خواهند ماند. شاید هم سوء تفاهمی در میان باشد یا از صنایع شاعرانه استفاده شده باشد. گذشته از آن  حاکمیتهای قومی  طی سده ها ی گذشته نتیجه آن نبوده اند که برخی  حاکم و برخی محکوم خلق شده اند و نه هم چنین بوده است که قومی حاکم و  یا محکوم خلق شده است. در این مقاله  که  گفته شده به یک سیمینار علمی  در کابل ارایه گردیده اساس علمی چنین باورمندی  بیان نشده است. این مقاله دشواریهای فراوان دارد و تنها  به مهمترین آنها توجه میکنیم. سخن جالب این است که نویسنده پیشنهاد مینماید:

. . .  بخاطرحفظ هویت قومی و حقوقی اقوام گوناگون افغانستان درستون ملیت وقوم تذکرهءهویت بایدهرشهروندکشوربنام قوم که منسوب است تحریریابد یعنی شهروندهزاره بنام قوم هزاره وشهروندتاجک بنام قوم تاجک تحریرگردندتا هیچ یک ازاقوام به بهانه تعلقیت قومی ,زبانی ومذهبی مورد تبعیض وبیعدالتیهای حکومتهای قوم گرا قرارنگیرند وهمه اقوام کشورخودها را صاحب سرنوشت مشترک سیاسی درین سرزمین بدانند.

جداکردن اقوام و ملیتهای ساکن در یک کشور  به این یا آن دلیل خود تبعیض است.  تبعیض سیستمیک که آن را institutional discrimination  مینامند از زمره از راه دسته بندی و طبقه بندی صورت میگیرد.  هدف از تذکره تابعیت چیست و چرا باید دین، مذهب، نژاد و قوم و زبان در آن ذکر گردد؟ آیا هویت قومی با نوشتن قوم وهویت دینی با نوشتن دین و به همین قیاس حفظ میگردد؟ در گذشته ها چنین مسایل تجربه شده اند. تنها اساس به اصطلاح علمی این شیوه تفکر در اتنوسنتریزم قراردارد که به باور نگارنده از خویشاوندان راسیزم بشمار میاید.

         از آنجاییکه تبعیض در جهان معاصر به شیوه های نرم و انسانی آن صورت میگیرد، نوشتن این گونه مشخصه ها این امکان  را فراهم میسازد تا به تداعی تبعیض در یک جامعه ی  پس از سالها جنگ و رویارویی منتهی گردد. و حدت ملی نه از راه تعیین سرحدات میان اقوام و جدا کردن آنها بوسیله تذکره تابعیت،  پاسپورت و حدود جغرافیایی ، بلکه از راه توجه به مشترکات صورت میگیرد. این را  بسیاری از اطفال نیز میداند زیرا وقتی جنگی یا به اصطلاح جوت میکنند با یکدست بشکل تیغ یا تبر بروی کف دست دیگر خود میزنند.

در چنین موارد مسلک و اخلاق مسلکی در خدمت ایدیولوژی و سیاست قرار داده میشود. عیب ندارد زیرا در سیاست چنین چیزی معمول است و ایشان نه در گذشته تنها بوده اند و نه در حال و نه هم در آینده تنها خواهند بود. اما   روشنفکر و تاریک فکر افغانستان چنین خدمتگذاریهای را با پیامدهای تلخ آن تجربه کرده اند و  زمان آن فرا رسیده تا به ایدیولوژی و به مسلک مسوولانه برخورد صورت گیرد.

 از مطالعه ی مقاله  بر میاید که نویسنده آگاهانه دانش مسلکی را در خدمت ایدیولوژی قرار داده است. قسمت های بعدی مساله نظام فدرالی و تقسیمات کشور را بر اساس ساختارهای اتنیکی مطرح مینمایند.

فاصله میان تیوری تا پراکتیک برای افغانستان خیلی گران تمام شده است. مردم افغانستان یکبار بهترین فرصتها را در دوران جمهوری دوم ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۲ در نتیجه دگما و عدم توانایی در طرح تیوری انطباقی از دست دادند. در زمان جمهوری  چهارم ( از سقوط امارت طالبان تا امروز) یکبار دیگر با این دشواری درگیر شده اند. نطام فدرالی بدون شک امکانات بیشتری را برای مشارکت سیاسی مردم و در نتیجه تامین حاکمیت مردم فراهم مینماید. در تطبیق این  نظام  باید به تیوری انطباقی توجه لازم معطوف گردد. با آن نباید چنان برخورد کرد که  رهبران جمهوری دوم  با تطبیق ایدیولوژی مارکسیستی – لینینیستی و رهبران جمهوری چهارم  با  تطبیق دموکراسی لیبرال برخورد کرده اند.

در مقاله نویسنده   هنگام تقسیم تمامیت ارضی کشور تنها به هزاره ها، تاجیک ها، پشتونها و ازبیک ها توجه کرده سایر  اقلیتها  نادیده گرفته شده اند، گویی آنها  وجود ندارند. این برخورد نیز برای مردم افغانستان نا آشنا نیست،  زیرا گونه های مختلف تبعیض و بیعدالتی اند.

حل عادلانه، وحدت ملی، ملت و ملت واحد، منافع ملی همه اظهارات نورماتیف اند و بدون اینکه تعریف گردند به مشکل مورد بحث قرار میگیرند و همواره میتوانند مورد جدل قرار داده شوند. اما برای تعریف آنها حد اقل معیارهای قبول شده در جوامع علمی وجود دارند. به نظر میرسد که حل عادلانه از نظر نگارنده مقاله متذکره  همان است که  اوشان پیشنهاد کرده اند: تقسیم اقغانستان از نظر تشکیلاتی زیر نام نظام فدرالی میان هزاره ها، ازبیکها، تاجیک ها و پشتونها.

نویسنده مقاله برای خوانندگان این پیام را  از تریبیون تخصص ابراز داشته که:

 نظام سیاسی فدرال بخش عمده  حل عادلانه مساله ملی ووحدت ملی واقعی و بوجود امدن ملت واحد و منافع ملی را تضمین می نماید چون تاهنوز درافغانستان نه ملت واحد نه وحدت ملی واقعی و نه منافع ملی وجود دارد که افغانستان تا هنوز به دولت، ملت نرسیده و هنوز هم هویت هادرین سرزمین هویت های قومی، منطقه ای وزبانی است. زیرا ذهن استبداد زده ی مردم ما درغژدی رشد یافته حاکمان مستبد افغانستان اجازه نداده است  تاستم ملی را مشاهده کنند

پره گراف بالا یکی از پر جنجالترین اظهارات است: به نکات عمده توجه را برمیگردانم.

·                       »نظام سیاسی فدرال بخش عمده حل عادلانه مساله ملی ووحدت ملی واقعی و بوجود امدن ملت واحد و منافع ملی را تضمین می نماید. . .«:  نویسنده به این باور است که در افغانستان هنوز ملت واحد وجود ندارد و برخاظر ایجاد آن نظام فدرال را پیشنهاد میکند ، زیرا این نظام بخش عمده حل عادلانه مساله ملی را  تضمین مینماید. وقتی ملتی وجود ندارد از حل مساله ملی  نمیتوان سخن گفت، زیرا چیزی برای حل وجود ندارد. نویسنده حتی از  ملیت  سخن نمیگویدو  اما اقوام و قبایل را به در جه ملت شدن  از راه فدرالیزم تکامل میبخشد. به عبارت دیگر وقتی ملت وجود ندارد باید از حل عادلانه اقوام و قبایل سخن گفته شود نه از حل عادلانه مساله ملی.

·                       » بوجود امدن ملت واحد«   نظام فدرال به اسیمیلیشن اقوام نه بلکه برای خودمختاری و استقلال نسبی آن امکان میبخشد. نویسنده به این جهت از نظام فدرال حمایت مینماید که به اقوام و قبایل حق خود ارادیت بیشتر میبخشد و اساس  نورماتیف  اظهارات وی را اتنوسنتریزم میسازد. اما در اینجا ممکن است نویسنده از وحدت ملی حمایت همه  یا اکثریت از حکومت مرکزی و  دولت افغانستنان باشد. اما او هم از ملت بودن و هم دولت بودن انکار میکند.

·                       منافع ملی: نویسنده مدعیست که نه ملت در افغانستان وجود دارد نه ... و نه منافع ملی. همه ی جهانیان اعم از دانشمند و سیاستمدار و سازمانهای بین المللی  برخلاف  این نویسنده فکر میکنند که ملتی به نام افغان وجود دارد که دارای منافع ملی میباشد. نویسنده در همین پره گراف دولت بودن افغانستان را نیز نپذیرفته، اما تعریف نکرده که از نظر  وی دولت و ملت و منافع ملی چیستند.

اما واقعآ حق به جانب  وی  است؟  استدلال وی برای این باورمندیها ارایه نشده، زیرا تنها نتیجه گیری ها و باورمندیهای وی   بطور مثال در مورد ملت، منافع ملی، دولت ابراز گردیده اند. آنچه معلوم است این است که اکثریت به گونه غیر از  وی  فکر میکنند. در مجامع علمی و مسلکی نیز به ملت، منافع ملی و دولت به گونه دیگر میاندیشند.  بیشتر باورمندیهای علمی  را توافق و تفاهم  تشکیل میدهند و معلوم است که تعریف نویسنده با اجماع علمی تفاوت دارد.

مشکل اساسی بیشتر در رابطه با ایدیولوژی تبارز مینماید.دو مثال برجسته و مهم  در رابطه با تجارب اخیر مردم افغانستانت انترناسیونالیزم پرولیتری و انترناسیونالیزم اسلامی میباشد. برخورد غیر انتقادی و ناتوانی تحلیل انطباقی در هردو موارد نه تنها   تصورات  بیمورد را در مورد  اساسات نورماتیف  تمایلات متذکره  موجب گردید ، بلکه دشواریهای و بدبختیهای جبران ناپذیر را نیز موجب گردید. در اینجا  یکبار دیگر  تخصصگرایی و اخلاق مسلکی  اهمیت خود را تبارز میدهد. تیوریسن های ما  در هردو مورد بیشتر  سربازان ایدیولوژیک بودند تا دانشمندان و متخصصان امور.

جنبش های نوین مانند جنبش ضد جهانی شدن نشان دادند که همبستگی بین المللی مستلزم وحدت قلمرو ارضی نمیباشد و میتواند به بهترین وجه  سوژه ای  عمل نماید و به تغییرات منتج گردد.

تخصصگرایی و اخلاق مسلکی برای آموزش سالم جوانان، برای پیشرفت علمی و تکنالوژیک کشور  و برای  آینده سیاسی کشور دارای اهمیت حیاتی میباشد. زیرا انکشاف تکنالوژی نظامی  و غیر نظامی ، طبابت و کشاورزی و . . . تنها از راه تخصصی شدن و رعایت اخلاق مسلکی بدست میایند.اینها همه آنچه هایی اند که برای گفتن و درک آنها اندکی تعمق لازم است و به اظهارات و ادعاهای علمی نیازی وجود ندارد.

در پایان لازم میدانم به مشکل اساسی کار تخصصی که  بیشتر افغانان با آن روبرو اند توجه نماییم.این دشواریها بصورت عمده عبارت اند از:

۱)  شرایط مایکرو : فرد متخصص ( چه تخصص وی بر  اساسات اکادمیک استوار است یا بر تجربه ) از نظر شرایط شخصی دشواریهایی دارد مانند منابع انکشاف تخصص، شرایط کار مسلکی مانند وسایل و اسباب و فضای کار و  از این گونه.

۲)  شرایط میسو:  فقدان انجمنهای مسلکی یا همکاریهای مسلکی که افراد هم مسلک بتوانند باهم به بحث و استدلال و کار مشترک بپردازند و کارهای مشترک علمی انجام دهند و یا همدیگر را به گونه های دیگر کمک نمایند.  بطور مثال ما میدانیم که معادلسازی در زبانهای ملی هنگام ترجمه  آثار خارجی به زبانهای ملی بصورت پراگنده صورت میگیرد و اینکار موجب ابهام نزد خوانندگان خواهد شد، و یا یک اثر علمی یا ادبی باید قبل از چاپ  بوسیله هم مسلکان خوانده شود. اما این کار تنها میتواند  یا در حلقه دو ستان و خانواده فرد متخصص صورت گیرد یا در مجمع تخصصی  متخصصان. این کار برای  کیفیت کار علمی و انجام کار مسلکی مسوولانه دارای اهمیت است. تحقیقات علمی و تهیه مواد درسی و  ترجمه آثار خارجی به چنین ساختارها  نیاز بیشتر دارد.

۳)  شرایط ماکرو:متخصصان افغان تنها در خارج از افغانستان زندگی نمیکنند. آنانی که در خارج از افغانستان قرار دارند دارای امکاناتی اند که هم مسلکان آنها در افغانستان از آن فقیر اند مانند منابع و آثار علمی. اما آنانی که در کشور اند در ساحه ای زیست دارند که بخصوص از نظر تحقیقات ایم پیری (empiri) میتوانند ممدگار واقع گردند. ایجاد انجمن های مسلکی  در بیرون  یا در داخل کشور و تامین رابطه و  همکاری میان این انجمنها به  متخصصان امور، به انجام کار علمی و مسلکی و برای مردم و میهن دارای اهمیت فراوان است. بر اساس همین دلایل و نیاز مندیها در مقاله ای چندی پیش زیر عنوان ( یک بحث و یک مشوره) که در سایت آریایی منتشر گردید برای چندمین بار پیشنهاد کردم تا به ساختار چنین انجمنها اقدام صورت گیرد.  این نمونه ها  در خارج از کشور از پیش وجود دارند مانند انجمن حقوقدانان، شعرا و یا مرکز تحقیقاتی تحت ریاست آقای کشتمند.  در داخل نیز مراکزی ایجاد شده اند. این عنعنه را باید کسترش داد و از حالت گروپی و انحصاری آن بیرون  آورد و ملی گردانید.

با استفاده از فرصت یکبار دیگر پیشنهادی را که سال پیش در مورد  ایجاد انجمن مطالعات سیاسی افغانستان (امسا) ارایه کرده بودم، مطرح مینمایم. ما میتوانیم از ثبت نام متخصصان و علاقمندان آغاز نماییم و  نخستین حلقه متخصصان را بوجود آوریم. پیشرفتهای تکنالوژیک مانند انترنیت و ویدیوکال  کار از فاصله دور را اسان ساخته است.برای آغاز کار میتوان  پیشنهاد مربوطه را طی یک سلسله مقالات و ابراز نظرها مورد بحث قرارداد و به مرحله ی تامین روابط فردی و اجتماعی میان علاقمندان تخصص مورد نظر ،گذار کرد.

به آرزوی همکاری مسلکی افغانان متخصص و علاقمند.

علاقمندان میتوانند برای ابراز نظر  با نگارنده به آدرس آتی در تماس گردند.

 

denhaag11@yahoo.com

 

 

 پایان

 


 

۱
    . افتخار، عالم(۲۰۱۲)  از کارل مارکس تا کارل پوپر؟! سایت آریایی.

۲ نبی زاده، محمد عوض (۲۰۱۲)حل عادلانه مسایل اقوام. . .  سایت اریایی

 

   


بالا
 
بازگشت