دكتراندس نبي هيكل

 

بیایید به دور افکار ملی متحد گردیم

 

اکنون این نیاز با قوت و حدت آن احساس میگردد تا همه ی افغانان و احزاب افغانی در داخل و خارج مرزهای کشور را دعوت نماییم به دور افکار و ارزشهای ملی متحد گردند. تشکیل احزاب سیاسی و  اتحادهای سیاسی ( ایتلاف و جبهه های سیاسیمراحلی را میسازند که باید به مرحله قوام سیاسی  داخلی :اتحاد به دور افکار و ارزشهای ملی منتهی گردند. این مرحله عناصر  همبستگی انسانی و آلترویزم را نیز احتوا مینماید. مبارزه انفرادی و تشکیل احزاب  بخصوص احزاب گروپگرا  بیانگرمرحله بدوی درایت سیاسی میتواند تلقی گردد.

ممکن است  این باور که چنین نیاز ی برای اتحاد به دور افکار و ارزشهای ملی احساس میگردد  از جانب برخی از افراد مورد منازعه قرار داده شود٬ مگر چنین منازعه نمیتواند حقانیت این باور را بپوشاند. اما چرا ما  نخواسته یا نتوانسته‌ایم به این مرحله  وارد گردیم ٬ درحالیکه اتحاد به دور چنین افکار و ارزشها غیر ممکن نیست؟ شواهد تاریخی تاریخ ملل گواه این حقیقت است که چنین اتحادها ممکن و تعیین کننده اند. برای درک اهمیت  و امکان اتحاد به دور افکار و ارزشهای ملی عمدتآ لازم است  به حضور اساسات آن و مفاد اجتماعی آنها بیاندیشیم.

بررسی این مساله که چرا ما نتوانسته‌ایم مرزهای گروپی و حزبی را در داخل مرزهای ملی قرار دهیم یک بحث مهم است که باید صورتگیرد و به اشارتهای مختصر به این مساله در اینجا اکتفا میشود.

افراد و احزاب در افغانستان بنابر دلایلی تحت شرایط عینی و ذهنی به سنگر مبارزات ایدیولوژیک٬  اتنیک  و سیاسی مبدل گردیدند.مبارزات در افغانستان درگیر یک تناقض بود. تناقض ذاتی میان ناسیونالیزم و انترناسیونالیزم.در این مبارزه انترناسیونالیزم بر ناسیونالیزم پیروز گردید٬ زیرابه ایدیولوژی (مارکسیزم ارتودوکس و تفکر مسلط اخوان المسلمین)حق تقدم داده شد و ملت و کشور در این مبارزه به دست فراموشی سپرده شد. این مبارزه که به خصومت سیاسی و دشمنی فردی مبدل گردید٬ موجب گردید نه تنها شخصیتهای ملی و ساختارهای ملی از هم بپاشند و نابود گردند ٬  بلکه  به ایجاد حالتی  نیزمنتج گردید که  در علوم سیاسی به حالت طبعی معروف است. یکی از خصیصه های این حالت این است که مرجع حاکم برای تأمین حقوق و امنیت افراد و گروپها وجود ندارد و هرکه خود باید به فکر خود باشد. در چنین حالت به باور هابس همه با همه در جنگ قرار دارد. در شرایط کنونی در افغانستان شمخصه دهای این حالت را میتوان شناسایی کرد: انسان‌ها در خود-نفعگرایی باهم رقابت میکنند٬ حتی میخواهند در همه امور زندگی از همنوع افغانی خود سبقت جوید. تراقیک کابل زندگی اجتماعی و اقتصادی مردم کابل را باز تاب میدهد که در آن نه تنها پیاده رو با هر استفاده کننده دیگر جاده رقابت دارد ٬ بلکه سوار کار با سوار کار و پیاده گرد با پیاده گرد و  آن دو باهمدیگر در سبقت از همدیگر رقابت مینمایند.

                      مبارزات افراد و احزاب در دهه هایی که سپی شدند چند نتیجه  عمده  ی صریح و اشکار داشت: از هر لحاظ به  سنگر گروپی محدود بود٬ به تغییر سیاسی لازم در سطح ملی منجر نگردید٬ اعتماد مردم را نتوانست کمایی نماید٬ و وضعیت کنونی بحیث محصول آن  همه ی ما را احتوا کرده است.

                  این افکار و ارزشهای ملی چیستند که نیروها ی سیاسی٬ اجتماعی٬ مذهبی و اقتصادی باید به دور آن متحد گردند؟

                      افکار و ارزشهای ملی خصیصه ی گروپی ندارند و بنابرآن متضمن منافع همه ی گروپها ی دارای منافع متفاوت و حتی متضاد میباشدبطور مثال  داشتن یک دولت مستقل ٬ حضورامنیت فیزیکی و ذهنی٬ حکومت قانون و عدالت به سود همه میباشد. دومین مشخصه آن این است که افکار و ارزشهای ملی ملکیت خصوصی فرد نه بلکه ملکیت عامه مردم اند. هوای پاک برای تنفس٬ آزادی٬ دین اسلام٬ منافع ملی٬ داشتن سیستم صحی باکیفیت ٬ تعلیم و تربیه و از از این گونه.

بدون اتحاد به دور افکار و ارزشهای ملی نمیتوان یک ملت نیرومند را شکل داد٬ یک دولت مستقل و یک جامعه مرفه را اعمار کرد. زیرا  امور ملی مستلزم کار ملی میباشد: ملت به نحوی از انحا در ایجاد و انکشاف آن باید سهیم باشداز سوی دیگر ملت نیرومند آن ملتی است که میتواند:(۱) آینده خود را خود رقم زند٬ (۲) از منافع و ارزشهای ملی خود دفاع  نماید٬ و (۳) زندگی شایسته انسانی با ثبات را بتواند تأمین نماید.

                      برخی از روشنفکران  با مباهات عالمانه از ملت شدن و ملت نبودن ملت افغان سخن میگویند٬ در حالیکه از نقش افکار و ارزشهای ملی غافل اند. آن‌هادر تفکرات اتنوسنتریک گیرمانده اند و  بنظر میرسد فراتر از آن نمیخواهند یا نمیتوانند فکر کنند. آنان همچو اسیران تفکر  تبعیضگرانه و تنگنظرانه می اندیشند.

برای چنین اتحاد نیاز مند آن نیستیم تا از گوناگونی های فکری و ساختاری بپرهیزیم٬ و این گوناگونیها و تفاوتها نباید  بحیث مانع اتحاد این نیروها به دور افکار و ارزشهای ملی  تلقی گردد. بر خلاف تفکر رایج٬ گوناگونی متضمن دیگر اندیشی و غنای مادی و معنوی میگردد.ملتی که رنگارنگی بیشتر دارد به غذای همیماند که مساله(؟) بیشتر و تنوع بیشتر دارد. نمونه‌های فراوانی از چنین اتحاد ها را میتوان در تاریخ سایر کشورها و در تاریخ افغانستان دریافت. قیام افغانان برضد انگلیسها و بر ضد  امپراتوری اتحاد شوروی مهمترین مثالهای چنین موارد اند. در چنین فرصتهای تاریخی مردم به دور  مفکوره  ی ملی آزادی وطن و مردم که در هرفرد افغان  بصورت انفرادی و به درجات متفاوت از نظر قوت وجود داشت متحد گردیدند.

                      افراد و  سازمانها به گونه های متفاوت با این افکار و ارزشها پیوند دارند٬ زیرا این ارزشها نورمهای فعالیت فکری و فیزیکی آناها را میسازنددر حقیقت این ارزشها به اعتقادات و باورمندیها ی هریکی از ما ارتباط دارند و نقش رهبری کننده را ایفا میکنند. یک رشته این مساله را در تفکرات ایمانویل کانت در رابطه با ( Categorical Imperative(CI)   میتوان یافت. مهمتر از آن تعالیم اسلامی چیزهای مهمی را در این رابطه بما میاموزاند: آنچه را برای خود نمی پسندیم/ یا میپسندیم برای دیگران برعکس را نباید مطالبه نماییم.   این افکار در اکثریت بدون منازعه همانند وجدان آدمی وجود دارد و باید آن را بیدار کرد و به یک تمامیت  ملی مبدل ساخت. این کار را باید به یک وظیفه ی آگاهانه و دور اندیشانه مبدل کرد٬ در حالیکه احساسات نیز درآن دخیل است.

نه تنهاافراد عادی بلکه دانشمندان برجسته نیز نقش نورمها را در عرصه علم و دانش نیز نادیده گرفته اندتحقیقات علمی فاکت-فری بیانگر این حقیقت است٬ درحالیکه  ساینس بدون ارزشها و نورمها نمیتواند بوجود آید.

 

                      دانش انسان  چه سنتی یا غیر  سنتی حاوی توافقات عمومی و گوناگونی ها میباشد. توافقات عمومی میتواند ارزشهایی باشند که بصورت عام مورد قبول اند و یا راه حل‌های مورد توافق. به گونه مثال همه موافق اند که :

تو نیکی میکن و در دجله انداز

که ایزد در بیابانت دهد باز

مگر عده‌ای به آن عمل میکنند و یا نمیکنند. در افغانستان معاصر وجود مؤسسات خیریه ی نوع چاریتی غرب رواج یافته است درحالیکه دین اسلام هم مفکوره ی خیرخواهی و کارخیر (خیرات٬ صدقه و .. .) را ترویج مینماید. سی سال قبل چنین مؤسسات همانند امروز وجود نداشتند و امروز از کیسه غرب به این کار میپردازند درحالکیه هستند بسیاری از کسان که حتی چنین هم نمیکنند. چنین مفکوره امروز ترویج یافته و میتواند بیشتر ترغیب و ترویج یابد. چنین برخوردی در مورد اتحاد به دور افکار و ارزشهای ملی نیز صدق مینماید.

                      هرفرد افغان در این فکر همفکر است که هوای کابل کثیف و بیمار کننده است. همه همچنان متفق القول اند که شهر کثیف است و باید باشندگان نیز در پاکی محیط زیست خود سهم گیرند. این افراد هرروز با این دشواری کثافت زمین و فضا مقابل اند٬ اما  چرا هم فضا و هم زمین از سالها بدینسو به جای صاف شدن و پاک شدن کثیفتر میگردند؟ این چنین تفاهمات عمومی یا اجماع عمومی  را باید از حالت حضور بالقوه به حضور فعال مبدل ساخت. برای تبدیل این توافقات انفرادی یا گروپی بالقوه به توافقات بالفعل و فعال باید کار هایی صورت گیرد. با چنین مسایل نه باید با بی‌اعتنایی و بی‌تفاوتی برخورد صورتگیرد: ملتی یا نیروهایی که مدعی اند از ملت نمایندگی مینمایند نه باید مسوولیت ملی خود را فراموش کند. هرگاه چنین باشد که حق خود ارادیت به ملت تعلق دارد٬ هرگاه درست باشد که ملت مالک بیت المال و دارایی‌های عامه یک کشور است٬ هرگاه حقیقت این است که حاکمیت به مردم تعلق دارد زیرا مردم حق دارند بر سرنوشت خود حاکم باشند و  ده‌ها سؤال دیگر در این رابطه درست باشند٬ پس  ملت یا نیروهای پیشاهنگ آن حیثیت مالکان حقیقی و کارمندان ادارات  ساختارهای دولتی مزدورکارانی بیش نیستند که باید زیر نظر مالکان حقیقی خدمت نمایند. بحیث مالک یک ملکیت خصوصی تحت اعمار هیچ یکی از ما  بیکارگی ٬  ویرانکاری وسهل انگاری مزدور کاران استخدام شده یا اجاره کاران را تحمل نخواهیم کرد بخصوص اگر آنان پلان ساختمانی را تغییر دهند یا سلامت و مقاومت عمارت زیر ساختمان را خدشه دار سازند. ما امروز در کشور خویش شاهد چنین روال غیر میمونیم.

                      مهمترین عناصر عبارت  از تفاهم در رابطه با فکر یا ارزش ملی معیین و کار مشترک برای تحقق آن میباشد.این تفاهم در بسا از موارد از پیش وجود دارد و تنها کاری که باید صورتگیرد عبارت از توأم ساختن  آن‌ها در یک تمامیت ملی -اجتماعی یا تبدیل آن به چنین یک ارزش دارای تمامیت ملی و فعال نگهداشتن آن میباشد. برای این کار به میکانیزمهایی نیاز داریم.

این مامول را کدام مرجع و چگونه میتواند تحقق بخشد؟

                      همه میخواهند چنان امنیتی در کشور تأمین باشد که  صغیر و کبیر بتواند با خاطر آسوده فعالیت و زندگی نمایند. هم ثروتمند و هم فقیر در چنین شرایط خرسند خواهد بود زیرا خطرات آن اندک و منافع ناشی از آن بسیار اند. اما همه ی این افراد مساله تامین امنیت را به نیروهای امنیتی داخلی و خارجی محول میکنند. در این شکی نیست که این وظیفه ی نیروهای امنیتی افغان است تا امنیت داخلی و خارجی  را برای تمام آنانی که در  قلمرو حاکمیت دولتی زیست دارند تأمین نمایند.

                      اما این  حقیقت که تأمین امنیت وظیفه مراجع معیین است٬ بار مسوولیت یا وظیفوی نیروهای سیاسی٬ اجتماعی٬ مذهبی و اقتصادی  را از عهده آنان بر نمیدارد. آن‌ها وظیفه ی کنترول و اعمال فشار را بر عهده دارند٬ زیرا  سخن بر سر تأمین امنیت  فرد و خانواده‌های آنها میچرخد٬ آنان اختیارداران اصلی حاکمیت و دولت اند و جز آنان مرجع نهایی داخلی دیگری برای اعمال فشار وجود ندارد. اعمال فشار برای تأمین امنیت٬ جلوگیری از بی مسوولیتی و سهل انگاری٬ بیگانه پرستی و مبادله امنیت مردم با امتیاز یا پول و . . . میتواند بوسیله ی احزاب سیاسی و گروپهای فشار صورتگیرد. اعمال فشار توسط این نیروها بر پالیسی های امنیتی میتواند میسو باشد نه ماکرو٬ بطور مثال در مورد خصوصی سازی وظایف امنیتی٬ شرکتهای خصوصی امنیتی و از این گونه. این چنین اقدام سیاسی نمیتواند خواست عمومی تأمین امنیت یا تغییر در پارادگم امنیتی را بازتاب دهد٬ یا ایلیت را تحت فشار ملی و سراسری قرار دهد. یک اصل اساسی زندگی این است که دفاع از منافع وظیفه صاحب منافع میباشد و در صورتی که  سایرین به آن با بی‌تفاوتی برخورد میکنند٬ خود باید به تأمین آن اقدام نماید. افراد و سازمانها در عمل چنین میکنند: درصورتی که احساس خطر وجود نداشته باشد و اطمنان خاطر موجود باشد خانواده نیاز ندارد اقامتگاه خویش را به بارک نظامی تبدیل نماید٬ سگ درنده یا کلاشینکوف نگهدارد.امروز انسان‌ها به شمول مسلمانان بیشتر ازظالم و رهزن و غاصب در هراس اند و کمتر از خداوند(ج) زیرا خداوند رحیم و بخشاینده است و آن  ظالم و غاصب سفاک و بی رحم.

 یک ساختار دایمی یا موقتی انسجام تفاهم ملی میتواند  اولویتها را در این رابطه تشخیص و مساعی نیروهای مختلف را هماهنگ سازد. نمونه‌های تاریخی که نامبرده شد( قیام ضد انگلیس و ضد اتحاد شوروی) مثالهایی از اتحاد مسلحانه مردم اند٬ اما میتوان  این اتحاد ها را در اشکال ملکی و مدنی آن نیز تحقق بخشید. در سازماندهی آن قیامها و حرکات  شخصیتها و سازمانها تا آنحد نقش داشتند که هرفرد خودرا به شرکت و سهمگیری در آن متعهد و مکلف میدانست. ادبیات فولکلور و اشعار حماسی بیانگر این حقیقت تاریخی اند. چنین ساختار در واقعیت امر یک مرکزیت و یک انگیزه مورد اعتماد و یک محرک را میسازد. درصورتیکه احساس مشترک و تفاهم مشترک موجود میان افراد و گروپها تقویت گردند ساحه ی جذب مقناطیسی آن وسعت میابد, افراد در آن مورد معیین سخن میگویند و ابراز اگرانی میکنند و بدین ترتبی مساله به نگرانی عمومی مبدل میگردد.

                      در حالیکه نیاز به ساختارهای سیاسی سراسری همواره محسوس خواهد بود٬ در شرایط کنونی که حتی  اتحادهای سیاسی توانایی نمایندگی از مردم را دارا نیستند٬ اتحاد به دور افکار و ارزشهای ملی  ممکن است. این ساختارها وظیفه دارند: (۱) نیازمندیها٬ خواستها و نگرانیهای مردم را جمعبندی نمایند٬(۲) آن‌ها را به نقاط مبارزه مبدل سازند٬ (۳)آنها را در اجندای سیاسی قرار دهند و  (۴)مردم را برای تحقق آن بسیج نمایند.

در شرایط کنونی نوعی از هراس وجود دارد که در نتیجه  تفاهمی را که وجود دارد از تبدیل شدن به یک کلیت باز میدارد. این هراس از یک‌سو از فقدان اعتماد سیاسی و از سوی دیگر از این اندیشه ناشی میگردد که احزاب و نیروها نمیخواهند هویت مشترک بوجود آورند. بطور مثال حزب  چپ نمیخواهد در موردی با راست متحد گردد یا بر عکس آن. به عبارت دیگر به دلیل تفاوت موضع و سنگر سیاسی از موضعگیری واحد با سایر نیروها اجتناب میورزند. درحالیکه ایتلاف سوژه ای میان احزاب ممکن استراه حل عبارت است از ایتلاف سوژه ای میان نیروهای همفکر چپ یا راست. در جانب راست نمونه‌هایی از چنین ایتلاف  گاه گاهی  در رابطه با حفظ قدرت نیروهای جهاد و مقاومت دیده میشودراه حل  ایتلاف سوژه ای میتواند راه نجات از بحران  سوژه دای را درصورتی بدست دهد که بتواند نیروهای اجتماعی و  گروپهای مردم را در عمل برای تحقق مامول مورد نظر بسیج نماید. آیا چنین کار ناممکن است؟

                      همه ی نیروها به استثنای محافل حاکم در افغانستان  موافق اند که کشور در جهت سالم سیر نمیکند: بیعدالتی بیداد میکند٬ فقر توسعه میابد٬ اقتصاد ملی فاقد زیر بنااست وحاکمیت مردم بر سرنوشت آنان باید به دست آن‌ها داده شود٬ و . . . در یک عبارت آینده کشور با تهدید روبرو است. در این شرایط احزاب به این یا آن دلیل  یا ناکاره و بیکاره اند و یا در پی منافع ایلیت حزبی و گروپ قرار دارند و یا مست قدرت اند. دید سیاسی آنان یا نزدیک بین است و یا توانایی واکنش را دارا نیستند. هستند احزاب و نیروهای سیاسی که به انگیزه و نیروهای محرکه نیازمند اند و یا عناصری که باید در یک ساحه مقناطیسی باید قرار داده شوند تا  به تحرک در آیند.

آیا این تهدید واقعی است یا تخیلی؟ آینده کشور را چه تهدید مینماید؟ مشکل اساسی افغانستان از کجا ناشی میگردد؟

 

+++++++++++++++++++++++

قسمت دوم

در بحث پیشین سؤال واقعی بودن تهدیدی را مطرح کردیم که آینده مردم و کشور با آن روبرو میباشد.

در آن قسمت پرسیدیم : آینده کشور را چه تهدید مینماید؟ آیا این تهدید واقعی است یا تخیلی؟ مشکل اساسی افغانستان از کجا ناشی میگردد؟

شکی اکنون باقی نمانده که اتحاد به دور افکار و ارزشهای ملی ممکن است٬ زیرا تاریخ کشورما مثالهایی از چنین اتحاد را دارا میباشد.این اتحاد ها عناصر احساسات میهن دوستی٬ تفاهم مشترک در رابطه با مساله ملی و

بسیج عملی نیروها و رهبری آنها را در خود دارند.احساسات میهن دوستی بصورت انفرادی از  پیش وجود داشته و به یک احساس فعال و بالفعل مبدل گردیده اند.

بحث پیشین نشان داد که هم این احساس وطن‌دوستی هم‌اکنون  (اگر اقلیتی فاقد آن است) بصورت بالقوه در نزد اکثریت وجود دارد و هم درک نیاز به اتحاد به دور افکار و ارزشهای ملی نیزد بسیاریها قابل احساس میباشد. نارضایتی از وضع کنونی نیز آشکار است: نه تنها سازمانهای سیاسی فعال و غیر فعال در این مورد سخن میگویند٬ بلکه برای مردم نیز تحمل وضعیت کنونی توانفرسا شده است. زیرا مردم در مصونیت و امنیت بسر نمی برند: حکومت نتوانسته به کمک متحدان بین‌المللی نیز امنیت داخلی و خارجی باشندگان کشور را تأمین نماید.هراس فزاینده از عصب ملکیتها٬ دزد٬اختطاف و فقدان اعتماد به آینده شواهد عمده فقدان امنیت داخلی میباشند.مداخله خارجی بخصوص مداخلات مسلحانه خارجی: حملات مسلحانه همسایگان:صدور عناصر خرابکار و دهشت افگن  به افغانستان و رهبری امور از طریق عمال و دست نشاندگان در افغانستان مثالهایی از فقدان امنیت خارجی اند.

در عرصه دیگر تأمین صلح ایلیت حاکم سیاست کرنش  را در برابر همسایگان جنوبی و غربی دنبال مینماید و تلاش دارد به هرقیمت ممکن بقای خویشتن را در قدرت به قیمت مستعمره سازی افغانستان تأمین نماید. هم در این جنگ و  هم در مساعی صلح افراد به قتل میرسند٬ عزیزان خود را از دست میدهند٬ روزانه ده‌ها تند دیگر معیوب و ملیونها افغانی خساره به مردم وارد میگردد. باید  به یاد داشت که مساعی صلح نامنهاد خسارات جانی و مالی را به مردم وارد می‌سازد که ایلیت حاکم داوطلبانه آن را  بحیث راه دشوار و پر از پیچ وخم صلح  (فداکاری در راه صلح) مجاز میشمارد.با وضاحت انکار ناپذیر میتواند گفت شیوه‌های به مراتب مفید و منطقی برخورد با این مساله وجود دارد که ایلیت حاکم آن‌ها را نادیده گرفته است.

کشور در همدستی با نیروهای غربی نه تنها به میدان رقابتهای سیاسی و اقتصادی کشور های جهان مبدل گردیده٬ بلکه به لابراتوار  آزمایش فرضیه های تیوریتیکی نیز تبدیل شده است.  اقتصاد به اصطلاح بازار آزاد در انحصار مشتی از سرمایداران انحصارگر داخلی و متحدان فرامرزی آن‌ها قراردارد و رقابت آزاد در این بازار تحت کنترول  این انحصارگران قراردارد. حکومت  و دستگاه اداره دولتی به وسیله ستم ایلیت حاکم مبدل شده است که در آن تنها ایلیت حاکم  بر اساس منافع و خواست خود ٬حکومت مینماید.

باآینده مردم و کشوربصورت ناشیان و آگاهانه با بی‌تفاوتی برخورد میشود:آلودگی هوا و زمین در سالهای آینده یک نسل بیمار را بوجود میاورد٬درحالیکه  بخشی ازسیستم صحی فاقد تخصص و اخلاق مسلکی

و بخشی از آن فاقد امکانات لازم میباشد. کیفیت ادویه و خدمات صحی فرسنگی از معیاری بودن فاصله دارد.

در عرصه تعلیم و تربیه کیفیت تعلیم ماتحت حد اقل توقع قراردارد٬ برای گزارشدهی سیاسی بیشتر بر کمیت تأکید صورت میگیرد تا بر کیفیت. بصورت حد اوسط  حد اقل پنجاه درصد فارغان مکاتب پس از فراغت توانایی نوشتن به زبان مادری را دارا نیستند. در پوهنتون ها و مؤسسات تحصیلات عالی وضع بهتر از این نیست. فیصدی بیشتر استادان یا درجه لیسانس دارند یا با دپلومهای ساختگی ماستری و دکتورا تدریس مینمایند. این موسسان بیشتر موسسازت آموزشی اند نه مؤسسات علمی. هم کیفیت تدریس و هم مشکل زبان تدریس در پوهنتون های دولتی موجب میگردد فارغان پوهنتونهای دولتی با فارعان پوهنتونهای کشورهای مجاور نه توانند رقابت نمایند و در نتیجه بازار مسلمی کار در اختیار همسایگان غرض آلود قرار میگیرد و  سطح بیکاری را در کشور متأثر میسازد.در مؤسسات تعلیمات عالی خصوصی نیز وضعیت بهتر از این نیست: تعداد زیاد محصلان که با زبان مادری مشکل دارند( زیرا در دوران مکتب آن را خوب فرا نگرفته اند) به زبان انگلیسی بوسیله استادان پشاوری تدریس میگردند. این استدادان به دلیل این استخدام میگردند که تحصیلات ماستری دارند و از جانب دیگر تدریس به زبان انگلیسی ازمصارف مؤسسه تعلمی برای تهیه مواد درسی جلوگیری مینماید٬ بخصوص در شرایطی که در افغانستان قلت کتاب‌ها درسی به زبانهای ملی به شدت محسوس میباشد. حکومت به عرصه آموزش علمی و تولید علمی توجه نکرده است. بدین ترتیب مساله توجه به ارتقای ظرفیت مسلکی ملت افغان یک مساله حیاتی برای تأمین آینده مرفه برای مردم و اعمار یک جامعه  پیشرفته در برابر ما قرار میگیرد.

خواننده ممکن است مثالهای بیشتری را به بر این مثالها بیافزاید. این‌ها آینده مردم مارا تهدید مینمایند٬ زیرا:

ملت افغان در آینده با بیماریهایی مانند اسما٬ فشار بلند٬ بیماری قلب و شکر و اعتیاد به مواد مخدر به پیمانهای وسیع در شرایطی مبارزه خواهد کردکه فاقد توانایی مبارزه مسلکی با آن‌ها میباشد میباشد.

ملت افغان سالهای مدید دیگری برای ارتقای ظرفیت مسلکی نیاز خواهد داشت تا نیروهای مسلکی کار را برای اعمار جامعه از منابع ملی فراهم نماید. اعمار زیربنای اقتصاد ملی و تبدیل جامعهدافغانی از یک جامعه مصرفی به یک جامعه تولیدی دارای اقتصاد نیرومند. اینهمه شرایط را برای نفوذ دیگران در جغرافیای کنونی فراهم میسازد و موجب میگردد ملت افغان گروکان  قرار گیرد و از نظر علم و تکنالوژی به مستعمره مبدل گردد.

در چنین شرایط نیروهای سیاسی تنها به دو چند مساله عمده توجه دارند: به مساله صلح با مخالفان مسلح٬ به مساله ی انتخابات٬ به مساله خروج نیروهای خارجی٬ امنیت و بازسازی کشور. برخی از این مسایل دارای اهمیت دورنمایی اند.

در اینجا هدف این نیست تا همه ی آن تهدید هایی را مورد بحث قراردهیم که مردم و کشور با آن‌ها روبرو اند٬ بلکه هدف این است تا نیاز اتحاد به دور افکار و ارزشهای ملی را نشان دهیم.

 اکنون که به شمول جامعه بین المللی همه موافقیم حکومت و جامعه بین‌المللی در اهداف تعیین شده ناکام مانده اند٬ وقتی میدانیم چه تهدید هایی برای مردم و کشور وجود دارند باید بپرسیم  مشکل اساسی افغانستان از کجا ناشی میگردد؟ به عبارت بهتر این تهدید ها از کجا ناشی میگردند؟

مشکل اساسی افغانستان این است که:

(۱) سالهای حاکمیت تکگرایانه از یکسو٬ ایدیولوژی پرستی و شخصیت پرستی  احزاب سیاسی از سوی دیگر موجب گردید وضعیت ویژه ای  در کشور شکل گیرد. در طول تاریخ افغانستان حاکمیت نه تنها به مردم تعلق نداشته بلکه به ملت و به اعضای آن بحیث توابع دیده شده است. با ظهور  جمهوری اول ( سردار محمد داود) تقابل اندیشه‌ها آغاز گردید و اندیشه پرستی و شخصیت پرستی در دستور کار  نیروهای سیاسی قرار گرفت. این وضعیت هم رابطه اندیشه‌ها را با نیروهای بیرون از مرز تأمین نیکرد و هم فرصت های مداخله رافراهم میساخت. جنگ اندیشه‌ها در داخل تصادمات داخلی را خارجی و تصادمات خارجی میان ابرقدرتها را داخلی گردانید. در این نبرد اندیشه‌ها انتر ناسیونالیزم بر ناسیونالیزم پیروز گردید: نخست انترناسیونالیزم پرو لیتاریایی پیروز شد و سپس انترناسیونالیزم اسلامی که از مفکوره های اخوان المسلمین ٬ حسن البنا و سیدقطب و محمد قطب آی میخورد.  هردو انترناسیونالیزم درعناصر ملی و ساختارهای ملی را نابود کردند و به جای آن پس از دستیابی به قدرت تگگرایی حزبی و گروپی را  ترویج نمودند. نیروهای جهاد و مقاومت در عمل به منافع گروپی اولویت بیشتر دادند تا بتوانند بقای خود و تداوم قدرت خود را  در جامعه افغانی تأمین نمایند.

(۲) فقدان حکومت و ساختارهای دولتی فعال از یکسو و گروپگرایی احزاب  و مخاضمت  مسلحانه میان آن‌ها از جانب دیگر مردم را در شرایطی قرار داد تا خود به کمک خود بشتابند. این وضعیت که تاکنون نیز به شکلی ادامه دارد بی اعتمادی را تا آنحد تقویت کرد که ممکن است گفت فرد از سایه خود نیز در هراس بود.

(۳) بیگانه گرایی و مداخله خارجی:افغانستان به حویلی ای همانند بود که در و دیوار آن ویران و شکسته و فاقد برج و بارو باشد. کشوری بدون  نیروی امنیتی برای حفظ سرحدات٬ بدون ساختار اجتماعی یا سیاسی ملی هناهنگ کننده و رهبری کننده٬ فاقد  زیر بنای اقتصادی و اساسات تولید ملی٬  کشور تاریک از نطر انرژی و  دانش ٬ سرد از نظر تسخین و مواد سوخت و از نطر فقدان اعتماد. در جنین شرایط اعتماد تنها میتواند غلیظ باشد و بر خانواده و نزدیکان صورتگیرد.

مهاجرتها نه تنها زمینه‌های اکلچریشن و امتزاج فرهنگی را بوجود آورده بود٬ بلکه زمینه‌های سربازگیری را برای کشورها بخصوص کشورهای همسایه فراهم کرده بود٬ زیرا شرایطی که افغانستان در آن قرارداشت چنین زمینه را برای آنان فراهم میساخت تا به آینده فکر کنند. یک کشور ورشکسته و یک ملت ورشکسته در اختیار  سایر ملل قرار گرفته بود.

(۴) تعصب فکری: همه ی نیروهای سیاسی افغانی به درجه های مشابه از تعصب فکری در برابر مخالفان فکری برخورداربودند. متحدان بین‌المللی آنان نیز درگیر تعصب فکری بودند و نمیتوانستند دیگر اندیشی را تحمل نمایند.

این تعصب را در برخورد بخصوص ایلیت  حاکم و متحدان بین‌المللی آن با صراحت میتوان مشاهده کرد.آنها به دیگر اندیشی فرصت ندادند و تنها به تقویت بنیادهای قدرت و حاکمیت دست راستی ها کمک کردند. حاکمیت ملوک الطوایفی سالها پیش که  در نتیجه  جنگ علیه شوروی مسلح شده بود٬ به ملوک الطوایفی نطامی مبدل و سپس در تحت رهبری و نظارت متحدان غربی ایلیت حاکم به  منابع رسمی و قانونی قدرت مبدل گردیدند. امروز این نیروها در محلات افغانستان حیات روزمره مردم را در ید کنترول دارند.

(۵) فقدان ساختار سیاسی سراسری و ملی:نه تنها زیربناهای اقتصاد ملی در افغانستان  نابود شده بودند٬ بلکه شخصیتهای ملی و ساختار های ملی نیز از میان رفتند. در نتیجه فقدان یک مرجع مسوول ملی و توانمند وضعیتی ایجاد شده بود که هرکه خود باید به فکر خود و آینده خویش میبود. برای  سه دهه مردم افغانستان بر اساس قانون خویش زیستند٬ شرایطی که در آن فقط وجدان  فرد ی  و گروپی حاکمیت داشت. در چنین شرایط که همه با همه در یک جنگ بالقوه و بالفعل قرار دارند احزاب و ساختارهای اتنیکی به سنگرهای جنگی مبدل گردیدند. انسان‌ها برای زنده ماندن به سنگر تدافعی نیاز داشتند. در مواردی فرقی نمیکرد این سنگر یک  خندق یا یک بوجی ریگ یا یک انبوه کثافات است. آنچه مهم است این است که بحیث پناهگاه مورد استفاده قرار میگیرد. بدین ترتیب احزاب نیز تنگ و گروپی فکر میکنند و این شیوه تفکر به شیوه معمول تفکر و اندیشه مبدل میگردد.

 اما اکنون زمان آن فرارسیده تا  وسیعتر بیاندیشیم.

همه میدانیم که ایلیت حاکم بدون حمایت  متحدان بین‌المللی توانایی حکومت کردن را دارا نیستند. در این نیز شکی وجود ندارد که هم ایلیت حاکم و هم متحدان آن بخش‌هایی از مشکل افغانستان را میسازند نه از راه حل را. سومین حقیقت که همه میدانند و تاحدی مورد منازعه برخی قرار دارد این است که ایلیت حاکم مزدورکاراننی بیش نیستند که به کرایه گرفته شده‌اند و مجبور اند به صاحبان کار که برای آنان مزدذ کار میپردازند گوش دهند.

خاموشی و غیر فعال بودن نیروهای سیاسی این ایلیت را به مدافعان مردم مبدل مینماید زیرا آن‌ها تنها کسانی اند که در ادعای مردمی بودن و شایستگی رهبری را  خواهند کرد.

 نخستین ماموریت نیروهای سیاسی  خورد و بزرگ این است تا همه ی امکانات و توانایی خویش را توأم نمایند و جامعه بین‌المللی را وادار گردانند  مشی خویش را در برابر حکومت فاسد و بیکاره افغانستان و در برابر مردم افغانستان تغییر دهد. چنین تغییر نه تنها یک گام به پیش تلقی میگردد٬ بلکه به سود اکثریت نیروها نیز میباشد. نیروهای سیاسی میتوانند این اقدام را از راه ایجاد یک کمیته مشترک تفاهم ملی و با استفاده از تکنیکهای مختلف اکتویزم سیاسی عملی سازند.

نگارنده این پیشنهاد را در برابر احزاب٬ اتحادهای سیاسی (ایتلاف و جبهه های سیاسی)٬ سازمانهای اجتماعی و فرهنگی و شخصیت‌های حقوقی و سایر شخصیتهای حکمی  علاقمند  در داخل و خارج از کشور قرار میدهم تا این داعیه را به یک داعیه ملی مشترک مبدل گردانند.

بیایید به خاطر مردم و میهن خویش  به دور این تفکر ملی متحد گردیم!

 

 برای تماس  با نگارنده به آدرس آتی بنگارید:

 

guzarefekry@gmail.com

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت