ــــ

سیدموسی عثمان هستی

 

سیدموسی عثمان هستی مارک توین افغانستانی

 

به طنزسیاسی گویم : مگس آسان به شهدافتدولی دشواربرخیزد

مگس درشهد افتتد، ولی دشوار بر خیزد

اگربیرون نشد،ازشهد،اودر شهددرآویزد

چه خوب گفتندمردان سخنورو با حکمت

که هرجا فتنه بینی ازقدپیرخمیده برخیزد

«شاعربیترازو»

در این روزها سروصدا ازاستفای  حضرت مجددی بزرگوار! که خودرا وارث تازیانه دار خانواده عمر(رض)  می داند (الغیب وعندالله)

دراین جای شک نیست که حضرت صبغت الله  پشوای مذهبی یکتعدادازملت بی خبرافغانستان هنوزهم می باشدحضرت پهلوی خواب ملت مارمی داند که اگردست ازدست شویی بادست ناشسته برآیدوبودنه اش بادست اش با کلوخ باشد کلوخ رابدورانداردمریدان دست نا شسته خفاش را می بوسند

گرچه قابل تشویش نیست ملت افغانستان نظر به عادت سابقه نیاکان خودنازهای فتری حضرت مجددی با چشمان پُراز سرمه می پذیرند

 این بار اول نیست که حضرت  مجددی پس لگدی های ناز را شروع کرده  و دولت خداداد افغانستان تهدید  می کند

اگردولت کابل به حرفهای حضرت صبغت الله مجددی دوره گردسیاسی دهن پاره  گوش فراندهد وبشکل مردان قوی اورالینگ ورداروبه کرسی استادشهید بیخبرازدنیا رفته بجای پسراستادبرهان الدین ربانی ننشانند ازتمام پوست های دولتی وغیر دولتی خوداستفا می دهد وحالا آنقدر پول وثروت دارد که نه دست بوسه کردن ضرورت دارد ونه به دوافغانی طوماروتعویذ هم بند وبازنیست ازاسقاط گرفتن هم سالها دوری  مانده آن روزهارا فراموش کرده

اینباراگرلجام ازدهن وسردورکند تنبان کرزی را بجای لنگی آن بسرکرزی بسته می نمایدوآن روزراروزدستاربندی نام می گذارد راستی اززن ومرد بی حیا ودیوار شگسته حذرباید کرد

ازسرحرفهای صبغت الله کدام احمق باشد که سرسری بگذرد

من صبغت الله مجدی را ازنزدیگ می شناسم

نه تنهاساعت ها درصنف به حرفها وچرندیات او گوش فرا داده ام شب ها وروزها درپای صحبت های خسته کن آن نشسته ام گاه گاه طنزگونه حماقت  اورا بروی وی کشیده ام

 آدم احمق آن کس است که بی مقدمه به دیدن مجددی می رود.هوشیارکسی است وقتیکه نزداو می رودبگویدحضرت صاحب درولایت شما وخانواده شماشک وجود ندارداگرخانواده شما نمی بود این قبایلی ها دوصد سال سر این ملیت های افغانستان حکومت کرده نمی توانست وجهاد افغانستان بی شما به ثمر نمی رسید وحکتیار(...)فلان شخص بوداحمدشاه مسعود یک دم نداشت دیگر به چهارپا روان بود این دونفر از دشمنان تاریخی حضرت می باشند ولی گلب الدین واحمدشاه مسعودمی دانستند که چطوراورکوک کنندکه آب ازآب تکان نخورد وبارمقصد خودرا چطوربی پالان برسرخربگذارند

کرزی هم کمتردرحضرت شناسی ازگلب الدین ، سیاف ، محقق ، سیداحمدگیلانی ، خلیلی ، محسنی ، قانونی ، فهیم وعبدالله نیست هرقدرکه حضرت صاحب میل ودوپای به فضا بلند نماید کرزی با یک چشمک زدن اورا لب دریا چمچه مست می برد وتشنه برمی گرداندتا گلۀ قاق بگوید ازبد بدتراش توبه از دم خراش توبه

 واقعاً حضرت درشعبده بازی ،مقام طلبی وقدرت طلبی ید طولا دارد به حامد جان کرزی کاکا مارک توین افغانستان  اش توصیه می کند که پس لگدی های حضرت صاحب را نادیده نگیردکه این بارباکفش قطعه ای آهنی به داداش خواهد رسید

بخاطر ثابت ساختن حرفهای بالایک حکایت چشم دیدخودرا خدمت شما خواندگان عزیز بعرض می رسانم که اکثراین رهبران جهادی دست نشانده آی اس آی پاکستان زنده است

روزی من واستاد خلیلی شوهرخاله من درخانه استادربانی شهیددرپاکستان بودیم من بیشتربا استادمی بودم استاد خلیلی بعضی وقت جهت خوردن کچری قروت وآشک ازطرف استاد ربانی دعوت می شد استاد شهید با استاد خلیلی خیلی احترام صادقانه داشت درحالیکه به همه کس استاد ربانی احترام می کرد ودردل بعضی کسان  بدش هم می آمد من ومولوی صاحب چرخ  وانجینر فارق امینی شوهر خواهر وپسرعمه روان شاد پهلوان احمد جان قهرمان حقیقی آغازگرروزهای اول جهاد افغانستان هم شوق کردیم

 روزی  مولوی صاحب چرخ ، انجینرفاروق شوهر خواهرپهلوان احمدجان قهرمان شهید ،من با جنرال ارباب دوست محمد جهت اجازه گرفتن تنظیم نزدرییس آی اس آی رفتیم مولوی صاحب چرخ طورشوخی وگله از رییس آی اس آی کرد وگفت به دیگران اجازه حزب وتنظیم دادید به من، انجینرصاحب امین شوهرخواهرپهلوان احمدجان وپیرجان ندادید. مقصد از پیرجان من بودم

رییس آی اس آی  هم دربین شوخی گفته مولوی صاحب ما نمی توانیم بشما اجازه تنظیم وحزب بدهیم شما شرایط حزب ساختن وتنظیم ساختن راندارید. مولوی صاحب چرخ،ارباب دوست محمد،انجینرفاروق امین ومن تعجب کردیم ارباب دوست محمد روی خودرابطرف رییس آی اس آی کرد گفت چه شرایط است که مولوی صاحب ،پاچا صاحب مقصد ازمن بود وانجینرصاحب پوره نکرده اند.  رییس آی اس آی نه گفت که رهبران جهادی به ساختن تنظیم وحزب بیشترمخالف هستندوجنرال ضیاالحق دستورداده که دیگر به کسی اجازه حزب وتنظیم  داده نشودبخاطر پول وسلاح که  ازخارج می آید کم وناچیزاست به مشکل این تنظیم های جهادی را دولت پاکستان اکمال می کند رییس آی اس آی بشوخی وبشکل طنز آمیزگفت  علایمیی را که خداوند(ج) درقسمت منافقین درقرآن گفته درشان مولوی صاحب چرخ وهمراهان مولوی صاحب دیده نمی شود ولی درشان رهبران جهادی افغانستان دیده می شود. ارباب دوست محمدومولوی صاحب که هردومردمان فهمیده وسیاسی بودند به جان خودرسیدند دیگراصرارنکردند با رییس آی اس آی خداحافظی کردندوبرآمدنداین شوخی رییس آی اس آی  درشهر آوازه شد که حتی درد سر به آی اس آی هم شد ولی استادخلیلی خوشبینی که درقسمت استادربانی داشت درقسمت ربانی مخالف بود واگرکسی می گفت که علامه منافق در شان استاد ربانی است ناراحت می شد البته این نظر شخصی استاد خلیلی بود

درخانه استاد نشسته بودیم که دروازه بازشد مزدوربچه استا دگفت حضرت صاحب آمده همرای مولوی محمدی ، مولوی خالص ،مولوی غلام نبی خان چرخی ویک نفردیگرهمرای شان است من نمی شناسم استاد که کمی کمدل بوداز آمدن بی وقت رهبران قلابی کمی ورخطا شدرنگ اش پریدازخانه برآمد قابل ترس هم بود

استاددوباره بخانه برگشت به استاد خلیلی گفت استادزحمت اگرنمی شود رهبران میخواهند ضیاالحق را ببینند گفتند اگراستاد می رودهم می تواند با ما برود. ولی استاد ربانی چیزی درقسمت رفتن ونا رفتن ازمن نگفت استادربانی دوباره ازخانه بیرون شدمن بوت های استاد پیش پای استاد گذاشتم وچکمن استاد سرشانه های استاد انداختم

استادمردشوخ وفکاهی،  طنزولطیفه بودگفت اوبچه خداکندکه درخاکباد قاطران ماناپدید نشویم وقتیکه استاد کلمه ما رابکاربرد من جرأت پیداکردم  با استاد براه افتادم  همانطورکه نام من موسی بودواقعاً من شکل اصطرلاب عصای موسی را به استاد خلیلی داشتم که تا درمعنی این جمله طنزگونه کس دقت نکند سردرنمی آورد

زمانیکه ازدروازه خانه استادربانی من واستاد خلیلی بیرون برآمدیم  آصف خاوری همصنف مادرمدرسه وهمکارما دروزارت عدلیه بوددر زمان سردارمحمد داووداز افغانستان فرارکرده بود مدتی با استاد ربانی ، گلب الدین ، حکمیار، احمدشاه مسعود ویکصدو سیزده نفر افغان دیگردکه از زمان عبدلحی حبیبی ، سیدمحمدمیوندومیرخان شوهرميرمن پروین دخترشاعرآزاده مرد انقلابی سردارشیون روان شاددربالاحصارتوسط آی اس آی نگهداری می شدند وهم تعليمات نظامی می دیدند اما آصف خاوری پیش از دیگران بخاطرازدواج خود با یک خانم پاکستانی به اجازه آی اس آی بالاحصارپشاوررا ترک گفته بود دریک قسمت شهر پشاوربا اقارب زن خود زندگی می کرد

 ازموترکه من واستاد بیاده شدیم آصف خاوری که وطنداروهمصنف دوره مدرسه بودیم با من شوخی ادبی داشت خنده بلندوعجیبی داشت با خنده بلند روی خودرابطرف من کرد گفت پیرجان قواره رهبری راکشیدی من هم با یک تبسم گفتم  دهن ترا خدا به خوبی بازکند

استاد خلیلی بالب خندنمکی که داشت گفت آصف جان ماراکمک کن که درکردبادخاک پای رهبران گم نشویم خاوری من واستاد را درموترخودگرفت موتربه راه افتاد، استاد که درپیش رونشسته بود گفت خاوری صاحب خیرت است؟

چون خاوری پرش رگ  های سیاسی حضرت مجدی را می شناخت و سازنده این حرکت امروزخاوری بود با خون سردی به استادخلیلی  گفت که گلب الدین بدیدن ضیا الحق چندلحظه قبل رفته شما می دانید که من رییس فرهنگی یا مطبوعاتی حضرت صاحب هستم به مجددی صاحب گفتم که رییس آی اس آی دنبال حکمتیارآمده بود با خود حکمتار را برد حضرت ازمن پرسید که گلب الدین بتو گفت من گفتم نه سیدامیرخپچی مشهوربه انجینررسلام توغبدری رییس مالی حزب اسلامی به من گفت

 حضرت صاحب اول حرف مرا قبول نکرد گفت گلب الدین دختربرادرخودرا به همایون جدیر داده  به انجینرسلام خپچی نداده شاید خپچی علیه گلب الدین توطئه کرده باشد

من گفتم توطئه نیست زیرکاسه نیم کاسه است اوفوری به رهبران تیلفون زد من وحضرت صاحب رفتیم ازپشت خانه های شان آنهارا گرفتیم

خلاصه همان بودکه نزدیگ دروازه گارد رسیدیم، گرنیل دروازه گارد همه را می شناخت تنهامرانمی شناخت ازخاوری پرسان کردکه این آقاهم باشما داخل می رود خاوری بشکل شوخی وطنزآمیزگفت مجلس امروزسراین شخص است کرنیل ازشنیدن حرفهای خاوری  به من هم خیلی احترام کردمراهم تلاشی نکردند

رفتیم داخل اتاق انتظارضیالحق شدیم ،جنرال اخترورییس آی اس آی باگب الدین حکمتارنشسته بودندازدیدن ماجنرال اختر،رییس آی اس آی وگلب الدین تعجب کردند

رییس آی اس آی آهسته درگوش گلب الدین گفت اینهاراشما خبرکردید گلب  الدین که عادت دهن کجی رادارددهن خودراکچ کرد یعنی من خبرندارم

جنرال اخترگفت شما هم جنرال صاحب می بینید؟ حضرت گفت بلی جنرال اختر گفت پیغام خاص دارید؟حضرت گفت بلی  جنرال اخترگفت شماهمراه انجینرصاحب حکمتار یکجا می رویدبدیدن جنرال ضیاالحق؟ حضرت گفت بلی ،جنرال اخترکمی تبسم کردخودرا بایک خان قبایلی درحرف زدن مصروف صحبت ساخت

نفرموظف تشریفاتی ضیاالحق که سوالها وجواب های حضرت مجددی وجنرال اختر راشنیده بود فکرکردکه همه یکجا ضیاالحق می بیند نوبت رسید اوهمه را داخل اتاق ضیاالحق کرد

بادیدن ماکمی رنگ ضیاالحق تغیرکرد ولی بروی نیاوردگلب الدین که درحرامزادگی یدطولا دارد وعلامه قرانی منافق درشان آن دیده می شودباعجله گفت جنرال صاحب، شما جنرال صاحب اختر ورییس آی اس آی دنبال من روان کرده بودیدمن به امرشما آمدم

ما دراتاق انتظارشما بودیم که رهبران جهادی با استاد خلیل الله خلیلی آمدندازمن وخاوری چیزی نگفت ونام نبرد ،ضیاالحق من وخاوری راهم یکمرتبه با سران جهادی وچندقومندان جهادی دیده بودپیش آن ما هم چهره ناشناخته نبودیم

علامه های منافق که درقران کریم آمده ،درشان ضیاالحق هم واضیح دیده  می شد ازحرفهای گلب الدین ضیاالحق فهمید خودرا به کوچه حسن چپ زدبا حضرت سرسخن بازکردودرضمن گفت من وقت کم دارم یک چای پنجابی با شما میخورم چای آوردند لحظۀ سکوت سرا پای اطاق رافرا گرفت جنرال ضیا الحق دوباره باحرفهای خود سکوت اطاق شگست روبطرف استاد خلیلی کرد گفت استاد از دیدن شما خوش شدم

استاد خنده کردگفت جنرال صاحب شما این ضرب المثل شنیده اید که برف شود باران شود خدامرادخوشه چنین می دهد من یک خوشه چین هستیم در نالبکی استاد کمی چای ریخته بود آهسته به من گفت از آن دستمال کاغذی بگیرونالبکی را پاک کن من همان کار را کردم

بعد ضیاالحق روی خودرابطرف حضرت مجددی کردگفت حضرت صاحب چه خبراست حضرت مجددی گفت من خواب دیدم که بسرشما تاج اسلام گذاشته می شود کسی درهمان خواب گفت این خدا است که تاج اسلام بسرجنرال صاحب ضیاالحق می گذارد

ضیاالحق که درشعبده بازی کمترازقاضی حسین ، فضل الرحمن ، سیاف رهبران جهادی نبود دعا های کشکی درحق اسلام مسلمانان دنیا وجهاد افغانستان نمود

گلب الدین لحظه به لحظه ترش شده می رفت ومانندمرغ کاچک لب ورویش سرخ می شد رنگ می باخت ، ضیاالحق  ناراحتی گلب الدین هم درک می کرد جنرال ضیا الحق گفت رییس آی اس آی وجنرال اختربا من کارداردشما می توانید بروید در وقت برآمدن ضیاالحق روی خودرا بطرف گلب الدین کرد گفت اگر ما با رییس آی اس آی وجنرال صاحب اختربه یک نتجه رسیدیم شخص شما ورهبران مجاهدین در جریان می گذارم اصلاً مقصد دیدن دوباره گلب الدین بودکه گلب الدین به خاطر دست اندازی های احمدشاه مسعوددراندراب میخواست که جمعیت ربانی را تحت فشارقرادهد وهم ازپول عربستان سعودی به نام جهبه اندارب به سید منصور نواسه سیدامیر سیاه پوش چهاريکاری که در دوشی سید امیر سیاه پوش زندگی می کرد کمک بگیرد،ضیاالحق با دیگررهبران نه کارداشت ونه خواسته بوددر آن لحظه در پهلوی نام گلب الدین  روی سیاست نام ازدیگر رهبران برد گلب الدین گفت جنرال صاحب من درخدمت هستم خداکند که باردیگربه جای خواب دیدن به حضرت وحی  نیاید، همه خدا حافظی کردند بیرون که شدیم حضرت به گلب الدین خیلی دشنام دادگفت جاسوس پدرلعنت. گلب الدین درحالیکه خیلی ناراحت بود با یک تبسم مجبوری وتمسخرآمیزگفت بگیرکه ترانگیرد

گلب الدین با موترخود وبادگاردهای خودرفت  وقتیکه ما از خانه استاد برآمدیم مثلیکه استاد فرمایش نان بيشتررابعد از آمدن رهبران داده بود دوباره ما به خانه استاد ربانی با رهبران وآصف خاوری آمدیم حضرت درحالیکه عصبی سرگلب الدین آی اس آی بود ودشنام می دا د که ما چه کوتاهی در حق آی اس آی ودولت پاکستان کردیم که ضیاالحق هم با مارنگبازی می کند وآی اس آی وضیاالحق پت وپنهان ازما با گلب الدین راجع به سرنوشت جهاد تصمم می گیرد خوابی که دیده بودفراموش صبغت الله شده بود دشنام پی یکدیگر نثاردولت پاکستان می کرد

استاد خلیلی بعد از نان چند شعرمولانا را خواند وبعد به من گفت چند شعر از حافظ بخوان من چندشعرازسنایی وجامی خواندم مجلس شکل روحانی را بخود گرفت بعد استادسرتصوف عصر یونان حرف زد واز شعرهای مولانا مثال ها آورد وقتیکه از خانه می رفتیم استاد ربانی یک چکمن بدخشی به استادداد حضرت ومولوی محمدنبی گفتند تحفه استاد گرفتی ما قرضدارماندیم

 

نوت : بعضی وقت ها بعد ازایمیل جهت نشر بعضی حروف ها بالا وپاین می شود امید است که کدام طالب احمق ،مجاهد احمق  والقاعده احمق بخاطرتغیردرنوشته خرده نگیرند اگرچه من از انتقاد احمقانه ترسی ندارم  ومی دانم که عاقلان پی نقط نگردند چون آیه قرانی در زیر نوشته شده ودرقوس گرفته شده  هرگاه حرفی از آیات از جای خود تغیرکندمعنی آیه تغیر می کند شاید آن وقت مرا بجای سلمان رشدی به اشتباه بگیرند سر از تنم جدا کند ولی دولت ایران حاضر نشود که جایزه سر سلمان رشدی را به قاتل حمق من بدهدوبه قاتل من بگوید که به اشتباه این (...) کشتید درحالیکه سراش به تن اش ارزش نداشت

 

(سوره منافقون (63)  

اين سوره در ((مدينه )) نازل شده و داراى 11 آيه است

محتواى سوره

سـوره مـنـافـقين سـوره مـنـافـقين از سوره هاى پرمحتواست كه محور اصلى بحثهاى آن رامى توان در چهار بخش خلاصه كرد
ـ نشانه هاى منافقان كه خود شامل چندين قسمت حساس است

اول ــ  نشانه هاى منافقان كه خود شامل چندين قسمت حساس است.

دوم ــ برحذر داشتن مؤمنان از توطئه هاى منافقان.

سوم ـ هشدار به مؤمنان كه مواهب مادى دنيا آنها را از ذكر خداوند غافل نكند.

چهارم ــ توصيه به انفاق در راه خدا, و بهره گيرى از اموال , پيش از آن كه مرگ فرارسد و آتش حسرت به جان انسان بيفتد.

فضيلت تلاوت سوره :.

در حـديـثـى از پـيـغـمـبر گرامى اسلام (ص ) آمده است : ((كسى كه سوره منافقون رابخواند از هرگونه نفاق پاك مى شود) )

مـكرر گفته ايم كه اين فضائل و آثار مهم نمى تواند تنها نتيجه تلاوت خالى ازانديشه و عمل باشد, چـرا كـه هـرگز خواندن اين سوره بى آنكه برنامه زندگى بر آن تطبيق شود روح نفاق را از انسان بيرون نمى برد.
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

سرچشمه نفاق و نشانه هاى منافقان

قـبـل از ورود در تـفـسـير اين سوره ذكر مقدمه اى لازم به نظر مى رسد و آن اين كه مساله نفاق و منافقان در اسلام از زمانى مطرح شد كه پيامبر(ص) به مدينه هجرت فرمود و پايه هاى اسلام قوى , و پـيـروزى آن آشـكـار شد, وگرنه در مكه تقريبا منافقى وجود نداشت زيرا اظهار مخالفت بطور آشـكـار مشكل , و گاه غيرممكن بود, و لذادشمنان شكست خورده براى ادامه برنامه هاى تخريبى خـود تـغـيـيـر چـهره داده ,ظاهرا به صفوف مسلمانان پيوستند, ولى در خفا به اعمال خود ادامه مى دادند

مثلیکه درظاهر رهبران خودرا مسلمان واقعی جلوه می دادند خصوصاًبا مجاهدین بی خبرازخود ام که جنگهای تنظیمی کابل چلوصاف شان از آب بیرون کرد
اصولا طبيعت هر انقلابى چنين است كه بعد از پيروزى چشمگير با صفوف منافقان روبه رو خواهد شد, و دشمنان سرسخت ديروز به صورت عوامل نفوذى امروز در لباس دوستان ظاهرى جلوه گر مـى شـونـد, و از اينجاست كه مى توان فهميدچرا اين همه آيات مربوط به منافقين در مدينه نازل شده نه در مكه .
اين نكته نيز قابل توجه است كه مساله نفاق و منافقان مخصوص به عصرپيامبر(ص) ) نبود, بلكه هر جامعه اى ـمخصوصا جوامع انقلابى ـ با آن روبرو هستند,به همين دليل بايد تحليهاى قرآن را روى ايـن مساله به عنوان يك مساله مورد نيازفعلى , مورد بررسى دقيق قرار داد, و از آن براى مبارزه با روح نفاق و خطوط منافقين در جوامع اسلامى امروز الهام گرفت


نـكـتـه مـهم ديگر اين كه خطر منافقان براى هر جامعه از خطر هر دشمنى بيشتراست , چرا كه از يـكسو شناخت آنها غالبا آسان نيست , و از سوى ديگر دشمنان داخلى هستند, و گاه چنان در تار و پود جامعه نفوذ مى كنند كه جداساختن آنها كاربسيار مشكلى است و از سوى سوم روابط مختلف آنها با ساير اعضا جامعه. كارمبارزه را با آنها دشوار مى سازد
به همين دليل اسلام در طول تاريخ خود بيشترين ضربه را از منافقان خورده ,و نيز به همين دليل قرآن سخت ترين حملات خود را متوجه منافقان ساخته وآن قدر كه آنها را كوبيده هيچ دشمنى را نكوبيده است
باتوجه به اين مقدمه به تفسير آيات باز مى گرديم
(
آيـه )ـ نـخـسـتـين سخنى را كه قرآن در اينجا درباره منافقان مطرح مى كند همان اظهار ايمان دروغـيـن آنـهاست كه پايه اصلى نفاق را تشكيل مى دهد, مى فرمايد:((هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى گويند, ما شهادت مى دهيم كه حتما تو رسول خدائى  (اذا جـاك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول اللّه
سـپـس مـى افـزايـد: ((خداوند مى داند كه تو فرستاده او هستى , ولى خداوندشهادت مى دهد كه مـنـافـقـان دروغـگو هستند)) و به گفته خود ايمان ندارند (واللّه يعلم انك لرسوله واللّه يشهد ان الـمـنــافـقـيـن لـكـاذبـون ) چـرا كـه آنها نمى خواستند, خبر ازرسالت پيامبر(ص ) بدهند, بلكه مى خواستند از اعتقاد خود به نبوت او خبر دهند ومسلما در اين خبر دروغگو بودند.
و از اينجا نخستين نشانه نفاق , روشن مى شود و آن دوگانگى ظاهر و باطن است كه با زبان مؤكدا اظـهـار ايـمان مى كنند, ولى در دل آنها مطلقا خبرى از ايمان نيست , اين دروغگوئى محور اصلى نفاق را تشكيل مى دهد.
(
آيـه )ـ ايـن آيه به دومين نشانه منافقين پرداخته , چنين مى گويد: ((آنهاسوگندهايشان را سپر ساخته اند, تا مردم را از راه خدا باز دارند)) (اتخذوا ايمـانهم جنة فصدوا عن سبيل اللّه ).
((
آنها كارهاى بسيار بدى انجام مى دهند)) (انهم سـا مـا كـانوا يعملون ).
چرا كه در طريق هدايت مردم به آئين حق , ايجاد مانع مى نمايند, و چه عملى از اين بدتر و زشت تر است ؟.
تعبير ((جنه )) (سپر) نشان مى دهد كه آنها دائما با مؤمنان در حال جنگ و ستيزند, وهرگز نبايد فريب ظاهرسازى و چرب زبانى آنها را خورد, زيرا انتخاب سپرمخصوص ميدانهاى نبرد است .
(
آيـه )ـ ايـن آيه به علت اصلى اين گونه اعمال ناروا پرداخته , مى افزايد:((اين به خاطر آن است كه آنـها نخست ايمان آوردند, سپس كافر شدند, و لذا بردلهاى آنها مهر نهاده شده و حقيقت را درك نمى كنند)) (ذلك بانهم آمنوا ثم) كفروافطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون
منافقان دو گروهند, گروهى از اول ايمانشان صورى و ظاهرى بوده , و گروه ديگر در آغاز ايمان حـقـيـقى داشته اند سپس راه ارتداد و نفاق را پيش گرفته اند, ظاهرآيه مورد بحث گروه دوم را مى گويد.
و اين سومين نشانه از نشانه هاى آنهاست كه از درك حقائق روشن غالبامحرومند.
(
آيه )ـ اين آيه نشانه هاى بيشترى را از منافقين ارائه داده , مى گويد:((هنگامى كه آنها را مى بينى جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى بردپ ((واذارايتهم تعجبك اجسـامهم ) ظاهرى آراسته و قيافه هائى جالب دارند.
علاوه بر اين چنان شيرين و جذاب سخن مى گويند كه ((اگر سخن بگويند به سخنانشان گوش فرا مى دهى ))! (وان يقولوا تسمع لقولهم)
جائى كه پيامبر(ص ) ظاهرا تحت تاثير جذابيت سخنان آنها قرار گيرد تكليف ديگران روشن است .
ايـن از نـظـر ظـاهـر و امـا از نـظر باطن , ((گوئى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوارتكيه داده شده اند)) (كانهم خشب مسندة ).
اجسامى بى روح , و صورتهائى بى معنى و هيكلهائى توخالى دارند, نه ازخود استقلالى , نه در درون نـور و صفائىو نه اراده و تصميم محكم و ايمانى دارند,درست همچون چوبهائى خشك تكيه زده بر ديوار!.
سپس مى افزايد: آنها چنان توخالى و فاقد توكل بر خدا و اعتماد بر نفس هستند كه ((هر فريادى از هر جا بلند شود آن را بر ضد خود مى پندارند)) (يحسبون كل صيحة عليهم ).
تـرس و وحـشـتـى عجيب هميشه بر قلب و جان آنها حكم فرماست , و يك حالت سؤظن و بدبينى جانكاه سرتاسر روح آنها را فراگرفته است .
و در پايان آيه به پيامبر(ص ) هشدار مى دهد كه ((اينها دشمنان واقعى تو هستندپس از آنها برحذر باش )) (هم العدو فاحذرهم ).
سـپـس مـى گـويـد: ((خداوند آنها را بكشد, چگونه از حق منحرف مى شوند))؟!(قـاتلهم اللّه انى يؤفكون ).
آيـه ـ شان نزول : براى اين آيه و سه آيه بعد شان نزول مفصلى نقل شده كه خلاصه آن چنين است : بعد از غزوه بنى المصطلق (جنگى كه در سال ششم هجرت در سرزمين ((قديد)) واقع شد) دو نفر از مـسـلمانان , يكى از طايفه انصار و ديگرى ازمهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پيدا كردند, ((عبداللّه بن ابى )) كه ازسركرده هاى معروف منافقان بود به يارى مرد انصارى شتافت , و مـشـاجـره لفظى شديدى درميان آن دو در گرفت , عبداللّه بن ابى , سخت , خشمگين شد, و در حالى كه جمعى از قومش نزد او بودند گفت : ((به خدا سوگند اگر به مدينه بازگرديم ,عزيزان , ذلـيـلان را بـيرون خواهند كرد)) و منظورش از عزيزان , خود و اتباعش بود و ازذليلان مهاجران , سـپـس رو بـه اطـرافيانش كرد و گفت : اين نتيجه كارى است كه شمابه سر خودتان آورديد, اين گـروه را در شـهـر خـود جـاى داديـد و اموالتان را با آنهاقسمت كرديد: هرگاه باقيمانده غذاى خودتان را به مثل اين مرد (اشاره به مردمهاجر) نمى داديد بر گردن شما سوار نمى شدند.
در اينجا ((زيدبن ارقم )) كه در آن وقت جوانى نوخاسته بود, رو به ((عبداللّه بن ابى )) كرد و گفت بـه خـدا سـوگـنـد ذلـيـل و قـلـيـل تـوئى ! و محمد(ص ) در عزت الهى ومحبت مسلمين است , ((عبداللّه ))صدا زد: خاموش باش تو بايد بازى كنى اى كودك !.
زيدبن ارقم خدمت رسول خدا(ص ) آمد و ماجرا را نقل كرد.
پيامبر(ص ) كسى را به سراغ ((عبداللّه )) فرستاد فرمود: اين چيست كه براى من نقل كرده اند؟.
عـبـداللّه گـفـت : به خدائى كه كتاب آسمانى بر تو نازل كرده من چيزى نگفتم ! و ((زيد))دروغ مى گويد.
سـپـس پـيـامـبر(ص ) دستور داد تمام آن روز و تمام شب را لشكريان به راه ادامه دهند, سرانجام پيامبر(ص ) وارد مدينه شد.
زيدبن ارقم مى گويد: من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بيرون نيامدم در اين هنگام سوره منافقين نازل شد, و زيد را تصديق , و عبداللّه را تكذيب كرد.
پيامبر(ص ) گوش زيد را گرفت و فرمود: اى جوان ! خداوند سخن تو را تصديق كرد خداوند آياتى از قرآن را درباره آنچه تو گفته بودى نازل كرد.
هنگامى كه اين آيات نازل شد و دروغ عبداللّه ظاهر گشت بعضى به او گفتند:خدمت پيامبر(ص ) برو تا براى تو استغفار كند, عبداللّه سرش را تكان داد و سخنان ناروائى گفت در اينجا آيه واذا قيل لهم تعـالوا نازل گرديد.
تفسير:.

نشانه هاى ديگرى از منافقان ـ.

ايـن آيـه و آيـات بـعـد از آن هـمچنان ادامه بيان اعمال منافقان و نشانه هاى گوناگون آنهاست , مـى فـرمايد: ((هنگامى كه به آنها گفته شود: بيائيد تا رسول خدابراى شما استغفار كند, سرهاى خود را (از روى استهزا و كبر و غرور) تكان مى دهند و آنها را مى بينى كه از سخنان تو اعراض كرده و تـكبر مى ورزند)) (واذا قيل لهم تعـالوا يستغفر لكم رسول اللّه لووا رؤسهم ورايتهم يصدون وهم مستكبرون)
روشن است كه روح اسلام , تسليم در برابر حق است و كبر و غرور; هميشه مانع اين تسليم است , به هـمـين دليل يكى از نشانه هاى منافقان , بلكه يكى ازانگيزه هاى نفاق را همين خودخواهى و خود برتربينى و غرور مى توان شمرد.
(
آيـه )ـ در اين آيه براى رفع هرگونه ابهام در اين زمينه , مى افزايد: به فرض كه آنها نزد تو بيايند و براى آنها استغفار كنى , زمينه آمرزش در آنها وجود نداردبنابراين ((براى آنها تفاوت نمى كند كه , خـواه اسـتغفار كنى يا نكنى , هرگز خداوند آنان را نمى بخشد))! (سوا عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم) لن يغفر اللّه لهم
دلـيـل آن هـم ايـن اسـت كـه : ((خـداونـد قوم فاسق را هدايت نمى كند)) (ان اللّه لا يهدى القوم الفـاسقين ) چرا كه در گناه اصرار مى ورزند و در برابر حق مستكبرند.
استغفار پيامبر(ص ) تنها در صورتى اثر مى گذارد كه زمينه مساعد و قابليت لازم فراهم شود, اگر بـه راسـتـى آنها توبه كنند و سر تسليم در مقابل حق فرود آورند,استغفار پيامبر(ص ) و شفاعت او مسلما مؤثر است , و در غير اين صورت كمترين اثرى نخواهد داشت .
(
آيه )ـ سپس به يكى از گفته هاى بسيار زشت آنها كه روشنترين گواه نفاق آنها محسوب مى شود اشـاره كـرده , مى فرمايد: ((آنها كسانى هستند كه مى گويند: به افرادى كه نزد رسول خدا هستند انـفـاق نـكنيد (و از اموال و امكانات خود در اختيارآنها قرار ندهيد) تا پراكنده شوند)) (هم الذين يقولون لا تنفقوا على من عندرسول اللّه حتى ينفضوا).
غـافـل از ايـن كـه ((خـزائن آسمانها و زمين از آن خداست ولى منافقان نمى فهمند)) (وللّه خزائن السموات والا رض ولكن المنـافقين لا يفقهون ).
اين بينواها نمى دانند كه هركس هرچه دارد از خدا دارد, اگر ((انصار))مى توانند به ((مهاجران )) پـناه دهند و آنها را در اموال خود سهيم كنند اين بزرگترين افتخارى است كه نصيبشان شده , نه تنها نبايد منتى بگذارند, بلكه بايد خدا را بر اين توفيق بزرگ شكر گويند.
(
آيه )ـ سپس به يكى ديگر از نفرت انگيزترين سخنان آنها اشاره كرده ,مى افزايد: ((آنها مى گويند: اگـر بـه مـدينه بازگرديم , عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند))!(يقولون لئن رجعنـا الى المدينة ليخرجن الا عز منها الا ذل ).
ايـن همان گفتارى است كه از دهـان آلوده ((عبداللّه بن ابى )) خارج شد, ومنظورش اين بود كه ما ساكنان مدينه , رسول اللّه (ص ) و مؤمنان مهاجر را بيرون مى كنيم .
سپس قرآن پاسخ دندان شكنى به آنان داده , مى گويد: ((عزت مخصوص خداو رسول او و مؤمنان است ولى منافقان نمى دانند)) (وللّه العزة ولرسوله وللمؤمنين ولكن المنـافقين لا يعلمون ).
تـنـهـا مـنافقان مدينه نبودند كه اين سخن را در برابر مؤمنان مهاجر گفتند بلكه قبل ازآنها نيز سـران قريش در ((مكه )) مى گفتند: اگر اين گروه اندك مسلمان فقير را درمحاصره اقتصادى قرار دهيم , يا از مكه بيرونشان كنيم , مطلب تمام است !.
امـروز نيز دولتهاى استعمارى به پندار اين كه خزائن آسمان و زمين را دراختيار دارند مى گويند مـلتهائى را كه در برابر ما تسليم نمى شوند بايد در محاصره اقتصادى قرار داد تا بر سر عقل آيند و تسليم شوند!.
ايـن كـوردلان خـبـر ندارند كه با يك اشاره خداوند تمام ثروتها و امكاناتشان برباد مى رود و عزت پوشالى آنها دستخوش فنا مى گردد.
(
آيه )ـ اموال و فرزندان , شما را از ياد خدا غافل نكنند!.
از آنـجـا كـه يكى از عوامل مهم نفاق حب دنيا, و علاقه افراطى به اموال وفرزندان است , در اينجا مـؤمنان را از چنين علاقه افراطى باز مى دارد, مى گويد: ((اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اموال و فـرزنـدانتان شما را از ياد خدا غافل نكند))! (يـاايها الذين آمنوا لا تلهكم اموالكم ولا اولا دكم عن ذكراللّه ).
((
و كسانى كه چنين كنند زيانكارانند)) (ومن يفعل ذلك فاولئك هم الخـاسرون ).
درست است كه اموال و اولاد از مواهب الهى هستند, ولى تا آنجا كه از آنهادر راه خدا و براى نيل به سـعـادت كمك گرفته شود, اما اگر علاقه افراطى به آنهاسدى در ميان انسان و خدا ايجاد كند بزرگترين بلا محسوب مى شوند.
(
آيـه )ـ سـپـس بـه دنـبـال ايـن اخطار شديد به مؤمنان , دستور انفاق در راه خدا را صادر كرده , مـى فـرمـايد:((و از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد پيش ازآنكه مرگ يكى از شما فرارسد و بـگويد: پروردگارا! چرا (مرگ ) مرا مدت كمى به تاخير نينداختى تا (در راه خدا) صدقه دهم و از صـالـحان باشم ))؟! (وانفقوا ممارزقنـاكم من قبل ان ياتى احدكم الموت فيقول رب لولا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق واكن من الصالحين ).
در ذيـل آيـه مـى گويد: ((من انفاق كنم و از صالحان شوم )) اين تعبير بيانگر تاثيرعميق انفاق در صالح بودن انسان است .
بـسـيـارنـد كسانى كه وقتى چشم برزخى پيدا مى كنند و خود را در آخرين لحظات زندگى و در آسـتانه قيامت مى بينند, و پرده هاى غفلت و بى خبرى از جلوچشمان آنها كنار مى رود, و مى بينند بايد اموال و سرمايه ها را بگذارند و بروندپشيمان مى شوند و تقاضاى بازگشت به زندگى مى كنند تـا جـبـران كنند; ولى دست رد بر سينه آنها گذارده مى شود, چرا كه سنت الهى است كه اين راه , بازگشت ندارد!.
(
آيه )ـ لذا در آخرين آيه با قاطعيت تمام , مى افزايد: ((و خداوند هرگز(مرگ ) كسى را, هنگامى كه اجلش فرارسد, به تاخير نمى اندازد))! (ولن يؤخر اللّه نفسا اذا جـا اجلهـا).
چـنـانـكه در آيه 34 سوره اعراف مى خوانيم : ((هنگامى كه مرگ آنها فرارسد, نه يك ساعت پيشى مى گيرند نه يك ساعت , تاخير مى كنند)).
و سـرانجام آيه را با اين جمله پايان مى دهد: ((و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است )) (واللّه خبير بمـا تعملون ).
و همه آنها را براى پاداش و كيفر, ثبت كرده و در برابر همه آنها به شما جزامى دهد ).

 

((پايان سوره منافقون )).

 

 


بالا
 
بازگشت