داکتر و. خاکستر  

 

ناکسم بشمارید اگر به شما رشک برم 

 آن سرور مضاف دانش, بزرگوارم "یعقوب هادی" را تردد خاطر مباد و جلال و مرتبت بسیارهم باد. او آدمی است که چشم امید دارد و مژگان تر, که خدایش به آرمانها رساند. و ناگفته پیداست که آماج نبشته ای " غسل تعمید " آن ستره نگار, این خاکراه و تنابنده است. باری کسی نبشته بود: "مرا نقد کنید, به من افزدوده میگردد." حال آن مجتهد مسلط به سیاست, باور بکند یا نکند, با آن نبشته, به من افزود و دانستم که "در نمود نقشها بي‌اختيار افتاده‌ام ". چکنم من, چنینم من.

*****

 1:  جناب هادی  نگاشته است: "موانع سعادت و رفاهیت انسان, با رویکردی از تفکر پایان تاریخ طرح ریزی میشود, تفکری که تولید ان جنگ با سرشت انسان است. "  در شگفت نگردید, آن عزیز اشاره به " فوکویاما" دارد و قد راست در برابر " نظریه پایان تاریخ فوکویاما " ایستاده است. زهی سعادت بر من و ما.  کوزه همین جا و پر آب و ما تشنه و سرگردان یک جام آب. ما "سروش" خود را یابیدیم. اما کمکم کنید که یک رابطه هرجند مجازی, میان " نظریه پایان تاریخ فوکو یاما" و " تیوری  سرشت انسان" همین "هادی" نیکو نمای خود ما بیایم. باور نخواهید کرد که صدایم سنگ گشت گاهیکه به این پارادوکس برخوردم. ایشان با همین پیش درآمد که هیج ربطی با گفت و شنود        " مزدک " و نبشته ای من ندارد, می تافد و می بافد ومی تازد و در پی رشته کردن من است و شمشیر آبداده با زهر را میچرخاند و  فرمان میدهد.

2: ابرو درهم نکشید هادیا!  اگر به تکرار بنگارم که,  جناب " مزدک " اختیار دارد آنچه را که میاندیشد,  بازگو نماید. انچه او گفت و " بی بی سی " وسیله گشت تا دگران اگاه گردند, حق هر اندیشور است, چنانکه شما میاندیشید و مینگارید, چه با ساده نگاری و چه با تعقید و گاهی هم ذی حق و گاهی هم لا حق.به یقین که  سکوت آن پس پرده نشینان مورد ستایش شما,   دل آزار است و نه گفتار سچه ای آن آشنا.  آنچه " مزدک " با اختصار گفت و ما شنیدیم, چیزی نبود جز روشنگری  در باب خبط های  رفتاری سیاست های آن چهار دولت خونبار و گاهیکه او اعتراف به اشتباه میکند چه جای اما و اکر؟  حال سر در گریبان دارم و می اندیشم که, پس چرا اینهمه ناشی نگاری و درشتی و ناسزا به نشانی آن اشنای ستره گفتار؟  و پاسخی نمی یابم.  واقفا آخر " این سرو در کدامین چمن به بار آمده است؟ "  و چرا این کمترین عالم, آماج تیر این " هادی"  ستره نگار گشته است؟  ظاهرا " بهر ملامتم همه گردن کشیده اند".

3: آن فرخ نگار نگاشته است  که:" بار بار به شما گفته شده که چرا ساده وسلیس نمی نویسید". چه بنویسم به آن سرور و فرید روزگار ما, جز اینکه نباید این تنابنده را احمال تکلیف به چگونه نبشتن بکند. آخرمرا " دولت دانش" بسان او نیست و همان است که به حرف او" فضل فروشانه" نگاشته ام. اخر " او سپهر و من کف پا, او کجا و من کجا؟ " و من بی توشه ام. آخر من کمری ندارم که بر آن توشه بندم.                                                           سرور جلیلم هادی !  شما چنان بنویسید  ومن چنین. من اگر کوشش به فراگیری رفتار شما بکنم, ناگزیر رفتار خودم را از یاد میبرم. میدانید که حکایت رفتار زاغ و کوک در ذهنم تداهی گشت و نمی دانم چرا. و دیگر اینکه , باهم همسوو همزبان نیستیم و گرنه خاضعانه مینوشتم که,  اصحاب زبان شناس, بسا سختگیرند و آنهمه افتاده گی های نبشتاری را در فرمایشات آن عزیز, به آسانی نمی پذیرند. و بگذریم که همین اشاره, نکند باب فتح برای جدال تازه تری گردد.

4: در باب رفتگان اشاره ها کرده اید نازنین. همین شاید بسنده باشد که بنگارم ,همان ناشیگری های سیاست گران ما, سبب گشت, پس از نزده سالکی, من نیز زنده کی را در نبود پدر بگذرانم. دوسال پیش با دوست فرهیخته ام " محب بارش" رفته بودم تپه ای شهدا یا که همان  بلندای مرنجان. آن رند دنیا گشته, اشاره کرد به سنگ نبشته های روی آرامگاه ها, که در قریب به اکثریت آنان,  یک بیت را نقر کرده بودند و گاه با خط زیبا و گاه بسیار هم ناشیانه قلم,  که: گور خونین شهیدان به تو آواز دهد ــ اتشی را که فروزان شده خاموش مکن". آن دو مصراع چیزی نبود جز طلب خونهای بیشتر و چه بیشرمانه بود.  پاسخ یابی برای آنهمه خون های رفته, در سنجش بی رحمانه ای کذشته است. چنانکه آن آشنا گفت و بجا گفت. سیاست های کژ نهاد چهار دولت خونبار, اسباب آنهمه نابسامانی وخونریزی گشت.  ما در بازی شرق و غرب, بازیگران ناقابلی بودیم و بهترین های ما هم جان بر سر آن گذاشتند و رفتند و اسفا. و جه جای اکراه اگر بنویسم بازنگری " مزدک" اندکی سبکبارم کرد. خدایش نگهدارد. زبانش رسا تر باد. آدم با شهامتی است.

4: و " هادیا "  شما با همان "نهضت میهنی و بعد  نهضت فراگیر ترقی و دموکراسی و بعد تر حزب واحد و در نهایت  حزب مردم" و آن رسوایی آخرین بمانید و ره میان دو نقطه بپیمایید و در ستایش آن بنویسید. هرچه افتخار گذشته هم مال شما و ارزانی شما باد. من اما نظاره گر صبور این " کمیدی " استحاله های پی در پی بازمانده های" حزب وطن" خواهم ماند. ما در همین  بیرون دروازه خوشیم. شما اندرون بمانید.  ناکسم بشمارید اگر بر شما رشک برم. فقط زبان را به درشتی نگردانید.

5: اینهمه دشنام را که به نشانی من نگاشته اید, خاشعانه دوباره می نگارم که دگران بدانند, آن صورت ظاهرا پالوده وپنهان و آرام, قلم نا پالوده  و نمایی خشمگینی نیز دارد. نگاه کنید به این سنگ واژه ها: ظاهر بین, کوته نظر, سست پیمان, فرصت طلب, فضل فروش, شرمنده, تابو ساز, جسد پرور, اندیشه ستیز, خمار گوی, خمیازه کش, از خود بیگانه, فخر فروش, بیگانه زبان و انسان بی هدف.                                                                               نازنینا تو پخته و من خام, چرا اینهمه دشنام؟  فصه ای پر ملالی است. چه بگویم به آن مدعی و دادگر و دادستان  پالوده رفتار ؟  فقط همین که:   یعقوبا هادیا ! ترا و دوستی خدا را " بفرست هرچه غمت است به غمخانه ای ما " و با هر زبانی که تو بستایی وبخواهی و بنگاری. من ترجیح میدهم هرگز پاسخ برابر نهاد ندهم.

 

داکتر خاکستر

هامبورگ یکشنبه 10 جون 2012

Azimiwassi@yahoo.de

 

 

 


بالا
 
بازگشت