مهرالدین مشید

 

این گوسفند ها  به چراندن نمی ارزند

 

در متون کهن بویژه  در کتاب های ادبی کلیله و دمنه و مرزبان نامه که به زبان حیوانات نوشته شده اند، گوسفند در نماد آرامش،فرمان برداری،  اطاعت، دنباله روی و تسلیم پذیری و بز سمبول شوخی، جسارت، بی باکی و تسلیم ناپذیری ارایه شده اند. چنانچه در داستانی آمده است که روزی چوپان با رمه اش در کنار جویی نزدیک شد . خواست تا با پراندن بز از جوی گلۀ گوسفندان یک باره از پیهم بدانسوی جوی خیز بزنند؛ البته به دلیل این که چوپان بز را حیوان چالاک و چموش حساب میکرد . فکر کرده بود که با پریدن بز بدانسوی جوی، گوسفندان با ویژه گی دنباله روانۀ شان به سرعت بز را به استقبال خواهند گرفت . چوپان هر چه تلاش کرد، نتوانست بز را وادار به پریدن از جوی نماید . مردی آمد و حالت زار چوپان را دید، از حال او جویا گردید و چوپان برای آن مرد عرض حال کرد . مرد برایش گفت که آب را گل آلود کن و بز از جوی می پرد . چوپان چنین کرد و بز یک باره بدانسوی جوی خیز افگند و گلۀ کوسفندان از پی اش بدانسو پریدند . پس از آن چوپان علت را از آن مرد جویا شد . آن مرد برایش گفت: بز زمانیکه نزدیک جوی میشد، تصویر خود را در آب میدید و از پریدن بدانسو خود داری میکرد . وقتیکه جوی آب گل آلود شد، دیگر از تصویر بز خبری نبود و بیباک بدانسو خیز افگند .  چوپان زمانیکه سخن آن مرد را شنید و خیلی شگفت زده شد و گفت: بز به هر حال و اما این گوسفندان به چراندن نمی ارزند ؛ اما با 

شگفت آور این است که گوسفند را هرکس دیده و بویژه آنانیکه خوان های پرتنعم شان با هفتاد نوع غذای حتا بی نام و نشان از حضور گرامی آن آراسته هستند، آگاهی تمام دارند؛ اما شیر های گوسفندی را کمتر کسی دیده است و اگر دیده و یا ببیند، جرئت اظهار را از مشاهدۀ آن ندارد . در حصۀ این گونه شیران گوشفندی اکنون سخن هیگل فیلسوف آلمانی مصداق درستی ندارد که می گوید: مردم شرق به دلیل این که خیلی سنت زده اند، بیشتر به دنبال قهرمان آفرینی ها اند و این قهرمانان به مثابۀ پیشوایان بزرگ قومی در رهبری و تصمم گیری های سرنوشت ساز آنان نقش تعیین کننده دارند. شاید این حرف هیگل به دلیل خیلی سنتی بودن جامعۀ افغانستان بویژه از لحاظ ایتنکی صادق بود و اکنون که ساختار های سنتی اندکی در شرق شکسته است و سازمان های اجتماعی و سیاسی و  نهاد های جامعۀ مدنی و رسانه یی در حال پر کردن نهاد های قومی و قبیله یی است . این سخن او  کمتر می  تواند مصداق روشنی در شرق پیدا کند . از سویی هم تجارب خونین و دردبار مردم افغانستان از قهرمان پروری های احساساتی و ناآگاهانه در اضافه تر از سه دهۀ اخیر سبب شد که مقداری پرده از سیمای واقعی قهرمانان ساخته شده فرو افتد؛ زیرا قهرمان از کورۀ آزمون سالم بدر نشده و به عکس در فصل دیگری در سیمای غارت گر ترینان جلوه گر شدند  . در حالی چنین شد که همین مردم ما با احساسات کامل اسلامی و ملی دست به یاری شماری ها دادند و دار و ندار شان را در طبق اخلاص به پیش آنان گذاشتند و اما این پیشوایان به عکس زمانیکه قدرت یافتند و به ثروت ها دست یافتند . مردم را به تاق فراموشی نهادند . نه تنها این که حتا آرمان های آنان را به بازی گرفتند . از این رو بر مصداق این سخن که آزموده را آزمودن خطا است؛ دیگر این قهرمان دیگر نزد مردم ما جایگاۀ بلندی ندارند . ممکن این سخن در گذشته ها به دلیل زنده گی ساده ونبود امکانات موجود تا حدودی صدق میکرد که رهبران ملی در هر حالی از مردم نمی بریدند و با آنان هم آویز بودند و از همین رو صداقت ها و راستی های رهبران ملی و قهرمانان ملی چه در زمان مبارزه و چه بعد از آن ثابت و پا برجا میماند . اما حالا که مردم می بینند، آنانیکه به یک پیاله جای تلخ و یک مشت تلخان احتیاج بودند و در سنگر های نبرد با همه بی امکاناتی ها مردانه می رزمیدند و آه بر جگر نمی کشیدند . امروز چنان قدرتمند و ثروتمند شده اند، قدرت و ثروت در نماد کاخ ها و ویلا های پرجاذبه به مثابۀ بزرگترن بار گناهان بر پشت های شان سنگینی دارد و در قافلۀ قدرتمندان روان اند که هرگز به یاران دیروزی خود گوشۀ چشم لطفی ندارند؛ پس با این حال می توان گفت که فصل قهرمان زایی های کذایی در افغانستان گذشته است و مردم مظلوم افغانستان باری برهنه پایانی را به بهای جان های شیرین شان به مقام قهرمانی رساندند و به زودی دریافتند، آن پا برهنگان و گمنام های دیروزی و قهرمانان امروزی بلای جان شان گردید که حتا از نابودی هیچ چیز شان دریغ نکردند . اکنون دریافته اند که چگونه آنانی که همه دار و ندار خویش را برای قهرمان سازی آنان با دستان پروقار لطف کردند، اما امروز نه تنها که بار قهرمانی ها را فرو گذاشته اند؛ بلکه از قهرمانان واقعی که همانا مردم یعنی سازنده گان واقعی تاریخ هستند، نیز باج می گیرند . از این رو مردم دریافته و این ها را شناخته اند که این قهرمانان مردمی اکنون قهرمان اداره های استخباراتی کشور هایی مانند امریکا، روسیه، ایران، هند، بریتانیان و ... شده اند . این قهرمانان دیروزی و نسل بازمانده از دوران تجاوز شوروی تا کنون دیگر آن شیران پرهیبت و سربلند نیستند؛ بلکه به گوسفندانی مبدل شده اند که دنبه های بلند و گوشتی شان از بز های چموش هم پایین تر سقوط کرده اند. در حالیکه این زمانیکه دیروز لاغر بودند و با تنه های استخوانی فراتر از شیرکش بر دشمن عربده میکردند و حتا شارلتان ترین آنان استوار با دشمن چانه میزدند و شجاعانه صف به صف میرزمیدند . شمشییر های آختۀ یقین را در ناف دشمنان شوخ و تسلیم ناپذیرتر از بز های مینهادند؛ اما اکنون پا در گل مانده اند. از گوسفند هم گوسفند تر شده اند؛ زیرا به اندازۀ کافی فربه شده و در عیاشی ها وفجاشی درجۀ فیلد مارشالی ها بدست آورده اند . رسوایی های شان به اندازه یی بالا گرفته است که حتا بز های برهنه بر آنان طعنه میزنند و در صف طعنه ساران جهان قرار گرفته اند . حالا بز ها بر آنان طعنه بی عورتی و بد عورتی میزنند که حتا بی عورتی خود را فراموش کرده اند . شاید خوانده باشید و شنیده باشید که در میان گله های گوسفندان شماری بز ها هم موجود میباشند. اگرچه گوسفندان را به قیمت بالاتر و  بزها به بهای پایین تر می خرند؛ اما موجودیت بز ها در میان گله برای حرکت آنها مفید اند؛ زیرا چموش تر و چالاک تر هستند. یکی از تفاوتها میان بزها و گوسفندان این است که گوسفند دارای دنبه است که عورت او را پوشانیده است و وی را ستر عورت نموده است (یعنی پشتش را می پوشاند) در حالی که بز دارای دمی است که یارای پوشاندن عورتش را ندارد . بنا براین همواره سرمگاه اش  آشکارا دیده می شود. روزی یک بز و یک گوسفند بر سر نهر آبی رسیدند و گوسفند برای رفتن به آن سوی نهر خیز زد . با خیز زدن گوسفند دنبه اش ار جا بلند گردید و بز عورت گوسفند را مشاهده کرد . بز به شدت از این کشف و مکاشفه خود به وجد آمد و به میان گله رفت و آنچه را دیده بود بازگو کرد. گوسفند پیری به گربه گفت که ای بز همیشه شرمگاۀ تو آشکار است، خود در کشف عورت دیگران به سر می بری و تو را از اشکاری شرمگاه ات خیالی نیست . چگونه است که یک بار عورت گوسفند دیده ای این گونه شگفت زده شده ای

بز با شنیدن این سخن گوسفند پیر تکان خورد و از افشا کردن عورت گوسفند  پشیمان گردید؛ اما میان این پیر گوسفند و شیر گوسفندان ما فرسنگ ها فاصله ها است؛ گرچند دنبه های شیر گوسفندان ما خیلی پندیده تر و فربه تر از دنبه های گوسفند های اصلی اند و اما شیر گوسفندان ما چنان چاق شده اند که فربهی آنان کار شان را رسواتر ار رسوایی ها بژ ها کرده است . اکنون چنان کار شان به افتضاح کشیده است که از دنبه داشتن حتا برای پنهان کردن شرمگاۀ خود نادم اند؛ زیرا دریافته اند، چیز پنهانی در آنان نمانده است که مردم آن را تا کنون ندیده اند و حتا بدون آنکه بدانند، بیشتراز آنچه تصور میکنند، برهنه و رسوا شده اند . حالا کار شان بجایی رسیده است که بر رسوایی های خود فخر می کنند و چنان افسون قدرت و ثروت شده اند که حالا مردم از دیدن رسوایی های آنان شرم میکنند و اما این ها به عکس تمایل شدید برای نشان دادن شرمگاۀ خود دارند . شاید هم عشوه گری های افتضاح آلود به آنان به عادت تبدیل شده و آنچه به عادت مبدل گردد؛ راستی هم ترک آن دشوار چه که ترک عادت خود درد بیدرمان  است . کار این گوسفندان بجایی رسیده است که به رنج چراندن نمی ارزند، زیرا حوصله مشاهدۀ رسوایی های آنان دشوار است ؛ اما با کمال صداقت پوزش خواهی ار آن گوسفندانی لازم است که شیر میدهند و از شیر های پاک شان  انسان ها را سیرشیر می گردانند و تمام خواست های لبنی انسان مانند ماست، چکه، دوغ، نیل، قتخ ، قروت، مسکه، پنیر وقیماق را مرفوع میگردانند . این ها را باید از آن هایی جدا کرد که نه تنها از دادن شیر عاجز اند؛ بلکه شیر مردم را به گونۀ خون می نوشند و با پشت پا زدن حتا به شیر پاک مادر های شان جرمی فراتر از خیانت را مرتکب می شوند .

شیر گوسفندانی که دیروز بر مفلسان دهر فخر می فروختند و حاضر به شکار بز های لاغر نبودند و حالا چنان فربه لاغر شده اند که هوای رسوایی ها بز لاغر را در سر می پرورند و به بز های گوسفندی مبدل شده اند . این شیر گوسفندان بیش از اندازه نوش جان کرده اند و در خوردن چنان شتاب کرده اند که حتا آخور را سوراخ گردانیده اند که حالا مجال جنبیدن را ندارند؛ پس آنانیکه توان جنبش را از دست داده باشند، برای به حرکت درآمدن آنان می توان  امیدی بست، شاید گاهی به جنش درآیند؛ اما مقطعی و گذرا است، در شرایط کنونی به حرکت درآمدن های فصلی کاری را از پیش برده نمی تواند. برد از آنانی است که همیش بجنبند؛ گرچند آهسته بجنبند واما باید پیوسته بجنبند؛ زیرا رمز پیروزی ها در آهسته و پیوسته جنبیدن ها است تا دور فاصله ها بشکند و رسیدن به افق های روشن ممکن و امیدواری برای رسیدن های پیهم تداوم پیدا کند؛ پس آنانیکه بیش از حد نوش جان کرده باشند و رسم مروت ها و مردی ها را در خوردن های پیهم به کاوش گرفته باشند . آیا برای آنان اندکی هم می توان امیدوار بود . هرگر نه، آنانیکه رادمردی ها را به بهای شکم پرکردن ها از دست داده باشند و گوسفند وار زنده گی کردن را برای فربه شدن های پیهم بگزیده باشند؛ ناتوانتز از آن اند که بر توانایی های خود ادعا دارند . آنانیکه فربه شدن ها را به بهای خصی (خنثا) شدن بعنی افتادن به زیر جماق گرانسنگ قدرت و ثروت دریافته باشند و در واقع با از دست دادن مردی ها به نامردی ها تن داده باشند . آیا ممکن است که به این ها باور کرد و یا جوهرۀ مردی ها را درآنان به جستجو گرفت . در حالیکه جستجوی جوهر مردی ومردانگی دراین ها حیف است و سرگردانی از پی آن ضیاع وقت است؛ زیرا جوهر از نظر ملاصدرا چیزی و این ها چیز دیگر اند . از نظر فیلسوف بزرگ صدرا: جهان هستی از عرض و جوهر تشکیل شده است . "جوهر ماهیتی که برای موجود شدن نیاز به موضوع ندارد و دارای ۵ قسم می باشد: 1- ماده 2- صورت 3- عقل 4- نفس 5- جسم" اما عرض به موضوع نیاز دارند. چنانکه رنگ برای موجود شدن در خارج به چیزی نیاز دارد که باید آن بنشیند؛ اما جسم برای موجود بودن نیاز به ضمیمه ای ندارد. جواهر پنجگانه اساس هستی را تشکیل داده و پیوسته در حال حرکت هستند. حرکت در جوهر، علت حرکت وتغییرات در عوارض آن جوهر است. به گونۀ مثال بزرگ شدن سیب در یک درخت ناشی از حرکت در ذات و جوهر آن است. او این نظر را از این آیه:”کل یوم هو فی شان” (خداوند هر لحظه دست اندر کار خلق جدید است- رحمن29) کشف کرده بود. شاید شماری بپرسند که چه نیاز بود برای آوردن این کلمۀ ارجمند در کنار این جوهره شستشوگران. هدف از این اشاره عیث و سمین کردن معنای جوهر و آگاهی یافتن به معنای جوهر،  تا آگاه شد که چگونه رنگ عرض بر جوهر سنگینی میکند و وجود جوهرۀ مردی ها را درکنار نامردی های جوهر زدایانه محال و ممتنع میگرداند . از سویی هم مفهوم واقعی جوهر مورد شک و تردید قرار نگیرد؛ زیرا درهستی هر چه باقی  است، جوهر است و هر آنچه رو به زوال است ناجوهر و عرض است . این گوسفندان که هویت اصلی و جوهرۀ واقعی شان را از دست  داده اند، آیا ممکن است که چیزی را در آنان به جستجو گرفت که در آنان موجود نیست؛ زیرا این ها از شدن های پیهم  مانده اند و در بودن های همیشه باید بود، ضجه میکشند؛ پس آنانیکه از شدن بازمانده اند، ممکن است که در آنان جوهر را سراغ نمود؛ آنهم چیزی که هر آن در حال شدن است و در هر لحظه بر مصداق آیت " کل یوم هو فی شان" حالت دیگری دارند که پیهم در جنبش و دگرگونی است . هر آن نو به نو می شود ودر هر نوشدن باری از عرض را از شانه ها تهی کرده و با تجدید حجرات تازه گویی صور حیات تازه را به تجربه میگیرد . بدن آدمی در هر 84 روز عوض میگردد، حجرات سابقش به تدریج نابود و بشره های جدید جای آنها را میگیرد . درهر باری از این تحول جوهرۀ حیات تازه و متکامل تر میگردد. از همین رو عذاب جسمانی در روز آخرت مورد منازعه است که کدام جسمی مورد بازپرس قرار خواهد گرفت.

آیا در این گوسفندان دنبه بزرگ و بر جا مانده ممکن است، جوهره حیات را سراغ نمود که هر آن در شدن باشد تا پله به پله به آستان  ملکوتی نایل آید. این ها را رها کرد و بگذاشت تا در وادی های لامزروع و دشت های سبز الهی خود به خود بچرند و هر چه که دل شان می خواهد، از علف های سبز و سفید نوش جان نمایند . تنها به اطراف آنان یک سیم خاردار نیاز است تا آن زمان که هارتر شوند، از گزند آن ها انسان جامعۀ ما و سایر انسان ها درامان بمانند . 26 جولای

 

 

 


بالا
 
بازگشت