مهرالدین مشید

 

رهبران و شیخ الحدیثان جهادی قشنگ تر با آرمان شهدا و مجاهدین بازی میکنند

شهادت پایان بازی ها نبوده و این بازی در همه عصر و نسل ها ادامه دارد. آنانی در تاریخ استمرار نمی یابند که با شهید و آرمان والای ان پشت داده و با خون های پاک آنان خیانت میکنند . شهادت تراژیدی ترین سناریوی آفرینش است که گسترده گی آن فراتر از گسترده گی تاریخ است؛ زیرا تاریخ بحثی است مربوط به زنده گی انسان؛ اما شهید و شهادت گسترده تر از تاریخ است؛ زیرا شهید هر از گاهی به سوی شفق تاریخ خط درشت کشیده و عاشقانه ترین عاشقانه ها را قربانی سرانجامی هایی منیماید که هر انجامش آغازی تازه و هر آغازش، انجامی تازه است. از این رو است که سر و کار شهید با آغاز ها  و انجام ها بوده و این رابطه ها در هر برهه یی از زمان استمرار می یابند که این  گواۀ ابدی شهید را توجیه کرده و پاسخگو است . از این رو شهید سرخط زرین تاریخ است وشهادت کشتی شناور و تپنده یی است که از آنسوی اعصار به حرکت درآمده و به عصر ها و نسل های آینده جاری است. نه تنها جاری که به بهای حضور ابدی از آرمان شهدا مراقبت کرده و حتا لحظه یی غلفت در آن را گناۀ عظیم و نابخشودنی تلقی مینماید . شهادت یگانه راۀ بدون بازگشت و شهید یگانه روح همیشه حاضر در صحنۀ حق و باطل تاریخ است که نه تنها هر آن ادامه دارند؛ بلکه راهی پر از بازگشت ها و بازانگاری ها است که با بازگشت های پیهم از رسالت تاریخی خود پاسداری کرده و بر آن گواه است .

شهدای عزیز آنانیکه خویش را وارثان دروغین شما شمرده اند و زیر نام های مبارک شما به غارت های بی شرمانه پرداختند واز هیچ نوع جنایت دریغ نکردند؛ نه تنها شرف و طنطنۀ شما؛ بلکه عزت و وقار جهاد و ارزش های با شکوۀ اسلام عزیز را نیز زیر سوال بردند . پس این  هایی که هنوز هم هیمنه و همهمه را زیر نام شهدای گرامی مردم افغانستان به راه افگنده اند . هدفی بیشتر از به غارت بردن ارزش های اسلامی و به تاراج بردن آرمان های مجاهدین راستین و گلگون کفن افغانستان را ندارد . هر از گاهی که منافع شخصی و گروهی شان به خطر مواجه میگردد و تاراج های بادآورده خویش را در خطر نابودی و از دست رفتن می بینند . بی صبرانه به شور آمده و برای پشتیبانی از آرمان های والای شما رجز خوانی می نمایند . در حالیکه با سپری شدن روز های مبارک شما به کاخ های مرمرین و ویلا های زمردین خویش برمیگردند و بازهم قربانی غفلت های سنگین و کشندۀ خود می شوند و نه تنها سر خریطۀ غارت را با غارتگران می گیرند؛ بلکه از این هم بیشتر دست به دست چپاولگران تردست شهر داده و به غارت دارایی های شخصی و عامه می پردازند . حتا از فشردن دست بدنام ترین غاصبان زمین های پغمان، دشت های جمتله و کاریز میر هم ابا نورزیده و از ترغیب مافیای زمین بجای حق سکوت دهی برای قدرتمندان دولتی هم ابا نمی ورزند . شماری از باغ های زیبای پغمان، کاریز میر، قرغه و دشت چمتله گواۀ روشنی از این غارت ها و حق سکوت دهی ها است . چنانچه اداره های قضایی کشور پرده از بازپس گیری بخش اندکی از زمین های غارت شده در قرغه برافگند که بوسیلۀ فرزند ملا عزت غصب شده بود . افشای تاراج زمین های بوسیلۀ فرزند ملاعزت شاید به مثابۀ مهرۀ شکننده یی در میان مهرههای قدرتمند دیگر باشد که تا کنون صد ها جریب زمین را غصب کرده اند و دولت با آنان سازش کرده و از واپسگیری زمین ها و افشای نام غاصبان خود داری کرده است. هرگاه بازپرس در کشور زنده شود و دوسیه های عریض و طویل غصب زمین ها آشکار گردد . در آن صورت هرکس خواهد دانست که فرماندهان عزیز شمال از تانک تیل کوتل خیرخانه تا اطراف تپه های خیرخانه و آنسوی کوتل خیرخانه به چه میزانی در غارت های زمین دخیل هستند و در چپاول سر از یخن ریش درازان نامدار و مفتی های نام آور جهاد و به اصطلاح شیخ الحدیث روزگار یکسان بیرون می کنند . مفتی روزگار و شیخ الحدیث دهر را واداشته اند تا برای توجیۀ دزدی های خود دست  جهادی سوار بر اریکۀ قدرت را فشرده و با گذاشتن کلاۀ پرشکوۀ جهاد  بر سر او فرمان غارت ها را بوسیلۀ او صادر کنند .

امروز مفتی ما عملیات تروریستی را ضد اسلام و یک عمل حرام میداند واما دیروز طالبان را نیروی خودجوش خواند و تمام امکانات مالی و تسلیحاتی را در اختیار آنان قرار داد و تا چهارآسیاب به استقبال شان شتافت . حتا حاضر نبود از کابل عقب نشینی کند تا هیآت مسعود نزد او رفت و در موجی از خوف و رجا با ضرب زبانی های قصۀ "گاو زرد" پغمان را ترک کرد . گذشته از این که دو عرب زیر نام یک موسسۀ خیریه از لندن بار اول نزد او آمدند و چندین روز در کاپیسا مهمان او بوند و بالاخره احمد شاه مسعود را به شهادت رساندند.

شگفت آور این است که چگونه شده تا بعد از یازده سال دست به فتوا برده و بر حرمت عملیات انتحاری ابراز نظر کرده است؛ گرچه این تانی کاری های او تازه نیست . سابقۀ زیادی دارد و هرگاه سرکلافۀ این گونه داستان های او از جمع کردن ملا ها در پبی پشاور بخاطر اخذ فرمان کفر بر ضد شاۀ سابق (به نقل از خاطرات مرحوم استاد بیرنگ ) و از راکت مخصوص او برای کشتن شاۀ سابق به درازا کشانده شود و چیز هایی از یاد داشت های گیری شرون بر آن افزوده شود که او برای فهیم گفت : "چای را با استاد سیاف می خورم وموضوع را با او حل میکنم ." اضافه شود . شاید از این گونه کارنامه های او مثنوی حتا " بیشتراز هفت من" درست شود . چه رسد به آنکه سناریوی گاوکشی او را بخاطر خیرمقدم شاۀ سابق در پغمان به پیش کشید و از سخن های غجیبی یاد آور شد که  او برای وطندارانش گفت : "این کار را از آنرو کردم تا بداند که در صورت نافرمانی مانند گاو او را خواهم کشت" و زمانی رسید که حتا از دست بوسیدن ظاهر شاه خود داری نکرد و به اطراف جسدش رژه رفت . ببین تفاوت راه از کجاست تا به کجا؛ اما صد حیف که این توبه فرمایان هر از گاهی توبه کمتر می کنند .

شهدای عزیز ای کاش این توبه فرمایان جهادی سابق گوش شنوا میداشتند و توان شنیدن فریاد های به خون خفتۀ شما را میداشتند که هر آن از ایشان و کارنامه های آنان برائت خواهی دارید . ارواح پاک شما حتا از رفتن به کاخ های زرین و ویلا های مرمرین این دیوانگان قدرت  در موجی از بیزاری ها شرم دارند؛ زیرا روح شهدا با قدرت کذایی در ستیز بوده، از دیوانگان قدرت برائت می خواهد و از آن سخت منزجر است؛ بویژه از آنانی بیشتر متنفر است که روزگاری از هم پالکی های قشنگ شهدا بوده و در باتوق آنان دست کم پایزار بردار بودند . با این حال بازگشت به این کاخ ها را ظلم عظیم بر روح بزرگ خود خوانند؛ زیرا این کاخ ها به بهای معامله با خون های پاک شما شهدا و ارزش زدایی آرمان های انسانی شما فراچنگ آمده اند . روح های مقدس شما از عبور از کنگره های طلایی و برج و باروی زمردین چه که از حتا از نزدیک شدن به خانه های همچون" چور پور"، "پغمان چور" و سایر چورپور های شما ابا دارد و حتا نزدیک شدن به حریم های فساد آلود را بر خود ننگ بزرگ میدانند و آنها را لکه های شرمی بر دامان روح های پهناور خویش تلقی میدارند. روح پهناور شهدای جهاد مردم افغانستان حتا از یاددهانی آنانی احساس شرم میکند که دل مشغولی های شبانه روزی آنان فراتر از غصب و تاراج، بلکه تفنن و ملعبه یی بیش نیست . رفتن نام های مبارک شما بر زبان آنان نه تنها گناۀ عظیم، بلکه چشم سفیدی های گناه آلوده تر هستند . شگفت آور این است که این ها چگونه به خود جرئت میدهند تا به رغم این همه جفاکاری ها در حق شما باز هم پررویانه نام های مقدس شما را بر زبان میرانند و خیلی ناجوانمردانه نقل محفل های ننگین خود قرار میدهند . این هایی که جز دغدغۀ تاراج چیز دیگری ندارند و از چپاول دارایی های حتا وارثان پابرهنۀ شما چندین متر شکم های شان به پیش دمیده است و زمین بینی های آنان را به شکم بینی ها مبدل کرده است . نام های مبارک شما جز نقش های ضعیفی بر شکم های گندیدۀ آنان که هر گز راهی به سوی شفق خونین نمی یابند و هرگونه میل آشتی با سرخی های با سرانجام ندارند؛ بلکه عاشق زر و زور و مکر اند و برای آن هر چه در کیسه دارند، به اضافۀ عزت و وقار شما از بدست آوردن آنها  برای بازی های بیشتر آنهم برای ذبح شرعی آرمان های شما خود داری نمی ورزند؛ آنچه مسلم است این که هر از گاهی که نام های مبارک شما را بر زبان میرانند. درست آن زمانی است که اندکی از غارت های افسانه یی کاخ ها و زمین ها فرصت یافته و با غنیمت شمردن فرصت های اندک؛ آنهم زمانی که بازار های تجارت آنان از خون های شما اندکی به کسادی رسیده باشد. در آنصورت به شور آفریدن های کذایی رو آورده و بار دیگر خون های پاک شما را علم مینمایند و خون های شما را در معرض معامله های جدید خویش قرار داده و بهای تازه یی برای غارت های جدید خود بدست می آورند . شاید هم ذوق زده گی های تمام عیار و یک شبه، آنان را به وسوسۀ روز شهدا کشانده باشد؛ زیرا زنده گی در کاخ های طلایی و در چهار دیوار های زمردین خیلی خستگی زا بوده، روح را در خانۀ دل می میراند، شگفتگی ها را در درون آدمی پرپر کرده و دل ها را در کاشانۀ قفس های سینه های منحط آنان سخت می پژمرد که حتا باغ های شخصی آنان در کاریزمیر، پغمان و در سایر شهرک ها و باغستان های چورپور از میران پژمرده گی های روح ننگین آنان نمی کاهد؛ زیرا دل هایی که مرده باشد و از داشتن شادابی و طراوت روح نواز محروم شده باشند و هرگز سیر و گلگشت باغ های غصبی کاریزمیر، پغمان، باغجه های شیرپور و ... ناخن بر دل آسایی آنان نزده؛ بلکه در فریب تماشای آتش درونسوز بدکاری ها و جفا کاری های آنان بویژه در حق شهدای گرامی هرچه بیشتر از مشتعل گردیده و چنان شراره می کشد که لحظه یی با تو بودن نتوان بود و بی تو بودن نتوان بود را از آنان می رباید . بعید نیست که با قرار گرفتن اندرین تب و تاب علاج ناپذیر و جانکاه و شاید هم برای فرار از سوزش این آتش جانسوز دمی به به هوای یاددهانی روح شهدا پناه برده و با ضرب زبانی های نااخلاصمندانه و مردم فریبانه به بزرگداشت از روز گرامی آنان دمی دل خوش کنند و تا باشد که با فریب دادن خویش العیاذ باالله روح بزرگ شما را به فریب جدید بکشانند. 

در حالیکه ایثار و غارت در یک قاموس نمی گنجند و دو ناهمزار آشتی ناپذیر اند که هرگز میل همزادی و همزیستی با یکدیگر نداشته و از یکدیگر گریزان هستند . ایثار جلوه ملکوتی انسان  است که مقام انسانیت را تا آنسوی صدره های تعالی و تکامل به نمایش می گذارد و عملی را به مقام شهودی نشانه میگیرد که بر ضد خودش و اما به نفع دیگران انجام می یابد . اخلاق از همین جا سرچشمه گرفته و در حدود و ثغور آن می تواند توجیه شود و قابلیت تفسیر پذیری پیدا کند . به عکس غارت کریه ترین چهره است که زشت ترین پدیدۀ انسان دشمن را در جامعۀ بشری به تماشا میگذارد که هرگز با ویژه گی های انسانیت سازگار نیست . تیغ آخته در آغوشش هر آن برای ذبح ایثار آماده است و هر آن فریاد انسانیت را در گلو خفه می نماید . پس از این بیجا تر  نخواهد بود که با ارتکاب خبط تاریخی بر هم کناری و همنوایی غارتگران با ایثار گران فتوا صادر نمود و داد را با تیغ بیداد ذبح ابدی نمود . با این کار ارزش آفرینی ها را با ارزش زدایی ها به عوضی گرفتند .

این ها باید بدانند که شهید حضور پیهم و مسلسل بر انسان، جامعه و تاریخ داشته و بر زنده گی انسان ها گواه هستند . این گواهی بر پیام ابدی شهید بر انسان های پس از آنان صحه گذاشته و خداوند با این سخن که او شهدا را رزق میدهد و از حیات جاودانه برخوردار اند، بر هستی ذاتی خویش اتمام حجت نموده است. این سخن دلیل صریحی بر جاوید بودن روح شهید بوده که رزق ابدی روح شهدا را تا کرانه های ابدیت به  استقبال گرفته و تا آنسوی کرانه های ابدیت تا تاق های بهشت به پرورش می گیرد . از این رو شهید زورق شکستۀ تاریخ است که به همۀ عصر ها و نسل ها جاری وساری بوده و سرزمین های خشکیده و تفتیده را سیراب خون میسازد. شهدا با خون های عزیز شان باغستان های سرخ شهادت را آبیاری کرده و بر روح های آشفته و مضطرب وارثان شان نسیم طراوت و خوشی ها را می وزند . با دمیدن های دم به دم و پیاپی باغستان های شهادت را به بار و برگ می نشانند و سرزمین های خاموش به فریاد و فریاد های در گلوشکستگان دهر را به صدا در می آورد . این خون باوجود سیمای مظلومانه و دل دردمندش باز هم سرشار از انرژی بوده و هر از گاهی خاموشان را به فریاد، ایستاده گان را به حرکت، نشستگان را به قیام، بی تفاوتان را به تکان واداشته و قیام آوران را به قوام بخشی بیشتر به پیش می کشاند . این خون منحصر به مردان هر آن حاضر به نبرد داد بر ضد بیداد است که قهرمانان واقعی و تاریخ سازان راستین ملت ها خوانده شده اند . نباید قهرمان اصلی معرکۀ حق و باطل تاریخ را به باد فراموشی سپرد و از نقش ماندگار و تعیین کنندۀ او در رقم زدن حوادث انکار کرد و به قول "توین بی"  فیلسوف مورخ انگلیسی از نقش سازنده گان اصلی تاریخ و تمدن و فرهنگ بشری چشم پوشی نمود . آنهم شجاعت مردان و دلاور مرد افگنانی که سیمای واقعی و تجسم عینی آرمان های والای انسان مظلوم هستند و پیام آوران آگاهی، آزادی و عدالت برای انسانیت . این قهرمان الگوی ایثار و اسوۀ مردانگی و نجات انسان است که مردانگی ها در رکابش جوانمردی ها می آموزند و فرهیخته مردان فرهمند در کاروان راهیانش به شکوه و جلال و فرهی بیشتر می رسند. در کاروان آن تنها قافله سالاران مبتلا و سرشار از ذوق همدلی ها می تواند گام بردارد و در پاتوق آن کسانی یارای ماندن را دارند که در شرب دمادم عشق و دوستی ها برای رهایی انسان زنده هستند . این نماد آزاده گی ها و آزاده پروری ها با کاخ نشینان ار خودبیگانه و فرومایه و ویلا سالاران چشم سفید و سیاه دل نه تنها میل یاری ندارد؛ بلکه همنشینی با این ها را به مثابۀ نماد های غارت و باجگیری بر خود شرم می پندارند؛ زیرا او خویش را آشیانه دار قله های بلند انسانی و حتا فراتر از عقاب های بلند پرواز به پرواز می آید تا باشد که به رسم شهامت پروری ها گلی را برای نجات و رفاۀ انسان با آب عصیان و عشق خروشان آبیاری نماید . آنانیکه عشق به رهایی انسان داردند، گرچه میدانند که زنده گی زیبا و دوست داشتنی است و اما شهادت در راۀ آزادی و نجات انسان را زیباتر از هر زیبایی می پندارند . حساب این ها را از آن تن پروران به  اصطلاح فرماندهان و رهبران جهاد باید جدا کرد و این ها باید بدانند که بالاخره این خون دامان آنان را نیز خواهد گرفت و دار و ندار تن پرورانۀ آنان را در خون خواهد نشاند . بر مصداق این شعر:"دست از دامان قاتل بر نداشت   دیده باشی لکه هایی دامن قصاب را"

در این شکی نیست، آنانیکه امروز به غارتگران تمام عیار و استثنایی مبدل شده اند. دیروز مردان پاک باز و پابرهنه های بیباک و ایثارگری بودند که برای آزادی کشور قربانی های بیدریغی در خوان جهاد افغانستان بر جا گذاشتند. این قربانی ها را نمی توان دلیلی برای توجیه تاراج های بزرگ دارایی های مردم قبول کرد و با این حرف داد را در پای بیداد قربانی کرد . در حالیکه داد سیمای حق خواهانه و مظلوم و بیداد سیمای حق خوار و ستمگرانۀ تاریخ بوده و هر از گاهی که داد قربانی داده است . قربانی های ایثارگرانه و صادقانۀ آن قربانی ترفند بیداد گردیده و بالاخره داد قربانی بیداد گردیده است . صد ها دریغ و درد که صفحات خونین تاریخ سرشار از قربانی های داد و غصب این قربانی ها بوسیلۀ بیداد است که در فصل حساسی از تاریخ مبارزات حق طلبانه خیلی مکارانه وارد میدان شده و صلاح ذبح داد را با ابزار داد توجیه کرده است. از همین رو است که در طول تاریخ داد قربانی داده و بیداد بصورت بیرحمانه یی قربانی های آنان نرا به تاراج برده است که امروز نیز شاهد بیرحمانه ترین غارت داد بوسیلۀ بیداد هستیم . فاجعه بار تر این که این غارتگران غارتگری های شان را هم به داد منسوب کرده و با بیرون کردن دست های تاراج از آستین داد سنگ دادخواهی ها کاذبانه را بر سینه های خویش می کوبند . این کاش آنانیکه دیروز قربانی های خوبی در راۀ به پیروزی رساندن جهاد مردم افغانستان دادند، تن به شهامت ها میدادند وبا عزت  افرازیها و غرور پروریها  از ارزش های جهاد پاسداری بی شایبه می نمودند وحتا اگراین پاسداری به بهای سنگ بستن در شکم های آنان تمام شود  و به بدترین ذلت های مادی آنان بینجامد . از این گونه تنگدستی ها نباید هراسان بود؛ زیرا حمایت از یک آرمان بزرگ و ارزش عالی بسا گرانبهاتر و والا تر از آن است که کمترین ارزش ها را در پای آن به قربانی گرفت و با ارزش زدایی های بیرحمانه جای ارزش ها را برای بی ارزشی ها خالی نمود . با تاسف که این عالی جنابان پرمدعای "پنج چارکی" و گریزان از "چهار چارکی" چنان دست به ارزش زدایی های بی رویه زده و حتا بیش از این تیغ آخته را بر گلوی ارزش ها گذاشتند و آنها را ذبح شرعی نمودند. هرگاه این بزرگواران چنین نمی کردند و از ارزش های جهاد و آرمانی های خونین مجاهدین پاسداری و حمایت صادقانه می نمودند . جا داشت تا  هر یک این ها به گونۀ طومار ها آذین بند گردن های زن و مرد افغان ها باقی میماندند، اندرون قلب های شان جای باز میکردند و محبت آنان بر پس پرده های دل های آنان سنگینی می نمودند .  11 سپتمبر

 

 

 


بالا
 
بازگشت