نصیرمهرین

m.nasir@web.de

 

زندان دهمزنگ

قسمت پنجم

 

زولانه، ابزار ترسانیدن مردمِ خارج از زندان

 

روز پنجشنبه، هفــدهم ماه ثور سال 1310خورشیدی ، برای سه تن از جوانان، که در توقیفخانۀ کابل زندانی بودند، اطلاع داده شد که به اعدامگاه برده میشوند. آنها عبارت بودند از : عبدالغنی خان، معلم دارالمعلمین ( 20 ساله)، عبدالصبورغفوری( 20ساله ) وعبدالاحد ، متعلم (17 ساله ).

آن سه تن درحالیکه درپای زولانه داشتند، الچک شده ودر شانه هایشان نیز شانه بند بسته اند. بعد همراه با چند تن ازعساکر از توقیفخانۀ کابل، نخست به سوی ارگ رفته وپس ازآن به سوی بالاحصار برده اند. بالاحصار محل اعدام تعیین شده بود.

صحنه های دیدار مردم رهگذر وسیربین از ایشان و دیدار و وضعیت روانی آنها بسیار جالب است. اما در اینجا فقط  نکاتی را در پیوند با زولانه وهدف حکومت میاوریم :

" ما به راه افتاده ،می رویم ومی رویم. آواز زولانه ها در گوش مردم رهگذر با یک نوع خوف و دهشت تأثیر داشت. " . . .

  دروازۀ کوچک ارگ که به جانب دلکشا گشوده شده است،سه نفر محبوس به هیولای رقت بار در حالیکه مانند ما زنجیر والچک وشانه بند بودند، با یک تعداد محافظین مسلح از سپاهیان قطعۀ ارگ نمودار شدند. آواز زولانه های شان نزدیک ونزدیکتر شد. . . از این سه نفر، یکی از آنها که جوان بود جسورانه گفت : برادران چرت تان خراب نشه، چیزی که نصیب ما باشد، می بینیم. توکل به خدا .

در این اثنا یکی از سپاهیان با قنداق تفنگ او را زد وبه خاموشی امرداد.

بعد از نیم ساعت، دوست محمد خان کرنیل حضور، امر اعدام ما را به قوماندان طره باز خان اعلان کرد وما به جانب سرنوشت خود ها روان شدیم. . .

ما شش نفر به همان طرف( بالاحصار) روان شدیم. می رفتیم ومردم زیاد با ما بودند. زولانه های ما شرنگس میکرد. نفس های ما به شمار بود. من گاه به عقب نگاه می کردم وعبدالاحد جان هفده ساله را که تازه جوان وزیبا وخوشگل بود تماشا می کردم. رنگ گلابی او پژمرده و چشمان فتانش افسرده گردیده بود. راه میرفت ولب های خود را با دندان میگزید. عبدالغنی خان هوش نداشت وزولانه پای او را جریحه دار ساخته وخون آن در بوت جمع شده وپاچه های سفید شلوارش را رنگین کرده بود.

من درهمین لحظه ایستادم وهمه سپاهیان وهمراهان تماشا بین ما، توقف کردند. یک نفرمنصبدار پیش آمد وسبب توقف را جویا شد. گفتم پای این رفیق سخت مجروح شده  ودستمال مرا از جیبم بگیرید وپای او را ببندید تا خوب راه رفته بتواند. صاحب منصب حرفم را شنید ودستمال  را از جیب بالاپوش من کشید وپای مجروح عبدالغنی خان را بست وباز به راه رفتن ادامه دادیم. . . می رفتیم ومی رفتیم، مردم تماشا بین درهر فاصله افزون میشدند... "(1)

تحمیل راه رفتن بر زندانیان زولانه درپای وآن وهم چنان فاصله یی در داخل شهر،افزون بر نیازها ولزوم دیدهای حکومت که برای به عذاب کشیدن بیشتر پیشه نموده بود، هدف ایجاد وگسترش ارعاب وترس برای بقیه مردم را دنبال می نمود. هنگامی که صدها تن صحنه هایی از تحمل عذاب وشکنجۀ آنها را می نگریستند، در واقع یکی از آرزوهای سران حکومت برآورده میشد ، تا مردم سیربین در دل خویش، خوف وترس را بپرورانندو مطیع باشند. روشی که دقیقاً پس ازمحمد نادرشاه، دنباله یافت.

 

وقتی مادر، فرزند خویش را در زنجیر وزولانه دید

سوکمندانه مدارک بسیاری در زمینۀ مظالم حکومت و ابعاد تأثیر آن برخانواده های زندانیان، از دست رفته اند. این منابع، اطلاعات اعضای خانوادۀ اعدامیان ویا زندانیان است. تعدادی دیده گی ها وشنیده گی های خویش را به خاک بردند. برخی که گاهگاهی کم ویا بیش سخن گفتند، آن سخنان در محدودۀ های کوچکی بماند ومکتوب نشد. ویک بخش اندکی که مکتوب شد ویا به سینه های نسلهای بعدی انتقال یافت، سزاوار گرد آوری است. معلوماتی که برگهای تاریخ مردم را ترتیب و به نسل کنونی وبعدی ابعاد آزار دهی مردم خبرمیرساند. گوشه ها یی از آن وضعیت ناگواراقتصادی و روانی خانواده را متعاقب سرکوب های اذیتبار، باید بازگو نماید. وضعیتی که اگرکابوس  رعب وترس را بر خانواده می گسترانید، در دل اعضای خانوادۀ سرکوب شده، تخم نفرت را نیز میریخت. نفرتی که در بعد زمان به نفرت سیاسی واجتماعی انجامید. برای دسترسی به جمع آوری چنان منابع به کار وکوشش بسیارنیاز داریم. نمونه یی  که در این تازه گیها چهره نموده است، زحمات شباروزی جناب خالدصدیق چرخی  وتهیۀ کتاب " برگی چند ازنهفته های تاریخ درافغانستان "میباشد. بخش هایی از کتاب که در پیوند با سرگذشت قربانیان استبداد تهیه شده، در راستای آشنایی با آن نیاز ها اند.

 در اینجا یکی از نمونه های دیدار مادری را میاوریم که فرزند بیگناه، اما بسته به  زنجیر وزولانه را در زندان می بیند :

در ادامۀ شرح حال شادروان حیدر علی خان ترجمان میخوانیم که :

"  . . .  بعد از مدتی مدیدی که برای متعلقین زندانیان اجازه داده شد تا از عزیزان خود درزندان در روزهای معینی دیدن نمایند؛ در یکی از این روزها مادرم سراغ مرا گرفته وبه دیدن من به زندان دهمزنگ آمد. زمانی که او مرا با دست وپای بسته در زنجیر بسته در عقب پنجره خای زندان دید،حالش بهئ هم وخودر وبی اختیار به گریه افتاد که من هم از دیدن ایشان نتوانستنم جلو تأثرات وجاری شدن اشک را از چشمان خود بگیرم.  . . 

همین که از من جدا گردید وبه منزل رسید، با تأثر وتأسف باید بگویم  که حالش  باردیگربر هم خورد که در اثر آن به بیهوشی رفته و دیگر برمگشت وبا یک عالم یأس ونومیدی، چشم ازجهان پوشید."(2 )

 

منع گرفتن موی وناخن

در میان آنانی که عمری را در زندان سپری کردند؛ شاید کم نباشند کسانی که به ارادۀ خویش ریش گذاشته واز زحمت تراشیدن ویا مصرف تیغ، کاسته اند. چه بسا کسانی که پول خرید تیغ ریش تراشی،کریم ویا صابون را نداشته اند. کسانی هم متأثر از باورهای اعتقادی ریش گذاشته اما با آن هم برای گرفتن آن چه سنت ها نامیده شده است، ویا قطع موی  زیر بغل که وجودش اذیتبار است، بی توجه  نبوده اند. همچنان در اصلاح ویا اندازۀ ریش وبروت.

 اما اینجا از چنان تصامیمی سخن داریم که حکومت برای تعدادی از زندانیان ابلاغ می نمود، که اجازه ندارند موی وناخن را کوتاه کنند.

 افزون بر آن هر انسان طی یک هفته ویا کم وبیش نیاز دارد که ناخن های پنجه های دستها وپایهای خویش را کوتاه کند. اما حکومت برای تعدادی از زندانیان این کار مورد نیاز انسانها را هم سلب نموده بود.

 آن وقتها  که امکان بردن کمره های فلمبرداری میسرنبود تا به استناد آنها به آن چهره های نظر افگنیم؛  منابع ما همان چند گزارش وخاطره هایی اند که به گونۀ فشرده از آن روش اذیتبار حکایت دارند. مانع شدن زندانیان از گرفتن ناخن وریش، که یکی از وجوه سرکوبی چند بعدی زندانیان از طرف حکومت بود، درهمه زندانها اجرا میشد. نخستین تصویر  این موضوع را از شادراوان غبار می آوریم . با آنکه گزارش او از زندان سرای موتی است، اما پسانتر  می بینیم که در بقیه  زندانها، همان رفتار عملی شده است. غبار مینویسد:

" چون قطع کردن موی وناخن در این زندان ممنوع بود، پس قیافت محبوسین بزودی تغییر فاحش کرد. تا جاییکه در عید زمضان کودکان خورد سال محبوسین را که برای یک ساعت د یدن پدرانشان اجازه ورود  در محبس دادند، همینکه اطفال پدران خویش را با موی های ژولیده تا شانه و ریشهای انبوه تا سینه، بروت های غلوو وناخنهای دراز مثل حیوانات درنده دیدند، نشناختند، وفغان وگریه سردادند.واز ترس بنای فرار گذاشتند.

 بعد از چند روز مامور زندان آمد واعلام کرد که بعد ازین هر محبوسی که بخواهد میتواند، دست خود را از چاک دروازه کشیده بدست سپاهی محافظ دهد تا ناخنهای او را با چاقوی خود بگیرد. " (3)

 

زمانی که شادروان غبار از آن یاد میکند، دورۀ پادشاهی محمد نادرشاه وصدارت محمد هاشم خان است . در پایان نمونه یی را از زمان صدارت شاه محمود خان ومحمد داؤود خان بخوانیم :

 

" در پنج سال وچند ماه زندان(بعد ازحمل1329) ما حق نداشتیم ناخن های دست وپای خود را بگیریم.موی سر و روی ما آنقدر زیاد شده بود که در گرما از شدت عرق می پوسید ومیریخت.  وجان ما چنان چرک وکثیف بود مخصوصا در گرما که آنرا می خاریدیم.با ناخن ها دراز خراش، خراش میشد. حق شستن را نداشیم تنها دست وروی  خودرا بخاطر وضو می شستیم وبس. . .

بعد از پنج سال که اکثر زندانیان مریض  ویا قوت کرده بودند دولت مهربان! شد . یکروز خورد ضابطی آمد وبه دستش یک قیچی ویک ماشین سرتراشی بود. با یک دست موی های سرما را گرفته ویا دست دیگرقیچی نمود. همچنان ریش مرا. ولی از سنت های زیربغل و دیگرجاها پروائی نداشتند." (4)

 

جزای کوتاه کردن ناخن ها

یک شب سرد زمستان تمام محبوسین گذشته رابه محبس دهمزنگ انتقال دادند وبه تعقیب آن در نیمه های شب ما را هم از مخصوص دوم به مخصوص اول بردند،. تمام عسکر ها را تعویض کردند. خورد ضابط ها هم تغییرکرد.هر کریدور زندان برعلاوۀ قوای امنیتی ،چندین نفر جاسوس موظف گردید. دیگر تا دوسال نفهمیدیم که ما درکجا هستیم و رفقا در کجا .

علت این تغییرات دو چیز بود: یکی درز خبرها از زندان به بیرون؛ و دیگر اینکه هنگام تحقیق از میرعلی اصغرشعاع، ملاحظه کرده بودند، که  ناخن هایش گرفته شده است. از او پرسیده بودند که ناخن هایت را با کدام وسیله گرفته ای؟ بیچاره شعاع گفته بود که کدام عسکربرایش ناخنگیری را داده بود.

از آن موضوع اطلاع یافتند که عسکرها به بندی ها کمک میکنند، پس این قیودات جدید را وضع کردند.(5)

دوست گرامی ام، محترم آصف آهنگ،برخی اوقات درخلال شرح گزارش های ایام زندان، به پاره یی از اعمال حکومتیها می خندد. مثلاً وقتی از موضوع  بالا، یاد می کند، می گوید که با تمام زجر وشکنجه یی که زندانبانها در حق زندانیان اعمال میکردند، از طرف شام در خوراک آنها فرینی را نیز افزوده بودند. اما برای خوردن آن قاشق نمی دادند . یگانه راه خوردن فرینی این بود که فرینی را با دهن کاسه می خوردیم. از آنجایی که ریش وبروت ما بسیارانبوه بود، وفرینی هم چسپندگی بسیار داشت؛بعضی اوقات عجب چهره یی به ما می بخشید.

موضوع ریش وناخن را شادروان مامور عبدالقیوم خان که به اتهام دروغین کودتای نام نهاد ملک خان دستگير وکم مانند ترین شکنجه ها را متحمل گردید، طی خاطرات خویش که پسانتر در زندان دهمزنگ تکمیل شده است،  چنین می نویسد.

" ... وجودم بسيار ضعيف شده،موی سر و ريشم بسيار زياد كلان شده است، ناخن های دست و پايم مانند انسان های وحشی گشته، پيراهن و تنبان زير چوب پارچه پارچه شده، نميدانم عاقبت اين بدبختی به كجا مي رسد وچه مي شود... " (6)

                                                                                                   ادامه دارد

      ------------------------------------------------------------------------------------

 

                              توضیحات و رویکردها

1-      ع.ص. غفوری. سرنشینان کشتی ارگ یا زندانیان قلعۀ ارگ ص38-39

2-      خالد صدیق چرخی .برگی چند از نهفته های تاریخ در افغانستان. ج 1 .صص352-353 . امریکا. 2012 ع. /1390 خورشیدی

3-      م.غ. غبار افغانستان درمسیرتاریخ ج . 2 ص 145

4-      م.آ. آهنگ . خاطرات زندان. متن قلمی نزد نویسنده

5-      یادداشتهای قلمی جناب آهنگ نزد نویسنده.

6-      عبدالقیوم خان. خاطرات . به اهتمام بهأول ملک عبدالرحیم زی.بخش هفدهم . تارنمای کابل ناتهـ

 

 

+++++++++++++++++++++

قسمت چهارم

 

سردار محمد هاشم خان:

                                     « من اینکار را میکنم تا بندی ها آرام باشند.»

               

    زندان و زولانه 

مرحوم خلیل الله خلیلی مینویسد که :

" سردارمحمد هاشم خان فیصله کرد که در دهمزنگ یعنی در غرب کابل نزدیک منار علم و جهل که امان الله خان ساخته بود، اینجا زمین ها را گرفت و مهندسان را مقررکردند ویک نقشۀ عظیم برای زندان کردند  واین زندان را سه، چهار قسمت تقسیم کردند: مجرمین حقوقی ومجرمین سیاسی و زندان زنانه  وزندان برای اطفال ! هیچکس نمی فهمید برای اطفال چراباشد؟  ویک گوشه هم زندان برای " زنهای دیوانه". اما این زندان سیاسی اش سخت مخوف ونهایت دهشت آور ونمناک بود وحتی در تموز زندانی  از مار وگژدم نمی توانست آرام باشد و در زمستان از نم وخنک وسرمای سخت. خودش علاقــه داشت واین نقشه ها رامیدید تا این زندان دهمزنگ را درست کرد، ولی هر جا این اظهار را میکرد که من اینکار را میکنم تا بندی ها آرام باشند .

زندان درست شد وچه مصیبت بارشد.هر روز چهارشنبه باید شخص صدراعظم به هوسی که داشت که بندی ها را ببیند، میرفت به زندان بعد از ساعت یک تا ساعت چار وپنج عصر می نشست واین احوال بندی ها رامی دید وکارها را شخصا تقسیم میکرد. به بندی ها در یک قسمت کارهای دشوار را می داد، مثلا ً آنها باید سنگ بشکنند، واز سنگ چهلستون  خشت های بزرگ بزرگ برای عمارت بسازند. . .  هرچه از دستش میامد در حق بندی ها میکرد.

این بندی ها بعضی زنجیر وزولانه بودند وبعضی ها تنها زولانه بودند. واین زنجیرها از دیدن نبودند وبعضی هم زنجیر بودند، هم زولانه بودند وهم کـُـنده بودند.  و والاحضرت همه را به چشم خود میدید. وگویا یک نوع حساب میگرفت که آیا اینها هستند ویا نیستند، آیا واقعا ً زنجیر وزولانه وکُنده هستند یا نیستند؟" (7)  

 

  واکنش دربرابر زولانه دارها از طرف دو سردار

درخلال مطالعۀ مدارکی که از زندان دهمزنگ حکایت دارند، به رفتن صدراعظم سردارمحمد هاشم خان وبرادرزاده هایش و واکنش برخی از زندانیان مواجه میشویم. در موقعی که سرداران در محوطۀ زندان می بودند، تنی چند از زندانیان سعی کرده اند، ترحم سرداران وبه ویژه نظرهاشم خان را جلب نمایند تا آزاد شوند،اما همواره با پاسخ منفی وخشن سردار روبرو شده اند.

" گاهی اگر کدام بندی عرض میکرد، سخت طرف عتاب واقع میشد. حتی یکروزی  خواجه بابو که یکی از شرفای کوهدامن بود وخانوادۀ اعلیحضرت نادرشاه را دروقت حبیب الله خان کلکانی حفاظت کرده بود، وپدران اینها همراه سردارمحمد ایوب خان غازی فاتح به هندوستان فرار شده بودند. این خواجه بابو وزیر داخلۀ حبیب الله خان کلکانی بود، مرد ضعیف وپیربود،اینهم زنجیرو زولانه در زندان بود، وزبان اردو یاد داشت. چون میدانست که هر کس به زبان اردو حرف بزند، سردار هاشم خان حرفش را خوبترمیشنود. فریاد کرده است به زبان اردوکه :

« او والاحضرت والاحضرت، میرا ایک عرض هی، میرا ایک عرض هی .» صدراعظم حیران مانده که این کی است که به زبان اردو حرف میزند. گفت : او را بیاورید.خواجه بابو را آوردند. پرسید: چه میگویی؟ خواجه گفته است که :

« نـُه ماه وزارت کردم، این نه سال است محبوس هستم،از خدا بترسید، پیرمرد ریش سفید،زن وفرزند شما را نگاه کردم،زمین من،ملک من، خانۀ من، جایداد من، همه مصادره شده،عیال من در بدر به خانه های مردم میگردد.

هاشم خان گفت :

  زود زودببریدش کوته قلفی کنید. یعنی مطلب شان این بود که دروازۀ اتاقش را قفل کنید وهیچکس رفت وآمد وصحبت با وی ندارد.ازاین کارها هر روز چارشنبه میشد،کس نبود که به حضرت والا بگوید که چرا ؟ (8)

 

 واکنش یک زولانه دار دربرابر سردار محمد داؤود خان

 نمونۀ خواهش سردار محمد داؤود خان و واکنشی را که یک تن از زندانیان مظلوم وجسور تبارز داده است، از گونۀ دیگر است. در این مورد می خوانیم که :

" چند روز پیشترسردارمحمد داوود خان وسردار محمد نعیم خان که اولی قوماندان قول اردو و دومی وزیر خارجه و معاون صدارت میباشد، درمحبس آمده بودند،طره بازخان قوماندان وسیدعباس خان مدیرمحبس، همراه آنها بودند. مامصروف سنگ شکنی و دین محمد خان یک چهار تراش را درشانه گرفته نقل میداد. سردار داوودخان که در پاریس با دین محمد خان در یک مکتب درس خوانده  وهمدرس او بود، او را دید وشناخت. به سید عباس خان امر کرد که دین محمد خان را نزد اوببرد وخود سردار با دیگران در نزدیک دروازۀ بزرگ انتظار بودند. وقتی که سید عباس خان نزد دین محمد خان آمد، وگفت شمارا سردار صاحب میخواهد، دین محمد خان جواب داد: کدام سردار ! من که سردار را نمیشناسم.

سیدعباس گفت چهارتراش را بگذار وبا من بیا. سردار داود خان ترا میخواهد.

 دین محمدخان که چهارتراش درشانه و زولانه درپای داشت، با عصبانیت روان شد وگفت که من هیچ آشنایی با سردار محمد داود خان ندارم و رفته نمی توانم.

 سردارمتوجه سوال و جواب آنها گردید و فهمید که دین محمد خان از آمدن ابا میکند،بنابر آن از دروازه خارج شد ویکنفر آمد سید عباس را از آوردن دین محمد خان مانع شد.(9)

دین محمد خان دریکی ازشب های بسیارسرد زمستان که برف میبارید، درزندان دهمزنگ در حالی که زولانه درپای داشت،وفات یافته ودرحضیرۀ زندانیان دفن گردیده است. شایان یادآوری است که افزون بر دین محمدخان، یعقوب خان یک تن از شاگردان ممتاز دیگر  نیز که از همدرسی های محمد ظاهر، محمد داؤود ومحمد نعیم محمد بود،سالیان متمادی از عمر خویش را درزندان سپری نمود. یعقوب خان سه تن فوق را برای فرا گیری درس کمک نموده بود.(10)  

 

  پرستاران زولانه دار

در چندین منبع ازموجودیت شفاخانه در زندان دهمزنگ نام برده شده است. وضعیت وچگونگی آن شفاخانه را با عنوان جداگانه یی دیده ایم. اینجا یادآورشویم که پرستاران شفاخانه خود زندانی و دارندۀ زولانه درپای بوده اند. شادروان غبار هنگامی که در زندان " سرای موتی" زندانی بود، به مرضی که به " تب بندیخانه " شهرت داشته، دچار گردیده وبه شفاخانۀ دهمزنگ فرستاده شده است. وقتی که اندک توان سخن گفتن و راه رفتن در اطاق شفاخانه را بازیافته ،با پرستاران به صحبت پرداخته که گزارشهای جالبی را از آن صحبت ها وچشمدید ها برجای نهاده است. در زمینۀ معرفی پرستاران مینویسد:

 "  نرسهای شفاخانۀ ما عبارت ازمحبوسینی بودند که زنجیر درپا داشتند و بیچاره ها نام پرستاری را هم نشنیده بودند."(11)  

 

  دفن زندانی با زولانه

معلوم است که شاه امان الله خان پس از گرفتن قدرت توسط محمد نادرخان، مدتی آرام ننشست وبه تشبثات مبارزاتی علیه حکومت او مصروف بود. ازجمله نامه هایی برای دوستان وآشنایان پیشین خود مینوشت. آن نامه ها را توسط معتمدین خود به افغانستان میفرستاد. یک تن از اشخاص مورد اعتماد اومیرعبدالعزیز نام داشت که درترکیه تحصیل کرده بود. میرعبدالعزیز پذیرفته بود که نامۀ شاه پیشین را به پکتیا برای مَلِکِ یکی از قریه ها انتقال بدهد. اما ملک یا گیرندۀ نامه، پیغامی به حکومت فرستاده و میرعبدالعزیزرا تحویل شخص رئیس ضبط احوالات وقت می نماید که برای این منظور و با شتاب از کابل بدانسوی رفته بود. محبوس را به کابل میاورند.

میرعبدالعزیز بعد ازدیدن قین وفانه وزنجیر وشکنجه ها،" مُــرد و با زولانه بردند ودر قول چکان دفنش کردند." (12)

 

  زولانۀ شهدا

            و

  طنبور مأمور زندان

شاید نتوان همه مامورین زندانها را با احساس یگانه شناخت ومعرفی نمود. با آنکه حکومت های خودکامه ومتوسل به شکنجه، افراد قساوت پیشه وبیرحم ومورد اعتماد خویش را برای این منظور استخدام می نمایند، اما اندک کسانی هم بوده اند که اگرتوانایی اندیشیدن به کنه جنایات وتشخیص آنرا نداشته اند؛ ومطابق نیازحکومت آمادۀ شکنجه وآزار شده اند؛ با آنهم طی دیداربا زندانیان، گونه یی از احساس همدردی داشته اند. گریستن خیال محمد حواله دار زندان ارگ برای خواجه هدایت الله خان از آن نمونه های اندک است.

خواجه هدایت الله خان ازطرفداران امان الله خان که درزندان ارگ در بند وزولانه بود،درسال 1933 درقتلگاه عقب زندان دهمزنگ به دارآویخته شد. گویند او را چاشتگاه روزپنجشبنه، با این ادعا که قلعه بیگی صاحب ارگ شما را خواسته است، بردند .راوی میگوید که وقتی خواجه ازدروازۀ دهلیز خارج شد، زولانه های او آوازحزین داشت. . .

ساعت یک ونیم بعد از چاشت، خیال محمد حواله دار با زولانه های او برگشت." حواله دار با آنهمه قساوت قلبی که داشت به رقت آمده اشک از چشمش ریخت و زولانه ها را به زمین افگنده گفت : خواجه صاحب کشته شد. او را غرغره کردند.

گاهی زندانبانها چنان با رفتارآزاردهنده واذیت بار،توهین وتحقیر واعدام زندانیان، عادی میشوند، که دیدن آزار ومرگ آنها در نظرشان کمترازمرگ چوچۀ گنجشککی خواهد بود.این گونه زندانبان ها و شکنجه گران، دریافته اند که از برکت ابزارو نهادهای شکنجه گر وحرامخوارگی به اندک اندوختۀ مادی رسیده و توجه حکومتگران را نیز به سوی خویش جلب نموده اند. واگر دنیا را خون بگیرد،مرغابی گونه در روی آن شنا میکنند زیرا که تا لنگشان آب است!

مامورسراج الدین ازآن نمونه ها در زندان ارگ بود. ازجانب شاهدعینی حکایت شده است که پس ازاعدام مهدی جان، فقیرمحمدخان،غلام جیلانی خان چرخی، محمد ولیخان وشیراحمدخان؛ "مامورسراج الدین ازاعدام محکومین مرگ فراغت یافته وزولانه های آنها را دراطاق خود گذاشته ونشسته لنگوتۀ خود را کشیده وطنبورراگرفته، طنبورمیزند."  (13)

 

  اثرات عادت با زولانه

چون زندانی با زولانه عادت میکرد ، پس ازشکستاندن آن، هنگام راه رفتن بدون زولانه مدتی دچار مشکلات می بود.

پس ازاستعفای سردارهاشم خان ودرایام صدارت سردارشاه محمود خان،وضعیت زندانیانی تغییری دید ویک عده آزاد شدند. دراخباراصلاح وانیس نوشته شده بود که صدراعظم جدید امرکرده است که رسم زنجیر وزولانه از تمام  زندان های افغانستان برداشته شود. (14)

نباید پذیرفت که استفاده اززنجیرو زولانه به کلی ازتمام زندان ها وبرای همیشه از زندانهای افغانستان متروک گردید. اما دورۀ حکومت سردار محمد هاشم خان با استفاده از چنان تعذیب، زندان وزولانه کار خود را کرده بود. بدون اینکه دردورۀ شاه محمود خان وپسانتر از آن ذهنیت، توطئه، شکنجه و استفاده از زولانه برای همیش از میان رفته باشد.

در زمینۀ اثرات عادت با زولانه، فشرده یی از سخنان مرحوم زمانی را میاوریم:

زندانیان که ماه ها وسالها با زولانه عادت کرده ودر اطاق ویا دردهلیز زندان راه میرفتند،پس ازابلاغ رهایی از کوته قفلی وشکستن زولانه ها ، آهنگران زندانی که مؤظف به شکستن زولانه ها بودند،با دیدن فرزندان خانوادۀ ما اشک ازچشم میریختند وبا گفتن افسوس، افسوس برای ما ابرازهمدردی می نمودند. شادروان هاشم زمانی مینویسد که پس ازشکستن زولانه از پاهایش ،بقیه زندانیانی که پیشترتأثیر زولانه را در راه رفتن دیده بودند، او را خاطرجمعی داده اند. درمیان آنها یک تن زندانی ترکمن که اسمش الاقل بود، به وی گفته بود، که: من دوازه سال با زولانه در پای راه رفتم.سه سال پیش پس از شکستاندن زولانه ها، همین که از سندان آهنگر فاصله گرفتم، به روی زمین افتادم. برخاستم وقدم دیگر برداشتم، بازهم به روی زمین افتادم. آهنگر برایم گفت که شما با زولانه ها عادت کرده اید، زولانه موازنۀ قدم ها را برهم میزند.آهسته آهسته عادت میکنید که بدون زولانه راه بروید.(15)

 

رویکردها وتوضیحات

 

7-        خلیل الله خلیلی .یادداشت های من . امریکا. 2010ص 172- 173

8-                                     صص 172- 173  کتاب بالا.

9-                                     عبدالصبور غفوری. سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعۀ ارگ ص 338

10-                                محمد هاشم زمانی . زندانی خاطرات. ص 39 .سرگذشت یعقوب خان .

11-                                 میرغلام محمد غبار.افغانستان درمسیرتاریخ .ص 143 جلد 2 .طبع 1999ع. ویرجینیا.   امریکا

12-                               خلیلی . یادداشت ها ص 229

13-                               ع.ص. غفوری.سرنشینان .ص 236

 

14-   خلیلی.یادداشت ها ص238

15-   زمانی.زندانی خاطرات. صص 84-90

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++

 

پیوست کودتا- قیام نو روزی 1329 خورشیدی

 

بخش سوم

1-              تعداد زندانیان

2-              زولانه                   

          (متن فشرده)

1-      تعداد زندانیان 

 شایسته است دریابیم که تعداد زندانیان ِزندانها واز جمله از زندان عمومی یا دهمزنگ کابل، درطی هرسال وحتا هرماه چند نفربود. زیرا تعداد زندانیان ازیک سال تا سال دیگرو درمدت ماه ها متفاوت بوده است.

  تعداد دقیق زندانیان آنوقت را تا اکنون درروی نشریات حکومتی وغیر حکومتی  ندیده ایم. از روی پاره یی گزارشها و خاطره نگاری های دردست داشته است که با تعدادی از آۀنها آشنا میشویم .

از آن منابع استنباط میشود که رقم مرگ ومیر درزندان کم نبود. به گواهی اسناد، تعدادی به امراض مختلف مصاب میشدند و میمیردند. زیرا بی غذایی ،غذای غیرصحی، هواوفضای ناسالم؛ و درمجموع فشارهای طاقت سوزدرزندان دهمزنگ زمینه سازمرگ زودرس بود.

 طرف دیگررا نیزمیدانیم که توقیف مردم وبردن آنها به بهانه های گوناگون به زندان ادامه داشت. چه بسا که با وجود افزودن به تعمیرهای زندان یا ایجاد تعمیرهای جدید، به دلیل افزایش زندانیان، تعدادی را به زودی به قتل میرسانیدند.

اما منبع موثقی که از تعداد زندانیان دهمزنگ درسال 1318 ویا در روزها وهفته هایی از آن سال ، خبر میدهد ، حاکیست که تعداد زندانیان 4250 نفربود. (1)

برجای ماندن این رقم چنین روایت شده است:

عصرهرروز ده باشی عمومی به اتفاق دونفرسپاهی، محبوسین را به داخل اطاق های شان سرشماری میکرد. هنگام سرشماری هیچکس ازاطاق خارج شده نمی توانست و در آخر اگر حساب سرمیخورد، وتعداد زندانیان پوره می بود؛ یک نفر از اشخاص مؤظف سرشماری به آواز بلند توسط بلند گو خیریت را اعلام می کرد. در آن قت تعداد محبوسین در این زندان 4250 نفر میرسید. که به این ترتیب جهر زده میشد: چار هزار و دوصد پنجاه نفر، خیرخیریت است. اما اگردرحساب اشتباه می شد دوباره حساب شروع وبعضی اوقات این عمل سه چهارمرتبه تکرارمیگردید تا این که حساب برابر میامد. بعد ازآن زندانیان می توانستند از اطاقهای شان به کریدور زندان به درآمده از مستراح زندان که نوبت می گرفتند، استفاده کنند.

 

نیاز به تکمیل منابع موجود

شادروان غبارنام های تعدادی اززندانیان را که دراختیار داشت، درجلد دوم افغنستان درمسیر نوشت.شادروان صدیق فرهنگ نیز نامهای تعدادی را آورد که در برخی  درفهرست غباردیده میشوند. نام یک عده را در کتاب سرنشینان کشستی مرگ اثرشادروان عبدالصبورغفوری مینگریم. شادروان سید مسعودپوهنیاردرکتاب ظهور مشروطیت وقربانیان استبداد درافغانستان، با دادن شرح بیشتر زندگی ومعرفی یک تعداد کمک رسانید.شادروان محمد هاشم زمانی در ورای خاطرات خویش نام ها و گزارش هایی را آورد، که منظورترتیب نام ها وتعداد را سهلتر میکند.جناب آصف آهنگ ،هنگامی که نام های زندانیانی را برمیشمرد که به اتهام کذایی کودتای نام نهاد ملک خان زندانی شدند، از زندانیان پیشین نیز نام برده است. وی همچنان به معرفی بیشتر اشخاصی پرداخته که شادروان سید اسماعیل بلخی از آنها در شعر" شب دیجور" نام برده است.

 اینک درکتاب دوجلدی " برگی چند از نهفته های تاریخ افغانستان" تألیف جناب خالدصدیق چرخی نقشی رامینگریم که درراستای تحقق تعیین تعداد زندانیان به ویژه زندانیان سیاسی،هویت وسرنوشت آنها برحق گام ادامه دهنده است.

 گمانی نیست که در بسا ازبقیه آثارمعطوف به مظالم دورۀ حکومت سردارهاشم خان وحکومت های بعدی نیزجسته وگریخته با چنین موضوعی مواجه میشویم.همچنان دسترسی به اطلاعات بازمانده از مامورین وکارمندان حکومتی که روی انتشار ندیده اند،سهم مهمی در تهیه فهرست نام ها، وتعداد زندانیان تواند بود.

نگارنده نامها وتعداد زندانیان را که از آثار بالا بهره گرفته ام، در فر صت دیگری به نشر میرسانم .

سزاوار یادآوری است، که انگیزۀ دریافت چنین نیازی را بیش ازهمه نیازبه تدوین تاریخ واقعی وجامع چند دهۀ پسین وضرورت عبرت گیری از آن مطالبه مینماید.

 نتایج تأمل پیرامون سیاست زندان سازی، زندان افگنی، اعدام های سیاسی،هویت سرکوب شده گان وتعداد آنها از یکسو و امتیازات، خودسری های حکومتگران وفرازآوری قشری که به وسیلۀ آنها ماشین سرکوب وخدمت به حکومت درگردش بود، حکایت دارند که برخی ازاسباب وعوامل مهم  پس مانی کشور خویش را درآن میابیم . زیرا تا جایی که از نام زندانیان سیاسی  و هویت آنها برمیاید، آنها در فضای آزاد سهم بسیار ارزنده یی در شئون مختلف کشور میتوانستند ایفا نمایند. 

این موضوع را درنماد زولانه به وضاحت  می بینیم، که چگونه اندیشمند وچیز فهم ودارندۀ استعداد مشارکت دررشد کشور درشکنجه های شباروزی زولانه وزندان میماندند؛ اما دست وپای آزار واذیت ، چور وچپاول وبی توجهی به حقوق بشری و دریک جمله فراهم آوری کابوس پس مانی در گسترۀ وسیعی آزادی داشت.

 

     2-  زولانه در زندان دهمزنگ

                    گردآوری ازچند اثر

زولانه که درپیشینه ها به گونۀ زاولانه و زورانه نیزاستعمال شده است، وبه قول لغتنامۀ دهخدا: " آهنی باشد که بر پای گنه کاران نهند وبر پای ستوران نیزکنند." درتمام زندان های افغانستان رواج داشت. استفاده ازآن علیه زندانی به ویژه هنگام صدارت سردارمحمد هاشم خان یاحکومتی که بیشترطی این برگها طرف نظرما است،معمول بود.

درست است که تاهنوز زندانیان جنایی را درهمه جا با وسایل جدی تر زیرمراقبت میگیرند. وبرای آنکه دست به فرارنیازند،در دستها وپاهایشان الچک و زولانه می بندند. دست بند هنوزهم حتا در کشورهای دارندۀ امکانات پیشرفتۀ مراقبت ونظارت موجود است. یکی از علل آن این است که زندانی درخارج از سلول، با دست های آزاد مرتکب حمله یی نشود.اما تعمیرها دروازه های الکترونیکی ووسایل مانع شوندۀ فرار ؛ استفاده اززولانه ها را بی نیاز مینماید. عمل مغایربا چنین امکانات در گوانتانامو است، که موجی از اعتراضات را برانگیخته است. زیرا با توجه به میزان آن همه امکانات، بازهم در پا هایی زندانیان سیاسی زولانه نهاده اند.

درافغانستان که در همه زندانها از زولانه استفاده میشد، زمان صدارت هاشم خان،بخش قابل ملاحظۀ زندانیان سیاسی وجنایی را  به اصطلاح زولانه میکردند. در حالی که اکثریت زندانیان سیاسی  دست به اقدامی علیه حکومت نیازیده بودند و درواقع گنه کار نبودند. اما انسان های بودند که حکومت از آنها میهراسید ویا تسلیم خودکامگی نشده بودند.زندانیان سیاسی که مدتی را درکوته قفلی زندان به سرمیبردند معلوم بود که هیچ راهی برای گریزنداشتند. نمونه هایی هم از فرار زندانی سیاسی در دست نبود که بقیه زندانیان را درزولانه ببندند.پس حکومت دارندۀ خشم ونفرت و فرهنگ آزار رسانی وبی حرمتی به انسانها بود. وبا چنان ماهیتی به زندان وزولانه وزنجیر توسل می جست.

درسالهایی که از زندانیان دهمزنگ صحبت داریم،بقیه زندانها نیز دارندۀ وضعیت مشابه اند. اما از آنجایی که  زندان عمومی بود، مثالهای خوبش را بیبشترازآنجا آورده ایم .

منابع طرف استفادۀ ما همه حاکی از آن اند که درزندان دهمزنگ به پایهای زندانیان  زولانه می بستند. حتا " در روزهای جشن وعیدها هرمحبوسی که دراثرمریضی زیاد وتصدیق داکترشفاخانه به صورت مؤقت برای یکی دوهفته از داشتن زولانه معاف می بود، در شب عید و جشن استقلال بدون اینکه تکلیف او درنظر گرفته شود دوباره زولانه میگردید " عامل آن تصمیم سختگیرانۀ جفاآمیز تروبیرحمانه تراین بوده است که حکومت به نیروهای امنیتی بیشتر در مراسم آن روزها ضرورت داشت. بنابرآن از محافظین زندان نیز کمک خواسته میشد  اما به منظور داشتن اطمینان که مبادا زندانیان دست به شورش بزنند ویا فرارکنند، مریضان در بستر افتاده را نیر دوباره زولانه میکردند.

افزون برآن برگردن و دستها وبدن تعدادی از زندانیان زنجیرها،گردنبند وقفلی بزرگ می بستند که " غل وزنجیر" (2) یاد میشد.   آزار دهنده تر اینکه، چند تن را دریک زنجیر می بستند.

برای نگاه کردن به یکی از نمونه های در زنجیر بستن پیشین،  که سالیان بعدتر نیزمروج بود، آخرین تصویرعبدالخالق وچند تن دیگر، نمودار آن نوع زنجیربندی  است.

 

محتمل است که برای خواننده پرسشی مطرح شود، که وقتی برای هریک ازآنان انجام نیازفردی مثلا ًرفتن به تشناب مطرح میشد، دیگران چه میکردند. به منظور دریافت دشواری آنها از نبشته یی کمک میگیریم که موضوع را یک تن از زندانیان به نام عظیم جان شرح داده است. جوانب تبسم آمیز وخنده آور درآن کم نیست. اما درهرحال در پشت آن درد آمیزیو تلخی های بستن چند تن در یک زنجیر را میتوان شناخت.

عظیم جان قصه یی دارد از جعفر جان.

جعفرجان که از چهره های سرشناس شوخ طبع کابل، در زندان قلعۀ ارگ زندانی بود، برای یک تن ازمامورین پول طلب زندان، راه گرفتن پول از زندانیان را نشان میدهد. واین رهنمایی در وقتی است که چهارنفر از مردم سحاک که در یک زنجیر بودند،برای مامور پول نمی دادند.

یکی از روزها،جعفر جان به مامورگفت که اگر می خواهی از این چهار نفرپول بگیری مرا در زنجیر شان علاوه بساز تا آنها را مجبور بسازم که به شما پول بدهند.

مامور پیشنهاد او را پذیرفت وباقهر تصنعی جعفرجان راچند قمچین زد و سرانجام او را در زنجیر چهار نفرسحاکی بسته کرد. جعفر جان در روز اول بسیار گریۀ ساختگی نمود. نزد آن چهار نفرعذر کرد که من به مرض سوزاک گرفتارم وهرساعت به مکان میروم، اسباب زحمت شما می شوم. دیگر اینکه در خواب راه میروم. شمارا بی خواب خواهم ساخت.

بیچاره سحاکی ها که از شوخی جعفرجان خبر نداشتنند؛ گفتند خیر است ما تحمل می کنیم تا خدا مهربانی کند وشما از زنجیر ما خلاص شوید.

جعفر جان به فعالیت خود شروع کرد وبرای "جواب چای" روان شد.جعفر خان پیش وچهار نفر سحاکی در دنبال  او مکان (تشناب )رفتند. جعفرجان داخل مکان رفت وچهارنفررفیق زنجیر دار او بیرون منتظر نشستند. جعفرجان از ساعت دونیم تا سه ونیم در مکان نشست. سحاکیها هرقدر عذرکردند وگفتند که که نماز ما قضا میشود،زود خلاص شو! جعفرجان گفت: برادرها چاره ندارم سوزاکم سوزاک! خدا شما چهارنفر را هم سوزاک بسازد، تا از دل من  بیایید. بیچاره ها مجبور بودند نماز خود درا قضایی ادا کنند.

در یکی از شب ها وقتی که همه برای وضو کردن برخاسته بودند ،تا به مکان بروند، جعفر جان گفته بود من نمیروم. رفته نمیتوانم. کمرم درد میکند. وای کمرم، وای کمرم، بنای نالش را گذاشته بود. رفیقان هم زنجیر او که سخت به تکلیف واز فشارقضای حاجت به تنگ شده بودند، جعفرجان را در پشت یکی بار کرده مکان رفتند. . . جعفر جان چند دقیقه صبرکرد تا آنها خوب مصروف قضای حاجت شدند. یکمراتبه در دهلیز چیغ بر آورد که وای دلم، وای دلم ! وبنای  دویدن را گذاشت.چهار نفرسحاکی که زنجیر هایشان در زنجیر جعفر جان وصل بود ناچارازمکان  سراسیمه برآمدند. کالایشان تماماً بی نماز شد ...

بیچاره سحاکی ها که " نیم کله " از قضای حاجت فارغ شده بودند،آفتابۀ آب را خواسته در شستن خود شروع کردند. بعد جعفر جان را در پشت گرفته در اطاق بردند.

(باردیگر) نیمه شب یک قیل وقال دراطاق سحاکیها برپا دشد.محبوسین همه از خواب برخاستند.به اطاق سحاکیها رفتیم که  جعفرجان را " سایه " گرفته بود! زنجیر در گردن وزولانه در پای ونوک زنجیر او در زنجیر طویل سحاکیها وصل ونعره می کشید. خیز میزد وخنده های وحشیانه  مینمود. هرمرتبه که زنجیر را کش میکرد ، چهارنفر رفیق هم زنجیر او کش میشدند، صدای غریدۀ او با آواز زولانه ها وزنجیر محشری بر پا کرده بود. . .

فردای همان شب ،بیچاره سحاکیها هر نفر سه صد افغانی که جمله یکهزار و دوصد افغانی شود، به مامور توقیف دادند و زنجیر خودها را اززنجیر جعفرجان جدا کردند. مامورتوقیف زنجیرجعفرجان را کشیده واز او تشکر کرد.

 این مامور ظالم به این ترتیب ظالمانه اخد رشوه میکرد. . .(3)

 باری بیندیشیم که آن چهار نفر بدون جعفرجان هم چه حالی داشتند.

درغل وزنجیر بستن زندانیان، از پیشینه ها مروج بوده است. این نمونه را بخوانیم :

" عبدالرحمن لودین برامیر( امیر حبیب الله خان )به ضرب گلولۀ تقنگچه حمله کرد که به آماج ننشست وخود لودین شدیداً درارگ درغل وزنجیر کشیده شد. فردای آن پریشان را هم با او به زندان انداختند، که این دورۀ حبس بسیارپرآزار را مدت هفت ماه درغل وزدنجیر گذرانید ویکی از یاران محبوس او میر یاربیگ خان بدخشی در آنجا سرود:

     بندیی را بس بود زولانه یی                  این همه زنجیر در زنجیر چیست ؟

پریشان (بعدها داوی) میگفت که یکی از یاران بیرون محبس چنین  نوشته است :

  به شب نشینی زندانیان برم حسرت !    که نقل مجلس شان دانه های زنجیر است ."(4)

برای دنبال نمودن موضوع زولانه در زندان دهمزنگ، جریان ورود دوتن نوجوان تازه به زندان دهمزنگ را که در صفحات پیشتر دیدیم،دنبال می نماییم .آنها پس ار داخل شدن به زندان دهمزنگ یک هفته درپای خویش زولانه نداشتند.

بنابرآن ، ده باشی شیرعلی گفته بود که: شما مقررات محبس را می فهمید که زولانه داشتن محبوسین امرحتمی است. من یک هفته به مسؤولیت خود مراعات نموده ام. ولی بیشتراز این نمیتوانم.زیرا اگر این خبر به گوش مدیرمحبس برسد،مرا مورد قهروغضب خود قرار داده وجزای سنگینی میدهد. جزای سنگین عبارت بوداز زدن صد الی پنجصد قمچین. . .

در زندان دهمزنگ خود اشخاص مؤظف برای زولانه کردن نیز زندانی بودند. ده باشی دوتن تازه وارد را نزد زولانه بند می برد.شاید نام اتاق کارآنها " اتاق زولانه" بوده است.اما تاحال به نامی در منابع دیده شده بر نخوردیم. پس از اینکه زولانه بند که در چندین منبع آهنگر یاد شده اند،یک جوره زولانه را درپا های نوجوانان انداخته ،آنها هنگام برگشت به سوی اتاق با مشکل راه رفتن روبرو شده اند. زیرا هنوزطرزراه رفتن با زولانه رافرانگرفته بودند. درنتیجه،پای های آنها خون آلود شده بود.ولی  پس ازچندی راه رفتن با زولانه را آن فرا گرفته بودند!(5)

زولانه های زندانیان یک پایه ( یک پای در زولانه ) و دو پایه ( هر دوپای در زولانه )  بوده اند. در زندان ارگ برخی از زندانیان یک پایه زولانه بودند. ولی همین که به زندان دهمزنگ انتقال میافتند برایشان ابلاغ میشد که زولانۀ اینجا دوپایه است. پس از بزرگ شدن تعمیر  وافزایش اطاق های زندان دهمزنگ، زندانیان بیشتری به دهمزنگ انتقال داده شده اند.

هنگام انتقال جناب خالد صیق وبرادرش به زندان دهمزنگ دیدیم که برای نخستین بار زولانه درپای ایشان بستند. اما در همان سال 1318 خورشیدی از زبان کسانی که از زندان ارگ به دهمزنگ انتقال یافتند، میخوانیم که:

 " جوان قد بلند سرخه که لباس عسکری بسیارمنظم وموزه های براق پوشیده بود،با چند نفر از صاحب منصبان ازعمارت دوطبقه یی که مدیریت محبس بود،پایین شد و درمقابل صف زندانیان ایستاد. این شخص شباهت زیاد به منصبداران  "اس.اس" (SS)آلمان داشت که تصاویر آنها را در مجلات و روزنامه ها مشتاهده کرده بودیم . بلا معطل اظهار داشت که . . . در اینجا زولانه طورعموم دوپایه میباشد. من به مامور هدایت دداده ام که اشخاص بی زولانۀ شما را زولانه کنند .اگر یک پایه زولانه باشند، دوپایه شوند. . .  مدیر زندان بعد از بیانیه به اطاق خود رفت وچند نفر از بیچاره ها که به هزار واسطه ووسیله وتصدیق داکتر، زولانه هایشان در زندان ارگ کشیده شده بود، دوباره زولانه شدند. مثل لالا محمد ایوب خان وماما محمد انورخان ومحمد عثمان خان و چند نفر دیگر .(6)  

                      ادامه دارد

 رویکردها وتوضیحات

 

1-      خالد صدیق چرخی . کتاب ازخاطراتم. ص 88. چاپ اول. چاپخانۀ مرتضوی. کلن / جرمنی  2007

2-      غل وزنجیر: «غُل و زنجیر» به معنای « تله و زنجیر » می باشد ( لغتنامۀ دهخدا)

3-      عبدالصبور غفوری . سرنشینان کشستی مرگ با زندانیان قلعۀ ارگ .صص 56-58 شرح خاطرات از سال 1310 تا چند سال بعد. انتشارات آرش. پشاور. پاکستان. 1380

4-      عبدالحی حبیبی. جنبش مشروطیت درافغانستان. ص 130 . چاپ دوم کابل. 1363 . مطبعۀ دولتی

5-      خالد صدیق. اثر یادشده.  ص 83

6-      ص 333-334 سرنشینان کشتی مرگ.

 

+++++++++

2

   متن فشرده         

 

" ای کاش ویکتورهوگو در این قرن بیستم درکشور ما به دنیا میامد؛ تا از دیدن آنهمه فساد واستبداد سلطنتی و ظلم بر مردم این دیار ِنفرین شده  . . . شاهکارِ شاهکارهایش را به وجود میاورد "

                                                                      محمد آصف آهنگ (1)

 

با  روایت هایی

     از

خالد صدیق چرخی

محمد هاشم زمانی

محمد ابراهیم صفا

زندان دهمزنگ را از زبان راویان  زندان دیده درچند دهه می نگریم.

نخستین راوی ما، جناب خالد صدیق چرخی، چشمدیدهای خویش  را از زمانی  به خاطر میاورد، که 14سال داشت و8 بهار زنده گی پیشتررا، درزندان سرای بادام وسرای علی خان به پایان رسانیده بود.

ازدریافت پیام سردروزی میاغازد، که در زمستان سال 1318 برگدعبدالکریم خان نورستانی از قوماندانی امنیۀ کابل به اطلاع سه تن از نوجوانان خانوادۀ زندانی رسانید که:

" حکومت بودن شما را دربین طبقۀ اناث لازم نمی بیند. لهذا من وظیقه دارم،که شما را به محبس دهمزنگ تحویل بدهم. شما یک هفتۀ دیگرازطرف من وقت دارید که با مادران وخواهران خود باشید وبا آنها به آرامی خدا حافظی نمایید . . ."( 2) 

یک هفته سپری میشود. هفته یی که با دلهره ها ونگرانی ها همراه  است. زیرا حکومت درگذشته، جوانان خانوادۀ چرخی را در کناربزرگان آنها به قتل رسانیده بود.

راوی میگویدکه :

پس از ابلاغ انتقال سه تن به زندان دهمزنگ؛ مادران وخواهران وهمه اعضای خانواده " می خواستند ما را برای آخرین بارسیرترببینند. زیرا امید دیدار بعدی با خاطره وتجارب تلخی که از دیگر پسران خانواده داشتند، میسرنبود."

 گمان غالب، برمبنای خاطره ها وتجارب این بوده است که آنها را نه به سوی دهمزنگ بلکه به اعدامگاه می برند.

با گذشت یک هفته برگد نامبرده باسپاهیان مسلح باردیگر میاید و آنها به زندان دهمزنک منتقل میشوند. زخم های پیشینۀ خانواده باردیگر تازه می شوند. همه می گریند وفریاد بر میاورند. اما برگد در پی انجام وظیفۀ خویش است. سه تن نو جوان بستره ها بر دوش سوار خودرو کوتوالی کابل میشوند. خودروحامل آنها از خیابان های شهرکابل میگذرد. خیابان های که برای آنها کاملا ً نا آشنا است. زیرا درزندان به آن سن وسال رسیده وخیابان های شهر را ندیده اند.

 دقایقی بعد، یک عمارت و دروازۀ بزرگ آهنین آن، توجه آنها را جلب مینماید. دروازۀ آهنین با هارن وبوق زدن خودرو باز میشود که سپاهیان مسلح در کنار آن حضور دارند. دروازۀ ضخیم آهنین دیگری را می بینند. از آن هم میگذرند. به صحن زندان دهمزنگ میرسند. آنگاه سلسله مراتب زندان طی میشود. عبدالکریم خان محبوسین را به دوران خان وردکی مدیر انضباط محبس و او ایشان را به مدیر محبس معرفی  مینماید. یک تن از  نوجوانان را به تعمیر اولی تحویل میدهند. مدیر محبس، شیرعلی ده باشی را فرا میخواند وبه او دستور های لازم را میدهد. ده باشی هم خود از زندانیان است. اما افزون براجرای اوامرآمرین زندان؛ گزارش احوال زندانیان را به مدیرمیرساند.

محبوسین تازه وارد، درحالیکه بستره های خویش را بردوش دارند، از یک دروازۀ کوچک، داخل حویلی دیگری میشوند که به قلعۀ جدید شهرت دارد. اما باردیگر دروازۀ بزرگ آهنین توجه شان را جلب میکند. که به دو طرف آن سپاهیان مسلح ایستاده اند. دروازه قفل دارد با گذشتن از آن دهلیزتعمیرزندان" قلعۀ جدید " آغاز میشود.

زندانیان و مامورین زندان، دهلیزها را کــُریدور می نامیدند. کریدوری که تازه واردان داخل آن شده اند، هوای سرد وبویناک دارد و دهشت آور است.صدای بلند زولانۀ محبوسین به دهشت آن می افزاید.زندانیانی را که در کریدور می بینند،چهره های عجیب وغریب و وحشتناک دارند.موهای سرهمه دراز و ریش انبوه است.برخی لباس های چرکین برتن  دارند.

ده باشی آنها را به اطاقی می برد که دوتن از برادران شان پیشتراز زندان اناث به آنجا انتقال یافته وچندین سال را سپری کرده اند. آنها درپای ها زولانه دارند. تعدادی اززندانیان به دیدن این نوجوان میایند، دیدارکنندگان همه در پای زولانه دارند.اطاق آنها دارای دو کلکین کوچک نزدیک سقف است. پله های کلکین ها را با چوب درازی باز وبسته میکنند.

زندانیان جنایی و سیاسی همه یکجا درقلعۀ جدید در اطاق های  سی نفری، بیست نفری و پانرده نفری و ده نفری نیزیکجا زندگی داشته و محبوس استند.اطاق ها همه مرطوب اند وهوا بسیار کثیف، بد بو وآلوده با دود چلم.چرسی های معتاد نیز در بین آنها استند.

دود ذغال را نیز باید درنظر آوریم. زیرا محبوسین اجازه دارند که یک منقل ویا اجاقک کوچک ذغالی داشته باشند.

با این هم به قول شادروان محمدهاشم زمانی ، این قسمت اززندان ازنظر نظافت از بقیه قسمت های زندان پاکیزه بود زیرا مردمان مهذب و دانشمند درآن زندانی بودند. (3)

 آب مورد نیازآنها از یک جویچۀ کوچک تهیه میشود که از محبس عمومی وقلعّۀ جدید می گذرد. این جویچه به چندین  خانه و منزل ساکنین دهمزنگ سرزده، لباسها،ظروف ودست وپای زیادی را شسته است. زندانیان افزون بر استفاده برای چای وغذا از آن آب برای  شستن لباسها نیر استفاده مینمایند.(4)

. . .ص 88

کیک وخسک وپشه ومگس . . . درسلول های زندان لشکرکشی همیشگی دارند به ویژه درهنگام شب. ازطرف روزهم فوج هایی ازمگس به اطاق ها و سر وروی  زندانیان هجوم میاورند.

 دریکی از دهلیزها، تعدادی از زندانیان سیاسی حیات به سرمی برند که به " کریدور مخصوص " شهرت دارد. زندانیان کریدور مخصوص  اجازۀ تماس و صحبت با بقیه زندانیان سیاسی وجنایی را دارا نیستند.(5) و دیگران نیز باید مواظب حال خویش باشند وبا آنها درتماس نیایند. " تقصیر" زندانیان مخصوص این است دارای سواد ودانش وتوان فکری بوده اند.

 

                               کار درزندان دهمزنگ

 

" باشه "، گشایش راز اقتصادی

مشهوراست که سردارمحمد هاشم خان صدراعظم، پس ازدریافت عرایض زندانیان ویا هنگام مواجه شدن به درخواست واسطه داران، میگفته است که " باشه "( باشد) ویا گاهگاهی هم با استخدام کلمۀ " باز" به مفهوم شاید بازکدام وقت طرف وارسی قرار بگیرد دفع الوقت می نمود. صورت نخستین یا " باشد "، حاکی از قاطعیت رأی وتصمیم خلل ناپذیرحکام، سلاطین وشاهان مستبدالرأی و دارندۀ بارتاریخی است. درگونه های ساختارهای استبدادی عمردیده است. اما " باشۀ " سردارمحمد هاشم خان را،علاوه برنیازهای سرکوب گرانه و نگهداری تعدادی ازبیگناهان در زندان، به ویژه درزندان دهمزنگ؛ منفعت طلبی اقتصادی،سودآوری واستثمار نیزهمراهی نموده است. تا جایی که این نگارنده مدارکی را بازنگریسته ام، شادروان محمدهاشم زمان نخستین کسی است که پرده ازروی چنین رازی برداشته و عاملافتصادی زندانی نمودن افراد بیشمار ونگهداشت آنان را توضیح کرده است. مرحومی درخلال شرح روز گارتلخ وجانگداز زندانیان، ازکارکنان شاهد، سخنانی میاورد که به دریافت آن بُعد دیگر یا بُعد سودآوری برای " صدراعظم کبیر" ما را آشنا نموده است.

سخنان او را میاوریم :

 . . .  رئیس بخش صنعتی عبدالخالق خان ، نفر شخص صدراعظم هاشم خان بود.تمام شعبات صنعتی زندان با سرمایۀ شخصی صدراعظم" کبیر" به گردش افتاده بود ومفاد آن را نیز شخص صدراعظم میگرفت.

شادروان زمانی ازپیرمرد بیگناهی به اسم سعادت خان از میدان، که13 سال راعمر خویش را به اتهام میان تهی جرم سیاسی در زندان سپری نموده بود و کارتحویلداری تحویلخانۀ عمومی را به عهده داشت،مینویسد که :

  وزارت خانه ها اشیا وامتعۀ مورد ضرورت خویش را با عبدالخالق خان رئیس صناعتی زندان دهمزنگ قرارداد میکنند. به گونۀ نمونه،برای وزارت حربیه لباسهای عسکری ودریشی های مورد نیاز، پتلون، کرتی،بالا پوش،دریشی های زمستانی ، تهیه میگردد.

در خیاط خانۀ زندان دهمزنگ، تعدادی ازخیاط های ماهر موجود استند که خیاط باشی خطاب میشوند. تحت نظر آنها گروپ های بیست نفری وسی نفری شاگردان  کار میکنند. در این خیاط خانه گاهی صد ، صد وهشتاد و تا دوصد نفر کار میکنند.در تمامی شعبات صنعتی زندان،کارگران مطابق با همان قردادها کارنموده وبه هزاران دست دریشی وبوت تولید میکنند. وزارت خانه ها ملیون ها روپیه به حساب بانکی ریاست صنعتی زندان واریز مینمایند. تمام این پولها درجیب شخصی برادرسکۀ قارون، صدراعظم کبیرقرارمیگیرند.

تمامی مواد خام مورد نیاز ریاست صنعتی زندان دهمزنگ به صورت مفت و رایگان به دست میایند.مواد خامی که مربوط ملت است، ولی حکومت آنرا به شکم خود فروبرده است. به طورمثال، سمنت فایریکه های جبل السراج وغوری،چارتراش های جنوبی،چوب های کنر، که از آنها در شعبات صنعتی زندان استفاده میشود. . .

اما تا اکنون برای هیچکس آشکارنشده است که ریاست صنعتی زندان دهمزنگ چند ملیون عاید نموده وبه جیب چه کسانی  رفته است  . . . ( 6 )

 

مزد کارگران در زندان دهمزنگ

ما هنوزاززمانۀ صدارت سردارمحمدهاشم خان مینویسم.

 زندانیان باید ازطرف روزکارکنند. مزدکارروزانه دو قرص نان خشک به اندازۀ یک پاو،است.(7) کارآنها، سنگ تراشی، خشت مالی، رسانیدن موادتعمیراتی توسط زنبیل ،گلکاری، نجاری، آهنگری، تعمیرسازی، نانوایی،بافندگی، خیاطی . . .  است.کار زندانیان از طلوع آفتاب تا غروب آن است.از میان آنها کسانی زندانی اند که مرتکب هیچ گناهی نشده اند. اما در اثر دسایس به زندان افتاده اند.

محبوسین سیاسی زندان دهمزنگ،افزون برمشغولیت های فکری روزمره، به بافتن جاکت؛ دستکش،شال پشمی، سرمیزی وغیره مشغول اند.آن محصولات ازطرف مامورین زندان دریافت شده وبه خارج محبس به فروش میرسند.غذای مورد نیاز آنها از راه فروش این محصولات تهیه میشود. این چنین است که دست زندانیان سیاسی این زمانه به کرشنیل وسیخ های بافندگی آشنا شده است.آنها هنگام عصر به اطاق های خویش برمیگردند. ناگفته نباید گذاشت که زولانه در زندان دهمزنگ یار همیشگی زندانیان است. حتا در وقت کار.

دراین پیوند، حکایت انتشار نیافته یی را از زبان شادروان محمد ابراهیم صفا میاوریم، که دوست فرهیخته ام محمد یوسف صفا تهیه دیده است:

" در زندان دهمزنگ ،تعداد زیادی از زندانیان جهت دریافت قوت و لایموت  در دستگاه های صنعتی زندان به کار میپرداختند. به آن وسیله از یکطرف پولی ولو ناچیز عاید شان می شد و از جانبی هم گونه یی ازمصروفیت بود جهت گذراندن وقت.

دریکی از روز ها قوماندان زندان، مرحوم صفا را احضار و از وی خواسته است تا در مورد تولیدات صنایع محبس به یک تن از نمایندگان دولت یا سفارت برتانیه که جهت دیدن از آن قسمت محبس آمده بود توضیحات بدهد. این زندانی دانشمند برعلاوه تسلط به زبان های فارسی دری وپشتو، به چهار زبان انگلیسی، فرانسوی، عربی و اردو نیزتسلط کامل داشت. به منظور ترجمانی به وسیلۀ شادروان صفا، زنجبر و زولانه ها را از تن وپاهای او دور کردند . ایشان حکایت  کردند زمانی که به صحبت به زبان انگلیسی آغاز نمودم مردک انگلیس با تعجب لباسها و سرا پایم را که حقیرانه بود ورانداز کرد .شاید هم جسم ضعیف و ناتوانم  او را به تعجب انداخته بود و باورش نمیشد که مردی با چنین ظاهر حقیر زبان او را با چنین فصاحت صحبت مینماید .

به هرحال کار به پایان رسید و صفای مرحوم با مردک انگریز به قوماندانی محبس برگشتند . شادروان صفا بیان داشت که حین باز گشت  وعبور از کنار جوی داخل محبس ،چشم نمایندۀانگریزبه یکتن از زندانیان افتاد که با استفاده ازآب جوی مشغول وضوکردن بود. اما سرتا پای او پیچیده  درزنجیر. مرد انگریزی با انزجار تمام رویش را به جانب دیگر گشتاند تا او را بیشتر نبیند. صفا ی مرحوم  که متوجه اینحرکت انگریز شد فورا در مقابل نمایندۀ سفارت انگلیس ایستاد و به لحن تمسخر آمیز به وی گفت : آیا از دیدن چیزی خجالت میکشید که خود آنر به بوجود آورده اید؟ .

مرد انگریزی به مقامات از موضوع شکایت برد و در نتیجه صفای مرحوم دوباره درغل و  زنجیر غلتید." (8)

ادامه دارد

__________________________________________________

 

توضیحات ورویکردها

 

1-                                    منظور جناب آصف آهنگ، کتاب بینوایان  نوشتۀ ویکتورهوگو نویسندۀ فرانسوی است که در افغانستان نیز خوانندگان بیشمار داشت. روایت های جناب آهنگ  را از  زندان دهمزنگ در ادامۀ این سلسله از نوشته ها میاوریم .

2-                                    خالد صدیق چرخی. خاطراتم.ص 71 .جناب خالد صدیق چرخی در آستانۀ شش سالگی درسال 1312 خورشیدی همراه خانواده دربخش زنان وکودکان خانوادۀ چرخی در سراب علی خان وسرای موتی ،زندانی شد. در سن 14 سالگی به زندان دهمزنگ انتقال یافت. جزییات موضوعات را در کتاب "از خاطراتم "میتوان مطالعه نمود

3-                                    محمدهاشم زمانی. زندانی خاطرات به زبان پشتو. ص 127 . خانوادۀ شادروان زمانی نیز قربانی نظام خود کامه شدند.شرح حال آنها را در کتاب گویا ورسای زندانی خاطرات میابیم. در این کتاب نیز  سرگذشت بیگناهان و اوضاع زندان دهمزنگ بسیار جالب ومستند تصویر شده است.

4-                                    خالد صدیق. خاطراتم  ص 88 

5-                                    خالد صدیق ص 77 مراجعه شود

6-                                    محمد هاشم زمانی  ص 52

7-                                    زندانیانی که در شعبات صنعتی زندان کار میکردند اما بعد در اثر اوضاع ظالمانۀ زندان دچار مشکلات عصبی شده و به " دیوانگان" شهرت یافته بودند، ؛طبق نبشتۀ جناب زمانی، حتا برای آنها دو قرص نان خشک را هم نمی دادند.اکنو هیچکسی در فکر آنها نبود زندانی خاطرات ص130.

8-                                    جناب محمد یوسف صفا، فرزندشادروان محمد ابراهیم صفا،که در زمینۀ تهیۀ آثار برجای ماندۀ پدر خویش کوشش همیشگی دارند، برخی از خاطره های ایشان از زندان دهمزنگ را نیز در دست تهیه دارند. آنچه در زمینۀ ترجمانی از یک انگریز آمده است از آن یادداشت است.

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++

1-  طرح منظور 

دربسا ازنبشته هایی که سخن ازمظالم حکومت درچند دهه پیش رفته، همچنان درکودتا های نام نهاد ازاین قلم، به زندان دهمزنگ اشاره شده است. با توجه به منظورحکومت وسرگذشت وسرنوشتی را که مردمان بیشمار، آن هم سالهای متمادی زندان دیده اند،هنگام انتشارطرح کودتا- قیام نوروزی 1329،یادآوری نمودیم که درپیوست، زندان دهمزنگ را بیشترمعرفی نموده وپیرامون آن ازچندتن شخصیت ها مطالبی را بیاوریم. زیرا دریافته ایم برای کسانی که سراغ حال واحوال واوضاع زمانۀ سردارمحمد هاشم خان به بعد را بگیرند،زندان ها واز جمله زندان دهمزنگ نیز معبری میشود به سوی آشنایی با سرشت آن نظام و   روز گار زندانیان و فریاد های کمتر شنیدۀ ایشان.

از این دریچه که مینگریم، دیریست که زندان دهمزنگ، فریادی شده است برای ستانیدن حق تاریخی آن زندانیان مظلوم. حکومتگران چندین دهه به دلیل توطئه گری وفگندن دانایان جامعه درمحبس،مسؤولیت پسمانی های بسیاری را برگردن نهادند ورفتند.  بایسته است که رفتارهای زیانبار وابزار شکنجه آمیز آنها برای نسل کنونی وآینده معرفی شوند. اما از آنجایی که به مصداق سخن شیخ سعدی :

                                           درازنای شب از چشم دردمندان پرس

                                           تو قدر آب چه دانی که بر لب جویی

 خود جفاهای آن زندان را ندیده ایم،کوشیدیم که در پایان این قسمت، زندان دهمزنگ را ازروی روایات چند تن از آنانی بیاوریم که درازنای شب های آنرا دردمندانه دیده اند. درگزینش این روایات، مواضع فکری واجتماعی راویان طرف توجه ما نیست. برای ما مهم از همه بازگویی روایات وگزارش های آن زندان مطرح است.

 

زندان دهمزنگ به عنوان زندان مرکزی پایتخت، درزمان صدارت سردارمحمد هاشم خان صدراعظم  تعمیرشد. ( 1 )

علت توجه حکومت محمدهاشم خان به اعمارآن زندان این بود که برای توقیف اشخاص بیشترضرورت احساس می نمود. زندانهای ارگ،(2) سرای موتی، زندان های کوتوالی ،توقیفخانۀ"خورد" توقیفخانۀ"سپوت سوار " (3) که پیش ازآن درمعرض استفاده بودند،گنجایش زندانیان بیشتررا نداشتند. با وجودیکه درحکومت محمد نادرشاه وبرادرانش مانند دورۀ عبدالرحمان خان به زودی امراعدام یک عده از اشخاص داده میشد؛ اما ازآنجایی که اشخاص طرف نظرآنها یا کسانی را که احساس می نمودند، مخالف حکومت است،کمیت قابل ملاحظه یی بود، پس به زندان بزرگتر نیاز داشتند. افزون بر آن مطابق طرح ومنظور سرکوب های گسترده تر در آینده، نیاز ساختمان زندذان دهمزنگ به میان آمده بود. افزایش فهرست کسانی که باید قربانی ستم و نیاز حکومتداری میشدند، سبب شد،که به زندانهای پیشینه بسنده نشود و دست به کار زندان دهمزنگ شوند.

گمانی نتوان داشت که پس اززندانی های دورۀ امارت امیرعبدالرحمان خان،تعداد زندانیان دورۀ صدارت سردارمحمدهاشم خان بیشترین رقم را دارا بود.

 زندانیانی که مقهور ومغضوب حکومت هاشم خان شدند، بیشترین آنها، کسانی بودند که حکومت دریافته بود سری دارند که به تن شان میارزد. بنابر آن اگرتعدادی را بدون فوت وقت کشتند، تعدادی را که در زندان نگهداشتند،درواقع هرشب و روز میکشتند. به دیگر سخن با شکنجه ها وتحمیل عذاب های شباروزی آنها را آهسته ، آهسته  میکشتند. دشواری و توان سوزی آن بسیار هیبتناک و انسان کــُشانه بود.

 

طی سالیان متمادی در این زندان کسانی مظلومانه جان داده اند. کسانی دردور وبرآن به گودالها انداخته شده اند. در کناره های آن پایه های دارافراشته شد. کسانی درآنجا اعصاب را ازدست دادند. تعدادی زندانی بودند که تا آخرنداستند که چرا زندانی شدند.کسانی از زندان بیرون شدند وچیزی از سیاست و رنجهای را که در زندان دیده بودند، نگفتند، ترسیدند وخاموشانه فاصلۀ آزادی از زندان تا مرگ را سپری کردند. اشخاصی به گونۀ پنهانی مطالبی ازچشمدیدها وخاطره ها نوشتند.

افراد واشخاصی همانجا بهترین سالهای عمرخویش راسپری کردند ودرس آموختند. ازآنجایی که حکومت در زندان دهمزنگ تعدادی از تحصیلکردگان ودانشمندان رامحبوس کرده بود،تحصیلکردگان درهرسطح و رشته یی که بود، برای جوانان زبان وادب، لسان خارجی و ریاضیات . . . تدریس نموده اند. گویند که فرهیختگان گرامی برای جوانان میگفتند، که ما را نگذاشتند برای وطن خدمت کنیم ، می بینید که اینجا دربند هستیم. امید است که شما از اینجا روزی بیرون شوید و بتوانید برای وطن ومردم تان خدمتی کنید.

 

درزندان دهمزنگ تلاوت قرآن، برای محبوسین سهلتر بوده است. زیرا امکان دسترسی آن میسرمیشد. اما با وجود مشکلات، با استفاده از روزنه های میسر، کتاب شعر وبعضی کتاب های دیگر نیز به دسترس محبوسین قرار گرفته است.

رابطۀ اعضای خانوادۀ محبوسین با داخل محبس هم بار آورندۀ صدها خاطره وقصه ها شده است. فرستادن غذا برای محبوس در بیشترین موارد برای کسانی میسر بود که در کابل خانواده یی داشتند. بعضی ها که از ولایات دور دست به زندان  دهمزنگ فرستاده شده بودند؛ اگر دوست وآشنا وخویشاوندی داشتند، اتفاق افتاده است، که پیام ونان ومقداری پول برایش بفرستند. اما کسانی هم بوده اند که خبرنداشتند که زن وفرزندش وارد کابل شده وبه هرطرف سرمیزنند تا امکان دیداروتماسی تأمین شود. ویا پس از آزادی توان تهیۀ کرایۀ راه را نداشته اند.

قصه ها اززولانه های زندان دهمزنگ که درپای زندانیان می بستند، بارها نقل مجلس داخل  وخارج زندان شده است.

در بالا ازرابطۀ اعضای خانوادۀ زندانیان با زندانی گفتیم. رابطه یی که بیشتر احوالگیری وفرستادن پول ویا غذا ولباس را احتوا میکرد. بعضی ها اجازه داشتند که او را ملاقات کنند. زندانیی که چنان امکانی را به دست آورده بود، ملاقات او را پایوازی یاد کرده اند. اما یک پیوند دیگرمیان محبوسیت او و خانواده اش، ازطریق تشخیص اثرات واکنش انگیزانه و روان شناختی میسراست. تا جایی امکان پرسش وشناسایی بازماندگان ومدارک حکایت میکنند؛ حکومت وقتی یک شخص را به زندان میفرستاد، همه اعضای خانواده، بسیاری ازنزدیکان وخویشاوندان، همسایگان واقوام او را برعلیه خویش برمی انگیخت . دیدارهای که خویشاوندان زندانی درروزهای بعد از" ملاقاتی" پایواز ویا درروز های عید درمنزل خانوادۀ اوداشته اند،همواره همراه بوده است با ابراز دعای خیر برای زندانی، آرزوی رهایی او و گفتن خدا ظالم را خراب کند. اگرمحبوسی دارای فرزند ویا فرزندان خردسال ومکتب روبود، حکومت کودکان معصوم را ازمکتب اخراج میکرد. چنین عملی اگربه زودی درمحیط نزدیکان علیه حکومت نفرت انگیزومخالف افزا بود، درسالهای بعد،   که اکثریت آن کودکان به جوانی رسیدند، درمبارزات ضد درباری- حکومتی سهم گرفتند.بار. مطالعۀ مقدماتی پیرامون شرح حال بخشی از نخبگان توقیف شده در زندان دهمزنگ، نشان میدهد که فرزندان آنها در دور مبارزات دهۀ سی و دهۀ چهل خورشیدی، ازفعالین حاضردرصحنه بوده اند. اینکه آیا همه دارندۀ عبرت های ضد ظلم گستری ضد ظلم وشگنجه واعدام بودند ویانه، مربوط به تشخیص افکار؛اعمال و عضویت آنها در نهادهایی میشود که در چند دهۀ پسین در کشورحضورسیاسی داشتند.

                                                                      ادامه دارد

 

توضحات ورویکردها

1-      سالنامۀ سال 1316 خورشیدی

2-      عبدالصبورغفوری،"سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعۀ ارگ". انتشارات آرش. 1378 .پشاور. در این اثرپیرامون سرگذشت زندانیان زندان ارگ، گزارش جامع رامیتوان یافت .

3-      معلومات دقیق وکارشناسانه پیرامون زندانهای سرای موتی و زندانهای کوتوالی را ، شادروان میرغلام محمدغبارزیرعنوان زندانهای سیاسی درجلددوم افغانستان درمسیر تاریخ صفحۀ 138  ارائه نموده است.

 

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++

 

پیوست به طرح نافرجام قیام – کودتای 1329*

  محمد ابراهیم گاوسوار

 

                  حق طلب جسور

                            1294-1361ش

                                       ( متن فشرده )

درقسمت های پیشتردرجملۀ اعضای هیأت رهبری حزب اتحاد، نام ابراهیم معروف به گاوسوار را دیدیم. تأمل برروی زندگی او نشان میدهد که ازچهره های جالب وجذاب تاریخ چند دهۀ پیشین افغانستان است. درسیرزندگی او درد و رنج ناشی ازستمگری برمنطقه ومحل بودوباش او را چنان می نگریم، که گویی همزادان او ومردمان بیشماری بوده اند. درجوانی، دست به مقاومت وجسارتی یازیده که کمتر کسی را درچنان سطحی سراغ توان کرد.خیزشی که به قیام ابراهیم گاوسوار شهرت یافت. . .

پیش ازآنکه به آن مقاومت بپردازیم، لازم است که اشاره یی به لقب گاوسوار نماییم .زیرا دور از تصور نیست که برخی از خوانندگان از وجه استعمال آن بی اطلاع باشند. در این مورد دو سخن را میاوریم :

نخست ازجناب پروفیسورشاه علی اکبرشهرستانی وبعد از جناب  داکتر امین زوری را.

 شهرستانی مینویسد:

" بهتر است بدانیم که( ابراهیم ) چرا به نام «گاو سوار» شهرت یافته است؟ 

 درناحیۀ برگرشهرستان که درسمت شمال مشرق افتاده است،مردی میزیست به نام «امیرداد».

 ابراهیم کربلایی ازناحیۀ چرخ برگر که مردی سال خورده مگر هوشیار 
بود، در تابستان سال 1333ش برایم حکایه کرد و حکایه اش در فیتۀ تایپ 
ریکاردر کلاوس فردیناند استاد دانشگاه آرهوس دانمارک ثبت گردید. او گفت: 
امیرداد مردی دلاور بود، بر سر بازوان گاو ایستاده میشد و هرقدر گاو 
میدوید او را  فرو انداخته نمیتوانست و گاه که به «غاف» می رفت که آنوقت 
مقریک قطعه هزار نفری عساکر بود، گاو را زین زده  سوار میشد، ازآن رو او 
را «گاوسوار» می گفتند. 

دراثردرگیری باکوچیان ملاخیل کشته شد وپسرش «موسی» جانشین او 
بحیث ارباب قوم اَخی Akhiگزیده شد. و از او سه پسربجا مانده اند: 
ابراهیم، عرضی حسین و سلطان. . . " (1)

 

جناب داکتر امین زوری مینویسد:
"
ابراهیم گاوسوار یکی از بزرگان و خوانین قوم هزاره بود . وی مردی بود چهار شانه که از بلندی قامتش اندکی میکاست. روی مهتابی وچشمان سبزگونش خیلی نافذ جلوه میکرد. همیشه بشاش خوش خلق وخوش معاشرت بود. اکثراً جهت صحبت با ما به اطاق پدرم ( خواجه محمد نعیم خان زوری ) می آمد. برای او کسی بعنوان پایواز به دیدنش نمیامد. تنها کودکان خرد سال را میگذاشتند داخل محبس شوند. زیرا ورود بزرگسالان ممنوع بود.فرزندانش در دایزنگی بودند. آمدن ما در آنجا مانند پایوازی بود که نزد خودش بیاید. اکثر مردم از شنیدن نام بچۀ گاوسواربی مهابا به وحشت میافتادند اما این مرد برعکس شهرتش بسیارمهربان وخلیق بود.روزی ازش پرسیدم که چرا او را بچۀ گاوسوار میگویند؟ مانند همیش با روی خندان جواب داد :« روزی حاکم دایزنگی پدرم را که ملک قریه بود نزد خود فرا خوانده بود. چون در همان ساعت خری ویا اسپی حاضر نبود، نا چار بر گاوی سوار ونزد حاکم رفت. همین یک بار سواری گاوکافی بود، که او واسلافش به گاو سوار معروف شوند. . .» "(۲)

 

قیام گاوسوار

محمد نادرخان پس ازتصرف قدرت شاهی، چند بار با شورشهای مردم روبرو شد. پس از مرگ او که قدرت بیشتر دردست صدراعظم محمد هاشم خان بود، بازهم شورشها مشغلۀ حکومت بود.شورشهای کهدامن وکوهستان، پکتیا،زمینداورقندهار،غلجایی، مناطق مرکزی،صافی ننگرهار ؛ هرکدام همراه با ا نگیزه هایی از نارضایتی مردم، به گونۀ مسلح صفحاتی از درگیری های حکومت ومردم آن مناطق را رقم زده است. سوگمندانه از جزییات آن شورشها  نبشته های مشرحی دردست نداریم. درآثارمؤرخین ما که به سالهای حاکمیت محمد نادرشاه وپسرش محمد ظاهرخان عطف نموده اند، از آن شورشها اشاره های کوتاهی رفته است. که البته با توجه به روحیۀ کلی آثار، آن اشاره های کوتاه  وحاشیه وارمیتواند توجیه پذیر باشد. از شورشهای شمالی وکهدامن که متعاقب پیمان شکنی وتشدید ستم بر مردمان آن دیار افروخته شد تا حدودی مدارکی در دست است، اما پیرامون شورش مردم غلجایی، پکتیا، وصافی ؛ محتاج پژوهش لازم وبیشتری هستیم. حتا دربرخی موارد، تفاوت هایی درگزارش شورشها رامی بینیم . بطورمثال پیرامون شورش مردم دریخیل جدران پکتیا، ارزیابی ونظرمیرغلام محمدغبار این است که غلام نبی خان چرخی در آن دست داشت(3). اما میرمحمد صدیق فرهنگ، دست چرخی را در آن دخیل نمی بیند.(4)

گزارش قیامی که به گاوسوار شهرت یافت، دارندۀ این ویژگی است، که گزارشگران توحید نظر دارند. انگیزۀ قیام را در این نبشته بنگریم :

" هنگامیکه محمد هاشم خان صد راعظم عموی ظاهر شاه فرمانی را صادر کرد که ازتمام حیوانات و مواشی شیردهنده ء مناطق هزاره جات سالانه مالیه روغن بطور سرانه حواله وتحصیل شود. این اقدام دولت زنده گی را برای مردم این ساحه دشوارو غیر قابل تحمل میساخت چون مردم قدرت تحویل مالیه سالانه روغن را نداشتند و قسمت زیادی از مردم هزاره مجبور میشدند تا در داخل ویا به کشور های همسایه مهاجر و متواری گردند.برای پایان دادن به این وضعیت طاقت فرسا محمد ابراهیم خان گاو سوار با پشتیبانی و اشتراک وسیع مردم ولسوالی شهرستان قیام را از اولقان مرکز ولسوالی آغازکردو اولقان را تسخیر نمودند...

بعدآ قیام کننده گان زیر رهبری ابرا هیم خان گاو سوار حکومت کلان پنجاب را به محاصره گرفته و تقاضای خود ها مبنی بررفع ولغو مالیه روغن از بالای مردم هزاره را برای حاکم کلان پنجاب ارایه کردند و حاکم کلان پنجاب درخواست قیام کننده گان را به کابل مطرح نمود که بزود ترین فرصت جواب خواست قیام کننده گان را ارسال نمایند.بالاخره هیآ تی از کابل بریاست والی محمد اسمعیل خان ما یار همراه با یکتعدا د از شخصیت های سر شناس و روحانی هزاره به مرکز حکومت کلان پنجاب اعزام گردید. این هیآت بعد از مذاکرات طولانی با رهبری قیام کننده گان و اخذ هدایت از مر کز ,دولت فیصله نمود که مالیه روغن را از بالای مردم هزاره رفع ولغو نماید. بدین تر تیب قیام کننده گان موفق شدند که این باری سنگین را از بالای مردم هزاره جات بردارد. . . " (5)

یکی ازپیشنهادات هیأت اعزامی این بود که چند تن از رهبران قیام به کابل رفته، صدراعظم وشاه را نیرملاقات نمایند. به رغم بی اعتمادی وبی اطمینانیی که بالای حکومت وجود داشت،گاوسوارآن پیشنهاد را پذیرفته وارد کابل گردید. تردید نتوان داشت که موجودیت نیروی قیام کنندگان به او این اطمینان را می بخشید که هرگاه حکومت بد عهدی کند، قیام دامن بیشترمیگسترد. حکومت نیزدرهراس بود. و این عقب نشینی  نسبی بیشتر به مصلحت حاکمیت بود. وبا آنکه اندکی ازتشدید ستم وفشار مالیات روغن کاست، ولی نباید فراموش نمود که ابعاد ستم به شمول بارهای تاریخی، اجتماعی ومذهبی آن همچنان بردوش مردم بود.همان ابعادی که نگفتن وننوشتن آن ازطرف مؤرخ ونویسنده،بر دوش وجدان او سنگینی خود را حفظ میکند.

ابراهیم گاوسواردرکابل میزیست. اما با نا آرامی. زیرا پایان یافتن مالیات روغن پایان مظالم درجامعه نبود. این است که با ایجاد پیوند های جدید با افرادی که بنابر برداشت معین خویش،در پی برانداختن ظلم وبیعدالتی بودند، پیمان بست. . . 

گاوسوارنیزبیش از14سال عمرخویش را درزندان دهمزنگ به سربرد. پس ازرهایی اززندان درسال 1361 وفات یافت (6 )

 

 

توضیحات و رویکردها

*- متن بالا درواقع صورت اقتباس و بهره گیری از نوشته ها و فراورده های قلمی چند هموطن را دارد.

1-ابراهیم گاو سوار، نوشتۀ پروفیسر شاه علی اکبر شهرستانی. نوشتۀ یاد شده توسط  جناب داکتر ثنا نیکپی فرستاده شده است.

2- داکتر امین زوری. نهضت تاریخی اثر انتشار نیافته

3- غبار. افغانستان درمسیر تاریخ جلد دوم. ص 118

4- فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر. ص415 چاپ دوم. پشاور

5- عوض نبی زاده در سایت آزادی

6- پیرامون محل وفات او در چند منبع دیده شده، تفاوت هایی به چشم میخورد: به قول جناب عوض نبی زاده "محمد ابراهیم خان گا وسوار در سال 1361 هجری – شمسی در شهر پلخمری پدرود حیات گفت ".تارنمای جام غور - 28ماه – دسامبر – سال – 2008 – میلادی. به نقل از azaranica

 

داکتر امین برین زوری محل وفات او را هزاره جات مینویسد و در وبلاگ انجمن فرهنگی تکوین .سیاح انلاین ، به قلم روح الله خالد، ضمن نوشتۀ مفصلی، محل تبعید گاوسوار غوربند پروان وسال وفات او 1360 نوشته شده است.

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت