غلام سخی ارزگانی
 

تسلط فرهنگ و ساختار قبیلوی- قومی در برابر ملت سازی

به یـزدان اگـر خـرد داشتیم

کجا این سرانجام بد داشتیم

آیا یکی از عمده ترین عوامل بازدارنده ی وحدت ملی، همبستگی مذهبی، دولت سازی مستقل ملی، فرهنگ فراملی، ملت سازی نوین عصری، هویت سازی فراخ دامن ملی و تحقق نظام فرازمند مردم سالاری ملی؛ همین تسلط فرهنگ، ساختار قبیلوی و قومی در افغانستان نبودند و هنوز هم نیستند؟

«جامعه ی افغانستان را باید با شرایط و ویژگی های یک جامعه ی قبیله ای با ساختار سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ناهمگون و ناپیوسته مطالعه نمود.» (1)

ساختار اجتماعی جامعه ما قبل از همه قبیلوی است که بر مبنای خویشاوندی، جزمگرایی، دانش ستیزی، عصبیت نگری، تمامیت خواهی، جهل پرستی، دیگرناپذیری، ستیزه جویی، تمدن ستیزی، تغییر ناپذیری، عقل گریزی، زن ستیزی، اقتصاد سنتی، خرده فرهنگی و سایر خصوصیات بدوی هنوز هم استوار می باشد. مثلآ: در درازنای تاریخ چند قرن آخر، سلطه سیاسی تک قبیلوی بر اساس سنن و فرهنگ قبیلوی در برابر سایر قبایل هر قوم به صورت قهرآمیز عمل کرده و از همین جهت جنگ های برادران سلطنتی بر سر انحصار حاکمیت تک قبیلوی علیه همدیگر بوده که بدین وسیله هم فرصت های آبادی، تجدید حیات مادی، معنوی و اجتماعی را از دست دادند. در این جا تنها و تنها منافع عامه مردم و مصالح ملی کشور قربانی خواست های غیر قانونی و غیر اصولی به ترتیب یکی از قبایل حاکم و به ویژه قربانی سلطان قدرت سیاسی کشور می گردید. 

در این رابطه همه می دانند که:

«مردم افغانستان که در قالب نظام قبایلی گروهبندی گردیده و مطابق با الزامات آن زندگی نموده اند. در اثر منازعات اجتماعی شدیدا از همدیگر فاصله گرفته و بجای تعامل و ارتباط فرهنگی سالم، با بد بینی و بد گمانی نسبت به هم دیگر می نگریسته و با فرهنگ های متفاوت سیاسی در عرصه سیاسی ظاهر شده اند. به این معنا که فضای سیاسی افغانستان شدیدآ متأثر از خواسته های متفاوت قومی و قبیله ای بود و هر قوم به جای تعقیب منافع ملی، دنبال منافع گروهی خود بوده اند.» (2)

آیا هنوز هم در تمام مناسبات اجتماعی جامعه و به خصوص در ارگان های دولتی افغانستان، مصالح ملی؛ قربانی منافع غیرقانونی شخصی، گروهی، سمتی، قبیلوی، قومی وغیره نگردیده و بازهم با شدت دوام ندارند و یکی از نتایج آن همین «فساد اداری» گسترده در ارگان های دولتی و خصوصی نیست؟

آیا حتا تا هنوز همه هست و بود ما در دام بافتار و فرهنگ بدوی طائفه، عشیره، قبیله سالاران و قومگرایان اسیر نیستند؟ آیا خصوصیت و ذات اجتماعی جامعه افغانستان در قدم نخست قبیلوی، طائفوی و در مرحله دومی قومی نمی باشد؟ آیا ساختار و فرهنگ قبیلوی و قومی در برابر آگاهی بنیادی دینی، مدنی، عقلانی، آزادگی، خردورزی، کثرتگرایی، ترقی و... تمدن معاصر مقاومت نمی کنند؟ آیا اکثریت گراف عقب ماندگی مادی، بی سوادی، عقل گریزی، بی خردی، بی سرنوشتی و نظایر آن در کشور ما ناشی از همین ساختار، فرهنگ منحط قبیلوی و سلطه تمامیت خواهان جزمگرای قومی در کشور ما نمی باشد؟ آیا افتراق قبیله یی و نا همآهنگی قومی ناشی از انحصار حاکمیت مطلقه اربابان سنتی و سیستم مطلقه عقب نگهداشته شده از دیر زمان حتا تا اکنون در مناسبات مادی، اجتماعی و معنوی جامعه ما مسلط نمی باشند؟ آیا عملکرد های قبیله سالاران و قومگرایان؛ همسنگ باورها، سیاست ها و فرهنگ منحط قبیلوی- قومی شان نبوده و تا هنوز این پاد زهر به حیات خود ادامه نمی دهند؟

مسلمآ: «هیچ عملی را در کردار آدمی پیدا کرده نمی توانیم که علت فکری و اعتقادی نداشته باشد. انسان ها همانگونه عمل می کنند که فکر می کنند. رابطه فکر و عمل رابطۀ تنگاتنگ بوده و تحلیل و بررسی عمل یک فرد، بدون ریشه یابی منشأ فکری آن ناممکن است. اگر می خواهیم به سوالی پاسخ دهیم که یک فرد چرا چنین عمل می کند، باید دریابیم که این فرد چگونه فکر می کند؟» (3)

همه نیک می دانند که فرهنگ قبیلوی ضمانتی برای تحفظ میکانیزم واپسگرای ملوک الطوایفی، استبداد کهنه و طبقات حاکمه ارتجاعی در میهن ما می باشد که این یک چالش اساسی در برابر شکل گیری وحدت ملی، نهادینه سازی جامعه مدنی، ملت سازی، دولت سازی عصری و تحقق نظام دموکراسی- ملی می باشد.

مثلآ: وقتی که منجمله انتخابات سیاسی برگذار می گردد، در این صورت انسان قبیله با طرز دید و فرهنگ منحط قبیلوی به نفع نزدیک ترین کاندیدان خانواده، اقارب، طائفه، قبیله و اربابان مشخص قبیله خودی رأی می دهد، نه خارج از قبیله خویش که حتا یک شخص هرقدر «شایسته سالار» هم باشد؛ زیرا از آنجائیکه آزادی سیاسی و سایر حقوق برای اهالی قبیله و قوم داده نشده و هرگز شعور حقوقی و سیاسی هم در اذهان آنها هم رشد نکرده و از این جهت تفکیک شر و خیر، منافع فردی و ملی برای آنان در افغانستان قبیلوی ناممکن است.

آیا در هردو انتخابات ریاست جمهوری، پارلمانی و شوراهای ولایتی کشور ما؛ تمایلات و عملکردهای قبیلوی و قومی؛ ارزش های اسلامی، قانونی و مدنی را زیر سوال نبردند و تقلبات گسترده را به نمایش نگذاشتند؟ آیا بازهم قبیله سالاران در لباس دموکراسی و با تسلط خودها بر ارگان های دولتی در انتخابات آخر، قانون اساسی را به مسخره نگرفتند؟ 

 از همین جاست که منافع ملی همواره قربانی سنت های بدوی قبیلوی و استبدادهای عنعنوی در کشور ما گردیده و شوربختانه که این میراث منحوث تا حال نیز ادامه دارد که یک مانع دیگری را علیه تطبیق قانون، رعایت اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق های پذیرفته شده ی بین المللی و بر ضد مصالح ملی مردم افغانستان خلق نموده است. 

این را همه اربابان دانش و خرد بهتر می دانند که انسان قبیله، در دامن قبیله تولد یافته، در آن حلقه تنگ بدون کدام نوآوری رشد و زیست نموده و همچنان بالاخره با فکر و فرهنگ منحط قبیلوی بدون اندک ترین تحول مثبت دفن گورستان قبیلوی می شود که در تاریخ از آن فقط تاراندیشی، تکامل ناپذیری، عقل ستیزی، ستمگری، عصبت نگری، جنگ افروزی، غارتگری، جهل پروری، زن ستیزی و امثالم باقی می مانند و بس.

 مثال دیگری: حتا هرچند که ما مکتبی ها، روشنفکران، فاکولته پاس ها، دولتمداران و امثالهم ظاهرآ عصری هستیم و لباس تجدد، مدنی و دموکراسی را هم بر تن کرده ایم؛ اما در عمل خودها بازهم شدیدآ متأثیر از فرهنگ منحط قبیلوی- قومی، زبانی وغیره خویش می باشیم. عقل ما تا هنوز هم قد نمی دهد که حتا در حاشیه های «بینش» خدامحوری، انسان سالاری، عقلانی نگری، آزادی، علمی، منطقی و مدنی به نفع انسان ها، مردم مظلوم و مصالح ملی خودها اندیشه و حد اقل عمل نماییم. برعکس منافع عامه ملی را نخست به سود شخصی خویش و بعد به نفع قبیله خاص خود قربانی می نماییم و با تفکر قرون وسطایی افتخار جاهلانه خود را نیز می فروشیم. شوربختانه که حتا از دین مقدس اسلام نیز به سود فرهنگ طائفوی و تحکیم ساختار قبیله مخصوص خود بهره ضد انسانی و ضد مدنی را می جوییم. از همین جاه نیز است که تا کنون صاحب وحدت ملی، دولت مستقل ملی، ملت عصر و نظام مردم سالاری ملی نشده ایم.

این کلام زیبای گل پاچا الفت شاعر معروف زبان پشتو قبل از همه در مورد ما تحصیل یافتگان، سیاست مداران، فرهنگیان، روشنفکران، چیزفهمان، کتاب بدوشان، قلم بدستان، پروفیسران و... دولتمداران جمهوری اسلامی افغانستان که مدعی جامعه مدنی، مصالح ملی، دموکراسی و حتا خواهان عدالت راستین اسلامی در افغانستان هستیم، کاملآ صدق می کند که:

فـــکر و خــــوی یـــی قبیلــــوی دی

تــــــش لبــــاس یـــی مـــدنـــــی دی

آغـــا نـــــه دمـــوکــــرات کیــــــژی

 کــه هــر څــومره شــــی تنــــویــر

قبایل او عشـــایر لا په قوت چلـیژی

قبیله تقویه کیژی، ملت خوار و فقیر

آیا همین کلام نغز شاعر به صورت عموم در مورد همه ما روشنفکران، چیزفهمان، سیاسیون، فرهنگیان، روحانیون، دولتمردان و نظایر اینها در کلیه کشورهای عقب نگهداشته شده و به ویژه در افغانستان قبیلوی صدق نمی کند؟ آیا همین گفته شاعر کلآ در مورد برخی از مقامات عالی رتبه دولت جمهوری اسلامی افغانستان که شعار مشارکت ملی، مصالح ملی و قانونیت را سر می دهند، همخوانی ندارد؟ آیا تا چه وقت «خون قبیله» را خلاف ارزش های انسانیت، اسلامیت، عقلانیت و دانش عصری در وجود خویش حفظ و آنرا در برابر علم، قانون پذیری، نواندیشی، عقلانی نگری، طلوع آزادگی، محبت ورزی، صلح نگری، خرد ورزی و مدنیت معاصر پرورش می دهیم و بعد جهلستان ها و گورستان های دسته جمعی را آباد نماییم؟ از سوی دیگر، آیا این چنین فساد گسترده اداری در ادارات دولت جمهوری اسلامی افغانستان از آسمان نازل گردیده و یا اینکه نتیجه منش ها و کنش های غیر انسانی، غیراسلامی و غیر قانونی دست اندرکاران امور در متن دولت ما می باشد؟ چرا این دولت و مردم را از این بحران نجات نمی دهیم؟

 مثال دیگری: در همین دو انتخابات ریاست جمهوری، پارلمانی و شوراهای ولایتی افغانستان، عملآ افراد هر قبیله با تفکر قبیلوی شرکت نمودند و هر کی از نامزد قبیله خود حمایت کرد. از همین رو، فرهنگ قبیلوی نیز مذهب را در خدمت خود گرفته و در نقاب مذهب؛ ولی در ماهئیت قبیلوی، طائفوی و قومی در همه امور اجتماعی، سیاسی وغیره رفتار می نماید.

نمونه دیگری: در دولت کنونی جمهوری اسلامی افغانستان کسانی هم هستند که نه تنها به صورت غیر تخصصی و شایستگی قدرت را به انحصار شخصی خودها درآورده؛ بل بازهم به طور غیر قانونی از این قدرت خویش در خدمت خود، خانواده، خویشاوندان، طایفه، عشیره، منطقه و قوم مشخص خویش نیز بهره جسته و از جمله یکی از «عوامل فساد اداری» نیز گردیده است که اینهم ناشی از خصوصیات ناپسند و فرهنگ قبیلوی افغانستان اند که دارای ریشه های عمیق مادی، معنوی و اجتماعی در متن جامعه می باشند.

مثال دیگری: نهادهای رسانه یی، احزاب سیاسی و نظایر آن نیز در گام اول بر پایه خصوصیات، مناسبات، فرهنگ و منافع تک قبیلوی- قومی و به ویژه تک فردی به میان آمده که عمومآ رهبری آن در انحصار سردمدار قبیله یا قوم یا سمت و... می باشد. در این میان، کلآ رهبریت قبیلوی از وجوهات مشترک قبیله، قوم، دین، طایفه، عیشره، مذهب، زبان، سمت وغیره نیز در جهت تحقق خواست های اربابان قبایل، تقدیس نمودن بیشتر سنت های بدوی قبیله و تحکیم پایه های ارتجاع را در برابر معرفت، مدنیت، محبت، عقلانیت، عدالت، خردورزی، دیگر پذیری، آزادی و نظایر آن حمایت می کند.  

با یقین کامل که:

 «فرهنگ قبیلوی، فرهنگ دشمن پرور بوده و جامعۀ قبیلوی، جامعه ای جنگ پذیر است. در واقع فرهنگ ملیتاریستی را می توان در اشکال مختلف رفتار اجتماعی جامعۀ قبیلوی ملاحظه کرد. عشق به سلاح و مسلح بودن هر خانه، به نوبۀ خود معلولی از مناسبات جامعۀ قبیلوی بوده که حضور دایمی دشمن را در ذهن جامعۀ قبیلوی نشان می دهد.

حضور دایمی دشمن در ذهن، دغدغۀ روانی انسان قبیلوی بوده و به همین ترتیب، ناهماهنگی میان قبایل، یکی دیگر از خصوصیات قبیلوی به شمار می آید. قبایل در واقع حوزه های مستقل اجتماعی اند که بر استقلال خویش تأکید دارند. قوم پرستی و منطقه پرستی نمونه هایی بارز در نحوۀ برخورد افراد قبیلوی اند. به همین علت، جامعۀ قبیلوی از لحاظ اجتماعی، جامعۀ متفرق تعریف شده است. عشق به منطقه و حتا پرستش روابط منطقوی در عملکرد سیاستمداران، ناشی از باورهای قبیلوی است.

حیات اجتماعی که مبتنی بر حضور دشمن فرضی و حملۀ احتمالی دشمن باشد، اثرش را بر برخورد فردی افراد جامعه به جا گذاشته و به همبستگی دورن قبیلوی افراد چون ارزش اخلاقی نگریسته می شود.

فرد قبیله دو نوع دشمن دارد: یکی دشمن درون قبیلوی و دیگری، دشمن برون قبیلوی است. قوم پرستی در جامعۀ قبیلوی، انگیزه ای برای اتحاد درون اجتماعی افراد یک قبیله در برابر افراد قبایل دیگری است، چون در جامعۀ قبیلوی، اتکای قومی انگیزه ای قوی برای حفظ حیات جمعی محسوب می شود. به همین دلیل، هنگام خطر مشترک، تمام قبیله متحدانه عمل نموده و دشمن بیرونی در واقع عاملی برای اتحاد مقطعی قبیله به حساب می آید، اما بعد از رفع خطر، باری دیگر تضادهای قبیلوی هویدا شده و اتحاد مقطعی قبیله از هم می پاشد، و این، نوعی از حیات اجتماعی مشترک است که بازهم عامل آن دشمن مشترک محسوب می گردد.» (4)

با مهر تأید بر نگرش بالا، نمونه های فراوان در سوابق تاریخی کشور ما به مشاهده رسیده که بیانگر فرهنگ و خصوصیات ناپسند قبیلوی بوده اند. مثلا: در گذشته زمانی که اجانب بالای این خانه اجدادی ما تجاوز می کردند؛ آنگاه همه ی افراد، عشایر، طوایف، قبایل، اقوام و خلاصه مسلمان و غیر مسلمان این میهن آبایی ما با نحوی از انحاء با دستان خالی از حریم مقدس سرزمین خودها در برابر تجاوز بیگانگان به مقاومت و مبارزه استقلال طلبانه ملی می پرداختند و هر بار با جانثاری ها و تلفات جبران ناپذیر خودها، دشمنان متجاوز را پاسوخته از کشور شان خارج می کردند. وقتی که خطر دشمنان رفع می شد؛ آن وقت همه آنها به خانه های حقیرانه خودها بر می گشتند و بازهم بدون تغییر فکر، اقتصاد، اجتماع، سیاست و فرهنگ با حالات بدوی قبلی خودها می پیوستند. در ضمن، این تنها طبقات حاکمه و خودکامگان قبیلوی بودند که ثمرات قربانی ها و مقاومت های صادقانه مردم عامه را تصاحب می کردند و با انحصار حاکمیت های میراثی و فرهنگ قبیلوی خودها بازهم ادامه می دادند.  پس، رهبری ظالمانه قبیلوی در حفظ میکانیزم و فرهنگ نقش بس برازنده را ایفاء می نمود که تا حال متأسفانه این شیوه بدوی در برابر دانش، عقلانیت، قانون، مصالح ملی و تمدن عصری حتا در محور قدرت سیاسی کنونی نیز مقاومت می نماید.

آیا همین میکانیزم و فرهنگ قبیلوی به نوبه خود یکی از عوامل فساد اداری، خویش خوری، تخطی از قانون، ترویج کشت کوکنار، تولید مواد مخدر، قاچاق، اختطاف، ناامنی، قبیله گرایی، جنگ سالاری، بیگانه پرستی، پیمان شکنی، غارت ثروت ملی، کشتار، قوم گرایی، عملیات انتحاری و نظایر اینها در افغانستان کنونی نمی باشند؟  آیا یکی از محوری ترین عامل همه بحران های حاکم موجوده کشور؛ همین ساختار، فرهنگ و سنت های ناپسند قبیلوی علیه ارزش های دینی، انسانی، عقلانی، منطقی، علمی، مدنی، آزادی و ترقی در افغانستان قبیلوی نمی باشد؟

تا زمانیکه میکانیزم، فرهنگ بدوی قبیلوی و حاکمیت قبیله سالاران در کلیه روابط اجتماعی، مادی، روانی، سمتی و معنوی ما حاکم اند؛ یقینآ که مجال دیگراندیشی، خود باوری، عقل پذیری، بلوغ آزادی، کثرتگرایی، خودسازی عصری، همبستگی ملی، مدنیت خواهی، آگاهی دینی و... منجمله در جهت باروری جریان ملت سازی و بالاخره تحقق نظام مردم سالاری در افغانستان نخواهد بود.

 پس، این کار باید برمبنای «اندیشه ی انسان سالاری» توسط آزادی خواهان، میهن دوستان راستین، مدنیت طلبان طرازنوین، جوانان مبارز، دانشمندان نستوه و سایر روشن ضمیران ملی با همراهی توده های عامه مردم راه اندازی گردند تا نظام مردم سالاری ملی را تدریجآ جاه نشین نظام کهنه و فرتوت طائفوی، قبیلوی و قومی گردانند.

 پس، فرهنگ و ساختار قبیلوی- قومی یک مانع عمده در مقابل ارزش های دینی، برگذاری انتخابات عادلانه، تطبیق قانون، شفافیت اداری، تحقق نهادهای جامعه مدنی، وحدت ملی، روند ملت سازی، دولت سازی و دموکراسی سازی در افغانستان قبیلوی به حساب می آید. از این رو، شناخت اساسی از بافتار و فرهنگ قبیلوی نهایت حتمی و حیاتی می باشد تا با زیربنای دانش و خرد دموکراتیک، روزنه های عبور از مناسبات عقب نگداشته شده، میکانیزم فیودالی، ساختار و فرهنگ منحط قبیلوی- قومی به سوی شکل گیری «ملت واحد»، «دولت مستقل ملی»، «فرهنگ فراگیرملی»، «اقتصاد ارگانیک مستقل ملی»، «تمامیت ارضی آزاد ملی» و «هویت مستقل ملی» گام های استور و برگشت ناپذیر حاصل گردند و همچنان افغانستان وارد عرصه نوین نظام دموکراسی عصری شود.

و من الله التوفیق

26 دلو 1390

منابع:

(1)- ص 19 «افغانستان و سازه های ناقص هویت ملی» مؤلف: حمزه واعضی/ تهران 1381

(2)- ص 70 «شکوه حضور یا (افغانستان و اولین انتخابات ریاست جمهوری)» / به کوشش: محمد عیسی رحیمی و عبدالطیف نظری/ چاپ اول: بهار 1384 / ناشر: کمیسیون فرهنگی حزب وحدت اسلامی مردم افغانستان- ایران

(3)- ص 183 « دین، فرهنگ، سیاست» تأیف: دای فولادی / نوبت چاپ: اول، اسد 1382

(4)- ص184  تا 185« دین، فرهنگ، سیاست» مؤلف: دای فولادی/ نوبت چاپ: اول، اسد 1382

 

 


بالا
 
بازگشت