دکتر لطیف طبیبی

 

 

چند اشاره پیرامون گفتمان مشروطیت درافغانستان

 

 

         شاه امان الله که برخی از نویسنده گان افغان عاشق مشروطیت او شده اند.

 

 

دانشمندانی که مجذوب مشروطه سلطنتی بودند، شارل دو مونتسکیو، و

روسو که طرح قرار اجتماعی را نمود

 

 

 

سخن آغازین 

 چندیست که درتارنمای رادیوصدای آلمان ( بخش فارسی افغانستان ) زیرعنوان "اندیشه وفرهنگ"، مضامینی پیرامون جوانب مشروطیت، جنبش مشروطیت،و بود ونبود آن، به نشر میرسد. نخست بی درنگ باید در این جا بگویم که  چنین اقدامی بسیار نیکو وسازنده است. زیرا تصورات ناهمگون و متفاوت از آن، به سوی یک گفتمان دلچسپ نزدیک میشوند. واقف هستیم که پنجه گذاشتن روی ناهمگونی های که از تاریخ ما وجود دارد ؛و روشهای متفاوتی که در نوشتن تاریخ نزد برخی از مورخین ما سایه انداخته ،از طریق چنین گفتمانها  وکار پرفیض وبرکت جوابگوی ضرورت دانش آموزان نسل آینده ما است.

 این قلم از مدت چند دهه بدین سو به این موضوع تأکید کرده و درچندین مقاله از دانشمندان صاحبنظرافغانستان خواهش نمودم که لطفآ تاریخ افغانستان وروش تاریخ نویسی برخی ازمورخین ما را بازنگری کرده و به بحث بکشند. خوشبختانه چند تن نوشته هایی را نشر کردند.مضمونی ازآقای نصیرمهرین درسال1377 خورشیدی تحت عنوان" نیازبازنگری به تاریخ افغانستان" در شماره 4 مجله ( مردم نامه باختر که با سهمگیری اینجانب در تورنتو نشر میشد ) ص 126 تا 135 به چاپ رسید.همچنان آقای پویا فاریابی درپاییز 1378 وبهار1379 درمجله (نقد وآرمان)" از دستآوردها تا دستبردها" در باره مشروطه خواهان افغان از دریچه فرهنگ "گفتگو" بحث نمود. ولی بحث ها به شکل منظم  ودوامدار ره نپیمودند.

 امید است حالا موضوعی را که دست اندرکاران رادیو صدای آلمان بخش افغانستان، به همت قلم بدستان افغان آغازیدند، اشاره نخست و پایان به صحبت های ناهمگونی های کاروان سرای تاریخ افغانستان نباشد، بلکه نویسندگان آگاه در موضوع  درپهلوی مباحثات مسائل سیاسی و فرهنگی در رابطه با مشروطیت، بازنگری تاریخ افغانستان را  طرف توجه جدی وظایف فرهنگی و ادبی خود بگذارند. تا درنتیجه بحث جدید، مطالب  نو و با آشنایی به نوشته های تاریخ نگاران قبلی، دریچه واقعی شناخت این سرزمین استبداد زده و عقب مانده برای نسل های بعدی روشن گردد. وسرانجام  تاریخ واقعی افغانستان ازستم مداحی گرایی ونوشته های سطحی برخی از مورخین افغان آزاد گردد.

با این انگیزه، اینجانب  برای روشن شدن مطلب و گفتمان مشروطیت، بيراه نمی دانم که اگرنخست اشاره  ای به مفهوم مشروطه بنمایم.

 

مفهوم حکومت مشروطه

به نظر این قلم مشروطيت به معنای مشروط کردن حاکميت به ضوابط مندرج دریک ميثاق ملی، که «قانون اساسی» خوانده  شده، می باشد. این تعریف در سطح عوام هم قابل فهم است. یعنی رابطهء حاکم و مردم ، ديگر رابطه خونی پدر و فرزندی نيست ودرعين حال، مشروط به قراردادی اجتماعی است. بهئ عبارۀ دیگر برای اينکه مشروطيت حکومت حفظ شود، آدمی که در مسند پادشاهی نشسته، نبايد در جريان های روزمرهء کشور دخالت کند . به همين دليل هم است که شاه در حکومت  مشروطیت، شخصيتی است غير مسئوول. اين مسئوول نبودن باعث می شود که هم «مشروعيت» و هم «مشروطيت» مقام او تأمين شود.

چون این روند در جوامع مختلف، آزمایش های  مختلف دیده و بعضی به درستی به آن توجه نکرده اند، چند اشاره به چنین مسأ له  ای می نمایم

 

قاره آسیاه وحکومات مشروطه

درنبشتاربرخی ازقلم بدستان صحبت حکومت مشروطه حتی در سطح قاره آسیا رفته است. اطلاع وبرداشتی که درست نیست. زیرا درقاره آسیا، خاورميانه و آفريقا تا قبل از جنگ جهانی دوم ،حکومت مشروطه به مفهوم واقعی آن استقرارنیافته بود.  در ایران که پیش از آن علیه  مطلقیت سلسلۀ قاجاریه جنبشی بوجود آمد،ثمرۀ پیروزی نداشتت.

 رژیم شاهی جاپان که  یکی ازکهن ترین حکمفرمایی در قاره است، در اوایل، منزلت دولت از ورای دین شینتو تعریف شده، یعنی طریقۀ خدایان که آئین باستانی جاپان است.این آئین که بنام الهه خورشید یاد می شد، (اما تراسو) را نگهبان سرزمین اجدادی می‌دانست و خاندان سلطنتی را از نسل این خدا و تجسم وی می‌شمارد. دراوسط قرن پنجم میلادی آئین بودایی به چاپان وارد شد. وسرانجام مذهب شینتو بسیاری از عناصر بودایی را به خود منتقل کرد. پرستش خدایان ملی و امپراتور و وطن پرستی از آداب این آئین است.ازآن تاریخ به بعد آئین شینتو نیز بارها نوسازی شد و بالاخره در سال 1946 پرستش امپراتور توسط خود وی منسوخ گردیدو شاهی مشروطه حاکم شد.  

 در کشوار های حوزه شرق میانه تا قبل ازکودتای های جمال عبدالناصردرمصر و حسن البکروصدام حسین درعراق رژیم های شاهی مستبده بودند. این نظام های مستبده میراثی از ملکداری و تیولداری خلفای اسلام بجا مانده بود، این ساختارهای سیاسی "حکومت مشروطه" نبودند.این قدرت ها با مطلقه کردن حاکميت خود، طبعاً، خويشتن را آماج همهء نارضايتی ها و شکايت ها و منشاء همه فسادهائی که از مطلقه و استبدادی شدن حکومت بر می خيزد معرفی می کنند. پادشاهی اردون به مفهوم درست مشروطه نیست. و درمراکش بعد از بهارعرب  2011 سلسله خاندان حسن به تتزلزل افتاده اند وتن به برخی از رفورم های سیاسی داده است.

 

افغانستان وحکومت مشروطه

قبل از همه باید یاد آوری نمایم  که اصطلاح " مشروطه" دوست داشتنی است.و این موضوع واقعیت دارد. به ویژه درجامعه استبداد زده و قبیلوی افغانستان که مطلقیت حکمفرما بود، در آغاز دهه دوم سده بیستم برخی از روشنگران  آرمان مخالفت با مطلقیت را دارا بودند. آن ها با تأثیر پذیری از رفورم های دوران آخرعثمانی و ترک های جوان شکل دولت "مشروطه" را کم وبیش فهم نموده  دولتی  غیر مطلق العنانی  می خواستند. اگر میخواهیم از روی سند نظر بدهیم ، خارج از این برای قضاوت چیز دیگری نداریم.

اما بعدتر ارمانهای آنانها "مشروطه" نام گرفت. از آن تاریخ به بعد، برخی از نگارندگان ومورخین ما ازجریان مشروطه خواهی، "مشروطیت" و "حکومت مشروطه" سخن گفته و اکنون هم می گویند. ولی مشکلاتی که ما با بررسی ریشه های تاریخی جریان مشروطه خواهی افغانستان داریم، دراینجا است که، چه از نگاه مفهوم و چه از نگاه برنامه سیاسی این جریان گنگ و ابهام آمیز است. برای اینکه این جریان صاحب برنامه ای مشخص نبوده است.

معضلۀ دیگر وقتی پدیدار شد  که بعضی ها  بدون نقد وبازنگری و دقت لازم به آرمانها ونظریات آنها همه را مشروطۀ طلب  نوشتند.

به نظر این قلم عدم اتکاء به باورها و گزارشات شخصی بعضی از هوداران جریان مشروطه خواهی افغان، می تواند در تشخیص واقعیت مطالبات آنها مثمر باشد. برخی از این عناصرخوشبین به روشنگران عصر شاه امان الله ، از کلمه مشروطه سپری ساختند برای دفاع ازآنها. چون تعدادی ازآنها واضحا ً درک وفهمی از مشروطیت نداشتند،ازهمین خاطر درافغانستان استفاده این اصطلاح برای برخی از روشنگران حاوی لايه های مختلفی از معانی شده است. برخی اينطورمی فهمند که اوائل قرن بيستم بعد ازقتل امیرحبیب الله و تاج گذاری فرزند او،کشورما از برکت فعالیت جریان مشروطه خواهان،دارای  نظام شاهی تکیه به قانون اساسی و مجلس شورای ملی شد  وحاکميت از طريق تدوين يک قانون اساسی ـ عملی گردید. و گویا پادشاه ، کابينه و مجلس را بعنوان کارگزاران خود برمسند حکومت نشاند و اداره کشور را به دست آنها داد. !!

    حال اگرنظام امانی ازمشروطیت برخوردار بوده، باید دید که، اين حاکميت به چه «مشروط» بوده است؟ اگر مشروطه به کتاب مقدس و الهامات غيبی و غيره بوده، پس مشروطه نبوده، و اگرمشروط به کتاب مقدس نبوده، پس باید به يک «قرارداد اجتماعی» که ملت و دولت و حاکميت همگی زيرش را امضاء می کنند و اسمش را می گذارند، قانون مادر و «قانون اساسی»، که همهء قوانين و مقررات بعدی از شکم آن زاده می شوند، موجود باشد، درحالیکه درافغانستان چنین سندی موجود نیست. بحث در درستی و نادرستی کارهای شا ه امان الله نيست؛ بحث در مورد مفهوم مشروطيت است و لوازم و ايجابات آن در کدام قانون اساسی در جامعه عملی شده است. زیرا بعضی از افغانها، موضوع را عوضی گرفته اند. به عبارت دیگر، نظامنامه ها را بحساب مشروطیت میگیرند.

   همینطور است، پیدایش " تجدد" در زمان او.

 اگر هدف برخی از روشنگران موضوع "تجدد" باشد، که در دوره امانی جوانه های برخی رفورم ها در کشور دیده شده است، باید دانست که مفهوم «تجدد»( که ترجمه از واژهء «مدرنيته» است ) از لحاظ درک سياسی، مهمترين جايگایی در مفهوم «قرارداد اجتماعی» داشته وبه آن مقوله تعلق دارد.نظريه پردازان سياسی مدرن، از ژان ژاک روسو تا مونتسکيو و تا امروز، بنای رفيع درک امروزی ما از «حاکميت» را، بر بنياد آن نهاده و آن را جانشين سرچشمه های سنتی حقانيت حکومت ها ـ از خود سنت گرفته تا کاريزمای ـ «رهبران ناگهانی» و زور گویان کرده اند. فراموش نکنیم که جامعهء "متجدد" بر فراز شالوده ای ساخته می شود که عبارت است از «قرارداد» منعقد شده بين صاحبان مناصب حکومتی با مردم، در داخل مرزهای سياسی يک کشور.

  

درنوشتار برخی از نویسندگان نسبت عدم مرامنامه مشروطه خواهان، مثال های ازنهاد و احزاب سیاسی که درافغانستان به صحنه سیاسی آمده اند، آورده شده است. مشکلات در اینجا است که گاهی برخی ازآنها درقسمت « مرامنانه مشروطه» که خردگرایانه است، با «برنامهء حزبی» و «ايدئولوژی» اشتباه می کنند.

 البته من اين سخنان را بعنوان انتقاد نمی گويم چرا که می دانم اين يک پديدهء اجتماعی است که برای دريافت ريشه هايش بايد به کار تحقيقی بیشتر بپردازیم. اين اشتباه، بخصوص در دو سده اخير، در باب تاریخ نویسی ضرر های بسياری را در سطح  دنيا به بار آورده است. تا آنجا که به تأثیر «ايدئولوژی » ارتباط دارد ـ پیروان ایدئولوژی به معنای مجموعه ای از تعريف ها و بايد و نبايدهائی که هيچ پايه و مايهء علمی ندارند و بشدت عوام گرا و عوام پسند هستند ـ ایدئولوژی زده ها، هميشه از در مخالفت با «ميثاق ملی» يا «قانون اساسی» وارد می شوند و در نتيجه بساط «مشروطيت» يک رژيم را بر هم می زنند. چرا؟ برای اینکه ايدئولوژی نمی تواند شمول عام و فراگير داشته و در نتيجه، «ملی» باشد. پس هميشه عده ای را از صفوف خود بيرون می گذارد و جامعه را به خودی و غير خودی تقسيم می کند.این را هم باید گفت که ، هر قانون اساسیی که آلوده به ايدئولوژی باشد، نمی تواند ميثاق ملی مشروطيت يک جامعه محسوب شود؛ مثلاً: حزب دموکراتیک خلق افغانستان، مشروطیت پذیر نبود. زیرا در چارچوب ایدئولوژی گیر مانده بود. ویاقانون اساسی  جمهوری اسلامی افغانستان فعلی هم ، مبتنی به دین اسلام و مذهب رسمی حنفی است، که با این چارچوب ومحدودیت هایش ، قانون اساسی ميثاق ملی افغانستان نيست.

دقت در اين نکته بسيار مهم است. ايدئولوژی داشتن با برنامه داشتن فرق دارد. حزب ايدئولوژيک هم با حزب صاحب برنامه مبتنی بر قرار داد اجتماعی  متفاوت است. برنامه ريزی « نظام مشروطه بر پایه قرار داد اجتماعی » امری خرد پذير و عقلائی و منطقی و بدور از تعصب است . راه های خاصی را برای تحقق آرزوهای مندرج در ميثاق ملی ( قانون اساسی) پيشنهاد می کند که قابل نفی و اثبات هستند. يعنی نه آيهء از منزلهء الهی محسوب می شود و نه مقدس. حال آنکه اصول ايدئولوژيک ـ چه مذهبی و چه ضد مذهب ـ بر سنگی نوشته می شود که جنبۀ تقدیس می يابند و عدول از آنها هزار بدبختی ببارمی آورد.

  این مسئله را باید دراینجا یاد آورشد که فکرمشروطه به اساس «قرارداد مداری» در ابتدا به قسطنطنيه، پايتخت امپراتوری عثمانی، رسيد و سياستمداران آن سرزمين بودند که، در برابر آن، واژهء «مشروطه» را برگزيدند. درحالیکه درافغانستان ، قدرت حاکم در اندیشهء اسلامی (که صاحب اش با نام های گوناگونی همچون «اولاالمر»، «امير المؤمنين» و «خليفه» خوانده می شود) قدرتی «مطلقه» بود. چرا که حاکم بر اساس «قرارداد» منعقد شده ای بين خود و مردم به حاکميت نمی رسید و حقانيت حکومت او امری قدسی و الهی محسوب می شد. درحالیکه حکومت مشروطه براساس قرارداد خردگرایانه حاکم می شود.

 

همه ما می دانیم ادیان ابراهیمی که بر پایه باور های مذهبی ظهور نمودند، جای خرد بشری را گرفتند. انسان در بسیاری از زمینه ‌ها به جای اینکه به خرد فردی و خرد جمعی فکر کند به مرجع فرا انسانی توسل می جوید.این مذاهب توجیه هر امری را از مذهب  میخواهد و هر پدیده فرا مذهبی را با دید مذهبی برخورد می کند.البته این طور نیست که هیچ متدینی نتواند فکر کند. البته که می‌تواند. اما اگر بخواهد آزادانه فکر کند، باید از سپهر دین پا بیرون نهد و حوزه خرد را از حوزه اعتقاد جدا سازد.

  یاد کردن چنین موضوعات در ادبیات روشنگرانۀ افغانستان،با قهر و غضب روبرو بوده است.یعنی ضروریات مشروطه از ابتدا سانسور شده است. به این خاطر است که اگر خواهش گفتمان درست برای مشروطیت را داریم،نه خود را سانسور کنیم ونه ضروریات مشروطیت را.

 تاریخچه مشروطیت اروپا را که می خوانیم،  این سانسورها ونگفتن  حقایق را نداشت.آنرا پشت سر گذاشت تا به حکومت عقلانی رسید.                                                                                                                       

 ماشين مشروطيتی که در اروپا و امريکا چرخید،کم و بيش بصورتی کارآمد از این خصوصیات نشان دارد :

 -  تفکيک قوا و استقلال قوای سه گانه از هم ،

 -  دوره ای بودن زمامداری،

 -  پاسخگو بودن زمامداران در برابر مردم.

 اما به محض اينکه پايش به سرزمين کشورهای اسلامی شرق میانه و افریقا باز شد، در فاصلهء يکی دو دهه از نفس افتاد وسقط گردید؛ مفهوم مشروطيت درسير ادامۀ نظام مطلقه و حاکميت های مستبدانه محو شد . به این خاطر است که مردم این جوامع به سوی انفجارهای تراکم کرده می تازند.ماباید این تجارب وسیر آنها را برای تشخیص مشروطیت در افغانستان بیاموزیم وخوب فرا بگیریم.

 تجربهء قرن بيستم به ما نشان داده است که قيام ها ی مشروطه خواهی و انقلابات مردم برای امحاء استبداد مطلقه همواره به انشاء يک قانون اساسی متجدد، همراه بود. درافغانستان هم کوشش های صورت گرفت. هرچه بود،کوششهای تجدد خواهی که از قشربالای جامعه واپسمانده افغانستان با یک رفورم روی بنائی آغاز گردید بود،آرامش وسکون نظام قبیلوی قرن وسطائی را برای یک مدت کوتای برهم زد. با خود نوآوری وتغییرات در ساختار اجتماعی و فرهنگی افغانستان به همراه آورد. ولی از انجائیکه جامعه قشر رهبری جنبش مشروطیت را نداشت  وبرعلاوه دین زده  بود و با رشد چنین تحولات مخالفت میکرد، به سنت قشر گرایی مذهبی پهلو زد و این خود زمینه را برای خواست ارتجاع و استعمارآماده کرد و به کمک همدیگر رشد و تکامل نسبی افغانستان را بسوی رکود دایمی سوق دادند.

اینک اشاره ی خود را در بارۀ  مشروطه با آن عده از روشن اندیشانی به ختم می رسانم، که امروز ذهنیت شان از اندیشه مطلق گرائی آزاد شده است.  به این امید که زمینه ی مساعدی را برای تبادل نظر اصولی و ارتقا شناخت نقادانه فراهم نمائیم. برغم برداشت های جداگانه از گذشته ی تاریخی افغانستان، وبرغم داشتن نظر گاه های گونا گون، راه مباحثه و مدارای سالم را در فرهنگ سیاسی افغانستان هموار کنیم.

باعرض حرمت

دکتر لطیف طبیبی

تورنتو/ کانادا

31 مارس2012

 

 


بالا
 
بازگشت