کاظم وحیدی

 

7  و 8 ثور، دو پارادایم ایدئولوژیک ناهمگون؟

 

با رسیدن ماه ثور و زنده شدن خاطرات گذشته، دلم نیامد که یادی نداشته باشم از ان روزها و در عین حال خواستم به­عنوان یک رسم و سنت در رابطه با این مناسبت بخصوص چیزکی برای ارائه داشته باشم، این نوشته را که بیشتر به مجموعه نکات می­ماند تا مقاله­ای منظم، سریعاً آماده نمودم.

در 1357 که داوود خان و یارانش مدعی بودند نظام سیاسی­شان (سلطنت قومی به­ظاهر جمهوری) از اقتدار و ثبات برخوردار می­باشد، کودتایی نه­چندان گسترده توسط نظامیان همین رژیم راه­اندازی گردید و طی چندساعت طومار خاندان آل یحیا را درهم پیچید و به تاریخ تحویلش داد. با این­که بعضی از شواهد و قراین بر موجودیت دست ابرقدرت شوروی درپس این کودتا دلالت دارند، اما هویدا بودن دو نکته­ی برجسته در این کودتا، درس­های تازه­ای به ما خواهد داد. این دو نکته عبارتند از، کوچک و محدود بودن تعداد و امکانات کودتاچیان و دیگری، عدم دخالت نیروهای بیگانه در این کودتا بود. بنابراین و باتوجه به ادعاهای ثباتی که رژیم سرمی­داد، کسی انتظار مقاومتی به این کوتاهی ( کم­تر از یک روز) را نداشت و نظامی که به­لحاظ ماهیت قومی از پشتوانه­ی بیش از دو نیم سده برخوردار بود، از یک دیدگاه فرمالیستی و سطح­نگرانه نباید چنین زود ازپا درمی­آمد.

به­هرحال، کودتای 7 ثور 1357 به­دلیل وابستگی کاملش به خارجیان که بعدها ابعاد آن کاملاً آشکار گردید، علی­رغم تمامی ننگ و نکبتی که بر دوش می­کشید، از یک ویژگی مثبت و بسیار برجسته­ای برخوردار بود و آن اثبات پوسیدگی درونی نطام­های مستبد قوم­محور است. یعنی نظامی که با واکنش نه­چندان گسترده­ی عده­ای نظامی دون­پایه­ی (خورد ضابطان نیروی زرهی کابل) هراسناکِ مورد تهدید قرار گرفته بدین سادگی ازپا درمی­آید، نظامی است کاملاً پوسیده و بی­آینده­ای که با هرنوع اقدام مشابهی باید به چنین سرنوشتی دچار می­گشت. نظام­های سیاسی از این قبیل، نه ایمان مقاومتی برای دولت­مردانش وجود دارد و نه سپاه محافظش در چنین مواقعی از کوچک­ترین انگیزه­ای برای به­خطر انداختن جان­شان برخوردار هستند. به­عبارت دیگر، نظام سیاسی­ای که طی حذف و مسخ مداوم و تاریخی «اقوام بومی» کشور خود را منزوی ساخته و همیشه در مجبوریت حفاظت­های شدید قرار داده است، برخلاف ظاهر بسیار پرهیبت و باصلابتش به­سادگی و با ضربات نه­چندان بزرگی هم ازپا درمی­آیند. و کودتای غیرمردمی 7 ثور ناخواسته این آموزه­ی بزرگ و جاودانه را به­سان مشعلی نورانی فرا راه تمامی مبارزین دموکرات و پیشاپیش سپاه آزادی­خواهان قرار داد تا باتوجه به این عینیت بزرگ، تردیدهای نادرست را ازخود دور نمایند و در برابر ستم و فاشیزم بایستند.

به­هرحال، این کودتا با آن­که از نیرو و هوادار کافی برخوردار نبود، از روی ناگزیری صورت گرفت و بدون امید و انتظار قبلی شاهد درهم شکسته شدن نظام مستبد و قوم­محور داوود گردید. زمانی که قدرت در اختیار کودتاچیان تازه به­دوران رسیده افتاد، به­شدت سراسیمه شده و بیش از هرچیز دیگری به­فکر حفظ موقعیت به­دست آمده افتادند. کودتاچیان سراسیمه و سردرگمی که ناباورانه خود را بر اریکه­ی قدرت یافتند، از هر حرکت و کنشی در هراس بودند و از روی ناچاری به سرکوب انواع اعتراضات مسالمت­آمیز پرداختند.

با گذار از این مرحله، جناح خلقیِ کودتاچیان 7 ثوری وقتی به اشتباه بزرگ فریب خوردن خود در ساقط نمودن نظام هم­تبارشان پی بردند، سازمان­دهندگان و تحریک­کنندگان اصلی (پرچمی­های فارسی­زبان) این کودتا را مورد عتاب قرار دادند و به زندان انداختند تا بدین­گونه فرصتی به­دست آورند و اشتباه خود را جرح و تعدیل نمایند. در این راستا و در واکنش به اشتباه بزرگ و تاریخی­شان، در کنار استبداد خشن سیاسی و سرکوب و کشتار دسته­جمعی مردم، پروسه­ی احیای استیلای قومی و تحمیل فرهنگی را با شدت فوق تصوری روی دست گرفتند. زبان مورد استفاده در ادارات را پشتو ساخته و فشار غلیه غیرپشتون را افزایش دادند. جناح «خلق» عمدتاً پشتونی که پس از کودتا زمام امور را انحصاراً در اختیار گرفتند، برخلاف داعیه­های ایدئولوژیک و اندیشه­های برابری­خواهانه­ی­شان، تنش­ها و «تضادهای قومی» دوران پیش از به­قدرت رسیدن­شان را طی جنگی پنهانی درون­تشکیلاتی پیش بردند و به­مسأله­ی زبان در چنین کارزاری اهمیت زیاد دادند. در این خصوص اسماعیل یون (سمسورافغان) در کتاب مشهور «سقاوی دوم» خودش مفصلاً به آن پرداخته و بنابه مصلحت­های تباری و نیز روند تحریف و جعلی که قوم­محوران تمامیت­خواه درطول تاریخ حضور حدود سه سده­ای­شان در سرزمین خراسان، به یک بُعد آن اشاره­هایی نموده است.

برخلاف 7 ثوری­ها، نیروهای 8 ثوری هیچ دستآورد مثبت و برجسته­ای جز تشدید رقابت­های درونی جهت انحصار قدرت و سرکوب تمامی نیروهای پیرامونی و حتا متحدینی که زمینه­ساز اقتدارشان گردیده بودند، ندارند تا یادآوری گردند. این نیروها که عمدتاً توسط بیگانگان و در راستای شدت بخشیدن به پروسه­ی «جنگ­سرد» شکل یافته بودند، قربانی خواسته­ها و منافع متفاوت و بعضاً متضاد پاکستان و کشورهای غربی تمویل­کننده­ی جنگ­ها شدند. بخش بزرگی از این نیروها که شامل اقشار پایین­تر از رهبری گروه­ها بود، چیزی از برنامه­های سردرگم و پرتنش رهبران­شان نمی­دانستند و بیش­تر مشعوف و سرمست از قدرتی بودند که تحت هیچ شرایطی نمی­خواستند از دستش بدهند و برای همین هم آمادگی کامل برای دفاع و حتا گسترش دامنه­ی قدرت بودند. سردم­داران رژیم 8 ثوری برای جلوگیری از درز نمودن واقعیت پشت­پرده­ی وابستگی مطلق­شان به جناح­های پاکستانی و کشورهای غربی، افراد و فرماندهان خود را به­شدت متکی به عناوین و القاب پرطمطراق مذهبی نموده بودند که با زور زیاد، چونان «صلیب مسیح» با خود به هرسو بکشند، تا با این روش بتوانند راه و اقدامات رهبران را توجیه نمایند و حتا آنان را برای دفاع از آنان قناعت دهند. یورش بر دیگر جریانات سیاسی به­منظور تحکیم پایه­های دولت اسلامی و زدن انگ­های وابستگی به مخالفان سیاسی و آنانی که دربرابر انحصار، خودکامگی و توسعه­طلبی آنان می­ایستادند، روش­ها و برنامه­هایی بود که رهبران وابسته به فرماندهان خود القا می­نمودند و به آنان انگیزه­ی دفاع از قدرت­شان می­بخشید. تقدیس قدرت دست داشته و نیز پیش گرفتن روش دیرینه­ی «قوم­محوری» فرماندهان را مجاب نموده بود که حتا حکومت بر چند سرک کابل را هم غنیت شمارند و برای گسترش آن به سرکوب مردم حق­طلب بپردازند.

از دیگر ویژگی رژیم 8 ثوری، فقدان کدرهای متخصص در عرصه­های متعدد و به­ویژه سیاست و امور نظامی بود که برخلاف ادعاهای دروغین سردمداران گروه­های­شان به­شدت قابل لمس بود، پس از سقوط آخرین دولت کودتاچیان (نجیب)، بخش اعظم نیروهای­شان توسط گروه­های مدعی جهاد حذب گردیده و در رأس امور مربوطه قرار داده شدند. این امر باعث گردید تا نیروهایی که دیروز در یک حزب (حزب دموکراتیک خلق) قرار داشته و دسته­بندی­ها و فراکسیون­های­شان عمدتاً برمبنای پشتون و غیرپشتون (جناح­های «خلق» شدیداً پشتونیست و «پرچم»ی­های فارسی­زبان) شکل گرفته بود، اینک فراتر از آن به تعداد گروه­های جهادی اغلب متعلق به قوم مشخصی پراکنده گشته و به­خاطر خواسته­های گروه­هایی که به آن­ها پیوسته بودند، در برابر هم­دیگر قرار بگیرند. این عوامل نیز در شدت یافتن و یا فروکاستن از تنش­ها نقش مؤثری داشتند. یعنی، گاهی داشتن وابط نزدیک با همکاران سبق­شان که اینک در گروه حریف قرار دارد، یا منجر به برقرار رابطه­ی گروهی می­گردید و بر روابط آنان اثر مثبتی می­گذاشت و یا این­که اختلافات جزئی اعضای تشکیلات گذشته، این­بار به انتقام­گیری و ضرب­شصت نشان دادن به یک­دیگر می­انجامید که به ارتقای سطح جنگ­های گروهی کشیده می­شد.

از نکات بسیار برجسته در جناح اخوانیتی که از روز 8 ثور عملاً قدرت را در دست گرفتند، تنش­های فارس ـ پشتونی بود که ریشه­ی ان به دوران سازمان جوانان مسلمان برمی­گردد که چنین اختلافاتی را در درون خود داشت، طوری­که حتا تجلیل از اعدام شدگان متعلق قوم و زبان دیگری هم ابا می­ورزیدند که می­توان از نیازی و حبیب­الرحمانی که گلبدین همیشه سنگ آنان را به سینه می­زد و استاد نیازی فارسی­زبانی که جمعیت ربانی وی را بزرگ می­کرد. این روند طی سال­های مقاومت ضداشغال­گری (اشغال روس­ها) ادامه داشت و منجر به ترورهای بی­وقفه­ی طرف­داران یک­دیگر گردید. بنابراین، زمانی­که مناسبات پرتنش میان اخوانیت و در کنارش مناسبات و تنش­های درونی حاکمیت گذشته (حزب دموکراتیک خلق) وارد عرصه گردید، تمامی راه­های مماشات و مذاکره را بستند و برای هرجنگی صدها دلیلی تراشیده شد که توسط هر دو جریان سهیم در دولت به­میان کشیده می­شدند.

کاظم وحيدی

 

 


بالا
 
بازگشت