محمد الله وطندوست

 

حاکمیت کرزی و تسلط بنیاد گرایی

حاکمیت ها معمولا در عرصه های مختلف اعم از اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پالیسی ها و پرگرام های معین خود را وضع و به تحقق آن تلاش می ورزند. در افغانستان نیز همیشه حاکمیت ها خطوط اساسی پرگرام خود را طرح و به اطلاع مردم می رساندند و بعدا در تحقق آن نیرو ها را بسیج می نمودند.
یگانه حاکمیتی که خطوط اساسی پرگرام آن را نه تنها مردم که خود حاکمان نیز دقیق نمی دانند، حاکمیت استعماری،جهادی کرزی و شرکا است.در این حاکمیت هم دموکراسی غربی تمثیل می گردد و هم بنیاد گرایی اسلامی. کرزی و اطرافیانش از یک طرف حاکمیت خود را دموکراتیک و از جانبی اسلامی ناب می دانند.
در قانون اساسی نیز تضاد و تقابل بین ترقی و ارتجاع و بین مدرنیته و سنت چنان برجسته است که نمی توان حکم کرد که دموکراسی پله سنگین آن را تشکیل می دهد و یا عنعنات قبیلوی بنام اسلام.
در کشور به اصطلاع دموکراتیک که زنان از حق مساوی با مرد ها باید برخوردار می بودند، این قشر از آزادی های ابتدایی همچون سفر، کار و تحصیل توسط قوانین فرعی محروم می گردند و در قرا و قصابات با بی رحمی کامل مورد ظلم و ستم قرار می گیرند. با ایجاد دستگاه های مختلف تلویزیون و رادیو و نشر روزنامه ها، اخبار و مجلات، سردمداران رژیم به دموکراسی و آزادی مطبوعات افتخار می کنند اما در اکثر ولایات، ولسوالی ها، قرا و دهات نه تنها از آزادی مطبوعات و نشرات و روزنامه و جریده خبری نیست، بلکه زورمندان محلی اعم از تفنگسالاران، روحانیون و ملاکان چنان بر شئون زنده گی مردم حاکم اند که در ابتدایی ترین مسایل همچون ازدواج، خرید و فروش زمین و خانه بایست مردم از آنان کسب تکلیف نمایند و مطابق اراده آنان عمل کنند. در چنین فضا آزادی بیان مطبوعات و اظهار عقیده، کلمات بی مفهوم و عاری از معنی می گردد.
این واقعیت ها و واقعیت های دیگری همچون فساد گسترده اداری، کشت و قاچاق مواد مخدر، مافیایی زمین، بی مبالاتی در برابر دارایی های عامه و تبدیل خائنانه سکتورهای دولتی به سکتور خصوصی، بر همگان روشن و قابل بحث نیست.
در این یادداشت بحث از واقعیت تلخ دیگر یعنی تسلط بنیادگرایی و نفوذ افکار طالبانی در جامعه است که متاسفانه به واقعیت هولناکی تبدیل شده که نه تنها نسل امروز بلکه نسل های آینده را نیز به چالش می کشاند و عواقب خطر ناک آن غیر قابل پیش بینی است.
مسلم است که افکار متحجر بنیاد گرایی از مدارس دیوبندی پاکستان آغاز و توسط احزاب به اصطلاح اسلامی افغانی در جامعه ماانتقال یافت و مردم ساده و عمیقا معتقد به اسلام سنتی را به بیراهه کشاند. آزادی های طبیعی و حقوق مسلم زنان با تسلطاین افکار به انزو کشانیده شد و در جامعه یی که به شکل عنعنوی زنان در مزرعه با مردان دوشا دوش کار می کردند و از حجاب دست و پاگیر چادری در قریه ها خبری نبود و زن بحیث مادر مورد احترام همه گان بود و در بزرگسالی اکثرا رئیس خانواده محسوب می شد، چنان در قید و بند کشانیده شد که بدون اجازه مرد حق برآمدن از خانه را نیز از دست داد و از تحصیل و کار محروم گردید. با تسلط طالبان بنیاد گرایی و تحجر با عقاید قبیلوی یکجا جامعه راچنان به قهقرا سوق داد که زن به برده تمام عیار مرد تبدیل شد و از همه حقوق طبیعی خود محروم گردید. طالبان نه تنها زنان را از حقوق طبیعی شان محروم گردانیدند بلکه مرد ها را نیز حتی از انتخاب نوع لباس محروم نموده و چگونگی شکل و قیافه را نیز حاکمیت طالبانی تعین می کرد.
قرائت آنان از اسلام نیز مغایر با واقعیت های اسلام و آمیخته با تعصب قبیلوی و بر خاسته از اعتقاد ابتدایی و بدوی ملایان بی سواد محلی بود.
عقاید ابداعی آنان بنام اسلام با عملکرد های ناسنجیده و عمیقا جاهلانه آنان نه تنها به اسلام کمک نمی کرد بلکه باعث بد نامی اسلام در جهان گردید و اسلام را با تروریزم و آدمکشی همردیف معرفی کرد.
حادثه یازدهم سپتامبر ایالات متحده توانست به حاکمیت چنین رژیم بنیاد گرا در جامعه افغانی نقطه پایان بگذارد و امیدواری آن وجود داشت که بقایای طالبان با افکار قرون وسطایی و عمیقا ضد اسلامی شان به گورستان تاریخ سپرده شود. متاسفانه منافع متضاد غربیان از یک طرف و تسلط بنیادگرایان با ماسک دموکراسی از جانب دیگر در حاکمیت بعد از یازده سپتامبر طالبان را از انهدام کامل نجات داد و زمینه رشد و گسترش و بقای این پدیده منفور و قرون وسطایی را دوباره مهیا نمود.طالبان نه تنها با عملکرد های انتحاری و ماین گذاری های کنار جاده و عملیات های داخل شهر ها حضور خود را به رخ افغانها و جامعه جهانی می کشاندند بلکه با ترویج افکار طالبانی و تبلیغ نظریات افراطی خویش در جلب مردم می کوشند و هر روز ساحه نفوذ ایدیالوژیک خود را وسعت می بخشند.
اگر نفوذ افکار طالبان در میان باشنده گان جنوب و شرق کشور بنابر عوامل گوناگون امر طبیعی می نماید ، در شمال،غرب و مرکز کشور مردم با این افکار بیگانه و شدیدا مخالف بودند اما متاسفانه امروز دیده می شود که افکار طالبی در مناطق مرکزی، شمال و غرب افغانستان نیز در حال گسترش است و تبلیغات لجام گسخته آنان حد و مرزی نمی شناسد.
در شمال افغانستان نه تنها در قریه ها و دهات بلکه در مرکز ولایات چهره های مجهول الهویه و ناشناخته یی بنام تبلیغی جوانان و نو جوانان را بنام اسلام در مساجد جمع می کنند و چندین شب و روز آنان را تحت تلقینات دینی قرار می دهند و از جوانان و نو جوانان بومی گروپ های تبلیغی جدید را سازماندهی و به مناطق دیگر می فرستند. اشتراک در چنین گروپ های تبلیغی و تربیت تبلیغی های جدید در مناطق دیگر منحیث فریضه دینی به آنان تلقین می شود. جوانان و نو جوانان با علاقمندی خاص خانه و کاشانه و حرفه و پیشه خود را ترک و به دیار دیگر بمنظور انجام فریضه دینی می شتابند و با اندوخته های بیشتر در مورد به اصطلاح فرایض دینی دوباره بر می گردند و می خواهند نظریات خود را در میان فامیل، اقربا و حتی اهل گذر و قریه تطبیق نمایند.
امروز تعداد خانواده هایی که از برکت کار توضیحی گروپ های تبلیغی، دختران خود را از مکتب بیرون کشیده اند و زنان را مجبور به مراعات حجاب کامل یعنی پوشیدن برقع می نمایند و آنان را از برآمدن از خانه مانع می شوند روز بروز در حال گسترش است.
شما در مکاتب و حتی در پوهنتون ها با جوانانی مواجه می شوید که با گذاشتن ریش طالبی و پوشیدن لباس خاص از همصنفی های خود متمایز شده اند و در ترویج افکار طالبانی جد و جهد می نمایند. این جوانان خود را رسالتمندانی می دانند که باید اساسات دین اسلام را در جامعه ترویج نمایند و جوانان را با اسلام ناب محمدی آشنا سازند.
عده یی از بازاریان یعنی جوانان تاجر پیشه یی که در سابق جز بدست آوردن عاید بیشتر و رونق کار خود به هیچ چیزی فکر نمی کردند، امروز به گروپ های تبلیغی، تنظیم شده اند و در هر ماه یک هفته ، دو هفته کسب و کار خود را ترک می کنند و بمنظور انجام وظیفه تبلیغی در ولایات دیگر سفر می کنند و درویش وار در مساجد زنده گی می نمایند و با نظریات افراطی دوباره بر می گردند. در میان این تبلیغی ها کسانی نیز وجود دارند که ماه ها فامیل خود را ترک کرده اند و به مدارس پاکستانی به تحصیل مشغول شده اند. از جوانانی اطلاع دادند که بعد از یکی دوبار تماس تلفونی با فامیل، فامیل را بکلی ترک نموده به خانواده پیام فرستاده اند که آنان را جز فامیل ندانند و به دریافت آدرس آنان تلاش نورزند. آنان به دوستان و اعضای فامیل خود گفته اند بمنظور انجام رسالت عظیم دینی مکلف اند فامیل خود را برای همیشه ترک کنند. گروپ های تبلیغی و جوانان پیوسته به این گروپ ها، گروه های استثنای و محدودی نیستند که کار و فعالیت آنان نا دیده گرفته شود و یا تا ثیرات آنان در جامعه کم اهمیت ارزیابی گردد. بر عکس این جریان چنان شتانبده در حال گسترش است که اگر در خنثی ساختن این حرکت افراطی تدابیری در نظر گرفته نشود، فردا همه جوانان را در صف آنان خواهیم یافت و افکار طالبانی را مسلط در همه شئون زنده گی جامعه شاهد خواهیم بود.
اگر در شمال، غرب و مرکز کشور افکار طالبی دیروز پدیده بیگانه و حتی منفور تلقی می شد امروز در هر خانواده یکی دو نفر از نماینده گان آنان داوطلبانه به گسترش افکار طالبی می پردازند و نظریات طالبی را در خانواده های خود تحقق می بخشد.
رژیم حاکم نه تنها خطر افراطیت را جدی تلقی نمی کند بلکه در گسترش آن خاموشانه همکاری می نماید و در جلوگیری آن هیچگونه علاقمندی نشان نمی دهد.
در ولسوالی ها و ولایات بار ها مردم از گسترش افکار طالبی و ورود گروپ های تبلیغی بیگانه به مقامات دولتی اطلاع داده اند اما نیرو های امنیتی با بی تفاوتی کامل با این مسله برخورد و زمینه گسترش آن را مساعد نموده اند. چون رژیم فعلی می خواهد منفعت خود را با منافع طالبان همآنگ سازد لهذا گسترش افکار طالبی را به نفع خود تلقی می نماید و در ترویج این پدیده منفی ذینفع است.
در چنین حالت که حاکمیت خود می خواهد حامی و مروج افکار طالبی باشد ، وظیفه جامعه مدنی، مطبوعات ، روشنفکران، روحانیون روشن ضمیر و متنفذین خیر خواه است که جلو این پدیده شوم و منحوس را بگیرند و نگذارند که افکار و نظریات پاکستانی در قالب طالبی و بنام عقاید اسلامی در جامعه مسلط گردد و سالهای طولانی دیگر کشور ما را از کاروان تمدن و پیشرفت بازدارد

 

 


بالا
 
بازگشت