دلاور وثیق

 

به یاد رفیق که به جاویدانګی پیوست

 

با دریغ و درد فراوان باید یاد آورشد که: چندی قبل دوست عزیز، انسان با اراده، مرد میدان مبارزه، مرد منطق و استدلال، رفیق روزهای دشوار و یکی از مبارزین واقعی جنبش چپ، رفیق جلیل پرشور در بسترمریضی داعی اجل را لبیک ګفت و به جاویدانګی پیوست، و رفقایش را داغدار و تنها ګذاشت.

چه پیدا شوی تا ژړل، خلکو خندل                    داسی مړ شوي، چه ته خاندي خلک ژاړي

من در حالیکه به نمایندګی از خود و فامیلم درګذشت نابهنګام رفیق پرشور را به خانم محترم شان، فرزندان ارجمندش و برادر عزیزش رفیق قیوم و سایر دوستان و هواخواهان شان و در مجوع به جنبش چپی کشور تسلیت ګفته، برای مرحومی بهشت برین و به بازماندګانش صبر جمیل استدعا می نمایم.

بجا میدانم، تا پیرامون شناخت که اضافه از سه ونیم دهه با رفیق زنده یاد پرشور داشتم و در بسا موارد با هم از نزدیک درتماس بودیم، طی چند سطر مختصر از آن یادبود بعمل آورم.

زنده یاد جلیل پرشور رفیق خوب حزبی بود، رفیق شخصی خوب بود، عاشق به اندیشه های والای حزب و آرمانهای آن بوده، جدیت در کار، صداقت در کردار و صراحت لهجه در ګفتار یکی از خصايل برجسته رفیق پرشور بوده، چیزی که در دل داشت، بدون ترس و هراس بیان میداشت. اینکه تخلص شان پرشور بود، واقعا ً چنین صفت در سیمایش نمایان بود، او در حین صحبت با دوستان و رفقا- مخاطبین را مجذوب خود می ساخت. جائیکه پرشور حضور داشت، آنجا شور و 'هُلهله‌‌‌'، و صحبت ها داغ میان حاضرین بعمل میآمد و محفل را ګرم و ګرمتر نګاه میداشت.

یکی از صفات برجسته زنده یاد پرشور این بود که: هرګز دربرابر زور و زورګوئی تسلیم نمیشد، مرد منطق و استدلال بود و از معلومات کافی پیرامون مسایل مختلف برخوردار بود.

 رفیق پرشور اولین والی ولایت سمنګان بعد از ۶ جدی ۱۳۵۸ بود. ولایت سمنګان که در آنزمان از لحاظ کمی، تعداد کمی از اعضای حزب و نیروهای امنیتی در آن وجود داشت، همیشه  اماج حملات مخالفین قرار میګرفت.  جنګ با مخالفین همه روزه از ساعات ۴ عصر آغاز و الی ۶ صبح ادامه پیدا میکرد. حتی این جنګ ګاهی اوقات کوچه به کوچه بوقوع می پیوست. در همین اوضاع و احوال زنده یاد پرشور نه تنها منحیث والی ولایت، بلکه منحیث سپاهی حزب دوشادوش فعالین حزب و سازمان جوانان در ارتباط به تأمین امنیت شهر- و شاهراه کابل – حیرتان تدابیر امنیتی اتخاذ میکرد. شبانه در کمربند امنیتی شهر ګشت و ګذار می نمود، تمامی پوسته های امنیتی را بررسی و از وضع معیشتی پرسونل و اکمالات شان جویای معلومات میګردید و در رفع نواقص و کمبودیها عاجلا ً اقدام میکرد.

هنګامیکه زنده یاد جلیل پرشور از ولایت سمنګان تبدیل و مسوْلیت زون شمالغرب خدمات اطلاعات دولتی را در آنزمان به عهده ګرفت، هرګز مشکلات رفقای سمنګان را نادیده نګرفت، و همیشه ذریعهْ تلیفون جویای معلومات میګردید. در صورت ضرورت با اعزام نیروی کمکی متشکل از فعالین حزبی، جوانان و کارمندان امنیت دولتی، به تقاضای رفقای ولایت سمنګان جواب مثبت میداد.

ولایت سمنګان که در آنزمان بر علاوه از تشکیل واحدهای اداری فعلی اش ولسوالی خلم، بندر حیرتان، علاقداری کلدار و کهنه کلدار نیز در تشکیل خود داشت،  یکی از پرچالش ترین ولایت از لحاظ امنیتی در آنزمان بود، زیرا راه کابل-حیرتان که بماثبه شاهرک اقتصادی کشور محسوب میګردید، باید تلاش جدی صورت میګرفت، تا این را همیشه فعال نګهداشته می شد. زیرا بخش زیاد این راه از مربوطات ولایت سمنګان عبور میکرد و داغترین نقاط جنګی و حملات مخالفین بر کاروان های اکمالاتی و اموال تجاران را در همین ولایت صورت میګرفت. اما با درایت و سازماندهی بهتر رفقای سمنګان با همکاری زنده یاد پرشور ان راه همیشه فعال و قطارهای اکمالاتی از بندر حیرتان بمرکز سرازیر میګردید و احتیاجات شهریان کابل را مرفوع می ساخت.

زنده یاد جلیل پرشور نه تنها در میان حزب، بلکه میان دهاقین، باغداران، دکانداران، منورین و در میان قشر از کاکه های آن ولایت نیز از محبوبیت خاص برخوردار بود.

بطور مثال:  یک خاطره از زنده یاد پرشور در مورد داشتن روابط نیک اش با مردم و اهالی عوام آن ولایت در اینجا تذکر میدهم.

شخص بنام بابه سلیم یکی از اهالی غریبکار شهر قدیم مربوط مرکز ولایت سمنګان بود، در یکی از شب ها مخالفین دولت به خانه موصوف داخل شده، سه فرزند جوانش را تیرباران مینمایند. بابه سلیم که هیچ چیزی برای دفاع از خود و فرزندانش نداشت بخاطر زنده ماندن در تندور خانه خود را پنهان مینماید، هر قدریکه او را جستجومیکند، دریافت نمیکند، بالآخره اشرار بعد از انجام این جنایت فرار میکند. وقتیکه بابه سلیم میاید و جسد سه فرزند جوانش را میبیند، شوک دیده و بیحال بزمین میافتد. بعد از آن که بهوش میاید بکمک مردم محل مراسم تدفین سه پسرش را به انجام میرساند.

بعد از آن بابه سلیم مرد خانه نه، بلکه مرد دشت و بیابان، سرک و کوچه و بازار لالهاند، روز را شب و شب را صبح میکرد. کم حرف میزد، با کسی کار و غرض نداشت، ګاهی با خود ګریه و ګاهی هم میخندید، همه او را بابه سلیم دیوانه میګفت. اما او دیوانه نبود، مرګ وحشیانه سه فرزندش که توسط جلادان خفاش صفت در تاریکی شب پیشروی چشمانش صورت ګرفته بود، ویرا به این حال رسانیده بود.

زمانیکه زنده یاد جلیل پرشور بنابر مسولیت وظیفوی و یا جهت عیادت شخصی رفقا به سمنګان تشریف میاورد، دفعتا ً بابه سلیم حاضر میشد، تو ګویی فرشته ها از امدن پرشور به بابه سلیم خبر برده است. بمجرد رسیدن بغل خود را باز و او را در آغوش میګرفت، اولا ً سر خود را در آغوش او مانده، دو- سه دقیقه ګریه میکرد، بعدا ً با دلجوئی و تسلی دادن رفیق پرشور اشک های خود را پاک نموده و آهِ دراز میکشید، سپس نامبرده یک یا دو متر فاصله ګرفته، با بالا کردن مشت ګره و سر دادن شعارهای چون:

زنده باد ح، د، خ، ا      مرګ بر اشرار     مرګ بر اشرار...

احساسات شان را متبارز میساخت.

این شعار، شعار دادن یک حزبی نه، بلکه شعار یک مرد غریبکار، شعار یک مرد داغدیده بود که تمام عمر در غم و اندوه پسرانش میسوخت، اما با دیدن پرشور این همه غم ها را به باد فراموشی میسپرد. چنین محبوبیت او ناشی از اخلاق خوب و کرکتر عالی انقلابی اش بوده که راه را در قلوب مردم شریف ولایت سمنګان باز و جایګاه مناسب را بدست آورده بود، قسمیکه بابه سلیم به کرات اظهار میداشت که:

'با دیدن پرشور صاحب من تمام غم های خود را فراموش میکنم'.

بعد از سقوط حاکمیت حزب که صفوف آن بنابر وضع پیش آمده، مجبور به ترک وطن و به هر طرف متواری شدند، عده با ناز و نعمت حتی با دریافت پول نقد جیب خرچی و پذیرائی شان تا میدان هوائی کابل توسط داکتر عبدالرحمان، از آنطریق کشور را ترک ګفتند. اما عده کثیر از رفقا از راه های مختلف 'شمال، شرق، و جنوب و جنوب غرب' کشور را ترک و با یک عالم یأس ونا امیدی به دیار غربت پیوستند.

زنده یاد پرشور از جمله آخرین رفقای بود که کشور را ترک ګفت، موصوف مدت زیاد در صفات شمال کشور که از امنیت نسبی برخوردار بود، مصروف احیای نسبیِ فعالیت سیاسی وسازمانی و منسجم ساختن رفقا بود، در این راه تا اندازه به پیش رفت، موصوف آرزو داشت تا یک بار دیګر تمام رفقا را مانند اعضای یک فامیل به ګرد یک دسترخوان جمع ببینند و از آن لذت ببرنند. در این راه سعی و تلاش نمود، پیکار نمود، پیشنهاد نمود، انتقاد نمود، به این امید که شاید ګوش شنوا و چشم بینا پیدا شود تا به این وضع ناخوش آیند که حزب بعد از سقوط حاکمیت به آن مواجه بود خاتمه دهند، اما چنین آرزوی ایشان نه تنها برآورده نګردید، بلکه این همه آرمانها و آرزوها را با خود برد و این جهان فانی را وداع ګفت:

روح شان شاد و یادش میان همرزمان ګرامی باد

رفیق عزیز! جایت میان ما خالی است، اما هرګز فراموش ما نخواهید شد.

 

دلاور وثیق

دنمارک

 

 http://www.ariaye.com/dari9/khabari/porshor.html

 http://www.ariaye.com/dari9/siasi2/gheljai.html

 

 


بالا
 
بازگشت