نصیرمهرین

m.nasir@web.de

 

زندان دهمزنگ

 

قسمت  7

          خارجی ها در زندان دهمزنگ

                                 بخش دوم  (  شیخ بهلول ایرانی  )    

 

 

    (1286 ؟) 1278 -  1384 خورشیدی

ازمیان چند تن خارجی که در زندانِ مخصوص ولایت کابل؛ و سپس در زندان دهمزنگ، زندانی بودند؛ شخصی را می یابیم، که تأثیرات او بالای زندانیان وبرخی ازکارمندان حکومتی منحصر به فرد است. این شخص محمد تقی بهلول گنابادی (ایرانی ) است. از جهت مواضع اجتماعی وسیاسی، و شخصیتی نیز دارندۀ صفات وتأثیراتی بود. درایران بربنیاد سنت پسندی وتلقی مذهبی بخشی از روحانیون،به ویژه علیه برنامۀ رفع حجاب رضاشاه برخاست. و درافغانستان،31 سال را در زندان وتبعید به سر برد؛ وبرخی از زندانیان جوان از ذخایرادبی او بهره گرفتند. پیوندهایی که متأثر از این بعُد زندگی یا ذخایر ادبی واطلاعاتی او با برخی از مامورین بلند رتبه ایجاد گردید، همچنان بازتاب پاره یی ازاوضاع زندان ولایت کابل وزندان دهمزنگ درخاطرات سیاسی او، اهمیت مکث پیرامون او را فراز می آورد.

از اینرو در بارۀ او بیشتر از دیگران نوشتیم .

سال 1314 خورشیدی، رضا شاه، پادشاه آن وقت ایران، با واکنش تندتر روحانیونی روبرو شد که مخالف برخی برنامه های اصلاحی  و به ویژه رفع حجاب از طرف او بودند. یکی از شورشهایی که با سرکوب مسلحانه انجامید،مظاهرۀ ملا ها وگرد هم آیی آنان در مسجد گوهرشاد مشهد بود. (   1314 خورشیدی )

            

                                                    آتاترک و رضا شاه

 بهلول با این باورمندی که رفع حجاب رضا خان، غیر اسلامی است، به سوی مشهد شتافت وباسخنرانی ها و سهم گیری درسمت وسو دادن حرکات ضد شاه، یک تن از چهره های فعال فعالیت های ضد شاه گردید. پس از سرکوب مظاهره، بهلول به سوی افغانستان فرار کرد. مامورین ولایت هرات او را بعد از  چهل روز توقیف ،به کابل فرستادند. حکومت افغانستان او را به ایران نفرستاد؛ بلکه به عنوان  پناهندۀ سیاسی پذیرفت، اما، زندانی نمود. بهلول در این  مورد می گوید :

 "  محض ورود به کابل  مرا به زندان تک نمره ( انفرادی ) انداختند ، و روز بعد خبر شدم که دولت افغانستان تصمیم گرفته است مرا به حیث یک نفر پناهنده بپذیرد وبه ایران پس ندهد اما مرا آزاد نمی گذارد و برای اینکه می ترسد برعلیه ایران تبلیغاتی کنم که سبب برهم خوردن مناسبات سیاسی ایران وافغانستان شود. . .

روز بعد رئیس شهربانی ( منظور شیخ بهلول قوماندان طره باز خان است ) مرا خواست وگفت :

دولت ما دربارۀ شما فیصله کرده که شما را به حیث پناهندۀ سیاسی بپذیرد وبه ایران پس ندهد. ولی باید تا هر زمانی که دولت افغانستان لازم می داند در زندان باشید.آیا شما به این فیصله قناعت دارید یا نه ؟

گفتم : آری ، چوپانی که گوسفندی را از چنگ گرگ بگیرد هر طور با او رفتار کند مختار است.

رئیس شهربانی پرسید که برای شما در زندان چقدر حقوق مقررکنیم که شما راحت باشید.

گفتم : مهمان هر گز به میزبان نمی گوید که برای من چه حاضر کنید. میزبان هرچیز که لازم دید برای مهمان حاضر می کند.دولت افغانستان هرچه برای من مقررکند، خوشحالم واگر چیزی ندهد می توانم حیات  خود رااداره کنم. چون که جوراب بافی یاد دارم وخرج زیاد ندارم چای نمی خورم و دود نمی کشم وبه گوشت و روغن وبرنج علاقه ندارم واکثر خوراک من نان وماست است ومصارف آن از جوراب بافی به خوبی تأمین می شود.

رئیس شهربانی دیگرهیچ نگفت ، ولی روز بعد سربازها به من خبردادند که روزی سه تومان برای من مقررشده است. . .  وسالی که می خواستم از افغانستان بیرون روم هر روز 15 تومان حقوق می گرفتم. "  ( 1)

                            

                       اقای خالد صدیق چرخی ، شیخ بهلول و غلام دستگیر صدیق چرخی

                                                  زندان دهمزنگ

جناب خالد صدیق دربارۀ این تصویر گفت : یک عکاس با دستگاه خود به زندان آمده بود. با شتاب همراه او صحبت نمودیم که اگر یک قطعه عکسی از ما دو تن برادران  با شیخ بردارد. عکاس پذیرفت  واین عکس خاطرۀ آن ایام زندان دهمزنگ است.

بهلول مدتی درتوقیف مخصوص کابل، مانند 80 تن دیگر، دوراز ارتباط وتماس با دیگران " کوته قفلی" وبه گفتۀ خودش  ممنوع الملاقات بود. به تدریج زمینه های داشتن تماس با بقیه زندانیان برای او هموار گردید. چند ویژه گی او در زندان شهرت داشته است .

تنها با خوردن نان وماست قناعت داشت. این موضوع را افزون بر آن که خودش یاد آوری نموده است، جناب خالد صدیق، جناب آصف آهنگ نیز نوشته اند. همچنان یک تن از دوستانم آقای حشمت امید گفت که پیش ازاینکه شیخ از افغانستان به طرف هند برود، چند باری در کابل با چند تن دیگر مهمان پدرم بودند. اما شیخ از غذا های دسترخوان هیچ نمی خورد. فقط نان خشک را با ماست می خورد.

جناب آصف آهنگ در بارۀ بهلول و مصارف او می نویسد که : " بهلول مرد عجیبی بود وتقوا داشت. پولی که ازدولت برایش می دادند بسیار قلیل آن را مصرف می کرد ومابقی آن را به زندانی نادار می داد. از مریضان زندانی پرستاری  می کرد واکثر زندانی ها او را دوست داشتند. خواجه محمد نعیم خان نزد او درس می خواند. زمانی که خواجه محمد نعیم خان به مزار تبدیل گردید، شیخ بهلول وبلخی( سید محمد اسماعیل بلخی ) هم در مزار شریف بودند وبا هم بسیار دوست بودند . . ." (2)

بهلول هزاران بیت از شعرا وموضوعات مختلف از آثارمؤرخان و نویسنده گان را درحافظۀ خویش داشت.
" . . .  خود ایشان در این مورد می گفت:

 «حافظه ای داشتم که نمونه اش در دنیا نبود». یکی از همدرس های شیخ نقل می کند که روزی استادمان، مرحوم حکیم، او را بر سر جای خود نشاند و به ایشان گفت: محمدتقی آنچه را گفتم بگو. جناب بهلول تمامی مطالبی را که استاد در آن روز گفته بود، همه را مانند استاد بیان کرد. ( 3)

این است که تعدادی از زندانیان جوان برای فراگیری درس به او مراجعه نموده بودند. مطابق  سخنان جناب خالد صدیق در آغاز تعداد بیشتری شاگرد او بودیم . خود شیخ بهلول نیز به داشتن 40 تن شاگرد در زندان اشاره نموده است. هنگام تدریس همواره به حافظۀ خویش تکیه می کرد. کتاب هایی را که تدریس می نمود، نام می برد، از عنوان های آنها می گفت وبعد کتاب دیگری را شروع می کرد. (4)

هنگام صحبت پیرامون مسایل، محتاط بود، که به عنوان فرد دارندۀ مذهب شیعه، چیزی نگوید که اسباب مخالفت پیروان مدهب سنی رابرانگیزد.

کمک ها و پیشامد های محتاطانه ومؤدبانۀ او سبب شده بود که مامورین زندان نیز احترام او را به جای بیاورند . و او هم با بهره مندی نسبی از آزادی در زندان به تدریس علاقمندان می پرداخت.

بهلول مانند صد ها تن از بقیه زندانیان سیاسی مخصوص ولایت کابل در سال 1318 به زندان دهمزنگ انتقال یافت.

آوازۀ اطلاعات و ذخایر ادبی  وتاریخی او به جایی رسیده بود که قوماندان امنیۀ آن وقت ولایت کابل خواجه محمد نعیم خان، که بعد از قوماندان طره باز خان، صاحب آن سمت گردید، نزد تقی بهلول به فراگیری درس مشغول شد. (5) 

هنگام بررسی سیر تأمین روابط  وشکل گیری تصمیم وطرح قیام نوروزی 1329 خورشیدی؛ احتمال  قوی این تصور را پذیرا می شود که از همین هنگام ( شاگردی خواجه محمد نعیم خان نزد شیخ بهلول) صمیمیت و اعتمادی بیشتر میان آنها ایجاد شده است.

رویکرد ها به زندگی محمد تقی بهلول در آن برهه از زمان، بیشتر از همین موضوع( شکل گیری تصمیم قیام) ناشی می شود. این موضوع هنگامی به یک بحث جالبتر می انجامد که به موضعگیری وآمادگی شخصی مانند خواجه محمد نعیم خان که از دوستان دربار سلطنتی وشخص محمد هاشم خان بود،بنگریم که حاضر شد به تدارک و ایجاد قیام خونینی تن دهد که ، برداشتن کلیت نهاد سلطنتی  در سرلوحۀ مطالبات آن قرار داشت. ( 6 )  

شیخ در خاطرات سیاسی خویش هنگام نام بردن از خواجه محمد نعیم خان ، از نقش احتمالی خویش در شکل گیری سیر ضدیت خواجه علیه دربارسلطنتی چیزی نمی نویسد. اما آن چه را پیرامون خواجه محمد نعیم خان هنگامی که قوماندان امنیۀ مزارشریف بود، نوشته است، آشکار میکند که خواجه به وی اخلاص واحترام بسیار بر جای می آورده است. مثلا ً: همین که پس از آزادی زندانیان سیاسی در زمان شاه محمود خان صدراعظم، تعداد ی از زندانیان به سایر ولایات تبعید شدند. حکومت افغانستان برای شیخ بهلول خلم را که از مربوطات بلخ بود، تعیین نمود و مزرعه یی را نیز برای وی داد. در آن وقت خواجه محمد نعیم خان از کابل سبکدوش وقوماندان امنیۀ مزارشریف بود. بهلول می گوید که " استاندار( والی مزارشریف) نوشت که شیخ را برای مدت دوماه در زندان نگهدارید تا زمین در خلم برایش آماده شود.بعدا" او را به خلم بفرستید که زمین داری وکشاورزی کند. رئیس شهربانی مزار همان خواجه محمد نعیم بود که سابقاً رئیس پلیس کابل ومدتی شاگرد بنده بود، وقتی خط را خواند آن را پاره کرد و دور انداخت وگفت استاندار چه حق دارد که برای من تکلیف معین کند که فلانی را آزاد کن ویا زندانی کن  . . . بعد یک نفر پلیس همراه من کرد وگفت :  شما با این پلیس به منزل بنده بروید و در آنجا استراحت کنید تا من از سرکار به خانه بیایم زندان شما منزل شخصی من است . . . در آنجا دوماه ماندم  تا زمین بنده در خلم معین شد و مرا به خلم فرستادند." (7)

گرچه شیخ مدت چهار سال در خلم زندگی داشت. ولی هیچ جای از خاطرات خویش در بارۀ دیدارها ویا صحبت های سیاسی مشخص روز ویا مشوره برای ایجاد نهاد ضد دولتی سخنی ندارد. وتعجب آور این است که حتا یک بار هم از شادروان سیداسماعیل بلخی سخن نمی گوید. نه از ایام زندان ونه از آن هنگام سید با خواجه در مزارشریف دیدارهای سیاسی داشتند. سید بلخی نیز در شب دیجور که از برخی چهره های زندانی نام برده است، از شیخ بهلول نامی نمی برد.

آخرین دیدار خویش را با خواجه نیز از روی تصادف در شهرکابل می آورد که خواجه پس از 14 سال از زندان رهایی یافته بود.

طی آن 4 سال زنده گی درخلم ، بازهم با دشواری ها وگرفتاری های عجیبی روبرو شد. شیخ با دختر بیماری در خلم ازدواج نمود ، اما ، در همان هنگام دیدارهایی که با مردم داشت،حکومت او را به لغمان فرستاد.

در الیشنگ لغمان نخست طفل او ومتعاقب آن، همسر جوان وبیمارش را مرگ در آغوش گرفت. با آن که از پیشامد های اشخاصی  چون عبدالله خان وردک ومحمد علم خان قوماندان امنیه وپسانتر از محمد صدیق خان والی به نیکویی یاد میکند، اما، برداشت او این است که درپشت آن همه آزار واذیتی را که در لغمان دیده و سپس 14 سالی را که درزندان جلال آباد به سر برد، تصمیم دشمنانۀ سردار محمد داؤود خان مؤثر بوده است.

سرانجام به زعم خود شیخ بهلول، دو عامل سبب شده است که بتواند پس از سی ویک سال افغانستان را ترک بگوید.

بهلول می گوید:

" چگونه اسباب خلاصی از زندان مشرقی فراهم شد. بین افغانستان وپاکستان مخالفت شدیدی پیدا شد. و در رادیو به هم بد می گفتند( منظور برنامه هایی است که در پاکستان میرخان علیه حکومت افغانستان اجرا می نمود)پاکستان در ضمن بدگویی که ازافغانستان می کرد، گفت: از جمله دلایل ظلم واستبداد دولت افغانستان، یکی این است که شیخ بهلول نامی را که از ایران به آن دولت پناه آورده، بدون گناه و محاکمه مدت سی سال در زندان نگاه داشته است. این نشر سبب شد که وکلای مجلس شورای افغانستان به صدا در آمدند. . . . استاندار( والی ) به نام غلام صدیق خان که شخصاً صاحب معلومات ادبی  بود، وعلما را دوست می داشت در استان مشرقی مقرر شد وبا بنده آشنایی پیدا کردومایل به خلاصی بنده شد..." (8)

بر بنیاد آن چه شیخ بهلول می نویسد، حکومت افغانستان سه راه را پیش روی او نهاده بود تا تصمیم بگیرد1- شخص آزاد درافغانستان وتدریس در دارالعلوم عربیه 2 - برگشت به ایران و 3- به هر کشور دیگر که آرزوی رفتن را داشته باشد.

شیخ رفتن به مصر را انتخاب کرد. سرانجام از راه هند به مصر رفته و در تلویزیون قاهره در پخش نشریات ضد امریکایی، اسرائیلی وایران شاهی  سهم گرفت. پس از یک ونیم سال از آنجا وارد بغداد شده دونیم سال در آنجا سکونت اختیار نمود. وسرانجام پس از 36 سال دوری از ایران به کنسولگری ایران در کربلا رفته خود را به دولت ایران تسلیم نمود. شاه ایران اورا عفو کرد.

در سال 1384 در تهران  چشم ازجهان فروبست ودر زادگاهش گناباد خراسان به خاک سپرده شد.

خاطرات سیاسی او که ازطرف م. حیدریان انتشار یافته واز نظر شیخ نیز گذشته وتایید او را دارد،صرفنظر از پارۀ مطالب سزاوار تأمل مانند نگریستن به همه رویداد های کوچک وبزرگ از دید مذهبی ، از نگاه تصویر صحنه های زندان ولایت وزندان دهمزنگ، صحبت از زندانیان وقصه هایی از زندانیان خارجی، رفتار وبرخورد های مامورین زندان ها، مامورین حکومتی خلم، لغمان وجلال آباد؛ گویا ورسا است.

در پایان این بخش، دو خاطرۀ او را می آوریم :

         

 

اين خاطرات دلچسپ را دراينجا مطالعه فرماييد

1

" در این زندان ( دهمزنگ) من با یک نفر سنی افغان، به نام جنت گل، ویک نفر روسی فارسی دان که نام اصلی اش اندرل بود ولی خود را به نام اسلام الدین معرفی کرده بو.د، واو را به همان نام صدا می کردند و در مذهب عیسوی عالم بود رفاقت پیدا کردیم. همیشه باهم می نشستیم وصحبت های مذهبی می کردیم وهریک برای مذهب خود دلایلی می آوردیم . وقت ما خوش می گدشت.ما سه نفر برای اینکه در زندان راحت باشیم باهم قرار می گذاشتیم  که اگر سربازان محافظ زندان شیعه باشند، من با آنها رابطه پیدا کنم؛ وبعد از آنکه با آنها آشنا شدم سفارش دو رفیق دیگر خود را به آنها بکنم تا با آنها خوب رفتار کند واگر سربازها سنی باشند،جنت گل پیش قدم شود وبا آنها  دوستی پیدا کرده و درحق دورفیق دیگر،به آنها سفارش کند واگر سربازها از جوانان امروزی وجدی خیال واروپایی مسلک باشند، اسلام الدین این کار را انجام دهد.

در اثر این اتفاق در تمام چهارسالی که در آن زندان بودیم از فشار وتعرض سربازها آسوده بودیم وخوش می گذراندیم وهر کاری که داشتیم سربازها اجرا می کردند.

یک نفر مأمور زندان که در شیطنت اول نمره بود، می خواست اتفاق ما را خراب کند، ولی موفق نشد ."  

 

2

" در خاندان ملک قیس شش نفر جوانان دانشگاهی بودند ومعیاد زندان شان هم معلوم نبود. خواستند که در زندان بیکار نباشند،پیش بنده درس صرف ونحو وعاوم عربیه شروع کردند. یک روز که یکی از آنها را درس می دادم، دیدم برخلاف روز های  دیگر درس خود را نمی فهمد. به او گفتم: تو که شخص خوش ذهنی بودی، امروز چرا گوساله شدی ؟

گفت : جناب اقای شیخ، از دلم خبر ندارید، غمی که به من رسیده اگر به افلاطون برسد، از من گوساله تر می شود.

گفتم چه شده ؟

گفت : زنم در زندان زنانه مرده و دخترهفت ماه ام که راضیه نام دارد، بی صاحب در زندان مانده، زنهای  فامیل ما که زندانی شده اند هر کدام از خود چند اولاد کوچک دارند  . . .  حیران مانده ام که چه کنم، روز در چشمم مثل شب تاریک شده، من کسی بودم که قواعدالجبر را درس می دادم، الان اگر بخواهم شش در هشت ضرب کنم نمی توانم . . .  " (9)

 

نمونه یی از اشعار شیخ بهلول

   بشنو از خر چون حکایت می‌کند

   و از گرانباری شکایت می‌کند

   که به پشتم تا که پالون کرده‌اند

    زیر بارم زار و نالان کرده‌اند. . . 

 

....................................................................................................................................

 

توضیحات ورویکردها :

1-      م.حیدریان . خاطرات سیاسی بهلول در زمان رضاه شاه . مشهد. ایران 1369 خورشیدی .نشر نوند.

2-      آصف آهنگ. خاطرات زندان . متن قلمی نزد نگارندۀ این سطرها

3-      پایگاه اطلاع رسانی حوزه. پدید آورنده  ابوالحسن مسیب نژاد.

4-      خالد صدیق چرخی خاطراتم

5-      خاطرات سیاسی  بهلول ، همچنان سخنان جناب آصف  آهنگ و جناب خالد صدیق.

6-      مراجعه شود به « زمینه های تحول خواجه محمد نعیم خان» ، پیوست به طرح  کودتا- قیام نوروزی 1329 خورشیدی . از این قلم .

7-      خاطرات  سیاسی  شیخ بهلول  ص 180)

8-      خاطرات سیاسی  بهلول ص 290

9-      خاطرات سیاسی  بهلول .ص 145 ص 172

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

قسمت  هفتم

                              خارجی ها در زندان دهمزنگ

 

 

آن چه در پایان آمده است،با توجه به کمبود های متعدد، نباید بیش از یک کارمقدماتی در نظر آید. حتا درمحدودۀ زمانی دهۀ بیست وسی خورشیدی،بسیار نارسا ونابسنده است. درحالی که نوشتن پیرامون زندانیان خارجی، علل وعوامل؛ وسرگذشت آنها مستلزم بهره مند شدن از اطلاعات پراگنده ونهفته یی می باشد، که روی انتشار ندیده اند . چشم نیازتهیه وتکمیل چنان نوشته یی، به انتظار همکاری هموطنان دارندۀ اطلاع در راه است .

                                                                                                                         نصیرمهرین

 

 

در زندان های بسا ازکشورهای جهان، می توان سراغ زندانیان خارجی را گرفت. زندانیانی که  دراوضاع مختلف و با انگیزه های مختلف به کشوری مسافرت نموده و بنابردلایل مختلف زندانی شده اند. همین اکنون درخلال پرسش ها و تشبثات مقدماتی پیرامون هموطنان مهاجرما، این نتیجه حاصل می شود که دربسا ازکشورهای جهان، تعداد کم ویا زیاد زندانی هستند. بیشترین زندانیان درپاکستان وایران به سر می برند. و در چند دهۀ پسین در کابل هم خارجی ها زندانی بوده اند.

 درافغانستان سدۀ پیشین نمونه هایی از ورود خارجی هایی را داریم، که طرف شک مامورین سرحدی ومقامات حکومتی قرار گرفته، به اتهام جاسوسی روانۀ زندان شده اند. یکی از آن نمونه ها میرزا سراج الدین نام است، که در زمان حکومت امیر حبیب الله " سراج الملة والدین" به منظور سیاحت وتجارت از راه ایران وارد هرات گردیده بود. اما طرف اشتباه جاسوسی قرار گرفت ، مدتی را در محبس هرات و بعد در محبس کابل واقع قلعۀ قاضی به سر برد. میرزا سراج پس از آزادی از زندان روانۀ بخارا شد وسفرنامه یی نوشت  که « سفرنامۀ تحف بخارا » نام دارد. مزیت این سفرنامه به ویژه در قسمت افغانستان برای تاریخ ما ، در آن است که از احوال زندانی ها ورفتارمامورین امنیتی؛ و "روز دربار سرکار والا امیر صاحب "، همچنان نام بردن وی از دو تن اروپایی ( روسی - ایوان سرباز، که مسلمان شده و نام خود را دین محمد نهاده بود و یک تن آلمانی )، که به اتهام جاسوسی زندانی بودند، گزارش های جالبی دارد. (1)  

اما متأسفانه در بارۀ تعداد زندانیان خارجی وجزییات آنها چه در آن زمان و چه بعد تر منبع جامعی که به چنین موضوعی پرداخته باشد، در دسترس نیست . از اینرو اندک مطالب گسیخته یی که در اینجا جمع شده اند، بیشتر تأکید بر رفع چنان نیاز است، تا جوابگوی آن. محتاج افزوده های تکمیلی و گرد آوردن اطلاعات پراگنده است.

به گونه یی که در این نبشته می بینیم ، درسال های مورد نظرما ، عده یی ازخارجی ها درزندان مخصوص  ولایت  ودهمزنگ کابل، زندانی سیاسی بوده اند، که گفتن از آنها از دو جهت می تواند دلچسپی را بار بیاورد.

نخست، انگیزۀ روی آورد ایشان به سوی افغانستان و دو دیگر،از جهت پیشامد هایی که از جانب حکومت افغانستان دیده اند.

انگیزۀ روی آورد آنها به سوی افغانستان، برمی گردد به نارضایتی آنها از وضعیت زمان ویا اوضاع سیاسی آن وقت در کشورهای ایشان . این برداشت بیشتردربارۀ شیخ محمد تقی بهلول ایرانی، زندانیان روسی وآنانی  که از پاردریا به سوی افغانستان آمدند، مطابقت دارد تعدادی پس از آن وارد افغانستان شدند، که فعل وانفعالات سیاسی ونظامی در بخارا و مناطق همجوار به وقوع پیوست. و آن هنگامی بود که انقلاب اکتبر 1917 قدرت را به دست بلشویک ها نهاده بود.

در این زمینه انگیزۀ مهاجرین بخارایی که با شاه بخارا به افغانستان آمدند، متعاقب آن همراهان ابراهیم بیگ، مهاجرین تاجیکی و به ویژه پاردریایی ها، مخالفت با حکومت شوروی ودست درازی های آن و آرزومندی برای دریافت کمک نظامی وسیاسی بود.

درزمان شاه امان الله خان وامیر حبیب الله کلکانی، که بیشترین پناهندگان را نیروهای مخالف حکومت شوروی تشکیل می داد؛مساعدت های مادی ومعیشتی برای مخالفین شوروی تا انداازه یی فراهم شد.

 بعد در زمان محمد نادرشاه، بقایای صفوف همراه با ابراهیم بیگ ( مشهور به غازی و لقی) تعدادی از طرف حکومت افغانستان کشته شدند ویک عده زندانی . اما، در وقت جنگ عمومی دوم،چند تن از روسها و مسلمانان آسیای مرکزی، که درحدود سه صد وپنجاه نفر می شد، وارد افغانستان شدند. در میان آنها انجنیران وتخنیکران روسی مردان وتعدادی هم زنان، شامل بودند که زندانی شدند. (2)

حکومت افغانستان برای آنها حقوق پناهندگی را رعایت ننمود؛ بلکه از مسلکی های آنها در زندان( که البته  زندانی هم بودند)، دربخش صنعتی بهره گرفت. همانگونه که در قسمت کار درزندان دهمزنگ یادآوری شد، از تمام آن مسلکی های روسی و پاردریایی ها، در شعبات صنعتی زندان دهمزنگ استفاده می شد. ضرورت به آنها آن هم با کار بی مزدی که انجام می دادند، بهترین سود را نصیب صاحبان اصلی سود؛ مانند سردار محمد هاشم خان می نمود. از این رو آن انجنیرها با  آگاهی از نقش خویش، گاهی دست به تمرد و رفتارهای اعتصاب گونه نیز می زدند. یکی از آن نمونه ها اعتصاب ابراهیموف تخنیکر روسی است، که تمامی ماشین های بخش صنعتی زندان به کمک اوفعال بود. نکته هایی که در مطالبۀ او وپاسخ دهی وپذیرش رئیس زندان  ومسلماً سردار محمد هاشم خان نهفته است، فشردۀ  آن را از روی نبشتۀ  شادروان محمد هاشم  زمانی می آوریم :

باری ابراهیموف درماشین های بخش صنعتی زندان اختلالی ایجاد کرد ودست به اعتصاب زد . کوشش های رئیس برای فعال نمودن دوبارۀ ماشین ها، از طریق فرا خواندن تخنیکران بیرون از زندان به ثمر نه نشست. ابراهیموف هم  شکم خویش را برای رئیس نشان داد وگفت، تا وقتی که این ماشین را فعال نکنی ، و" تیل " آن را ندهی، ماشین ها همچنان غیرفعال  وبیکاره خواهند بود.

فردای آن روز دو کارتن ودکا( مشروب الکولی مشهور روسیه) و ویسکی ( مشروب الکولی امریکایی)، زیرنام تیل ماشین ها، خریداری وتحویل ابراهیموف شد . ابراهیموف هم ماشین ها را دوباره به کار انداخت.

از آن به بعد هر ماه " تیل مخصوص" ابراهیموف خریداری می شد.( 3)  

 

سرنوشت زنان خارجی زندانی 

حکومت سردار محمد هاشم خان در محبس زنانه کوتوالی کابل ، که در مجاورت ولایت کنونی کابل، قرار داشت ، دو گروه زنان خارجی را زندانی نموده بود.در گروه نخست آن زنان خارجی شامل  بودند، که شوهران شان از افغانستان بودند. حکومت پس از زندانی نمودن شوهر؛ زن را نیز به زندان می سپرد. هنگام شرح حال محمد رحیم خان کوریر، کارمند وزارت خارجه، می خوانیم :

 

 خانم تریسا، همسر محمد رحیم خان کوریر

 

 " محمد رحیم خان کوریرطی مسافرت های خود به کشور روسیه با یک دوشیزۀ روسی به نام تریسا آشنایی پیداکرده وبا وی ازدواج نمود. هنوز طفلی از این ازدواج به دنیا نیامده بود، که محمد رحیم خان در سال 1312 در زمان صدارت محمد هاشم خان وسلطنت ظاهرشاه زندانی سیاسی گردید. خانم تریسا، همسر کوریرهم در زندان زنانۀ کوتوالی وقت ولایت کابل امروز، با یک عدۀ دیگراز زنان خارجی  به اسارت رفت .

این خانم ها عبارت بودند از :

1-      همسر آلمانی یک نفر به نام محمد عمر خان که در کشور آلمان به منظور احراز تخصص در رشتۀ چرم تحصیلاتش را به پایان رسانیده بود، با دو نفر دوشیزگان خرد سال او.

2-      خانم روسی قمبرعلی خان، کارمند افغانی در سفارت مسکو. قمبرعلی خان با دوپسرش به نام های محمد اکبر ومحمد انور، که همچنانِ محمد عمرخان، مدت سیزده سال در اسارت به سر بردند. . . (4)   

گروه دوم چند زن پناهنده از شوروی بود. بر بنیاد گزارشی که سعادت خان یکی از تحویلداران زندان دهمزنگ می دهد؛ صالح جان تحویلدار( جناب خالد صدیق می افزاید که صالح در مجاورت زندان دهمزنگ فروشگاهی داشت که محصولات زندان را نیز به فروش می رسانید )  با یک زن روسی آزاد شده از زندان زنانه ازدواج نمود. عبدالخالق خان رئیس بخش صنعتی درمنزل وی یک زن روسی دیگر را می بیند، که او هم از زندان زنانه آزاد شده بود، اما با زن صالح زندگی می نمود. زن دومی زبان فارسی را درتاجیکستان فراگرفته بود. آن دوتن درهنگام جنگ دوم جهانی از شوروی فرار نموده و وارد مزارشریف شده بودند. اما پس از تحمل رنج شکنجه وآزار درمزارشریف به کابل فرستاده شده وزندانی گردیدند. زن نخستین پس از رهایی از زندان گفته بود، که من به شوروی برنمی گردم زیرا اعدام می شوم. چنان بود که صالح جان با او ازدواج نمود. وهنگامی که رئیس زن دومی را در مهمانی منزل صالح دیده وجویای احوال اوگردید،صالح برایش می گوید که وی بی سرنوشت است. اگر کدام انسان خوب پیدا شود حاضر است که با او ازدواج کند.

رئیس برایش می گوید که من یک زن دارم اگر وی موافق باشد، من با وی ازدواج می کنم.

 به این ترتیب ، رئیس بخش صنعتی زندان دهمزنگ با آن خانم پناهندۀ زندان دیدۀ روس ازدواج نمود و درشهرنو کابل برایش منزلی را کرایه کرد. از زن روسی و رئیس فرزندی به دنیا آمد که اسمش  وحید  بود . . . ( 5) 

انگیزه های آمدن به افغانستان را می توان رهایی از یک نظام سیاسی و امیدواری  برای زیستن در جای دیگر جست. اما انگیزۀ حکومت افغانستان را که با آنها رفتار بسیارظالمانه انجام داد، باید در سیاستی جست وجو نمود که با سرکوب آن مظلومین، رضایت مقامات کرملن را با چنان وسیلۀ ممکن ومیسر، جواب می گفت. به دیگرسخن مقامات حکومتی افغانستان در چارچوب مناسباتی که با شوروی در نظر گرفته بودند، می خواستند به مقامات شوروی  نشان دهند، که ما مخالفین شما را جای نداده در زندان فرستاده ایم. زیرا حکومت افغانستان از دوباره فرستادن آنها که هنگام نپذیرفتن پناهنده معمول است، نیز امتناع کرده بود.

 واگر محکمۀ ورود غیر قانونی درمیان می بود، باید آنها محکمه می شدند. در حالی که هرگز برای آنها  محکمه یی دایر نشد ومانند زندانیان داخلی بی سرنوشت بودند. محترم آصف آهنگ هنگام نام بردن از زندانیان پیرامون یک تن از خردسالان پاردریا، که در زندان دهمزنگ بزرگ شده بود، می نویسد :

" یک نفر به نام قاری که اسمش از یادم رفته است( درشعر شادروان بلخی اسم او عبدالغفور آمده است ) بنگریم :

                    قاری آن مرد اهل صفا عبدالغفور          زهد تقوا عملش طالب غفران امشب

  در صغر سن از پاردریا با فامیل خود به کابل آمده بودند، درسال 1329 زندانی شد و درسال  1341 رها گردید. جرمش نامعلوم بود.(6)

گفتیم حکومت افغانستان تعدادی را که لازم ندیده بود، بکشد، زندانی می نمود وپس نمی فرستاد . اما، از یک مورد استثنایی ، که یک صاحب منصب روسی بود و پس فرستاده شده ، نام برده شده است. از چند منبع  نام او با اندک معلومات دست یاب ما گردید. یکی از آن منابع معلومات نوشتاری محترم آصف آهنگ است .بربنیاد معلومات ایشان پس ازاینکه سردار محمد داؤود خان صدراعظم شد، او را به روسها تسلیم کرد. جناب خالد صدیق از یک روسی نام می برد که او را " شیشقین" می نامیدند،اما، کسی با او تماس نداشت. که احتمال دارد همان صاحب منصب  روسی باشد.(7)

 منبع دیگر قصیدۀ معروف شادروان سید اسماعیل بلخی است . نام روسی یا نام اصلی او در این منبع نیامده است. اما نامی که او برای خود در زندان انتخاب کرده؛ ملا نصر الدین است. این نام را نیز جناب آهنگ در توضیح نام های می دهد، که در اشعار بلخی آمده اند. بلخی او را روسی مرموز می نامد. بنگریم:

غرش روسی مرموز ، ز حد افزون است

نیست در حجرۀ او ، یار زبان دان امشب

ظاهراً بر اثر شدت سرما و خنک

حرف بیهوده همیگوید و هذیان امشب

یا که از غربت و وحدت ، شده دل تنگ و فگار

گوییا رفته به سودای کرملان امشب

آنچنان ناله و فریاد زند ،کز اثرش

روح لنین و استالین شده حیران امشب

ای خروشچف ! بطلب جانب مسکو بازش

سیبری رفت چه خوف است ز خذلان امشب. . .(8)

 

تصویری از یک  پاکستانی در زندان

وقتی به زندانی پاکستانی در دهمزنگ بر می خوریم، معلوماتی که حاکی از انگیزۀ او برای مراجعه به سوی افغانستان باشد، به دست نیامد. دربارۀ او یگانه منبع ما شعربلند وگویای شادروان بلخی است. همانگونه که می دانیم سید اسماعیل بلخی با جمعی ازاعضای هیأ ت رهبری حزب اتحاد، درروز اول سال 1329 خورشیدی یا زمان صدارت شاه محمود خان زندانی شد. آنها مدتی را هم در زندان مخصوص ولایت کابل زندانی بودند. قصیدۀ شب دیجور( شب سیاه) هم در آنجا سروده شده است. بعد تعداد وسیعی از آن زندانیان به دهمزنگ انتقال یافته اند. پیرامون وقت دستگیری وبقیه جزییات آن پاکستانی اطلاعی دیگری دراختیار نگارنده نیست.از روی پاکستانی نامیدن او و تاریخ سرایش شب دیجور(جدی 1336 خورشیدی)، فقط این برداشت حاصل می شود که باید پس از به وجود آمدن پاکستان وی زندانی شده باشد.

 

شادروان بلخی  از او چنین تصویری ارایه می دارد :

جانب غربی من ،حجرۀ پاکستانی است

که نشسته است به یک حالت عریان امشب

زیر پایش نبود هیچ ، به غیر از دو حصیر

نه ورا ملبس و نه بستر و سامان امشب

خواب از شدت سرما به دو چشمش نرسد

مانده محروم ، ز حرارت و ز غلیان امشب

گاه با ملّت افغان ، سخنی داشت ز طعن

کز خجالت نبود ، حالت تبیان امشب

گاه هم فکرتش از شدّت سرما می کرد

سوی ملتان سفر و جانب مکران امشب

با همان حالت غربت ،چه نیکو اخلاقی است

که حکایت کند از خلق کریمان امشب

پشت هر حجره همی رفت و همی گفت خدای:

نبود بی خبر از برّه و گرگان امشب

به یکی فندسیه دادی و یک را سگرت

با یکی لطف خوشی داشت ز احسان امشب

زودتر باز سوی مسکن خود بر می گشت

که نفهمند مگر جمع لَییمان امشب

آخر ای هموطنان ! من به کی گویم این درد

میهمان پهن کند سفرۀ میزبان امشب . . . (9)

 

                                          ادامه دارد

 

توضیحات ورویکردها

1-      میرزا سراج الدین بن حاجی میرزا عبدالرؤوف.سفرنامۀ تحف بخارا. تهران . انتشارات بوعلی 1369چاپ دوم. در بارۀ چاپ نخست آن چنین نوشته شده است : چاپ اول آن در سال 1333 هجریه ( قمری) در مطبعۀ کاگان بخارای شریف طبع شد.

2-      محمد هاشم زمانی . زندانی خاطرات .صص 50 /51

3-      منبع بالا ص 54

4-      خالد صدیق چرخی . برگی چند از نهفته های تاریخ در افغانستان. جلد اول. ص 385. چاپ امریکا/ 1390 خورشیدی.

5-      م.هـ . زمانی . زندانی خاطرات.  ص 52

6-      محمد آصف آهنگ . توضیح نام های اشخاص در شب دیجور. قصیدۀ سید اسماعیل بلخی

7-      از سخنان جناب خالد صدیق وبرداشت نگارندۀ این سطرها

8-      سید محمد اسماعیل بلخی. شب دیجور. سروده شده در زندان مخصوص . پهلوی ولایت کابل. جدی سال 1336 خورشیدی. بهره گیری از متن قلمی جناب آصف آهنگ. این متن قلمی را با متنی مطابقت داده ام که در سایت یا علی مدد، شعرشب دیجور نشر شده است.

9-      منبع بالا.

 

 

----------------------------------------------------------------------------

 

قسمت ششم 

                      شفاخانۀ زندان دهمزنگ   

در زمان حکومت سردارمحمدهاشم خان، هنگام طرح واعمار زندان دهمزنگ، "شفاخانه " یی نیز در آن محوطه تعمیرگردید. در شفاخانۀ زندان بعضی از مریضان زندان دهمزنگ وازبقیه زندانها رابستری می نمودند. شفاخانه درحدود 5 اطاق دارا بود که هراطاق 6 بستر داشت.

داکتر وادویه و وظایف شبانه برای داکتران، آنگونه که برای یک شفاخانۀ عادی درنظرگرفته می شود، درآن جا میسرنبود. درآغاز" یک داکتر ودو معاون داکتر کار می کردند . . .  هفتۀ یک بار یک نفر متخصص جراحی از طرف وزارت صحیه می آمد ومریضانی را که به عمل جراحی ضرورت می داشتند،عمل می کرد" . اما،پس از چندی، چند داکتر هر کدام هفتۀ یک روز به دیدن مریضان می آمدند که عبارت بودند از :

داکتر سید سلطان، داکتر فاروق و داکترعبدالرحیم. این سه تن همه در آلمان تحصیل نموده بودند. داکتر فاروق وداکترعبدالرحیم به مقام وزارت نیز رسیدند. اما داکتر سید سلطان در اثر تماس با بیماران و گرفتن مکروبِ همای لکه دار وفات یافت. همای لکه دار بیشترین قربانی را از زندانیان میگرفت. زیرا از شپش ناشی میشد ، در حالیکه سراسر زندان را شپش فرا گرفته بود، همای لکه دار مرض موجود وهمیشگی در زندان بود.

مریضان بیشتر از زندانیان سیاسی بودند. آن تعداد از شخصیت ها را که پیشتر حکومت لازم دیده بود که اعدام شوند، اعدام نموده بود. برای زندانیان سیاسی که روز به روزتوان وانرژی را ازدست داده بودند، وقتی تکلیف صحی آنها بسیار می شد،پس ازطی مراحل  وتائید مدیریت زندان و در صورت لزومدید داکتر، بستری می شدند. مسلم است که پای مریضان بیشماری در آن " شفاخانه " نرسیده است.

  مریضانی که از بقیه زندانها به شفاخانۀ دهمزنگ  انتقال میافتند، حال زار ودارای تکلیف پیشرفته می  بودند. چه بسا دواهایی که تا رسیدن آنها به شفاخانۀ دهمزنگ داده میشد، به تکلیف ودرد آنها می افزود. با آنهم " دهمزنگ یگانه زندانی بود که به داخل خود یک بیمارستان داشت.  ولو که با وسایل لازمه مجهز نبود. وقتی ایشان را به  بیمارستان زندان دهمزنگ می آوردند، که برای آن محبوسِ مریض، هیچ چیز باقی نمانده بود وتنها یک نیمه جان او را به منظور مردن به بیمارستان تحویل می دادند." به گونۀ نمونه:

" یحیی جان ( بیست ساله ) ، پسر کاکا نائب سالار جانباز خان مدتی در زندان ارگ از درد معده رنج می برد وآقای   میرعبدالغنی خان داکتر او را تداوی ومعالجه می کرد. ولی  داکتر میرعبدالغنی خان از چند قلم محدود ادویۀ ترکیبی کار می گرفت. محبوسین زندان ارگ را هم به همین شکل معالجه  می کرد. بدون اینکه مریضی یحیی جان معصوم تشخیص شده باشد،ماه های تمام محض دوای درد می گرفت ورنج می برد. . .

میر عبدالغنی خان برایش اجازه گرفته بود تا به شفاخانۀ محبس دهمزنگ جهت مداوای بیشتر فرستاده شود.  . . .

دکتور همایون خان جراح توصیه به عمل جراحی نمود. . . پس از انجام کار که سه، چهارساعت را در برگرفته بود، همایون خان گفت  که مریض تکلیف توبرکلوز کرونیک امعأ داشت ومن حصۀ زیاد روده ها را تا جایی که به نظرم غیر سالم می خورد، قطع کردم. . . مرض خیلی پیشرفته ومزمن شده است. معلوم می شود که مدت زیادی از شروع آن سپری شده ، به نظرم شانس بهبودی کمتر است. یحیی جان در عالم یأس ونا امیدی بعد از سه روز دیگر جان شیرین را به جان آفرین سپارید . . ."(1)  

باید افزود که پدریحیی جان، نایب سالار جانباز خان نیز هنگامی از زندان ارگ به شفاخانۀ دهمزنگ انتقال یافت که سکتۀ مغزی دیده بود و بسیاری از ارگان های اصلی ومهم وجود او توان فعالیت نداشتند.

بنابر آن او نیز در شفاخانۀ دهمزنگ وفات یافت.

اما برخی از امراض به ویژه محتاج عمل جراحیِ ساده تداوی پذیر بوده اند. مثلا ً شیخ تقی بهلول ایرانی که تکلیف اپندکس داشت، در همان شفاخانه بستری و صحت یاب گردید. (2)  

شادروان میرغلام محمدغبار که خود در آنجا بستری بود و با نخوردن ادویه زنده برآمد، مینویسد : "  . . . محمد ابراهیم خان قاری زاده، در محبس سرای موتی به " تب بندیخانه" مبتلا شده وبه محبس  دهمزنگ جان داد.  . . . من نیز بهمین مرض مبتلا و با اودر یک اتاق شفاخانه بودم. داکتر معالج یکنفر هندی ( شاید کمپودر ویا بیطار) بود که من بواسطۀ اغمای پانزده روزه از خوردن دوای او معذور شمرده شده وزنده بماندم. بیمار دیگر هم اتاق ما محی الدینخان انیس نویسندۀ مشهور کابل بود که در محبس کوتوالی به سل شش گرفتار و در ده مزنگ منتقل گردید. بعدها او نیز در محبس چشم از زندگی پوشید." (3)   

همچنان شادروان غبار سالها بعدتر هنگام مراجعه به خاطره های آن سالیان،  چشم دیدها و شنیده گیهای بیشتر خویش را ارایه می کند. طی  یادآوری همان خاطره  است که خواننده متوجه می شود که مریضان مبتلا به مرض سل در اتاق تف دانی نداشته ودر دهلیز چوبین از روی ناگزیری تف می کردند. ویا ملهم نام ازهرات که مانند چوب خشکیده بود،آرزو داشت چند روزی در شفاخانه بماند. اما  نه با این امید که درشفاخانه صحت می یابد؛ بلکه آنرا بهتر از اتاق زندان می دید. زیرا در اطاق زندان 50 نفر از ترس آزار کیک وخسک وشپش وحشرات دیگر " هر یک خود را در خریطه انداخته سر آنرا بسته  . . ." می کنند.(4)

 اما همان بیمار وعلیل ( ملهم هراتی ) درشفاخانه نیز لگد خورد ، دشنام شنید تا به زودی چشم از جهان فروبست.

 

نمونه یی از قتل سیاسی

                در شفاخانۀ دهمزنگ

         سرنوشت سید حسن خان حسن (شیون)

 (متولدچهارباغ لغمان 1275- قتل در شفاخانۀ دهمزنگ 1319)

 شفاخانۀ زندان دهمزنگ ناظرصحنه ها و رویدادهای تأثر بار دیگری نیز است. برخی ازکارکنان آن بسیار آرزو داشتند که چشم دیدهایشان به خارج زندان وبه تاریخ سپرده شود.شادروان محمد هاشم زمانی، یکی از زندانیان  وگزارش دهنده گان شفاخانۀ زندان دهمزنگ،برخی از آن رویدادها را به برگهای تاریخ  سپرده است، که شاهدان عینی وشاغلان در شفاخانه آرزوی آنرا داشته اند. شادروان زمانی  درواپسین ایام  توقیف خویش در زندان دهمزنگ، روز اول عید به سوی آشنایان می رود، تا به آنها عید مبارکی بگوید. و این امکان در زمانی میسر شده بود که سردارهاشم خان در قدرت نبود.ازجملۀ پرستاران شفاخانۀ زندان، یک تن به جناب زمانی می گوید که فردا نزد شما به قلعۀ جدید می آیم تا امانت شخصی را به شما بگویم.

 فردای آنروز، پرستار نزد زمانی رفته وداستانی را شرح داده است، از سرگذشت یک تن از چهره های سرشناس وقت به اسم جنرال سید حسن (حسن)، که  شیون نیز تخلص داشت.

پرستار میگوید:

 "  نام من سلیم و تاجیک هستم. داکتر طب ارتش بودم .در وقت جنگ عمومی دوم از شوروی گریخته وارد مزارشریف شدم. ما 20 تن بودیم .  . . یکی از روزها بیماری بستری شد که عبدالرحیم سرطبیب شفاخانۀ زندان در خلال یکروز چندین بار از او مراقبت می نمود. برای من جداً امر وتأکید کرد که « این بیمار " خائن بسیار بزرگ "  است. نباید کسی با او صحبت نماید. » برای من شک وگمانی پدید آمد که این شخص هر کسی که  است، شخصیت مهمی است . روزی آن بیمار برای من گفت که : تو پرستار نیستی ، تو یک داکتر نظامی هستی . هنگامی که سخن او را شنیدم در تفکرفرو رفتم که وی چگونه انسان شناسی است.  . . .در کمال آرامش پرسید که من چه فکر می کنم او کیست ؟ من در پاسخ او گفتم: هر کسی که هستید، شخصیت  عالم وبا تجربه یی هستید.گفت: اکنون آدم مهمی نیستم. یک زندانی هستم. بعد افزود که من از تو یک تعهد امانتدارانه می خواهم. هرکسی را که امین و وطنپرست تشخیص دادی، این امانت را برایش بگو.در حالی که سیل اشک های فروغلطیده از چشمانش ، ترجمان غمها و  درد های او بود، ابراز داشت که: من یک کارمند ارتشی بودم. نام من سید حسن (حسن) است. در اینجا فرستاده شده ام تا مرا بکشند  . . .

 بعد از ظهر یکی از روز ها  عبدالرحیم خان شتاب آلود و وارخطا وارد شفاخانه شد،  در دفتر سرطبابت نشست وبه من گفت : یک تن از بیماران شفاخانه  نمی خواهد پیچکاری شود.تمامی پرستاران شفاخانه را گرد بیاور تا او را محکم بگیرند . من خودم ادویه را در او زرق می کنم. سرطبیب پیش و ما در پشت او داخل اتاق سید حسن حسن شدیم. سرطبیب از بکس خویش دوایی را بیرون آورد، به او گفت: شما بیمار هستید وباید پیچکاری شوید ، من شما را پیچکاری میکنم. پرستاران شما را محکم می گیرند. سیدحسن برایش گفت : من تندرست هستم. به پیچکاری ضرورت ندارم، شما مرا به وسیلۀ زرق دوا می کشید. سرطبیب به پرستاران گفت که وی را  محکم بگیرید، من باید او را پیچکاری کنم وبرگردم که کار دارم. سید حسن به اجبار و زور پیچکاری شد. در پایان  کار،سرطبیب با خشم به من گفت،که متوجه باشی کسی او را نبیند.

 

 

  شادروان  سید  حسن شیون

 

ساعتی گذشت ، فریاد های سید حسن بلند شد. فریاد برمی آورد که ظالمان! مرا می کشید اما چرا این اندازه عذاب وسختی را برمن تحمیل می کنید.هنگامی که من داخل  اتاق او شدم. به من گفت : دیدید که با پیچکاری مرا می کشند. امانت مرا خیانت نکنید.

من برایش گفتم، که امانت شما را خیانت نمی نمایم . . . شام بود که جان سپرد. چند تن آمدند ، جسد بی جان او را از شفاخانۀ زندان بردند."

عصارۀ کاوشهای شادروان زمانی پیرامون انگیزه های آن قتل سیاسی در شفاخانۀ دهمزنگ،  این است که :

چند روز پیش از آن که سید حسن زندانی شود،  میان او وسردار اسدالله سراج، خواهر زادۀ محمد نادرشاه، پیرامون یکی از قرارداد های وزارت دفاع مشاجره یی صورت گرفته .سرداراسدالله خان به تحکم وامر وفشار روی آورده بود. اما سید حسن خان، با آن شیوه مخالفت نموده وبا صراحت گفته بود، که تسلیم جبر وتهدید نمی شوم.

 به احتمال بسیار که سردار گزارش موضوع را به دربار داده وآنها نیز او را ازمیان برداشتند.(5) به منظور آشنایی بیشتر با شادروان سید حسن خان شیون به پیوست این قسمت مراجعه شود.

با توجه به وضعیت کلی حاکم بر زندان ها، انگیزۀ حکومت از داشتن شفاخانه در زندان دهمزنگ، به وضاحت از مضحک بودن و جنبه های نمادین آن سخن دارد . زیرا

فضای غیرصحی همه زندانها واز جمله زندان مرکزی دهمزنگ ، غذای غیر صحی،شیوع امراض، به ویژه وجود همای لکه دار، اسهال و پیچ خونین، امراض ساری مانند سل؛ در کمال وضاحت،حکایتگر مریضان بیشماربود. به دیگر سخن ،وضعیت عمومی زندان بود که مرض ومریضی بار می آورد. از اینرو  به تناسب آن اوضاع مرض ومریض آور و کمیت بیشمار مریضان، "شفاخانۀ زندان دهمزنگ" منظور شفابخشی به زندانیان واحترام به نیازهای انسان بیمار را نداشت؛ بلکه جنبۀ تظاهری وفریبندگی داشت.

                                                 ادامه دارد

 

پیوست

از نبشتۀ  شادروان عبدالحی حبیبی در بارۀ سید حسن ،حسن  برمی آید که وی شیون تخلص می نمود و پس از فروپاشی نظام امانی، در زمان امارت امیر حبیب الله کلکانی، با محمد گل خان مهمند وسید غلام حیدر پاچا، جمعیتی را بنا نهاده بودند به نام جمهوریت؛ وجریده یی منتشر می کردند که " دکورغم"( غم خانه) نام داشت. بعد از سقوط حبیب الله کلکانی،سید غلام حیدر پاچا تبلیغات خویش را به نفع امان الله خان سمت وسو داد. (6)  بنابر آن زندانی شده ودر زندان فوت نمود. سرنوشت محمد گل خان مهمند که آشکار است. زیرا یکی ازیاران نزدیک حاکمیت محمد نادرشاه وبرادران او شد. اما سید حسن خان،  در رتبۀ جنرالی با نظام نادرشاهی همکاربماند. عامل سرکوب وبه احتمال سخنان دیده شده، قتل سیاسی او، پرسش بر می انگیزد. مثلا ً آیا می توان پذیرفت که مشاجره با سردار جوان اسدالله سراج اسباب موجبۀ قتل او را فراهم نموده است؟

در پاسخ تایید آمیز، نمونه های دیگری را سالها پسانترنیز داریم که چنین احتمالی را نفی نمی کند . یکی از آنها مشاجرۀ لفظی عبدالملک خان عبدالرحیم زی با سردارمحمد نعیم خان در جلسۀ هیأت وزرا است، که سردار محمد داؤود خان او را قربانی رضایت برادرنمود وحتا به اتهام دروغین کودتا تهمت بست و در زندان نگهداشت. اما حبیبی هنگام اقامت در اوایل دهۀ سی خورشیدی در پاکستان، درجریدۀ "افغانستان آزاد"،  تصویربیشتری از سید حسن خان در دست می گذارد که اوعلاوه  بر اینکه شاعر، و ادیب بود، دارندۀ عقاید خاص برای مملکت نیز بود .

 حبیبی از زبان سید حسن شیون می گوید که :

" درافغانستان باید یک رژیم نظامی نظیر رژیم مصطفی کمال به وجود آید، تا مردم را با استعمال قوه به طرف خود مدنیت جدید سوق دهد.  ولی این دیکتاتوری باید برای اغراض شخصی ومنافع مادی وخاندانی نباشد.وهم برخلاف طبقۀ منور استعمال نگردد. . . "( 7)

جالب است درحالیکه همه اوصاف فکری وعقیده یی اوبربنیاد تصویر شادروان حبیبی در نقطۀ مقابل روش حکومتداری خاندان سلطنتی بود، اما،  با آن هم تا سال 1319 خورشیدی به عنوان یک ارتشی مهم تا سرحد جنرال مرکزی وزارت حربیه عهده دار وظیفه بود. به قول شادروان سید شمس الدین مجروح، سید حسن  خان به معینی وزارت حربیه نیز رسید. مجروح ازجمهوریت خواهی او سخنی نگفته است. بربنیاد آنچه مجروح گفته است، چنین استنباط میشود، که سید حسن ( شیون) یار نزدیک محمد گل خان مومند وازهمکاران ودوستان سردارمحمد هاشم خان ،انسانی حاضر جواب وصریح الهجه بود ، شعر میسرود وآنرا برای دیگران می خواند. با وجود آن دوستی  ورفاقت ها،خوانش شعر او برای دیگران، به مزاق سردارمحمد هاشم خان سازگار نبود.(8)

 

 بر بنیاد این برداشت ها وبا توجه به آرزومندی سردارمحمد هاشم خان از زیردستان، که چون وچرایی درکارشان ظاهر نشود وهمواره مطیع وفرمانبردار باشند، و افزون بر آن با شعر وفرهنگ ومقوله های از این دست ناسازگاری داشت؛ سیدحسن خان به رغم خدمات به آنها، محبوس وکشته شد.

 

 

 

رویکردها وتوضیحات

 

1-      خالد صدیق. خاطراتم ص  153 – 152

2-      شیخ تقی بهلول ایرانی از رهبران شورش ضد برداشتن حجاب زناندر مشهد بود. پس از سرکوب آن شورش که عده یی کشته شدند، به افغانستان فرار نمود و وارد هرات گردید. از آن جا به کابل فرستاده شد.مدتی در توقیف خانۀ ولایت کابل و بعد در زندان دهمزنگ زندانی بود. بنابر  قول جناب خالد صدیق،شیخ هنگامی که در شفاخانۀ دهمزنگ بستری بود، اشعاری را با نام " ماستنامه" سرود . ماستنامه 800 بیت داشت. مطلع آن این است:

بیا کــوچی  مرا قربان خود کن

مـــرا قربان  آب ونان خود کن

3-      م. غ غبار. افغانستان در مسیر تاریخ ج.2 ص 143

4-      منبع بالا

5-      م.هـ. زمانی .زندانی خاطرات. به زبان پشتو. ص 229-239

6-      عبدالحی حبیبی. جنبش مشروطیت در افغانستان. ص 146. چاپ کابل . 1362 خورشیدی

7-      منبع بالا. ص  150

8-      زندانی خاطرات.ص 234

قبلی

 


بالا
 
بازگشت