دکتور فرید طهماس

 

دعوتـــــــنـامه

 (طنز کوتاه)

صبح وقت ، از خارج  زنگ  زد و گفت:  "  انشأالله  بزودی محفلی برگزار می کنیم  که  در آن آدمهای کلان کلان و مشهور مشهور و کاکه کاکه ، اشتراک می کنند . از شما نیز خواهش می کنم  تا  با  حضور مبارک تان محفل ما را که هفت شب و هفت روز  دوام خواهد کرد  و  در یکی از هوتلهای پنج ستاره یی  شهر دایر میشود ،  رنگین تر بسازید ! "

گفتم تشکر، اول این که من کدام آدم کلان و مشهور نیستم و دوم ،  آمدنم  به کشوری که شما در آن زنده گی می کنید، بدون ویزه امکان ندارد و  گرفتن ویزه ،  بدون دعوتنامه  نا ممکن است .

کمی مکث کرد و گفت :  "  بسیارخوب، به شما دعوتنامه روان می کنیم ،  اما مصارف غذا  و  کرایه هوتلی را که در آن اقامت می گزینید ، باید خود تان بپردازید ، به خاطری که  مهمانان ما ، اشخاص عادی نیستند ، هر کدام شان آدمهای کلان کلان ،  کاکه کاکه ،  مهم مهم و  پولدار  پولدار هستند، همه شان مصارف خود را بدوش خود گرفته اند !  "

پرسیدم ،  چقدر پول باید بپردازم ؟  گفت : "  معلومدار  که تکت دو طرفهء تان را خود تان می خرید ، می ماند  پول هوتل و غذای تان . برای تأمین جای در هوتل و غذا باید مبلغ  4355  دالر امریکایی و  80 سینت  پرداخته شود . پس لطف کنید و همین  حالا به  بانک بروید و مبلغ مذکور را که چندان پول زیاد نیست ، هرچه عاجل تر به حساب بانکی ما انتقال بدهید !  حساب بانکی  ما را  یادداشت کنید :  یک ملیون  و چارصد و پنجاه و چهار هزار  و  ...  "

مثلی که به خواب مقناطیسی رفته باشم ، بی اختیار قلم گرفتم و شماره بانکی اش را نوشتم .

 در حالی که دستهایم می لرزید، گوشی را ماندم  و  روی ناشسته  و  نان صبح را ناخورده ، به سرعت لباس پوشیدم و  دویده دویده به  نزدیکترین نماینده گی بانک بین المللی رفتم و  مبلغ 4355  دالر امریکایی و 80 سنت را به حساب وی انتقال دادم .

 
یک هفته بعد ، دعوتنامه  به من رسید .  ویزه گرفتم  و  تکت  دوطرفهء طیاره را خریدم .  تلیفون کردم  و تاریخ پرواز را  به وی اطلاع دادم ؛ در ضمن علت برگزاری محفل باشکوه را نیز پرسیدم . در حالی که احساس میشد از خوشی زیاد در لباس نمی گنجد ، گفت :

   " والله  تصمیم گرفتیم که بخیر و بخوبی همو بچه گک پسکرکی خود  را  سُنت کنیم  که باز پسان  زمستان میایه  و هوا سرد میشه ... "

و من پس از چند روز ، در حالی که فکر میکردم واقعاً  آدمی هستم بسیار مهم ، کلان ، مشهور و کاکه ، یگانه لباس شیک و فیشنی خود  را پوشیدم و بطرف میدان هوایی رفتم . 

 پایان ،  2012

 

 


بالا
 
بازگشت