الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

 

باز شناسی افغانستان

 

 

صفویـها

بزرگترین رقیب در سرحدات شرقی امپراطوری  عثمانی

 

 

بخش  هشتاد  وسوم

 

 

شیخ صفی الدین اردبیلی بزرگ  مردی در شروع  این سلسله:

زندگي نامه شيخ صفي الدين اردبيلي:

شيخ صفي الدين ابوالفتح اسحق بن شيخ امين الدين جبرائيل اردبيلي(۶۵۰-۷۳۵ه.ق) عارف و صوفي مشهور ايراني ، كه سلاطين به سبب انتساب به نام او به صفويه يا صفويان موسوم شده اند . صفي الدين پسر امین الدین  جبرائيل بود و در اردبيل به دنيا آمد (۷۱۳ - ۶۳۱ خورشيدي برابر ۷۳۵ - ۶۵۰ قمري  می  زیست  . [1] اجداد وي در قريه كلخوران اردبيل زراعت داشتند و پيشينيان آنها از قريه رنگين گيلان به اسفرنجان در حدود اردبيل آمده بودند. پدر  او  با وجود مكنتي كه از راه كشاورزي به هم رسانيده بود، به  تصوف که در آن دوره  بخاطر موجودیت  شاهان ی از تبار  ترک و تاتار که بعداً به آن  می پردازیم ،  پر رونق  گشته بود ،  علاقه  خاص به  تصوف داشت.

 صفي الدين در سال 650 قمري در محيط انزواي خانواده و در صفاي زندگي روستايي به دنيا آمد. در عين اشتغال به مقدمات علوم رسمي در مقام صدر قرار گرفت ، او  در جوانی  در صدد بر آمد که وارد  دار و دستگاه صوفیان شود .

ظهور  تصوف در  قرن ششم  هجری به بعد، ارتباط  مستقیم با  خیزش قبایل ترک  و تاتار، در درون  ایران و اناتولی دارد . ازر بع اول قرن  پنجم به بعد قبایلی  از آسیای میانه و غرب  چین در امواج  پیوسته ای راهی ایران شدند ، و چنانکه  میدانیم امپراطوری  پهناور سلجوقی را  تشکیل دادند . ترکان  که سابقاً دین ِ نیا پرستی و تقدس جادوگران قبیله ئی داشتند ، پس از  آنکه  مسلمان شدند  عقاید  دینی کهن شان را با خود  کشیدند ، و بسیاری شخصیت  های مدعی تقدس و مسلمان را بجای توتومهای مقدس نهادند ، و برای مردگان  آیینه  گنبد و بارگاه بر افراشتند.

از این  آرایش  مذهبی مسلمانان   ترک نیمه  ملا های زیرک  در ایران  و ترکیه با درک  این گرایش  عقیدتی ترکان ، خود  شان را بصورت  اشخاص آگاه به امور  غیبی و قادر به راز کشائی و دخل  و تصرف در امور  جهان  مطرح کرده  از این طریق خود را به  حاکمان  ترک ، نزدیک کردند که به  نان و نوایی نیز  رسیدند. یکی از این  صوفیان که از عرب های   فارسی زبان  خراسان بود   ادعا داشت که طغرل سلجوقی و دو برادرش  از اثر دعای او  خراسان  و ایران را  گرفته  و پادشاهی یافته اند . این  وضعیتی بود  که از اوائل  قرن ششم  هجری از اوسط آناتولی تا شرقی ترین قسمت  های  خراسان  وجود داشت ؛ و شیخ صفی الدین اردبیلی نیز  از جمله  کسانی  بود  که  در   چنین ظرفیتی پا  بعرصۀ اجتماعی نهاد  و از این طریق توانست برای احفاد  خود دم و دستگاه رفیع  ایجاد و  پوستین  تۀ پایی خود را به  سریر  پادشاهی و  چراغ  تیلی  فلیته سوز خود را به دیباج انور شهنشاهی تبدیل نماید  . این صوفیان تازه  بکار آغاز کرده با تقدس بخشیدن  بمقام  پادشاهی ترکان ، نوعی تبلیغ را در میان  عوام  مردم  ترویج  میکرد و  این  پادشاهان ظالم و مستبد که بجز قتل و تاراج  و بی حرمتی بمقام  انسان  چیزی دیگری  از دست  شان بر  نمی آمد  از طرف همین جماعت  معلوم الحال سایه  خدا شناخته  میشدند .( من وقتی  احسن التواریخ  حسن بیک روملو را کشادم تا مگر  حقایقی در مورد  مبدأ خانواده صفویه بیابم  تقریباً دو ثلث  کتاب فقط  تقریراتی بود  در مورد  مدح شاهان صفوی و بس ).

در قرن  هفتم   هجری وضع  ازین  هم بد تر شده بود،  زیرا  خیزش  مغولان  علاوه  به  ترکان سلجوقی بدرون   خراسان  تا اقصای هند  کشانیده شد  که  میتوان دوران  عروج کار  وبار این دست صوفیان  دانست ؛ این در حالی  بوقوع  می  پیوست  که  مکتب انسان  پرور  عرفان  که ریشه  در تعالیم خلفای راشده و تابعین  داشت  و رهبر ان آن  ابابکر و  علی و سلمان ، جعفر صادق و بایزید و رودباری و... بودندکه این  خیزش  از همان  قرن اول  «ه » ره به  خراسان باز نمود (خراسان در آن دوره بستر خیزش  های تعالیم  علمی و اخلاقی و مکتب حدیث و فقه  بشمار میرفت  مخصوصاً دانشکده  هایی که  در  بغداد  ،دمشق ، نیشاپور و سایر شهر  های خراسان  که بنام  نظامیه  یاد  میشد  معرف  این  حقیقت  است.)که  همزمان  با پذیرش دین  اسلام  در ایران  و  خراسان همزمان پدید آمده بود  ولی با تاسف که  جلو داران  عرفان   و طریقت  محمدی را  نایره  جنگ و خود خواهی  های قبیله وی و موجودیت  خلفای بی قاعده و بی کفایت  اموی و  عباسی  بی قدر  ساخت  و به  «عرفان و طریقت » صورت بدلی  دها دستگاه ریز و درشت از گونه آخر  تصوف بیرون  آمد  که سراسر منطقه را از اناتولی  تا دهلی مخصوصاً در  زمان سیطره   صفویان گسترش  داد  و شیخ  های این خانقاها یک نیمه  خدا شبه  شاه خدا خدایان  کهن و توتوم های دنیای باستان  بودند  که ادعا داشتند در نظام  هستی  دخل و تصرف دارند .این کار باعث آن شد  تا ثروتهای هنگفتی   از طریق  مریدان به  این خانقاها سرازیر  شود؛ تا اینکه  مرد  دینی بنام امام ربانی  مجدد الفثانی  بنام شیخ احمد سرهندی ،در سال یکهزار از  هجرت، در  سرهند  هندستان، در دهلی ظهور کرد  وا ،واپس  طریقت رااز بدعت  های نا روا  و شرک زابیرون  کرده    هر چهار طریقۀ آن را با مطابقت با موازین شریعت  ناب محمدی  که در اصل نیز موجود بود، در دایره  مذهب  تسنن دراصلاح در آورد  آورد.  ولی شیوخ و  خانقاه  های امامان صفوی  چون دارای دم و دستگاه  پر قدرت  شاهان صفوی همراه شان بود ، بهمان  حال  خود  باقی ماند که از اثر آن ، تا هنوز  ملت  ایران، در  گیر  مسایلی  هستند  از قبیل  قبر پرستی ، ماتم  گیری در روز  عاشورا و سینه زنی با قمه  های نازک و بران که  هنوز سینه  صد ها هزار جوان  ایرانی را در ایام عاشورا جریحه دار میسازد ، به  علاوه بوسیدن و سجده  کردن به  خاک  کربلا و قبور تا هنوز  وجود دارد(من  در سفر حج  حاجیان   ایرانی را دیدم  که  در مقام  ابراهیم زمانیکه بعد از تکمیل طواف دو رکعت  نماز در مقام ابراهیم   میخواندند سر به  جا نماز  هایی میسودند که در آن  خاک  کربلا دوخته شده بود.) ، چون این  حرکتها قدرت  رژیم  اسلامی ایران را نفی نمیکند  ، از طرف آن دولت    نیز حمایت  میگردند.  [2]

بر میگردیم  به شیخ بزرگ  این طایفه شیخ صفی الدین  اردبیلی    :

صفی الدین اردبیلی بعد از آنکه  مقامات  علوم  دینی را فرا گرفت ، نزد ، یکی از  خانقاه داران بنام شیخ فرج  ،اردبیلی  مرید شد .او به  هوای وصول بمقامات موهوم و کسب نام و آوازه و به راه افگندن دار و دستگاه صوفیانه ، یک چند در کوی سیلان به اعتکاف  نشست ، و چون در آنجا آوازه ئی حاصل نکرد آزربایجان را رها کرده به شیراز سفر کرد  و در خانقاه  شیخ  عبدالله  خفیف  ،ماندگار شدتا بگمان  خودش به سیر و سلوک  پرداخته بمقام  برسد . او  همچنان  در شیراز بخدمت یک صوفی پر آوازۀ  دیگر بنام میر عبد الله فارسی  مشغول شد . درین خانقاه  ها بود  که او با فنون مرید  پروری  آشنا شد . او به اردبیل بر گشت و  متوجه شد  که  نمیتواند  با شیخ  های  با سابقه  تر از خودش رقابت  کند ، لذا  در سال 655 ه. ش. به  گیلان رفت و در روستای هلیه کران  گیلان  در زاویۀ شیخ  زاهد  گیلانی معتکف گردید . شیخ زاهد  که  مورد  حمایت  غازان  خان  مغول بود و به سبب برخورداری از بذل  و بخششهای او  ضرورت  تسلیم شدن  ایرانیان  به حاکمیت  مغولان را تبلیغ  میکرد وشایدهم  از  خویشاوندان شیخ  صفی بود که مریدان بسیار در  گیلان  و مازندران  و آذربایجان  در میان ترکان و ایرانیها داشت . صفی الدین بزودی  توجه شیخ  زاهد را بخود  جلب کرد  و  توانست بمقام  مرید اول  و نمایندۀ ویژۀ شیخ  دست یابد. شیخ به سبب علاقه ایکه به صفی الدین  پیدا کرده بود ،  دخترش را بعقد  نکاح او در آورد  و گویا در اخیر عمرش وصیت  کرد  که صفی الدین  جانشین او  گردد.

شیخ زاهد  در سال 679 ه ش. در گذشت وصفی الدین  که برنامه  های بلند  پروازانه ای در سر داشت ، بی درنگ به اردبیل رفت  و بعنوان شیخ  طریقت برای خودش  خانقاهی برپا کرد  و مریدان شیخ زاهد را  دور خودش  گرد  آورد . او  که یک شیخ شافعی مذهب بود ، همچون شیخ عبدالله  خفیف و شیخ زاهد به تبلیغ احکام شرعی  واجرای امر معروف  ونهی  منکر  در مذهب  شیعی مشغول شد تا مردم را به پیروی نزد  خود  گرد  آورد. او  جوانان دین باور و لی علاقه  مند به  شاد زیستن را نزد خود  گرد  آورد و به  این  ترتیب   به شمار  مریدانش  بیفزود. [3]    با تمايلي به زهد و رياضت  می پرداخت. گاه اوقات خودش را در مكاشفات صوفيانه مانند هر صوفی ای وارسته ، بسر مي برد   اينكه از علوم رسمي چه اندازه بهره داشت معلوم نيست اما از اقوال و احوالش  چنین  معلوم  میگردد که آشنايي كافي با علوم شرعی داشته  است  به  قول مؤلف "عالم آراي عباسي"  «مدتي به اكتساب فضايل و كمالات صوري پرداخت» و اين كمالات او لامحاله، آن اندازه بود كه قرآن را حفظ كرد، در فرايض و سنن وقوف تمام يافت چنانكه از لغات عربي و فارسي و تركي و مغولي هم بهره مند گشت و به قول مؤلف "روضات الجنان" از اشعار و نكات و لطايف نيز محتظي شد.

ابن بزار اردبیلی می  نویسد  که شیخ  قبل  از اینکه بمقامات اولیا برسد  دارای  حسن  نیکو  و مورد  توجه  خاص و عام بود .او با الجایتو  خان  مغول  هم  عصر بود و بر علاوه زبان آذری را  میدانست .

در روایات صوفیه  نقل شده  است  که روزی الجایتو  خوان  مخصوص  گسترانید و در نزد شیخ صفی و  شیخ علاء الدوله سمنانی که  هر دو در حالی  بهم  پیوسته بودند که سلطان الجیتو  جمعی  کثیری از  مشایخ  و علمای  عصر را  نیز دعوت  نموده بود  مگر علاأ الدله سمنانی  از خوردن  نان ابا ورزید  و  سلطان الجیتو  گفت  مگر نان من  از مرجع  حرام  است  که شیخ بان دست دراز نمیکند . شیخ صفی فرمود : او  دریاست اگر خواست  قطره را بخود  پیوند  میدهد ولا غیر  زیرا  او شهباز است  و بهر طعمۀ  میل نمیکند.. و این روایات  در  آثار صوفیه بکرات  آمده  است .

گفته شده  است  که  عهد شیخ  صفی الدین دوران  عروج  تصوف و شکوه  خانقاها و رواج  کار وبار  خانقاه داران بود . دسته جات صوفیان با نحله  ها وطریقه  های مختلف در سراسر خاور میانه  با برخورداری از حمایت   حاکمان  مغول ، دستگاه  های  طویل و  عریض و پر رونقی داشتند و با هم در رقابت بودند . حکومت داران  مغول وقتی مسلمان شدند   در جستجوی «انسان برتر» و «قدیس معجزه گر» به شیوخ  تصوف  روی آوردند ، و آنها(شاهان) آنقدر کودن  و  خالی ذهن بودند  که  این  دست   پیران طریقت را که در دور و بر شان  از موقف  های سیاسی و اقتصادی شان بهره  میبرد را  دارای قدرت  های خارق العاده  و معجزه  گر  میدانستند .نتیجه  این شد که  این صوفیان از همه سو  سر بر آورند و در هر  گوشه ای دستگاهی بخاطر اغوای مردم  برپا نمایند  و به  این ترتیب این  شیوخ  از مغولان بر سر اقتدار بهره  می  گرفتند .این صوفیان  مردم را بطرف جبری شدن  هدایت  میکردند  و میگفتند  هر پدیده ای که رخ دهد در آن انسان دخلی ندارد . و هر حادثه ای که  در زندگی فردی رخ  میدهد  جلوۀ از عنایات الهی است  و   میگفتند  هرچه  بر سر انسان بیاید  از حبیب است .و بدون  مشیت او  هیچ  پیش آمدی نمیتواند رخ  دهد و به  عوام  می فهماندند  که  خوشی و درد  هر دو باید یکسان مورد قبول بنده باشد و آنرا از خدا بداند و به  هنگام درد  خودش را تسلیم خدا کند و دم  نزند .این شیخان حاکمیت سیاسی روز را در برابر رعیت  هرچه بود  مقبول میدانستند و اطاعت از دستگاه سلطه را به عوام تلقین  میکردند ، آنها معتقد بودند پادشاهی که  مسلمان باشد و  در دین  خدا در ستیز نباشد ، هر عملی که انجام دهد  عین  عدل  است ؛ حتی اگر شاه و یا قاعد  مملکت  برای ارضای امیال  شهوانی اش، نوامیس  مردم را در نظر نداشته و خون انسانهای بیگناه را بدون  هیچ  بهانه ئی بریزد.کاری خدا  پسند  کرده  است و  کسی حق ندارد باو اعتراض کند .  (کاری که  همین اکنون در بین  جامعه ایران و  پیروان و طرفداران  رژیم ایران  وجود دارد .  )

صوفی گری و خانقاه داری در  عهد  مغولان  بیش از هر زمان  دیگر  در ایران شیوع یافت ، و هر کدام  از شیوخ  خانقاهدار مثل یک  پادشاه  پرقدرت و ثروتمندی بودند که   بر خیل مریدانش  شاهی میکرد.

خانقاه شیخ صفی الدین  از پر درآ مد  ترین خانقا ها در اردبیل بود  که  مورد توجه رشید الدین فضل الله  وزیر نو  مسلمان غازان خان  مغول - و شخص  غازان خان قرارداشت . رشید الدین فضلل الله  پیش از آنکه بدربار مغول راه یابد  شغل و  پیشه  عطاری داشت  که از طریق همین  پیشه خود به در بار غازان  خان  تقرب یافت او در عصر اولجای تو  نیز بهمین سمت باقی ماند .

خواجه  پس از آنکه  بحکم  ضرورت  مقام  دولتیش  مسلمان شد در صدد  کسب حمایت  خانقاه داران بر آمد تا از این راه برای خودش  معنویتی بتراشد . او به شیخ صفی الدین  نزدیک شد  و خویشتن را مرید  طراز اول شیخ  قلمداد کرد ، و بهر مناسبتی بخانقاه  میرفت . بنا بر سندی که  در «مکاتبات رشیدی »  آمده  است  که  خواجه بمناسبت یکی از اعیاد ، اجناس ذیل را بدرگاه«شیخ بزرگوار » تقدیم  داشت (از جانب مؤلف  به  متریک  تصریح شده است ): گندم  پانزده  هزار کیلو ، برنج سی هزار  کیلو ، روغن مادگاوی یک هزار وششصد  کیلو  ،  عسل سه هزار و دوصد  کیلو ، ماست  کیسه  کرده دیر پا هشت صد  کیلو ، شیره  خرما چهارصد  کیلو، شکر چهارصد  کیلو ، نبات  مصری چهارصد  کیلو ، گاو نر سی راس ، گوسفند یکصدو سی راس ، غاز یکصدو نود  قطعه  ، ماکیان ششصد قطعه، گلاب سی قرابه ، پول نقد  ده  هزار دینار .

شیخ صفی  با چنین  توجهات شاهانه ئی ، و با چنین در آمد  نجومی  که از  جیب « وزیر و شاه» ، و در حقیقت  دست رنج  روستائیان تاراج شده  و فلک زده  ایران به بار گاه قدیسش سرازیر میشد باوج قدرتی رسیده بود  که نوید حاکمیت آینده ایران رابخانواده  اش  میداد  و  میگفت خانقاه را به  اوجگاه سلطنت  تبدیل خواهد  نمود.او سی وپنج سال بر دستگاه  تصوف اردبیل رهبری میکرد  و هزاران  مرید بیکاره و مفت  خور  در پیرامونش  گرد  آمده بودند  و از عطایای شاهان و وزیران روزی میخوردند و بجان پادشاهان و وزیران  مغول دعای خیر میکردند ، و ضرورت  اطاعت  از حاکمان و وزیران  مغول  و حرام بودن  مخالفت با آنها  را تبلیغ  میکردند .

شیخ صفی بسال 713 ه ش. روز دوشنبه دوازهم محرم سنه 735 قمري، بعد از نماز صبح، در سن هشتاد و پنج سالگی  در گذشت و روز بعد به وقت نماز ظهر، در مجاورت خلوت خانقاه خودش دفن شد. هنگام وفات وي، پسرش شيخ صدرالدين موسي، در مسافرت بود و زن شيخ هم كه در ايام بيماري از شيخ مراقبت مي كرد، چند هفته بعد از شوهر وفات يافت.[4]  که با  در گذشت ابوسعید  آخرین پادشاه  مغول و آغاز دوران  ملوک الطوایفی  یا شاهک شاهکی و یا آنگونه  که  ترکان  میگفتند  «ایلخانی» بود.  [5]

 

[1]   سلسله صفویه انوش رائید ، مجموع  مقالات  و نظرات  شخصی انوش روئید (جنبش برداشت  دروغها  از تاریخ  ایران.

[2]   خاندان صفوی و پدیده قزلباش ، تالیف  امیر  حسین  خنجی (تاریخ  ایران )،ص1-6. با کمی اضافات

[3]   همان  ماخذ ، 7 ؛ رک: ابن بزار اردبیلی ، صفوة الصفا  تصحیح  غلام رضا طبا طبائی  جلد «ب»  شیخ صفی و تبارش   تالیف احمد  کسروی .

[4]  جزو  چهارم  از مجلد سوم  ، ص 38 ، تاریخ  حبی السیر ،تإلیف  غیاث الدین  بن  همام الدین  «خواند  میر ، قلمی چاپ  بمببی ، برچیده شده  از کتابخانه  دیجیتال  هندوستان.

[5]  حبی السیر ، همان ؛ خاندان صفوی و پدیده قزلباش ، تالیف  امیر  حسین  خنجی (تاریخ  ایران )،ص16

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++

 

 

ادامه  امپراطوری   ترکهای  عثمانی

 

 

بخش  هشتاد  دوم

قسمت اول : تاخت  وتاز در اروپا

در سال 1479م/884ه .ق. قشون  چهل هزار  نفری  ترک  بفرماندهی یازده  نفر  از رؤسای  دولت ترک داخل  ترانسلوانیا شدند. ترکها که  در این  جنگ  غالب بودند ولی با مدد  کی نیس حالت  جنگ  تغییر کرد که در نتیجه    ترکان  غالب مغلوب شدند .  کی  نیس  در بین  کشته شدگان ترک،  میز غذا  خوری  خود را برپا داشت و  در بالای نعش های ترکان  ،در حالی مشغول باده  پیمایی  شد  که سپاهیان او  در اطرافش بالای  اجساد  ترکها  رقص  و  پایکوبی میکردند .کی نیس با حرکات  وحشیانه  نعش ترکان را بدندان  می گرفت و خون  انها را یکجابا باده  می  نوشید .کی نیس ، روز بعد  هشت  هزار  نفر از اجساد  مجارستان را که  در این  جنگ بدست  ترکها  کشته شده بودند  با تشریفت و اعزاز مدفون ساختند .

یکسال بعد   لشکر ترکها مجدداً به  جهت انتقام   صدامت  سال  گذشته  که در ترانسلونی به  آنها  وارد  آمده بود  به  ولایات کارنیوال  و گارین  تی  و  استیری  حمله بردند . بتاریخ 29 جولای 1480م/20 جمادی الاول  885 ه.ق . شهر های  کارنیوال را  غارت  کردند که  در اخیر این  جنگ  ترکها پانصد  نفر  از  کشیشان را نیز به  اسارت بردند .[1]

سلطان  محمد باقییات  خود را  بطور لاینقطع بجنگ  در  ممالک  اروپایی پرداخت  او  متوجه  ممالک  وندیک ، ناپل ، ایالات زانت Santé ، جزایر  یونین (ایونی) Juliennesجزایری در  غرب یونان گردید  که  در سال 1479م/884ه ق.کدوک  پاشا یکی از  فرماندهان   عثمانی با صد فروند  کشتی حامل ینگی  چریکان  در اترانت  که بمنزله  خیابات ایتالیا بود  نمودار شدند  که  اترانت را تصرف نمودند . آنها  معابد را پس از غارت  خراب نمودند ، دختران  جوان را  پیش چشم  مادران  و شوهران  بی عصمت کردند و  در نتیجه  12000نفر را کشتند و باقی را به  اسیری  گرفتند .

در 23 ماه  می 1480م/885 ه.ق.احمد  پاشاه  با 160فرووند  کشتی مستعد  حمله به رودوس  گردیده و در روز  جمعه 28 جولای  1480 /885ه. ق. شهر را فتح  کردند  و در همین اثنا  مسیح  پاشا ، اعلان نمود  که اموال شهریان  با خزاین و دفاینی که   هست مال سلطان  است  نباید  غارت  شود .. با شنیدن  این  ندا تمامی عساکر فاتح و  پیروز مند  ترک، از جنگ  دست  کشیدند و بلا تکلیف  در شهر گشت و گذار میگردند  که  در همین اثنا  شوالیه  های رودوس، از  عقب در آمده  قتلی با افراط  کردند  که  در نتیجه  یورش  شوالیه  ها 3500  نفر  از ترکان  بقتل رسید که  نعش  های شان  پس از جممع  آوری  آتش زده شد . در نتیجه  این  جنگ  نه هزا ر  نفر از  عساکر عثمانی ، کشته و  پانزده  هزار دیگر زخمدار گردیدند و احمد  پاشا هم  از محاصره  دست  کشیده  روانه استامول  گردید .

اسلطان محمد از جمله 52سال عمر ، سی سال آنرا سلطنت  کرد . تاریخ  نویسان  اروپایی در فتوحات و  وسعت  خیالات او  آثار زیادی بجا نوشته   و  گفته اند  که  مملکت دو امپراطور و ولایات  چهارده  پادشاه و دوصد شهر  را مفتوح ساخت .امپراطوریهای را که او فتح  کرده  است   اسلامبول()قسطنطنیه)و طرابوزان  میباشد .

او  در   شهوت و  عیاشی افراط می نمود ، خیالات  بلند و همت  عالی داشت .اربابان  علم را محترم  میداشت و همچنان صاحبان  کمال را احترام  می نمود او قتل  برادر را برای  سلاطینی که بعد از خودش می آید قانونی ساخت و خود  در ابتدای جلوس برادرش را  بقتل رساند که   گفته قبلاً گفته  آمدیم ..او  میل مفرد  به  پسران  خوبروی داشت . او  وقتی شهری را  می  کشود  پادشاهان و فرماندهان  آنجا را با خانواده  های آن   بقتل می رساند و از میان شان اسیر نیز می گرفت.نجیب زاده  های خوش صورت اروپایی را  محفوظ نگهمیداشت  و با آنها  مشغول فسق میگردید .او  پسران  خوشگل را از از یونان  ،  پون و ولایات  متعلقه به  جنیوا  و وندیک و سروی  و افلاق را  جمع  نموده  تا وقتی که امرد بودند  و شهوت سلطان را می توانستند  به  هیجان بیاورند   مشغول  این  خدمت بودند  پس از آن  ترقی کرده به  مناصب بزرگ  و مراتب عالی  می رسیدند .  چنانچه  محمد  پاشاو سلیمان  پاشا  که به رتبه شخص اول دولت رسید ند  از  هممین قماش بودند . هر بد بختی که  در مقابل خواهش سلطان   مقاومت  میکرد  و نمی گذاشت سلطان از او  کام  دل حاصل نماید  فوراً سرش بزیر  تیغ  جلاد  میرفت .  چنانچه  خانواده نتارا Notariesدوک بزرگ  اسلامبول  و دختر باکره  عفیفه  پادشاه نگرپون  آگریبیوز  و پسر چهارده ساله  فرانز  مورخ  است  که بعد از  کشته شدن  پسرش  رفت و  کشیش شد  و وقایع  ملال انگیز آن  عهد را  تا سه سال  به رشته  تحریر در

آورد .[2]

    

 

قسمت دوم :بایزید ثانی (دوم)

بایزید دوم  نظر به قانونیکه  از پدرش محمدفاتح مانده بود  در صدد  کشتن  یگانه برادرش جم بر آمد و  این بازی مدت  پانزده سال ادامه یافت  .جم  هفت سال  محبوس شوالیه  ها بود  و بعد بدست  پاپهای روم افتاد  سه سال بدست  پاپ اینوسان  هشتم  و بعد از مردن  پاپ هشتم  به  نزد  پاپ الکسندر  بورژ  ششم اسیر و بعد از دوسال مسموم  گردید  که بدست  پادشاه فرانسه  سپرده شد . چون بناپل رسیدند  جم از اثر  زهر بمرد که این واقعه در سال 901ه.ق. /1495م  اتفاق افتاد .[3]

بایزید دوم در سال 888ه.ق. /1483م بوسنی هرزیگوین را مسخر وجزو ولایات  عثمانی گردانید . در سال 889ه.ق./1484م بطرف   ادرنه با  لشکر  گران  حرکت  کرد و  چندین  محل را بدون  جنگ  تصرف و در نتیجه  تاتارستان و کریمه را پس از  پانزده روز محاصره  تصرف نمود .[4]  

سلطان بایزید (دوم) باوجودیکه شخص مصلح بود  حرکت  های  فرمانروایان مصر او را واداشت  تا او  از  اروپا متوجه مصرو  آسیای صغیر  شود.

درشانردهم اوت سال 1488م/893 ه. ق.  لشکر مصرو  ترک بهم  آویختند  . در اولین  حمله  عیسی و سلیمان  پسران اورنوس  پاشا  کشته شدند .  عساکر  عثمانی  بعد از  کوشش بسیار  شکست  خورده رو به فرار نهادند . عساکر مصری در باز  گشت  با  لشکریان  احمد  پاشا شاخۀ دیگری از عثمانیها رو برو شده  مجبور شدند  آنچه  غارت کرده بودند  برزیزند و  برای فرار بخود راه باز کنند و جنگ  عثمانیها  و  مصریها در همینجا توقف  نمود.

پنج  نفر پسران  سسلطان بایزید  در  پنج  مملکت  معتبر آسیایی  حکومت  میکرد  : احمد در اماسیه ، شهنشاه  در فرامانی ، ، عالمشاه در منتشا، ایلی فوررفود  در صاروخان و سلیم در طرابوزان .

در سال 1491م/896 ه ق .   مصریها موافقت  کردند تا سه  قلعه را که  در دشت  چقوراوا  تسخیر کرده اند   واگذار نمایند  تا راه  مدخل انها (ترک) بمکه  معظمه  و مدینه  منوره  باز باشد .

بعد از اینکه  امنیت  در ممالک  آسیایی  حاصل شد  سلطان بایزید  خیالات  خود را  به طرف  مجارستان  معطوف داشت . در ماه  مارچ  سال 1492م/897 ه.. سلطان  از اسلامبول بطرف صوفیا  متوجه شد  ، خیالش این بود  که  بلگراد  گرفته شود و به  آنجا  برود  و لی بسمت البانی  روانه  گردید .  خادم پاشا به  همکاری  لشکر محکوم  سمندرا و ساباکس را محاصره نموده،  و  چند قلعه  از بسنی  را  نیز مسَخّر نمودند .  در این  حین  غارتگران  ترک  بعزم تاخت وتاز   به ولایت  مجارستان  حمله بردند ، که  توسط کی نیس  متفرق گردیدند  در نتیجه دو  عراده  مملو  از سر های  ترکها با فتحنامه ی  از برای مجمع  وکلای  آلمانی  و  غیره  فرستاده شد. ولی در نتیجه  این  جنگهای بی حاصل که  هر دو طرف هم طرف ترکها و هم طرف  ملوک   البانی ، استریا و کرانتی  که  دور از جاده  عواطف انسانی ،  مصیبت  های جبران ناپذیری را بالای همدگر وارد   آوردند از مقتولین  تپه  های بزرگی  از اجساد  آنها   در هر دو طرف جبه  بنظر میرسید  حتی اطفال ، زنان  و دختران  طعم، قتل و  کشتار و بی حرمتی قرار گرفتند و یک  مراتبه قریب بود  که  سلطان ،خود مورد سوء قصد  قرار گیرد  که  توسط قراولان  مخصوص  نجات داده شده و حمله  کننده را قطع قطع  کردند .  لشکر  مجارستان  وحشی تر از ترکها بودند اسیر  های ترک را به انواع  گوناگون  عذاب  می  کشتند  . بعضی  ها را در کیسه های سر بسته  در آب رود خانه زنده  می انداختند و برخی را بچرخ  آسیاب می بستند  و پاره ای را زنده زنده  پوست  میکردند  و  عده ای را به سیخ  کشیده  کباب میکردند و  بعضی  ها را به   خوک  های گرسنه  می انداختند و بهمین  گونه  وحشی گری  خود را  نمایان  میساختند .

در سال 1493م/899 ه. یعقوب پاشا جنگ دلیرانه ای کرد و فتح  نمایانی نمود  پانزده  هزار  و هفتصد  نفر از لشکر مجارستان  در میدان  جنگ  کشته شدند، درانس نی  ،با  پسر وبرادرش گرفتار شدند .  یعقوب پاشا حکم  کرد  تا  سر  های  پسر و برادر درانس نی ،را بریده  در مجمع  ای  گذاشته  و از برای دراس نی،  فرستاد و  ملامت سخت به  این رئیس کرد ، بخاطر  بر هم زدن  مصالحه و  کشتن  ترکها  و  فرستادن  دو  عراده  مملو  از سر  های آنها که  به  مجمع وکلای المانی فرستاده بود.

با وجودیکه  همیشه  خیال سلطان  عثمانی مشحون  از این بود  که با ممالک همجوار در صلح باشد ولی  جو  و حالات سیاسی به ترتیبی بود  که اگر هم عهد و عقد صلحی هم  بمیان  می آمد   زیاد دوام  نمی آورد . از جمله  هفت  سال بود  که  دولت  عثمانی با لهستان  در کمال دوستی   راه  میرفت  که  در نتیجه  یورش  معروف  بالی بک  حاکم سیسترا  مایۀ برهم  خودن  مصالحه  گردید . در سنه 1490م/895ه. مصالحه بین بایزید  و دولت  لهستان  واقع شد و  این اول  عهد نامه  ایست  که دولت  لهستان  قبول  کرد .  در  سال 1493م/898  ه. در زمان  ژان البرJean – Albert  آن  عهد  نامه  تجدید شد ، ولی  این دولت  مسعجل بود  چرا که ژان البر به  بهانه  ای  اقدام بجنگ  کرد .

مال قوچ اوغلی  بالی بک  حاکم سیلسترا  مامور به یورش به  مملکت لهستان  گردید  او دو  مرتبه به  لهستان  حمله برد   در مرتبه اول با ده  هزار  اسیر مراجعت  نمود  و در مرتبه دوم  از رودخانه  دنیستر  عبور نموده  در نتیجه  چندین قلاع و شهر ها خراب گردید و شهر یاروسلاو را تسخیر و کلیسای انرا غارت  کرده  غنیمت بسیار از طلا ونقره  از آنجا بدست  آوردند .

در سال 1492 م/858ه.   اولین رابطه الفت  و دوستی  فیمابین  دولتین  عثمانی  و  روس،  بنا گذاشته شد . در نتیجه  این  تعهد  دو  مراتبه سفیر  های روس بدولت  عثمانی  اعزام شدند  تا مناسبات  تجاری را فی مابین سوداگران روسی و ترک  محیا سازند .

در سال 1497م/903ه. لادیسلوس پادشاه  مجارستان  سفیری به  اسلام بول  فرستاد و  میخواست برادر خود  ژان البر، را  در مصلحه  شریک سازد  که ممکن  نشد  که در نتیجه  ترکان  مرتبه  دیگر به  لهستان  تاختن  اغاز کردند  که در این  مرتبه  که شش مملکت  از  اروپا مستدعی  دوستی  و حمایت سلطان شدند  که  عبارت از پاپ فلورانس ، چیز ، میلان ،  ناپل و  ونیز  و همچنان سفیر  های بایزید ثانی  نزد   رؤسای جزیره رود و در خدمت شارل  هفتم  پادشاه فرانسه  دیده  شدند . همچنان  بعد  از مردن  فردینان  پادشاه ناپل  فریدریک  جانشین  مذکور  در سال 1498م/904ه.  مصالحه نامه  ای بقاعده  دولت  عثمانی بدست  آورد .[5]       

در سال  1501م/907 ه.  پاپ دولت  مجارستان  بخاطر خیر خواهی ملت  عیسوی  با جمهوری ویندیک  در رفع  ترکها مانند  مجاهدین  سابق  عیسوی که  در جنگهای صلیببی اشتراک داشتند  متفق شدند که ناوگان  جنگی فرانسه  در برهم  کوفتن بندر گاهها و ناوگان  جنگی   عثمانیها سعی بلیغ  نمودند .  پس  از  آنکه ترویزانی ، امیرال  قوتهای بحری ویندیک  هلاک  گردید ، پزارو Pesaro به رتبه امیرالی نایل شد . او   تصمیم  گرفت  تا قلعه  ناوران   رابگیرد .  در  این  حال سفاین  دولت  جمهوری  به اتفاق  کشتی  های  دولت  اسپانیول در دریای یونان  برای ممانعت  کشتی  های عثمانی   در گردش بودند .کشتی  های پاپ  نیز در دریای سفید  یا آرشی گردش  میکرد و تا مقابل  دردانیل   پیش  میرفت . در این  حال که  کشتی  های فرانسوی نیز در منطقه داخل گشت زنی بود  از اثر طوفان و بدی هوا  سفاین فرانسه  گرفتار طوفان  شدید  شدند .  کشتی ها با  اهالی هممه  غرق شدند .  کشی  هایی جدیدی  از فرانسه رسید  که به اتفاق  کشتی  های پاپ و سفاین دولت وندیک  بمحاصره سانتامورا رفتند .  گر چند  اینان شهر را بگرفتند اما قله  که  در اختیار ترکها بود از آن دفاع  شد . ولی سیادت راه  ها و  دریا نوردی  بدست قاپودان  ،پاشا بود  که  دریای ارشی پل، را بطور قاعده   مشغول حفظ راه  های دریایی  و منع  عبور  سفاین دزددان  دریا زن  عیسوی گردید .

سلطان بایزید  توسط  نبیره اورنوس،  سنجاق بک  ایل باصن  قلعه  دورازو را  کشود ..  مصطفی  پسر اسکندر  پاشاه  قلعه  های لوفجا و برسجا را  مسخر ساخت .  

 مصالحه   امپراطوری عثمانی با دولت  لهستان  که  از جانب کلیه  کشور  های اروپایی تضمین میگردید:

در 1502م/908 ه ق. مصالحه نامه  ای  به  مهر و امضاء رسید  که  وندیک  و سانتامورا در نتیجه  آن  مسترد شد که  این صلح  نامه  از جانب    دولت  عثمانی  توسط   صوباشی  علی  مترجم اول دولت  امضاء گردید که بعد از  عقد  آنرا با نامه   مخصوص سلطان به  وندیک برد که در آن  خساراتی از دولت   جمهوری  مطالبه  میگردید . همچنان  در سال 1503م/909ه ق. آنراگریتی مامور شد  که به  اسلامبول رفته  تصدیق مصالحه  نامۀ جدیده را که  توسط رئیس  جمهور  دوژ، امضاء گردیده بود تا بحضور  سلطان تجدید دوستی  مجدد و اظهار  تبریک تهنیت  کند.و  همچنان  موافقت شد  تا نماینده رئیس جمهور  درد ولت  عثمانی استقرار یابد  که بعد  از  هر سه  سال  تعویض میگردد.

همچنان در همین سال با دولت  مجارستان  نیز  مصالحه هفت  ساله  انعقاد یافت . پادشاه  مجارستان لادیسلوس  جمیع  ممالک و  ایالات  خود را  از مجارستان و بوهم  و دالماسی  وافلاق  و بغدان  و راقوز  که باجگزار دولت  عثمانی  و  مجارستان بوددر شروط مصالحه  مندرج  گردید  و  نیز  محلاتی  که سروی و بسنی  و بلغاری  مالک بود  نام برد  و  همچنین  پادشاهان  انگلیس  و فرانسه  و اسپانیول  و پورتفال  و لهستان  و ناپل  و رئیس  جمهوری وندیک  و رئیس  جزیره رود  و جنوایان  در شروط  مصالحه  شریک  شدند .  این  مصالحه  بایست  در ظرف یکسال  تکمیل  و توسط سفرای   کشور  های متعاقد جهت اجرا تبدیل  شود و بعد الایام  مامورین  ، تجار  و مردم بطور آزادانه  بین  ممالک  طرفین  تردد نمایند .  پادشاه  ممجارستان در یک  مراسم رسممی  مذهبی  به اناجیل و تمامی  مقدسات  دین  عیسوی  قسم یاد  کرد  که بر  خلاف شروط  مقرره  در  مصالحه  نامه  جدیده  حرکتی  از او  نناشی نشود.    [6]

حالات دول  همسایه ، رقبا و مدعیان دولت  عثمانی را در ابتدای ظهور شاه  اسماعیل صفوی  در اینده  در یک  بخش  جدا  می آوریم  و صرفاً در آخر  این  مبحث  جنگ  داخلی  ، عزل بایزید  ثانی  و فوت  او  در این  مدخل گزارش  میگردد:

 ( روز  های آخر زندگی سلطانی بایزید  ثانی  با  قدرت نمایی  شاه اسماعیل صفوی  همزمان  میباشد .)

اول کار عمده  که در ان  هنگام اتفاق افتاد   اطاعت قراطورمیش  نام  دزد بزرگ  دریا زن و برادر قرا  حسن  معروف بود  که  در جنگ وندیگ مشغول محاربه بود    با   کشتی بسوخت   . 

قرا تورمیش  با  کشتی  های ساخت  خودش در دریا مشغول  راهزنی  و دزدی  گردید که  اقتدارش روز تا روز زیاد  میشد  و کارش ببجایی رسید  که یک  دسته   کشتی های جنگی  مرکب از ده فروند  ترتیب داد . در  این  حین  صدر اعظم  احمد  پاشا از مقام صدارت  بر کنار و بعوضش  خادم  علی پاشا به  این صفت  موصوف گردید   و  این  بخاطر آن  ببود  که  احمد  پاشا  به سلطان زاده احمد سلطان  ارادت  می ورزید و از هواداران او بود  در حق قورقود  پسر بزرگ بایزید ثانی  کار شکنی  میکرد .  این  صدر اعظم  جدید  علی پاشا محض رنجاندن  و استخفاف قورقود    نواحی  متعلقه سلطان زاده را  متصرف شده  مداخله  نممود . شاهزاده  از این  خفت و  بی اعتنایی  علی پاشا  رنجیده  خاطر شد  تصمیم  گرفت  از مملکت  پدر  خود  گریزان شده  بدیار  مصر برود  لهذا احمال و اثقال  و  خزاین و دفاین  خود را  در پنج  کشتی  که رئیس آق باش فرمانده  آن ها بود حمل نموده به اتفاق   هفتاد و هفت  نفر  از بستگان و نوکران  خود  گردید و به  پدر  خود سلطلن  بایزید ثانی  گفت که عازم زیارت  مکه  معظمه  می باشد .[7]    او  در  اسکندریه  منتظر  اجازت  نامه سلطان  مصر که  قبلاً به او خبر فرستاده بود بماند. سلطان  مصر   بمحض اطلاع  نهُ  اسپ  نجیب نامی ، نهُ قطار  اشتر دو کوهانه ، و سه قطار اشتر لوک  و دو قطار  اشتر زینت  و یدک  از برای خود  سلطان  قورقود فرستاد  و صد  اسپ  و هشتاد قطار  باسم  سواری  و  حمل بستگان او  روانه  داشت  و چهل قطار  جهت  حمل  آلات  و ادوات  مطبخ  مقرر نمود  اینها را  ضمیمه با  نُه  هزار دکا  پول  نقد و نه  توپ  قماش  زربفت  و نه  نفر  غلامان  جوان  زیبا روی  خوش  منظر  بجهت سلامتی ورد نیاز  شهزاده  نمود . قور قود با  این  دستگاه و تجمل  و صدای  غرش  چهل عدد  طبل  و دهل  عازم  پایتخت  مصر  گردید .  در نزدیکی  های  پایتخت  دواتدار که صدر اعظم  سلطان  مصر نیز بود  با ارکان دولت  مصر  به  استقبال آمده  از جانب سلطان  تهنیت  ورود  گفت  و اظهار  شوق ملاقات  نمود و  این وقایع  در  21 می 1509م/915 ه ق. اتفاق افتاد.

سلطان  زاده  در 29  ماه  مذکور با کمال  جلال  در یکی  از عمارات   سلطانی  فرود  آوردند. او بعداً با همان  تشریفات سلطنتی  از جانب سلطان  مصر  استقبال شد  که   سلطان  مصر  چشمان  شهزاده  عثمانی را بوسید  و شهزاده  مانند فرزند گردن  ملک  مصر را  بوسه داد  ولی دیری نپائید  که  سلطان  مصر بخاطر بر هم  نخوردن  مناسباتش با بایزید  ثانی شهزاده را نه  اذن و رخصت  حج  بیت الله  شریف  داد و نه  خواهش  های دیگر او را اجابت  کرد   و چندی نگذشت  که  قورقود  در نزد سلطان  مصر   محبوس  گردید . قور قود  که  این  حالت را دید به  علی پاشای  صدر اعظم  نامه  نوشت و  از مسافرت  مکه  خود  معذرت خواسته  ضمناً خواهش نمود  که  از  پدرش اجازت  حاصل نموده  بمقر حکومت  خود  معاودت  نماید .  مکتوب او  مقبول شد  و سلطان  حکومت  تکه را به او واگذار فرموده  بدانجا رجعت   نمود . اما در  حین   مراجعت  کشتی  های او  در  بین راه  بسفاین  جزیره رود  برخورد  جنگ  کردند  و شکست  خوردند . او  که شخصیت   بارز داشت  و در فهم و دانایی  شهره  بود  مورد  توجه ینگی  چریکان  جنگ طلب که  هر  گز روحیه  آرامش  پسند و شاعرانه شهزاده را که با آن  ها وفق نداشت نمی پذیرفت  و نتیجه  این شد  که امرای دولت و طوایف  ینگی  چریک و وزرا ء بدیدۀ  حقارت بدو  مینگریستند  و  او را لایق و شایسته  سلطنت و لشکر کشی  ندانستند . که بعد از فوت بایزید  برادر کوچک او  احمد و سلیم را  باو  ترجیح دادند.

 

زمین لرزه شدید با امواج سونامی در اسلامبول:

در سال 1509 م/915 ه ق.  اسلامبول  شاهد  سخت ترین  زلزله  که به  آن  پیمانه  هیچ زمانی رخ  نداده بود  گردید .  صدو نُ مسجد و  هزار و هفتاد  خانه  و همه   دیوار  های  داخله و  خارجه  قلعه  اسلام بول  از سمت  خشکی و دریا با قلعه  هفت برج  و  حصار سرای  از دریا تا باغچه  قاپوسی  ویران  گردید . [8] خلاصه  اینکه  تمام ابنیه  تاریخی و بنا  هاییکه  در زمان غلام  محمد فاتح و  پیش  از او  اعمار  گردیده بود  بشمول مراکز  بهداشتی و مدرسه  ها و تاقها و رواقهای مساجدو قصر ها با  عماراتهای که  مورد  استفاده  عامه بود  ویران  گردید   ، این  زمین لرزه بنا به گذارشات واقعه  نگاران  تمام  آسیا و اروپا را به لرزه  در آورده بود .

سلطان  را   چون اطمینانی  در استحکام  عمارات  قصر خود باقی نمانده بود  در میان باغ  چادر زده مدت ده روز  در زیر  خیام بسر می برد و  پس از آن  از اسلام بول گریخته به  پایتخت سابقه ادرنه رفت    . [9] بمجرد  وارد شدن سلطان به ادرنه  زمین آنجا نیز بکمال سختی  به لرزه در آمد  شش روز بعد  از  آن طوفان  شدیدی بروز  کرد  به طوریکه رود  خانه  های  تونجا (طونجه) از مجرای خود بیرون  آمده امواج  او  خرابه  های شهر را از گل و لای  پوشاندو  انچه از  زمین لرزه  آباد مانده بود  همه را زیر  آوار و گل و لای  مدفون ساخت .باید  گفت  که  این  وقایع  طبیعی   خارقه  سلطان را بیم  داد و  او چنین فکر  میکرد  که  قتل و قتال و  اعمال  خلاف  موازین  دینی  و انسانی   باعث آن  شده  است  تا این رویداد  های دردناک  بمردم  پیش شود بنااً  دستور داد  تا شورای وزرا و شورای ارکان  جنگی  دایر گردد . و منظور  از  دایر ساختن  شورا  این  بود تا دیوار قلعه  اسلامبول  تجدید بنا گردد . سلطان بالشخصه باین  دیوان  حاضر شده  در افتتاح  مجلس وزرا  را مخاطب  ساخته  بدیشان  چنین فرمود  : ظلم و بیرحمی  های شما  آه و نالۀ  مظلومان  را باوج  آسمانها رسانید  و بدین  واسطه  غضب خداوندی  به شهر و ولایت  ما نازل  گردید .  در نتیجه  چندین  هزار نفر مامور ساخته شد  تا بنا  های ویران را از نو آباد  نمایند که  در نتیجه  در مدت دو ماه  تمام  عمارات و قلاع   مخروبه  از  نو  تجدید  عمارت شده ، راه  ها  پل  ها  بحالت اول  تجدید و  تازه شدند .  در مهمانی  ایکه به  جهت  تبریک  تعمیر  شهر داده شده بود  فرمان داد  که  مدت سه  روز  فقرا  را ضیافت نموده  در قاب  ها و قدح  های نقره به  آنها  غذا خوراندند .

 

تقسیم ولایات بین  پسران  توسط بایزید ثانی و شروع  شورشها در خانواده سلطانی بر سر  تاج و تخت:

بایزید بعد  از  تکمیل  آبادیهای بنا  هایی  ویران شده شهر و اطراف  آن  به  این فکر اندر شد تا   امنیت  و آسایش داخله و  خارجه  مملکت  خود  را تامین  نماید و  از ایرا خواست  تا  حکومتها را  در میان  پسران  خود  بقاعده  تقسیم  نماید و  مصالحه دول وندیک و  مجارستان را تجدید  کند لذا ولایات  قرامانی و  تکه و اماسیه  و طرابوزان را  به شهنشاه و قورقود  و احمد سلیم واگذار  نموده  حکومت بولی را  به  پسر زاده  جوان  خود  سلیمان  پسر سلیم  بداد و سلیمان در آن  هنگام شانزده سال از  عمرش گدشته بود . آثار رنجش از حکومت سلیمان  در بولی آشکار شد و سبب رنجش رقابت  های خانوادگی بین  شهزاده  ها بخاطر وارث  شدن به  تاج و تخت بود .  بایزید سلیمان  را به  حکومت  کفه فرستاد و  چنین فکر  میشد  که سلیمان  از  این  تبعید  از تصرف تاج و تحت  محروم  خواهد  ماند  حال آنکه  این دوری صلاح  حال سلیمان  شده  به  این واسطه  از مخاطره  و مهالک  جنگ  های داخله که بعداً بروز کرد  در امان ماند .

بایزید بطرف  علالت  مزاج  مزید بر پیری  روان بود .  گر چند امنیت دول اروپایی  از اثر  مصالحه  هایی که  فی مابین دول وندیک و  مجارستان  صورت  گرفته بود  مستحکم  می نمود اما  پسران او  داشت دولت  عثمانی را بطرف یک  جنگ  داخلی و بی ثباتی عمومی می  کشانید .مدتها بود  که  پسران بایزید  ثانی بر سر ولیعهدی با هم  در منازعه و  جنگ  بسر می بردند احمد  پسر خورد  تر  را سلطان  بر قورقود  ترجیع داده ولیعهد  تعین  نمود  که  وزراء  و  ینگی  چریکان  نیز با احمد  موافق بودند زیرا طبع رسا ، دانش و طرز  تفکر عالمانه  قورقود  هرگز مورد  تائید  آنها و وزراء نبود .  ولیعهدی  احمد  مایه  تحریک طبع  پسر کوچکتر بایزید  سلیم  گردید . او  که  از احمد  کوچکتر بود   میخواست با تدبیر و  تزویر  و با قوت بازو  تاج و تخت موروثی را بدست بیاورد . حالت  جنگجویی  و مشغولیت  سپاهیگری  و میل مفرط  این شهزاده  جوان به آلات  و ادوات  جنگی  قلوب لشکریان را به  پادشاهی او  مایل میکرد و لیکن  ستمگریها و قساوت  قلب او  مایه  وحشت  شده  خاطره  ها را از او  متنفر  میداشت . او  در زمان  پدرش به  ولایات  کفه  که آن سلیمان  پسر بایزید بود و  همچنان تاخت و تاز به ولایت  چرا کسه باعث قهر بایزید  شده حکم کرد  که بولایت  خودش باز گردد.     

در سال 1515م/917ه ق. سلیم  رشته  اطاعت را از هم  گسسته  با  لشکر رو به ادرنه  در  حرکت  آمد تا بقوت  خود  سنجاق روم  ایلی را بدست بیاورد  از این  کار سلیم  وزرا  نیز متوحش شده  خواستند به سلطان  از عدم  اطاعت سلیم  که به برادران  دیگرش  نیز سرمشق  بدی می باشد   که  میتواند  مایۀ  حدوث فتنه  های  عظیم  و منتج به  نتایج  منحوسه  شود . سلطان  که  از جانب وزرا  تحریک  شده بود  حسن  پاشا بیگلر بیگی  روم  ایلی  را با پانزده  هزار  لشکر  بجلو  گیری سلیم فرستاد . حسن  پاشایک منزل طی نکرده بود  که بیرقهای لشکر سلیم  نمایان شد . منظور رفتن  حسن پاشا قتال با سلیم نبود بلکه  میخواست او راتهدید و  تخویف  نماید از همین سبب  او با لشکریانش  تا دروازه  های ادرنه  عقب  نشست . عساکر  عثمانی  عقب رفتن   حسن  پاشا را  بفال بد  گرفته  گفتند   عنقریب  سلیم  سر خود را به  تاج و تخت  متوجه خواهد ساخت.

اردوی سلیم  در دره  چوقوراوا  در برابر دروازه  های ادرنه  افتاده بود ، بایزید بالشخصه  به  اردوی لشکر  خویش  آمده  حکم  کرد پرده  های چادر را بالا زدند و با  چشمان  پر  اشک  لشکر فرزند  خود را  در مقابل  خود  مستعد بجنگ  و  نبرد   دید. این دفعه بیگلر بیگی روم ایلی  خود را  بمیان انداخت  تا مگر مانع وقوع  جنگ  شود  و بخدمت شهزاده رسیده  باو فهماند  که  علی العجاله زیارت جمال پدر از برای او امکان  نخواهد  داشت و  از جانب بایزید باو  وعده داد  که تا در قید  حیات است  تاج و تخت را بتصرف احمد  ندهد و در عوض ادرنه  حکومت سمندرا  را به انضمام  ویدن  وآلاچه  حصار  بدو واگذار  نماید .  عهد نامۀ باین  تفصیل نوشتند ، بایزید  مهر نموده  با هدایای  نفیسه از قبیل  غلامان  جوان  خوش  منظر  و  اسپان  نامی  و مبلغی وجه نقد از برای سلیم فرستاد و خود به  اسلامبول آمده  وسلیم به سمندرا رفت .  ولی  این حرکت  سلیم  تمام   پسران  بایزید را  داخل یک  اغتشاش  خانگی ساخت  که در سرنوشت  متصرفات  آسیایی  عثمانیها را در آسیا و اروپا مورد  تهدید قرار میداد .از جانب دیگر دزدان دریایی برهبری  قرابیق(سبیل سیاه) که  جمعی از  مریدان و هوا خواهان متعصب شاه اسماعیل صفوی را گرد  خود  جمع کرده بود      که در نتیجه اموال و   حشم کاروانیان سلطان قورقود پسر سلطان بایزید از حوالی قریه المالو  عبور میکرد ، بیغما بردند که در نتیجه قراگوزپاشا بیگلربیگی  اناطولی  مآمور تنبیه یاغیان شده قرابیگ  بر او  تاختن کرده  خود  و لشکرش را تباه و ناچیز نمود.که در  نتیجه در یک  جنگ صدر اعظم و  قرابیق که بنام شیطان قلی در  نزد ترکان  معروف بود در یک  روویارویی در سال 1511م/917 ه ق. نظر به  تائید (عالی و سعد الدین  )با فرو بردن  فانه چوبی به اصافل صدر اعظم او را بقتل رسانید.

احمد پسر بایزید  که  ولیعهد  او شناخته  میشد  سر به بغاوت  گذاشت و با برادران در آوریخت و  کشور را به  بی نظمی امنیتی کشانید  که  از طول و تفسیر آن  میگذریم  وصرف  همینفدر  اشاره  مینمائیم  که از بی  اصولی شهزاده احمد  همه به ستوه  آمده بودند که بالآخره در سال 1512م/918ه ق. ینگی چریکان  خواستند  تا در صدد دفع احمد  بر آیند و سلطان استدعای آنان را قبول فرموده  فوراً چاپار  ها  از جانب ینگی  چریکان  نزد سلیم روانه شدند  تا او را از مطلب مطلع  نموده  در آمدن به  پایتخت تعجیل نماید . که در نهم  اپریل همان سال در درب باغ تازه  وزرا و بزرگان مملکت به اتفاق برادرش قورقود  از او  پذیرائی  نمودند (راوی سعد الدین و عالی)

بایزید از پسر خود  سه  خواهش کرد:

                 تکلیف استعفا باو  نکند و در پادشاهی بر قرارباشد  تا از دنیا برود و ولیعهدی  را به سلیم  مسلم بدارد.

                 ثانیاً  خزانه دار و خزانه  های او را از او  نگیرند

                 ثالثاً آنکه با برادرش احمد آشتی  نماید.

سلیم فقره  سوم را  قبول نموده باقی را رد  کرد  و به  تهیه  اسباب  عزل پدرش  مشغول گردید . در روزشبنه 25 اپریل 1512م/918 ه ق. ینگی  چریکان و سپاهیان  با همه اهالی  اسلامبول  در خدمت وزرا بطرف سرای سلطانی رفتند  بایزید که بر روی تخت  قرار گرفته بود  وزرا را بار داد و به توسط  آنها از  آن  جمعیت  پرسید  که  مقصود  از  این اجتماع  چیست؟ همه بیکبار بصدا در آمده  گفتند که «پادشاه  ما  پیر و علیل  است  و ما سلطان  سلیم را میخواهیم».  پس از آن 12 هزار ینگی چریک باتفاق نعره  های جنگی متداوله  خود را بلند  نموده  آنوقت  بایزید  محزون شده  بدین  عبارت  جواب بیان  نمود : «من  چادشاهی را به  پسر خود سلیم  واگذار کردم  خداوند بر او  مبارک  کناد». از شنیدن  این کلام  آواز تکبیر  بطوری  از آن  جماعت بلند شد  که انعکاس صدای آنها  از هفت  قلۀ  اسلامبول  و دیوار  های سرای  گوشزد  خلایق  گردید . در آن  وقت سلیم  در میان دری که  از  حیات اول  بحیات دوم  میروند  استاده انتظار می  کشید . امروز  هم  آن  مکان  از برای پادشاهان  و سفرا که بحضور  سلطان باید بروند  انجا مقام انتظار  است . وزرا در آن  محل سلیم را دریافته  او را در داخل  عمارت بردند . سلیم  دستهای پدری را که  از تخت به زیرمی  انداخت  ببوسید  پس از آن سوار  اسپ شده  جلو کالسکه  پدر  افتاده  در کمال احترام او را به  اسکی سرای (عمارت قدیم) رسانیده  مراجعت  نمود  و به  ینگی سرای آمده  مورد  تبریک و تهنیت  رعایای خود  گردید .

با یزید  که  میخواست روز  های اخیر عمر خود را در دموتیکا ساکن  شود  در  دموتیکا  نرسید ، سه روز بعد  از  حرکت  از شدت  پیری  و علیلی  و  غصه  در حوالی  افصا (Afsza )   وفات نمود . در روایات  و افسانه  های شرقی و  غربی  آمده  است که سلطان سلیم  توسط  مناوینو (Menzvino)طبیب و  پیش خدمت   مخصوص بایزید سم  کشنده  به  خورد بایزید داد ه بود.

 

ترجمه راپور سفیر  ویندیک در مورد بایزید  ثانی:

«سلطان  بایزید  صورت فربه داشت و از بشره اوآثار بی رحمی  و وحشت  مشهود نمی شود.بلکه اغلب حالت  حُزن و اندوه  از چهره او  پیداست  و دارای  صفات  عصبیت  و لجاجت  و حرص  و آز  است ، صنایع یدی را دوست  میدارد  از سنگ  های سلیمانی  خوش  تراش  و نقره ، آلات ، پرکار و اشیاء خراطی شده بسیار خوشش می آید ،در علوم اختر شناسی  و حکمت الهی  زیاد با ربط  است  و اوقات  خود را اغلب  مصروف مطالعه  کتب  می نماید  و کمان را بهتر از  همه  کس  چله  می کند ، چندیست  که  خوردن  شراب را  متروک داشته  است  و بسیار بقاعده زندگانی  میکند . باوجود  این  از ارتکاب سایر لذایذ  نفسانی  بهیچوجه  اجتناب  و احتراز ندارد ، پیری زود  دچار او شد ه قبل از  وقت  بر او  غلبه  کرد .»    [10]

                   

 


[1]   تاریخ  عثمانی ،  پیشین  جلد اول ، ص658-59

[2]   همان مأخذ ،صص670-72.

[3]   همان ،ص704-5.

[4]   همان ،ص 713.

[5]   همان،ص 734.

[6]  همان ،743-49.

[7]  همان  ماخذ،ص764 ؛رک: تاریخ  سعد  الدین  و سلق سعد (خطی)

[8]  همان  ماخذ ، 766 ؛ رک :روایات  تاریخ  سعد الدین  و سلق سعد و روضة الابرار عالی و حاجی  خلیفه

[9] همان ماخذ ،ص 767؛  رک (تاریخ  سعد الدین  و عالی  و سلق سعد)

[10]  تاریخ امپراطوری  عثمانی ، پیشین   جلد اول ، صص771-782

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++

بخش  هشتادویکم

 

دو سلسله  از ترکمنان خراسان آق قوینلو  و قراقوینلوو رابطه شان با عثمانیها

 در بازار رقابت  های منطقوی

 

 

در اواخر  صدۀ  هشتم  هجری /چهاردهم  عیسوی  در زمان  ارغون خان،  مغول از شرق بجانب  غرب  در  حرکت شدند . طایفه اولی که آققوینلو باشد  در سیواس  سکنی گزید  و  تیره دومی در دیار بکر  یورت اختیار کرد. در اوایل مائه  نهم  هجری/مائه پانزدهم  عیسوی این دو طایفه را  داعیه سلطنت بیدار شد. واضح   سلسله  سلاطین قراقوینلو امیر قرا یوسف ترکمان  است و مدت سلطنت شان  نود  هفت  سال میباشد که  چهار نفر از این سلسله  سلطنت  کرده اند این در حالیست که  پادشاهی  ترکمانان اق قوینلو  نود و نه سال طول  کشید  و نه  نفر از  آنها حکمرانی کردند . قرا یوسف از امیر تیمور شکست  خورده به  ایلدرم بایزید پناه برد .  جهانشاه  یکی از شاهان  این طایفه  میباشد که قلمرو  خود را وسعت داده  و عراقین را مفتوح ساخت  و پایتخت او  تبریز بود و بواسطه  این  شخص  سلطنت  از این  خاندان  منقرض شده به ترکمانان  آق قوینلو  منتقل شد . واضح  این سلسله  شخصی بنام قره سولوک  میباشد که در ترکی  بمعنای زالوی سیاه  است .او  چندی در خدمت امیر تیمور کورگانی  در  مملکت روم  لشکر او را رهنمایی مینمود او شخص خونریز  وسفاک بود  از همین سبب بنام زالوی سیاه   شهرت یافته  است .او  که به سه  نفر از  حکام بنام  های قاضی برهان الدین،  حکمران سیواس و توقاد  و دیگری ملک عادل،   حکمران  دمشق    ،و  نفر سوم  ملک ظاهر عیسی، حکمران ماردین ظفر یافته بود هر سه را بقتل رسانید . او در مقابل  اسکندر بیک  یکی  از فرمانروایان  شرق اروپا که همیشه رقیب سرسخت  سلاطین  عثمانی بود  شکست  خورده  و گریز اختیار نمود  که در  خندقهای ارزنهة الروم  افتاده بمرد  که  اسکندر بیک  قبر او را  نبش  نموده  سرش را از بدن  جدا نموده  بمصر فرستاد که  در آنجا  از دروازه  سویلا آویخته شد .

اوزن  حسن :

اوزون حسن ، نوۀ  قراسولوگ، بود  که سومین  جانشین او  میباشد  که در تاریخ بنام بزرگ  نامیده شده  است    و  حسن روملو  نویسنده   احسن التواریخ  وی را« صاحب قران  و  پاد شاه  خراسان  و فرمانروای شرق یاد  کرده  است » [1] او واقعاً مرد  آهنین  و شجاع و با کفایت بود .او  که از طرف برادرش  جهانگیر حکمران  طایفۀ  آق قوینلو ، حمایت  میشد با حسن ،  پسر قره سولوک، که عموی خودش  بود  جنگ  کرده او را شکست داد ه  و او را با  پسران  و امیرانش  بقتل   رسانید . حسن اوزون، بشکل  ذغال فروشان  و علف فروشان با لشکر خود به قلعه دیار بکر بنام  حامد آمد (آباد) که دارالحکومه برادرش بود . قلعه را متصرف شد و  جهانگیر، برادرش را که زمانی او را  در حمایت  خود داشت  متواری ساخت . بعداً  دست اندازی خود را  به ولایات  متعلقه  عثمانی ها شروع  نمود .  ولی زمانیکه  سلطان  محمد، در  صدد  مواخذه او بر آمد سارا  که مادرش بود (به روایت  مؤرخین عثمانی ) به رسالت رفته سلطان ،را از آن  عزم باز داشت . مادر اوزون  حسن،  دختر الکسیس  کومنین، (Alexis Comnene )امپراطور طرابوزان ،بود  و خود اوزون  حسن ، پرنس کاترین،  دختر  ژان کومنین، را  بحبالۀ نکاح  در آورد . از این رو  او  از دست اندازیهای سلطانهای عثمانی    محفوظ بماند . سلطان  محمد بعد از منقرض کردن  سلسله  طرابوزان یک  دختر دیگر از خانواده  کومنین  را به رسم  هدیه  از برای حرم  خانه اوزون  حسن ، ارسال داشت.

او بعد از فوت برادرش  حکمران  خانواده آق قوینلو  گردید و با  جهانشاه،  حکمران  خانواده رقیب  قراقوینلو  مستعد قتال  گردید .  پادشاه  مذکور از سلطان  محمد ،طلب  کمک  شد که سلطان  که خود  مشغول جنگ با اسکندر بیک بود نتوانست  جهانشاه  ، را امداد نماید . او  در نتیجه یک  جنگ  جهانشاه،  را مغلوب و بقتل رسانید . او سه  تا  از سر های  بزرگان  جهانشاه را  که از آن  جمله سر وزیر جهانشاه ، بود به  نیزه  کشیده  با کاغذ فتح  نامه  به  سلطان محمد، فرستاد و  از او  در اخیر این  نامه  خواهان روابط  دوستانه شد و سر خود  جهانشاه ، ر ا به فتح نامه دیگر  از برای سلطان ابو سعید،  نبیرۀ  تیمور  و پادشاه  ماوائالنهر فرستاد  که  حساب کار خود را از سر بریده  جهانشاه ، قیاس نماید . ابو سعید،  به  آن  نامه  اعتنا نکرده  مصمم یورش به  آزربایجان  شد  که امیر تیمور، آنرا  به  جهانشاه، بخشیده بود . اوزون  حسن،  در تنگه  ای کمین  کرده  تقریباً همه سپاه  ابوسعید، را معدوم نمود ه و خودش را نیز دستگیر و بقتلش رسانید . و سر ابو سعید، را  با فتح نامۀ  از برای سلطان  ، مصر فرستاد . اما سلطان مصر ، سر ابو سعید، را به احترام  غسل داده  دفن  نمود .

اوزون  حسن ،بعد از  کشتن  پادشاه ماواءالنهر جسارتش افزوده  گشت  و عزم  کرد  که سلطنت  خراسان را  از چنگ  نبیره  امیر تیمور  بیرون  آورده ، خود  متصرف شود . در آن  وقت سلطان حسین بایقرا  نبیرۀ عمر شیخ  بهادر  در خراسان  حکومت  میراند  از برای انجام  این  کار یکی از بنی عمام  سلطان  حسین را که  یادگار محمد،  بن سلطان   محمد،  بن بایسنقر  بن شلهرخ  بن  تیمور،را دست  آویز نموده  با لشکر تراکمه  بجهت  تصرف مملکت  موروسی روانه  خراسان نمود . سلطان  حسین ، چون در خود  طاقت  مقاومت  ندید  به  هرات رفت و در هرات نیز چون نتوانست  خودداری نماید  روانۀ بلخ  گردید .یاد گار محمد،  بهرات رفته  به  حمایت  اوزون  حسن ، بر تخت سلطنت  خراسان  جلوس نمود . فتحنامه ای که اوزون  حسن،   در این  خصوص  به  محکمی خود  پیر  احمد،  حکمران  قرامان  نوشته بود ، اگر چه  خیلی اظهار جلال  و بزرگی کرده  لیکن در آن  وقت  از برای او سزاوار  و برازنده بود ، زیرا  که از خراسان  گرفته  تا کرمان  و اغلب ممالک وسیعه  خراسان  غربی (ایران)  در تحت اطاعت  و سلطنت او  در آمده بود . [2]

این یکی  از نسخه  های فتح  نامه  ایست  که  اوزون  حسن  برای  پیر احمد، قرامانی   نوشته بود  که دالایل  یورش بخراسان   را در آن باز  تاب داده  است :

«... که  چون سلطان  حسین ،(بایقرا) در اول اظهار دوستی و محبت  نمود، اوزون  حسن،  نیز  جهت  استحکام  مراتب  و داد  و اتحاد  رسولی  نزد سلطان  حسین ، فرستاد ، بعد را  چون  واضح شد  که  آن  اظهار  دوستی  ها  از روی صدق  و صفا نبود  بلکه  از راه  تذویر و ریا  بوده  است ، زیرا نبیرۀ دیگر  تیمور  یادگار محمد، را انتخاب  نموده با لشکر ی که  پسرش سلطان  خلیل  بهادر، سردار  آن لشکر بود  روانۀ  خراسان  نموده ، در مملکت  موروثی  به  حکمرانی بر قرار  گردید  و به  این  واسطه ، قسمت  شرقی و  جنوبی  خراسان  از  جیحون  گرفته  تا هندوستان ، در تحت  حکومت  ما   خواهد بود  و  پسر دیگرش  محمد، با سی  هزار  لشکر مازندران  و طبرستان و  قومس  و دامغان  و بسطام  و سمنان  و فیروز  کوه  و لاریجان  به طاعت  در  آورده بود  و  حکومت  کرمان   وسیرجان  تا به  دریای فارس  و یک قسمتی از  عراق  محول به  پسر سیم (سوم ) زینل بک  بهادر، کرده بود  و امیر عمر بک ، با لشکری کافی  مملکت  فارس را متصرف  بود و در لرستان  قلعۀ خرم  آباد را  که ابو سعید،  و  جهانشاه،  نتوانسته بودند  مفتوح  نمایند ، لشکر او  مسخّر نموده  بودند  و  همچنین  ولایت  جزیره  و پایتخت  کردستان  بتصرف امرای  او  در آمده بود . شکر مر خدای را  که  حدود  ممالک  محروسه  او  از  هر طرف  مانند  سد اسکندری  محصون  و محفوظ است .»[3]

او که دست به فتوحات  در  مشرق و جنوب خراسان و فارس  زده بود  خود را فرمانروای  مشرق میدانست  و  چنین   نزد  خود  سنجیده بود  که  میتواند با سلطان  محمد، فاتح  در میدان  جنگ  دست و  پنجه  نرم  کند ، همانطوریکه   امیر تیمور، با   ایلدر م بایزید  ،کرده بود .او  از طریق  شهزاده  های که  توسط   سلطان  محمد،  از مناطق موروثی شان دور ساخته شده بود  مانند قزل احمد ، قسطمونی شهزاده اسنوب  و شهزاده  های قرامانی را نزد  خود  خواند و  انها را با زر و لشکر  اعانت  مینمود و  از این  گذشته  فرستاده  فتح نامه  که در آن  عبارات  دور از ادب نوشته شده بود باعث  غضب  این سلطان مستبد تر از او  گردید .فریدون بک  ،در تاریخ  خوود  مینگارد: « در همه  جا او (اوزون حسن ) در کاغذ  خود سلطان ،(مقصد  از سلطان  غلام  محمد فاتح  میباشد)  را در هر جا  محمد بک،  خطاب کرده و عمداً  با لقب سلطانی اسم نبرده  است.» [4]

از جمله بی ادبی  های زبانی  او  نسبت  به سلطان ، عثمانی  و  جسارتهایی که  در حق سلطان  حسین  بایقرا،  و جهانشاه، و دوستان  سلطان ،از او  ناشی شده  بود،  سلطان محمد، جواب کاغذ او  را  مانند  عریضۀ یکی از  خوانین  ایرانی  فرمود  نوشتند و آن  از این قرار  است :

اگر  کسی  بجهت  مساعدت  چند روزۀ بخت دماغ خود مملو  از  کبر و نخوت نموده  از حدود  خود  تجاوز  کند  ، از عدل و انصاف بگذرد ، علامت  بد بختی و انهدام بزرگی او  خواهد بود .  خیالات  پریشان  جنون  آور  در مغز تو  مملو  گردیده  اند  باید  از سر بدر  کنی ، گوش بنصایح ما آورده  مملکت ما خانۀ اسلام  است ، از پدر  تا  پسر  همیشه  مشعل مملکت  ما از روغن  دل کفار  مشتعل بوده  است ، اگر تو  و تابعین  تو  در  حق  مسلمانان  بی رحمانه  رفتار نمائید ، تو و تبعۀ تو  را باید  از دشمنان  مذهب   محسوب داشت  و از برای اتمام این  دشمنان  دین  ما  اسپ  خود را زین  کرده  شمشیر را بر کمر بسته  ایم ، تو نمیتوانستی بگویی که  نمیدانستی  یا خبر نداشتی ،بعد ازین  نباید قدم به مملکت ما  بگذاری . در ماه شوال شخص من  با  لشکر نصرت اثر  بر سر قلعه  ها و  شهر  های تو  یورش  خواهد برد  و کمال اطمینان در خداوندی  که  پروردگار  همۀ  خداوندگاران  عالم  است  دارم  که  مرا  اسباب انتقام  خود قرار داده ، بواسطۀ من  اسم تورا از صفحۀ روزگار محو  خواهد فرمود  [و] تو جواب این حکم سلطانی  را  خواهی داد . سلام بر  کسی  که نمی خواهد  جز  خیر  و  نیکی را .    [5]  

در اوخر شوال 877 ه   /مارچ  1474 سلطان  محمد، از اسکودار حرکت  نمود . لشکر سلطان  موافق بتاریخ  سعد الدین  و سلق سعد  مرکب بود  از صد  هزار مرد  جنگی   فرماندهان  خود را  مأمور  تاخت و  تاز  ولایت  دشمن  گردانید .

آنطرف اوزون  حسن،  بواسطه  پیش قراولان  خود  از نزدیک شدن  دشمن  اطلاع یافت . او  ساحل رود فرات را  براس سپاه  خود  مکان  مستحکمی  انتخاب نموده و در آنجا قرار گرفته بود . زیرا رود  خانه  در ساقۀ لشکر او  واقع شده  و  عقب سپاه  نیز توسط کوههای  بیراه  مصئون و محفوظ بود . مراد  پاشاه، با سپاه  پیش قراول  خود  با طلایۀ اوزون  حسن،  برخورد و بر آنها حمله برد . سپاه  پیش  جنگ  اوزون  حسن ،رو به  گریز نهادند تا  مراد  پاشا، و  سپاهش  را به  کمینگاهی که  از قبل  تدارک  دیده بود بکشاند  میخائیل اوغلی،  صدر اعظم  به  مراد  پاشا، دستور بر  گشت داد اما او  از  غرور جوانی آن را نا شنیده  گرفت  و دستورات  صدر اعظم را نادیه  گرفته به  تعقیب فراریان  ادامه داد.وقتی از  حیل دشمن  اگاه شد  کار از کار گذشته بود . مراد  پاشا، و  اکثر  لشکریانش در این  جنگ  جان باختند  و سه  نفر از معاریف  عثمانی  در دست  لشکر اوزون  حسن ، اسیر شدند  که یکی از آنها عمر بک،  پسر توراخان،  حاکم  معروف  پلوپنز بود و  نفر دومی  حاجی بک،  دفتر دار  روم ایلی ، و سیمی  قاضی فاضل احمد  چلبی،  پسر  فناری، بود . این سه  نفر بحکم اوزون  حسن، به  زنجیر  کشیده شده  در یک  خیمه  محبوس  گردید .

ولی  پس از چند روز  در حوالی ارزنجان  شکست  کامل بر سپاه  اوزون  حسن ، وارد  آمد .  لشکر  ترک شش روز راه  در خاک اوزون  حسن ، پیش رفته  و به بای برد  حرکت  کرده بود و  در نتیجه  این  جنگ  که  توسط  مصطفی بک  پیش برده  میشد بطرف راست  دشمن حمله برد  که  در  نتیجه  زینل بک،  پسر  اوزون  حسن ، در آن  حمله  کشته شد ، محمود ،ینگی چریک  آقاسی  سر او را  بریده  به  مصطفی ،دادو او بحضور سلطان، برده  در  پیش  پای او  بر روی خاک  انداخت . اوزون  حسن،  در جبهه  دیگر که  توسط اوغورلو محمد، پیش برده  میشد با لشکریانش  از جا کنده شد  و شکست بر  لشکر ترکمان افتاده  و اوزون  حسن ، فرار را بر قرار  اختیار  کرده  اردو  و اثاسیه  خود را  به  دشمن  واگذاشت .

سلطان،  در مدت سه  روز  در میدان  جنگ بماند و  هر چه  از اسیر  آوردند  همه را قتل  کرد مگر  چند  تا از علمایی که  در سپاه اوزون  حسن، بودند از جمله قاضی  محمد ،شریحی که از خطیب  های بزرگ  عراق بود  وقاضی  حصن کیف، امام اوزون حسن ،و سید  محمد، وزیر  اوزون  حسن، آن دو را بخاطر علم شان و  این یکی را بخاطر سیادتش فرمود  تا  زنجیر از آنها برداشته  و با احترام رفتار نمایند .[1]      

 


 

[1] همان  اثر ، صص909-11.


 

[1]   احسن التواریخ ، تالیف  حسن روملو (تاریخ  ایران،  خراسان ، عثمانی ،هند و ماورالنهر ،) به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی ، بنگاه  نشر کتاب  تهران 1349،ص27.

[2] تاریخ امپراطوری عثمانی ، پیشین ، صص602-605.

[3]   همان اثر ، صص605.

[4] همان اثر، ص 606.

[5]   همان  اثر ، ص، 206-7.

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++

 

 

سیمای قسطنطنیه بعد از فتح  عثمانیها

 

 

بخش هشتادم

قسمت سوم

 

در زمانیکه اصل قوت و عمده لشکر ترک  متوجه  تسخیر  دروازۀ توپ قابوسی که  از درگاههای عمده و  مستحکم قسطنطنیه بود ،شهرواندان  دلیرانه  مشغول دفاع  بودند  که ناگاه   متوجه شدند  که  ترکان  از دروازه  دیگری  وارد شده و شهر را مسخّر نمودند .قبلاً فال گیران  و  غیبگویان  خبر داده بود  که  این شهر از دروازه قابوسی  بروی ترکان  کشوده  خواهد  شد  و امپراطور  که درایت  و  کیاست  خود را از دست داده بود و یا قبلاً  نیز فاقد  آن بود به سخنان بی هوده آنها  توجه  کرده و   تمام سپاهیان  خود را  متوجه  این  دروازه  ساخته بود در حالیکه  صدایی از میان بندر گاه شنیده شد که  شهر  توسط  ترکان  مسخّر گردید .  این صدا  از همه بیشتر امپراطور را که  خود را در میان  دریا هایی لشکر ترک  میدید که در حال هجوم  های ویرانگر بودند ، تأثیر نا گوار و  مایوس کننده  داشت . او  که  میدانست  استادگی کردن  دیگر فایده ای ندارد  فریاد بر آورد  که  حالا دیگر   مرگ بر زندگانی  ترجیح دارد .او  دست به شمشیر برد و سپر به زیر انداخت  و به صفوف دشمن  حمله برد . او  میدید که  چطور همراهان  و یاران او فرار کردند . او با نومیدی فریاد بلند  میکرد  که آیا یک  عیسوی  پیدا نمیشود  که سر مرا از تن  جدا نماید ؟ همان وقت دو  نفر ترک بدو رسیده  یکی شمشیر بصورتش زد، دیگری از  پشت  سرش  فرود  آورده  بخاکش انداختند .[1] 

شهر عملاً سقوط کرده بود و بدست  سپاهیان  ترک  در حال زیر و رو شدن  بود . این در حالی بوقوع  پیوست  که  نعش آخرین نفر از سلسله  قیصر  های  بیزانین ، در زیر پای سپاهیان ترک  افتاده بود .

در این  هنگام سیمای کشور  های اروپایی از همه  وقت  خسته بنظر میرسید زیرا اروپا جنگهای صلیبی را که توسط کلیسای  مسیحی(پاپ اوربن ،دوم) به اثر تقاضای الکسیس  کومنن، امپراطور بیزانس  در سال 1095میلادی شورایی در کلرمون تشکیل داد اروپائی هارا  تشویق کرد که با اسلحه به نجات اماکن  مقدس بشتابند. [2] آنها بدون  آنکه  برنامه و سازمان  صحیح و  منظمی داشته باشند بجانب آسیا روانه شدند  .  نخستین اردوی منظم  صلیبی ها  که به  چهار سپاه  تقسیم شده بود  در سال 1069 از راه  ایتالیا و دانیوب وارد   مدیترانه،  گشت  و از این طریق صلیبی  ها  وارد  آسیای صغیر شدند . این  در حالی بود  که امپراطوری سلجوقیان ، در معرض تهدید  خوارزمشاهیان ، قرار گرفته بود . صلیبیها از آسیای صغیر گذشتند و بشام ،رسیدند، صلیبی  ها، در  پیشروی شان بعد از انتاکیه،  ترابلس، را  گرفتند و در آنجا کُنت  نشینی بنام ریموند ، کُنت  تولوز ،ایجاد  کرده و در نتیجه اورشلیم ، پایتخت  قدس،  شریف را  تصرف  کردند و اهالی آن را کُلاً سر بریدند  که  در نتیجه سراسر شام ، (سوریه) بدست  صلیبی ها، افتاد .  ولی یک  چیز واضح بود  که  اروپائیان،   توان  آن را نداشتند  که  مناطق  مفتوحه را اداره  نمایند  . چرا که قوای صلیبیون ، مرکب از  دوکهای، فرانسوی و  تجارت  پیشه  های ایتالوی  و شوالیه  ها و فرقه  های مذهبی اروپا بود . نگهداری شام  ،اروپا را بحیرت اندر ساخته بود و  این  در حالی بود  که  اروپائیان،  دومین  جنگ صلیبی را  به  امر  سن برنارد، شروع  کرده بودند که رهبری آن بدست  لوئی،  هفتم  پادشاه فرانسه  و کنراد، سوم  امپراطور المان  ،بعهده  گرفتندسال 1047میلادی. ولی  اروپائیان  ،در نزدیکی  های دمشق ،بحال توقف ماندند و نتوانستند  آن  شهر را بکشایند و به این  ترتیب  از جنگ دوم  صلیبی  نتیجه  ای بدست  نیامد.

بعد از این  مسلمانان  در همه  جا و هر طرف  دست بتعرض زدند . در افریقا،  گروه  تازه بقدرت رسیده  موحدین ، که  از بربر ها، بودند  عیسویان،  را متوقف ساختند و در هسپانیا،  از  پیشرفت  عیسویان،  جلو  گیری شد. در  آسیا، اتابکان  موصل،  که بر شام ، و بین  النهرین،  حکومت داشتند  حکومت  یونان، را  مورد  حمله قرار دادند .

صلاح الدین ایوبی ،سردار ترک  که در خدمت اتابکان بسر می برد ، خلافت  فاطمیان ، را در مصر،  برانداخت  و  مصر و شام  و بین النهرین ،را در اختیار گرفت  و سلسله  ایوبیان، در مصر،  بنیان  نهاده شد. صلاح الدین  ایوبی، به  عیسویان  (صلیبی ها)حمله برد  که  در طبریه ، آنها را شکستاند و  بیت امقدس (اورشلم)، را تصرف کرد. در اروپا، که  از نیجه  این فتح، همه ناخن  حیرت بدندان  می گزیدند وحشت مردم  بیش از اندازه زیاد شد . نتیجتاً  بفرمان  پاپ ،سومین  اردوی صلیبیها  بجانب آسیا حرکت  کرد و سه  تن  از پادشاهان ، یعنی  فریدریک باربروس ، ازآ لمان ، فیلیپ اوگوست  از فرانسه ، ریشارد  شیر دل از انگلیس در این  جنگ شرکت  کردند و  این  در سال 1189میلادی بود.باوجود  مقدمات  بی  نظیری که  در این  جنگ فراهم شده بود  نتایج درخشانی بدست  نداد . فریدریک باربروس در یکی  از رودخانه  های  سیلیسی (طرسوس)  غرق شد ، میانه فیلیپ اوگوست و  ریچارد بهم  خورد  که این  اختلاف  عواقب بدی را در قبال داشت . با آنهم  هر دو  وارد فلسطین شدند و عکا  را پس از مدتی محاصره  تصرف کردند .فیلیپ به  فرانسه بر  گشت  و ریپارد  قبرس را از دست یونانی  ها  گرفت و روانه  انگلستان شد   و شهر اوریشلم  یا بیت المقدس  همچنان بدست  مسلمانان باقی ماند و  این  جنگ  نیز خاتمه  پذیرفت .

پاپ اینوسان ، سوم  برای تصرف اورشلیم  جنگ  صلیبی  دیگری را  توصیه  کرد . فرماندهان  این  جنگ بودوئین فلاندر،و بونی فاس  مارکی دو مونفرا   ،  (Boniface , Marquis de Montferrat ) بودند. صلیبی ها  اینبار از راه  دریا خواستند به فلسطین بروند ، از اثر تقاضای آنها ونیزی  ها  برایشان  کشتی در اختیار گذاشت  که صلیبیون در بدل  ان بندر  زارا، را که بتصرف  مجار ها، بود  به  ونیزیها، بر گردانند . این بندر  در سال 1203 فتح شد  و در اختیار ونیزی ها قرار گرفت .

در قسطنطنیه ،سلسله  آنژ (Anges)   جانشین  کومن ، ها شده بود . نحستین  پاد شاه سلسله  جدید ، اسحق دوم ، بدست برادر خود  آلکسیس  سوم  ،نابینا و از سلطنت  خلع  گردید . او  میخواست  تا صلیبی ها سلطنت را به  پدر او باز گرداند  تا امپراطوری یونان  از انها برای  تصرف  اورشلیم  پشتیبانی کند و  ونیزی ها  نیز   طرفدار  این  مسأله بودند . صلیبیون  با اطمینان  خاطر  روانۀ قسطنطنیه شدند و قسطنطنیه را فتح نموده و اسحق و  پسرش الکسس چهارم ،را به  تخت  نشاندند ولی در نتیجه  یکی از افسران بنام الکسس پنجم، دست به شورش زد و  اسحق و  پسرش را به  هلاکت رسانید .و صلیبی ها بار  دیگر در سال 1204 میلادی  قسطنطنیه را  تصرف کردند و  تصمیم  گرفتند  که امپراطوری لاتین را در  این شهر قایم  نمایند که بودئن ، امپراطور خوانده شد ، بونی فاس ،به  پادشاهی  سالونیک، رسید  و مقدونیه و تسالی،  به اختیار او  گذاشته شد  و سایر نجبا و فرماندهان  یونان را میان  خود   تقسیم  کردند . ولی یونانیان  نیز دست  از تلاش بر نمیداشتند ولی در نتیجه امپراطوری یونان  تجزیه  شد . لاتن  ها باوجودیکه فاتح شده بودند  در  وضع بد و نا مساعدی قرار داشتند ، یونانیان  آسیا به  تعرض  و حمله  پرداخته بودند ، بلغار ها در تراس  ،مشغول غارت بودند ، در نتیجه بودوئن، را در اندرینول  شکست داده  دستگیر کردند و به  این  ترتیب  پای صلیبیون در جنگ چهارم صلیبی بدون  آنکه  پا به  فلسطین بگذارند در شبه  جزیره بالقان  خاتمه  پذیرفت .

آندره  دوم ، پادشاه  هنگری  فرماندهی  پنجم  جنگ  های صلیبی را که از آلمانها و مجار  ها  تشکیل یافته بود  به  عهده  داشت  که  صلیبی ها در سال 1217میلادی  در فلسطین  از  کشتی  پیاده شده  بدون  انکه  پیشرفتی  نصیب شان  شود  جنگهایی کردند و سپس  شهر منصوره را بمحاصره  گرفتند  ولی شکست یافتند و دست  از محاصره  کشیده  انجا را ترک  کردند  و از نگهداری  دمیاط  نیز چشم  پوشیدند.

جنگ ششم  صلیبی به رهبری  فریدریک دوم ، اغاز گردید .  گرچند  پاپ  حکم  تکفیر وی را صادر نموده بود با آنهم  وی در  سال 1248میلادی  شهر اورشلیم را  از مسلمانان  گرفت  و در واقع  پیروزی  غیر منتظره  ای را  کسب کرد .ولی  بعداً اورشلیم  در سال 1244 میلادی واپس بدست  مسلمانها افتاد

جنگ هفتم  صلیبی را  سن لوئی ،پادشاه فرانسه  در 1248میلادی  آغاز کرد  او  وارد  مصر  گشته و  دمیاط را گرفت  ولی هنگام  محاصرۀ منصوره  شکست  خورده  اسیر شد . او با پرداخت  غرامت  آزاد شد و به فرانسه بر  گشت .  این  در حالی بود  که  وضع کشور  های مسلمان  را   حملۀ مغول به سرکردگی  چنگیز خان و  پسرانش  در بین النهرین ،  شام ، آسیای صغیر  متزلزل و ضعیف  و یا مغلوب ساخته بود . در همین  حال امپراطوری قسطنطنیه  در سال 1261بدست یونانیان افتاد.

بیبرس ،مصمم شد  اقداماتی برای حفظ  مستملکات  صلیبی ها انجام دهد  . وی در سال 1270میلادی  از فرانسه  حرکت کرد  ولی بجای آنکه  بمصر برود به  تونس  حمله  کرد ولی اردوی صلیبیها در معرض طاعون  خطرناکی قرار گرفت . سن لوئی ،از همین  بیماری در گذشت  و سپاهیان  فرانسوی  واپس به  کشور شان باز  گشتند .[3]

نتایج  جنگ  های صلیبی

این  جنگها  که در سال1095میلدی/473هجری  خورشیدی شروع شده بود  در سال1291میلادی بدون  انکه  نتیجه ای سیاسی  ای در قبال داشته باشد  فرو کش کرد . تمام  فتوحاتی که در آسیا نصیب شان شده بود  از دست رفت  و صد  ها هزار  نفر در جنگ  های میدانی  از بین رفتند ولی در بعضی از ساحات  اروپائیان  نیز   از قبیل شناخت   کشور  های آسیایی و مسلمانان  به انکشافات  تازه  دست رسی یافتند از جمله  از تجارب  کشور  های مسلمان در مورد  توسعه  کشاورزی  چیز  های نوی آموختند از جمله کشت و  پرورش و  رواج  نباتات  جدید که در اروپا سابقه  نداشت   در اروپارواج یافت ،  و نیز توسعه  تجارت  رامیان شرق و کشور  های اروپائی به ارمغان  آورد .ولی  دلهره ادامه  جنگ  های صلیبی در نزد  پاپ های واتیکان،   از آرزو  های بدست  نیامدۀ دیرینه  شان  محسوب  میشد .  میت.وان، آخرین  نتایج  شکست در  جهاد  صلیبی  ها را سقوط رودس ،بجساب آورد  که  در سال 1532میلادی بدست  ترکان  افتاد و قبرس  که به  علت  نبرد  با مصر و ژنوا به  ویرانه ای مبدل شده بود که بدست  ونیزیان رفت .

ولی  از  نظر  تاریخی ، نهضت  صلیب  از آغاز  تا انجام  کار بی حاصلی بود ولی واتیکان  که  هنوز  هوس  ادامه   این  جهاد بی حاصل  در دلش موج  میزد  یک قرن بعد از شروع  این  جنگها همه  چیز را  از  کف بیرون  می دید این  ارمان  که  حدود سه صد سال  به درازا  کشید  یاد اورشلیم را  در دل هر زن  و  مرد زنده  نگهداشته بود . باوجود  آن  جنگ   های صلیبی یکی  پر اهمیت  ترین اعصار تاریخ  تمدن  مغرب زمین  است . در زمان  همین  جنگ بود  که اروپا میرفت  تا خود را از ترک و تازیهای بیگانگان  که بنام  قرون  تاریک  معروف  است  برون  آرود  و انگاه  که باوجود  تلاش  های  پاپ  در سال 1364میلادی باوجود  بیماری و رنجوری در کلیسای پطر قدیس ،صلیب گرفت  ولی زمانیکه  پاپ  در کشتی می  نشست ، هیچیک از زمامداران اروپا در دنبال وی لشکری آماده  نکردند و چون  پاپ به انکونا رسید  پرده  های تخت روانش را کشیدند  تا فرار سربازان  خود را از  عرشۀ  کشتی ها  ننگرد، زیرا جاده  ها از افرادی پر بود  که  ناوگانهای پاپ را گذاشته و پا بفرار گذاشته بودند  او در همان شهر در گذشت و ارمان  جهادش را باخودش در دل خاک  مدفون ساخت ؛  اروپا با بسته شدن  دفتر جهاد  ، سر آغاز  عصری شگوفا را که بنام رنسانس  نام  نهاده شده  است  پی ریزی  کرد  عصری  روشن اندیشی اروپائیان.

  تقریباً چهار قرن  پیش پاپ  اوربان  دوم ، با یک  خطابه ، هزاران  تن را بر انگیخت تا در جنگ  جهاد  مقدس  جان بر کف گذارند ، ولی قسمیکه در بالا ذکر کردیم  حال  تنها کاری که  از دست  یک پاپ ، که  حتی خود صلیب گرفته بود برآمد ، گرد آوری  تنی چند  بود  انگشت  شمار  از سربازان  مزدور  که  آنها نیز قبل از  آغاز   نبرد  روی از هدف بر گرداندند .[4]

ولی داستان  فتح قسطنطنیه  نیز  که  ظاهراً سر نخ از جهاد دارد  بر روی پدیده  های  استوار  است  که  از زمان سلطان مراد اول در دل  حمکرانان  عثمانی  نقش بسته بود .(این  ادامۀ همان  حرکت  دورانی بود  که  عیسویها بنام  نجات بیت المقدس از دست مسلمانان براه انداخته بودند و  اینبار در همان دایره با چرخش معکوس  ترکهای مسلمان  میخواستن با بر افراشتن  (بیرق هلال)  قسطنطنیه ( صلیبی) را از دست عیسویان خلاص نمایند.)

اهل شهر از  پیرو  جوان ، وضیع و وکیل ، فرمانداران  و مذهبیون  همه به این امید که داخل  کلیسای ایاصوفیه  شوند معجزه ای واقع  میشود  که ایشان را از شر ترکان  نجات  می دهد ولی معجزه ای رخ  نداد و بر عکس  ترکها  در های بسته  کلیسا را با تبر  و  تیشه  شکسته  داخل کلیسا شدند  هر که در انجا بود  به  اسیری  گرفتند  و هر چه بود بغارت بردند ، مرد  ها را با طنابها  بیکدیگر بستند  و زنان را دو بدو با کمر بند  های خودشان  مقید نمود ند . در آنجا سن و سال و  جاه و شأن مطرح  نبود  بزرگ  مذهب را با دربان  خودش  و خانم را با  کنیز  و کشیش را  با زن  تارک دنیا  بیک ریسمان بسته بیک  چوب می راندند . این زنان  و مردان را چنان می راندند  که  گویا حیوانات را  بقصابخانه می  رانند.در کلیسا آنچه لازمۀ بی حرمتی بود بجا آورده شد .اشکال اولیای  عیسوی را پاره  پاره نمودند ، ظروف طلا و نقره را بغارت  بردند ، لباس مقدسین را جل  اسپان  کردند  و در محرابها  مشغول زنا و لواطه  شدند ، جوف گنبد  مقدس  کلیسای ایاصوفیه  که در  همان روز  به مسجد  تغییر کرد و در آن  سلطان  محمد فاتح نماز گدارید ،از صدای عربدۀ مستان و  هیاهوی فاسقان  و اه و نالۀ بد بختانی  که عصمت و دولت و آزادی شان از دست رفته بود  در دل تاریخ  دفن  گردید .[5]


 

[1]   تاریخ امپراطوری  عثمانی ، پیشین  ، جلد اول ، ص494-95.

[2]   تاریخ  جهانی ، پیشین ، ص460

[3]   تاریخ  جهانی ،پیشین ، صص460-66.

[4]   تاریخ  جنگهای صلیبی، پیشین ، جلد سوم ، ص 553 ؛  تاریخ  جهانی ، ص467.

[5]   تاریخ  امپراطوری عثمانی 495-97.

 

 

++++++++++++++++++++++++

 

سلطان  محمد  دوم یا محمد فاتح

بخش هشتادم

قسمت دوم

 

 

فتح قسطنطنیه

منابع  بیکران  و تدارکات  دقیق با آراده  پولادین  در وجود سلطان  محمد  دوم  در  کار شده بود  تا شاهد  پیروزی ای را که   از زمان  بایزید الدرم  جدش و  سلطان مراد  دوم پدرش  ،عثمانیها  در انتظارش بود ، او  در کنار خود  نشاند ، فتح قسطنطنیه  که بعد  از فتح به  اسلام بول یا استامبول شهرت یافت  مایه  ای شد برای  اینکه  ترکان  در اروپا بمانند  و سیادت دریا  های  خاور در نزد ایشان باشد .زوال دولت  بیزانطه (بیزانس)  ، ناقوس مرگ  جنیوا  و  ونیز  و دولت قبرس ،  سر انجام  دست سلطان  را  باز گذاشت   تا جنگاوران  خویش  را  تا  آستانۀ دروازه  های  ویانا  پیش براند .[1]   جنگهای صلیبی  که  از قبل  آغاز یافته بود  اینبار در مقابله با  ترکهای مسلمان  که اروپا را  از رهگذر سیاسی مسلّم ساخته بودند ادامه یافت  تا عالم  مسیحی  خاور، از چنگ  مسلمین  نجات  یابد . ولی انگاه  که به  پایان  رسید ، این  عالم  یکسره  در فرمان  مسلمین  قرار گرفته بود. [2]

 

8-80.جلوس سلطان محمد دوم:

سه روز بعد از فوت  سلطان مراد دوم  در ادرنه  بروز پنجم فبروری 1451م/855 هجری  قمری  پسرش سلطان  محمد  در سن بیست  و یکسالگی  در منیزیا(مغنیسا)  نشسته بر اسپ  عربی  فریاد زد  که :«  هرکه  مرا دوست  دارد  با من  همراهی نماید ». د ر روز بعد  وارد  کلیپولی شد ، دو روز در  آنجا توقف نمود  تا عقب  مانده  اردوی او برسد . به  ادرنه  پیغام  فرستاد  که از آمدن او اطلاع بدهد  مردم برای استقبال  این شاه  جوان  از هر دو طرف راه صف  های طولانی بسته بودند  تا پادشاه را ببینند . از ادرنه  نیز   وزراو  بیگلر  بیگیان  و علماء و فضلاء و  مشایخ  تا بمسافت  یک  میل  راه را  در رکاب سلطان  پیاده آمدند ،  دست او را همگی بوسیدند .

فردای آنروز سلطان بر تخت  نشست ، وزراء  و بزرگان دولت  همه  در  حضورش  حاضر بودند که قزلر آغا  با ابراهیم  پاشا  در پهلوی سلطان  استاده بودند.این در حالی بود  که صدر اعظم  خلیل پاشا  دور تر  از سلطان  استاده بود . سلطان  قزلر  آغارا مخاطب ساخته  فرمود : «چراوزرای من  اینقدر دور از  من  ایستاده اند ، بگو  پیش بیایند ، و به  خلیل پاشا  بگو  کمافی السابق  در  جای صدر اعظم باستد  و اسحق پاشا خود را حکمران اناتولی دانسته  نعش  پدر مرا به  بورسه  حمل و  نقل نماید. ».فی الفور  خلیل پاشا آمده  دست  سلطان را ببوسید و در مقام  خود باستاد . اسحق پاشا  نعش سلطان مراد را  با جلال شایان  حمل نموده  روانۀ مقصود  شد .

9-80.دفع برادران :

سلطان  خواست  تا دفع برادرش احمد را بکند ، چرا که  مادر احمد  دختر اسفندیار  حکمران سنوپ [سینوپ] بود  و سلطان  محمد  از کنیزی  متولد شده بود .  کشتن  پسری که  از ملکه  متولد شده بود  از برای حفظ  تاج  و  تخت  بنظر سلطان  از واجبات  آمد . زمانیکه  ملک زاده  اسنوب  با چشم گریان  در خدمت سلطان حاضر شد ، سلطان  اورنوس علی  را به حرم فرستاد  تا برادرش احمد را در حمام   خفه  نماید ، روز بعد  پسر اورنوس  مفقود الاثر شد  و ملک زادۀ  سینوب  (اسنوب)  بحکم سلطان  به اسحاق نام  غلامی  به زوجیت داده شد .  خیال محمد،  این بود  که با نا مادری دیگرش  ملک زاده سروی همین  معامله را  بجا بیاورد ، لیکن  ترسید  که  پس ملک زاده  ژورژ (Georges) حکمران سروی  در صدد تلافی برآمده  کار به  جنگ و جدال بکشد  لذا او را با احترام  تمام  پیش پدرش فرستاد  و مخارجی که لایق شأن او بود  قرارداد  که  همه ساله باو  برسد   و با حکمران سروی تجدید  مصالحه نمود ،بطوری که با پدرش سلطان مراد مصالحه شده بود .

او  در همان  آوان  با تمام  ممالک  که بیک ترتیبی با  این  امپرطوری ارتباط داشت  بشمول امپراطور بیزانس  و حکمران  پلوینز  معاهدات دوستی و صلح را  منعقد کرد. او قرار بر این  گذاشت که سالیانه   سیصد هزار  آسیر  جهت  مخارج  اورخان  نوۀ سلیمان  که در قسطنطنیه بود  برساند . سفیر  های  همه دولت  های  بزرگ و  کوچک  که با دولت  عثمانی سروکار داشتند  یا باجگزاران  دولت بودند ، یا اینکه در زیر حمایت دولت  عثمانیان قرارداشتند  همه در ادرنه  حاضر شدند  وکلای  ملت را که  از ولایات بودند  بمیل خاطر خود شان  پانصد دوکا  که  هممه ساله برسم  خراج  میدادند  هزار دوکا کردند. از مجار  های  متعلق به هونیادی  سفیر بخدمت سلطان رسید  و با آنها قرار متارکه برای مدت  سه سال داده شد .

او با هریک   از  ممالک  به  خیال  جنگ و جدال نیفتاد  مگر با مملکت قرمانی  ، چرا که ابراهیم بیک  حکمران  آن  مملکت  تصور کرد  که  این سلطان جوان  دو مرتبه به  جهت  عدم  لیاقت  نتوانست  از عهده  مراتب  پادشاهی  و سلطنت  بر آید ،  البته باز  بهمان بی قدرتی باقی خواهد بود ، پس بهتر ان  است  ولایاتی  را که سلطان  مراد از او  گرفته  حال او  از دست  پسر  سلطان  مراد  برباید . او به  نحوۀ  خواست  تا  این  جنگ را برای استرداد  جاهایی از دست رفته  اش   آغاز نماید  ولی سلطان محمد  اتمام  این  جنگ را بر  عهده  حکمران  تازۀ اناتولی  که  اسحاق پاشا باشد  واگذار نمود  و خودش  نیز از عقب او روانه  میدان  جنگ شد .  همینکه به  آق شهر رسید پادشاه قرمانی سفیر فرستاده  التماس مصالحه  نمود  و دختر خود  را  نامزد سلطان  کرد.

سلطان التماس او را قبول  کرد تا در  دریا و خشکه  با همه  همسایگان  در اسیا و اروپا  در صلح باشد . ولی سلطان  نمیخواست  قوایش را که برای یکسره ساختن  کار بیزانس  در نزد خود برنامه ریزی کرده بود  در این  جنگ  های کوچک به  حدر بدهد .[3]

10-80.ویژگی های سلطان محمد دوم:

قسمیکه در بالا گفته  آمدیم محمد دوم ، بیست و یکساله بود،که برای دومین بار تاج  پادشاهی بر سر نهاد. ولی نام این  پادشاه با حادثه ای بزرگ در تاریخ شرقِ نزدیک، یعنی فتح قسطنطنیه  یا بیزانس پیوند خورده است. از این رو لقب «فاتح» را بر نام وی افزوده اند. این مسئله سبب شده است تا موقعیت وی در میان سلاطین عثمانی، بس ممتاز باشد. وی همچنین در برخوردهای دیپلماتیک، هوشی سرشار و برخوردی آگاهانه داشت و شخصی بلند نظر و در جنگ شجاع بود. سلطان محمد دوم  با دانش جغرافی، تاریخ و علوم نظامی آشنایی داشت و به زبان های ترکی، عربی و فارسی و یونانی سخن می گفت. وی هم چنین در بنای مساجد و مراکز خیریه فعال بود و در این زمینه، از بهترین هنرمندان یونانی و ایتالیایی استفاده می کرد.

 

11-80. در آن زمان  چه  جریانی درحال  وقوع بود:

سلطان  محمد دوم فرماندهان قدرتمندی از قبیل ، شهاب الدین شاهین پاشا و زاگانوز پاشا بود  که قدرت  نظامی قلمرو  خود را به  آنها در حالی واگذار کرده بود  که  خود  تمام قضایا و اوضاع و احوال را  تحت  نظر دقیق  داشت.. از آنجاییکه سلطان به فتح  قسطنطنیه  سخت  علاقه  مند بود و ظاهراً او  فرماندهان را میدان  میداد  تا حال و هوای   فتح  قسطنطنیه را دریابند. زیرا هم سلطان و هم  تمام  قلمرو او  در انتظار  کسب  این  پیروزی  درخشان که به  آن  نیاز  شدید  داشتند امید وار و مصمم بودند، در  چنین  حال و  هوایی مقدمات محاصره قسطنطنیه فراهم شد.

یکی از مسائلی که محمد دوم از همان آغاز حکومتش در نظر داشت، تمام کردن مشکل قسطنطنیه و استیلای بر آن بود؛ بر اساس گزارش دو منبع مستقل تاریخی، محمد دوم در یک گردهم آیی که در مورد فتح قسطنطنیه تشکیل شده بود، نکاتی رااین طور بر شمرد: « جهاد وظیفه اصلی ماست، همچنان که در مورد پدرانمان نیز چنین بود. قسطنطنیه در مرکز قلمرو ما قرار گرفته است، از دشمنان حکومت ما حفاظت می کند و آنها را بر ضد ما می شوراند. بنابراین فتح این شهر برای دولت عثمانی لازم است.

 فتح این شهرو قلمرو آن که پیش از این به وسیله بایزید نیز دنبال شده بود،سلطان  جوان را مستعد  میساخت تا به  این  مسأله   مهر تأیید بگذارد. این موضوع توجه ما را به مواردی جلب می کند: از جمله آنکه امپراطور بیزانس به مدعیان تاج و تخت عثمانی پناه می داد و باعث بروز جنگهای داخلی می شد. همچنین امپراطور بیزانس مسبب جنگهای صلیبی بوده است. چنانچه قسطنطنیه در مقابل غرب کاتولیک مذهب از جمله هم  پیمانان آنان  محسوب میشد – همچنان فتح قسطنطنیه برای – امپراطوری عثمانی بمثابه تأمین وحدت قلمروش محسوب  میشد در یک  چرخه کامل و یکپارچه. خلاصه فتح قسطنطنیه برای عثمانی ها امری حیاتی محسوب می شد.

در شمار کارهای سیاسی انجام شده او برای فتح قسطنطنیه می توان به قراردادهای صلحی که دربالا به آن  اشاره شد تاکید  نمود چرا که  این  صلحنامه  ها  با همه همسایگانی که  از شروع  تشکیل این دولت تشنجات و  جنگهای مدهش پی در  پی با این   امیر نشین های مستقل مانند ونیز، جنوا، صربستان، والانکیا و نیروهای قدیس یوحنا مستقر در جزیره رودوس  موجود بود امضاء این فصلنامه  جدید صلح، امر  حیاتی  و  تثبیت  کننده  موقعیت  ترکان را نشان  میداد. هدف عمده از این معاهدات، جدا کردن دولت بیزانس به لحاظ سیاسی و نظامی از دولت ها و امیر نشین ها یی بود که یا در همسایگی آن دولت بودند یا با آن، نوعی همراهی داشتند. در زمینه کارهای نظامی، وی مرکزی در نزدیکی قسطنطنیه ایجاد کرد که بنای آن از زمان بایزید اول آغاز شده بود. بایزید در سمت آسیایی تنگه بوسفور یک قلعه ساخته بود. سلطان محمد نیز در فاصله هفت کیلومتری دروازه های قسطنطنیه، درست در کنار تنگ ترین نقطه تنگه یاد شده، قلعه دیگری بنا کرد. بدین ترتیب عثمانی ها بر حاشیه این تنگه کاملا مسلّط شدند.

12-80.محاصره و فتح قسطنطنیه:

از سال 857 هـ / آوریل 1453م سلطان محمد از سمت خشکی با نیروهای بسیار زیادی که بالغ بر 250 هزار نفر بود، قسطنطنیه را به سختی تحت محاصره قرار داد. محاصره قسطنطنیه 54 روز به طول انجامید ( 25 ربیع الاول تا 20جمادی الاول 857 هـ / 6 آوریل تا 29 می 1453م ) در اردوگاه ترکان، چندارلی خلیل توجه همگان را به خطر بزرگی که از سوی جهان مسیحی انتظار می رفت، جلب کرد و خواهان مصالحه با آنان بود. زاگانوز پاشا در مقابل این نظریه قرار داشت و چنین استدلال می کرد که دشمنان حکومت عثمانی حتی اگر سپاهی از غرب به کمکشان بیاید هرگز نمی توانند متحد شوند. به هر صورت احتمال می رفت که شهر قبل از ورود نیروهای کمکی از ایتالیا به وسیله عثمانی ها فتح شود. موفقیت در اینجا به سرعت بستگی داشت. ناوگان ونیز بندر را ترک کرده بود، اخباری نیز در مورد آمادگی و تدارکات مجارها می رسید. بنابراین وقتی که شرایط تسلیم شهر از سوی امپراطور بیزانس، کنستانتین یازدهم پالئولوگوس رد شد، محمد دوم در تاریخ 20 جمادی الاول / 29 می به سپاه خود فرمان حمله داد؛ به دنبال آن، عالمان دین، در سپاه عثمانی مقیم شده، فریاد لا إله إلا الله محمّد رسول الله سر می دادند و سپاهیان با فریاد آن را تکرار می کردند. تبلور روحیه دینی در 29 می با آغاز حمله عثمانی ها به اوج خود رسید. به رغم آن که مهاجمان با مقاومت سرسختانه ای نزدیک دروازه اصلی که به نام دروازه قدیس رومانوس نامیده می شد، رو به رو شدند. قوای ینگی چریک، توانستند از دیوارهای پایتخت در این سمت بالا روند و نگاهبانان دروازه دیگر را نیز غافلگیر کنند. امپراطور دراجازیس به همراه بهترین فرماندهان خود، از جلو و عقب در محاصره افتاد. پس از آن شمشیری بر صورت وی و شمشیر دیگری بر رانش اصابت کرده، کشته شد، در حالی که جسدش در میان انبوه کشتگان قرار گرفت. عثمانی ها به سومین دروازه نیز یورش برده، به داخل شهر ریختند و گروهی را کشته، گروهی را به اسارت در آوردند و سپس به غارت خانه ها پرداختند. او بعداً به آن دسته از یونانیانی که از شهر گریخته بودند، اجازه بازگشت داد و بدانها غرامت پرداخت. آنها همچنین برای مدتی از پرداخت مالیات معاف شدند.

در روز بیست و هفتم ماه  می  سال 1453م/857 ه. قمری  شهر قسطنطنیه را که  قسطنطین اول  هزارو  صدو  بیست و پنج  سال  پیش از این  تاریخ  بنا کرده بود ، مسلمانان  ترک  عثمانی  بعد  از پنجاه  وسه روز  محاصره  به یورش و غلبه  مسخر و  مفتوح ساختند .  از روزی که  این  شهر بنا  شده بود  تا به  این روز  بیست و نه بار  او را محاصره  کرده بودند ،از ان  جمله  هفت  مرتبه  سرداران  خلفای  عرب  محاصره  نمودند  و پنج  مرتبه  سلاطین  عثمانی  و در کَرَتِ  پنجم  بدست سپاه سلطان  محمد فاتح  مفتوح شد  که  هفتمین سلطان  عثمانی میباشد ، این صدمۀ بزرگ  را امپراطوران  و ساکنان این شهر  از  پستی فطرت  و ضعف حالت  مستوجب  شده بودند ، امپراطوران سلسله  پالئولوگ  در ابتدای کار  بجهت  اضمحلال  ملت  خود شان  ملتجی به سلطان  ترک شدند  و پس از ان اولاد  اینها  در گشایش آن   جانفشانی میکردند .سلطان  محمد  در هنگام یورش  به اتفاق  لشکر داخل شهر  نشد  و در بیرون  قلعه با وزرا و خواص  خود  باستاد  و مقرر فرمود  که  هر  وقت سرداران  و سران سپاه  دیدند  که شهر به  تمامه  مسخر شد ه به  تصرف لشکر  ترک  در آمد به او اطلاع بدهند  تا با اطمینان  خاطر  وارد قلعه  گردد .  این  خبر خوش  در اواسط روز  به سلطان رسید  و سلطان به  اتفاق  وزرا و قراولان  خاصه  خودش  که  در اطرافش  حرکت  میکردند  بدون  اندیشه و  تشویش  و ارد شهر  گردید و  هم  از راه  عازم  دیدن  و تصرف نمودن  کلیسای  بزرگ  ایاز صوفی [ایاصوفیه] شد. او  در  حین  ملاحظه  معبد  ابا صوفیه  متوجه شد  که سربازی  ،  یکی از مرمر هایی عالی فرش مدخلی را می شکند . سلطان  از مشاهده  ان  حالت  نتوانست خود داری نماید ، شمشیر بر  کشید ه بدان سرباز زدو  آن فضول را از  پا در آورد  و فرمود  من  همه  خزاین  و  جواهر و دولت   های این شهر را  بشما واگذار  کردم  که ابنیه و عمارات را  سهم  من بدانید  باو  جود  این  باز دست  خیانت  بمال  من  دراز  میکنید .این  تنبه باعث شد  تا تمام  ابنیه  عالی و  تاریخی  آن شهر  ایمن بماند. [4]    

ظهر روز 29 می سلطان محمد از سمت دروازه اصلی وارد قسطنطنیه شد و نماز ظهر را در کلیسای قدیسه صوفیا – که بعد از آن مسجد ایاصوفیا شد – به جای آورد و مسجد شدن آن را اعلام کرد. هم چنین نام قسطنطنیه به اسلامبول یا استانبول، یعنی پایتخت اسلام تغییر یافت. یک روز بعد از فتح شهر، چندارلی خلیل دستگیر شد و به زندان افتاد، و رقیب او زاگانوز پاشا به عنوان وزیر اعظم منصوب شد.

فتح قسطنطنیه محمد دوم را یک شبه به مشهورترین سلطان ،در جهان اسلام تبدیل کرد. او خود را وارث یک امپراطوری جهانی می دانست. سلطان محمد فاتح به قدرت مطلقه خویش ایمان داشت و در صدد بود تا استانبول را در تمامی جنبه ها به مرکز جهان تبدیل سازد. وی 30 سال از سلطنت خود را به تحقق این هدف اختصاص داد. این سلطان محمد فاتح بود که امپراطوری عثمانی را به عنوان یک حکومت ممتاز و خاص بر کرسی برتری نشانید.

یکی از معاصران سلطان محمد  فاتح بنام جیاگو  مو لامگوشی ، در مورد  تجربه  جهانی شدن سلطان محمد فاتح ، چنین آورده است :

 « در نظر امپراطورمحمد فاتح تنها یک امپراطوری حق حیات دارد، و در کلّ جهان یک عقیده و یک فرمانروا باید باشد. در جهان هیچ مکانی به اندازه استانبول [قسطنطنیه] برای ایجاد این وحدت استحقاق لازم را ندارد. فاتح اعتقاد دارد که به وسیله این شهر، او می تواند از این راه ،حاکمیت خود را بر کل جهان مسیحی گسترش دهد.»

وی امپراطوری بیزانس را در ترابوزان حذف کرد. دو مستبد از خاندان پالئولوگوس در موری و همچنین خاندان گتیلوسی را که با پالئولوگوس مرتبط بود، از میان برد. دوم آنکه، شبه جزیره بالکان و جنوب دانوب را تحت حاکمیت مستقیم خویش گرفت. او خاندانهای محلی را در این سامان قلع و قمع کرد. نهایتا سلطان فاتح کریمه جنوبی را در سال 880 هـ / 1475م فتح کرد و شهر اترانتو را در جنوب ایتالیا که به امپراطوری بیزانس تعلق داشت، در سال 885 هـ / 1480م مسخر ساخت.

کوشش برای اعمال حاکمیت مستقیم بر بالکان، محمد فاتح را به جنگ و درگیری با مجارها در دانوب و ونیزی ها در آلبانی و یونان در دریای ایجین (اژه) اجتناپ  نا پذیر ساخت. پاپ کوشید تا با به راه انداختن یک جنگ صلیبی کل اروپا را به حمایت از این کشور وادارد. فاتح عثمانی وهمچنان ونیز از جنگ پرهیز می کردند. در سال 867 هـ / 1463م جنگ اجتناب ناپذیر شد.

محمد فاتح می دانست که ناوگان دریایی او بنیه ضعیفی دارد. در عین حال ونیز با انعقاد قرار داد سال 858 هـ / 1454م با عثمانی ها شرایط مطلوب تری را برای مبادلات تجاری میان دو کشور فراهم می کرد. براساس این قرارداد، ونیز از آزادی تجارت برخوردار بود و تعرفه های گمرکی بسته شده برای کالاهای صادراتی این جمهوری تنها به اندازه دو درصد قیمت آنها بود. ونیزی ها اجازه داشتند تا به استانبول رفت و آمد کنند، در عین حال حفاظت از داراییها و منافعشان در این شهر تضمین گردیده بود. یک چنین امتیاز مشابهی نیز به جنوسی ها، در کریمه و آرکیپلاگو داده شد تا در ازای پرداخت خراج ،آزادانه به تجارت بپردازند و حاکمیت عثمانی ها را به رسمیت بشناسند. محمد میدانست که تجارت با  غرب ، تا چه  حد برای امپراطوری او اهمیت  دارد. در سال 867 هـ / 1463م وقتی که کار او با ونیزی ها به جنگ کشید، فلورنتینی ها را به عنوان  جاگزین مناسب برای  پیشبرد اهداف و  برنامه   های تجاری و بر عهده گرفتن مسئولیت تجارت با اروپا تشویق کرد.

در میان سالهای 858 هـ / 1454م و 867 هـ / 1463م محمد فاتح برای کسب برتری در بالکان وارد عمل شد. امیر نشین صرب در شمال در سال 848 هـ / 1444م احیا گردیده بود و فاصله ای را به وجود آورد که مجارها از طریق آن به قلب بالکان نفوذ می کردند. در جنوب موری ها هر لحظه می توانستند به اطاعت ونیزی ها در آیند. سلطان محمدفاتح، دوبار به صربستان لشکر کشید (858-859 هـ / 1454-1455م). در نتیجه او موفق شد تا این امیرنشین را به گونه ای جدی تر به صورت بخشی از قلمرو عثمانی ها در آورد، هرچند در بلگراد نتوانست مجارها را شکست دهد (860 هـ / 1456م). زمانی که برانکوویچ دکتاتور صربستان در سال 862 هـ / 1458م چشم از جهان فرو بست، این امیر نشین بار دیگر مایه نزاع و اختلاف میان مجارها و عثمانی ها گردید. در این منطقه دو گروه مجاری و  عثمانی وجود داشتند. بعد از دو لشکرکشی دیگر در سالهای 862-863 هـ / 1458-1459م دوران استقلال این امیر نشین به پایان رسیده و ضمیمه امپراطوری عثمانی شد. عثمانی ها نظامیان محلی را در سازمان نظامی خود در حالی ادغام کردند که به ساختار قوانین محلی شان دست نزدندو در موریا، مبارزه ای خشونت بار میان شاهزاده پالئولوجی، یعنی دیمتریوس که در پی کسب حمایت عثمانی ها بود و توماس که حمایت ونیزی ها را طلب می کرد، در گرفت. بعد از دو لشکر کشی در سالهای 862-864 هـ / 1458-1460م محمد فاتح موریا را مسخر کرد. با وجود این ونیزی ها پایگاهی را در استحکامات نائوپلیا، مودن و کورون که در سواحل دوردست این منطقه قرار داشتند، همچنان حفظ کردند. این استحکامات از طریق دریا تأمین می شد. وقتی که در سال 867 هـ / 1463م یونانیان محلی قلعه آرگوس را به عثمانی ها تسلیم کردند، ونیزی ها دست به حمله ای گسترده زدند. آنها با در اختیار گرفتن تنگه کورنت این شبه جزیره را به تصرف خود در آوردند، سپس عثمانی ها بر ضد ونیزی ها اعلام جنگ کردند. این جنگ از سال 867-883 هـ / 1463-1479م به طول انجامید و محمد فاتح را با مشکلات عدیده ای روبه رو ساخت.

در سال 867 هـ / 1463م تصرف بوسنی از سوی عثمانی ها به تجدید جنگ با مجارستان انجامید. مجارها موضع خود را در گجچه واقع در شمال بوسنی محکم کردند و با ونیزی ها همداستان شدند. متحدان، اسکندربیگ را که در شمال آلبانی در سال 847 هـ / 1443م دست به شورش زده بود، حمایت کردند. فرستادگانی، با هدف انعقاد پیمان اتحاد، میان ونیز و اوزون حسن حاکم سلسله آق قویونلو، رد و بدل شدند. پاپ پیون دوم سپاهیان صلیبی را به آنکونا فراخواند و خود سال بعد شخصا بدانجا رفت. متحدان طرحهایی را برای تقسیم امپراطوری عثمانی درانداختند. ناوگان ونیزی ها خارج از تنگه داردانل دست به گشت دریایی زد. سلطان محمد برای دفع خطر به تمهیدات فوق العاده ای متوسل شد. سلطان برای تأمین استانبول و پایگاه دریایی اش در گالیپولی، در زمستان 868 هـ / 1463م دو در مستحکم، درست در مقابل هم، در عرض تنگه دردانیل ساخت. فاتح بزرگ در استانبول یک کارخانه جدید کشتی سازی دایر کرد و نیروی دریایی خویش را قوت بخشید. او محمود پاشا را در رأس یک نیروی عظیم به موریا اعزام کرد و آن منطقه را بار دیگر اشغال کرد. سلطان همچنین دوبار در سالهای 870 و 871 هـ / 1466 و 1467به آلبانی لشکر کشید.

بزرگترین بحران در آناتولی به وسیله سلسله قره من بروز کرد. مبارزه بر سر جانشینی میان اعضای خاندان حاکم، محمد فاتح ،را به جنگ با اوزون حسن، کشانید. در سال 873 هـ / 1468م محمد، نهپاگزیرا منطقه تحت سلطه قره من ها را به امپراطوری خویش ضمیمه کرد. با این همه اعضای این خاندان به کمک قبایل ستیزه جو در کوهستانهای تاوروس به جنگ و خونریزی ادامه دادند. در سال 876 هـ / 1471م اوزون حسن ،از موقعیت خود به عنوان حاکم ایران برای دخالت در آناتولی مرکزی، استفاده کرد و پاجای پای تیمور گذارد. او حمایت خود را از بیگ های آناتولی گسترش داد. سلطان فاتح برخی از آنها را به ترک اراضی خود وادار کرده بود. در نتیجه آنان نیز به ایران پناهنده شده بودند. در سال 877 هـ / 1472م ونیز، قبرس، شوالیه های رودس و اوزون حسن ،اتحادیه ای را تشکیل دادند. اوزون حسن، وعده داد تا نیرویی متشکل از سی هزار تن را به سواحل مدیترانه اعزام کند. این نیرو ها قرار بود در این منطقه به ونیزی ها که مجهز به سلاحهای آتشین بودند، بپیوندد. در سال 877 هـ / 1472م اوزون حسن به شهر توکات حمله کرد و آن را نابود ساخت. نیروی مشترک قره من و آق قویونلوها تا اکشهیر در غرب آناتولی نفوذ کردند. سلطان محمد، در حالی که از همه سو با خطر مواجه شده بود، با بسیج سپاهی میان هفتاد هزار تا یکصد هزار تن دست به اقدام تلافی جویانه بر ضد اوزون حسن، زد. در سال بعد، نیروهای اوزون حسن، در شرق آناتولی به طور کامل تار و مار شدند. این پیروزی، بزرگترین بحرانی را که محمد ، را تهدید میکرد، از میان بردکه در نتیجه این شکست  اوزون حسن ،صلح را پذیرفت و قول داد تا از تعدی به قلمرو عثمانی دست بردارد. در همین حال گدیک احمد پاشا، مقاومت قبایل تاوروس را در هم شکست. او با اشغال مناطق ساحلی مدیترانه، شکست خاندان قره من را تمام کرد (879 هـ/ 1474م). میان سالهای 870-875 هـ/ 1466-1470م عثمانی ها با مملوکان که به سلسله های قره من و ترکمن های ذوالقدر در شرق بسیار مدد رسانده بودند، جنگیدند. مبارزه بر سر کسب برتری و استیلا بر امیر نشین ذوالقدر، این دو حکومت مقتدر در جهان اسلام را رو در روی هم قرار داد.

جنگ با ونیز:

محمد ،بعد از حل مشکلات آناتولی و بسط نفوذ خود بر کل امپراطوری تا منطقه فرات، توجهش را معطوف جنگ با ونیز ساخت. وی قطعه اسکوتاری را در سالهای 879 و 883 هـ/ 1474و1478م محاصره کرد. مهاجمان عثمانی از ایزونزو گذشتند و در مقابل ونیز سر در آوردند. این جمهوری ،خواهان صلح شد. بر اساس پیمان صلح، اسکوتاری، کرویا، و جزایر لمنوس و ابو ،به عثمانی ها واگذار شدند. ونیز متعهد گردید تا سالانه خراجی معادل 10000 سکه طلا به سلطان عثمانی بپردازد. در نتیجه این جمهوری بار دیگر به آزادی تجاری دست یافت.

بدین ترتیب سلطان محمد فاتح، با مقهور ساختن قویترین قدرت دریایی حوزه مدیترانه، دو هدف دیگر را هم برای ناوگان دریایی عثمانی ها برآورده ساخت:

اول – فتح رودس که دروازه مدیترانه محسوب می شد؛

دوم- تهدید ایتالیا که به نظر می رسید در آستانه شکست قرار دارد. در سال 885 هـ / 1480م در حالی که مسیح پاشا ،به رودس، پاگذارد، گدیک احمد پاشا، نیز در مقابل اتُراندو، سر در آورد. شوالیه های سنت جان نیروهای مسیح پاشا را شکست دادند. اما احمد پاشا در عملیاتش موفق بیرون آمد و در سال 885 هـ/ 1480م اتراندو، را مسخر ساخت. وی یک نیروی نظامی را در این شهر باقی گذارد. اتراندو ،از این پس به پلی ارتباطی برای عثمانی بدل گشت. بعد از این پیروزی او به آلبانی، بازگشت، آن هم بدان هدف که با آوردن سپاهی قوی تر، به فتوحات بیشتری در این منطقه دست زند. پاپ در این فاصله عزیمت خود را به طرف فرانسه آغاز کرد.

سلطه عثمانی ها در منطقه:

محمد دوم، بعد از تبدیل شدن به فرمانروای بلامنازع تنگه ها و آبراهها، سلطه خویش را بر دریای سیاه گسترش داد. او در سال 858 هـ/1454م مستعمرات جنوسی ،را وادار به پرداخت خراج کرد. کمی بعد نیز تمامی آنها را تصرف نمود. سلطان عثمانی همچنین از مولداوی، خراج ستاند (22 شوال 859 هـ/اکتبر 1455م). از همه مهمتر برقراری همکاری با قبیله اریستوکرات کریمه ،بود که سلطان، از آن در مقابل جنوسی، و ایل زرین،  سخت حمایت می کرد. خان کریمه، در سال 880 هـ/ 1475م به صورت یکی از امیر نشین های دست نشانده عثمانی در آمد.

هنگامی که محمد فاتح، در سن چهل و نه سالگی، در سال 886 هـ/1481م از دنیا رفت، لشکرکشیهای او به مصر، ایتالیا و مدیترانه ناتمام ماند. وی با چنان درجه ای از شوق و شور به جهاد بی وقفه اش ادامه می داد که یکی از مورخان معاصر آن را خارق العاده خواند. او چنین ادعا کرد که سلطان، ظرف کمتر از 30 سال، به فرمانروای دو دریا و دو قاره تبدیل شد، و پایه های حکومت عثمانی در آناتولی و بالکان را پی ریخت. حکومتی که تا چهارصد سال محکم و استوار باقی ماند. محمد فاتح ،به نهادهای این امپراطوری صورتی نهایی داد و تحولات سیاسی آینده را رقم زد.[5] 


 

[1]  انهدام  امپراتوری  یونان (The Destruction of the Greek Empire)، تایف پیرز(Pears) ،ص 243 به بعد 

[2]  جنگهای صلیبی ، پیشین  ، ص 554.

[3]  تاریخ امپراطوری عثمانی ، پیشین ، صص457-60.

[4]  تاریخ  امپراطوری  عثمانی ،  پیشین ، صص498-500.

[5] تاریخ امپراطوری  عثمانی ،  پیشین ، صص469-496؛ سایت  تاریخ  اسلامی  توسط سبحان  پاک  پور ، 30  حمال1389 از طریق ماشین  جستجوی گوگل.

 

 

 

++++++++++++++++++++++

 

 

 

 

 

امپراطوری عثمانی

سلطان مراد دوم-سلطان  محمد دوم – شروع  جنگهای صلیبی فتح قسطنطنیه

  قسمت هشادم

 

1-80..سلطان مراد دوم ( 1421-1451م / 799-829 ه .ش.)

ششمین  خلیفه  عثمانی است که شهر قسطنطنیه   را بمحاصره کشید  ولی به فتح  آن  موفق  نشد ،و  در ابتدای کار  که بعزم  فتح  پایتخت قدیم  بیزانس (قسطنطنیه) با 20هزار  قشون رزم  آزموده  در حرکت  آمد. در ژوئن سال 1422م/800 هجری خورشیدی  میخال اوغلی  با ده  هزار نفر از  پیش تازان   اقنچی اطراف و  نواحی  را تاراج  و دهات را با محصول آنها آتش زد ه و  حیوانات را  کشته  و ساکنین را به زیر زنجیر  در آورد  ه دختران و  پسران  جوان را  بی  عصمت  نموده  بود در بر ابر  شهر قسطنطنیه  نمودار شد . این  در حالی بود  که  هیچ  چیز بجز درختان زیتون  و  انگور برای سوختاندن باقی نمانده بود ولی در همین   حال شهر  به  محافظت  خود  پافشاری داشت باوجود  ازدهام زیاد شهرهمچنان به  استقامت  خود  دوام  میداد و  این  در حالی بود  که  زمین  های اطراف شهر با کلیسا ها  و سایر  ساختمانها  همه  ویران شده و به  خاک  یکسان شده بودند ، حتی به  گفته  مؤرخ   امپراطوری عثمانی به  صومعه  دختران باکره که در نزدیکی  بیرون  دروازه سن  رومانوس  موقعیت داشت حمله  ورشدند  و  این  در حالی بود  که  امپراطور  مانوئیل  در حالت سکرات  مرگ بود و  پسرو جانشینش  اوژان  در بیرون  این  در استاده سپاهی و رعیت را  بدفع  دشمن  و  حفظ خانه  وشهر و عیال  ترغیب و تحریص مینمود . زنان  و کودکان و  تقریباً تمام اهل قسطنطنیه  بدفع  دشمن برخاسته بودند  ولی در نتیجه  ترکها  عقب  نشستند و  نتوانستند شهر را فتح  نمایند[1]. در سال 1424م/802 هجری خورشیدی با سیزیسموند (Sigismund)  امپراطور هنگری  متارکه دوساله  نمود و  امپراطور هنگری  هشت قبضه شمشیر طلا با چهار گرز و و  تحف و هدایای  ذی قیمت به سلطان فرستاد  ویکهزار فلورن  پول  نقد  نیز ضمیمه  این  پیش کش بود . او بعد  از اینکه  از سرحدات  اروپایی  آسود  متوجه  جنید سابق الذکر  که مرد بی مغز و  متلون  مزاج  خائن  که  در ایام سلطنت  پسران  ایلدرم بایزید  و در سلطنت سلطان  محمد اول  خود را با یکی از طاغیان  این دولت دوست  و  متفق میساخت  و  همواره باعث نارامی   دولت  عثمانی میگردید و  سلطان مراد را نیز  دست بسر ساخته بود که بلآخره سلطان مراد به  کمک  دولت  های همجوار  همانند  هنگری  و سروی و لاشی  مصاحبه  نموده  مصمم به تنبه  جنید  گردید و خلیل  یاخچی  بیک  شوهر خواهر بایزید پاشا را که  جنید  کشته بود ، بدفع  جنید  مامور گردانید . در این  جنگ  پسر و برادر جنید  دستگیر و اسیر ساخته شده با غل و زنجیر   به کالیپولی روانه  داشتند جنید  که  به قلعه ایپ سلا گریخته بود  در آنجا میخواست  متحدین  جدیدی بخود  دست و پا  کند   تا در امر جنگ با سپاه  عثمانی  تقویت شده باشد  ولی  از انجاییکه باطن  خراب و بد قوولی او بتمام  مردم  معلوم بود  هیچکس با او  متحد  نشد و بالاخره  در یک   حمله  غافلگیرانه سر جنید را از تن  جدا کرده  در ادرنه  از حضور سلطان گذرانیدند و متعاقب آن سلطان  حکم صادر کرد  تا در کلی پولی  برادر و  پسر  جنید  حمزه  و کرد را سر ببریدند و بدین  ترتیب  کار جنید و دار ودسته  خیانت  پیشه او  خاتمه یافت  او بعد از واقعه   جنید  به برقام رفت  و از آنجا به  ازمیر  و افس در آمد که در آنجا سفرای  حکمرانان آسیا و اروپا  برای تهنیت  گفتن  و اظهار مؤدت  از جانب آقایان  خود بحضور سلطان  مشرف شدند . [2]  

اوقاتی را که  سلطان مراد دوم سر گرم  از بین بردن  حریف های مقتدر آسیایی خود  بود و  جنید  را با تمام قوای آن  در هم شکست  و خاندانش را تباه ساخت ، در اروپا اتینلازارویش حکمران سروی بمرد ، ژرژ برانکویش (Georges Baranovichi )بجایش  نشست . در این  حین  قلعۀ کالامبوس  واقع در سواحل راست   رودخانه دانیوب  که آتین  انرا از جانب پادشاه  هنگری  بمبلغ 12 هزار دوکا  در بین یکی از حکام  خود به رهن  گذارده بود ، بعد  از مردن  پادشاه سروی  سیژموند (Sigismund) امپراطور هنگری خواست  آنرا ضبط نماید ، حاکم  مزبور  پناه به سلطان برد  و سلطان قشونی  فرستاده  در   1428م/806 هجری خورشیدی  قلعه را تصرف نمود .

 جنگ بین او  و دول غربی  در بالقان و سرحدات هنگری  بشدت  جریان  داشت . و افسران  وی در    قسمت شرقی اناتولی  پیروز  گردیدند . برای اینکه  ملل بالقان را  به اطاعت  از خویش  وادار و سیاست خردمندانه  ای در  پیش  گرفت  و سر انجام  در سال 1451 م/829 ه. ش.  در  گذشت . [3]  

سلطان مراد شهر تسالونیک را که یک  شهر بندری بود  بعد از قتل و غارت ساکنین  آن  شهر را که  پایتخت دوم  بوزنطیه  محسوب می شد  کشود و بالای خرابه  های آن  چتر خرگاه  های سلطنی را  گسترد  این  در حالی بود  که  این شهر نگونبخت  چندین بار از  عهود قدیمه  الی سلطنت  ترکان  عثمانی  غارت  و خراب و  تاراج  و ویران شد .

سلطان مراد  دوم بنا بر تائید  مورخین  ترک و اروپایی دارای اخلاق حمیده و   صفات  پسندیده بود  اما دوره سلطنت او  در همه  جا و در همه شهر ها با قتل  ،غارت و خون رقم زده شده بود  . طور مثال در ترانسلوانیا  مدت  هشت روز قلعه  هرمانستاد (Herman tad)را محاصره بی فایده  کردند و شهر مدیج (Mediasch) و شربورق (Schlossberg) را گرفتند و قرونستاد (Kroonstad) را آتش زدند  و مدت  چهل روز در آن شهر قتل و غارت  و نهیب  حکمفرما و از اسیرگیری  کوتاهی نکردند  چنانچه  مشهور است  که  هفتاد هزار  اسیر را مانند  گله  گوسفند پیش انداخته  از راه  تنگه  طربورق (Toerzburg)  گذشتاندند.[4]    همچنان در یک  حمله  دیگر باوجودیکه سلطان مرا د اهل شهر را در صورت  تسلیمی امان داده بود اما شهر تسلیم  نشد و سلطان مراد  دستور داد که اگر شهر به  غلبه  کشوده شود  اهل شهر با اموال  و اوضاع  مال ایشان  باشد  وشهر خالی مال سلطان . دیری نگذشت  که شهر تسالونیک  از شرق تا به  غرب مورد  هجوم سپاهیان رزمنده سلطان قرار گرفت  و ، ونیزی ها از شدت  تیر بارن ترکها از عقب برجها حتی سر بالا نمی نمودند . در نتیجه  جلادت یکی از سربازان  ترک  برج  خیابان  مثلث  مفتوح  گردید و همچنان برج سامارا و سایر نقاط  دیگر شهر را  کشودند . ونیزیها خود شان را با سپاهیان بدریا  انداخته به  مشقت زیاد به  کشتی  ها رسیدند . سپاهیان  ترک  مشغول  گررفتن  اسیر  و بردن  یغما شدند ، هر ترکی چندین اسیر   پیش انداخته به اردو  می برد  و بر نالۀ زنان  یا گریه  اطفال   کسی  ملتفت  نمیشد . هفت  هزار اسیر که اغلب آنها  از آغوش پدر و مادر  و برادر  وشوهر  کشیده شده بودند   با ناله  و  افغان به اردوی  عثمانی برده شد ند ،وحشیان ترک  حظ وافری میبردند .[5]

او  از اثر فوت  علاءالدین  پسرش در سن  چهل سالگی  دست  از  تاج و تخت برداشت ه از پادشاهی استعفا کرده  سلطنت را به  عهده سلطان محمد  پسرش  که آنوقت  چهارده ساله بود و صدر اعظمی را به  کفایت  و کاردانی  خلیل پاشا  واگذار نموده  گوشه  نشینی اختیار کرد . او سالهای اخیر عمرش را در  ماینزیا  که از بهترین محلات یونان است  بسر برد.

 

 

 

 

 2-80..متارکه ده ساله:

این  متارکه فی مابین  سلطان مراد دوم  و پادشاه  هنگری واقع شده بود  که طرفین به قرآن  مجید  و انجیل  عیسی  تعهد  بسته بودند که  نقض عهد  ننمایند واما ده روز  از  این  معاهده  نگذشته بود  که سرزمینهای پر اشوب بالقان و هنگری  دست  خوش یک باد ناملایم  دیگر گردید .

3-80.تثلیث مقدس :

از روزیکه  پادشاه  هنگری به انجیل مقدس  عهد بسته بود  که با دولت  عثمانی متارکه  نماید مدتی  نگذشته بود  که کاردینال  ژولیان  سزارینی  که نماینده وفرستاده  پاپ بود  در فرماندهان  لشکر دمید  که سوگند با کفار (مسلمین)  اعتبار ندارد  و ایشان را به  پیشروی ترغیب کرد  [6]  ، پادشاه  هنگری  و امرای او را  به تثلیث مقدس  و حضرت  مریم  و اولیای مذهب  عیسوی  در مخالفت با سلطان  عثمانی  قسم  تازه داد  که در اول سپتمبر  با سپاه آراسته  در برابر شهر ورشو  حاضر بشوند . هنوز  سفرای مختار عثمانی بدربار پادشاه  نرسیده بود  که  قوتهای  بزرگ  دریایی و  کشتی  های جنگی پاپ  که در مقابل  دولت  ترک  خود را مجهز مینمودند  رسید . فرستاده  پاپ  حامل این  پیام بود  که چون سلطان در ولایات  اسیا  گوشه  نشین شده  است  و  سفاین  جنگی مجاهدین  عیسوی  در هلس پون راه عبور  اتراک را  بخاک اروپا  مسدود  کرده اند  فرستاده  پاپ  این دلایل  را تقویت  کرد و  چنین  فتوی  داد  که  چون  پادشاه  هنگری با کفار مسلمان  عهد نامه بسته  است  واجب شده  است تا  با آنها  که در دین  عیسی نیستند بدقولی نمایند  چرا که  این از لوازم  جهاد   است .از جانب دیگر ، چون  پادشاه  هنگری  این  معاهده را بدون اجازه  پاپ با سلطان مراد دوم سلطان  عثمانی  بسته  است در این صورت  پاپ  آن  عهد نامه را بی حاصل اعلام  میدارد و انرا باطل میداند.در این  بد  عهدی و بی قولی پادشاه  بلغارستان  نیز با پاپ  هم  آهنگ  شد و بدین  ترتیب شروع به  عهد شکنی نمودند .[7]

قبل از اینکه سلطان مراد   این  عهد را بشکند پادشاه هنگری با ده  هزار  مرد  جنگی  خیال داشت  که عثمانیها را  همان سال از خاک  اروپا خارج سازد .  این سپاه  که دارای بار و بنه  سنگین بود و  دو هزار عراده  مملو  از  اسپها باعث بندش راه  ها  و معبر  ها  گردید ه بود. در نیکوپولیس  دراکول  حکمران افلاق  با پنجهزار سپاه  به  ژان  هونیادی ملحق شد و در شورای جنگ وانمود  کرد  که  این  جدال  از روی جنون  است  و  هیچ  عاقلی  اقدام  به  چنین  جنگ بدون صرفه  ای نمی نماید . زیرا سلطلن  مرا  در هنگام شکار  در تفرجگاه ها  از شماره سپاهیان شما زیاده  صید افگن  ملتزم  رکابش می باشد  تا  چه رسد  بروز جنگ  و  مقام انتقام  کشیدن  از دشمنان بی نام و ننگ  که  عهدی دارند سست  و پیمانی بغایت  نا درست . ولی بعد  از این  اظهار نظرژان   هونیادی  را  به تهنیت  خیانت  متهم ساخت و او را  جزء از ارادتمندان سلطان  قلمداد کرد . دراکول  از شدت  غیرت  دست  به شمشیر برد  و هوا  خواهان ژان هونیادی  او را  مجال نداده بر سرش ریختند و مقیدش نموده بحبسش انداختند . او  خودش را با طلا خریداری نموده  و شرط بیست  که  پسر خود را با چهار هزار  سپاه  ملتزم سپاه  پادشاه  هنگری نماید .[8] 

 

4-80.سپاه مقدس برهبری پادشاه  هنگری

قشون هنگری  با مجاهدین  عیسوی بدون آنکه از حوالی  کوه هوموس دور شوند  داخل دشت بلغارستان شدند ، هونیادی با سه  هزار سوار هنگری  و قشون افلاق  از  پیش  می رفت  و متعاقب او  پادشاه  هنگری  و مجاهدین  عیسوی می آمدند ، ولی  این  مجاهدین  که بدیانت  دین  عیسی (ع) معتقد بودند  و بنام او  جهاد  خود را آغاز کرده بودند  حرمت صلیبی را که با خود  حمل  میکردند  نکردند ، چنانچه در سر راه  آنچه  کنیسه  ها و  کلیسا  های  اهل دین شان را در مسیر   یونان و یلغارستان  به  آتش کشیده  و خراب ساختند . در این  مسیر اکثر قلاع برغم  خود  تسلیم شدند  ولی دو قلعه  صونیوم و  بالجیق به  استحکام  مکان  مطمئن شده  در مقام  دفاع  بر آمدند .  پنجهزار ترک  در یورش  قلعه  کشته شدند  و ما بقی را  از بالای کوه بزیر انداخته و هلاک  گردانیدند .  قلعه کاوارنا (Kawarau) و وارنا (Warna) را  نیز در  تصرف در آوردند. در وسعت فی مابین  شهر وارنا  و قالاتا  که زمینهای باطلاقی بود  قشون  مجاهدین  عیسوی  و پادشاه  هنگری  اردو زده به  عیش  و آسایش  اشتغال داشتند  که بیک ناگاه  از خبر ورد سلطان  مراد دوم  با چهل هزار سپاه بی باک  ترکهای عثمانی  و اردو زدن  در فاصله  چهار هزار قدمی  لرزه بر  اعضاء و رعشه بر اندام  همه در افتاد.

زمانیکه سلطان مراد  از  قشون  کشی  صلیبیون و  در راس  آن  پادشاه  هنگری که  ده روز قبل با وی  عهد نامه صلح اروپا را بسته بود با خبر شد  از کنج  عزلت و  گوشه  نشینی  دوباره بر تخت  سلطنت رجوع فرموده  فوراً سان سپاه  دیده با چهل هزار  سواره  راه  هلس  پون را که  کشتیهای جنگی پاپ  بریده بودند  گذاشته  از دریای بوسفور  با  کشتیهای اهل ژن  در گذشتن  از این راه یک دوکا اجرت  کرایه به  کشتیبانها  پرداخته  علی الغفله  در مقابل سپاه  هنگری و مجاهدین  عیسوی ظاهر گردیدند.

 جوش  جوانی و عدم  تجربه   و  کثرت نادانی پادشاه  هنگری  و شدت  تهور هونیادی  بر آن شدند  تا جنگ  صحرائی و مبارزات میدانی  با سلطان مراد  نمایند.

در دهم نومبر 1444م/822 هجری خورشیدی  دو سپاه صف قتال و  جدال خود را آراستند. جانب چپ  عیسویها  مرکب بود  از قشون املاق  و پنج دسته  از سپاه  هنگری  که در  زمینهای باطلاقی  پناه  گرفته بودند  و در جانب راست  آنها که به  سمت  شهر  کشیده  شده بود  قوت سپاه را  در آن  نقطه  جمع  کرده بودند  و قشون مجاهدین  عیسوی  با عراده  ها و بارکش  های  توپخانه  و قورخانه و  غیره  پشت بند  قوا واقع شده بود ند،  جمعی از اسقف ها ، خلیفه و  و بسثپوس  فرماندۀ آنها بودند . پادشاه  هنگری با پانصد  نفر سوار  زبده  از قراولان  خاص  خودش در مرکز سپاه  قرار داشت . این  جنگ   در خاک اروپا واقع شده بود . قراجه پاشا  بیگلر بیگی  روم ایلی  ( که  حکمران اناتولی بود)  در میمنه  سپاه و  طوراخان بیگلر بیگی اناتولی  در مسیر فرمانده بودند.  سلطان  مراد با ینگی  چری  در قلب قرار گرفته بود . سلطان مراد  توقاد را که  از سبب شکستش  در جنگ سابق محبوس بود  از حبس رهانید به  این شرط که  خجالت شکست قبلی را  تلافی نماید .

سلطان  مراد  عهد نامه  عیسویها را  که قسم انجیل  در ان یاد شده بود امر کرد  تا از نیزۀ بلندی  در آویخته  برابر سپاه  ایشان  وا داشتند .«سلطان  عثمانی بانگ بر کشید ای  عیسی ! همانطور  که  پیروانت  میگویند  تو  خدائی ، سزای  عهد شکنی ایشان را بده ؛ دعا و  کمّی سربازانش کار گر افتاد  و قوای متفقین  تقریباً بکلّی نابود شد .» [9]    در این  اثنا  که  هوا از  هر وقتی دیگر آرام بود  بیک ناگاه باد سختی به  وزیدن آغاز کرد  و همه بیدق ها و علم  های  قشون هنگری  را پاره  کرد  بجز علم  پادشاه   که سالم  ماند .  این  جریان  خلاف  هوا  قلوب  عیسویان را  که خلاف  عهد  نامه قبلی خودشان را برای  جنگ با ترکان  آراسته بودند  مملو  از خوف  و وحشت شدید نمود .  معهذا هونیادی  بد دل نشده  بر سر بیگلر بیگی اناتولی حمله  آورد  و جانبی را که او فرمانده بود  از  پیش برداشت  و از سمت  دیگر افلاقیان  بر سر بیگلر بیگی  روم ایلی [قراجه پاشا] تاختن  کردند  و سپاه او را متفرق ساخته    داخل اردوی ترکها شدند  به شدتی که  سراپرده سلطان را چاپیده بغارت بردند . سلطان مراد از  مشاهدۀ آن حالت  مستعد فرار بود  قراجه  پاشا جلو  اسپ سلطان را گرفته  التماس نمود  که  پشت بر دشمن  ننموده  اندکی صبر و پایداری نماید . یازیچی طغان که   ینگی چریک آقاسی بود  خواست که بیگلر بیگی مذکور را که مانع فرار سلطان شده بود  نسبت  جسارتش ادب نماید  که  خودش  بضرب شمشیر یکی  از سواران  هنگری بقتل رسید . بالجمله سلطان با سپاه  ینگی چریک  سخت استادگی کرد  و حملات  پی در  پی  سپاه  هنگری را   رد  و رفع  مینمود .

پادشاه  هنگری باوجو تاکید  هونیادی  که  گفته بود از جای خود  حرکت  نکند ، چون  جلادت و  جسارت سلطان مراد را  ملاحظه نمود  بی طاقت شده  با سواران  خاصه   بر سلطان حمله برد  و سلطان با سواران ینگی چریک  در زمان اندک  همه را  از  پیش برداشت ، اسپ  پادشاه  هنگری را در وقتی که فرار میکرد یکی از پیادگان  بضرب تبر پی کرد ه سوار از اسپ  در غلتید .  خواجه  خضر که یکی از ینگی  چریکان سابقه بود فرصت نداد سر پادشاه  هنگری را  از بدن  جدا کرده   فوراً به سر نیزه  نصب نمود  و در مقابل نیزه  ای که  عهد نامه را آورخته بودند وا داشت  تا بر همه  کس  معلوم  شود  که  نتیجه  نقض عهد     و شکستن  پیمان  جز دادن  جان  و باختن سر  چیز دیگر نخواهد بود .هونیادی  چون  پادشاه را کشته  دید با املاق رو به فرار نهاد . در صبجگاه  آن شام  بقیه   سپاهیان  هنگری  از اثر یورش  سلطان  کلاً  از بین رفتند.

در این  جنگ  همه اساقفه و  خلفا و  کشیشان  پاپ  که  پادشاه  هنگری را  به شکستن  عهد  مجبور کرده  بودنذ همه کشته شدند .در زمان  نیابت شاه  جوان  محمد دوم یکسلسله پراگندگی  ها  در نظام  سلطنتی  رو  نما گردید  که سلطان مراد را مجبور ساخت  تا یکبار دیگر به سلطنت بر گرد د و باقیمانده امیالش را که  عبارت اند از فتح پلوپنز وا لبانی  که در قسمت  جنوبی مملکت  قدیم یونان  و در خاک اروپا واقع  است  متصرف شود .[10]

5-80.حرکت سلطان مراد بقصد  کشودن  پلوپنز

اولین کسیکه  برای  حفاظت  از دخول به  پلوپنز  در آن بنام لسان الارض  کشید یونانیان  بودند  که برای ممانعت  قشون  پادشاه  ایران  ایجاد   کردند .. چون سد لسان الارض برداشته شده بود  و آثاری از آن باقی نبود ، قنسطنطین خواست  تا این سد را از  نو باز سازی کند  تا مانع ورد  قشون  عثمانی ها گردد .بنااً  اوقاتی را  که سلطان مراد  با سپاه  مجارستان  در وارونه مشغول جنگ بود. طورخان بیگلر بیگی  روم ایلی – ونری  حکمران  آتن  که از قسطنطین بریده  به سلطان مراد  پیوسته  بود علی الاتصال  سلطان را به  فتح  آن ولایت  ترغیب  و تحریص مینمود  این در حالی  بود  که طوراخان  خود  بیست  سال قبل  بدان ملک  تاخته  اغلب  شهرها  و قرای آن را به  آتش  غارت  و تاراج  سوخته بود. [11]

برای بر آورده شدن  این  هدف  سلطان مراد با قشون  آسیا ،  اروپا  و قشونی که  نری حاضر ساخته بود  به سمت  پلو  پنز  حرکت  و  چند روزی در منژیو (Mingioe)  اتراق کرد و  از جانب  مخالف  کنستانین  به اتفاق برادر خود  توماس  سپاه  پلو  پنز را در  پشت  دیوار های که  جدیداً اعمار نموده بودند  مترصد   جدال و دفاع  بودند .سلطان  چند روزی را  به انتظار  تسلیم  شدن  قسطنطین  بگذرانید و فایده ای ندید  به طوراخان بیگلر بیگی  سخت  خشمناک و متغّیر گردید  که  چرا سلطان را  این فصل زمستان  بدین یورش واداشت  در حالیکه سلطان  میخواست  این یورش را در  تابستان به اتمام برساند . سلطان امر  کرد  تا سراپرده  او را در  وسط   لسان الارض  برپا کرده  توپهاو سایر  اسباب قلعه  گیری را در  حرکت  آوردند  و دیوار را  مورد  حمله قرار دادند . زمین  از ثقل  وزن  توپها  و  هیبت  نعره  آنها بلرزه  در آمد ، این  گلوله باریها مدت  سه روز  طول  کشید  و همه  جا را ویران  نمود ، شب چهارم آتش قوی در اردوی ترکها افروخته شد . صبح روز هفتم  محاصره  جنگجویان  را به  آواز  طبل و نای و  نعره  شیپور و کرنای  اشاره به یورش فرمود ، نقب  ها زمین را به جست و  خیز  در آورد  و نردبانها بر دیوار ها نصب شد . خوجه  خضر که   در وارنا  پادشاه  مجارستان را  بقتل در آورد ه بود ، پیش از همه  بر بالای  دیوار  بر آمد  یونانیان بگریختند  و پلوپنز را به تاخت و تاز   سپاه  عثمانی واگذاشتند  سه صد  نفر از جنگ جویان یونانی  که  پناه بکوه اوکسی (Oxy)  برده بودند   احاطه ترکها  گردیند  که  تا آخرین  نفر   جمعاً از دم  شمشیر گذشتند  و شش صد  نفر دیگر را  قربانی وار   در عوض خون  مسلمانانی که  هنگام یورش  بشهادت رسیده بود ند  سر بریدند ، در همان روز که  دیوار و سنگر راعثمانیان بقهر

و غلبه  مفتوح ساختند  سلطان مراد  بنفسه از جانب  آخائی (Achaia) بحرکت در آمد  و طوراخان را با  هزار  سوار  ینگی  چریک  مأمور ساخت  و تازه  جانب  جنوبی  پلوپنز  ساخت  شهر کونت (Corinth)  که ساکنین  آن  جهت دفاع  دیوار  و سنگر پلوپنز را خالی از محافظ  گذاشته بودند  عثمانیان  آنرا بدون زحمت  بتصرف در آوردند و غارت کردند این شهر در واقع کلید  ولایت  پلوپنز  محسوب میشد  که در این شهر صنایع بدیعه یونانی رشد  بسزا  کرده بود  که معماری و تزئینات . نازک  کاری را به کورنت نسبت  میدهند .  پس از  تسلیمی شهر  توسط حکمران  آن  که  میلژس (Mylges ) نام داشت عثمانیان  آتش به شهر زدند  و قلعه را خراب  کردند پس از سوختن شهر  سلطان مراد  از جانب شمال  پلوپنز  حرکت  کرده  به  پاتراس رفت  و آنجا را  کشود .

اغلب ساکنین  پاتراس  فرار کرده بودند  و آنهایی که به امید  عنایت سلطان بخانه  هایشان ممانده بود ند،  جمیع  آن بد بختها  از مرد  وزن به  اسیری رفتند . این در حالی بود  که قسطنطین  تمام  مملکت  پلوپنز را به  رعیتی  و خراجگزاری  سلطان اعتراف کرده  قبول نمود . شصت  هزار نفر از سکنه  آن ولایت  را  ترکها به اساری بردند  مگر ندکی از بسیار  که قسطنطین  وبرادرش  توماس  بقیمت  از ترکها  خریداری نمودند .

در بهار سال 825هجری /1447م    سلطان مراد با سپاه  آراسته  عازم یورش ولایات آلبانی گردید.

6-80.شرق اروپا در  جا بجاییهای  ترکان  مقارن حکمروایی سلطان مراد دوم

عیسویان دیگر امیدی به  جهاد  نداشتند و این در حالی بود  که  کفار (مسلمانان) در قلب  عالم  عیسوی  می غریدند و تا لب دانیوب و سواحل  آدریاتیک  پیش رانده بودند . قسطنطنیه  هنوز مال  عیسویان بود ، اما از یاران  جدا افتاده بود  و بقای آن تنها  بدان سبب بود  که سلطان ،برای  در هم  کوفتن باره  عظیم آن ، هنوز آتش بار کافی نداشت  و برای قطع ارتباط دریائی  آن  نیز سفینه  کافی  در اختیارش نبود . مهمان  نوازان رودس و ایتالیا ئیان  جزایر دریای آژه  بر مرز  ایستاده بودند و قبرس یک  پایگاه  دور دست  بیش  نبود . شاه  مجارستان و امیران ولاشی  و مولداوی و سر کردگان آلبانی ، برای دفاع از مرزهای  خویش ، در بدر  بدنبال  کمک  می  گشتند . جمهوریهای ایتالیا  در این  حساب  بودند  که  کدام  مشی سیاسی  مصالح  تجاری  ایشان را  بهتر تأمین  خواهد  کرد  پاپ  از  خطریکه  در آستانۀ  عالم  مسیحی قرار داشت ، نیک  آگاه بود  اما قدرت  های  جهان  غرب  در برابر اعتقاد  پاپ به  جهاد  مقدس  بی علاقه بودند . آخرین  تجربه  ایشان بسیار ناگوار بود  و آن شوری  که یکبار آنها را  از جا بر انگیخت  ازین  پس دیگر جان  نمی گرفت ، حتی شخص  پاپ  سخت در حال توطئه  چینی بود تا مگر لادیسلاس (Lad Islas of Naples) ناپلی را بر تخت شاهی مجارستان  جانشین زیکسیمون گرداند ، و  هیچ  در بند  آن  نبود  که بروز  جنگ  داخلی  قدرت دفاعی اروپای مرکزی را  تا کجا لطمه  میزند . پادشاه فرانسه که از سال 1369م تا 1409 م  سرور ژنو بود ، سخت پایبند  مستعمرۀ ژنوائیان  در پرا  رو بروی قسطنطنیه بود  و در سال 1399م  مارشال بوسکیت  را  با 1200 سرباز  به بسفر  اعزام کرد .  حضور این  مرد کما بیش  مانع  حملۀ ترکان  به قسطنطنیه بود ، اما از آنجا  رفت.آنگاه مانودیل دوم  امپراطور بیزنطه  با دلی امیدوار  روانه باختر شد ، تا مدد خواهی  کند. ایتالیائیان  از مشاهده  این  همه  عجز  در  کسی که  وارث  اورنگ  قیصر های روم میبود به شگفت  آمد ند . دولت  میلان  هدایای  گرانبها  بر او  ارزانی داشت  تا وضع  ظاهری خویش را  با مقامی که  داشت  هم  اهنگ  تر  کند . در لندن  و پاریس شاهانه  پزیراییش  کردند  لیکن  از  کمک  عمومی  خبری نبود . پاپ به او روی خوش  نشان  نداد ، زیرا که مانوئیل  چون  میدانست  رعایایش زیر بار  سروری روم  هرگز نخواهند رفت ، از فرط شرافت    حاضر به دادن  چنین  وعدهای نبود . ولی در سال  1402م شادان  از شنیدن  خبر ی مسرت بخش  که از زوال امپراطوری  عثمانیان  نوید  میداد ، به  پایتخت بر گشت . [12]

در چنین  حال و هوایی که اروپا  از حال و هوای  دفاع  از خودش پا در گلیم  خود  پیچیده بود و صلیبیون  نیز شور و شوق و جاذبه جهادگری خود را از دست داده بود  ، سلطان مراد دوم راهی  آلبانی شد  تا مگر ان را بکشاید .گر چند  سلطان  هجده ماه قبل از تاریخ  قید شده   میخواست به  آنجا لشکر بکشد اما به سبب  حرکت سپاه  مجارستان  بمقابله و مقاتله  لشکر سلطان  مایه  تعویق این  خیال  گردید . زیرا هونیادی  به سرداری بیست  و چهار هزار نفر از سپاهیان بسیار  منظم  جنگجوی  مجارستان و هواخواهان  آن بعزم  مقاتله  با سلطان  در حرکت  آمد  و در صحرای کوسوو که  پنجاه ونه سال قبل  از این سلطان مراد اول  در ان  صحرا بر دشمنان خود ظفر یافته  فتح بزرگی کرده بود  اردو زد و اردوی خود را بواسطه  خندق و خاکریز   مستحکم  گردانیده  منتظر مقابله  با سلطان مراد دوم شد . بدین  واسطه  سلطان مراد  از یورش به البانی  فسخ  عزیمت  نموده  با یکصدو  پنجاه هزار سپاه  آراسته  بدفع  هونیادی شتافت  . چون با سپاه  مجارستان  نزدیک  شد  هونیادی از شدت  غرور  منتظر رسیدن اسکندر بیک  با سپاه البانی  نشده  از پشت  سنگر و خاکریز  بیرون  خرامید  و در برابر  سلطان  صف قتال  و جدال بر آراست . در هفدهم اکتوبر  1447م/825 هجری خورشیدی  هر دو سپاه صف آرائی نمودند . در سپاه  عثمانی به قاعده  متداوله  قشون اروپا از جانب راست  و قشون  آسیا از جانب چپ  صف آرائی کردند  و سلطان با ینگی چریک  در قلب قرار گرفت . هونودیا طوایف  مجار  و سکلر (Szekler) را در جانب راست  و سپاه افلاق را  در جانب چپ    واداشته  خود با  تیر اندازان المان و بوهم  در مرکز قرار گرفت . در روز بعد  طرف ظهر جنگ  مغلوبه  در گرفت و هونیادی  قشون  خود را به سی و هشت  قسمت  کوچک  منقسم  نموده  بقاعده  پله  در حرکت  آمد  و سلطان  مراد فرمان داد  تا سپاه عثمانی یک  مرتبه  به  هیئت اجتماع  بطرف دشمن  حمله بردند . در شب جنگ  که  هر دو طرف به سراپرده  هایشان رفته بودند  داود  ترک  پسر ساوجی  که به  نوکری مجار  ها  مشغول بود  هونودی را تر غیب کرد تا به سپاه  عثمانیها شبخون وارد  نمایند  وقتی  یورشیان به  سمت  سربازان  ترکی یورش بردند  ینگی  چریکان  و سربازان را بیدار یافتند . از هر طرف حمله بردند و بی آنکه  از جای خود  حرکت  نمایند  به  شلیک مرمی  های تفنگ  آنها را به  عقب راندند .

فردا  هر دو سپاه بقصد  ظفر بالای  یکدیگر  کمر بر بستند  و صفوف جنگ را بیاراستند . جناه  چپ سپاه سلطان  که  سپاه  آسیایی بود دند  بر جانب  راست  سپاه  هونیادی  که مرکب از مجارستانی  ها  بودند  حمله بردند و از  پشت سپاه  مجارستان  در آمدند  . انها از دو طرف مورد  هجوم  مرگبار قرار گرفتند  افلاقیان  چون  کار را تنگ و نام را مبدل بننگ  دیدند  علی الفور  کس فرستادند  نزد سلطان  و اظهار ایلی و اطاعت  نمودند  سلطان ارادت  آنها را باور داشته  اطاعت  انها را قبول فرمود و  ایشان بی درنگ به سپاه سلطان  ملحق شدند . بدین  ترتیب سپاه  ترک بر سپاه هونیادی   که  از چندین  طایفه  آروپایی  تشکیل شده بود  ظفر یافت  هونیادی پا بفرار گذاشت  و اردگاهش تاراج  عساکر ترک  گرد ید . المانیها و  بوهم  ها مردانه  جنگیدند و  هجده  هزار نفر از  ایشان  در این  جنگ  مقتول گردید ولی نظر به قید  مورخان یونانی و مجارستانی   از  قشون   عثمانی دو برابر  کشته شدند . هونیادی  نام برزگی را  که در  جلادت  و  لشکر  کشی تحصیل کرده بود  در شکست  وارنا  و فرار دعوی کوسوو  که با سلطان مراد دوم  جنگ  کرد  به  ننگ  مبدل ساخت . [13]

7-80.اسکندر بیگ  تشکل یک عقده دردناک در پیکر امپراتوری عثمانی

بعضی از تاریخ  نویسان  اسکندر بیگ را  همشان  اسکندر یونانی ، چنگیز خان  مغول و امیر تیمور  کورگانی میدانند  که  دیدیست  دور از واقعیات  تاریخی . گویند  مادر وی  وازاوا (W0sisava)  دختر  حکمران سروی بود . او را مراد دوم  در سن  نه سالگی به  اسلام  مشرف گردانید  و در نزده سالگی  به  منصب سنجاق بیگی  سرفراز گردید ولی  پهلو  تهی کرده و فرار نمود .او  دبیر خاص سلطان را پس از تهدید  کشتن  حکم ممهور  بعهده  حاکم  قلعه  آق حصار  از او  بگرفت که قلعه را  بحامل حکم واگذار  نموده  خود را معزول داند . اسکندر بیگ  پس از اخذ  حکم  رئیس افندی  منشی  مخصوص  را کشت  و با برادر زاده  خود  همزه  بیگ فرار کرد .  او  پس از هف روز نگذشته  از فرارش  از  سپاه  عثمانی  بکوههای البانی شمالی رسید  و در عرض را  سه صد  نفر از اوباش ها را با خود  متحد نمود او  در ضمن سه صد  نفر از  ناراضیهای  عثمانی را نیز با خود   پیوست  ساخت  وآن ششصد  نفر را در کوهستانهای دبیرا (Debra)   در سر رود  خانه  دوینا (Dvina)  در یکی از جنگلها پنهان  نموده ، قرار داد  که  خود به  تنهایی  به آقحصار رود .  چون  شب شود  آن ششصد  نفر در  پشت  دروازه  حاضر شوند که او  در را بر روی آنها خواهد  کشود . اسکندر بیک  وارد  حصار شد  و قسمی که با کسان  خود قرار داده بود  نصف شب دروازه را باز  کرد  و ششصد  نفر اشرار بی باک  را به قلعه داخل کرد  و حکم قتل  ترکهای بی خبر را  که  در قلعه بودند  داد . او ساکنین  قلعه  را قتل عام  کرد و صرف آنهایی را  از  کشتن  معاف داشت  که با اسکندر بیگ  عهد و  پیمان  بستند.اسکندر بیگ  در ظرف  چند روز  دو هزار نفر  از رهزنان  را گرد  خود  جمع  کرد   که  میان  حدود  جنوبی  دیبرا و شمالی  تومورس   آنها را ساخلو  گذاشت  و خود ولایات  سفلای آق حصار را  اسیر کرده  به آق  حصار مراجعت  نمود . او  با  خویشاوندان  و خواهر زادگان و   شوهران  خواهرانش قوای منظمی را آراسته و بدور خود  جمع  نمود . او پطر لا را  گرفت و افراد  موجود را با اسپ و آذوقه  از سرحد  به  وجه  احسن  گذرانید . این  وضع باعث شد  تا ساخلو  های سایر قلاع ها  وظایف شان را رها  کرده  به سلامت رفتند . پطر آلبا  یا ارناؤت و سایر شهر  ها بدون زحمت  تسلیم شدند .

او  توانست  در مدت  سی روز  بجز  شهر  اسفیتگراد  که در حدود  جنوبی  دبیرا  واقع  است  کل ولایت  اپیر  مسخر او  گردید . او  در بیست و  پنجم  دسامبر 1448م در زمانیکه  هونیادی  از صدمه سپاه سلطان مراد  شکسته  رکاب  و گسسته  عنان فرار  میکرد  برادر زاده  خود  همزه را از اسلام  خارج  نموده داخل دین  عیسوی نمود .

او در  بندر  معروف  لیسوس (Lissus/Alessio)  انجمنی را  ترتیب کرد  که در آن  پرنس ها و  حکام  عیسوی را  که با و  همسایه   بودند  دعوت  نمود  تا در  حفظ و آزادی و نگهداری ملت  و وطن با آنها  گفتگو  نماید .حکام و  پرنس  های    مذکور  بریاست  اسکندر بیگ  تمکین  نمودند و قبول کردند  که سالیانه  بیست  هزار دوها (واحد  پول  آن زمان)  به  مشارالیه برسانند  و پانزده  هزار قشون  که مرکب بود از  هشت  هزار  سواره و  هفت  هزار  پیاده  ابو  جمع او  نمودند . اسکندر بیک با  این  قشون در دبیرای سفلی  کمین  کرد  تا علی پاشا را که  بسرداری  چهل  هزار سپاه  عثمانی بر سر او  می آمدند  دریابد .

جنگ  در  گرفت و  در نتیجه بیست و دو هزار  از سپاه  عثمانی  در میدان  جنگ  جان باختند  و دو  هزار نفر با بیست و چهار  شقه  علم  گرفتار گردیدند  و از قشون البانیان  زیاده بر صد  نفر  تلف نگردیدند.

جنگ سلطان مراد  با مجارستان  و استعفا نمودن او  از سلطنت  مدت  کمی  اسکندر بیک را  در آسایش و آسودگی وا گذاشت .

او  پس از انکه فیروز پاشا  و مصطفی پاشا را بعد از علی پاشا شکست داد  متوجه  جنگ دولت  ونیز شد ، زیرا گماشتگان  آن دولت  حاکم دینا (   Dayna) را  بمکر  کشته  ملک او  را  متصرف شده بودند .  اسکندر بیک  دانیل  سردار واندیک را شکست  داده دبنا را بیهوده  محاصره  نمود ، در آن  حالت  که دولت دوبوسی  به  حمایت  واندیک ها یا ونیزیان  حول و  حوش  دریواستو (Drivasto  ) را تاخت و تاز میکرد  حمزه بیگ  مشغول محاصره دینا بود .  خبر   نزدیک شدن  مصطفی پاشا  با قشون  عثمانی  در رسید . او با حقه  واگذاری دینا  با  اسکندر بیک  مصالحه  نمود ه سپاه عثمانی را  استقبال نمود و  مصطفی پاشاه را مضمحل کرد  بطوری که  نزده  هزار نفر  در میدان  جنگ  کشته شدند هفتاد  نفر و پانزده شقه  علم  بدست اسکندر بیک بیافتاد  که  خود  مصطفی بیک  نیز  از جمله  اسرا بود که به بیست و  پنج  هزار دکا  خریداری شدند .

سلطان مراد دوم   که  از این  حیث  متأثر و  خجل گردیده بود برای تلافی این شکست  ها با قشون بزرگ  خودش  که مرکب  از صد  هزار نفر بود ند  عازم  جنگ شده  در  حرکت  آمد و  خواست  در اول اسفیتگراد (Sfetigrad) را با کروژا (Corja)     (ۀقچه  حصار ) متصرف شود  در چهاردهم  ماه  می 1449م/852 ه. ق.  شهر اول را محاصره نمود و بعداً فرمان  محاصره دبیرا را نیز صادر کرد  که به فرماندهی  خودش  هر دو شهر سقوط کرد و  شجاعت  اسکندر بیگ و  غیرت  و پایداری  حکام  دبیرا  نیز نتوانست  این دو شهر را مستخلص  نماید . از قرار یکه  در تاریخ بارلت یوس (Barletius) مورخ  مذکور  است  هنگامیکه  که قشون  قلعه  موافق  شروط تخلیه  قلعه  بی  تشویش  و خوف  از  پی کار خود  میرفتند  سلطان زاده  جوان  سلطان  محمد  که بعد  ها لقب فاتح را  از آن  خود  کرد  به  ملاحظه  اینکه  کاردینال  ژولین  در جنگ  مجارستان  وفا نمودن بعهدی  که با  کفار بسته  می شود را جایز ندانست  و پادشاه  جوان  ولادیسلوس  را بکشتن داد .

در بهار سال بعد  سلطان مراد  باز به شخصه  در میدان  جنگ  حاضر شد  تا کروژا را  محاصره نماید . اسکندر بیک  چون  قوت سپاه  عثمانی را  زیاده بر توانایی  و قدرت  خود دید  به  کوه تومانیستوس (Tomenistos) فرار کرد و لی  یگان  حمله  های  کشنده انجام  میداد  . سلطان  مراد با ریختن  توپهای سنگین  چاپ  و کندن نقب ها  هر آن برج و باروی قلعه را مورد   اماج  حملات  پی در پی قرار میداد  و اسکندر بیک  نیز  از اطراف و جوانب  حمله بر قشون سلطان  می برد و  در یکی از حمله  ها  هشت  هزار نفر از قشون سلطان  در میدان   جنگ  کشته شد ند.

سلطان در نتیجه  محاصره  قلعه  نتوانست  کاری  از  پیش برد  خواست   تا با دادن  باج به خود سلطان، اسکندر بیک  را  در یک  معامله  به اطاعت خود وادارد ولی میسرش  نشد و چون  مرض بر مزاج سلطان  مستولی  شده بود  قلعه را فتح  نکرده  به ادرنه  مراجعت  فرمود .

در زمستان  همین سال  امپراطور بیزانتن  ژان  که بدون اولاد بود  از دنیا رفت ، برادران او قسطنطین  و  دمتریوس  از برای تاج و تخت  منازعه  کرده  داوری به سلطان مراد بردند . سلطان مرا دقسطنطین را که  از سلسله  پالئولوگ هفتمین امپراطور است  و هم  نام قسطنتین بزرگ  را داشت  به امپراطوری بیزانس اختیار نموده بود . و عجیب این  که  امپراطور این  مملکت  با شخص این قسطنطین  منقرض شد  و سلطان  محمد  پسر سلطان مراد  این امپراطور را که پدرش  بتخت  نشانده  بود  بعد از سه سال  در زیر خاکهای خرابه  های قسطنطنیه معدوم الاثر نمود ..  اسم  امپراطور  اول  و آخر  بیزانتن هر دو قسطنطین  اتفاق افتاد.

در همین سال سلطان  محمد دوم  با صارجه  پاشا دختر ممتاز سلیمان بیک  در ادرنه  عروسی  شاندار نمود و یکماه بعد  از این  مجلس  سلطان مراد دوم  پدر سلطان  محمد دوم  از اثر مرض سکته در ادرنه  در گذشت.

سلطان مراد  هنگام  مرگ  چهل و نه سال  عمر داشت  مدت سی سال در کمال بزرگی و عدالت  سلطنت  کرد . او دوبار ترک  پادشاهی نمود و سه بار به  تخت  پادشاهی جلوس نمود . در هنگام سختی  چالشگر میدان را به رامشگر ایوان  ترجیح   داد و در تاریخ  دولت  عثمانی  هیچ  پادشاهی  نیست  که بمیل و خاطر خود  از پادشاهی دست برداشته باشد .

مسجد ادرنه یکی  از شاهکار  های معماری جهان  است  که  توسط سلطان مراد دوم  اعمار گردید وا ولین دارالحدیث را  در  آن  مسجد  با مطبخ خانه  و جاییکه فقرا و دراویش غذا  میخوردند  محیا نمود .[14]

کوشش مردانه  اسکندر بیگ استقلال البانی را  تا بیست  سال دیگر  محفوظ  داشت  و ژان  هونیادی ، علی رغم شکست  مصیبت باری  که در سال  1448 به دنبال  یک  نبرد سه روزه  در رزمگاه نا مبارک  کوسوو  تحمل کرد ،  تا زنده بود  نگذاشت  پای سلطان  به  انسوی دانیوپ برسد .لیکن در هنگام  مرگ  وی  در سال  1456 ترکان به  آرزوی  که از روزگار  پیغامبر  الکرم  محمد (ص) در دل مسلمین  خانه  داشت  رسیده بود ند. در سال 1451 م  محمد دوم ، پسر بیست  ویکسالۀ سلطان مراد دوم  که  جوانی بود بی نهایت  سخت  کوش و بیباک  و لایق بجای پدر  نشست .  محمد  نخسین  هدف را قسطنطنیه  گزید . [15]


 

[1]  تاریخ امپراطوری عثمانی ، پیشین ، صص 370-389

[2]  همان  مأخذ به ادامه

[3] دایرة النعارف آریانا ، پیشین ، جلد پنجم ، ص 264

[4]  تاریخ امپراطوری عثمانی ، پیشین ، ص 412

[5]  همان اثر ، ص400-401

[6]   جنگهای صلیبی ،تألیف استیون رانسیمان، ترجه  منوچهر کاشف  بنگاه  ترجمه و  نشر کتاب  1358، جلد  سوم ،ص 551.

[7]  همان اثر ، ص 425-426

[8] همان اثر ، صص426-27؛ جنگهای صلیبی ، جلد سوم  ص 551.

[9]  جنگهای صلیبی ، پیشین  ، جلد سوم ، ص 551.

[10]  همان  اثر ف صص430-35

[11]  تاریخ امپرااطوری عثمانی  ، پیشین ، ص 435 ؛ جنگهای صلیبی  ، پیشین  جلد سوم  ، ص 539.

[12] تاریخ امپراطوری  بیزنطه ، واسلیف صص1-4،69؛ تاریخ امپراطوری عثمانی ، پیشین  ، صص439

[13]  تاریخ امپراطوری  عثمانی ، پیشین ، صص439-441.

[14]  تاریخ امپراطوری عثممانی ف  پیشین  ، صص4440-456

[15]  جنگهای صلیبی  ، پیشین ، ص 551.

 

 

---------------------------------------------------------------

 

 

 

 

بخش هفتاد  نهم

 

محمد اول

ویژگی های محمد اول

این دوره به دوران فترت معروف است. بالاخره محمد اول بر دو رقیب دیگر پیروز شد، و وحدت حکومت عثمانی را بار دیگر در سال 816 هـ / 1413م حاکم ساخت.

سلطان محمد اول فردی نیرومند و پرنشاط بود و با آ«که فتح نظامی نداشت، خدمت شایسته ای به دولت عثمانی کرد؛ زیرا آثار شکست آنکارا را جبران و امور دولت را اصلاح کرد؛ به طوری که راه برای جانشینان او برای گسترش قلمرو جغرافیایی دولت عثمانی، جه در اروپا و چه سایر نقاط هموار گردید. زمانی که فرزندش مرادِ دوم به تخت نشست بلافاصله حمله به اروپا آغاز شد.

جریانات آن زمان

برای درک اینکه چرا عثمانی ها در برقراری و تثبیت دوباره امپراطوری خود مفق شدند، باید عوامل چندی را مورد نظر قرار دهیم؛ اول از همه آنکه آنها به تقلید از بایزید، سنن مربوط به مرزها را به کناری نهادند. آنها نظام پیشرفته تر ترکی، اسلامی را که دولت مرکزی را در رأس دستگاه اداری کشور قرار می داد، به کار گرفتند؛ دوم آنکه این دولت مرکزی بود که اراضی استانی، مسائل جمعیتی، و روشهای مالی، اداری و دستگاه دیوانی را تنظیم و تقویت می کرد. نظارت از طریق غلامان سلطان، در زمان بایزید اول بر کل دستگاه دولتی سایه افکند. این غلامان در برقراری حاکمیت مطلق سلطان در ولایات نقش اصلی را ایفا می کردند. فرماندهان نظامی و کارگزاران دولتی، غالبا از میان همین غلامان انتخاب می شدند. زمین ها در ولایات مختلف اغلب به غلامان اهدا می شد؛ واحد های نظامی که متشکل از غلامان سلطان بودند، بالغ بر 7000 تن می شد. این عناصر به برقراری و تثبیت مجدد دستگاه امپراطوری که به طور متمرکز اداره می شد، بسیار کمک کردند. زیرا تا زمانی که مدعیان سلطان وجود داشتند، نه زمینداران و نه اعضای طبقه غلامان هیچ کدام قادر به حفظ موقعیت خود نبودند. اختیاراتی که آنها برای خود دست و پا کرده بودند، تنها به وسیله یک دولت متمرکز و با ثبات تضمین می شد. این غلامان اول بار از محمد اول و سپس از مراد دوم، در مقابل رقیب و دشمن او، یعنی مصطفی دوزمه حمایت کردند. آنها از قدرت مطلقه سلطان دفاع می کردند. این نظام ضد امیرنشین های مرزی بود. با اینکه عثمانی ها بعد از حمله تیمور بشدت ضعیف شده بودند، اما همچنان قدرت سابق خود را در روملی حفظ کردند. بدین ترتیب آنها توانستند از بالکان به آناتولی بازگردند و حاکمیت مجدد خود را بار دیگر برقرار سازند.

 

سلطان محمد دوم

ویژگی های سلطان محمد دوم

محمد دوم که نوزده ساله بود، برای دومین بار تاج بر سر گذارد. نام سلطان محمد با حادثه ای بزرگ در تاریخ شرقِ نزدیک، یعنی فتح قسطنطنیه پیوند خورده است. از این رو لقب «فاتح» را بر نام وی افزوده اند. این مسئله سبب شده است تا موثعیت وی در میان سلاطین عثمانی، بس ممتاز باشد. وی هم چنین در برخوردهای دیپلماتیک، هوشی سرشار و برخوردی آگاهانه داشت و شخصی بلند نظر و در جنگ شجاع بود. سلطان محمد با دانش جغرافی، تاریخ و علوم نظامی آشنایی داشت و به زبان های ترکی، عربی و فارسی و یونانی سخن می گفت. وی هم چنین در بنای مساجد و مراکز خیریه فعال بود و در این زمینه، از بهترین هنرمندان یونانی و ایتالیایی استفاده می کرد.

جریانات آن زمان

این بار قدرت به دست فرماندهان او یعنی، شهاب الدین شاهین پاشا و زاگانوز پاشا افتاد. آنها طرفدار جنگ و فتوحات بودند. در سال 848 هـ / 1444م بسیار کوشیدند تا محمد دوم را به فتح قسطنطنیه ترغیب نمایند. سلطان جوان و گروه او به یک پیروزی درخشان نیاز داشتند تا نفوذ خود را بر وزیر اعظم به اثبات رسانند. بدین ترتیب مقدمات محاصره قسطنطنیه فراهم شد.

یکی از مسائلی که محمد دوم از همان آغاز حکومتش در نظر داشت، تمام کردن مشکل قسطنطنیه و استیلای بر آن بود؛ بر اساس گزارش دو منبع مستقل تاریخی، محمد دوم در یک گردهمایی که در مورد فتح قسطنطنیه تشکیل شده بود، نکاتی را بر شمرد: « جهاد وظیفه اصلی ماست، همچنان که در مورد پدرانمان نیز چنین بود. قسطنطنیه در مرکز قلمرو ما قرار گرفته است، از دشمنان حکومت ما حفاظت می کند و آنها را بر ضد ما می شوراند. بنابراین فتح این شهر برای دولت عثمانی لازم است.[1]

این سخنان بر سیاست فتح این شهر که پیش از این به وسیله بایزید نیز دنبال شده بود، مهر تأیید می نهاد. این سخنان توجه ما را به مواردی جلب می کند: از جمله آنکه امپراطور بیزانس به مدعیان تاج و تخت عثمانی پناه می داد و باعث بروز جنگهای داخل می شد. همچنین نشان می دهد که امپراطور بیزانس مسبب جنگهای صلیبی بوده است. چنانچه هسطنطنیه در مقابل غرب کاتولیک مذهب تسلیم می شد – همچنان که سالونکا – امپراطوری عثمانی هرگز به طور کامل به یکپارچگی دست نمی یافت. خلاصه فتح قسطنطنیه برای عثمانی ها امری حیاتی محسوب می شد.

در شمار کارهای سیاسی انجام شده او برای فتح قسطنطنیه می توان به قراردادهای صلحی اشاره کرد که با همه همسایگان و امیر نشین های مستقل مانند ونیز، جنوا، صرب، والاکیا و نیروهای قدیس یوحنا مستقر در جزیره رودوس امضا کرد. هدف عمده از این معاهدات، جدا کردن دولت بیزانس به لحاظ سیاسی و نظامی از دولت ها و امیر نشین ها یی بود که یا در همسایگی آن دولت بودند یا با آن، نوعی همراهی داشتند. در زمینه کارهای نظامی، وی مرکزی در نزدیکی قسطنطنیه ایجاد کرد که بنای آن از زمان بایزید اول آغاز شده بود. بایزید در سمت آسیایی تنگه بوسفور یک قلعه ساخته بود. سلطان محمد نیز در فاصله هفت کیلومتری دروازه های قسطنطنیه، درست در کنار تنگ ترین نقطه تنگه یاد شده، قلعه دیگری بنا کرد. بدین ترتیب عثمانی ها بر حاشیه این تنگه کاملا مسلّط شدند.

از سال 857 هـ / آوریل 1453م سلطان محمد از سمت خشکی با نیروهای بسیار زیادی که بالغ بر 250 هزار نفر بود، قسطنطنیه را به سختی تحت محاصره قرار داد. محاصره قسطنطنیه 54 روز به طول انجامید ( 25 ربیع الاول تا 20جمادی الاول 857 هـ / 6 آوریل تا 29 می 1453م ) در اردوگاه ترکان، چندارلی خلیل توجه همگان را به خطر بزرگی که از سوی جهان مسیحی انتظار می رفت، جلب کرد و خواهان مصالحه با آنان بود. زاگانوز پاشا در مقابل این نظریه قرار داشت و چنین استدلال می کرد که دشمنان حکومت عثمانی حتی اگر سپاهی از غرب به کمکشان بیاید هرگز نمی توانند متحد شوند. به هر صورت احتمال می رفت که شهر قبل از ورود نیروهای کمکی از ایتالیا به وسیله عثمانی ها فتح شود. موفقیت در اینجا به سرعت بستگی داشت. ناوگان ونیز بندر ار ترک کرده بود، اخباری نیز در مورد آمادگی و تدارکات مجارها می رسید. بنابراین وقتی که شرایط تسلیم شهر از سوی امپراطور بیزانس، کنستانتین یازدهم پالئولوگوس رد شد، محمد دوم در تاریخ 20 جمادی الاول / 29 می به سپاه خود فرمان حمله داد؛ به دنبال آن، عالمان دین، در سپاه عثمانی مقیم شده، فریاد لا إله إلا الله محمّد رسول الله سر می دادند و سپاهیان با فریاد آن را تکرار می کردند. تبلور روحیه دینی در 29 می با آغاز حمله عثمانی ها به اوج خود رسید. به رغم آن که مهاجمان با مقاومت سرسختانه ای نزدیک دروازه اصلی که به نام دروازه قدیس رومانوس نامیده می شد، رو به رو شدند. قوای ینی چری توانستند از دیوارهای پایتخت در این سمت بالا روند و نگاهبانان دروازه دیگر را نیز غافلگیر کنند. امپراطور دراجازیس به همراه بهترین فرماندهان خود، از جلو و عقب در محاصره افتاد. پس از آن شمشیری بر صورت وی و شمشیر دیگری بر رانش اصابت کرده، کشته شد، در حالی که جسدش در میان انبوه کشتگان قرار گرفت. عثمانی ها به سومین دروازه نیز یورش برده، به داخل شهر ریختند و گروهی را کشته، گروهی را به اسارت در آوردند و سپس به غارت خانه ها پرداختند[2]. او بعدا به آن دسته از یونانیانی که از شهر گریخته بودند، اجازه بازگشت داد و بدانها غرامت پرداخت. آنها همچنین برای مدتی از پرداخت مالیات معاف شدند. ظهر روز 29 می سلطان محمد از سمت دروازه اصلی وارد قسطنطنیه شد و نماز ظهر را در کلیسای قدیسه صوفیا – که بعد از آن مسجد ایاصوفیا شد – به جای آورد و مسجد شدن آن را اعلام کرد. هم چنین نام قسطنطنیه به اسلامبول یا استانبول، یعنی پایتخت اسلام تغییر یافت. یک روز بعد از فتح شهر، چندارلی خلیل دستگیر شد و به زندان افتاد، و رقیب او زاگانوز پاشا به عنوان وزیر اعظم منصوب شد.

فتح قسطنطنیه محمد دوم را یک شبه به مشهورترین سلطان در جهان اسلام تبدیل کرد. او خود را وارث یک امپراطوری جهانی می دانست. سلطان محمد فاتح به قدرت مطلقه خویش ایمان داشت و در صدد بود تا استانبول را در تمامی جنبه ها به مرکز جهان تبدیل سازد. وی 30 سال از سلطنت خود را به تحقق این هدف اختصاص داد. این سلطان محمد فاتح بود که امپراطوری عثمانی را به عنوان یک حکومت ممتاز و خاص بر کرسی برتری نشانید.

در نوشته های جیاکومو لانگوشی، یکی از معاصران امپراطور چنین آمده است: « در نظر امپراطور فاتح تنها یک امپراطوری حق حیات دارد، و در کل جهان یک عقیده و یک فرمانروا باید باشد. در جهان هیچ مکانی به اندازه استانبول [قسطنطنیه] برای ایجاد این وحدت استحقاق لازم را ندارد. فاتح اعتقاد دارد که به وسیله این شهر، او می تواند حاکمیت خود را بر کل جهان مسیحی گسترش دهد.»[3]

وی امپراطوری بیزانس را در ترابوزان حذف کرد. دو مستبد از خاندان پالئولوگوس در موری و همچنین خاندان گتیلوسی را که با پالئولوگوس مرتبط بود، از میان برد. دوم آنکه، شبه جزیره بالکان و جنوب دانوب را تحت حاکمیت مستقیم خویش گرفت. او خاندانهای محلی را در این سامان قلع و قمع کرد. نهایتا سلطان فاتح کریمه جنوبی را در سال 880 هـ / 1475م فتح کرد و شهر اترانتو را در جنوب ایتالیا که به امپراطوری بیزانس تعلق داشت، در سال 885 هـ / 1480م مسخر ساخت.

کوشش برای اعمال حاکمیت مستقیم بر بالکان، محمد فاتح را به جنگ و درگیری با مجارها در دانوب و ونیزی ها در آلبانی و یونان در دریای ایجین (اژه) کشاند. پاپ کوشید تا با به راه انداختن یک جنگ صلیبی کل اروپا را به حمایت از این کشور وادارد. فاتح عثمانی و ونیز از جنگ پرهیز می کردند. در سال 867 هـ / 1463م جنگ اجتناب ناپذیر شد.

محمد فاتح می دانست که ناوگان دریایی او بنیه ضعیفی دارد. در عین حال ونیز با انعقاد قرار داد سال 858 هـ / 1454م با عثمانی ها شرایط مطلوب تری را برای مبادلات تجاری میان دو کشور فراهم می کرد. براساس این قرارداد، ونیز از آزادی تجارت برخوردار بود و تعرفه های گمرکی بسته شده برای کالاهای صادراتی این جمهوری تنها به اندازه دو درصد قیمت آ«ها بود. ونیزی های اجازه داشتند تا به استانبول رفت و آمد کنند، در عین حال حفاظت از داراییها و منافعشان در این شهر تضمین گردید. یک چنین امتیاز مشابهی نیز به جنوسی ها، در کریمه و آرکیپلاگو داده شد تا در ازای پرداخت خراج آزادنه به تجارت بپردازند و حاکمیت عثمانی ها را به رسمیت بشناسند. محمد فاتح به اهمیت تجارت با غرب برای امپراطوری اش پی برده بود. در سال 867 هـ / 1463م وقتی که کار او با ونیزی ها به جنگ کشید فلورنتینی ها را به بر عهده گرفتن مسئولیت تجارت با اروپا تشویق کرد.

در میان سالهای 858 هـ / 1454م و 867 هـ / 1463م محمد فاتح برای کسب برتری در بالکان وارد عمل شد. امیر نشین صرب در شمال در سال 848 هـ / 1444م احیا گردید و فاصله ای را به وجود آورد که مجارها از طریق آن به قلب بالکان نفوذ می کردند. در جنوب موری ها هر لحظه می توانستند به اطاعت ونیزی ها در آیند. محمد دوبار به صربستان لشکر کشید (858-859 هـ / 1454-1455م). او موفق شد تا این امیرنشین را به گونه ای جدی تر به صورت بخشی از قلمرو عثمانی ها در آورد، هرچند در بلگراد نتوانست مجارها را شکست دهد (860 هـ / 1456م). زمانی که برانکوویچ مستبد صربستان در سال 862 هـ / 1458م چشم از جهان فرو بست، این امیر نشین بار دیگر مایه نزاع و اختلاف میان مجارها و عثمانی ها گردید. در این منطقه یک گروه مجاری و یک گروه عثمانی وجود داشت. بعد از دو لشکرکشی دیگر در سالهای 862-863 هـ / 1458-1459م دوران استقلال این امیر نشین به پایان رسید و ضمیمه امپراطوری عثمانی شد. عثمانی ها نظامیان محلی را در سازمان نظامی خود ادغام کردند و در عین حال به ساختار قوانین محلی شان دست نزدندو در موریا، مبارزه ای خشونت بار میان شاهزاده پالئولوجی، یعنی دیمتریوس که در پی کسب حمایت عثمانی ها بود و توماس که حمایت ونیزی ها را طلب می کرد، در گرفت. بعد از دو لشکر کشی در سالهای 862-864 هـ / 1458-1460م محمد فاتح موریا را مسخر کرد. با وجود این ونیزی ها پایگاهی را در استحکامات نائوپلیا، مودن و کورون که در سواحل دوردست این منطقه قرار داشتند، همچنان حفظ کردند. این استحکامات از طریق دریا تأمین می شد. وقتی که در سال 867 هـ / 1463م یونانیان محلی قلعه آرگوس را به عثمانی ها تسلیم کردند، ونیزی ها دست به حمله ای گسترده زدند. آنها با در اختیار گرفتن تنگه کورنت این شبه جزیره را به تصرف خود در آوردند، سپس عثمانی ها بر ضد ونیزی ها اعلام جنگ کردند. این جنگ از سال 867-883 هـ / 1463-1479م به طول انجامید و محمد فاتح را با مشکلات عدیده ای روبه رو ساخت.

در سال 867 هـ / 1463م تصرف بوسنی از سوی عثمانی ها به تجدید جنگ با مجارستان انجامید. مجارها موضع خود را در گجچه واقع در شمال بوسنی محکم کردند و با ونیزی ها همداستان شدند. متحدان، اسکندریگ را که در شمال آلبانی در سال 847 هـ / 1443م دست به شورش زده بود، حمایت کردند. فرستادگانی، با هدف انعقاد پیمان اتحاد، میان ونیز و اوزون حسن حاکم سلسله آق قویونلو، رد و بدل شدند. پاپ پیون دوم سپاهیان صلیبی را به آنکونا فراخواند و خود سال بعد شخصا بدانجا رفت. متحدان طرحهایی را برای تقسیم امپراطوری عثمانی درانداختند. ناوگان ونیزی ها خارج از تنگه داردانل دست به گشت دریایی زد. سلطان محمد برای دفع خطر به تمهیدات فوق العاده ای متوسل شد. سلطان برای تأمین استانبول و پایگاه دریایی اش در گالیپولی، در زمستان 868 هـ / 1463م دو دؤ مستحکم، درست در مقابل هم، در عرض تنگه داردانل ساخت. فاتح بزرگ در استانبول یک کارخانه جدید کشتی سازی دایر کرد و نیروی دریایی خویش را قوت بخشید. او محمود پاشا را در رأس یک نیروی عظیم به موریا اعزام کرد و آن منطقه را بار دیگر اشغال کرد. سلطان همچنین دوبار در سالهای 870 و 871 هـ / 1466 و 1467مبه آلبانی لشکر کشید.

بزرگترین بحران در آناتولی به وسیله سلسله قره من بروز کرد. مبارزه بر سر جانشینی میان اعضای خاندان حاکم، محمد فاتح را به جنگ با اوزون حسن کشانید. در سال 873 هـ / 1468م محمد نهایتا منطقه تحت سلطه قره من ها را به امپراطوری خویش ضمیمه کرد. با این همه اعضای این خاندان به کمک قبایل ستیزه جو در کوهستانهای تاوروس به جنگ و خونریزی ادامه دادند. در سال 876 هـ / 1471م اوزون حسن از موقعیت خود به عنوان حاکم ایران برای دخالت در آناتولی مرکزی، استفاده کرد و پاجای پای تیمور گذارد. او حمایت خود را از بیگ های آناتولی گسترش داد. سلطان فاتح برخی از آنها را به ترک اراضی خود وادار کرده بود. در نتیجه آنان نیز به ایران پناهنده شده بودند. در سال 877 هـ / 1472م ونیز، قبرس، شوالیه های رودس و اوزون حسن اتحادیه ای را تشکیل دادند. اوزون حسن وعده داد تا نیرویی متشکل از 30000 تن را به سواحل مدیترانه اعزام کند. این نیرو ها قرار بود در این منطقه به ونیزی ها که مجهز به سلاحهای آتشین بودند، بپیوندد. در سال 877 هـ / 1472م اوزون حسن به شهر توکات حمله کرد و آن را نابود ساخت. نیروی مشترک قره من و آق قویونلوها تا اکشهیر در غرب آناتولی نفوذ کردند. سلطان محمد، در حالی که از همه سو با خطر مواجه شده بود، با بسیج سپاهی میان 70000 تا 100000 تن دست به اقدام تلافی جویانه بر ضد اوزون حسن زد. در سال بعد، نیروهای اوزون حسن در شرق آناتولی به طور کامل تار و مار شدند. این پیروزی، بزرگترین بحرانی را که محمد مجبور به مقابله با آن بود، از میان برد. اوزون حسن صلح را پذیرفت و قول داد تا از تعدی به قلمرو عثمانی دست بردارد. در همین حال گدیک احمد پاشا، مقاومت قبایل تاوروس را در هم شکست. او با اشغال مناطق ساحلی مدیترانه، شکست خاندان قره من را کام کرد (879 هـ/ 1474م). میان سالهای 870-875 هـ/ 1466-1470م عثمانی ها با مملوکان که به سلسله های قره من و ترکمن های ذوالقدر در شرق بسیار مدد رسانده بودند، جنگیدند. مبارزه بر سر کسب برتری و استیلا بر امیر نشین ذوالقدر، این دو حکومت مقتدر در جهان اسلام را رو در روی هم قرار داد.

محمد بعد از حل مشکلات آناتولی و بسط نفوذ خود بر کل امپراطوری تا منطقه فرات، توجهش را معطوف جنگ با ونیز ساخت. وی قطعه اسکوتاری را در سالهای 879 و 883 هـ/ 1474و1478م محاصره کرد. مهاجمان عثمانی از ایزونزو گذشتند و در مقابل ونیز سر در آوردند. این جمهوری خواهان صلح شد. بر اساس پیمان صلح، اسکوتاری، کرویا، و جزایر لمنوس و ابوا[4] به عثمانی ها واگذار شدند. ونیز متعهد گردید تا سالانه خراجی معادل 10000 سکه طلا به سلطان عثمانی بپردازد. در نتیجه این جمهوری بار دیگر به آزادی تجاری دست یافت.

بدین ترتیب سلطان محمد فاتح با مقهور ساختن قویترین قدرت دریایی حوزه مدیترانه، دو هدف دیگر را هم برای ناوگان دریایی عثمانی ها برآورده ساخت: اول – فتح رودس که دروازه مدیترانه محسوب می شد؛ دوم- تهدید ایتالیا که به نظر می رسید در آستانه شکست قرار دارد. در سال 885 هـ / 1480م در حالی که مسیح پاشا به رودس پاگذارد، گدیک احمد پاشا نیز در مقابل اتُراندو سر در آورد. شوالیه های سنت جان نیروهای مسیح پاشا را شکست دادند. اما احمد پاشا در عملیاتش موفق بیرون آمد و در سال 885 هـ/ 1480م اتراندو را مسخر ساخت. وی یک نیروی نظامی را در این شهر باقی گذارد. اتراندو از این پس به پلی ارتباطی برای عثمانی بدل گشت. بعد از این پیروزی او به آلبانی بازگشت، آن هم بدان هدف که با آوردن سپاهی قوی تر، به فتوحات بیشتری در این منطقه دست زند. پاپ در این فاصله عزیمت خود را به طرف فرانسه آغاز کرد.

محمد دوم، بعد از تبدیل شدن به فرمانروای بلامنازع تنگه ها و آبراهها، سلطه خویش را بر دریای سیاه گسترش داد. او در سال 858 هـ/1454م مستعمرات جنوسی را وادار به پرداخت خراج کرد. کمی بعد نیز تمامی آنها را تصرف نمود. سلطان عثمانی همچنین از مولداوی خراج ستاند (22 شوال 859 هـ/اکتبر 1455م). از همه مهمتر برقراری همکاری با قبیله اریستوکرات کریمه بود که سلطان از آن در مقابل جنوسی و ایل زرین[5] سخت حمایت می کرد. خان کریمه در سال 880 هـ/ 1475م به صورت یکی از امیر نشین های دست نشانده عثمانی در آمد.

هنگامی که محمد فاتح در سن چهل و نه سالگی، در سال 886 هـ/1481م از دنیا رفت، لشکرکشیهای او به مصر، ایتالیا و مدیترانه ناتمام ماند. وی با چنان درجه ای از شوق و شور به جهاد بی وقفه اش ادامه می داد که یکی از مورخان معاصر آن را خارق العاده خواند. او چنین ادعا کرد که سلطان ظرف کمتر از 30 سال، به فرمانروای دو دریا و دو قاره تبدیل شد، و پایه های حکومت عثمانی در آناتولی و بالکان را پی ریخت. حکومتی که تا چهارصد سال محکم و استوار باقی ماند. محمد فاتح به نهادهای این امپراطوری صورتی نهایی داد و تحولات سیاسی آینده را رقم زد.


 


[1] .H. Inalicik, faith devri uzerinde tedkikler ve vesikalar (Ankara, 1945) 126.

[2] . شاو نوشته است: با وجود آن که شریعت اسلام تصریح می کند که هنگام جنگ با دشمنان، در صورتی که افراد شهر مقاومت کنند، قتل عام آنان و به غنیمت گرفتن اموالشان مجاز است، سلطان محمد سربازان خود را به شدت تحت نظارت گرفت و تنها آن دسته از بیزانسی هایی را که فعالانه مقاومت می کردند، به قتل رساند. محمد با همه توان کوشید که شهر را بدون ویرانی به تصرف خود در آورد؛ چندان که بتواند آن را مرکز امپراطوری جهانی خود قرار دهد.

[3] .F. Babinger, mehmed 11,der eroberer und italien, in Byzantion, xxi (1951), 140.

[4] . Negroponte.

[5] . golden horde.

 

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

سلطنت  ایلدرم  بایزید  و  وقایع ایام او :

قسمت پنجم

 

1347م/761هجری  ش. – 1403م/781هجری ش.

79-12.ایلدرم  بایزید (اول)   : سلطان  عثمانی  در سنه  1389م/767ه بجای پدرش سلطان مراد اول  بر تخت  نشست .  در مدت  دو سال بایزید  بلغاریه را با بعضی  از حصص  سربستان ، مقدونیه  و تسالی Thessaly) ) را فتح  کرد  و قسمت  های بزرگ  آسیای  صغیر را  مطیع  دولت  عثمانی ساخته  و سپس  متوجه قسطنطنیه  گردید ه و برای مدت ده سال  آنرا تحت  محاصره  گرفت  و امیدوار بود  مردم  آنرا از  گرسنگی مجبور به  تسلیم  نماید .  اما  پیش  از  انکه به فتح  شهر  موفق  شود  امیر  تیمور کورگانی  معروف به  تیمورلنگ  از طرف  مشرق به  متصرفات  او  در  آسیای صغیر  حمله  آورد  و  در سال  1402 م./780 ه  قوای او را در نزدیکی شهر انکارا (انقره)  بشدت  مغلوب ساخت  ، با یزید  که خود  در جنگ  ها شرکت  میکرد و  در میدان  جنگ  حاضر  میبود بدست  دشمن  اسیر شد  و طوری که  معروف  است  تیمور او را در قفس انداخت . یکسال بعد بایزید  در اسارت  وفات یافت  و  پسرش  سلیمان اول  جانشین او  گرد. [1]   بایزید الدرم  اولین کاری که  کرد  برادر خود یعقوب را بقتل رسانید  کاری که اکثر سلاطین  در  طول تاریخ  بخاطر بقای  اریکه قدرت انجام داده اند .

13-79. محاصره قسطنطنیه:

قسمیکه  در بالا ذکر شد ایام  محاصره  هفت سال طول  کشید ، قشون  ترکها در این  مدت  بمحاصره  و تاراج  بلغار و بسنی  هنگری  مشغول بودند در سنه  1331م/709ه افلاق  جزو قلمرو ممالک باجگذار  عثمانی شد، این  در حالی بود  که  توغتمش خان  در دشت قپچاق  از امیر  تیمور کورگانی مشهور به  تیمور لنگ  شکست  یافت   ودولت  او بکلی منهدم شد . در همین سال تاتار  ها بسواحل دانیوپ  آمدند .  در این سال قلعه  گالامبوز  که در بالای  کوه  بلندی واقع  است و  از مضافات  ولایت بسنی می باشد  در نزدیکی سواحل رودخانه دانیوب  توسط قشون  هنگری به فرماندهی ژان دومارت (Jean De Marot) از دست  ترکها واپس  گرفته شد .

سلطان ایلدرم   مست باده  نخود که حاصل فتوحات بیسابقه وی میباشد  در امور کشور داری و  نظام دولتی  سستی نمود  غلامان ایکه  از اسرای  هنگری و  هومه بوسنی را که  ترکها بنام  سپاهی  ینگی چری و عجم اوغلان  میگفتند  به صواب دید علی پاشا  به خدمات اندرونی وامیداشتند (خدمات  حرمسرای سلطان) و رسم  جماع با غلامان  در بین  شان رواج  پیدا کرد و  این کار  در بین  دایره  سلاطین و  وزرا شیوع یافت و  چندی نگذشت  که  سلطان و وزیر  و سپاهی  و رعیت  مرتکب  این فعل شنیع شدند و  در میان عامه  مردم  متداول شد  و رسم  گردید و  این  در حالی صورت  می  گرفت  که شریعت  اسلام  این  دیو  خصالی را منع  کرده  و حد  این  گناه را قتل  قرار داده  است ، لیکن  عثمانیان  علانیه  و آشکار  به ارتکاب  این  خلاف شرع  اقدام  می نمودند . اگر به  اصل و ریشه  این اعمال   مراجعه شود  به اعتقاد هریدوت  مؤرخ یونانی « در عهد  مدی [مادها] را عادت بر این بود  که پسران  خوشگل  را از حالت  وآلت  رجولیت  محروم  نموده ، آنها را بخدمت  حرم  وا میداشتند و هم با ایشان  اعمال شنیعه  نیز انجام  میدادند و  این  عملی بود  که به  گفته  هریدوت  از طرف یونانیان  نیز  تنجیب  کرده  در میان قشون  تب بنام  گروه  معشوقین  ویا افواج  دلبران  نام  نهاده و انها را در مقدونیه بنام  افواج بی  زوال  میخواندند .  سلطان ایلدرم  به  تأسی ازپیشینه این عمل در بین یونانیان  ومادها ، خود مرتکب این عمل خلاف شرع شده و  علی پاشاه ،وزیر   بتحریص ملکزاده  سروی  [ملکه]،    تن  به  خوشگذرانی  در داد ،  وامورات دولت  را سست  گرفت  و به  صواب دید  علی  پاشا هر یک  از آن  پسران که  جمال ماه   وزلف سیاه    داشتند به  حرمسرا ی فرستاده  ایچ اوغلان نامیدند »  [2]

  این  منبع اذعان  میدارد : پس از انکه  مدتهای دراز  کام  دل  از  این  غلامان  ماه سیما  حاصل مینمودند  انها را بمناصب عالی  و ارجمند و  پایه  های بلند  در سپاهی و  در امور  ملتی  مقر میکردند.  ولی باوجود  آن سلطان به شیوخ بخارا  اعتقاد  خاص داشته  چنانچه  شیخ بزرگ بخارا مشهور به امیر سلطان  او را تر غیب نمود  و به  توبه  و انابه  تحریصش  کرد  که بدست  شیخ  توبه  نمود  و به  کفاره  گناهان  سابقه  دو  مسجد  در بروسه  بنا نهاد .  یکی از این دو  مساجد را  که در شهر موقعیت  داشت  به  جهت  شیخ امیر سلطان  در محله  ایکه هنوز هم  بهمین  اسم  است بساخت . و یکی  از خواهران  خود را  که به  شیخ  مایل شده بود  به ازدواج  شیخ در آورد  و  در این  حین  او  یکی دیگر  از شیوخ  این سلسله را که  از عرفای بنام  است  و شیخ  سید  علی همدانی نام دارد با اعزاز و تکریم شاهانه  پذیرایی نمود.[1] 

(باید  گفت  که  در هیچ آثار ایرانی و  عرفانی که بجا مانده  است  از صحبت سید  علی همدانی  وسلطان عثمانی  ذکری  بنظر نرسیده  است .)

او  که همیشه  در جنگها برنده  میبود به  جواب  بیهوده گویی هایی فرانسویان که میگفتند  اگر آسمان  بخواهد بزمین بیفتد ، ما به  نوک سنان خود نگاه  خواهیم  داشت  او  نیز گفت : « عنقریب در شهر روم   در کلیسای  سن پیتر (Saint-Pierre ) که  حضرت  پتروس باشد  اسپها را جو  خواهیم داد »[3]

 

79-14. آخر کار سلطان بایزیدایلدرم :

سالهای چندی بگذشتند  که سپاه  عثمانی  علی رغم  خوش باشی و عیاشی  این  شاه  راحت  طلب ولی قهار، در ولایات  گرک [یونان] مشغول فتوحات بودند  و مانوئیل امپراطور سابق قسطنطنیه  در بین دولت  های اروپایی  گردش بیفایده  میکرد  و از سلاطین  صلیبی  التماس  های بی حاصل  در  خصوص تحصیل امداد  می نمود ، و طوایف ترک  نیز در محلات  خارج قسطنطنیه  میشدند  وامپراطور  بیزانس  این  مدت را  در صلح شرم  آمیز  و  استراحت  خجالت انگیز  می گذراند ، و سلطان بایزید  در بورسه با اعیان  واشراف خود  مشغول  عیش و عشرت  بوده شب  تا صبح  در آغوش زنان سیم بر  و صبح تا شب در کنار پسران  ماه  منظر  که از میان هزاران  اسیران  بغدانی و افلاقی و یونانی  و سربی  و هنگری  و لاتین  و ساکسون  و غیره انتخاب شده بودند  و هر یک  در دلبری  و دلربایی  و رعنائی شهره بودند  کام را شیرین  میکرد  و نام را نفرین  مینمود ، تا در بحبوهۀ آن شادخواری و شدت  آن کامرانی  ایلچیان  سلطان  صاحبقران  امیر  تیمور  گورکان  که  آوازه  جهانگیری اش  از شرق تا بغرب  کشیده شده  و صیت اقتدارش  از  شمال تا بجنوب  رسیده بود ، وارد شده به  پیغامهای  مرگ  آیت  و پیامهای موت  هیبت  سلطان را از خواب غفلت  بیدار  و از مستی  وصال دلبران  شیرین  گفتار  هوشتیار ساختند.

الدرم بایزید امیر  تیمور را  نیز  مثل یکی از حکمرانان  حدود اروپا پنداشته و گمان  کرده بود. که به بعضی پاسخها ی  درشت و  پیغامهای  زشت  میتواند  امیر صاحبقران  [2]را  بترساند و بیک  لشکر کشیدن  و خود را در  آن  حدود  وسامان  نمودن  باعث  پس رفتن  لشکر تاتار خواهد شد ، لذا  در جواب ایلچیان  سخنان نا شایسته  گفت  ولشکر بسمت  ارمنیه  کشید ه، ارزنجان  را مسخّر نمود  و پس از آن  مراجعت به بورسه  کرد  و از بورسه  به ادرنه رفت  و از هلسپون  گذشته  بسمت قسطنطنیه  عازم شد ، و به امپراطور ژان ازین قرار پیغام فرستاد که:« منظور ما از بیرون  کردن امپراطور  سابق و داخل نمودن  تو  به قسطنطتیه  حکومت  و خیر خواهی تو نبود ، بلکه  غرض کلّی  از این  کار  ملاحظه  منافع و صرفه  حال  خود بود ، مختصر اینکه  اگر تو  میخواهی در دوستی ما برقرار بمانی  از شهر بیرون بیا  حکومت  هر یک  از ولایات  محروسه  را بخواهی  از تو  دریغ  نخواهد شد  واگر بخلاف  آنچه  گفته شد  رفتار نمایی بخدا و رسول  او قسم  است  که بر احدی از شما  ابقا نمی  کنم  و جمیع شما را  از دم  تیغ  میگذرانم .» اهل بیزانس چون پیغام سلطان را شنیدند  و بواسطه داشتن اذوقه  طاقت  محصور بودن  را در خود بدیدند  به فرستاده سلطان  به  این قسم  پیغام جواب دادند : « برو به بزرگ  خود بگو  که  هر قدر که  ما  ضعیف و بیچاره شده باشیم  هیچ صاحب قوتی  در نظر ما جلوه  ندارد ، جز خداوند  قادر متعال  و به  هیچ  کس  پناه  نخواهیم برد  مگر بدو  که  پناه دهند  ضعیفان  است و ذلیل کننده ظالمان  ، حال  هرچه سلطان خواهد  گو  چنان کند.»

پس از این  جواب  سلطان  بواسطه  اخبار  موحشی که از جانب  آسیا شنید  نتوانست  قسطنطنیه را به تنگنا در انداخته  متصرف  شود ، خبر  تسخیرارزنجان  و قتل و غارت سیواس  بگوش رسید ، و رو به  دریاهایی  لشکرتاتار  سفینه عمر  و دولت  خود را  معجلاً  در  حرکت  آورد  که  عاقبت  در ان  بحر  های طوفانزا  غرق و  مستهلک  گشت . [4] که ما شمه، از گرفتاری و مرگ او را  در جلو  این  بحث آوردیم و  گذارشات  رویارویی امیر تیمور را با او در بحث  کشور کشایهای امیر تیمور به  تحقیق می  گیریم .

 

15-79. موضوع قفص آهنی:

محمد  پسر سومی سلطان  که  از جنگ انکوریه [انقره]  جانی بتک و پا بدر آمد  خواست  تا پدر خود را که  در حبس  تیمور بود برهاند .باید  گفت  که قراولان   و قشون تاتار در حراست  او اهتمام  و اعتنایی نداشتند و با او مانند  پادشاهان رفتار میکردند . بنا بر این  چند  نفر نقب زنهای ماهر نقب را در زیر خرگاه سلطان رساندند  و صبح روز بعد  که سلطان  آماده فرار میشد  قراولان  اطراف سراپرده او را میخواستند  تعویض نمایند  که آثار نقب نمایان شد . امیر تیمور سرزنش بسیار به سلطان  کرد و نوکر خاص  سلطان  خواجه فیروز را امر کرد تا گردن  زدند  و بعد از این  واقعه  محافظت سلطان را تنگ  گرفت  و روز  ها قراول بسیار باو  گماشتند  و شبها به زیر زنجیرش میکشیدند . این افسانه بی معنی قفس آهنی  از اینجا بخاست  . که  کل مؤرخین  از قول فرانژ (Pharynges)   و شالگوندیلاس در اثار شان  از  زنجیر حرف نمیزنند . باید  گفت  که شب  ها از  حیث احتیاط او را در بند زنجیر نگاه  میداشتند   . ولی فرانژ بغلط  و خطا رفته  و در گفته  اش که  تصدیق قفس  اهنی باشد راه  خطا  پیموده  است و  هیچیک  از تاریخ  نگاران  نه شرقی و نه  غربی با  گفته او  موافق  نیستند .  چنانچه  مورخین  ایرانی  از قبیل  شرف الدین یزدی  [5] مصنف تیمور نامه  و لطیف  شاعر  ، جز خوش برخوردی  تیمور  و مهربانی کردن  تیمور نسبت به بایزید  که  در بحث جهانکشایی های  تیمور  به  آن  خواهیم  آمد    چیزی دیگری ننوشته اند  زیرا  حکایت قفس اهنی جهلی است  از طرف  فراژ  که نه  در تالفات  لاری  (Larry)   و جنابی (Schnabel) ضبط  است  که قول  آنها  در تاریخ  عامه  متفق  علیه  کُل است . همچنان ابن  هجر عسقلانی  و ابن شحنه که با تیمور هم  عصر و هم  عهد بوده اند  در مورد قفس   هر شش انها چیزی نگفته اند  که شهادت  ندادن  این شش نفر  شاهد  معتبر  برهان واضح  در دروغگویی  عربشاه شامی  که در تالیف خود  ابتدای هر فصل را  شروع به بدگویی  و هجو امیر تیمور  کرده  است  و منظوری جز دروغ  نویسی  و ملاحظه  قافیه بندی  ظاهر الفاظ چیز دیگری  نداشته  است به  این  نتیجه  میرسیم  که موضوع بقفس اهنی انداختن  بایزید الدرم  از سوی  امیر  تیمور کذب محظ  است .  

 


 

[1] میر سید علی همدانی در ۱۲ رجب ۷۱۴ هجری قمری  در همدان بدنیا آمد– که در ذیحجه ۷۸۶ هجری قمری در گذشت، عارف، عالم، شاعر  قرن هشتم و از مبلغان عمده اسلام در کشمیر هند و از بزرگان سلسله کبرویه بود. بیش از ۱۱۰ اثر به وی منسوب است. از وی بعنوان «امیر کبیر» و «شاه همدان» نیز نام برده شده‌است. وی برای تبلیغ اسلام سفرهای دریایی و زمینی مختلفی انجام داد از جمله: حجاز و سایر نقاط عربستان مشهد، اغلب شهرهای آسیای میانه، قفقاز، آذربایجان، سریلانکا، تبت، اما مهمترین اثر وی در کشمیر ثبت شد است. وی دو بار  به کشمیر سفر کرد و در محله‌ای بنام علاء الدین پوره در شهر سرینگر کنونی در کنار رودخانه جهلم مستقر شد. وی برای ساخت مدرسه دینی و کتابخانه‌ای در این منطقه اقدام کرد و هزاران نفر بدست وی به اسلام وارد شدندوی به قصد حج از کشمیر خارج شده بود به دعوت حاکم پاخلی چند روزی انجا اقامت گزید اما بدلیل بیماری در آنجا درگذشت. پیکرش را به ختلان (کولاب) جاییکه مسجد و مدرسه‌ای احداث کرده بود منتقل کرده و بخاک سپردند. وی همچنان در کشمیر و تاجیکستان هوادارن فراوانی دارد. لقب شاه همدان در کشمیر به وی داده شده و هنوز هوادارن او در «خانقاه مولا» یا «زیارتگاه شاه همدان» در کنار رود جهلم کشمیر حضور میابند. در تاجیکستان نیز خصوصا پس از فروپاشی شوروی بیش از پیش ورد توجه قرار گرفت. تصویر و شعری از وی بر روی اسکناس‌های ۱۰ سامانی در این کشور آمده‌است. هر که ما را یاد کرد ایزد مر او را یار باد هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد هر که‌اند راه ما خاری فکند از دشمنی هر گلی از باغ وصلش بشکفد بی خار باد در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار هر که ما را رنجه دارد، راحتش بسیار باد اقبال لاهوری درباره وی سروده‌است: سید السادات، سالار عجم دست او معمار تقدیر امم تا غزالی درس ﷲ هو گرفت ذکر و فکر از دودمان او گرفت مرشد آن کشور مینو نظیر میر و درویش و سلاطین را مشیر خطه را آن شاہ دریا آستین داد علم و صنعت و تهذیب و دین آفرید آن مرد، ایران صغیر با ھنرهای غریب و دلپذیر یک نگاہ او گشاید صد گرہ خیز و تیرش را به دل راهی بده .زندگینامه میرسیدعلی همدانی سیدعلی در دو بیت شعر، خویشتن را این گونه معرفی کرده است: پـرسید عـزیـزی کـه اهل کـجایی- گـفتم: به ولایت علـی کـز همـدانم - نی زان همـدانم کـه نداننـد علی را - من زان همدانم که علی را همه دانم* آنقل از مجله  مجازی نگاه 2012)

 

[2] لقبی برای  تیمور که  در اکثر کتابهای تاریخ  درج  است .


 

[1] دایرة المعارف  آریانا (افغانستان) ، طبع  کطبعه دولتی کابل ،  جلد چهارم ، ص87

[2] تاریخ  امپراطوری  عثمانی ، جلد اول ، ص 212

[3] همان ، ص 220

[4] تاریخ امپراطوری عثمانی ، پیشین ، صص233-234

[5] ظفر نامه ،  تألیف مولانا شرف الدین علی  یزدی،تصحیح و تحشیه مولوی محمد الهداد مدرس شعبه  عربی  دانشگاه  کلکته ، مرکز  انتشارات  جامعه بنگال ،  نشر میشن پرس کلکته ، جلد دوم  ،صص438-438(گزارشات  به اسارت  گرفتن   قیصر روم  بایزید الدرم  به در بار  امیر تیمور  به  نظم و نثر.)

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

ادامه امپراطوری   عثمانی

اوررخان دومین سلطان از سلسله  عثمانی

4

 

84-7.

اورخان دومین  پادشاه  دولت  عثمانی بوده  مؤسس  این دولت  است . گر  چند  اساس و  پایه  گذار این دولت  سلطان عثمان بن  ارتغرل میباشد اما از انجایکه مشکلات اداره   و تر تیب و  تنظیم  روشها و قوتهای نظامی این سلطنت  در عهد او  بر حد اعتدال  رسیده بود  از  این سبب  او را بنیان  گذار یک دولت  تمام  عیار در تاریخ  ثبت  کرده اند  که  پسر کوچک  عثمان بوده  در سال  1281م/669ه  متولد و  در  سال 1325م/703ه  بعد از فوت   پدر اداره  امور حکومت  عثمان را  بدست  گرفت .او  در طول عمر خود بغرض  توسعه قلمرو  حکومت  خود  کوشید ه و با امپراطور بیزانس  و( ژان اندره  نیکوس  سوم ) امپراطور آن  جنگ  نمود  . 

 در سال 1330م/708ه  بورسه را پایتخت  خود  قرار داد  و  در سال 1336م/714ه به  وسایل ممکنه  بقایای  حکومت  سلجوقی را  نیز بحکومت  خود  تابع و پیوست  ساخت . دوره  حکومت اورخان سی وپنچ سال دوام  کرد  و به سن 78 سالگی وفات  یافت . حینیکه  اورخان  بر جای پدر بر اریکه  پادشاهی تکیه  کرد  نفوس  حکومت  عثمانی 300هزار و  حینیکه  فوت  میکرد  تعداد  نفوس قلمرواو به  چهار  ملیون  نفر بالغ   میگردید .[1]

علاء الدین فرزند  دیگر  عثمان  نظر به امر اورخان  که طاعت  از اوامر او را واجب میدانست  به امر  سلطان  دوم  عثمانی  وزیر اول دولت  وی  گردید  و با برادر  بر عکس شاهان  از سلاله  های دیگر مشرق زمین  در اندیشه  به امور  دولت  و مهمات  ملت  شراکت  ورزید .  چنانچه  کلمه  وزیر  در اصطلاح  اتراک  بمعنی حمال  و بار بر میباشد الحق مناسبت  تامی دارد  با حالت  شخصی  که  پادشاه بار گران وزارت  را بر دوش او  نهاده و اختیار  مملکت  خود را به او  تفویض میکند .ولی این   وزیر اول  هرگز سعی نکرد اختیار مملکت را بدست  آورد  و بر  عکس  غلامان  این  خانواده  بودند که بعد از او به  این  منصب رسیدند  اختیار کل با ایشان بود و وزیر اعظم  وزرای پایین تر از  خود  داشته ، در جنگ   وصلح  و مخارج دولت  و مالیات  مملکت  مختار و  مطلق العنان بودند . چون  علاء الدین  از فنون سپاهی  محروم بود   مشغول مهمات  دولتی  شده  مخترع  قوانین  و واضع قواعد  جدید شده ، مملکت را که  برادرش روز بروز  وسعت  میداد در صدد آبادی آن بر می آمد  . پس نباید انکار کرد  که  نظم  و  نسق ایکه  در دولت رو به  توسعه  عثمانی که  هر روز بیشتر از  پیشتر بر وسعت آن  افزوده  میشد   مرهون  تفکر و  کاردادنی و قانونمداری   این برادر دانشمند بوده  است. 

چنانچه  عثمانی  ها با اجرای  اولین  وضع  قوانین   دولتی  که  علاأ الدین اندیشیده بود در حالی  استحکام  می یافت  در اوقاتی که  شارل لبل[1]   پادشاه فرانسه ، در پاریس می مرد  ولوئی شاهزاده باویر [2] تاج امپراطوری روم را بر سر  میگذاشت و امپراطور  اندرونیک  [3]  را نوه  اش  از تخت  سلطنت قسطنطنیه  بزیر انداخته  و به زندان فرستاده بود . قوانینی را که  علاأالدین  اندیشیده بود ، احتیاج  ملت ، سلوک و رفتار  ومعاش را در دایره  احتیاج  ملت  که  با ارکان سه  گانه  شریعت  اسلامی منافات  نداشت  و کلام  خدا و رسول  و احکام  متفقۀ خلفای اربعه  این قوانین را التزام  می بخشید باعث شد که میان دولت و  رعایا  این قانوننامه را ترتیب و  تصویب نمودند که  وظایف سلطان  ، اراکین دولت  در آن  تنظیم شده بود  که  از همه  مهمتر سکه زدن  پول و ترتیب و  تنظیم سپاه  و قبول کردن لباس  مخصوص برای خودش ، اراکین  و رعایا میباشد  که اورخان  انرا پذیرا شد  که اگر  قوانین  وضیع  این شهزاده  را تفصیل بدهیم سخن بدرازا  کشیده  می شود  .او برای اولین  مراتبه سپاه را با تشکیلات  منظم  و ساز وبرگ و مواجب  با قوانین وضع شده  آراسته گردانید  که یکصد سال بعد شارل هفتم  پادشاه فرانسه  نیز این قاعده را  پذیرا شد .

بعد از فوت  علاءالدین  سلیمان  وزیر پدر شد او به سمت بسمت تاراقچی  و قوناق و مودرن [مدانیه] را در سنه 1332م/710ه  کشود  و برای اولین  مراتبه  صلیب پرستان را  در نزدیکی  سیویتو [4]    در هم شکستاند  و پسران ماهرو  و دختران  سیمین بر مشکین مو را از آن  جمع  جدا  نموده  وباقی ایشانرااز زن و  و مرد  و  پیر و جوان  واطفال و  وضیع  از دم  تیغ   کشیدند .

در بورسه  نیز پس از تصرف  ولایات  قرازی[قره سی] در سنه 1336/714ه  مساجد و  عمارات یکه  از جهت  معموریت  همه  عالی بودند  کار  گذاشته شد که غنایم  بدست  آمده  از  مفتوحات  صرف ساختن  مدرسه  عالی ای که  که در قلعه بورسه  تهداب گذاشته شده بود و همچنان  در پای کوه المپ صوامع  و معابد  و بقاع  جهت  بابایان  وابدالان  راه  خدا ساخته شد .چنان بورسه را آراستند  که در صفائی حول و حوش  آن شهر  معروف عالم  گردید .قوی الاثر بودن  آبهای گرم و فراوانی  حاصلات طبیعی  و صنعتی و  کشاورزی  و گوارایی آبهای صاف جاری شده  از کوه المپ  مشهور آفاق  است . از جمله  حاصل  انگور  و توت  و شفتالو که دارای چهل و  هشت قسم بودند  یافت  میشد  که با زرد آلو  های لذیذ  و گیلاسهای   مزه دار  و شاه بلوط  های نازک  که  نظیر آن  در سایر بلاد  کمیاب  است  و همچنین  ابریشم و پشم  و کف دریا  که با آن سرچیق میسازند  با اطعمه  خمیری و اقشمۀ  حریری  و شربیات  و مربیات  و برنجکها  و مخملها  و فرش  های مرغوب  در آنجا بعمل می  آمد .  این شهر  تا زمان  فتح قسطنطنیه  اول شهر عثمانیها بود ، پس از  آن  چندی  ادرنه  که  تختگاه  عبوری  سلاطین  عثمانی  با بغداد  که دارالخلافه  خلفای  عباسی بود  دم از همسری  و برابری  می زد . [2]

    

7-85.سلیمان پاشا:

سلیمان  پسر سلطان اورخان  میباشد  که  در زمان  حکمرانی پدرش  بحیث وزیر اول  در  دستگاه دولت  وی  ایفای وطیفه  میکرد  که  در اکثر  فتوحاتی که  بجانب اروپا بود  اشتراک  کرده و شخص دلاور و با تدبیر و  در امور مملکت داری و اداره  امپراطوری  شخص شخیص بود او  در زمان  پدرش مدت بیست  وسه  سال سِمت   صدارت    امپراطوری  عثمانی را  عهده  داربود. بیست   سال  دولت  عثمانی  در صلح  تمام  بسر بردند که مؤرخان  در  این  مدت  جنگی را به  ثبت  نرسانده اند  و علت  آن دو چیز  میباشد اول  عثمانیها نمیخواستند،خود شان را بایک رویا رویی  عظیم  با دولت  ها  و امپراطوریهای  اروپایی ببیند  که الزاماً ترکان  میخواستند  تا از رهگذر  اقتصاد  و  محصولات   و در آمد   های مالی  و داشتن  نفرات  جنگی کار ازموده و مهمات  خود  کفا باشند  و دلیل دیگر آن  ازدواج  سلطان با یکی از شهراده  خانم   های یونانی میباشد .ولی باوجود  آن  مورخین  اروپایی از قبیل گرگوراس [5] کانتاگورن  و بعضی از تواریخ  اهل بیزانس  در جای وقایه بیست  ساله  که  توسط  مورخین  ترک  خالی گذاشته شده  است   قصه  های را از روایات شفاهی بهم وصل کرده اند که چون   در صحت  آن شک  وشبهه  وجود دارد  و بیشتر به افسانه  اتکا دارد  از  آن  میگذریم  و وارد  مرحلۀ دیگری از  تاریخ  ترکهای عثمانی می شویم   .

 

86-7.سلطان مراد  اول:

سومین  پادشاه  عثمانی  است . او به  تنظیم امور  عسکری  پرداخت  و املاک  دولت را در اناتولی وسعت بخشید  و خواست با  استفاده  از  موقع  انقسام دولت   های  مسیحی را در اروپا سرعت بخشیده و در بالقان  پیشرفت  نماید  وی در جنگی با صربها  در سال 1389م/767ه  در گذشت .[3]

از زمانیکه  سلطان  مراد اول در میدان  جنگ (جنگ  کوسوو) کشته شد ، میدان  وسیعی ای  در اروپا برای فتوحات  عثمانیها  میسر شد .این  غلبه  نتیجه  فتح  و یورش بر قلعه  های  نبوتوس  [6] و  چورلی بود  .این قلعه  ها  در سواحل  هلسپون و نزدیکی کارلی  پولی  واقعند.حاکم  قلعه  سر بریده شده و ولایات اطراف از جانب نیرو  های  عثمانی بغارت برده شد ، چنانچه  ولایت  میزلی [7] را  بدون زحمت  کشیدن  شمشیر  متصرف شدند و بوگاس  راکه  مردم  آن  از ترس  متواری شده بود  خراب کردند .

در زمانیکه  سلطان  مراد اول  سپاه  مظفر و منصور خود  را  بجانب  هلس بون  حرکت  میداد  سردار دیگر عثمانی  حاجی ایلبیگی اورانوس که مامور حفظ سرحدات  اروپایی آن  کشور بود والایات  قلاع  میلگال گارا [8]   و گشان  [9]و اورنوس دمی توکا  [10] [دیمتوقه] را به  تصرف در آوردند . تاریخ  نویسان اذعان  دارند  که اعظم قلاع    دولت بیزانس  دراروپا به علت   بی  غیرتی  حارسین  آن  سهلتر از  حصار  های بسیار ضعیف  بتصرف عثمانیها در آمد .

مراد اول در سنه 1362م./700ه اورنوس قومولیجا را در شمال  و فرجیک را  در غرب  تا بلگراد گشود این  در زمانی بود  که  امیر مبارزالدین  آل مظفر  در فارس، وسلطان اویس در  عراق عرب و آزربایجان  حکومت  میکرد . نا  گفته  نماند  که امیر مبارزالدین  محمد مذکورتقریباً مدت العمر   را با  طوایف  افغانی [11]  و  جرجانی الی  زمان امیر  تیمور کورگان  در  گیر بوده و این فتنه   ادامه داشت  که  در جایش از آن  بحث خواهد شد .

ولی دیری نگذشت  که اوبن پنجم پاپ  مذهب کاتولیک   جهاد  ثانی  را با  ترکان   اعلام  نمود.بنا بر  این  پادشاه هنگری ،  و سلاطین  سربی و بوسنی  والاشی [12]   متفقاً در صدد دفع  ترکها که سرحداد  مممالک شان  را مشوش کرده بود ند  بر آمدند  ولی باوجودیکه سپاه سلطان مراد  موافق بر  آنچه  که  صلیبیون  آمادگی  گرفته بودند نبود با  آنهم  حاجی ایلبیگی یکی  از سران سپاه  عثمان با ده  هزار سپاه  در  حالیکه  عساکر تا بدندان  مسلح صلیبی ها در یک شب آرام  مشغول  عیاشی و خوش باشی بودند  با شبیخون بی نظیر  و اصوات  هوالناک  الله اکبر که  از گلوی سربازان سربکف ترک  که روح ایمان  از آن تراوش داشت  به قلب دشمن زدند و   بیک ناگاه اواز شیپور دشمن با نعره  های  الله اکبر  غازیان عثمانی ، مخلوط و صلیبی ها سراسیمه و حیران در  هم ریختند .سعد الدین یک تن از  مؤرخین  عثمانی نقل میکند  که  مانند  حیوانات وحشی  که در چراگاه  خود دچار  شیران  غران شده باشند  متوحشانه از هر طرف در جست و  خیز بودند  و از بیم  جان اکثراً خود شان را به رود خانه  می زدند .آن سپاهی با استعداد  با یک طرفة  العین  چنان متفرق شدند  که آثاری از  ایشان باقی نماند .  هنوز آن  مکان را امروز هم  صرب صندوغی  می گویند  که بمعنی شکستگاه  سرویان  است  .  این فتح  در سال 1363م/741ه  رویداد  و برای اولین  مرتبه قشون  هنگری دچار  تیغ  خون آشام  دلیران  عثمانی شدند .

سلطان مراد  در سال1371م/754ه  از بلد بلغار شهر  کستندیل  را بتصرف خود در آورد  که آن شهر، در ابنیه  عالیه و حمامهای  خوب  شهرت  تاریخی داشته  است  که در آن طلا و نقره  فراوان یافت  میشده  است . سلطان  در سال  1372م/755ه  مجدداً از  هلسپون عبور فرمود در  صدد  تنبه  دولت بیزانس بر آمد و  سلطان بعد  از فتح قلاع اطراف   به  محاصره  آپولونیا [13]  رفت . قبل از اینکه  سلطان  فتح قلعه را به یکی از سرداران  خود  موکول نماید  در حالیکه در چناریکه در نزدیکی حصار قرارداشت  تکیه داشت  چنار شکست و دیوار قلعه را  ویران  نمود  که در نتیجه عساکر سلطان،  بدون مقاومت قلعه را متصرف شدند و غنایم زیادی  نصیب  سپاه  سلطان عثمانی گردید. سلطان  مراد   پیر جنگجو اورنوس و خیر الدین  پاشای وزیررا مامور فتح  مناطق پسر  زار کوس [14]   و بغدان [15] که حالا بنام  مولداوی یاد  میگردد  در سنه 1373م/751ه  [16] تاختن  کنند  عثمانیان  ولایات  بورلا  [17] و ایستگتا  [18] و ماروولا  [19] را با قلاع  کاوالا  [20] و عورت  حصاری  [21]  و فریا [22]  و قصبات  دیراما [23]  و سیخنا [24] با شهر سرس  [25]یا سیروز  مسخر نموده  و دراژس را با بغدان  اسیر کردند .نظر بقول شالگوندیلاس [26] که نوشته  است سلطان با این دو حکمران اسیر  در کمال فتوت  و جوانمردی  سلوک  کرد .بعداً سلطان مراد بعد از بیست و  پنج روز محاصره شهر  نشوش [27]  که به  نیش  معروف  است  را مسخر ساخت  که این  در سنه 1375م/753ه  اتفاق افتاد و لازار  حکمران   منطقه  با  پرداخت  غرامات  که دختر ش  نیز شامل آن  میباشد به زنی به سلطان داد  .

تیمور تاش یکی دیگر از سرداران رزمجوی  سلطان مراد  شهر  های  رودوپ [28] و اکسیوس [29]  را مسخر و ملک زاده  های آنجا را  اسیر و تمامی مقدونیان را تا سرحد البانیا [30] غارت  نموده  و شهر  های  مونتاسیر [31]  وپیریلپا [32] و ایستیپ   [33] را مفتوح ساخت.

یکی دیگر از سرداران  رزمی سلطان  مراد  بنام  اینجه بالان   از هموس  گذشته  و شهر صوفیه را در محاصره  کردند  که  محاصره  این شهر  دوسال طول  کشید  که بالاخره بر اثر  یک  نیرنگ  حاکم  حصار را توسط اوزونجه  سوندوق دستگیر و به  مردم شهر یبنمایاندند  که  از اثر آن شهر سقوط کرد .

تیمورتاش پاشای بیگلر  بیگی سابق الذکر بجانب کفار مناستر  وپریاپا یا ،پرپله  وقارلی  ایلی  را  تسخیر ساخت  .

سلطان مراد  پادشاه  هنگری را اخطار داد که در بهار سال آینده  با آن  پادشاه  دست  خواهد  داد وبه سرداران  خود  نوشت: ما  امید واریم  که فتح با ما باشد ،لیکن اختیارعواقب  امور با خداوند  غفور  است  و بعد  از وصول  این نامه آمادگی رزمی  خود  را  به  وجه  کامل داشته باشید .این سردار را که ظاهراً  تیمورتاش پاشا باشد  هوشدار میدهد  تا از اوضاع قلاع مفتوحه بی خبر  نباشد . به  این  ترتیب   سلطان  مراد از قبل  نقشه فتوحات بزرگ را  در نزد خود می پرورانید و در مورد  کامیابی با سرداران  خود شور و مشورت  مینمود . زمانیکه فتح  حاصل آمد  نجیب زادگان یونانی را  چون بحضور سلطان  می آوردند  سلطان  حکم فرمود تا همۀ  شان را  از فراز قلعه  به امواج رودخانه  مریزا  در انداختند .

در یکی  از مصاف  هایی که  عثمانیان  در شرف شکست  خوردن بود  از اثر دلیری و رشادت  ایلدرم  بایزید قلب سپاه  دشمن را می شگافت  که  ناگاه  در بحبوحه جنگ و جدال  یکی از نجیب زادگان  سروی که  میلوش کوبیلویج  نام داشت  از میان  جمعیت بیرون  تاخته  به  پیش  صف قراولان  خاص سلطان  مراد  آمد  و  گفت  عرضی  مخفی  به سلطان  دارم . سلطان  اشارت  کرد  که  پیش آید ، نجیب زاده سروی  که میلوش نام دارد ،از اسپ  پیاده شد  و بخدمت شتافت  در وقتی که  خم شد  پای سلطان را ببوسد   کارد خود را  از غلاف  کشید ه  بصورت برق آسا بر شکم  سلطان فرو برد ، قراولان  بر قاتل سلطان  حمله بردند  که در نتیجه  سه  نفر از قراولان  نیز   توسط میلوش   کشته  شد و عاقبت  خود او  نیز زیر  تیغ قراولان ریزریز شد.

سلطان باوجودیکه زخم  عمیق برداشته بود  به قوت  نفس  آنقدر  خودداری نمود  که احکام فتح را  بداد  و قشون دشمن را بشکست  و لازار پادشاه سروی را اسیر نمود ه در خرگاه بحضور او  آوردند  و اندکی قبل از مردن  حکم قتل پادشاه سروی  دشمن  خود را داد  و در حضور خود به سیاست رسانید .

واقعه قتل  سلطان  عثمان  در سال 1383م/761هجری  خورشیدی  اتفاق افتاد .

سلطان مراد  مادام الحیات   لقب  خداوندگاری  و غازی  را  به  استحقاق داشت  و  در  حقیقت سلطان  مجاهدی بود  که  در راه  جهاد  دین  خستگی  نمی دانست  و همیشه به عدالت رفتار مینمود . در همان سال که سلطان مراد  بزخم  میلوش  در گذشت ، خواجه  بهاءالدین،  شیخ بزرگ  نقشبندیان  و خواجه  حافظ  شیرازی  شاعر  مشهور عجم (فارسی) نیز  جهان فانی را پدرود  کردند . و  چون  زبان  فارسی و  سخنوران  در  این  امپراطوری و در نزد سلطان  های عثمانی  دارای تمکین و  تعلق  زیاد بود  و اکثر روایات  و   اسناد رسمی  دولتی به  این  گویش   صورت  می گرفت  لازم بود تا  این  دو رویداد   در تاریخ  عثمانیها یاد  آورده شود . وچنانچه  خواجه  حافظ،   در فن ادب  عثمانی  بمنزله  نمونه   و سرمشق بود  وبسبار مایه  عظیمی شده بود و شاه نقشبندیان که در بین  ترکان عثمانی  دارای پیروان زیاد بود فوت او مایه  تآثر  در دولت  عثمانی  وقابل یاد آوری بوده  است .  [4]


 

[1] Chorales Leble

[2] Louis Baviere

[3] Andronicus

[4] Civitoi

[5] Gregoras

[6] Nebetos

[7] Meselli

[8] Milgalgara 

[9] Keschan

[10] Demitoka

[11] Afghans

[12] Walachia

[13] Apollonia

[14] Zarkos

[15] Boghdan

[16]  سالها به  هجری خورشیدی  محاسبه شده  است

[17]  Burla

[18] Isketa

[19] Marula

[20] Cawala 

[21] Awrethiszar

[22] Feria

[23] Dirama

[24] Sichna

[25] Seres

[26] Chalcondylas

[27] Naissos

[28] Rhodope

[29] Axios

[30] Albania

[31] Monastire

[32] Pirilpa

[33] Istip


 

[1] دایرة المعارف  آریانا افغانستان ، پیشین ،جلد سوم  ، ص976

[2] تااریخ  امپراطوری  عثمانی  پیشین  ، جلد اول ، صص84تا 115 با اختصار

[3]  دایرة المعارف آریانا (افغانستان)، جلد  پنجم ، ص 264

[4] تاریخ امپراطوری عثمانی  ، پیشین  ،صص116-197 به اختصار

 

 

 

---------------------------------------------------------

 

 

بخش هفتاد و نهم

ادامه

3

 

82-7.ادامه  کشور  کشایی عثمان:

در سال 1299م/699ه  عثمان  توانست  پایه  های دولت  خود را بدرجه اعلا  ارتقاء دهد و  در همین  سال دولت سلاجقه روم به انتها انجامید  و  عثمان  در ممالک  متصرفی  خود  با  استقلال  و استبداد  حکومت  میراند . او با یک  حمله برق آسا  که  از  کمینگاهش  صورت  گرفته بود حاکم بیلجیق را که  با تازه  عروسش  به نام  نیلوفر راهی  مجلس زفاف  و یا  مسکن  خود بود با حملۀ  ناگهانی بروی تاخت و با یک زخم   وی را بقتل رسانید  و  نیلوفر  عروس وی  که  در دلربایی شهره بود  و به  ولایت یونان مانندی نداشت  در پنجه اقتدار  عثمان  اسیر گردید او  از  بس که  در زیبایی شهره بود  یونانیان  وی را  لوتوس (نیلوفر) می نامیدند .  وسپس  به فتح  قلاع  بروسه  وانکوریه [انقره]  را مفتوح  گردانید .  در همین  حین  قلعۀ   طرابلس را نیز فتح  نمودند . شاه ، نیلو فر را به  نکاح  پسر ارشد خود،اوخان  در آورد که  از او  دو  پسر پدید آمد  که یکی آن سلطان  مراد اول و  دیگری سلیمان  پاشاه  است.

عثمان  همینکه  اراضی اطراف کوههای اولمپ را  تسخیر  کرد ، حکومات انها را فی ما بین سرداران  نامی خود  که  در فتوحات او را امداد رسانده بودند  تقسیم  نمود .او  پسر خود اورخان را که  نیلوفر سابق الذکر را به  نکاح او  در آورده بود  در حد  جنوبی  مملکت  خود  که  قراجه  حصار نامیده  میشد  حکمران  کرد و برادر خود  گوندو زالپ را بحکومت  اسکس شهر  مامور  نمود  و آن  آنی را با یون  حصار  بتصرف اغود آلپ داد و  حسن آلپ را بضبط  یار  حصار فرستاد و آنی  گول را  که بدست  تورقودآلپ  مفتوح شده بود  بخودش واگذار  کرد .

یکصدو اند سال بعد از  اولین فتح  مبین ایکه  توسط   عثمان  وبرادرانش  صورت  گرفته بود  روز بروز اقتدار آل  عثمان  زیاد تر شد  تا اینکه  جزیره شیپر را  که  جزیره قبرس باشد  متصرف  شده ، به اعلی  درجه بزرگی و  و سلطنت رسیدند و چهارصد سال بعد  از  بر قراری  حکمرانی  این دودمان  مصالحه  کارلوس [کارلوویتس] [1]   اتفاق افتاد  که اولین  علامه  نزول  این دودمان بود .

در سنه 1301م/ 701جنگ قویون  اتفاق افتاد که  عثمان ، را قادر ساخت  تا به  دروازه  های نیس  لشکر راند .  کذا  در سال 707م/قلاع  ادرنوس  و مودونوس[2]  و  کت  [3] و  کستل  [4]را با بروسه به اتفاق فتح  نمود .

بعد از  اینهمه  تطاول  توسط  سران  ورزیده   ارتش ، عثمان  موافق شد  جزایر و  آبراهای  تجارتی   و  کشتی  ها را از بسفور تا  تنگه  جبل طارق (یعنی آبراهایی دریای مدیترانه) را در  استیلای خود در آورد  که  این  وضع  اندرونیک چالئولوگ [5]  امپراطور روم را بتنگ  /آورد و مجبور شد  از غازان   خان  مغول ،که در سرزمین  های  خراسان  اسیلا و حکمرانی داشت  کمک   خواست  ولی پیش از اینکه  بخواهش  امپراطور روم اثر گذارد غازان  خان  وفات یافت و امپراطور   معامله  پدر را به  پسر غازان  خان  شاه  خدا بنده  استمزاج  نمود ه از او  خواست  تا رفع غایله  اتراک  عثمانی را نماید و  دست  تطاول آنها را از سرزمین  های روم   و اروپا کوتاه  نماید و بخاطر تحکیم روابط دختر خود را  در صورت  دست یافتن به   ترکان  ، وعده  وصال داد . خدا بنده با این  طمع   چهل هزار سوارو رزم آاور  موغلی را مامور  آن  حدود  نمود که به سمت  قنیه حرکت نمود  و  دختر امپراطور نامزد  خدا بنده  بخاطر اینکه  لشکریان  خدا بنده  را تحریص بمقابله   نموده باشد به  سمت  وی  حرکت  نمود  ولی  عثمان با  هوشیاری و شجاعت بی  نظیر توانست  چند  منطقه  وقلاع  دیگر را نیز  در حوالی حصار کوبو  کلو  بکشاید و  نیز  خود را از صدمات  سپاه  مغول  محفوظ  بدارد .

83-7.هجوم  طایفۀ تاتار (چودار-تخار) به قلمرو  جنوبی :

سلطان  عثمان  مشغول  گشادن قلاع بیزانس بود  که  در همین  حین  طایفه  ای از تاتار ها  که  در نزد  مؤرخین  بنام  چودار و نزد  عثمانیها بنام  تخار یاد  میشوند  به  حدود  جنوبی  سرزمینهای  عثمانی  ها هجوم آوردند  که  سلطان  عثمان  پسرش  اوورخان را که  حکمران  قراجه  حصار بود  موظف ساخت  تا با دو  تن  از  رزمندگان  بنامهای سالتوک آلپ  و  کوسه  میخال را موظف ساخت  تا بدفع  طایفه  چودار که  غفلتاً بخاک قراجه  حصار وارد شده بودند  و  دست بغارت بازار و  کوی آن  دیار زدن بودند ، بپردازند . اورخان  با دو  تن  از  پهلوانان  که  از ار کان ارتش اورخان بود بدفع  چودار پرداخته  و ایشان را متفرق گردانید که در  نتیجه این فتح  نمایان  خشنودی  عثمان  از فرزندش میسر گردید  که  او را به فتح  بقیه  فلاع  و سرزمینهای واقعه  فیمابین رود خانه  سانگاریوس  و دریا کرد  که امروز بنام سنجاق  قوجه ایلی  موسوم  است  که  این  کار به  کمک  و رشادت  چهار نفر  از سرکردگان  دلاور ترک  که  مدت بیست سال صداقت  و رشادت  شان  تجربه شده بود  بهمراهی اورخان روان ساخت .

که در نتیجه  این قلعه  مستحکم  که  توسط سلطان  عثمان  هنوز فتح  نشده بود و  در محاصره  اش قرار داشت  فتح  گردید که بقسم  تیول به قراچپ دادند  که  در خرابه  های ان  قبر  این  پهلوان  هوز  هم باقی  است .

اورخان قلاع زیادی را به  اثر رشادت   خود و  همراهانش  کشود  که  در تاریخ بنامهای  اقحصار که  در بالای  پل گیوا واقع  است  و کوپری  حصار  که  کنار  دریای  ایان کولی  و بعداً قلاع  قرانگین را که   در حوالی  نیس [نیقیه] مفتوح ساخت  و زنان آنجا را  مانند  اموال  مفتوحه بین  خود قسمت  کردند کنوزآلپ  تا به آقیازی  [6]پیش رفت  وقلاع  ان  حدود  را از قبیل   توزبازاری و کیلی گی [7]    .  و  قاپوجیق [8]  و کراسته چی  [9] و آق آوا  [10] را بهمرزمی آقچه قوجه  که  هنوز  هم به  اسم فاتح  آن  قوجه  ایلی  گفته  می شود   فتح  نگردیدکه مقارن با سال 1317م/717ه میباشد . حصاری نمودن قلاع  امپراطوری بیزانس  توسط  عثمان و  رزمندگانش ادامه یافت  که اهل شهر   در کمال  تندستی بسر  میبردند . سلطان  عثمان  که از  مرض نقرس  رنج  می برد  نخواست  خود به  تسخیر شهر بر آید لذا شورای نظامی را دایر و  در نتیجه  به سرداری اورخان ، پسرش و  کوسه  میخال  و  تورقود آلپ  و شیخ  محمود  و اخی  حسن  برادر زاده ادب علی سابق الذکر  با شور  و  مشورت  خود   لازم  دیدند  تا اول قلعه  ادرنوس  واقع  در کوه المپ  را که بمنزله  کلید  این  شهر  است  بچنگ  آورند  بعداً شهر را تصرف نمایند . آنها اولاً به فلعه  ادرنوس  حمله بردند  چرا که آی توغدی آلپ برادر زاده  سلطان   عثمان  را حکمران  ان قلعه  کشته بود . بنااً اول به ادرنوس  حمله برده  انتقام بسزا از آن کشیدند ،  چنانچه  حاکم   آنرا  کشته  ساکنانش را اسیر  و اموالش  را تاراج  و برج  و بارویش  را خراب نمودند .بعد  از  این اورخان بیرق  فرمانروایی خود را بالای  خرابه  های سمت شرقی  بورسه  در دامنه  های المپ  در بینار باشی که  بمعنی سر  چشمه  است   و زیر دیوار  شهر واقع  است  فرو  کوفت . با پا در میانی  کوسه  میخال  حاکم بروسه  با پرداخت  سی هزار طلای  مسکوک  به  اسم اسیر بها در  خرانه  عثمانی  خود و خانواده  خود را  نجات داد که  این بدعت  عجیب  دوام  پذیرفت و  پادشاهان  مغلوب اروپای شرقی در ظرف سه صد سال  همه ساله  این  وجه  کثیر را  تا مدت   سیصد سال  تسلیم  کار گذاران  سلاطین  عثممانی  نموده بعوض  بهای اسیری  خود را نجات  میدادند . اما در اوایل سده  هفتم میادی(هفدهم)   مصالحه  سیتواتوررک اتفاق افتاد  که فقره بالا  را محو   نمود .

و  همپنان  بورسه  که  از بنا  های  تاریخی ای  که  توسط هانیبال اعمار گردیده بود  به  تصرف آل  عثمان  در آمد و اولین شهر  بزرگ  واضع این سلسله  و پایتخت  پسر او اور خان شد که  خبر  فتح  آن  در آخرین لحظات زندگی  سلطان  عثمان،  اتفاق افتاد . اکنون مقبره  سلطان عثمان  در همان  محل قرار دارد .

سلطان  عثمان   مرد  معتقد به  اساسات  دین  اسلام بود  وبا پرهیزگاری   ، خشونت بخاطر حفظ  عدالت  و دوام  اریکه اش در تحت  اساسات  مسلمانی،  پابندی داشت  ، او  در تصامیمش قاطع و بالای دوستان  همرزمش اعتماد کامل داشت  . او با این  خصلت  نیکو  توانست  شخصیت  های  نخبه  و سیاست مداران رزم  آزمایی را تربیه  نماید  که  بعد  از خودش این  شخصیت  ها را در دولتش  شریک  بسازد  که  در ماندگاری سلسله  اش  تا به  چندین  سده مؤید و  موثر بودند .او شمشیری را به  احفادش   میراث گذاشت  که نمایانگر شجاعت و  درایت  وی در دایره  اسلام  میباشد  که  این شمشیر و علمی که   علاءالدین  سلجوقی  از برای وی فرستاده بود   تا اخیر در خزانه   آل  عثمان  محفوظ بود.

بدین  تر تیب   دفتر زندگی مردی  ، در حالی بسته  میگردید  که  به وارثین  خود    دولت و  خلافت  پهناوری را که  از آدرس  اسلام  بعد  از سقوط  خلافت بغداد بدست  هلاکو خان ، سلسله او  التزام یافت . [1]


 

[1] Carlowiz 

[2] Madenos

[3] Kete

[4] Kestel

[5] Andronicus Paleologue

[6] Akjasi

[7] Kilili

[8] Kapudschik

[9] Kerastedschi

[10] Akowa


 

[1]  تاریخ امپراطوری  عثمانی ، پیشین ، جلد اول  ،صص45تا80؛ دایرة المعارف آریانا ،انجمن دایرة المعارف افغانستان، جلد  پنجم، صص927-928،چاپ  مطبعه  دولتی کابل  1348.

 

 

 +++++++++++++++++++++++++

 

 

بخش هفتاد نهم

ادامه

 

79-5.سلجوقیان روم:

سلجوقیان  با ترکان رومی که  بنام  ایکونیوم ثبت  است که  مراد  از  قونیه باشد در تاریخ  با هم مخلوط  می باشند که  نویسندگان  بیزانس اخبار  های ناقصی  از حکم داران آزیمینر[اسیای صغیر]را در تالیفات  خود به  ثبت رسانیده اند  ولی  از تاریخ  ایران  و ترک و سرزمینهای خراسان ماحصلی متفاوت  از  آنچه  که تاریخ  نگاران بیزانسی  ثبت  کرده اند بدست  می  آید  که  ما  میخواهیم  شمۀ از  آن  را در  این  مبحث  روشن سازیم :

قتلمش بن  اسرائیل بن سلجوق ، که در روم  و یا آزمینرحکومت  داشت ، در ابتدای  جلوس  آلپ  ارسلان،  بر  دیهم  سلطنت  لشکری  از ترکمان فراهم  آورده  آرزو  داشت  در  ممالک محروسه  خود دم  از  خود سری و  استقلال و  تاجداری زند اما آلپ  ارسلان ،او را مجال  نداد  و با  لشکری  چون  سیل  بر او  تاختن کرد  و سپاهش قتلمش، را منهزم  ساخته بقتلش  در آورد.بعد  یکی  از فرزندان  ارشد او را که  منصور، نام  داشت  بجایش  گذاشت  و منصور ، تا  چندی دم  از ایلی  آلپ  ارسلان ، و جانشین او  ملکشاه  ،میزد ، اما بعداً  بواسطه  خلافی  که  از او  بمشاهده  رسید ، سلطان  ملکشاه ، امیر پورساق ، را  بدفع او  مأمور ساخت  که  در نتیجه  مغلوب و  مقتول  گردید .  از  آنجاییکه  سلطان  ملک شاه ، خیال  از بین بردن  این  خاندان  را داشت  میخواست  تا سلیمان ، برادر کهتر  منصورريال را نیز  مقتول  گرداند   اما  خواجه  نظام  الملک ، که وزیر  نیک  فطرت  او بود   ملکشاه را از  این امر مانع آمد و بر  این  شد  تا  اسم  سلطنت را از دودمان  ایشان برداشته ، امارت  عساکر سلجوقی را  که  در روم  مستقر بود  به سلیمان ، تفویض  نمود.

بعداً سلیمان ،انتاکیه  مرکز   رم  شرقی را  از چنگ  امپراطوری  بیزانس  بیرون   آورد و  بدین  ترتیب برای بار چهارم  سپاه  سلاطین شرقی ، این  ملکت را  متصرف شدند ، چنانچه دو  نوبت  شهریاران  ایران (شاپور و انوشیروان) به قهر و  غلبه این سرزمین  ها را  کشوده  بودند  و  چهار سال بعد  از  محمد، (ص) آنجا را سپاه  عرب   بتصرف خود  در آورد  که بالآخره  در  عهد  ملکشاه ، سلیمان بدستیاری  فیلارتوس  [1]  با دوصد و  هشتاد سوار ، شهر را بچنگ  آورد.

مسلم بن  قریش  که  از طایفه  اکائیل  حلب  و از جانب ملکشاه  محصل  خراج بلاد شام بود ، از سلیمان  مطالبه باج انتاکیه  نمود ، چون  سلیمان  از  این  مرحله سر  پیچید ، مسلم با او  مصاف داد  و  در معرکه  جدال ، مقتول  گشت. ، پس  از او  تتش برادر سلطان  ملکشاه  که  واضع سلسلۀ سلاجقه شام  است به  عزم  رزم به سلیمان  لشکر  کشیده او را منهزم  نمود و او  از بیم  اسیر شدن  خود  را هلاک  ساخت.این  واقعه  در سال 1086مسیحی/464هجری خورشیدی اتفاق افتاد .داوود و قلچ  ارسلان 

،پسران سلیمان را بعد  از  پدر  بدرگاه سلطان  ملکشاه  بردند .بعد  از  ملکشاه  داوود  بر تخت  قونیه  بنشست  و موافق بتاریخ ایران ، مدت سلطنت داؤد  بیست سال بود  و بعد  از او برادرش  قلیچ ارسلان ، بر  مسند  حکمرانی  نشست . ملطیه و قرمانیه را که   از شهر  های بزرگ آن زمان  که  علم و فرهنگ در آنجا ها بحد  کمال  رشد نموده بود کشود ند . سلاطین  نصارا را  که  ده سال  بعد  از مرگ پدرش  شهر نیس(نیقیه) [2]  را فتح  کرده بودند ، مغلوب نمود  و  موصل را  نیز بکشودند و با اتابک  چاولی مصاف داده  خودش و امیران  لشکرش را  در آب  خابور [3]   غرق کردند و مدت  چهل سال حکمرانی کردند .

قلیچ  ارسلان را دو  پسر بود  به  نامهای ملکشاه  و  مسعود ، ملکشاه ، را در روم قائم  مقام  خود  کرده و  دومی مسعود در موصل حکومت  میراند .  مسعود را امیر پاولی  پس  از مرگ  پدر  بدرگاه  محمد شاه  سلجوقی  فرستاد  و محمد شاه  حکومت ممالک قلیچ  ارسلان را بدو  تفویض نمود و بعد  از فوت برادرش  ملک شاه  کل بلاد روم را  متصرف شد .  مسعود  پادشاه  عاقل  و دانشمند و پرهیزگار بود که در پرهیزگاری و تقوی شهرت  داشت . قبر او  در  آماسیه  سامارا [4]  هنوز بر پا  است. بعد  از  مسعود  پسرش عزالدین  قلیچ  ارسلان  جانشین او  شد و  دختر خود  سلجوق خاتون را  به ازدواج  ناصر الدین  الله  خلیفه  عباسی  در آورد .او بار دیگر  ملاطیه  را با انضمام سیواس  و قیصریه  متصرف شد که  برابر بسال 1272عیسوی/568هجری میباشد.ولی در زمان زمامداری وی باوجود  وسعت  در قلمرو  ضعف در ارکان اداره  فرمانروایی او باعث شد که  در سال 1288میلادی / 584 هجری  فریدریک بار باروس ، [5]  امپراطور  نصارا به  قونیه  لشکر  کشیده  و قونیه را از قطب الدین  بن  عز الدین  قلیچ  ارسلان  واپس ستانید که تا ولایت طرسوس  پیش رفت  و  در سلفکه  [6]در سال 1295م/ 591هجری بمرد. قلیچ  ارسلان  خواست  تا به  ترتیبی بر ضعفی که  در دستگاه اداره او  مستولی شده بود  جلو   گیری  کند و از  پراگندگی جلو  گیری نماید بکاری  دست یازید  که  اکثر  حکروایان بخاطر   استحکام  حیات سیاسی  شان  می نمایند   او  نیز  دختر صلاح الدین بزرگ را از برای   پسر خود  قطب  الدین  خواستگاری نمود که آرزو  داشت  تا  از طریق   این  وصلت  دستی در  آغوش  عروس مملکت  کند  ولی  این  عمل  باعث بر انگیختن  حسد بین   پسران  وی شد  که  در  نتیجه  جدال  پسران ، او  مریض شد و  در بستر ناتوانی  جهان  فانی را  وداع  گفت  که  این  واقعه  در سال 1293 م/590 ه اتفاق افتاد.

بدین  ترتیب بعد  از فوت  وی پسران  او هر یک  محمود و قطب الدین بجان  هم افتادند که در نتیجه  هر دو جانهای شان را بر سر  اینکار  از  دست  دادند و بعداً رکن  الدین  و سلیمان  با هم  در اویختند  ، رکن الدین  بر سلیمان  که  حاکم قونیه بودغالب آمد و سیواس و قیصریه را کشود و  کیخسرو را از قونیه براند و رفته رفته  همۀ ممالک اخوان  خود را جزء قلمرو  خود  گردانید .کیخسرو  از ترس برادر به  حکمران  حلب پناه برد  واز آن  جا   پیش لئون [7]  پادشاه ارمنیه  رفت  ولی در  آنجا نیز طاقت  نیاورده به  طرابوزان رفت  و از طرابوزان به  قسطنطنیه  رفت  و با  پسران  خود  علاءالدین  کیقباد  و عزالدین  کیکائوس مدت یازده سال در  آن شهر اقامت  گزید .

این رقابت  های خانه وادگی سالهای سال بین  این  خانواده  امتداد یافت و  از سال 1205م/599ه که تاسال 1268م/622ه  به  دها نفر  از ین  خانواده بر سر فرمانروایی و قدرت  جانهای خود را از دست دادند.

در سال 1268  یکی از  پسران  عزالدین  که  نزد  مادر مانده  بود  دین  مسیحی را  قبول  نمود،که اسم او را قسطنطین  گداشتند ، رکن  الدین  قلچ  ارسلان  برادر عز الدین  را که  حکومت قونیه  در  دستش بود  بحکم اباقاخان ، سلیمان  پروانچی   خفه  کرد  و پسر او  غیاث الدین   کیخسرو  ثالث را  که  در آنوقت  چهارسال داشت  بجای پدر  نشاند  و مادر او را  خطبه  نمود  و  مدت  ده  سال در نهایت اقتدار  از خانب خان  مغول  در ان  ولایت  حکومت  میکرد ، تا وقتی که با قیلون [8]  حکمران  مصر  که  جانشین  بندقدار [9]  بود، جنگ  کرده  در نتیجه  مغلوب شد و  اباقاخان از او بد گمان شده  به یاساق (یاسانوعی  مجازات  در نزد   خان  مغول چنگیز خان) رسانید و این  در حالی بود  که  اغتشاش کلّی سراسر قلمرو سلجوقیان را فرا گرفت .بعد  از آن سلسلۀ دیگری  روی صحنه  می آیند  که بنام قرمانیه یاد  میشوند.[i]

79-5.سلطان عثمان مؤسس خاندانی  عثمانی:

قبلاً در مورد  نژاد  ترک  و محل بود و باش شان  و انتقال شان  از شرق  بجانب  غرب  و  تفصیل حکومت  های  ترکمانیه  و سلجوقیه  که  از  کنار  رودخانه  جیحون(آمو) تا بسواحل دریای مدیترانه  کشیده  شده بود  بیان  داشتیم و باید  این  موضوع را نیز خاطر  نشان بسازیم  که  حیات  واقعی بعضی از  این  تیره  ها  نسبت اقوال مبهم  در ظلمت زمان  نا معلوم  مانده   و  مفقود الاثر  میباشد  وآنچه  در  اینجا  بطور  ایجاز  بیان  گردید  به اهتمام  روایات و  نقل  هایی است  زبانی که اکثراً آمیخته  با شبهات  میباشد  .

80-7.ابتدای دولت  عثمانی:

ابتدای آن  در اوایل  قرن سیزدهم مسیحی/اوایل قرن  هفتم  هجری  بود، لیکن تاریخ اجداد  عثمان  که  واضح  این سلسله  است  از جدش سلیمان  و انتقال  ایل  و الوس او  از جانب  مشرق بمغرب  شروع  میشود  صد سال  پیشتر  از عثمان  در زمان فتنه  چنگیز خان  میباشد .درست  در زمانیکه  چنگیز خان  دولت  خوارزمشاهیه که  در مقابل  لشکر تاتار مانند سدی  استوار قرار داشت (سلطان جلال الدین  محمدخوارزمشاه) از بیخ و بن بر  کند ، سلیمانشاه بن  قیالپ یا کیالپ [10]  از طایفۀ قیائی  که یکی از طوایف  اغور  است ، از خراسان  جلای وطن  کرده  با پنجاه  هزار  نفر  از طایفۀ خود  که  در حوالی ماهان  مسکن  داشتند  به  ارمنیه  در حول و  حوش ارزنجان  واخلاط سکنی گزید که  این  مقارن با سال 1229م/621ه میباشد. بعد  از سقوط  جلال  الدین  محمد  خوارزمشاه توسط علاء الدین  کیقباد سلجوقی  و  در گذشت  چنگیز خان  وانقراض کلی خوارزمشاهیان در برابر حملات  چنگیز  ، سلیمان  شاه  عزم  وطن  کرده با ایل خود عازم  خراسان شد  و از کناره رود فرات  بجانب حلب  در  حرکت  امد  که  در هنگام  عبور  اسپ  سلیمانشاه  در حوالی  جعبر  به فرات  در افتاد  و سلیمانشاه  در فرات  غرق شد  که  این  واقعه  در سال 1231 م / 629ه  اتفاق افتاد که  قبر او  در همان  منطقه بنام  ترک  مزاری   مشهور  است .

بعد  از سلیمان   ایل او  متفرق شدند و بطرف شام و  آسیای صغیر  رفتند که بنام  ترکمانیه   شام  وروم  مشهور و  ایشان  در مواسم  تابستان به ییلاقهای کوهستانی رفته  و زمستان را در صحرا  ها قشلاق میکردند .سلیمانشاه  دارای  چهار  پسر بود بنامهای  سنقرتگین  و گون توغندی  [11]    ودوندار [12] و ارطغرل میباشند  که سنقرتگین و  طوغندی عازم  خراسان شدند  و دوندار و ارطغرل با چهار صد  خانه   ایل خود  بسمت شرقی ارزنة الروم رفته  و  در سورمه لی چوغور [13]    و پازن اواسی  [14]  مسکن  گزین  شدند . پازن  اواسی کوهی است  که رود  خانه  های آرس و فرات  از آن  سر چشمه  میگیرد . برادر دیگر ارطغرل نیز از آنجا بجانب  غرب  در  حرکت  آمده  و خواست  در  مملکت  علاءالدین سلجوقی  متمکن  شود او  در هنگام  سفرش بدو  گروه  جنگجویان  برخورد که با همدگر   در نبرد بودند .او  به  مقتضای جوانمردی ای که  داشت  در  این  نبرد   طرف  گروه  ضعیف را گرفت  و با آنها یاری رسانید و بطرف طایفۀ قوی  تاختن کرد . بدستیاری سواران  کارآزموده  و  قوی  ضعیف بر قوی  چیره  گردید .

پسانتر  ها بر او  مکشوف  گردید که به  گروهی که او یاری رسانیده و  از شر  دشمن  قوی نجات شان داده بود  علاءالدین  کی قباد  و طایفۀ مغلوبه  لشکر تاتار (مغول) بود . علاء الدین  کی  قباد ارطغرل را که  به  حمایت او برخاسته بود  و  باعث  پیروزی  وی بر اعدا گردیده بود  مورد  نوازش قرار داده  و  در  مقابل خدمتی که  وی به  علاءالدین  انجام  داده بود  جبال  تومانیج [15]  و  ارمنی را  جهت  یورت ییلاق ایل او  به او بخشید . اما طغرل یکی  از منتصبان  خود را   که سارویارتی  ساووجی  نام  داشت  بخدمت  کی قباد فرستاد  و  از او  استددعا نمود  که سلطان  محلی  امن و  وادئی ایمن بدو  کرم فرماید ، تا او  در عرض  هنگامی که  سلطان را ضرورتی  اتفاق افتد ، به سر اندازی و  جانفشانی  در مقام  خدمت بر آید . علاءالدین  جبال قراجه داغ  را که  در حدود  غربی  انکوریه [آنقره] واقع  است  بدو،  واگذار شد  . ارطغرل  قلعۀ بیلجیک [16] را که یونانیان  در آن  تصرفاتی داشتند   از نزد یوننیان تصرف نموده و به  جنگ برای  علاءالدین  کشود و آنها را در مدت  سه شبانه روز در ارمنیه  با جنگ بعقب راند ه و تا آنطرف  ان  گول تعقیب نموده تا کنار دریا رسانید و آنها را مجبور به فرار به  گالیوپولی  [17]  نمود . علاء الدین در ازای  این  خدمت  به ارطغرل و اولادش  تیولی  عطا  فرمود  و  خود  وی را بمنصب سرحدداری  کل ممالک سلاجقه  سرفراز نمود .سوگود [18]  که اهل  بیزانس آنرا تبازیون  [19] و  در  عربی  صفاف  گفته  میشود مدتهای  طولانی  مسکن  ارطغرل بود  و  در همانجا نیز مدفون  شد که قبر  وی بر سر  بزرگراهی  که به  اسلامبول  وصل  میشود  و  در  کنارۀ آن  مسجد و شهر ی در نزدیکی آن بنام   لفک  [لفکه) وجود دارد میباشد.

ارطغرل سه  پسر بنامهای  عثمان  و گندو زالپ  و ساروجه اتی  سودجی داشت  که عثمان  اولاد بزرگ او بود .

81-7عثمان پسر طغرل و سر سلسله  خاندان عثمانیها:

عثمان پسر بزرگ  ارطغرل  میباشد که  درسنه 657هجری /1279میلادی (تولد وی) اتفاق افتاده  است او  در اکثر  جنگهای پدر شرکت  داشته  از خود  دلیری نشان داده بود .شکست  تاتار در دو  مرتبه  و فتح  قراچه  حصار توسط او  در عهد  علاأالدین  استقلال یافت . 

بنا بر روایت  های تاریخی که  توسط  آن سلسله  ها  اتصال می یابند ، در باب ارطغرل پدر عثمان  به  کمال  تعلق معتقد اند  که  یک  مظهر  غیبی  به ارطغرل پاکدامن  تجلّی کرد  و همچنان، در یک  خوابی  که  عثمان  جوان  دیده بود ، همه سرنوشت  و تقدیرات  آیندۀ او به او  معلوم شد .تاریخ  نویسان  غربی معتقد اند که  اختراع  و  وضع  این حالات  مخصوص اهل مشرق زمین  و طایفۀ مسلمین  می باشد ، چنانچه  حضرت  خاتم الانیبا محمد  مصطفی  علیه صلوة الملک الاعلی می فرماید  که «رؤیای  شب یک  جزوی  از 

ممالک  پیغمبران  است  و رؤیا[ها]ی خوب از جانب  خداوند  تبارک  و  تعالی  می آید ». ارطغرل  وقتی در زمان سیر  خود  دیرگاه  بخانۀ زاهدی رسید  و شب مهمان  آن  مرد  متقی شده در  وقت  استراحت  دید  که  صاحب خانه  از  صندوقی که  در  پشت  سر ارطغرل ،بود  کتابی در  آورده  به احترام  تمام  به اعلی ترین  مکان اطاق گذاشت .  ار طغرل ، از مرد زاهد،  از  ماهیت  کتاب سوال نمود . مرد زاهد ، در  جواب   گفت : که  این  کتاب کلام  الله  مجید  است  که بخاتم  پیغامبران   علیه سلام  الله الملک المنان نازل شده  است  و نام  مبارک  آن قرآن  است . پس  از  آنکه  مهمان  و میزبان   هریک  بخوابگاه  خود رفتند ، ار طغرل از جای برخاست  و کتاب  مقدس را برداشته  تا صبح  مشغول  تلاوت  قرآن شد . و در  وقت  صبح  خواب او را در ربود و زمان قلیلی بخواب رفت ، و  در رویای خود  دید که سروشی  از  غیب  ندا درداد  و بدو  خطاب فرمود که  چون تو  کمال احترام  از کلام ابدی من  مرعی داشتی ، اولاد  تو  واولاد اولاد  تو  در ازمنه آینده  محترم   وسر  افراز خواهند شد . خواب  که  عثمان  دیده  است ، در  وقتی  که به ازدواج  مال خاتون  که  بمعنی دولت  خاتون ، تعبیر  کرده اند  و دختر وجیهۀ  شیخ ادب علی[اده بالی]  زاهد بود . معلوم  نیست    ، که  این  خواب مال ارطغرل  پدر عثمان  است   ویا  خود  عثمان ، آنچه  مسلم  است  این  است  که  در روایات  نام  عثمان  و  توجه و شرفیابی شیخ ادبعلی  و خوابهای که  عثمان ، دیده  مکرر آمده  است .  داستان  عشقی مال  خاتون  که  عثمان  اسیر  عشق او شده  است  در روایات  ترک  جای  خوبی باز کرده و  تاریخ  ترک  مشحون  از  آن  میباشد که به  این اشاره  که  پدر  دخترشیخ ادب ،  ازدواج او رابا دخترش که  همطراز او  نیست  نمی  پذیرد . سر انجام  یک شبی  عثمان  در خانه ادب  علی  مهمان  می شود او  در عالم رویا می بیند  که ادب علی بر   پشت  خوابیده  از سینه ادب علی ، هلال ماه  را دید  که طالع  شده ، بنای  عروج  گذاشت  و  در بین  عروج  کم کم  روبه بزرگ شدن  نهاد ، همینکه  بدر شد ، بنای نزول  گذارده  رو به عثمان ، نازل شد  و  در آغوش او  غروب نمود .  پس  از  آن  درختی را دید  که  از ران  او سر برزد  و با کمال شدت  بنای ترقی نهاد ه  عظمت  وابهتی  تمام  حاصل  کرد ، شاخهای  عظیم  بر آورد  و بالهای   جسیم بلند  نمود  بطوری که  شاخه  های قوی او  بر روی خشکه و دریا   کشیده شد و سایه او  تا آخرین  حدود  هر سه  قسمت  زمین  گسترده گردید  و  در زیر او  جبال قفقاز و اطلس  و توروس [1]   و هاموس  [2]  مانند ارکان  اربعه  خرگاه ابدی واقع بودند  و از  میان ریشه  های  آن ، رودخانه  های فرات  وشط العرب  و  نیل و ایستر [3]  مانند  نهر  های که  مخصوص آب دادن  اطراف و جوانب آن  درخت  بهشتی سرشت  باشند  خارج  میشدند . رودخانه  ها  پراز  کشتیها  و دریا ها مملو  از سفاین بوده ، خرمن  ها زینت افزای صحرا ها  می نمود ... که ناگاه  بادی  تندی در وزید  و برگهای شمشیر آسای آن را بجانب  شهر ها روان  داشت ،بخصوص شهر قسطنطنیه که اغلب آن برگها ، رو به  آن  سمت بودند  و  این شهر در  میان  اتصال دو  دریا  مانند یک الماس  می درخشید  که  در بین  دو یاقوت لاجوردی  رنگ  و  دو زمرد  واقع باشد . عثمان  که  میخواست  آن  حلقه را به انگشت نماید ، نا گاه  از خواب بیدار شد . او   تعبیر  خواب  خود را از ادب علی خواست  وادب  علی  مال  خاتون را به  نکاح  مسلمانی به  عقد   عثمان  در آورد و  عقد  ایشان  توسط  تورود  یکی  از شاگردان  ممتاز  و با تقوی ادب  علی بسته شد .

در تاریخ  های  اساطیری  نیز  اکثراً گره  توسط  خوابها  کشاده   میگردد چنانچه ماندنا، مادر کوروش ، کبیر را می  گویند قبل  از  انکه  کوروش ، را بزاید  در رویا دید  : به  آبی  که  از او  دفع  میشد  نزدیک بود  کل  ممالک  آسیا  غرق  شود , وسر انجام  کورش امپراطوری  عظیمش را در آسیا گسترده ساخت  و زبیده خانم خلیفه بغداد  هارون  الرشید در خواب دید که بین دو  وادی افتاده  است  و همه رهگذران  با او  جمع  می شوند او سرگشته  از خواب برخاست و پریشان به  بانویی که  مونس راز  های وی بود  خواب را حالی کرد . آن  کنیزک  خواب را به  خوابگذار  که شخص روحانی  و با تقوی بود   از جانب خودش که  گویا او  این  خواب را دیده  است ، در میان  گذاشت  ولی آن مرد  متّقی فرمود  که  این  خوابی  نیست  که  کنیز دیده بتواند و  می باید  تا  بانوی  فرهیخته ای  از دربار خلافت این  خواب را دیده باشد   . آن  کنیز اعتراف کرد  که  خواب مال  زبیده  خانم  است  وبعد  مرد  گفت  در روز گار  هارون  الرشید  زبیده  نهری  از دجله  می  کشد  که  دو  جانب  عراق را  سیراب می سازد و   زمین  های  کشاورزی و باغستانهاهمه  از آب آن  نهر  سبز و سیراب  می شوند و  این خواب  در عمل آید،به  این  معنی که  این  نهر  توسط  زبیده  اعمار خواهد شد؛ همچنان  مادر  چنگیز خان  جهان سوز در خواب دید  که  آتشی بفرج  خود  فرو رفته  و از همان  نار  بار برداشته  چنگیز فتنه انگیز را بزایید .

بهمین طور  درویشی که  ابدال قمرال [4]  نام  داشت  عثمان بن  طغرل را عنقریب  به  تصرف  آق دیکنز و قرادیکنز و  تسلط  اروپا و  آسیا   نوید  داد .

عثمان  در اولین رزمگاهش  در تنگۀ ارمنیه  فیمابین  کوه  تومانیج  و المپ در اولین  میدان  جنگی  در  حیات  پدرش  بر یونانیان  غالب آمد . بعداً پدر و  پسر، بکمک  هم  بیلجیق  ، بوروسه  و ینگی شهر  ولفک،  واقع  در جنوب  ژملیق و شمال  نیس [نیسه،نیقیه] ، انژلوقما  [5] در پشت  کوهاای المپ را  تسخیر و  به کمک رفقای پدرش  مثل آقجه  خواجه و عبدالرحمن  غازی و به  کمک  سه  نفر  از دوستان  خود قونورآلپ و  تورغند آلپ  و علی غودآلپ هم عهد و  متفق شده  مستحکم ترین  قلعه  منطقه را که  قلعه انیگول ،نام داشت  بتصرف در آوردند که در سال 684هجری/1285میلادی  کشود .بعد از  آن  عثمان بکمک سیصد  مرد  مبارز بر قلعه فولاجه  که  در  پشت  کوه المپ و  در حوالی قلعه  آنی گول  واقع  است  رفت  که اهل قلعه بدون  جنگ  تسلیم شدند . عثمان  مردمان  این  قلعه را به  اسارت  گرفت و اموال  آن را به  غارت برد . روز  دیگر  حاکم انی گول ، در نزدیکی  توماج  در آغریجه،  جنگ  هولناکی را در برابر  عثمان براه انداخت  که  در اثر  آن  ساروجه،  برادر کوچک  عثمان   کشته شد که  در  پای درخت  صنوبری  از  پا در افتاد .  موّرخین  میگویند  که  در همان شب  آن  درخت  نورباران شد  که  حالا نیز  آنرا صنوبر رخشان می  گویند . در همان  حین  که برادر  عثمان،  کشته شد  جوان  ترین برادر  حاکم  قراجه  به زخم یکی  از سواران  عثمانی در غلتید  که  عثمان ،به آواز بلند  حکم بدریدن شکم او  فرمود  که  آن  مکان به سگ  دریده معروف  است  و این را تاریخ  نویسان  غربی، اولین قساوت  عثمانیان نسبت به  عیسویان  میداند ، در حالیکه  عثمانیان از اثر کیاست  و درایت  وزمینه  های همزیستی با مسلمانان، مدت  پانصد سال  این  خانواده،  در قسمت  بزرگی  از  آسیا و  شرق  اروپا، با قدرت زیاد  مستقر بودند  که  مانند  پلی مانع  انتشار  نفود   مسیحیان (در شرق مخصوصاً در زمان  جنگهای صلیبی  به بیت المقدس   گردیده بود که در جایش  از  ان بحث خواهد شد.[1]


 

[1] Philaretos ( Hilarities)

[2] Nicee

[3] Chaboras

[4] Samara

[5] Frederic Barbarous

[6] Selefke

[7] Leon

[8] Kilaun

[9] Bibber Bondokdari

[10] Kailap

[11] Guntoghdi

[12] Dundar

[13] Surmeli - Tschukur

[14] Pasin- Owasi

[15] Tumanidsch

[16] Biledschik

[17] Gallipolis 

[18] Sogud

[19] Thebasion


 

[1] Taurus 

[2] Humus

[3] Aster

[4] Abdal-kural

[5] Angelokoma


 

 

 

[i]  تاریخ  امپراطوری  عثمانی ، پیشین  ، صص19-37

 

[1]  تاریخ  امپراطوری  عثمانی ، همان  صص38 تا 59

 

 

 

قبلی

 

 


بالا
 
بازگشت