پرتو نادری

 

زن در سراپردۀ تندس‌ها

 خداوند همه انسانها را از یک جوهر آفریده است . در آفرینش انسانها تفاوتی و امیتازی نیست. نه سپید را بر سرخ امتیازی است و نه زرد را بر سیاه  و نه مرد را بر زن. انسانها با هرزبانی که سخن می گویند و در هر دین و مذهبی که هستند ، به هر قوم و نژادی که تعلق دارند، سر انجام به عدالت خداوندی فرا خوانده می شوند! و آن جا هیچ کس را مجال بر تری جویی بر دیگری نیست.

 خداوند آدم را آفرید، آدم در باغهای بهشت بود، آدم تنها بود، نیمۀ هستی آدم تاریک بود و این نیمۀ تاریک، تنهایی او بود. خداوند حوا را آفرید و بدینگونه آدم  از تاریکی و تنهایی رهایی یافت. باآفرینش حوا، آدم از تنهایی رهایی یافت و  خانواده پدید آمد.

چنین است که گاهی در یک تعبیر شاعرانه بشریت را به پرنده یی همانند می کنند که یک بال آن را مردان و دیگری را زنان به وجودآورده اند.  می دانیم که هیچ پرنده یی را مجال پر گشایی با یک بال نیست. پرنده گان همه با هر دو بال  پرواز می کنند. چنین است که مفهوم انسان جدا از مفهوم زن و مرد تکمیل نمی شود. زن و مرد ، سیاه و سپید همه بنده گان اویند. همه گان فرمان هستی از او یافته اند . هستی  مطلق اوست و همۀ هستی از اوست و اوست که هستی می بخشد و اوست که می تواند این هستی را دوباره پس بگیرد.

چنین است که انسان آینۀ تجلی اوست. عرفان  جهان را تجلیگاه هستی پروردگار می دانند و چنین است که همه چیز در نظر عارفان دوست داشتنی است و عشق ورزیدنی.

به گفتۀ بیدل:

همجوم جلوۀ یار است ذره تا خورشید

به حیرتم من بیدل ، دل از که بر دارم

در قرآن، درعرفان و در تمام اندیشه های انسان محور ، زن و مرد هردو با هم تکمیل کنندۀ مفهوم انسانیت اند. پروردگار عالمیان هر گاه که در قرآن، انسان و مسلمانان را خطاب می کند، این خطاب دربر گیرندۀ زن و مرد است.

انسانها با هم برابر آفریده شده اند ، اما این چگونه گی مناسبات اجتماعیست که بالا و پایینی ایجاد کرده است.آن چیزی را که خداوند بر فرق انسانها نهاده است همان کرامت آنسانهاست و این کرامت تاجیست که بر سر همه گان می درخشد. این کرامت ویژۀ مردان نیست !

با این حال انسان خود  در درازای تاریخ چیز هایی آفریده است که بعد ها این چیز ها چنان زنجیری بر دست و پای او پیچیده و آزادی های او را از میان برداشته است. چنان که زنجیرۀ مناسبات اجتماعی ساخته شده به دست انسان  ها  او را به بنده گان چنین مناسباتی بدل می کند.انسان روزگاری  تندیس می ساخت از چوب ازسنگ ازفلز و چیز های دیگر و آن گاه بر ساختۀ دستان خویش سجده می برد! آیا این مناسبات نا هموار که انسانها را در زنجیره های بنده گی و برده گی می کشد، خودهمان تندیس های دیروزین نیستند! ایا این زورمندانی که اختیار زنده گی انسانها را در دست گرفته اند همان تندیس های دیروزین نیستند!

انسانها تا هنوز تندیس می سازند، اما این تندیس ها بیشتر ذهنی اند. این تندیس ها ذهن و روان آنها را تسخیر می کند.  گویی ما هر کدام  تندیسی در ذهن داریم. شاید هم تندیس هایی در ذهن داریم . تندیس های ذهنی که خود ساخته ایم و به  گونه یی  تندیس های ذهنی را پرستش می کنیم. گاهی این تندیس های ذهنی چنان اندیشه، ذهن و روان ما را تسخیر می کنند که مجال دیگر اندیشی را از ما می گیرند.

آن که تندیسی در ذهن دارد نمی تواند به دیگر اندیشی برسد. نخستین پایۀ رسیدن به دیگر اند شی همانا فرو شکستن این تندیس های ذهنی است.  البته   فرو شکستن هر تندیس ذهنی به نیروی بزرگ معنوی نیاز دارد. بسیاریها تندیس های ذهنی خود را با خود به آن جهان دیگر می برند و تا آخر به این معنویت نمی رسند تا تندیس ها ذهنی خود را درهم شکنند. من نمی دانم در میان آن کی  تندیسی را درمعبدی می  پرستد تا آن کی  تندیسی  را در معبد ذهنی خود می  پرستد چقدر تفاوت است.

به گفتۀ ابو سلیک گرگانی:

خون خود را گر بریزی بر زمین

به که آی روی  ریزی  در کنار

بت  پرستیدن به از مردم پرست

پند گیر و کار بند و گوش  دار

 

این مردم پرستیدن به گفتۀ ابو سلیک گرگانی  ،  پرستش همان تندیسهای ذهنی است. چنان که از کسی تندیسی می سازیم و بعد در  دام پرستش آن گیر می مانیم و بی آن که بدانیم خود به تندیس پرستی  بدل  شده ایم. اندیشه و تفکر باطلی در ذهن خود آن قدر بزرگ می سازیم که دیگر نمی توانیم از چنبرۀ آن رهایی یابیم .

دیروز طالبان پیکر های بزرگ بودا در بامیان را تندیس می انگاشتند، آن ها را درهم شکستند؛ درحالی که هر کدام خود در ذهن تندیسی و تندیس هایی دارند  و آن تندیسهای ذهنی دروازۀ هر گونه اندیشه یی را بر آنها بسته است.  تندیس های ذهنی آنان در یک تجسم مادی همان ملاعمراست. همان  اسامه است . همان  باورداشت های عقب مانده و سنگ شده ای قبیله یی آنان  است ، همان خشونت وجزمگرایی است که حقانیت هر چیزی را با آن  می سنجند. عدالت و حقیقت در نزد آنان تا آن جا می تواند وجود داشته باشد که این  تندیس ذهنی اجازۀ آن را می دهد. طالبان در پاییز سال 1375 خورشیدی با همین تندیس های ذهنی کابل را قبضه کردند.امروزه نیز آنان با این تندیس های ذهنی در تلاش دست یابی به قدرت اند و می خواهند بار دیگر به کابل بر گردند. هرچند نماینده گان نیکتایی پوش آنان از همان نخستین روز های فرو پاشی آنان، این جا از گرداننده گان دم و دستگاه بوده اند، با این حال طالبان خواهان قدرت مطلق اند نه آن که آن را با حامد کرزی تقسیم کنند. حامد کرزی ساده انگارانه می اندیشد که قومی سازی دموکراسی می تواند سبب شود که طالبان از او حمایت کنند، در حالی که طالبان حاکمیت مطلق خود را می خواهند  نه آن چیزی را که حامد کرزی می خواهد به آنان بدهد.

انسان تا بوده است در یک جهت تندیس ساخته و آن را پرستیده است و در جهت دیگرعصیان کرده و تندیس شکستانده است.  گویی تاریخ بشریت ادامۀهمین تندیس سازی وتندیس شکنی بوده است.آزری تندیس می ساخت و ابراهیمی تندیس می شکست.گویی هنوز آزر همچنان بر جایگاه ست و پیوسته تندیس می سازد وبعد بنده گان خدا را تلقین می کند تا آن تندیس را سجده برند.

از روزگاران بسیار دور که بگذریم  دیگر ادامۀ تاریخ ، پیوسته پهنۀ کارزار خونین مردان بوده  که سینۀ هر کدام تندیس خانۀ هوس ها  و منیت های سنگینی بوده است. شاید این را بتوان  امتیازی برای زنان دانست که از میان آنها نه فرعونی برخاسته است ، نه نمرودی ، نه ابوجهلی ، نه یزیدی ، نه سزاری ، نه چنگیزی، نه تیموری، نه هیتلری و نه  استالینی ونه هم فاوستی نه شاه شجاعی  و نه هم حامد کرزیی... اگر تاریخ روایت  دیوانه گی های اینان است بهتر است تا زنان در چنین تاریخی سهمی نداشته باشند!

اگر تاریخ مذکر،  زن را در پشت دیوار های سیاه تعصب قرار داده است، در جهت دیگرسنت هایی دست و پاگیری که از آن سوی تاریخ می آیند نیز پیوسته هوای شفاف آزادی  وبرابری را برای زنان زهر آلود ساخته است.

این سنت ها در کشور ما گاهی چنان ریشه گسترانیده است که با وجود نا هم آهنگی با  دین و شریعت  و قوانین مدنی ، کماکان به هستی خود ادامه می دهند . گاهی این سنت ها در پندار مردم آمیزه یی مذهبی یافته اند. در حالی که هر سنتی ریشه در مذهب ندارد. این نکته به جای خود قابل یاد گرد است که  سنت های اجتماعی گاهی بسیار انسانی اند و باید چنان سنت هایی را پاسداری کرد.

این سنت های نکوهیده  چنان قفسی پرندۀخوشبختی انسانها و خاصتاً زنان را در خود زندانی ساخته است.

سنت ها بسیارسخت جان و سنگ شده به نظر می آیند. این امر سبب شده است که جامعه آن را بدون هرگونه پرسشی بپذیرد و در چارچوب ایجابات آن زنده گی خود را هم آهنگ سازد. این تنها یک جهت مساله است، در جهت دیگر این سنت ها را گاهی به هویت قومی و گروهی بدل کرده و از آن نشان افتخاری می سازند آویخته بر گردن . شماری هنوز این آماده گی فکری آن را  ندارند تا  در جهت مخالف چنین سنت هایی گامی به پیش بر دارند.آنها تصور می کنند که تخریب  سنت ها تخریب هویت قومی آنان است.  شماری هم هرگونه مخالت با هر نوع سنتی را نوع اهانت به مردمان یا قومی می دانند که چنین سنت هایی در میان آنها وجود دارد.

باری یکی از بانوانی که چیز هایی به نام شعر نیز می نویسد و ای کاش که ننویسد، نوشته یی را به مجلۀ جامعۀ مدنی فرستاده بود. او در آن نوشته به دفاع ازسنت نامیمون   « بد » برخاسته بود. او بد دادن دختران را امر نیکویی توصیف کرده بود که گویا بدینوسیله می توان اختلافت در میان اقوام ، قبیله ها، طایفه ها و خانواده ها را از میان بر داشت. به نظر او این امر ارزش آن را دارد تا دخترانی قربانی شوند. به نظر این بانوی نویسنده!  که اتفاقاً از کلمه بانو هم سخت نفرت دارد،  فلسفۀ بد دادن بر رفع دشمنی ها و اختلافات استوار است و باید آن  را حفظ کرد. چنین پیداست که تمام اندیشۀ این بانوی نویسنده از دایرۀ تنگ تفکرات قبیله یی آن سو تر نمی رود و هنوز در نیافته است که نظام دموکراسی بر فردیت استوار است نه بر سنت های کهن قبیله.

نویسنده در پشت پردۀ چنین استدلال  های بی  پایه می خواست  این امر را ثابت  کند که  همه سنت های  وابسته به قوم او نیکو است حتی سنت  مزموم بد دادن و نکوهش آن به مفهوم نکوهش فرهنگ افغانیست!

می دانیم که در سنت های عقب ماندۀقبیلوی ، مشوره کردن پدر با دختر و پسردر مورد ازدواج  آنها ستوده تلقی نمی شود و حتی مشوره با دختررا در چنین موردی  شرمساری بزرگی می پندارند. این در حالیست که هیچ  جامعه یی نمی تواند بدون سعادت خانواده به خوشبختی برسد. خانواده کوچکترین واحدی جامعه است.سلول های پیکرۀ بزرگ جامعه است. بدون تردید سلامتی و بیماری این پیکرۀ بزرگ وابسته به بیماری و سلامتی سلول های سازندۀ آن است. همین حالا همه روزه شماری از دختران و پسران جوان قربانی سنت های ناپسندیدۀ اجتماعی می  وند.ازدواجهای که  بر بنیاد چنین سنت هایی صورت می گیرد، دروازه یی به سوی بدبختی های بزرگ گشوده می شود .

تاریخ مذکر حتی آموزش را نیز بر اساس جنسیت تقسیم کرده است. مرد به مدرسه رفته و آموخته و در نهایت به علم و آگاهی دست یافته ؛ اما زن در چاردیوار خانه حتی آسمان را نیز در چاردیواری دیده است.  آسمان زنان به مقایسۀ آسمان مردان همواره تنگ وکوچک بوده است. بدترین تجربه  در این زمینه، تجربۀه سالهای حاکمیت طالبان در کشور است که  تمام مکاتب، دانشگاه ها  به روی دختران و زنان بسته شد. زنان  حق کار را نیز از دست دادند. نظام   طالبانی  در پشت پردۀ اسلام نظامی بود  متبلور از تعصب قومی ، زبانی و مذهبی که تمام خش های حیات سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی به وسیلۀ مردان اداره می شد.

 به حاشیه  راندن زنان به وسیلۀ نظام های مرد سالار به مفهوم کشتار  گروهی استعداد و توانانیی های انسانی آنان است . به مفهوم فلج ساختن نیمه از هستی جامعه است. نابودی نمیۀ تفکر اجتماعیست.

تصور من چنین است که حقوق زنان در افغانستان را نه قانون های مدنی تدوین شده ؛ بلکه سنت های سنگ شده در جامعه تهدید می کند. اساساً ما در مورد سنت های اجتماعی خود ذهنیت سنگ شدۀ اجتماعی داریم. ما هنوز به آن مرحله از تفکر اجتماعی نرسیده ایم تا به باز نگری سنت ها و اندیشه ها و تصورات بازمانده از گذشته گان بپردازیم.

می خواهیم با کاسۀ شکسته و پینۀ خوردۀ سنت نوشابۀ مدرنیزم را سر بکشیم. دموکراسی می خواهیم؛ اما در چارچوب سنت های قبیله. هر حقیقتی را می خواهیم با معیار های تفکر قبیلوی بسنجیم. اگر جور در آمد خوب در غیر آن چیزی است بر خلاف فرهنگ اصیل افغانی. تازه تعریف مشخصی هم از این فرهنگ اصیل افغانی نداریم.

امروزه حتی بسیاری از آموزش دیده گان از شنیدن حقوق زن تکان می خورند و اگر هم حقی برای زنان قایل اند، این حق نباید از چارچوب سنت های قبیله بیرون شود.

گزارش های وجود دارد که در افغانستان به گونه یی دختران و زنان به فروش می رسند.  می شنوی  و چه دردناک می شنوی  که یک دسته ازتفنگداران به گونۀ گروهی بر زنی تجاوز کرده اند، جنایت کاران پس از مدت کوتاهی به وسیلۀ رییس جمهور رها می شوند. چون معامله گری آیین اصلی رییس جمهور است.هر چند او می گوید که  چنین معامله گریها یی  را به هدف مصلحت های ملی انجام می دهد؛ اما تجربه نشانه داده است که جهت رسیدن به منافع گروهی ، قومی ، خانواده گی و شخصی خود آماده است تا تمام آبرو و حیثیت ملت را در زیر پای فرومایه گان تاریخ فرو افگند. آیا رهایی یک گروه متجاوز بر ناموس مردم ، کدام مصلحت ملی را بر آورده می سازد!

احکام دین هیچگاهی در میان انسانها براساس جنسیت ، نژاد و زبان فرق  نگذاشته  است. سعدی نیزبا الهام از همین تعلیم  دینی است که  همه انسانها را به پیکر واحدی همانند می کند. امروزه این شعر او به سبب داشتن چنین محتوایی بزرگ انسانی در سراسر جهان شهرت دارد:

 

بنی آدم  اعضای یکدیگر اند

که در آفرینش زیک جوهر اند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دیگر عضو ها را نماند قرار

 

این بنی آدم هر دو است  یعنی هم  زن و هم مرد.

افزون براین در قوانین اساسی  و  مدنی افغانستان گذشته از این که هیچگاهی تفوق و امتیازی  برای مردان وجود نداشته ؛ بلکه دررابطه به برابر بودن حقوق مرد وزن همواره تاکید شده است. در قانون اساسی کنونی کشور 25 درصد مجلس نماینده گان  به زنان اخصاص یافته است که البته  این امر یک امتیاز نیک به زنان است. با این حال وقتی رییس جمهور متجاوزان جنسی را از زندان رها می کند  دیگر این عدالتخواهی او! چه مفهومی دارد جز این که او به حیثیت و ناموس مردم خود اهمیتی قایل نیست!  پرسش این جاست  آن کی به حثیت شهروندان خود ارزشی قایل نیست خود چگونه می تواند در میان شهروندان از حیثیتی بر خور دار باشد!

امروزه زنان کشور در دشوار ترین  وضعیت زنده گی  به سر می برند. شماری از زنان وابسته به حلقات معین به نام مدافعان حقوق زن  در همراهی با شماری از قدرت طلبان خود به نیروی  بزرگ پایمال کنندۀ حقوق زنان  بدل شده اند. از حقوق زنان سخن می گویند؛ اما این حقوق عبارت از آن چیزی است که بتواندمنافع آنان را تا مین کند!

از این جا می توان  گفت که امروزه پاره یی از حقوق زنان به وسیلۀ زنان زیر پا می شود. امرزوه دفاع از حقوق زنان برای شماری  به یک حرفۀ پر درآمد بدل شده است.  هنوز درک درستی از مشارکت سیاسی زنان وجود ندارد. شماری تصور می کنند که اگر آنان در دستگاه حاکمیت به مقامی رسیدند گویا دیگر  مشارکت سیاسی  زنان یک امر حل شده است.مشارکت سیاسی بدون آگا هی سیاسی نمی تواند به وجود آید.

آن هایی که مبدای تاریخ را از سقوط طالبان  می دانند می توانند هزاران دست آورد برای زنان در سالهای حاکمیت کرزی  ردیف کنند، اما واقعیت این است که اگر دروازۀ مکتبی به روی دختران باز شده است؛ در جهت دیگر بر اساس گزارش ها زنان کشور در این سالها بیشتر از هر زمان دیگری مورد تجاوز و خشونت قرار گرفته اند. انها را می فروشند و به آنها به مانند کالای رفتار می شود. صدای آنها همچنان در گلو های شان خفه است.  در بخش های گستردۀ کشور آنها به حقوق مد نی و بشری خود دسترسی ندارند.گاهی سوختن در میان آتش را  به چنین زنده گیی برتری  می دهند . در زیر چتر پینه خوردۀ دموکراسی اهدایی ب پنجاه دو زن بودن خود مصیبت  بزرگی است. بر چهره های دختران مکتبی اسید پاشیده می شود ، زنانی  که به دفاع از حقوق بشری خویش بر  می خیزند این جا و آن جا کشته می شوند؛  اما در چنین حال  گروهی پیوسته بر استخوان های شکسته و بر خون زنان تجارت کرده و کو شیده اند  تا خود را به آب و نانی و مقامی برسانند که حرام شان باد!

 

 

حوت 1387

شهر کابل

 


بالا
 
بازگشت