فاشيسم قرن 21
تاسيس امپراتوري در قرن 21*از جنگ سرد تا جنگ باز دارنده* آمريكا، جنرال دوستم و استاد عطا*آسیایی جنوب غربی در مركز تهاجم آمريكا* پنتاگون و گزارشگران مهار شده*موقعيت نظامي امريکا د افغانستان در يک سال گذشته * تها جم بي صداي آمريکا به منابع طلاي آفريقا*آمريكا و عراق؛ شيوه‌های دوگانه ديروز و امروز

آمريكاگرايی همچون يك ايدئولوژی

* پنج گزاره در باره ايدئولوژی هواداران همسانی اهداف و منافع آمريكا با ارزش‌ها و مصالح جامعه جهانی
* در مورد ادعای مربوط به نقش كنونی آمريكا در بهبود اوضاع جهان دستكم بايد به همان اندازه فرضيه "رسالت تاريخی پرولتاريا"ی ماركس بدبين بود
* آن كس كه از باور خود به آزادی ، حقوق بشر ، و بازار آزاد سخن می‌گويد اما به وسايل و اهدافی مغاير اين اهداف تاسی می‌كند طبعا به بحران مشروعيت گرفتار می‌شود

ميشاييل بری *
١
هر آيين و مرامی حاوی پيامی است. آن كس كه به ايالات متحده انتقاد می‌كند بايد ابتدائا هر گونه شائبه ضدآمريكايی بودن را از خود دور كند. در اين ايام ، اين كار ظاهرا آيين و فريضه ای است كه بايد هر منتقد سياست‌های آمريكا به آن تاسی كند. اما در پس پشت اين آيين به راستی چه چيزی نهفته است؟ و چرا اتهام ضدآمريكايی بودن پيوسته متوجه منتقدين سياست‌های ايالات متحده می‌شود، در حالی كه واكنش اينان ، دائما تاكيد بر بيگانگی با چنين گرايشی است؟ ظاهرا هدف از اقامه اين اتهام آن است كه منتقدان ايالات متحده پيوسته و گاه و بيگاه مجبور به توجيه و مبرادانستن خود از گرايشات ضدآمريكايی باشند و دلايل و استدلال‌های آن‌ها بی‌ارزش و فاقد برايی جلوه داده شود. همزمان اما ، هدف واقعی اين بازی ظاهرا بی‌خطر آن است كه آمريكاگرايی اتهام زنندگان از هرگونه انتقاد و تجزيه و تحليل روشنگرانه مصون و بی‌نياز می‌كند.

٢
واقعيت اما اين است كه اين نه "ضديت با آمريكای" منتقدين ، بلكه آمريكاگرايی موافقان ايالات متحده است كه به يك ايدئولوژی بدل شده است. مضمون اين ايدئولوژی متوجه آن است كه نقش و كاركرد يك جانبه‌گرايانه ايالات متحده به عنوان يك قدرت جهانی را در خدمت منافع عمومی بشريت و حائز مشروعيت جلوه دهد. ساموئل ‌هانتينگتون اين موضع را اين گونه فرمول بندی می‌كند: "بدون سروری و تفوق آمريكا بر جهان ، در سراسر دنيا خشونت ، قهر و بی‌ثباتی بيشتر و دمكراسی و رشد اقتصادی محدودتر خواهد شد. به ديگر سخن ، اين فقط تاثير فائقه ايالات متحده بر شكل دهی به سياست‌های بين المللی است كه می‌تواند مانع موارد فوق شود. تداوم سروری آمريكا بر جهان ، هم برای رفاه امنيت آمريكاييان و هم برای آينده آزادی ، دمكراسی ، بازار آزاد و نظم بين المللی از اهميت كليدی برخوردار است."


٣
در حالی كه ماركس ١٦٠ سال پيش "رسالت تاريخی پرولتاريا" را كشف كرد، اينك ايدئولوژی رسالت تاريخی بهبود و تكامل اوضاع جهان در چهره ايالات متحده خود را نشان می‌دهد. و در حالی كه ماركس بر اين باور بود كه طبقه كارگر را همچون سلسله جنبان تحولات اجتماعی كشف كرده است كه از طريق آزادسازی خود، همزمان "همه شرايط غيرانسانی زندگی در جامعه معاصر" را نيز ملغی خواهد كرد آمريكاگرايان نيز، اينك در سيمای ايالات متحده عاملی جهانی را می‌يابند كه از طريق " سروری" خود به "آزادی" همگان از نكبت‌ها و پليدی‌های جهان كمك خواهد كرد. و به جای "جنبش از پايين" آن گونه كه ارنست بلوخ باور داشت ، آمريكاگرايی تحقق عدالت از بالا را به انتظار نشسته است. به اين ايده و تفكر نيز دستكم بايد همانقدر بدبينانه نگريست كه به فرضيه رسالت تاريخی طبقه كارگر.


٤
بلوك حاكم بر ايالات متحده در صدد است كه قدرت برتر خود را گسترش بخشد و آن را آسيب ناپذير كند. بر خلاف آمريكاگرايی مبتنی بر رهبری طلب (نرم) دوران كلينتون ، اينك اين آمريكاگرايی معطوف به ايجاد امپراطوری است كه برای متحقق كردن خويش به ويژه از كاربرد قهر محض ، اقدامات يكجانبه‌گرايانه و پايمال كردن حقوق بين الملل هم ابايی ندارد. جرج دبليو بوش حاكميت تام و تمام و نامحدود آمريكا بر جهان و برخورداری از قدرت انحصاری در گيتی را برای ايالات متحده طلب می‌كند. اين گرايش برای ساير كشورها جز استقلال و حاكميتی محدود و يا تبديل خود به كشوری تحت قيمومت آمريكا امكان ديگری باقی نمی‌گذارد.


٥
اين آمريكاگرايی امپراطوری‌طلب می‌تواند به قهر محض متوسل شود، اما چنين كاری مانع از آن است كه بتواند مدعاهای خود را موجه و قابل قبول جلوه دهد. آن كس كه از باور خود به آزادی ، حقوق بشر، دمكراسی و بازار آزاد سخن می‌گويد اما به وسائلی توسل می‌جويد كه ، در نمونه مشخص مورد اشاره ما، تبعيت محض ديگران از آمريكا، نقض همه مبانی حقوقی پذيرفته شده در مناسبات بين المللی ، و دست‌اندازی به منابع و ذخاير اصلی جهان از عواقب و اهداف آن است طبعا در دام بحران مشروعيت گرفتار می‌آيد. اين حكم كه آمريكا نه تنها تامين منافع خود، بلكه تحقق ارزش‌های جامعه جهانی را نيز دنبال می‌كند از دل يك فرايند بحث و تعامل دمكراتيك در عرصه بين المللی بيرون نيامده ، بلكه مشروعيت خود را تنها مديون اين مدعاست كه گويا با توجه به بی‌قدرتی كشورهای ديگر ، زعامت و تفوق مطلق آمريكا بر جهان بهترين امكان و گزينه برای مقابله با خطر ترور و بی‌ثباتی است. به جای تلاش برای ايجاد جهانی باثبات‌تر اما، آمريكاگرايی معطوف به ايجاد امپراطوری دقيقا به چيزی دامن می‌زند كه مدعی تلاش در راه مهاركردن آن است. اينك به تدريج آشكار می‌شود كه فرجام اين روند چيست: جهانی مدنيت زدايی شده با يك امپراطور كه فعال مايشايی خود را با استناد به قهر و خشونتی مستدل می‌كند كه خود پديدآورنده آن است. در برابر چنين گرايش و روند بربريت گونه‌ای دفاع از آزادی ، حق تعيين سرنوشت و قوانين و حقوق بين المللی ضرورت مبرم زمانه است.

 

---------
* پروفسور ميشاييل بری (
Michael Brie) رييس بنياد مطالعاتی روزا لوكزامبورگ در آلمان است.
برگرفته از هفته نامه آلمانی فرايتاگ (٢٨ مارس)
ترجمه احمد سمايي

برگرفته شده از سايت ايران امروز



بالا

بعدی * صفحه دری * بازگشت